بازگشت به صفحه اول

 

 
 

منوچهر صالحي   msalehi@t-online.de

كسي كه هم از توبره مي‌خورد و هم از آخور

نقدي بر كتاب «در تيررس حادثه»

خانم فولبرايت كه وزير خارجه حكومت بيل كلينتون بود، در دوران رياست جمهوري خاتمي براي آن كه به بهبود روابط آمريكا و ايران كمك كند، در يك مصاحبه مطبوعاتي اذعان كرد كه دولت آمريكا در كودتاي 28 مرداد دست داشته و با اين اقدام به مردم ايران زيان رسانده است. اين فرصت خوبي بود براي بهبود روابط ايران و آمريكا، اما خاتمي از ترس پورش‌هاي تبليغاتي جناح راست نتوانست از آن موقعيت به‌نفع منافع و مصالح ايران بهره‌برداري كند.

پس از شكست اين پروژه و به‌قدرت رسيدن جورج دبليو بوش، دولت‌مردان جديد ديوانسالاري آمريكا حكومت ايران را جزئي از «محور شَر» ناميدند و سرنگوني اين حكومت را در دستور كار خود قرار دادند.

از آن پس تا به‌امروز نگاه برخي از «روشنفكران» ايراني كه مي‌پندارند با جهاني شدن مناسبات سرمايه‌داري، ديگر نمي‌توان بدون كنار آمدن با آمريكا  در ايران جامعه‌اي «دمكراتيك» را تحقق بخشيد، نيز به‌واقعه 28 مرداد و نقش آمريكا در آن دست‌خوش دگرگوني شد و اينان با نوشتن مقالات، كتاب‌ها و شركت در مصاحبه‌هاي مختلف، آن هم با نشريات و راديوهائي كه مخارج‌ بيشتر آنها توسط «سيا» و سازمان‌هاي مشابه تأمين مي‌شود، كوشيدند و مي‌كوشند توضيح دهند كه نه آمريكا و انگليس، بلكه دكتر مصدق مسبب اصلي كودتاي 28 مرداد بوده است، زيرا تمايل به«آرمانگرائي» و «وجيه‌المله» ماندن سبب شد تا مصدق به‌جاي خاتمه دادن به‌بحران نفت، آب به‌ آتش آن ريزد و در نتيجه آمريكا و انگليس را به انجام كودتا در ايران مجبور سازد.

يكي از چنين «روشنفكران» باقر پرهام است كه چند سال پيش كودتاي 28 مرداد را «عاشوراي 28 مرداد» ناميد (1). البته اگر امام حسين تسليم خواست‌هاي يزيد مي‌شد و با او «بيعت» مي‌كرد، نه شهيد مي‌شد و نه واقعه عاشورا رخ مي‌داد. . بنابراين مقصر كشته شدن آن امام خود او بود كه هم‌چون دكتر مصدق «لجبازي» كرد و حاضر نشد بپذيرد كه مرغ دو پا دارد.  

يكي ديگر از همين نوع «روشنفكران» علي ميرفطروس است كه روزي به‌چپ مي‌زد و مي‌پنداشت حقيقت مطلق را دريافته و امروز به‌راست مي‌زند و مي‌پندارد حقيقت مطلق تاريخ را كشف كرده است (2). اين شخص نيز با مصاحبه‌هاي فراوان و اخيرأ با نوشتن كتابي كه هنوز انتشار نيافته است، اما بخش‌هائي از آن را مي‌توان در سايت‌هاي اينترنتي خواند، در پي اثبات همين نظريه است. البته بنا بر همين شيوه استدلال ارزان و فاقد هرگونه ارزش علمي اگر حضرت عيسي در برابر دادگاه به مسيح و پادشاه يهود بودن اذعان نمي‌كرد، حتمأ مصلوب نمي‌شد، پس او نيز هم‌چون امام حسين مسئول شهادت خود است و نه كائنان دين يهود كه از پيلاتوس Pilatus كه نماينده امپراتور روم در اورشليم بود، كشتن او را خواستار شدند.

تازه‌ترين «روشنفكر» متعلق به‌چنين جماعتي حميد شوكت است كه با انتشار كتاب «در تيررس حادثه» كه درباره «زندگي سياسي قوام السطنه» نگاشته، كوشيده است به مصدق بتازد و او را مسئول كودتاي 28 مرداد بنامد. او در اين كتاب چون مي‌خواهد مصدق را بكوبد، نه فقط شيفته قوام‌السلطنه، ‌بلكه هم‌چنين هوادار «حضرت» آيت‌الله كاشاني نيز شده است (3).

