پژوهش تاریخی یا تخریب و توهین؟

حسن یوسفی اشکوری

پنجشنبه، ۴ اسفند ۱۳۹۰

دوستی لینک برنامه «افق» روز سه شنبه ۱۸ بهمن/۷ فوریه تلویزیون صدای آمریکا را برایم فرستاد تا از سخنان آقای پرویز ثابتی مقام امنیتی مشهور ساواک مبنی بر انکار شکنجه در زمان شاه با خبر شوم. دوستم از این انکار شگفت زده شده بود و از این رو در ایمیل خود افزوده بود که باز خوب شد که در چند دقیقه آخر یکی از مبارزان فدایی قدیم آقای مهدی فتاپور درباره شکنجه در ساواک گزارشی داد و خود به عنوان یکی از شکنجه شدگان، که انواع شکنجه در باره وی اعمال شده بود، به وقوع رواج شکنجه در ساواک شهادت داد. دیشب مجالی دست داد تا این برنامه را ببینم و از مجموعه سخنان ثابتی و آقایان: ناصر انتصار، عرفان قانعی فرد و مهدی فتاپور استفاده کنم. اما مطالب مطرح شده در این گفتگو بسی مهم تر آن بود که تصورش را می کردم. اهمیت برخی سخنان مطرح شده در این گفتگو و نیز دفاع از حقیقت موجب نگارش این یادداشت شد.

***

در این برنامه یک ساعته از زبان آقایان ثابتی و قانعی فرد درباره موضوعات مختلف و درباره دهها شخصیت سیاسی فرهنگی و روشنفکری ایران در رژیم گذشته و رژیم کنونی مطالبی گفته شد و داوریهای شگفتی صورت گرفت که نقد و بررسی تمام آنها نه در این مجال می گنجد و نه انگیزه نگارش این وجیزه است. دربارهء نقش محمدرضا شاه در ساواک و تصمیمات وی در سیاست و امور امنیتی، نقش شخص ثابتی در ساواک و سهم وی در اخذ تصمیمات شاه و مقامات سیاسی کشور، در باره مرگ مخالفان و منتقدان رژیم (تختی، بهرنگی، شریعتی، مصطفی خمینی و . . .)، فعالیت دکتر ابراهیم یزدی در خارج از کشور و در اخذ برخی تصمیمات آیه الله خمینی، دکتر مصدق، دکتر شاپور بختیار، آیه الله بهشتی، مهندس بازرگان، دکتر شریعتی، دکتر عبدالکریم سروش و نیز نوع فعالیتهای سیاسی نهضت آزادی، جبهه ملی، سازمانهای چریکی و . . . به تفصیل و یا به اشاره سخنانی گفته شد. البته به دلیل این که در این برنامه، که موضوع کلی آن علل فروپاشی و نقش ساواک در آن بود، محور گفتارها خاطرات و اظهار نظرها آقای ثابتی بود و آقایان انتصار و قانعی فرد در حاشیه سخن می گفتند. 


اما در اینجا از قضا محور سخن من سخنان ثابتی نیست، بلکه برخی سخنان آقای قانعی فرد است. چرا که اولا، از کسی چون آقای پرویز ثابتی، به عنوان شخصیت محوری و مهم ساواک و مشهور به مرد هزار چهره ساواک شاه، چندان انتظاری نیست که در باب ماهیت رژیم گذشته و عملکرد ولی نعمت خود محمدرضا شاه و به ویژه ساختار ساواک و نقش آن در سرکوب مردم و به طور خاص در شکنجه آزادیخواهان به درستی و با صداقت و امانت کامل و عادلانه سخن بگوید و کار بی صداقتی را به جایی برساند که صریحا پس از حدود چهل سال در برابر افکار و انظار میلیونها ایرانی و از جمله در برابر هزاران زندانی سیاسی شکنجه شده رژیم پادشاهی بگوید که در ساواک شکنجه ای نبوده و حتی وی در این زمینه چیزی ندیده و نشنیده و به ویژه شخص شخیص ایشان به دلیل این که ایشان حقوق خوانده و شکنجه غیر قانونی بوده، با شکنجه مخالف بوده است. لابد این همه شکنجه شدگان، که هنوز هم شمار قابل توجهی از آنان زنده اند و بسیاری در این مورد گفته و نوشته اند، خواب دیده اند و یا کسانی از «آن سوی ارس» آمده و یا عوامل «ارتجاع سرخ و سیاه» زندانیان کمیته و اوین را شکنجه کرده اند. اما شگفت این که در مقابل آقای ثابتی به خوبی به یاد می آورد که در تمام دوران حکومت مصدق شکنجه اعمال می شده است! با چنین کسی چه می توان گفت؟ و اصلا چه نیازی به بحث و گفتگو با ایشان؟ ثانیا، با این همه، باید انصاف داد که در مجموع سخنان آقای ثابتی دربارهء مخالفان سیاسی و فکری خود و رژیم ولینعمتش از بعضی اظهار نظرها و داوریهای آقای قانعی فرد معقول تر و منصفانه تر بوده است. این در حالی بود که ثابتی یک مقام عالیرتبه ساواک و از موضع دفاع از خود و پادشاهش سخن می گفت و آقای قانعی فرد گویا به عنوان یک محقق بی طرف در برنامه شرکت کرده و ظاهرا بر آن بوده که با تقدیس شخصیتها مبارزه کند و به عدل و انصاف و طبق مستندات واقعی به داوری بشیند.
 

