بازگشت به صفحه اول

 

 
 

سخني پيرامون سي ام تير 1331

خسرو شاکـري*

پنجاه و پنج سال پيش، هنگامي که جنبش ملي کردن نفت با گام هاي استواري به پيش مي رفت، دو قدرت بزرگ نفت خوار غربي و کارگزاران بومي آنان دست اندرکار سد کردن راه آن شدند. راهي که بريتانيا از همان لحظه پس از ملي کردن نفت اختيار کرده بود اکنون به خط مشي دولت امريکا نيز بدل مي شد. هنگامي که بريتانيا و امريکا از محکوم کردن دولت ايران در مراجع بين المللي که مي بايستي در سطح ملي به شکست و برکناري مصدق مي انجاميد، مايوس شدند، نبرد آنان عليه ملت ايران وارد مرحله ديگري شد. اين مرحله اعمال فشار به شاه و مجلسيان براي برکناري مصدق از طريق صدور فرمان براي نخست وزير ديگري بود. نامزد بريتانيا در درجه نخست سيدضياءالدين طباطبايي بود، که به عنوان هوادار و کارگزار بريتانيا در سال 1299/1921، تحت فرماندهي ژنرال آيرونسايد و با دستياري مامور اطلاعاتي سفارت بريتانيا در تهران سروان سمايت کودتايي را با نيروهاي قزاق تحت فرمان رضاخان به اجرا گذاشته و به نخست وزيري رسيده بود. اما از آنجا که «دو پادشاه غديکتاتورف در اقليمي نگنجند،» وي سه ماه بعد توسط رضاخان که نيروهاي نظامي را تحت فرمان داشت از ايران تبعيد شد، چه تشخيص بريتانيا اين بود که يک ديکتاتور نظامي بي سابقه سياسي بهتر مي توانست برنامه نئواستعماري وي را به اجرا گذارد. پس از برکناري رضاخان در شهريور 1320 سيدضياء توانست براي انتخابات مجلس چهاردهم (1322) به ايران بازگردد و خدمتگزاري خود براي بريتانيا را از سر بگيرد. از آن زمان تا سي ام تير بريتانيا مداوماً مي کوشيد براي استقرار مجدد سلطه خود بر ايران سيدضياء را به صدارت برساند، اما نه شاه و قدرت جديد صحنه سياسي ايران، امريکا، نه شوروي که اکنون يک پاي معاملات بر سر ايران بود و نه فشار مردمي چنين امري را ممکن نمي ساخت.

شاه که از پيش از ملي کردن نفت با آن مخالف و تنها تحت فشار جنبش مردمي به آن تن داده بود، پس از ملي شدن مي خواست «شر» مصدق را بکـند، چه بنا بر گزارش وزارت جنگ امريکا، «شاه از مصدق خوشش نمي آمد.» او در واکنش به فشار هاي بريتانيا براي برکناري مصدق، به يک ديپلمات انگليسي گفته بود «اين امر غملي کردن نفتف مايه تاسف بسيار بود، به ويژه چون هيچ مجلس بعدي جرات نخواهد کرد اين مصوبه را لغو کند. او غشاهف نمي دانست که گام بعدي در مساله نفت چه خواهد بود و اظهار تاسف کرد که امکان آن نبود که از جنبش غملي ايف جلوگيري کرد که جبهه ملي براي ملي کردن نفت به راه انداخته بود. او بر اين نظر بود که شرکت نفت مي توانسته بود در مرحله اي پيشين براي پذيرفتن خواست هاي دولت ايران غرزم آراف آمادگي بيشتري را نشان دهد،» تا از ملي کردن نفت پرهيز شود.

شاه همين اظهار تاسف خود از ملي کردن نفت را نيز به اطلاع سفير امريکا رساند. سفير امريکا گريدي در گزارشي به تاريخ 7 مه 1951، يعني يک هفته پس از انتخاب مصدق به نخست وزيري، به دولت متبوع خود از ملاقات اش با شاه در دو روز پيش نوشت؛ «شاه کاملاً در مورد قانون ملي کردن نفت و انتخاب مصدق ناخرسند است، اما بر اساس نظامنامه مجلس چاره اي نداشت جز آنکه هر دو را بپذيرد. او اشاره کرد که انتظار نداشت مصدق مدت زيادي دوام آورد. او غشاهف درباره حل مساله نفت بدبين است.»