اما پيش از آن كه به مواضع ضد مصدقي حميد شوكت بپردازم، بايد چند نكته را در مورد او گفته باشم تا خواننده بهتر بتواند به انگيزه‌هاي او در نگارش اين «تاريخ» پي برد:

 

يكم آن كه من حميد شوكت را از ديرباز مي‌شناسم و در يك مورد نيز، يعني مسافرت قاچاق به‌فرانسه و بازگشت از آن كشور با محبت بسيار به من كمك كرد.

شوكت همان گونه كه امروز شيفته قوام‌السطنه است، در آغاز زندگي سياسي خود در آمريكا هوادار و شيفته انديشه «صدر مائو» و عضو «اتحاديه كمونيست‌ها» بود كه نشريه‌اي با نام «كمونيست» را منتشر مي‌كرد. اما چون اينك گويا از گذشته خود شرمسار است، در زندگي‌نامه‌اي كه در «وب‌سايت» خود منتشر كرده است، به‌اين جنبه هيچ اشاره‌اي نمي‌كند. با خواندن كتاب «در تيررس حادثه» چنين به‌نظر مي‌رسد كه او بايد هم‌چنان نسبت به‌ گذشته خود احساس شرمساري كند، زيرا با فيلتر كردن حقايق تاريخي كوشيده است از قوام، يعني از كسي «قهرمان ملي» بسازد كه مال مردم خور بود، كه هميشه منافع شخصي خود را بر منافع ملي مردم ايران ترجيح داده و در رابطه تنگاتنگ با قدرت‌هاي بيگانه قرار داشته و با برخورداري از پشتيباني آنها چندين بار بر مسند صدارت تكيه زده بود. در حقيقت شوكت به‌همان كاري كه در گذشته مي‌كرد، استمرار داده و از تاريخ درسي نياموخته است. او در دوران كنفدراسيون نيز ضد مصدق و ضد جبهه ملي بود، با اين تفاوت كه در آن دوران ما جبهه ملي‌ها را به خُرده بورژوا و ضد انقلابي بودن متهم مي‌ساخت و امروز مي‌كوشد به‌ما بقبولاند كه مصدق در مبارزه سياسي خود «واقع ‌بين» و «انعطاف‌پذير» نبود و «كم و بيش در همه عرصه‌ها شكست خورده بود و بدون كودتا نيز ماندني نبود» (4). بنا بر پندار او آدم‌هاي «واقع‌بين» و «انعطاف‌پذير» شكست نمي‌خورند و كرسي نخست ‌وزيري را با بند زندان عوض نمي‌كنند!!‌ 

 

دوم آن كه سال‌ها پيش پروفسور محسن مسرت كه در دوران كنفدراسيون هم‌چون من عضو جبهه ملي بود، بودجه‌اي براي تهيه تاريخچه كنفدراسيون فراهم آورد و بخشي از آن را در اختيار حميد شوكت قرار داد تا اين كار را انجام دهد. كسي كه چون من خود در متن مبارزات كنفدراسيون قرار داشت، با خواندن آن «تاريخجه» در مي‌يابد كه بسياري از حقايق تاريخي مربوط به‌كنفدراسيون بنا بر منافع و مواضع شخصي نويسنده بازگو شده‌اند، به‌حاشيه‌ رانده گشته‌اند و يا آن كه با ديد و برداشتي كاسبكارانه مطرح گرديده‌اند كه در اين‌جا فقط به سه نمونه آن مي‌پردازم: يكي اشاره بي‌ربط نويسنده در مقدمه كتاب «تاريخچه 20 ساله كنفدراسيون» به آيت‌الله كاشاني است تا بتواند با آويزان شدن به‌آن ريسمان چاپ آن كتاب در ايران جمهوري اسلامي را ممكن سازد. دو ديگر كتمان مصوبات كنگره كنفدراسيون درباره همكاري‌هاي دولت چين توده‌اي با رژيم شاه است، زيرا شوكت در آن دوران هنوز پيرو انديشه مائو بود و سه ديگر محو ساختن رد پاي تخريب‌گرايانه عباس ميلاني كه به‌مثابه عضو «كنفدراسيون» و «سازمان انقلابي حزب توده» به‌ايران رفت و دستگير شد و به‌دستور «ساواك» شاه عليه كنفدراسيون جزوه نوشت، آن‌هم به‌اين دليل كه با او «دوستي» داشت.