***
 

گرچه خوانندگان می توانند به برنامه مورد اشاره مراجعه و خود در این مورد داوری کنند اما در اینجا به چند فقره از سخنان جناب قانعی فرد در مورد چند شخصیت اشاره می کنم. 


در قسمت پایانی ایشان به مناسبت پرسش مجری برنامه در مورد روشنفکران و نقد قدرت از سوی آنان مطالبی گفت که به جد جای شگفتی دارد و بررسی آن فرصت مستقل می طلبد. ایشان اولا به طور کلی وجود جریان روشنفکری و روشنفکران از نوع مدرن و غربی آن را منکر شدند و گفتند نه در گذشته چنین روشنفکرانی داشتیم و نه الان داریم؛ و ثانیا، فرمودند تاکنون هیچ روشنفکری نتوانسته از موضوع منتقدانه و خردورزانه ساختار قدرت را نقد کند. فکر نمی کنم بطلان چنین دعوی ناشیانه ای نیازی به استدلال و ارجاع به تاریخ معاصر داشته باشد. اما مهم تر این که ایشان بدون توجه به موضوع پرسش مجری و ظاهرا در مقام نقد سنت مقدس کردن افراد و شخصیتها از برخی افراد نام بردند که البته بعضی از آنان در پرسش مجری محترم نیز بود. افرادی که مورد داوری جناب قانعی قرار گرفتند عبارت بودند: شریعتی، سروش، بازرگان، بختیار، مصدق، بهشتی و بنی صدر. درباره جملات کوتاه ایشان مربوط به بختیار و نیز درباره اسناد مورد اشاره ایشان درباره بهشتی نمی توانم سخنی بگویم چرا که اسناد مورد اشاره (البته در صورت صحت وجود آنها) باید با دقت و تأمل و تحقیق کافی مورد بررسی گیرند. سخن مربوط به آقای بنی صدر نیز چندان مهم نیست و اگر محتاج پاسخ باشد خود ایشان حی و حاضرند و لابد ارائه خواهند داد. اما در چند مورد به طور خاص در حد اطلاعات خود نکاتی را برای رفع برخی ابهامات عرض می کنم:


تحریف درباره دکتر یزدی و نهضت آزادی 


درباره ابراهیم یزدی و به طور کلی در باره نهضت آزادی در سخنان ثابتی و نیز قانعی فرد مطالب زیادی مطرح شده که در اینجا مجالی برای طرح و بررسی آنها نیست، اما در حد اطلاع من "سه نوع تحریف" در این گزارشها رخ داده است. 


اولا، گزارشهای تاریخی درست و نادرست چنان هنرمندانه و غیر مورخانه عجین شده که احتمالا برای ناآگاهان ایجاد شبهه می کند. 


ثانیا، در مواردی اصولا روایت به عنوان یک فاکت تاریخی درست است اما برخی تعابیر (مانند تعبیر «شلوغ کاری» در مورد مبارزات سیاسی علیه رژیم استبدادی پهلوی در خارج از کشور) و نتیجه گیری و داوری کاملا مغرضانه و یک سویه و غلط است. 


ثالثا، در مواردی نسبتهای ناروا و غلط به یزدی و نهضت آزادی داده شده است. 