در ژوئن 1951/خرداد 1330 اسدالله علم دستيار شاه با يک ديپلمات انگليسي ملاقات کرد و گزارش داد که اکثريت نمايندگان مجلس و سناتور ها با «خط افراطي» دولت مصدق توافق نداشتند. اما «آنان را بيش از آن از جبهه ملي ترس برداشته است که با اراده دولت مخالفت کنند.» براي اينکه ايشان را «به سر عقل آورد»، «ضروري» بود که «شوکي چون قطع عرضه نفت» يا «شورشي از جانب کارگران بيکار نفت آبادان» صورت گيرد و آنان را «آماده سازد تا مصدق را واژگون کنند.»

سيدضياء و احمد قوام، با همه رقابت هاي خود، مي کوشيدند با يکديگر در تماس باشند. سليمان شاملو که خبرنگار محلي آسوشيتدپرس بود، در 31 آگوست1951/9 شهريور1330 به سفارت امريکا اطلاع داد که سيدضياء سخت دست اندرکار برانگيختن مجلسيان براي براندازي مصدق و انتخاب او به عنوان نخست وزير بود. او به قدرت خود براي «فلج کردن» تهران از طريق اعتصاب نانوايان و قصابان اعتماد زيادي داشت. سيدضياء همچنين کوشيده بود کاشاني را قانع سازد که خود را از رودررويي بين مصدق و سيدضياء دور نگه دارد. اما سيدضياء در اين کوشش براي دورکردن او از صحنه ناموفق ماند. چنانکه در بالا ديديم، مخالفت شاه و وابستگي علني سيدضياء به بريتانيا تحميل او را به شاه دشوار مي کرد. دست آخر بريتانيا رضايت داد که فعلاً قوام چون يک دولت محلل جانشين مصدق شود و سيدضياء در انتظار بنشيند.

قوام که همواره مترصد بود تا خود را مجدداً به صدارت برساند، پس از بازگشت به تهران، در اوايل خرداد 1331 نامه اي توسط وزير دربار علاء براي شاه فرستاده و در آن از شاه «استدعا» کرده بود «تا نامه بي موردي را که از پاريس غدر مخالفت با مجلس موسسان و ازدياد قدرت شاهف نوشته بود فراموش نمايند،» و سپس به «دست بوس» شاه رفته بود. با همين قصد بود که قوام براي جلب نظر امريکا به خود، در پائيز 1329، به يک رابط سفارت امريکا گفته بود؛ «به امريکاييان بگوييد که من همواره موافق سياست امريکا در ايران بوده ام و خواهم بود. هيچ چيز اين موضع را تغيير نخواهد داد.» بر همين نسق، عباس اسکندري در 19 آبان 1330 از جانب قوام به سرجاسوس بريتانيا زهنر «اطمينان خاطر داد که خواست قوام اين بود که از نزديک با بريتانيا کار کند و از منافع مشروع وي غدولت بريتانياف در ايران حفاظت نمايد، بدون آنکه استقلال سياسي و اقتصادي ايران مختل شود» - گويي تحقق اين دو هدف متضاد با يکديگر ميسر بود، هنگامي که زهنر به او گفت که در جهان کنوني «ديگر چيزي به نام استقلال اقتصادي وجود ندارد،» اسکندري پاسخ داد «اين امر را قوام مي فهمد و وي بسيار مرجح مي داند که نفوذ بريتانيا در ايران اعمال شود، و نه نفوذ امريکاييان، که احمق و بي تجربه اند و نه نفوذ روسيان که دشمن ايران اند.» او افزود که در صورت زمامداري قوام «منافع مشروعغ،ف تجاري بريتانيا در ايران از نو مستقر خواهند شد.»