 

سوم آن كه حميد شوكت پنج سال و به روايتي ديگر سه سال براي عباس ميلاني كه اينك يكي از مشاورين «برجسته» نئو محافظه‌كاران آمريكا و شخص بوش در رابطه با ايران است (5)، كار كرد و از بودجه‌اي حقوق گرفت كه مؤسسه هوور در اختيار عباس ميلاني گذاشته بود. اين مؤسسه وابسته به «سيا» است و زير نظارت جورج شولتش، وزير امور خارجه دوران رولاند ريگان اداره مي‌شود. شوكت تا زماني كه نزد عباس ميلاني كار مي‌كرد، با مؤسسه هوور مشكلي نداشت، اما هنگامي كه ميلاني او را اخراج كرد، يعني پس از آن كه آب‌ از آسياب افتاد، در نامه‌ سرگشاده‌اي كه به‌ميلاني نوشت، در ضمن مطرح كرد كه كار او به‌مؤسسه هوور ربطي نداشته است، آن‌هم با اين هدف كه بگويد او را با اين مؤسسه ارتباطي نبوده است (6). شوكت در همين دوران توانست از كتابخانه بزرگ مؤسسه هوور بهره گيرد و كتاب «در تيررس حادثه» را بنويسد. الان هم در پي گرفتن بودجه از حزب سبزهاي آلمان است تا بتواند درباره پروژه آب و نان دار ديگري «تاريخ‌نويسي» كند، آن هم بدون آن كه تخصصي در اين فن داشته باشد.

پس با توجه به‌اين چند نكته مي‌توان دريافت در اين ‌جا با «تاريخ‌نويسي» بي‌طرف روبرو نيستيم. حميد شوكت پيش از آن كه كتاب «در تيررس حادثه» را بنويسد و اصولأ درباره قوام‌السلطنه مطالعه زيادي كرده باشد، چند سالي پس از انقلاب اسلامي  به برخي گفته بود كه به‌اين نتيجه رسيده است كه قوام «سياستمداري كاركُشته بود» (7) و به ملت ايران «خدمات بسيار» كرده بوده است و «قضاوت مردم ايران در مورد او عادلانه نيست». نوشتن كتاب «در تيررس حادثه» تلاشي است براي اثبات اين برداشت. به‌عبارت ديگر، حميد شوكت پيش از نوشتن كتاب «تاريخ» خود مي‌دانست مدارك تاريخي بايد اثبات كنند كه قوام «استاد مسلم سياست فارغ از ايدئولوژي، استاد مسلم سياست فارغ از مباني و قراردادهاي از پيش ساخته و پرداخته» خواهد بود (8). بنابراين همه اسنادي كه با اين نتيجه‌گيري هم‌خواني نداشتند، هر چند «كه از دقت و نظم و منطقي دروني برخوردار» بودند، نمي‌توانستند «ملاك سنجشي مستند و متكي بر واقعيات» باشند و بايد فيلتر مي‌شدند (9). به‌عبارت ديگر، نزد او فقط آن اسنادي واقعي‌اند كه مي‌توانند نقشي را كه حميد شوكت براي قوام‌السلطنه در تاريخ در نظر گرفته است، اثبات كنند.

 

قصد من آن نيست تمامي اين كتاب را مورد بررسي قرار دهم، زيرا تخصص من «علم» تاريخ نيست. اما به‌خاطر پنجاه سال كوشنده‌گي سياسي، آن‌قدر هم از تاريخ بي‌خبر نيستم كه نتوانم نادرستي‌ها، پيش ‌داوري‌ها و ضديت بيمارگونه حميد شوكت با دكترين سياسي مصدق كه بر مبارزه براي تحقق ايراني مستقل، ملتي آزاد و سياست خارجي‌اي مبتني بر سياست موازنه منفي استوار بود، را نبينم. به‌همين دليل نيز گفتن چند نكته مهم است:

1-  شوكت مي‌خواهد به‌خواننده بفهماند كه قوام مشروطه‌ خواه بوده، زيرا خطاط «فرمان مشروطيت» است. روشن است كه اين استدلال خطا و پوچ است. قوام در آن دوران «منشي» و «ميرزا بنويس» دربار بود و بايد آن‌چه را مي‌نوشت كه شاه دستور مي‌داد. من خود سي و دو سال مهندس شهرساز بوده‌ام و طي اين سال‌ها برخي از پروژه‌هائي را كه طراحي و پياده كرده‌ام، دلخواه من نبودند، اما چون مشتري Auftraggeber خواستار آن بود، بايد انجامش مي‌دادم. در نظام سرمايه‌داري كسي كه نيروي كارش را فروخته و حقوق‌بگير است، بايد كاري را انجام دهد كه كارفرما از او مطالبه مي‌كند. به‌قول ماركس او از موضوع (سوژه) كار خود ازخودبيگانه مي‌شود.