امیدوارم جناب دکتر یزدی برای کمک به روشن شدن حقایق و جلوگیری از تردستیهای تحریفگران و شبه پژوهشگران عاجلا اقدام کنند و پاسخ مکفی ارائه دهند. 


داستان تکراری همکاری شریعتی با ساواک

قابل تأمل این که در پاسخ مجری در مورد سابقه و چگونگی نقد قدرت به وسیلهء روشنفکرانی چون شریعتی و سروش، جناب قانعی فرد به مطالبی اشاره می کند که هیچ ارتباطی با موضوع پرسش ندارد. ایشان با بیان چند جمله کلی در موضوع مورد سئوال، البته بدون این که در واقع پاسخی داده باشد و ابهامی را روشن کرده باشد، به صورت «سلبی و تخریبی» به این دو تن و برخی دیگر که اصلاٌ نامی از آنان برده نشده بود اشارتی می کند. در آغاز درباره شریعتی می گوید: «. . .شریعتی، همکاری ایشان با ساواک در نوشتن مقاله های ضد کمونیستی و یا همکاری در کنترل حفظ امنیت حسینیه ارشاد امری زیادی پرداختن به آن ضروری نیست» (جمله مبهم اخیر از گوینده است). این تمام آن چیزی است که جناب ایشان درباره شریعتی می گوید و با این دو جمله تکلیف ساواکی بودن و حداقل همکاری شریعتی با ساواک چنان «واضح و مبرهن» شمرده شده که دیگر نیازی به توضیح ندارد! از آنجا که در مورد این دعاوی مغرضانه و نامستند بارها سخن گفته شده و به تفصیل مورد بحث و نقد قرار گرفته (حتی در قالب کتاب مستقل و مفرد) و خودم من نیز به تازگی در پاسخ به تکرار همین مدعا به وسیلهء جناب آقای دکتر عباس میلانی (از قضا در همین برنامه افق) مقاله ای نوشته و انتشار داده ام ، نیازی به مکرر کردن آن نیست، اما در این گفتار اخیر اتهام تازه ای بر اتهامات پیشین افزوده شده (شاید هم در جایی گفته شده و من خبر ندارم) و آن این که شریعتی با ساواک در «کنترل حفظ امنیت حسینیه ارشاد» همکاری داشته است. 


واقعیت این است که مراد ایشان را از این دعوی در نیافتم. یعنی چه که آدمی چون دکتر شریعتی با ساواک همکاری می کرده تا امنیت حسینیه ارشاد حفظ شود؟ امنیت مرکزی چون حسینیه ارشاد در دهه چهل از چه ناحیه و کسانی در معرض تهدید بوده که ساواک برای حفظ آن محتاج شریعتی بوده است؟ آقای قانعی فرد در این مورد توضیح دهند تا همه شیر فهم شوند. سخن ایشان ظاهرا معنایی جز این ندارد که ساواک از نظر سیاسی نگران بهره برداری کسانی از مرکز دینی حسینیه ارشاد بوده و برای کنترل آن به همکاری شریعتی نیاز داشته است. در این صورت جای چند پرسش هست:


اولا، درست است که در آن دوران گاه برخی از روحانیون سیاسی در حسینیه سخنرانی می کردند، اما نه مدیریت آن در دست چنین افرادی بوده و نه اصولا برنامه های فرهنگی و آموزشی حسینیه با محتوا و مضمون و هدف سیاسی و انقلابی تدوین و تنظیم شده بود. در دهه چهل دو تن بیشترین نقش را در مدیریت حسینیه داشتند: ناصر میناچی و مرتضی مطهری و این دو تن هر گز فعال سیاسی نبودند و در هرحال مدیریت تلاش می کرد تا این مرکز نواندیشی دینی بی مانند و نوپا را در چهارچوب اهداف خود پیش ببرند و مرکز را از گزند دستگاه و ساواک در امان نگاه دارند (سیاستی که در دوران پس از انقلاب نیز تدوام یافته است). چنان که اسناد منتشر شده حکایت می کند حتی گاهی مرحوم مطهری از طریق آشنایی اش با دکتر سید حسین نصر مشکلات امنیتی حسینیه را بر طرف می کرد. 