گفتني است که در اواخر دسامبر 1948 (دي ماه 1327) يعني نزديک به نه ماه پس از تبعيدش به اروپا به فرمان شاه، قوام همين عباس اسکندري، دستيار وفادارش را براي مذاکره با سفارت امريکا روانه کرده بود تا پيرامون مسائل گوناگوني به ويژه بازگشت قوام به قدرت مذاکره کند. بنا بر گزارش سفارت امريکا، عباس اسکندري گفت تنها اميد ايران براي يک دولت موثر قوام السلطنه است. او کارنامه دولت هاي حکيمي، هژير و ساعد را مرور و آنها را با کارنامه قوام مقايسه کرد. اسکندري اعتراف کرد که او در بازگشت قوام به قدرت نفع شخصي داشت و اظهار داشت که اين قوام بود که او، اسکندري، را شهردار تهران و سپس نماينده مجلس از همدان کرده بود. او در ادامه گفت که قوام تنها مدافع صميمي يک سياست هوادار امريکا در ايران بود. کارنامه او ثابت مي کرد که او به نحوي مستمر از مناسبات نزديک تري بين ايالات متحده امريکا و ايران پشتيباني کرده بود، و در برابر «تجاوزکاري همسايه بلندپرواز تر ما» غشورويف ايستادگي کرده بود. اسکندري اظهار اميدواري کرد که معاون وزارت خارجه امريکا آلن از فرصت ديدار کنوني خود از ايران استفاده خواهد کرد و نزد شاه بر لزوم يک دولت قوي تاکيد خواهد ورزيد و اگر آقاي آلن صلاح بداند، اشاره کند که قوام... رهبر چنين دولتي است.

اسکندري همچنين به سفارت امريکا گفت که آن دولت با همسان کردن سياست خود با سياست بريتانيا اشتباه بزرگي مرتکب مي شد، در حالي که مردم ايران احساس نفرت شديدي نسبت به بريتانيا داشتند. امريکا بايستي اين احساسات مردم ايران را در نظر مي گرفت و اين شبهه را ايجاد نمي کرد که گويا دنبال رو بريتانيا بود. او همچنين اظهار تعجب کرد که چرا امريکا نسبت به «طبقه روشنفکري» ايران بي اعتنا بود، در حالي که شوروي در اين زمينه پيشرفت کرده بود.

در آستانه سي ام تير به نظر چنين مي رسيد که کوشش هاي هواداران قوام و سيدضياء به نتيجه رسيده و سفارتخانه هاي بريتانيا و امريکا بر سر قوام به توافق رسيده بودند. تماس هاي قوام با سفارت امريکا نتيجه مثبت داده بود و وي توانسته بود با هندرسون هم دو بار ملاقات کند (يک بار به مدت يک ساعت و نيم) و نظر شخص وي را جلب نمايد - در24 خرداد 1331/14 ژوئن 1952 (زماني که مصدق هنوز در لاهه به دفاع از حقوق حقه ايران مشغول بود) به نظر مي رسد که اين جلسه اي بوده باشد که طي آن امريکا و بريتانيا نسبت به نخست وزيري قوام به عنوان جانشين مصدق به توافق نهايي رسيدند، توافقي که چند هفته بعد به حوادث خونين 1331 انجاميد.

در 14 تير، در حالي که مصدق بر اختيارات و خارج کردن ارتش از دست شاه پاي مي فشرد، سيدضياء به ديدار شاه رفت تا او را قانع سازد که مصدق را برکنار کند. با اين همه، در 15 تير مجلس با اکثريت قابل توجهي به مصدق راي اعتماد داد، امري که نشان مي داد نمايندگاني که به رياست امام جمعه راي داده بودند هنوز از خشم مردم مي هراسيدند و دل آن را نداشتند که رودررو با مصدق مخالفت کنند. اما سنا چنين نکرد و قضيه را به بهانه صدور فرمان انتصاب از جانب شاه معلق گذاشت.

سرجاسوس اينتليجنس سرويس بريتانيا در تهران زهنر در گزارشي نوشت، با اينکه مصدق به مبارزه اش ادامه خواهد داد، در صورتي که شاه مي پذيرفت، قوام از بخت خوبي برخوردار مي بود. دو روز بعد (19 تير)، زهنر، از ملاقات پرون و شاه خبر داد که طي آن شاه تاکيد ورزيده بود که قصدش برکناري مصدق از طريق دو مجلس بود.