2- او با نقل قول از برخي از سخنراني‌هاي قوام مي‌خواهد به‌ما بگويد كه «نيت قلبي» او تحقق نظامي سكولار مبني بر جدائي دين از دولت بوده است (10). اما مي‌دانيم كه بر اساس «قانون اساسي مشروطه» نمي‌توان دولتي سكولار را بوجود آورد، زيرا بنا بر قانون اساسي مشروطه دين و دولت از هم جدا نبودند و حتي در اصل اول متمم آن قانون مذهب شيعه جعفري 12 امامي مذهب رسمي كشور ناميده شده است. پس معلوم نيست قوام بر اساس كدام «قانون» مي‌خواست «نيت قلبي» خود را متحقق سازد! براي يك «تاريخ‌نگار» مهم اين نيست كه قوام داراي چه «نيت قلبي» بوده و بلكه بايد نشان داد چه گام‌هاي عملي در جهت تحقق آن «نيت خير» برداشته است. به گواهي تاريخ، قوام در اين زمينه هيچ كاري نكرده است. 

3- شوكت مدعي است براي سقوط حكومت قوام بين دربار، جبهه ملي و حزب توده هماهنگي بوجود آمده بود (11). صرف‌نظر از كينه‌توزانه و غيرتاريخي بودن يك چنين ادعائي، گيريم كه چنين بوده باشد، اما پرسش آن است چه نيروئي سبب شد تا شاهي كه گويا مخالف قوام بود، براي او فرمان نخست‌وزيري صادر كند؟ از دو حال خارج نيست: يا قوام هم‌چون مصدق داراي پايگاه مردمي بود و فشار از پائين سبب شد تا او به كرسي نخست ‌وزيري چنگ اندازد كه مي‌دانيم چنين نبوده است. و يا آن كه قوام عامل مشترك آمريكا و انگليس بود و فشار از بالا سبب شد تا شاه تسليم خواست آنها شود و برخلاف ميل دروني خود فرمان نخست‌وزيري او را توشيح كند، كه در اين صورت با كسي سر و كار داريم كه بايد به‌قدرت مي‌رسيد تا مشكل نفت را از منظر و منافع بيگانگان حل كند و همه شواهد تاريخي اين جنبه را نشان مي‌دهند. علاوه بر آن، پيش از نخست‌وزيري قوام، شاه خود عامل سر سپرده انگليس و آمريكا بود و مي‌خواست مصدق را به‌عقب‌نشيني در برابر خواست‌هاي آنان مجبور سازد. همين امر سبب استعفاء مصدق شد. پس اختلاف دربار با قوام مثل همان اختلافي بود كه بعدها شاه و اميني با هم داشتند، مبني بر اين كه كدام‌ يك از آن دو «بهتر و شايسته‌تر» مي‌تواند سياست دلخواه قدرت‌هاي امپرياليستي را در ايران پياده كند.

4- بر مبني ضرب‌المثل معروف ايراني «به‌شغال گفتند شاهدت كيست، گفت دُمم»، تمامي تلاش شوكت آن است كه با تكيه بر نقل‌قول‌هائي از ارسنجاني«ثابت» كند، قوام از كُشتار نيروهاي انتظامي در روز 30 تير بي‌خبر بوده است (12). اما ارسنجانی گفته است كه حزب توده در آستانه 30 تير کسانی را برای معامله سياسي نزد قوام فرستاده بود. هم‌چنين نمايندگان آيت‌الله كاشاني با او ديدار داشته‌اند (13). با آن كه شوكت از اين منابع آگاه است، اما در مورد اين «معامله» دو جانبه سخني نمي‌گويد و بر همان سبك كار گذشته مي‌كوشد به خواننده بفهماند كه مسئول قتل شهيدان سي تير نه حكومت قوام، بلكه جبهه ملي بود كه از مردم خواسته بود در آن روز در«اعتصاب عمومي» سراسري شركت كنند (14). 

5- مبارزه سي تير فقط مبارزه با دربار نبود، بلكه هم‌زمان مبارزه با كشورهاي امپرياليستي بود كه دربار را زير سلطه خود داشتند و با آن ابزار مي‌كوشيدند سياست دلخواه خود را بر مردم ايران تحميل كنند. دكتر مصدق درست به‌ خاطر محدود ساختن دخالت دربار و شخص محمدرضا شاه در سياست روز از مقام نخست‌وزيري استعفاء داد و قوام نيز به‌فرمان امپرياليست‌ها نخست‌وزير شد تا بتواند خواست‌ها و منافع آنها را تأمين كند. اما شيفتگي به قوام سبب شده است تا «تاريخ‌نويس» ما نه فقط سي تير را «قيام ملي» نداند، بلكه، آن پيروزي جنبش خودجوش مردمي را «شكستي شوم» بنامد (15). به‌عبارت ديگر، او طبق همان شيوه مرسوم «روشنفكراني» از اين گونه كه «عاقل» و «دانشمند» شده‌اند، مدعي است بدون سي تير كودتاي 28 مرداد رخ نمي‌داد و بنابراين پيامد «شوم» پيروزي مردم ايران در قيام سي تير كودتاي 28 مرداد بوده است. به‌اين ترتيب نه فقط دكتر مصدق و جبهه ملي، بلكه مردمي كه قيام سي تير را به‌پيروزي رسانيدند، مي‌شوند مسئول كودتاي 28 مرداد و :شكست شومي» را نصيب خود و ايران مي‌سازند!! «خدا» ما را از شَر يك‌چنين «تاريخ‌نويسان» بد فهم و كج ‌انديشي آسوده سازد. با يك‌چنين استدلال بي‌مزه و حتي كودكانه مي‌توان به‌هر نتيجه دلخواهي رسيد و به‌طور مثال مدعي شد كه اگر مادر هيتلر او را نمي‌زائيد، جنگ جهاني دوم نيز رخ نمي‌داد و بيش از 50 ميليون تن كشته و نزديك به 6 ميليون يهودي در اردوگاه‌هاي كار اجباري سر به‌نيست نمي‌شدند.

