بازگشت به صفحه اول

 

 
 

در ميان همه ي متن هاي ادبي ي فارسي شاهنامه تنها اثري است كه بيشترين ارج را به زنان گذاشته است

نیلوفر احمدپور

تنديس فردوسي در دوشنبه که پس از به زیر کشیدن مجسمه ی لنین در پايتخت تاجيكستان، جای آن قرار گرفت.

جلیل دوستخواه در 1312 در اصفهان متولد شد. در سال 1347 در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران درجه ی دکترا گرفت.

دوستخواه از پژوهندگان برجسته در اوستاشناسی و پژوهش های مربوط به شاهنامه ی فردوسی است. از نوشته های او می توان به: اوستا (کهن ترین سرودهای ایرانیان در دو جلد)، حماسه ی ایران (یادمانی از فراسوی هزاره ها)، گزارش هفت خان رستم (بربنياد داستاني از شاهنامه براي نوجوانان)، ترجمه ی بنیادهای استوره و حماسه ی ایران، فرآيند ِ تكوين ِ حماسه ي ايران از آغاز تا روزگار فردوسي و شناخت نامه ي فردوسي و شاهنامه (در مجموعه ي از ايران چه مي دانم؟) و ... اشاره کرد.

جلیل دوستخواه اکنون نزدیک به دو دهه است که ساکن استرالیا است و در آنجا با راه اندازی كانون پژوهش هاي ايران شناختي، چراغ پژوهش های ایرانی را در فرسنگ ها دور از میهن، همچنان روشن نگه داشته است.

 برای شناخت بیشتر خوانندگان روزنامک* از فرزانه ی توس و اثر گرانسنگ او یعنی شاهنامه، شما را به خواندن گفت و گوی اینترنتی که با ایشان انجام داده ام دعوت می کنم.

سرايش شاهنامه از چه زماني آغاز شده و چند سال به درازا كشيده است؟ نقش محمود غزنوي در اين ميان چيست؟

فردوسي، سرايش بخش هايي از شاهنامه را از اوان جواني و هنگام آشنايي با گنجينه هاي ادب و فرهنگ ايراني آغازكرد. امّا  پس از مرگ ناگهاني ي دقيقي – كه پيش از وي دست به اين كار زده و كارش ناتمام مانده بود – يعني در حدود سال ٣٥٦ هجري ي خورشيدي (برابر با  سال ٣٦٧ هجري ي قمري و سال ٩٧٧ ميلادي) – بود كه اين بار ِ امانت را بر دوش گرفت و راه دشوار ِ تدوين واپسين ِ حماسه ي ملّي ي ايران را تا به آخر پيمود و سرانجام، به گفته ي آشكار خودش در پايان شاهنامه، در روز ٢٥ اسفندماه سال ٣٨٨ هجري ي خورشيدي ( برابر با سال ٤٠٠ هجري ي قمري و ١٠١٠ ميلادي)، بر كار ِ عظيمش نقطه ي پايان نهاد:

«... سرآمد كنون قصّه ي يزدگرد/ به ماه ِ سِفندارمَذ، روز ِ اَرد/ ز هجرت شده پنج هشتاد بار/ به نام ِ جهانْ داور ِ كردگار/ چو اين نامورْ نامه آمد به بُن / ز من روي ِ كشور شود پُرسَخُن ...»[1]

محمود غزنوي در شكل گيري ي شاهنامه، هيچ نقشي نداشت و همه ي آنچه در تذكره هاي ادبي و كتاب هاي تاريخْ گونه درباره ي نقش ورزي ي او – حتّا به گونه ي منفي – نوشته اند، افسانه بافي و مهمل است و هيچ گونه پشتوانه و بنيادي ندارد. فردوسي سرايش شاهنامه را در روزگار سامانيان و پيش از به قدرت رسيدن محمود آغازكرد و نخستين دستْ نوشت آن را زماني به پايان رسانيد كه محمود هنور بر تخت ننشسته بود و هرگاه امروز ستايش نامه هايي درباره ي محمود، در ديباچه و چند جاي از شاهنامه به چشم مي خورَد، در بهترين حالت، مي توان آنها را افزوده هاي پسين شاعر و از سر ِ ناگزيري و بيم ِ جان دانست.[2]