در 21 تيرماه شاه، با هراس از خشم مردم، فرمان نخست وزيري مصدق را صادر کرد. در 25 تير مصدق به ديدن شاه رفت و ضمن معرفي وزيران کابينه جديد، اعلام کرد که مي خواست وزارت دفاع را خود به عهده بگيرد. شاه با آن مخالفت کرد؛ اينجا ديگر شاه مقاومت کرد و حاضر نشد از «امتيازات» خود درگذرد. در حالي که مصدق بر اختيارات و خارج کردن ارتش از دست شاه پاي مي فشرد، بنابر گزارش سام فال افسر اينتليجنس سرويس، در25 تير، امام جمعه و يارانش متحد شده بودند و او خود 25هزار تومان براي زرخريدي اوباش درباري به منظور مقابله با آنچه «گــنگ هاي ترور» تحت نفوذ دولت مي ناميد و ديگر اشکال تبليغات اهدا کرده بود. در آستانه سي ام تير، سام فال گزارش کرد که ملاقات او با قوام در روز شنبه پيش ممکن بود موثر واقع شده و او خود را جمع و جور کرده بوده باشد؛ او خانه خود را به «مرکز فعاليت» برضد مصدق تبديل کرده بود. بدين سان، خواست شاه و درباريان، ارتجاع در سنا و مجلس شورا، سفارت هاي بريتانيا و امريکا داير بر نخست وزيري قوام السلطنه متحقق شد و بريتانيا فکر مي کرد که مصدق را از پهنه سياسي ايران به بيرون افکنده بود. بدين سان، شاه سرانجام به اعماق تله بريتانيا درغلتيده بود.

سرانجام، در 26 تير مجلس به قوام راي اعتماد داد. همان شب حسين علا از جانب شاه به قوام تلفن کرد و گفت فرمان نخست وزيري او صادر خواهد شد و وي از هم اکنون بايستي مسووليت نخست وزيري را به عهده بگيرد. در اين زمان رئيس شهرباني (سرتيپ کوپال) و فرماندار نظامي تهران (سرلشگر علوي مقدم) در حضور قوام بور شدند و وي به ايشان گفت که از آنان مي خواست که «نظم را در تهران حفظ کنند، با احتياط عمل کنند، اما بايستي غبر مردمف روشن سازند که هيچ آشوبي تحمل نخواهد شد.» در همين زمان تانک هايي به آن مناطق شهر اعزام شدند که ممکن بود دچار «آشوب» شوند. فرماندار نظامي و رئيس شهرباني به قوام گفتند که با حمايت او هيچ مشکلي در حفظ نظم وجود نداشت. روز بعد در ساعت 30/9 صبح قوام به حضور شاه رفت و سپس به رابط سفارت امريکا گفت که «شاه واقعاً اعتماد به او را آغازيده بود و قصد داشت با وفاداري با او کار کند.»