6- بنا بر گفته كساني كه علم تاريخ را بنياد نهاده‌اند، در بررسي‌هاي تاريخ نبايد «اما» و «اگر» گل و گشاد را دخالت داد. «اما» و «اگر» هنگامي مي‌تواند در بررسي تاريخي مورد توجه قرار گيرد كه در برابر مردم و يا بازيگران سياسي بيشتر از يك گُزينه Option واقعي و نه خيالي و دلبخواه «تاريخ‌نويس» وجود ‌داشته باشد. در سي تير مردم ايران بايد ميان مصدق كه جنبش استقلال‌طلبي و آزاديخواهي مردم ايران را نمايندگي مي‌كرد و قوام كه به‌دستور امپرياليست‌ها به‌قدرت رسيده بود، يكي را برمي‌گزيدند. آنها چون نمي‌خواستند ايران هم‌چنان زير سلطه بيگانگان باشد، نه قوام، بلكه مصدق را برگزيدند و به‌همين دليل مورد خشم شوكت «تاريخ‌نگار» قرار گرفته‌اند و او  را مجبور ساخته‌اند كه آن پيروزي را «شكستي شوم» بنامد.

علاوه بر آن هنر يك تاريخ‌نگار خوب آن است كه با بررسي رخدادهاي تاريخي براي خواننده روشن كند كه چه عواملي سبب شدند تا وقايع آن‌گونه رخ دهند كه در تاريخ ضبط شده‌اند؟كسي كه اما و اگر گل و گشاد را كه زيرساخت منطقي ندارد، در بررسي تاريخ دخالتي‌دهد، به گُمانه‌زني Spekulation مي‌پردازد كه فاقد هر گونه شالوده علمي است. به‌عبارت ديگر، كسي چون شوكت كه مي‌گويد اگر مردم قيام سي تير را انجام نمي‌دادند، كودتاي 28 مرداد حتمأ اتفاق نمي‌افتاد، حرف مُفت و ناسنجيده مي‌زند، زيرا با توجه به‌مدارك و اسناد تاريخي سرنگوني حكومت دكتر مصدق با توسل به‌كودتا و يا به ابزارهاي ديگر در انطباق با منافع آن زمان قدرت‌هاي امپرياليستي قرار داشت و امري اجتناب‌ناپذير و حتمي بود. اين عوامل به‌اختصار عبارتند از:

6-1- جنبش ملي كردن صنايع نفت نخستين تلاش يك ملت آسيائي و در عين حال مسلمان براي رهائي از چنگال نئوكلنياليسم بود. پيروزي اين جنبش مي‌توانست سبب رشد جنبش‌هاي آزادي‌خواهانه و استقلال ‌طلبانه در كشورهاي پيراموني ‌و به‌ويژه در كشورهاي اسلامي شود و بنابراين براي جلوگيري از آن بايد اين جنبش ناكام مي‌شد. قوام را آوردند كه بتواند اين جنبش را اخته كند. ليكن قيام خودجوش مردم در سي تير آن خواب‌ها را آشفته كرد و سبب بازگشت مصدق به‌قدرت شد. اما از آن پس دربار به يگانه ابزاري كه امپرياليسم مي‌توانست از آن عليه جنبش مردم بهره‌گيرد، بدل گشت و سرانجام پس از كودتاي ناكام 25 مرداد، شاه مجبور شد از ايران بگريزد. نقش خرابكارانه حزب توده پس از قيام سي تير و به‌ويژه پس از شكست كودتاي 25 مرداد سبب شد تا روحانيتي كه نتوانسته بود مصدق را به‌ابزار سياست خود بدل سازد، براي حفظ پايه‌هاي «دين مبين» به‌سلطنت روي كند و در جبهه كودتا قرار گيرد. با اين حال تاريخ نشان داد كه پيروزي كودتاي 28 مرداد و شكست نهضت ملي ايران نتوانست از تأثير مثبت اين نهضت بر جنبش‌هاي رهائي‌بخش كشورهاي زير سلطه بكاهد.