زيستن فردوسي در دوران طلايي فرهنگ ايران يعني دوره ي سامانيان چه تأثيري در سرايش شاهنامه داشته است؟

دوران شهرياري ي سامانيان را مي توان روزگار ِ نوگرداني و بازْشناخت ِ زبان فارسي و مُرده ريگ ِ فرهنگي ي ايران كهن شمرد. فردوسي، زاده و پرورده ي آن دوران و فرزند ِ خانداني دهقان بود. دهقانان در آن دوره  گروهي از زمين داران ميانْ مايه بودند كه نگاهبانان گنجينه هاي بازمانده از فرهنگ باستاني به شمار مي آمدند. شاعر ملّي ي ايران، در چنان خانواده یي و چنان محيطي باليد و فرهيخته شد و كار ِ گرانْ سنگ ِ حماسه سرايي را عهده دار گرديد و با شايستگي به انجام رسانيد. پس، كاميابي ي فردوسي را به تعبيري درست، مي توان برآيند ِ كُنِش ِ فرهنگي ي ايرانْ دوستانه ي سامانيان و برگ ِ زرّيني در كارنامه ي شهرياري ي  آنان دانست.

شما در كتاب ِ «شناخت نامه ي فردوسي و شاهنامه» به اين نكته اشاره كرده ايد كه يك يا دو نسل پيش يا پس از فردوسي نمي توانستند چنين اثري را كه بيانگر هويّت پهلواني و فرهنگ ايران باشد، پديد آورند، در اين رابطه توضيح بيشتري بدهيد.

تا يكي دو نسل پيش از فردوسي، هنوز فرآيند ِ سربرافراشتن ِ ايرانيان از زير ِ بار ِ تازش ِ عرب ها و كوشش هايي كه در راستاي به فراموشي سپردن ِ فرهنگ ايراني و زبان نوپاي فارسي و عربي گردانيدن آن به كار مي رفت، به اوج و به نقطه ي تعيين كننده نرسيده و آمادگي ي بايسته و پختگي ي شايسته براي دست زدن به كار ِ كارستان ِ حماسه سرايي پديد نيامده بود و رويدادهاي زمانه نيز ناقوس ِ هشدار ِ در خطر افتادن ِ ميراث فرهنگي و زباني ي نياكان و گمْ شدگي در فرهنگ و زباني جُزْايراني و پاكْ باختگي ي تاريخي را آشكارا به صدا در نياورده بودند. همه ي اينها در هنگام باليدن فردوسي و نسل او نمايان شد و سرانجام، اين او بود كه پيام زمانه ي آبستن ِ رويدادهاي سهمگين را بهتر و هوشمندانه تر از هركس ديگري از چند نسل پيش از خود دريافت و شايسته ترين پاسخ را بدان داد.

هرگاه فردوسي اين دريافت و توان پاسخ گويي را نداشت و خويشكاري نمي ورزيد و گردش زمانه كه پيوسته روي در آشوب وتباهي ي بيشتر داشت، به يكي دو نسل پس از او مي رسيد، چه بسا كه فرصت از دست مي رفت و كار از كار مي گذشت و بر ما نيز همان مي رفت كه بر مصريان رفت. براين بنياد، بايد پذيرفت كه فردوسي درست در لحظه ي تاريخي ي سرنوشت ساز براي فرهنگ ايراني و زبان فارسي پديدارشد و خود نيز از پايگاه و نقشْ ورزي ي سِترگش به خوبي آگاهي داشت و بارها در شاهنامه بدان اشاره كرده است. 