ثانیا، فحوای کلام ایشان این است که شریعتی ساواکی بود اما مدیریت حسینیه و به ویژه چهره شاخص و روحانی آن مطهری انقلابی و فعال سیاسی بود و بر ضد حکومت؛ و حال آن که اگر در میان سخنرانان حسینیه یک نفر انقلابی و حداقل انقلابی تمام عیار بود و با اندیشه ها و گفتارهای تند و آتشین خود انبوه جوانان را بر ضد دستگاه ستم و رژیم سلطنتی حاکم بر می انگیخت، شریعتی بود نه دیگران و اسناد این دعوی نیز یکی و ده تا و بیست تا نیست که نیازی به استناد و یا حتی اشاره داشته باشد. به استناد همان اسناد ساواک (که در سه جلد منتشر شده اند) تا مقطع سال ۵۱ مقامات عالی رتبه ساواک، به دلایلی، امیدوار بودند از افکار و سخنوریهای شریعتی به سود اهداف خود بهره ببرند و حداقل در مبارزه با کمونیسم و جریانهای مارکسیستی و یا برای ایجاد تفرقه در جبهه مذهبی ها و به ویژه فعالان سیاسی از آن استفاده کنند، اما به محض این که دریافتند سخت در اشتباه بوده و این شریعتی بود که با رندی و درایت خاص خود زمان را به سود خریده و در همان دوسال مهم و تعیین کننده (۴۹-۵۱) به قدر کافی در افکار و اذهان جوانان نفوذ کرده، با خشونت تمام به حسینیه حمله برده و او و حامی صمیمی اش ناصر میناچی را به حبس و بازجویی کشاندند. آیا در اندیشه های محرک و انقلابی و شور آفرین شریعتی با رویکر مخالفت بنیادی و ایدئولوژیک با رژیم تردیدی هست؟ ظاهرا اگر قرار بود کنترلی بر حسینیه صورت بگیرد، باید مدیران غیر سیاسی حسینیه شریعتی را تحت کنترل می گرفتند و نه بر عکس. 


داستان شگفتی است! سه دهه است که بازماندگان رژیم منقرض شدهء پهلوی و همان ساواکیهای زیان دیده از انقلاب
۵۷، شریعتی را اگر نه تنها مسئول و مقصر رخداد انقلاب که دست کم از مقصران اصلی وقوع انقلاب می دانند و تازه بعد از بیش از سه دهه کسانی از این سو در مقام اثبات همکاری شریعتی با ساواک و دستگاه حکومتی بر آمده و هر چندی برای جا انداختن این دعوی مضحک سخن مکرر می کنند. این داستان از بیش از بیست سال پیش با پیشگامی کسی چون جلال متینی در آمریکا آغاز شد و بعد به وسیلهء خلف وی مورخ رسمی و حکومتی رژیم جمهوری اسلامی سید حمید روحانی (زیارتی) در سطح گسترده پی گرفته شد و در سالیان اخیر نیز از سوی چهره های ظاهرا بی ربط با جدیت دنبال می شود. قابل تأمل این که آقای زیارتی اخیرا دعوی ساواکی بودن شریعتی را تا حدودی تعدیل کرده اما دیگران تازه این ساز را کوک کرده و احتمالا این داستان همچنان ادامه خواهد داشت. چه رازی در این کار است؟ خدایا زین معما پرده بردار! 

سروش و اتهامی تازه
 


جناب قانعی فرد در ادامه بلافاصله با چند جمله تکلیف سروش را هم روشن کرده و پرونده اش را مختومه اعلام کرده است. می گوید: «حسین حاج فرج دباغ یا سروش. قبل از انقلاب ایشان محلی از اعراب نداشت. بعد از انقلاب سلسه جنبان انقلاب فرهنگی در کنار برادر آل احمد بوده و هر گز هم حاضر به عذرخواهی از این مسئله نشد؛ مسئله ای که زدایش فرهنگ و علم در ایران بود که دباغی فرمودند. از مرحوم علینقی منزوی نسخه شناس شنیده اند که سروش در زندان اوین بازجوی این راد مرد بزرگ بوده».

با وجود تفاوتهای فکری و روشی دو شخصیت دینی و فرهنگی معاصر شریعتی و سروش، گویا هر دو از جهاتی سرنوشت مشابه یافته و حداقل با اتهامات مشابهی مورد حمله قرار می گیرند. در این میان یکی از این اتهامات مشترک این دو همکاری فرهنگی با دستگاه حکومتی وقت است. یکی متهم است که همکار فرهنگی رژیم شاه بوده و دیگری متهم به همکاری فرهنگی با رژیم جمهوری اسلامی. قابل تأمل این که این داستان چنان دراز دامن شده و گروهی به هر دلیل چندان اصرار بر جا انداختن آن دارند که به نظر می رسد که داستان به این زودیها پایان نمی پذیرد و به اصطلاح «حکایت همچنان باقی است».