6-2- مصدق تا زماني مي‌توانست نخست‌وزير ايران باشد كه دمكراسي در ايران وجود مي‌داشت، زيرا او بنا بر انديشه‌ سياسي‌اش هوادار حكومت دمكراتيك و مبتني بر دخالت و مشاركت مردم بود. اما وجود دمكراسي در ايران آن روز با منافع و خواست‌هاي كشورهاي امپرياليستي در تعارض قرار داشت. ايران همسايه روسيه شوروي بود و استالين كوشيده بود پيش از بيرون بردن ارتش سرخ كه در دوران جنگ جهاني دوم شمال ايران را اشغال كرده بود، بخشي از آن مناطق را از ايران جدا كند. هر چند آن پروژه در رابطه با دخالت‌گري آمريكا در دوران صدارت قوام شكست خورد، اما جهان اردوگاهي شده بود و غرب از پيوستن ايران به‌اردوگاه شرق وحشت داشت. وجود حكومت دمكراتيك در ايران براي «حزب توده» كه هوادار بي‌چون و چراي شوروي بود، فضاي مساعدي بوجود مي‌آورد تا بتواند با به‌دست آوردن اكثريت آراي مردم در انتخابات و يا نفوذ در ارتش و دست زدن به كودتاي نظامي (كه بعدها در حبشه، افغانستان و ... شاهد آن بوديم) به‌قدرت سياسي چنگ اندازد. بنابراين منافع آمريكا و انگليس حكومتي استبدادي در ايران را ايجاب مي‌كرد تا بتوان به‌حضور سياسي نه فقط «كمونيست»ها، بلكه ملي‌گراياني چون جبهه ملي كه خواهان استقلال سياسي و اقتصادي ميهن خويش بودند، پايان داد. به‌همين دليل نيز مصدق و جبهه ملي بايد از عرصه سياسي حذف مي‌شدند كه شدند.

6-3- با توجه به‌درجه رشد اقتصادي و اندك بودن انكشاف شيوه توليد سرمايه‌داري در ايران آن روز، نيروها و طبقاتي كه هستي اجتماعي‌ و اقتصادي‌شان به دمكراسي نياز داشت، كوچك بودند و به‌همين دليل نيز نمي‌توانستند در درازمدت در برابر تهاجم ارتجاع داخلي و امپرياليسم جهاني دوام آورند. اما شكست آنها از ارج و سترگي تلاش مصدق و جبهه ملي براي تحقق ايراني مستقل و آزاد نمي‌كاهد و برعكس، اينك كه وضعيت اقتصادي- اجتماعي ايران دگرگون شده و نهادهاي جامعه مدني در ايران رشد يافته‌اند و ميليون‌ها شهروند ايراني براي ادامه هستي اجتماعي خود به‌دمكراسي نيازمندند، درس‌آموزي از مبارزات كساني چون مصدق و سازمان‌هائي چون جبهه ملي مي‌تواند چراغ راه آينده شود. وگرنه بايد در انتظار شكست ديگري بود.

6-4- قدرت‌هاي امپرياليستي پس از كودتاي 28 مرداد در بسياري از كشورهاي ديگر نيز به‌كودتا دست زدند كه آخرين نمونه دهشتناك آن كودتا عليه حكومت مردمي سالوادُر آلينده در شيلي بود. اگر استدلال‌هاي آقاي شوكت و هم‌مسلكانش را «جدي» گيريم، بايد به‌اين نتيجه رسيد كه همه رهبران كشورهائي كه در آنها كودتاهاي امپرياليستي موفق شدند، از مصدق گرفته تا لومومبا در كنگو و آلينده در شيلي، رهبراني بودند كه در برابر پذيرفتن «واقعيت» از خود «سرسختي» و «كله شقي» نشان دادند و به‌همين دليل شكست خوردند. با اين استدلال خنك مي‌توان تمامي رهبران وطن‌فروشي را كه با برخورداري از پشتيباني بيگانگان در كشورهاي خود حكومت مي‌كنند، رهبراني «واقعگرا» و «خادم» به مردم ناميد.