قوام که شديداً خواهان انحلال مجلس بود، تا بتواند بدون مانع هرکاري بخواهد بکند، از دو سفارت امريکا و بريتانيا خواست در اين زمينه هم از او حمايت کنند، و آنان اين درخواست او را پذيرفتند و انحلال مجلس را به شاه قوياً توصيه کردند. پس از اينکه مصدق بر شاه روشن داشته بود که خواهان کنترل وزارت جنگ نيز بود، قوام انحلال مجلس را شرط نخست وزيري خود قرار داد، چه فکر مي کرد اکنون شاه در وضعيتي بود که نمي توانست آن را نپذيرد. اما شاه از قوام و سيدضياء همان قدر مي ترسيد که از مصدق، با اين تفاوت که به نادرستي تصور مي کرد براندازي سلطنت او توسط آن دو با حمايت بريتانيا و امريکا در سر بزنگاه محتمل تر از چنين کاري توسط مصدق با تکيه به مردم بود. يکي از نگراني هاي قوام مساله مالي بود و افسر اينتليجنس سرويس سام فال به او توصيه کرد که در مورد آن با سفير امريکا هندرسون صحبت کند. در روز 28 تير قوام با هندرسون به مدت يک ساعت ملاقات کرد. قوام ضمن بيان رضايت خود از ديدار با سفير امريکا، به ارسنجاني گفت؛ «سفير امريکا اطمينان داده غبودف که دولت متبوعش مبلغ قابل توجهي کمک بلاعوض خواهد داد تا کار کسر بودجه به جايي برسد،» يعني همان مبلغي که مي توانسته بود فشار مالي بريتانيا بر مصدق را تخفيف دهد. قوام در جواب نگراني ارسنجاني پيرامون حمايت ميدلتون گفت «آنها غانگليسيانف پيغام داده اند همه گونه موافقت و همراهي را خواهند کرد.» قوام در مورد تعيين وزراي اصلي کابينه با افسر اينتليجنس سرويس سام فال به مشورت نشست. فال به سهم خود کساني را براي انتصاب به قوام پيشنهاد کرد؛ منوچهر اقبال، اسدالله علم، خواجه نوري، دکتر مفخم و بهنيا. جالب آن است که قوام به مامور اينتليجنس سرويس گفت که مي خواست وزارت خارجه را خود به عهده بگيرد «تا مناسبات نزديک و محرمانهغ close and intimate فبا شما غسام فالف داشته باشم.» وي همچنين آرزو کرد که ميدلتون غکاردارف به سمت سفارت منصوب شود،

در روز سي ام تير سرلشگر علوي مقدم به قوام خبر داد که سربازان متمرکز در ميدان بهارستان اظهار داشته اند بيش ازين به مردم تيراندازي نخواهند کرد، و اگر در اين امر غفرمان به تيراندازي به مردمف پافشاري شود، سلاح هاي خود را بر زمين خواهند گذاشت. رنگ قوام به شدت پريد و با تشدد گفت «غلط مي کنند.» او سپس با يک اسکورت موتوري 18 نفره به حضور شاه رفت. شاه ازو پرسيد «در شهر چه خبر است؟» قوام جواب داد «قربان هيچ خبري نيست. عده اي ماجراجو هستند که سرکوب مي شوند.» براي اقناع قوام داير بر کشتار مردمي که فقط تظاهرات مسالمت آميز مي کردند، وزير دربار علا و افسر عالي رتبه ارتش شاه و دوست نزديک وي، يزدان پناه، به ديدن قوام رفتند و به او گفتند نزديک به پانصد نفر کشته شده بودند، شهر خيلي شلوغ و خطرناک بود. قوام گفت «اين حرف ها صحيح نيست؛ از کجا مي دانيد؟» بدين سان، مي توان ديد چه کسي مسوول قتل پانصد تن از شرکت کنندگان در تظاهرات مسالمت آميز بود.

حسن ارسنجاني دستيار و مشاور قوام، به رغم اينکه به قول خودش، «در جهت مخالف با هيجان عمومي مردم قرارگرفته» بود، اعتراف کرد هيچ گاه نمي توانست از «تحسين و تمجيد جرأت و فداکاري مردم خودداري» کند، اما از اين نيز «متأثر» بود که «که چرا اين احساسات قابل تقديس مردم» مورد «سوءاستفاده عده اي خودخواه» قرار مي گرفت، وي در عين حال به قوام گفت «شأن شما نيست، مانند گذشتگان، اجازه بدهيد مردان اين مملکت را لجن مال کنند؛ اگر مصدق رفته و شما آمده ايد، نبايد او را لجن مال کنيم، و غملي کردن نفتف اقدامي است که به مصلحت کشور انجام پذيرفته است تخطئه نماييم؛ اين کار باعث پيشرفت ما نمي شود، ولي آبروي يک ملتي را در دنيا خواهد برد. ملي شدن صنعت نفت مربوط به مصدق نبود. يک ملتي در اين راه مجاهدت کرد و دکتر مصدق در پيش بردن اين آمال ملي موفقيت پيدا کرده است، پس بايد او را تقدير کرد.» البته کساني پيدا مي شوند که، نه چون ارسنجاني، بل همچون قوام و هندرسون فکر مي کنند.