اما این گفتار جناب قانعی فرد از دو اتهام تشکیل شده است. اتهام نخست تکرار همان داستان ملال آور و مبتذل نقش سروش در انقلاب فرهنگی است و اتهام دوم بازجویی وی از علینقی منزوی در زندان اوین. واقعیت این است که اگر طرح اتهامات تازه در مورد شریعتی و سروش (و نیز بازرگان) نبود، انگیزه ای در نگارش این نقد نبود، اما چه باید کرد، دربارهء چنین تحریفها و توهینها و دروغ پردازیهای احتمالا حساب شده نمی توان آرام و بی تفاوت ماند. دربارهء هر کدام توضیحی می دهم.


در مورد اصل ماجرا یعنی حضور جناب دکتر سروش در ستاد انقلاب فرهنگی سخنی نمی گویم چرا که در این مورد بارها و بارها به وسیله مدعیان از یک سو و دوستان دکتر سروش و خود ایشان نیز از سوی دیگر توضیحات لازم داده شده و من نیز یک بار به مناسبتی در تابستان 88 طی نوشته ای منتشر شده (درروزنامه اعتماد ملی) در این باب سخن گفته ام، اما در گفتار آقای قانعی فرد نکاتی به چشم می خورد که می توان آنها را تحریف و قلب واقعیت دانست. 


می فرمایند سروش «سلسه جنبان انقلاب فرهنگی» بوده که نادرست و خلاف واقع است. گویا جناب ایشان نه از چگونگی رخداد انقلاب فرهنگی و بانیان آن اطلاع دارند و نه از سیر تحولات نهادی آن با خبرند و نه تفاوتی بین «انقلاب فرهنگی» و «ستاد انقلاب فرهنگی» و وظایف محولهء آن (که بر خلاف نظر ایشان برای تدارک و تحکیم علم و فرهنگ بود نه علم زدایی) قایل اند و نه از نقش اعضای سرشناس آن از جمله سروش آگاهند. ایشان یکی از اعضای ستاد انقلاب فرهنگی بودند نه بانی و سلسله جنبان آن و آن هم پس از مدتی، به هر دلیل، کناره گرفته و به راه خود رفتند. ثانیا، روشن نیست که چرا از میان آن همه شخصیتهای به مراتب مهم تر و مؤثرتر از شمس آل احمد در انقلاب فرهنگی، از ایشان نام برده و آن هم با عبارت طعن آلود «برادر آل احمد» و سروش را در کنار ایشان نشانده است؟ گویا جناب قانعی با این جمله کوتاه و در واقع با یک تیر مسموم سه هدف را یکجا نشانه گرفته است: جلال آل احمد، شمس آل احمد و عبدالکریم سروش. انصافا باید به مهارت ایشان در این کمانداری اعتراف کرد و به این چیرگی در نشانه گیری تبریک گفت. وانگهی بر اساس قاعدهء عقلایی و اصل حقوقی «تناسب جرم و مجازات»، حداقل سروش را در حد جرمی که مرتکب شده مجازات کنید؛ پس از این همه سال این همه جعل و کینه ورزی و حتی توهین و تهمت چرا؟ 