7- دشمني و كينه شوكت نسبت به‌دكتر مصدق، به‌دكتر حسين فاطمي و به‌جبهه ملي را مي‌توان در لابه‌لاي هر سطر فصل هشتم «در تيررس حادثه» يافت. در اينجا فقط چند نمونه مي‌آورم تا مشت نمونه خروار باشد: او شهيد دكتر حسين فاطمي را به‌«تحريك عوام» متهم مي‌كند، چون در مقاله‌اي قوام را «گرگ درنده اجتماع» ناميد (16). او مصدق را متهم مي‌كند كه سياست نفتي‌اش «معطوف به‌حل دشواري‌ها و راه منطقي» نبود (17)، چون در برابر تعيين غرامت بر مبناي معيارها و خواست شركت نفت انگليس نوعي باج‌خواهي و تجاوز به ‌استقلال سياسي و اقتصادي ايران را مي‌ديد. شوكت براي بي‌ارزش نشان دادن سياست اقتصاد بدون نفت كه حكومت مصدق به‌مدد آن توانست نزديك به‌سه سال ايران را اداره كند، مدعي است «مصدق كم و بيش در همه عرصه‌ها شكست خورده بود و بدون كودتا نيز ماندني نبود. آزادي و استقلال و حق حاكميتي كه او خود را منجي آن مي‌دانست، فاقد طرح و برنامه‌اي هدفمند بود» (18). به‌عبارت ديگر تمامي برنامه‌هاي اصلاحي حكومت دكتر مصدق كه با وجود از دست دادن درآمد نفت توانسته بود بر حجم صادرات ايران بي‌افزايد، و هم‌چنين اصلاحات در روستاها و سيستم اداري و غيره «طرح‌ها و برنامه‌هاي هدفمند» نبوده‌اند. كسي مي‌تواند اين حرف‌هاي سست و بي‌ربط را بزند كه دلي چركين و انديشه‌اي مالامال از كين نسبت به‌مصدق داشته باشد. هم‌چنين كسي كه جبهه ملي را در مبارزه براي تحقق استقلال و آزادي ايران و حكومتي دمكراتيك مبتني بر قانون اساسي مشروطه به «سستي و ناپايداري» متهم مي‌سازد و اين خصوصيت را «ويژگي ذاتي جبهه ملي و راز گشوده‌ي طلسم شكست و ناكامي» آن مي‌داند و در عين حال مدعي است كه مصدق و «جبهه‌ي ملي در قلمرو خلع سلاح نيروهاي عرفي، بي‌گمان پيشاهنگ خستگي‌ناپذير استقامت و نماد پايداري و مقاومت» (19) بوده‌اند، اگر ريگي در كفش نداشته باشد، بايد بسيار بدانديش و كينه‌توز باشد.

 و سرانجام بايد پرسيد نويسنده «در تيررس حادثه» با تاختن به ‌مصدق و جبهه ملي مي‌خواهد از چه ارزش‌هائي دفاع كند؟ در دوراني كه حكومت اسلامي هم‌چون رژيم شاه از پخش انديشه‌هاي سياسي مصدق جلوگيري مي‌كند، در دوراني كه نسل جوان ايران براي پيش‌برد مبارزه آزادي‌خواهانه خود با عكس‌هاي مصدق در برابر سپاهيان سركوب رژيم اسلامي صف مي‌كشد، در دوراني كه امپرياليست‌ها مي‌خواهند برايمان تعيين كنند كه حق داشتن كدام‌يك از صنايع را داريم، در دوراني كه ... اين گونه تاختن به‌ مصدق و بزرگ كردن عنصري چون قوام با چه هدفي صورت گرفته است؟ پيام نويسنده به‌مردم ايران چيست؟

آن‌چه من دريافتم، حميد شوكت از نوشتن و انتشار اين كتاب دو هدف را دنبال مي‌كند.  

يكي آن كه دوران حكومت مصدق يگانه دوراني است كه در ميهن ما قواعد دمكراسي حاكم بود و نه فقط محافل راست، بلكه هم‌چنين حزب توده نيز كه طبق قانون قدغن شده بود، كم و بيش مي‌توانست علني فعاليت كند، سازمان جوانان و سنديكاهاي وابسته بخود را تشكيل دهد و در نشريات خود مصدق را عامل امپرياليسم آمريكا بنامد. كوبيدن مصدق و بي‌ارزش نشان دادن كارها و مبارزه او، يكي از اهداف كساني است كه منافع‌شان با استقرار دمكراسي در ايران در تضاد ثرار دارد. در اين رابطه دولت‌مردان جمهوري اسلامي و بازماندگان رژيم شكست خورده پهلوي در يك جبهه قرار دارند. پس بي‌دليل نيست كه «در تيررس حادثه» از سوي  اين هر دو اردوگاه مورد استقبال قرار گرفته است.

علاوه براين اصل حرف شوكت آن است كه مصدق بدون كاشاني هرگز نمي‌توانست به‌حكومت رسد. پيروزي سي تير را هم به‌كاشاني و حزب توده نسبت مي‌دهد و براي مصدق و جبهه ملي در پديدار شدن اين جنبش خودجوش كه طي آن مردم شعار «يا مرگ يا مصدق» را سر داده‌ بودند، نقشي فرعي قائل است. با اين‌چنين مواضعي البته مي‌توان به‌ايران سفر نمود و به‌مثابه «تاريخدان» و «روشنفكر» با نشريات چاپ ايران مصاحبه كرد، زيرا اين ادعاها با مواضع و سياست رژيم اسلامي هم‌خواني دارد و شوكت، خواسته و يا ناخواسته مواضع رژيم اسلامي را در مورد مصدق و جنبش ملي شدن صنايع نفت تبليغ مي‌كند.  