پس از سي ام تير، هندرسون از ديد متعصبانه خود و به نادرستي، به واشنگتن گزارش کرد که در رويداد سي ام تير حزب توده «نقش مهمي در آشوب و حمله مردمغ،ف به نيروهاي انتظامي ايفا کرد» و شعارهاي ضدامريکايي و ضددربار روز «ملهم» از حزب توده بودند. حزب توده و جبهه ملي، بدون يک قرار رسمي، با يکديگر همکاري کردند. برعکس، بنابر گزارش دستيار نزديک قوام حسن ارسنجاني در خاطراتش، حزب توده، در عين مذاکره با مصدق، عباس اسکندري را نزد قوام فرستاده بود «تا تحت شرايطي با دولت غقوامف همکاري کند.

حزب توده اعلاميه معروف خود را تحت نام «جمعيت ملي مبارزه با استعمار» در غروب 29 تير صادر کرد، امري که نشان مي دهد حزب توده هيچ تدارکي با جبهه ملي نديده بود و گزارش هندرسون افترايي بيش نبود، و هدف از آن گزارش نادرست بايد اين بوده باشد که ترومن را قانع سازد که مصدق به همکاري با حزب توده دست زده بود و افتادن ايران به چنگ کمونيسم ديگر امري بود که در روزها و هفته آينده متحقق خواهد شد، لذا برنامه کودتا بايستي به اجرا گذاشته مي شد. گفتني است که حتي پس از سي ام تير حزب توده در روزنامه هاي علني اش چون به سوي آينده و نويد آينده همچنان به مصدق مي تاخت. نويد آينده نوشت دکتر مصدق طي پانزده ماه نخست وزيري اش تا پيش از سي ام تير «قدم به قدم از مردم دور شده و در جهت منافع طبقات حاکمه و امپرياليسم گام برداشته است.» آيا چنين حزبي در سي ام تير با مصدق ائتلاف کرده بود؟ آيا حزبي که روزنامه علني اش مصدق را متهم ساخت که در گذشته «علناً در راه امپرياليسم گام برداشت» و «با تبديل وطن ما به پايگاه جنگي ضد شوروي موافقت کرد» مؤتلف مصدق بود؟ حزبي که بر آن بود «در جريان اين انتخابات غمجلس هفدهمف مصدق همه حقوق و آزادي هاي ملت ايران را مورد تجاوز قرار داد» و در آينده نيز «بي شک کسي که با ملت خود دشمني ورزيده و کمر به خدمت استعمار بسته جز ازين راه به راهي غديگرف نخواهد رفت» متحد مصدق بود؟ در برخي از شماره هاي به سوي آينده منتشره پس از سي ام تير از جمله مي خوانيم؛ «مصدق بيش از پيش در ورطه دشمني با مردم ايران غرق مي شود. مردم ضداستعمار غايرانف طومار قوانين ارتجاعي مصدق را در هم خواهند پيچيد و مزدوران امپرياليسم را که به دستور او بر منصب قدرت نشسته اند به زير خواهد کشيد»؛ «گردانندگان «جبهه ملي» بيش از پيش ماهيت خود را نشان مي دهند. دکتر مصدق آخرين باقي مانده آزادي هاي فردي و اجتماعي مردم ايران را پايمال مي کند»؛ «دکتر مصدق براي امحاي آزادي هاي فردي و اجتماعي مردم ايران به توطئه دامنه داري پرداخته است.» «کميسيون امنيت» که پريروز به دستور مصدق تشکيل شد وظيفه اي جز مختنق ساختن توده هاي ضد استعمار ايران ندارد. در اين کميسيون جنايتکاراني نظير افشارطوس غرئيس شهرباني مصدق که به دستور سيا ربوده شد و به قتل رسيدف شرکت دارند...»؛ آيا نويسندگان چنين سطوري همگام و هم آواي مصدق بودند؟ تحريف و جعل در قاموس سفير امريکا هندرسون و کساني که ازو رونويسي کرده اند حدي نمي شناسد.

در همان ديدار هندرسون، مصدق يکي از نتيجه گيري هاي خود را درباره سياست امريکا به وي گفت، که هندرسون با بيان دوستي اش نسبت به قوام او را براي کسب مقام صدارت تشويق کرده بود. مصدق همچنين به حمله تيز و طعنه آميزي عليه امريکا دست زد؛ «امريکا جز عامل بريتانيا در خاورميانه نيست. اظهار احساسات ضدامريکايي که در روزهاي اخير ديده شده اند نشان دهنده شکست ديپلماسي امريکا در ايران است.» دو هفته پس از سي ام تير، در 6 مرداد 1331، سام فال افسر اينتليجنس سرويس در سفارت بريتانيا به سفير خود گزارش داد که روز پيش سيدضياء را ديده بود و به سيدضيا در مورد فکر سفير داير بر کنار آمدن با مصدق به عنوان «تنها سنگر در برابر کمونيسم» اطلاع داده بود. سيدضياء در عين موافقت با اينکه انگليسيان نمي توانستند يکسره هر پيشنهادي از طرف مصدق را رد کنند، بر اين نظر بود که مصدق «در نهادش براي مقابله با کمونيسم ناتوان» بود، «لذا، لازم بود هر چه زودتر از شر او خلاص شويم.» او پيشنهاد کرد که در مذاکره با مصدق مي بايستي دفع الوقت مي شد، و «بايستي از مصدق بخواهيم که روشن دارد، که در صورت کمک ما به او، وي چه گام هايي را مي خواست در مقابله با کمونيسم بردارد، و بر او روشن کنيم که بيهوده نکوشد به ما نيرنگ بزند.» سيدضيا بر اين عقيده بود که بريتانيا نمي توانست به هيچ توافقي با مصدق برسد و همکاري بريتانيا با وي مساوي بود با از دست دادن نفوذ سياسي لندن در ايران. سيدضياء به نحو «شگفت انگيزي» به «استفاده از ارتش» عليه مصدق «اميدوار بود» امري که وي يک «معامله» با ارتش خواند. آن بخش از ارتش که «هنوز به کشور وفادار بود، محتملاً آماده بود، با يا بدون موافقت شاه، عليه حزب توده دست به عمل بزند.» او افزود که براي تدارک اين کار دو ماه وقت لازم بود. سام فال که روز يکشنبه 7 مرداد با اسدالله رشيديان نيز ديدار کرد، از او گزارش گرفت که حزب توده از مصدق تقاضا کرده بود به وي اجازه افتتاح خانه صلح را بدهد، در غير اين صورت براي او دردسر ايجاد خواهد کرد. حزب توده همچنين حاضر مي بود با وي عليه شاه همکاري کند. (تاکنون هيچ سندي دال بر صحت گفتار رشيديان ديده نشده است.) اما نظر خود رشيديان بر اين بود که خود حزبي راه بيندازد و با «همکاري ارتش و ملايان کودتايي را براي حمايت از زاهدي ترتيب دهد.» او برآن بود که اين غيرممکن نبود که سيدضياء از زاهدي حمايت کند، چنان که از نخست وزيري قوام هم پشتيباني کرده بود. اين عمليات آغاز کودتاي 28 مرداد بود. برخي از جمله راديو فردا، براي توجيه جاه طلبي قوام که در سي ام تير به همت مردم ايران در سراسر کشور شکست خورد، مدعي شده اند که اگر قوام در سي ام تير شکست نخورده بود، وضع چنان مي چرخيد که به شکرانه «درايت» و «چيره دستي» قوام، مساله نفت حل مي توانست شد و نيازي به کودتاي 28 مرداد نمي بود، و لذا باز اوضاع سير ديگري را مي پيمودند و «انقلاب اسلامي رخ نمي داد». چنين استدلالي آن قدر بچگانه است که نيازي نيست هواداران آن را بي اطلاع از ابتدايي ترين شيوه هاي فن تاريخ نگاري و علم تاريخ شناسي افشا کنيم. چنين استدلالي به اين مي ماند که فرزندي به پدرش بر سر ميز پوکر قمارخانه اي بگويد؛ «پدر آن ورق را عوضي بازي کردي؛ اگر به جاي «آس»، «شاه» بازي کرده بودي، يک ميليون مي بردي و بازي هاي بعدي را هم نمي باختي، و ثروت کلاني به دست مي آورديم» الخ. اما احتمالات در جريانات سياسي به مراتب پيچيده ترند. تعداد فاکتور ها در يک جريان (بازي) سياسي حتي به مراتب از تعداد فاکتور ها و احتمالات بازي شطرنج نيز بيشترند. بنابراين، نمي توان به سادگي گفت که اگر اين طور نشده بود، آن طور مي شد.

اين استدلال بچگانه است و ربطي به کار علمي ندارد. مطابق چنين منطقي، همچنين مي شود استدلال کرد که اگر قوام در سي ام تير پيروز شده بود و همه فاکتور ها هم به سود تز چنين کساني عمل کرده بودند، باز با توجه به مواضع پروامريکايي قوام، که در بالا نشان داديم و فرق زيادي با خط مشي شاه نداشتند، ايران همچنان به يک شبه مستعمره امريکا بدل مي شد و بدون امکان انکشاف دموکراسي، ايران تحت کنترل قوام پير و سپس همدستانش در سي ام تير، که همان کساني بودند که پس از 28 مرداد حاکم شدند - از سرلشگر علوي مقدم گرفته تا حسن ارسنجاني - به همان جا مي رفت که رفت، تنها با اين تفاوت که به جاي شاه، قوام و پس از او دستيارانش يک حکومت ديکتاتوري هوادار امريکا را ايجاد مي کردند.

با چنين استدلال هاي بچگانه و شبه علمي نمي توان قوام مستبد، قدرت طلب، هم خواب سياسي روسيه تزاري، بريتانيا، ژاپن، آلمان، روسيه شوروي و بالاخره هوادار امريکا را که به شهادت سرويس هاي اطلاعاتي ولي نعمتش بريتانيا، از همان آغاز وزارتش پس از مشروطه به فساد مالي و چپاول اموال دولتي و ملي دست يازيده بود و از طرق غيرمشروع يکي از ثروتمندترين سياستمداران زمان خود شده بود، و سرانجام کسي که به دستورش دست کم پانصد ايراني در سي ام تير به قتل رسيدند، بزک کرد. رويداد غم انگيز و دلخراش سي ام تير از جمله سبب شده است که برخي قوام را در برابر مصدق بنهند و بکوشند از قوام چهره ميهن دوست و خدمتگزار بسازند. دو اظهارنظر درباره اين دو نخست وزير پيشين ايران بر اين مقايسه پرتو مي افکند؛ يک ديپلمات انيراني گفته بود؛ «قوام خود را مي فروشد، اما نه براي هميشه.» او مي خواهد برساند که قوام هر دم خود را به يکي از قدرت هاي خارجي مي فروخت. يکي از مقامات عالي رتبه وزارت خارجه امريکا به نمايندگان شرکت هاي نفتي امريکا گفت «درستکاري مصدق خريدني نبود، وگرنه شرکت نفت در اين وضع مختل نمي ماند.» روز سي ام تير همچنين پيروزي ملت ايران در دادگاه لاهه بود. در مورد سياست مصدق در امر نفت و حقانيت ايران در برابر بريتانيا و پسر عموي همدستش به گزارش محرمانه وکيل دولت بريتانيا در دادگاه لاهه بسنده مي کنيم. پس از آنکه سر آرنولد مکنر قاضي انگليسي در دادگاه لاهه، به حقانيت ايران رأي داد، در فرداي سي ام تير، وکيل مدافع بريتانيا در دادگاه، سر اريک بکت که در دادگاه لاهه از موضع دولت خود دفاع جانانه اي کرده، ولي شکست خورده بود، در يادداشتي سري به وزارت خارجه کشورش نوشت؛ «سر آرنولد مکنر با راي دادن بر ضد ما غبريتانياف کاري تاريخي کرده است... اگر من هم در آن دادگاه قاضي بودم، راي ام هم دقيقاً همانند راي سر آرنولد مکنر غبه سود ايرانف مي بود.»

*استاد بازنشسته تاريخ
(موسسه تحقيقات عالي علوم اجتماعي، پاريس)

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

  ساير مطالب مربوط به ديدگاه