برخي بر اين باورند كه شاهنامه تنها روايتگر داستان هاي استوره يي است در حالي كه شاهنامه به باور بسياري از پژوهشگران، بيانگر تاريخ ايران نيز هست. رابطه ي شاهنامه با استوره و تاريخ چيست؟

اصلي ترين و عمده ترين و مهمّ ترين بخش ِ درونمايه ي شاهنامه، روايت ها و ميانْوَردهاي پهلواني (حماسي) ي ايرانيان در روزگاران كهن ِ پيشْ تاريخي است. استوره هاي باستاني پيش زمينه ي اين روايت هاست؛ امّا اين اثر، روايتگر ِ سرراست ِ آنها نيست. فردوسي، همه ي روايت هاي آمده در شاهنامه اش را از گيومرت ِ استوره تا يزدگرد سوم ساساني، «تاريخ» مي انگاشت و اين، تعريفِ روزگار او از تاريخ بود كه با تعريف امروزين و دانشگاهي ي «تاريخ»، يكسره ناهمخوان است. امّا به هر روي، ما امروز ردّ ِ پاي بسياري از استوره ها، روايت هاي پهلواني ي ملّي و گرته اي از تاريخ سرزمين و كارنامه ي نياكانمان و بسياري از ارزش هاي فرهنگي ي كهن را در اين گنج شايگان مي يابيم و در رويكردي روزْآمد به تاريخ به منزله ي يك دانش با سامان ها و بُنْ مايه هاي ويژه اش نيز از اين مجموعه ي عظيم، بي نياز نيستيم.

متأسّفانه مي بينيم كساني كه شاهنامه را نخوانده اند، با آوردن چند بيت الحاقي از شاهنامه، فردوسي را به ناروا  به «زن ستيزي» متّهم مي كنند، ديدگاهتان را در اين باره بفرماييد؟

دريغا كه بيشتر نزديك به تمام ما ايرانيان، هنوز يادنگرفته ايم كه هر سخني را با سند و پشتوانه ي با اعتبار و پذيرفتني بر زبان يا قلم بياوريم و از حرف زدن و به ويژه گفتاوَرد از سخنان و سروده ها و نوشته هاي ديگران، بر پايه ي سست و نادرست ِ شايعه ها و گفته هاي مشهور و رايج بپرهيزيم.

شاهنامه ي فردوسي مانند ديگرْ متن هاي ادبي ي ما – و در واقع، بيش از همه ي آنها –  دستْ خوش دخالت هاي نارواي رونويسان (كاتبان) دستْ نوشت ها و ديگرْ مردمي كه تنها به زبان ديگران و گوش خود اطمينان دارند، بوده  و از همين رو صدها بيت از سروده هاي ديگرْ سرايندگان و يا از به اصطلاح طبعْ آزمايي هاي خود را بر آن افزوده و يا واژه ها و تركيب هايي را به خواست ِ خود در بيت هاي سروده ي فردوسي، تغييرداده و چيزهايي ناروا و ناسازگار با ساختار منظومه را جايگزين سخنان اصلي ي شاعر كرده اند كه سپس به چاپ هايي از اين منظومه نيز راه يافته است و بسياري از خوانندگان اين اثر، به صِرف ِ اين كه چنين بيت هايي در شاهنامه آمده و نام فردوسي را بر خود دارد، آنها را بي هيچ گونه پژوهش و كاوشي از استاد ِ توس دانسته و در همه جا بازگفته و بازنوشته اند و چنان رواجي بدانها داده اند كه اگر كسي بگويد آنها از فردوسي نيست و افزوده (الحاقي) است، به او پوزخند مي زنند و او را "بي سواد" و "ناآگاه" مي خوانند. براي نمونه، بيت بسيار مشهور ِ «بسي رنج بُردم درين سال سي / عجم زنده كردم بدين پارسي» بر پايه ي پژوهش هاي دستْ نوشت شناختي ي امروزين،  از سروده هاي فردوسي نيست. امّا شما افزوده بودگي ي آن را در ميان گروه هاي گوناگون مطرح كنيد و ببينيد واكنش آنها چيست و چند تن اين سخن را از شما مي پذيرند.