ديگر آن كه شوكت هم‌چون سلطنت‌طلبان در تبعيد و ديگر كساني كه مي‌خواهند با دخالتگري آمريكا و متحدانش حكومت كنوني ايران را سرنگون سازند، به ما پيام مي‌دهد در مبارزه با امپرياليسم نبايد به‌دنبال «آرمان‌ها» و «جامعه مطلوب» بود و بلكه بايد «واقعگرايانه» با آنها كنار آمد و به منافع منطقه‌اي آنها «احترام» گذاشت. 

اگر مردم ايران اين «ارزش‌»ها را كه شوكت در كتاب خود تبليغ مي‌كند، آويزه گوش خود ساخته بودند، هرگز عليه رژيم شاه و سلطه امپرياليسم آمريكا انقلاب نمي‌كردند. به‌همين دليل نيز ميان «روشنفكراني» از تبار باقر پرهام و علي ميرفطروس با حميد شوكت تفاوتي اساسي وجود دارد. آن دو لااقل عليه رژيم اسلامي داراي مواضع روشني هستند و به‌همين دليل پيه تبعيد را به‌تن خود ماليده‌اند، اما اين يك هم از توبره مي‌خورد و هم از آخور. هم از مواضع رژيم اسلامي عليه مصدق دفاع مي‌كند و كتاب‌ «در تيررس حادثه» را در ايران انتشار مي‌دهد و هم از ما مي‌خواهد با امپرياليسم «واقعگرايانه» برخورد كنيم و پا روي  دُم (منافع) آنها نگذاريم.

 بيش از اين درباره «در تيررس حادثه» نوشتن، توهين به مردم ايران است، زيرا نويسنده آن كتاب به‌تمامي ارزش‌هاي والائي دهن كجي كرده است كه ايرانيان از انقلاب مشروطه تا به‌امروز، يعني طي بيش از يك سده به‌خاطر تحقق آنها، يعني ايراني مستقل، آزاد و دمكراتيك مبارزه كرده‌اند.

 پانويس‌ها:

1-  در اين باره رجوع شود به مقاله من با عنوان «هفت خوان زهرآگين "روشنفكري"» كه در شماره 73 نشريه «طرحي نو» انتشار يافته است.

2-  رجوع شود به مقاله بالا

3-  براي آن كه چاپ كتاب در ايران ممكن گردد، بارها و بي‌دليل از كاشاني به‌عنوان «حضرت آيت‌اْْه كاشاني» نام برده شده است.

4-  حميد شوكت، «در تيررس حادثه»، تهران، نشر اختران، 1385، صفحه 324

5-  رجوع شود به نشريه Foreign Policy چاپ آمريكا، شماره ژوئيه اوت 2006

6-  رجوع شود به«وب‌سايت حميد شوكت» و به‌«نامه سرگشاده به‌عباس ميلاني»در آنجا.

7-  حميد شوكت، «در تيررس حادثه»، صفحه 291

8-  همانجا، صفحه 15

9-  همانجا، صفحه 11

10-             همانجا، صفحه 290

11-             رجوع شود به‌ متن سخنراني من در استكهلم سوئد در رابطه با صدمين سالگرد انقلاب مشروطه. متن اين سخنراني با عنوان «صد سال تلاش، صد سال ناكامي در تحقق پروژه دمكراسي در ايران» در  4 شماره نشريه «طرحي نو» (شماره‌هاي 118-115) چاپ و در برخي از سايت‌هاي اينترنتي نيز منتشر شده است.

12-             حميد شوكت، «در تيررس حادثه»، صفحه 289

13-              در اين زمينه رجوع شود به كتاب جعفر مهدي‌نيا، «زندگي سياسي قوام‌السطنه»، تهران، 1365، صفحه 653 و نيز به‌كتاب تركمان، «تهران در آتش»، بي‌تاريخ، صفحه 174

14-              همانجا، صفحه 293

15-              همانجا صفحه 290

16-              رجوع شود به‌مصاحبه حميد شوكت با رضا فاني يزدي. او در برابر پاسخ به‌اين پرسش كه بالاخره «آيا سی تير را قيامی ملی ارزيابی می‌کنی؟»، پاسخ مي‌دهد «سی تير شکستی شوم بيش نبود. شکستی شوم که به اجبار پيامدی چون کودتا را به دنبال داشت».

17-              حميد شوكت، «در تيررس حادثه»، صفحه 290

18-              همانجا، صفحات 289-288

 همانجا، صفحه 285

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

  ساير مطالب مربوط به ديدگاه