اما در مورد اتهام جدید و نوظهور سروش! جناب قانعی فرد فرموده اند که شنیده شده که سروش از علینقی منزوی در زندان اوین بازجویی کرده است. گویا قرار است هر روز اتهام تازه ای در کیفرخواست دراز سروش و شریعتی نوشته شود. این اتهام تازه ای است که حداقل من تا کنون از آن بی خبر بوده ام. من بیش از دو دهه با زنده یاد علینقی منزوی در دایره المعارف بزرگ اسلامی همکار بوده ام و هرگز نه مستقیم و نه غیر مستقیم در این باب چیزی از ایشان نشنیده ام. از قضا در سالیان اخیر جناب دکتر سروش هم در همان مرکز با منزوی همکار بوده است*. با این همه نمی توانم در صحت و سقم دعوی مدعی اظهار نظر بکنم ولی می توانم به یک نکته مهم اشاره کنم و آن این که چرا و با چه معیار و مجوز حداقل اخلاقی یک شخص به خود اجازه می دهد در یک برنامه تلویزیونی زنده و در برابر میلیونها بیننده و شنونده اتهامی را متوجه یک شخص (آن هم شخصیت شناخته شده در سطح جهان) بکند که منبع آن (به تعبیر شریعتی) «آقای می گویند» است؟ و ظاهرا حتی مدعی خود نیز نشنیده و حداقل در این مورد تحقیق لازم صورت نگرفته است؟ بگذریم که حتی هر نوع دعوی درست را نیز نمی توان در هر شرایط و در هر موقعیتی بیان کرد. این کار اخلاقی و قانونی است؟ انگیزة طرح چنین اتهام درشتی در سطح افکار عمومی چیست؟ علم آفرینی است و یا علم زدایی؟ کدام ادب و معیار پژوهشی به یک محقق اجازه می دهد که چنین بی مبالات و بی پروا سخن بگوید و عدالت و انصاف و اخلاق را به سخره بگیرد؟


قابل تأمل این که جناب قانعی به تأکید و البته به درستی از مقدس شدن اشخاص شکوه می کند، اما خود در این گفتار بارها، و از جمله در همین مورد، از یک سو اشخاصی را تحقیر می کند و آشکارا با توهین از آنها یاد می کند و از جعل نیز ابایی ندارد، و از سوی دیگر، برخی دیگر را با ادبیاتی متفاوت و ستایشگرانه بر می کشد و به نوعی تقدیس می کند. سروش را با ادبیاتی چون «محلی از اعراب نداشت» معرفی می کند و او را «بازجو» می شمارد و یا مصدق را به عمد «مصدق السلطنه» می خواند و یا بازرگان را «خرافاتی» می نمایاند، و در مقابل، شخصیت مورد حمایت خود را با عنوان «راد مرد بزرگ» یاد می کند و نیز «نسخه شناس»، که روشن نیست این وصف (هر چند درست) چه ربطی به موضوع محل بحث دارد و اصلا در یک مبحث علمی و محققانه این تعابیر ثناگویانه و شعاری چه جایگاهی دارند.


نخست وزیر خرافاتی و موهوم باف 


جناب قانعی فرد در مقام نقد و نفی روشنفکری و روشنفکران و به عنوان بیان نمونه ای از عقب ماندگی فکری می گوید «مثلا یک شخصی که نخست وزیر می شود و دکترای ترمودینامیک دارد ولی این شخص مثلا کتاب می نویسد مملو از خرافات و موهومات». 


گرچه ایشان نام آن آدم عقب مانده و خرافاتی را نبرده اما ظاهرا باید منظور مهندس مهدی بازرگان باشد. اگر چنین باشد، باید از جناب ایشان پرسید: کدام کتاب بازرگان مملو از خرافات و موهومات است؟ ایشان دهها کتاب دینی و اجتماعی و علمی مهم دارد، از مطهرات در اسلام تا راه طی شده و عشق و پرستش و ذره بی انتها و سیر تحول قرآن و گمراهان و انقلاب ایران در دو حرکت. کدام یک از این آثار مملو از خرافات و موهومات است؟ معیار خرافات و موهومات چیست و چه کسی و یا کسانی آن را مشخص می کنند؟ اصلا ایشان چه صلاحیتی دارد که در بارة افکار و آثاری اظهار نظر کند که احتمالا تخصصی در آنها ندارد؟ اگر جز این است که نقد خود را عرضه کند تا مورد داوری قرار گیرد.


نکته مهم پیشین را تکرار می کنم که طرح چنین دعاوی شتابزده و یک سویه و تبلیغاتی و آشکارا تخریبی و توهین آمیز، ولو این که در جای خود حاوی حقیقتی هم باشد، در سطح عمومی با هیچ معیاری سازگار نیست و قطعا یک محقق بی طرف و منصف و مقید به حداقل ادب نقد دست به چنین رفتارهای زشت و غیر اخلاقی و ضد علمی و خلاف عرف اهل علم و تحقیق نمی زند. 