درونمايه ي آنچه عنوان  ِ «زنْ ستيزي» بدان داده شده و در روزگار ما، به ويژه به سبب ِ مطرح بودن ِ گفتمان ِ برابري ي حق هاي انساني ي زن و مرد و بايستگي ي پايانْ بخشي به حق كشي هاي ديرپاي تاريخي در باره ي نيمه ي مادينه ي جامعه، رويكرد ِ بسيار بدان هست، از جمله موضوع هايي است كه كساني به دور از هرگونه دقّت و پژوهشي و تنها بر پايه ي همان شايعه ها و افزوده هاي بر شاهنامه، آن را همچون يك امر بديهي و مسلّم، به فردوسي نسبت مي دهند و در هر مجلس و محفلي و هر رسانه یي با آب و تاب ِ تمام بازمي گويند و بازمي نويسند و چهره يي دروغين از فردوسي و شاهنامه اش عرضه مي دارند. دامنه ي اين غلط اندازي و شبهه افكني تا بدان جا گسترده است كه حتّا شاعر نامدار و توانايي همچون زنده ياد احمد شاملو در سخنراني ي جنجالي و تأسّف آور و بحث انگيزش در دانشگاه بركلي در كاليفرنيا (١٨ فروردين ١٣٦٩/ ٧ آوريل ١٩٩٠)، ياوه هايي از اين دست را جدّي گرفت و به فردوسي نسبت داد و به شنوندگان سخنش عرضه كرد.[3]

امّا شناخت ِ شاهنامه ي راستين بر پايه ي پژوهش انتقادي و سنجه هاي دستْ نوشت شناختي و اصل هاي ويرايش متن، به روشني نشان مي دهد كه اين اثر نه تنها متني زنْ ستيز نيست؛ بلكه به وارونه ي آن، در ميان همه ي متن هاي ادبي ي فارسي (نثر و نظم)، تنها اثري است كه بيشترين ارج را به زنان گذاشته و درخشان ترين سخنان را در وصف ِ شايستگي هاي زنان نقشْ وَرز در اين منظومه، هم در صحنه هاي بزم و شادْخواري و مهرْوَرزي و هم در انديشه وري و خردمندي و تدبير و كارداني آورده است. چهره هاي تابناكي همچون فرانك، سيندخت، رودابه، تهمينه، گردآفريد، مادر ِ گمْ نام ِ سياوش، جَريرِه، فريگيس، منيژه، كتايون، گرديه و شيرين در كنار دِليرْمردان ِ حماسه مي درخشند و گستره ي فروغمند شاهنامه را سرشار از شور زندگي و پويايي ي انساني مي كنند.

به راستي آيا در سرزميني كه در سرتاسر ِ متن هاي ادبي و تاريخي ي مردْ سالارانه ي هزاره ي گذشته اش و نيز عُرف و زبانْ زَد ِ مردانش، همواره زن «ناقصْ عقل» توصيف گرديده و خوارْمايه و نيازمند ِ حمايت ِ مرد انگاشته شده است، فردوسي يك استثنا نيست كه نه تنها زنان و مردان را در شايستگي همْ تراز مي شمارد؛ بلكه – براي نمونه – در وصف ِ بانويي همچون تهمينه، مي گويد: «روانش خِرَد بود و تنْ جان ِ پاك / تو گفتي كه بهره ندارد ز ِ خاك.» و آيا همين ويژگي ي انساني و والاي شاهنامه نبوده كه مردْسالاران و زنْ ستيزان را به خشم آورده و به آن همه دستْ يازي به متن و تباهكاري و افزودن بيت هاي شرمْ آور ِ زنْ نكوهانه و زنْ ستيزانه بر حماسه ي ايران، واداشته است؟

پس، هرگاه در موردهاي ويژه يي به چهره هاي دُژخوي و دُژكرداري همچون سودابه بر مي خوريم و در گره گاه هاي خاصّي از روايت ها و رويدادها، سخنان نكوهش آميزي در اشاره به مَنِش و كُنِش ِ آنان از زبان ِ نقشْ وَرزان ِ داستان ها (و نه از زبان شاعر) در منظومه مي بينيم، نبايد و نمي توان بدانها جنبه ي همگاني داد و زمينه و طرح و توطئه شان در ساختار داستان را به ديده نگرفت و چنين نمونه هاي انگشت شماري را دستاويز بحث هاي نادرست و نتيجه گيري هاي ناسازگار با بُنْ مايه ها و درونْ مايه هاي داستان هاي حماسه ي ايران قرار داد و يا سراينده ي شاهنامه را باورْمَند به مَردْسالاري و زنْ نِكوه و زنْ ستيز شمرد.

در مورد شخص فردوسي، بايد گفت كه در فراسوي جان بخشي ي استادانه و ستودني اش به زنجيره اي از زنان نقشْ ورز در متن داستان ها، زن ِ آرماني و ستوده ي او، همان بانوي سراي اوست كه نامي از او نبرده؛ امّا او را فرهيخته اي دلْ آگاه و ادبْ شناس وصف كرده كه درهنگام سرايش داستان غنايي و زيباي بيژن و منيژه، در نشست و بزمي دو تنه با شاعر، متن ِ پهلوي ي داستان را مي خواند تا استاد ِ توس، آن را به كالبد ِ شعر ِ شيواي فارسي ي دَري درآوَرَد.

و سخن پایانی شما:

بايسته ي همه ي ما ايرانيان است كه از اين پس، همچون گذشته، ساده انگار و بيرون نگر و دهان بين و بي دقّت نباشيم و هر سخني را تنها پس از پژوهش ِ فراگير و كاوش در ويراسته ترين چاپ شاهنامه و راي زني با ويژه كاران ِ شاهنامه شناس و به دست آوردن اطمينان نسبي از استواري ي پشتوانه اش، از آن ِ فردوسي بشماريم و ارج ِ شاعر ِ بزرگ ملّي مان را پايمال ِ سبكسري و بي پروايي ي خود نكنيم. چُنين باد!

www.Rouznamak.blogfa.com


[1] . شاهنامه، بر اساس ويرايش مسكو، به كوشش دكتر سعيد حميديان، چا. ٤، نشر قطره، تهران- ١٣٧٦ ج ٩، ص ٣٨٢، بب ٨٦١-٨٦٣

 [2] . براي شرحي گسترده در اين باره  دكتر ذبيح الله صفا، حماسه سرايي در ايران، چا. ٢، اميركبير، تهران – ١٣٣٣؛ دكتر محمّد امين رياحي، سرچشمه هاي فردوسي شناسي، مؤسّسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي (پژوهشگاه)، تهران - ١٣٧٢؛ جليل دوستخواه، حماسه ي ايران، يادماني از فراسوي هزاره ها، نشر ِ آگه، تهران- ١٣٨٠ و همو، فرآيند ِ تكوين حماسه ي ايران پيش از روزگار فردوسي و شناختْ نامه ي فردوسي و شاهنامه، شماره هاي ٥٨ و ٦١ از مجموعه ي از ايران چه مي دانم؟، دفتر پژوهش هاي فرهنگي، تهران - ١٣٨٤

 [3] . براي خواندن نقدي در باره ي آن سخنراني جليل دوستخواه، «نقد يا نَفي  ِ شاهنامه» در كتاب ِ حماسه ي ايران، يادماني از فراسوي هزاره ها، پيشين، صص ٢٥٣- ٢٨١

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

  ساير مطالب مربوط به ديدگاه