مصدق السلطنه 


جناب قانعی فرد مصدق را هم بی نصیب نمی گذارد و او را «مصدق السلطنه» می خواند. این که او زمانی ملقب به چنین لقبی بوده جای انکار ندارد و هیچ ایرادی هم بر او وارد نیست و طرح آن نیز به خودی خود نه خلاف است و نه توهین، اما جای پرسش دارد که چرا جناب قانعی راد از این عنوان استفاده می کند؟ انگیزه چیست؟ تصادفی است؟ از آنجا که این عنوان یک عنوان غیر مشهور است و فقط برخی از آن آگاهند، قطعا استفاده از آن و آن هم در متن یک گفتار کاملا تخریبی و سیاسی و حساب شده، نمی تواند از سر تصادف و یا غفلت باشد. نوع بیان و گفتار جناب قانعی فرد جای تردید نمی گذارد که این عنوان به عمد و به طعن گفته شده است.


می دانیم که مخالفان مصدق و بیشتر از همه گروه مظفر بقایی به طعن مصدق را مصدق السطلنه می خواندند و در دوران پس از انقلاب «حسن آیت» غالبا از همین عنوان استفاده می کرد. از آنجا که استفاده از چنین عنوانی معمول نیست و حتی محققان بی طرف نیز از آن استفاده نمی کنند، جای پرسش دارد که چرا جناب قانعی راد از آن سود جسته اند. ادبیات و رویکرد تخریبی و احتمالا سیاسی ایشان در این گفتار این شبهه تقویت می کند که انگیزهء خاصی در کار بوده است.


لازم به ذکر است که من آقای قانعی فرد را نمی شناسم و از این رو هیچ نسبتی به ایشان نمی دهم و این نقد نوشته من نیز صرفا به استناد گفته های ایشان است و قصد نیت خوانی هم ندارم، اما نوع ادبیات ایشان و طرح رگباری یک سلسله اتهامات آشکار به شماری از افراد و شخصیتهای معاصر و حتی گاه ایراد توهین و تهمت و آن هم در یک برنامه زنده تلویزیونی، در هر حال، نمی تواند از یک محقق بی طرف صادر شده باشد. به ویژه کسی که خود از مقدس کردن شخصیتها خرسند نیست، نباید خود به تقدیس کسانی و تخریب کسانی دیگر اقدام کند. در گفتار نقل شده از ایشان، نه تنها هیچ نشانی از به تعبیر خودشان «نقد خردورزانه» نیست، بلکه غالبا جعل و تحقیر و تخفیف و تخریب و رویکرد غیر خردورزانه مشاهده می شود و حتی گاه از کینه ای حکایت می کند که اصطلاحا به آن «کینه شتری» می گویند و البته روشن نیست چرا و به چه انگیزه؟

واپسین کلام
 


از دوستان ارجمند جناب آقای دکتر یزدی و نیز دکتر سروش می خواهم که به این گفته ها حتما پاسخ بدهند. چرا که اگر توضیح لازم داده نشود، دامن شبهه ها و شبهه افکنی ها و پرونده سازیها گسترده تر خواهد شد؛ گرچه تجربه نشان می دهد که توضیحات روشنگر نیز مانع از تداوم پروژه های تخریبی عده ای نخواهد شد، اما حداقل برای اذهان جستجوگر و بی طرف مفید فایده خواهد بود. آنچه من گفتم در حد علم و اطلاع من است و قطعا توضیحات شماها حجت قوی تری خواهد بود برای پژوهشگران صادق.


حال که شریعتی زنده نیست تا در برابر جعالان از خود دفاع کند، شما که از نعمت حیات برخوردارید، تاریکیها را بزدایید، و این بیش از آن که دفاع شخصی باشد، دفاع از حقیقت و خدمت به تاریخ و تاریخ نگاران است. به ویژه که مجری برنامه افق نیز به مقتضای تعهد حرفه ای خود از افراد مورد تعرض خواسته تا در همان رسانه به مطالب مطرح شده پاسخ دهند و این مجال مناسبی است برای زدودن برخی شبهه ها و تهمت زنی ها. به خاطر حقیقت از حق خود استفاده کنید. 


* توضیح تکمیلی: پس از انتشار جوابیه دکتر سروش، به یادآوردم که همکار بنده در دایره المعارف اسلامی احمد منزوی برادر مرحوم علینقی منزوی بوده است. خوشبختانه این تصحیح تکمیلی تغییری در اصل موضوع نخواهد داد و همچنان که در ادامه آورده ام همچنان" نمی توانم در صحت و سقم دعوی مدعی اظهار نظر بکنم".

از: جرس

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به ديدگاه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران