مدل های فکری

 

چاپ اول مدل های فکری در فروردين 1371 انتشار يافت و اکنون چاپ دوم با تصحيحات جزئی در اختيار خوانندگان قرار می گيرد.   

خرداد 1383 – همايون مهمنش

 

مقدمه

 

واژه واقعيت (reality) را به پديده هائی اطلاق می کنيم که از آنها اين تصور را داريم که بدون وجود ذهن ما نيز وجود دارند. حتی تا نيمه قرن بيستم در بسياری از محافل اينطور تصور ميشد که واقعيات خارج از ذهن ما بطور مستقيم نقش می بندند (انعکاس مييابند) و تصويری يک به يک بر جای ميگذارند.

 

حرکت از چنين فرضی به ما اين اجازه را می داد که مقبولات خود را حقيقت محض دانسته و عدم توافق ديگران را نتيجه بدخواهی و يا نادانی آنان بدانيم. صحبت از "برخورد علمي" در ميان روشنفکران ايران نيز بيگانه نيست و سالها رواج داشت. هرچه که بنظرمان کمی رنگ و لعاب منطقی داشت "برخورد علمي" بود و هرچه متفاوت با آن بود غير علمي.

 

پيشرفت بشر در رشته های مختلف صنعتی و علمي، دست يابی به برخی تجربيات و تئوری های علوم طبيعی باعث شده بود که تصور شود پديده های خارج از ذهن همه از قواعد و قوانينی تبعيت ميکنند که کشف و دستيابی بشر به آنها فقط محتاج زمان است. اين تصور نه تنها در علوم طبيعی و صنعتی بلکه در رشته های اقتصادی و علوم اجتماعی و سياسی نيز رواج يافته بود. تصور می شد که جوامع بشری نيز از قوانين خاص خود تبعيت می کنند و وقتی اين قوانين شناخته شدند، مسير حرکت جوامع قابل پيش بينی است. تنها ممکن است در اين حرکت دچار کندی و يا سرعت شد ولی تبعيت از قوانين عمومی حتمی است و فعاليت انسانها فقط برای تسريع اين حرکت است.

 

يکی از عواملی که در سست کردن چنين تصوری نقش موثر بازی کرد تحقيقات روانکاوان بود که بخصوص از اوائل قرن بيستم تکامل سريعتری را آغاز نمود. اين تحقيقات از جمله نشان دادند که محتوای ذهن يک انسان تا حد قابل ملاحظه ای متاثر از عواملی است که مستقيما رابطه ای با آگاهی و دانش ندارند. مجموعه ای که از آن به عنوان بخش نا خود آگاه ذهن نام برده می شود.

 

عامل ديگر که به سست شدن تصور انعکاس يک بر يک واقعيت خارج از ذهن انسان کمک کرد تکامل فيزيک کوانتوم بود. هسته اصلی اين علم فرضيه ای است که در سال 1927 از طرف هايزنبرگ (Heisenberg) فورموله شد: هر آزمايش با يک سيستم فيزيکی به معنای دخالت و تاثير گذاری بر سيستم مزبور است. اين تاثير را نميتوان از حد معينی کوچکتر نمود. حد مزبور اگرچه بسيار کوچک است ولی صفر نيست و باعث ميشود که نتوان برای مثال حرکات ذرات تشکيل دهنده يک اتم را بطور کامل تعقيب کرد. نتيجتا پيش بينی با نهايت درجه دقت در مورد ذرات تشکيل دهنده اتم ممکن نيست و تئوريهای فيزيک در مورد اين ذرات اجبارا فرضيه هائی بر اساس محاسبه احتمالات هستند.

 

عامل ديگری که همچنين در اين جهت نقش بازی کرد و اعتقاد به قوانين تا کنون کشف شده را اندکی سست نمود پيدايش تئوری نسبيت اينشتين بود. برای مدتها تصور شده بود که مکانيک نيوتون جهانشمول و در بر گيرنده همه قوانين مکانيک باشد. در سال 1879 مايکلسون سرعت نور را با دقت اندازه گيری کرد. او و مورلی با آزمايشات خود نشان دادند (11) که بر خلاف سرعت صوت که در جهت حرکت بيشتر و در جهت عکس آن کمتر است، سرعت نور هميشه و در همه جهات ثابت است. آزمايشات مايکلسون و مورلی که  فرضيات اينشتين (Albert Einstein) بر اساس آن بنا شد دلالت بر آن داشت که فيزيک نيوتون تنها يک حالت خاص از فيزيک نسبيت اينشتين است. نتيجتا اين سوال مطرح شد: از کجا معلوم که فيزيک جديد خود نيز حالت خاصی از چهارچوب وسيعتر نباشد؟

از طرف فلاسفه و دانشمندان برای علم و تئوريهای علمی تعريف جديدی ارائه گرديد: "تئوريهای علمی بايد برای هميشه – مگر اينکه خلاف آنها ثابت شده و فاقد اعتبار شوند – فرض و يا احتمال باقی بمانند" (6). از اين پس در رشته های علمی صحبت از "قانون" (مثلا قوانين گازها) نيست و بجای آن صحبت از "فرضيه" و يا "تئوري" (مثلا تئوری گازهای ايده آل) ميشود. صحبت اين نيست که نور موج و يا فوتون است بلکه صحبت از تئوری موجی نور و يا تئوری فوتون ها برای توضيح خواص نور است. هر دو اينها مدلهائی برای توضيح و درک واقعيت هستند و ادعای قانون بودن را از دست داده اند.

 ثابت بودن سرعت نور در تئوری نسبی اينشتين و آزمايشات مايکلسون و مورلی نشان ميداد که اطلاعات ما از کهکشانهای دور دست منحصر به دريافت نور و يا امواج الکترو مغناطيسی است که مدتها قبل از کهکشانهای مزبور صادر شده و به سمت ما در حال حرکتند. خبر آنچه که "امروز" در اين کهکشانها اتفاق می افتد سالها بعد به زمين خواهد رسيد. چه بسا که کهکشان مزبور ازبين رفته باشد و ما ميليونها سال بعد از اين حادثه اطلاع يابيم. اين امر دلالت ديگری بر محدود بودن افق دانستنيهای انسان بود.

 

در اواسط قرن بيستم رشته های کبرنتيک و انفورماتيک از ساير علوم جدا شدند و پس از آن به سرعت تکامل يافتند. تحقيقات در اين رشته ها بخصوص کمی بودن اطلاعات (Information) و محدود بودن مقدار اطلاعاتی که مغز انسان ميتواند در مدت معين از محيط خارج دريافت کند را روشن ساختند. 

 

تحقيقات در تاريخ تکامل ژنتيک و سلسله اعصاب جانداران بطور عام و مغز انسان بطور خاص (8) نشان داد که مغز انسان و شناخت او نتيجه يک تکامل طولانی بيولوژيک است و هر تئوری شناخت اجبارا بايد بيولوژی مغز انسان را در نظر بگيرد(9).

 

هدف از اين نوشته تاکيد بر اين نکته است که بشر سازنده طبيعت نيست بلکه خود يکی از توليدات ناکامل آنست و تکامل بيولوژيک مغز ما برای آن نيست که حقيقت محض را برای ما روشن کند بلکه فقط برای آنست که ادامه حيات ما را به عنوان ارگانهای بيولوژيک در اين دنيای پرخطر ممکن سازد. جای تعجب نيست اگر هر روز روشنتر ميشود که علوم، بشر را هيچگاه به حاکمين نا محدود طبيعت بدل نخواهند کرد. تکامل بيولوژيک مغز ما برای آن است که ادامه حيات ما را محتمل تر سازد. علوم و پيشرفتهای آن ميتوانند وسائل دستيابی به ذخائر طبيعت و بقا انسان باشند و درست يکی از اين پيشرفتها پی بردن به محدود بودن شناخت و قدرت داوری ما انسانها است.

 

و اين انکشاف نيز برای بقای بشر بی اهميت نيست. چه اين واقعيت که حقيقت مطلق برای انسانها غير قابل دسترسی است، خود، سرآغازی برای بوجود آمدن تحمل و بردباری در مقابل عقايد ديگران و پادزهری است عليه هرگونه تعصب فکري. اين شناخت که ما جزئی از طبيعت هستيم و نه حاکم آن، شايد بتواند به موقع ما را از اين خطر برهاند که در يک تب بی خبري، پايه هائی را نابود کنيم که موجوديت خود ما بر آنها استوار گرديده است.

 

همايون مهمنش،  فروردين 1371

 

 

مدلهای فکری

 

واژه لاتين وايتاليائی مدل Model در قرن 15 ميلادی مورد استفاده قرار گرفت و از آن پس در معماري، در پيشه وري، در هنر، بيولوژی و غالب رشته های ديگر علوم راه پيدا کرد(1).

 

انسان رشد يافته در طول زندگانی خود تاثيرات بسياری را از جهان خارج دريافت کرده است. اگر متوجه هم نباشيم دنيای خارج از ما به صورت تصوير ناکاملی در ذهن ما منعکس است. بدون اينکه ما اشيا مربوطه را بطور مادی در مقابل خود داشته باشيم، ميتوانيم در مورد آنها توضيح دهيم. برای مثال ميتوانيم يک خانه را تشريح کنيم و يا بگوئيم عکس العمل بعضی پديده ها در مقابل حرکتها و عوامل خاص چگونه است و مثلا اگر راديو را خاموش کنيم چه ميشود.

 

واژه مدل همچنين برای توضيح و تشريح پروسه های فکری انسان – پروسه شناخت – نيز مورد استفاده قرار می گيرد که در اين صورت به آن يک مدل فکری اطلاق می شود و موضوع بحث حاضر است.

 

ما اطلاعاتی را که قبلا از اشيا در ذهن خود جمع آوری کرده ايم در مدل های فکری خود مرتب و تنظيم کرده و سپس به کمک اين مدل ها ميتوانيم استنتاج کنيم که چه عمل خاصی بايد انجام گيرد تا نتيجه مورد نظر ما حاصل آيد.

 

برای مثال در مورد دوست خود در طول دوستی با او تصويری از اعمال و عکس العمل های او در ذهن خود ميسازيم و به کمک اين تصوير (مدل فکری ما از اين دوست) بخشی از اعمال يا عکس العمل های او برای ما قابل محاسبه ميشوند و ميتوانيم در مواردی عکس العمل های او را در مقابل اتفاقاتی پيش بينی کنيم. هرچه آشنائی ما با اين دوست بيشتر و تصوير ما از او کاملتر باشد با احتمال بيشتری قادر به پيش بينی و محاسبه عکس العمل های او هستيم. لازم به توجه است که پيش بينی ما و عملی که دوست ما در مقابل يک اتفاق نشان ميدهد هميشه يکی نيستند. اين دو باهم يک تفاوت اساسی دارند: يکی پيش بينی است و ديگری واقعيت!

 

 

چرا از مدلهای فکری استفاده می کنيم؟

 

قبل از پرداختن به بحث، آزمايش کوچکی انجام می دهيم (3). به تصوير شماره 1 دقيق شويد. حال اگر چشمان خود را بهم گذاريد آيا قادريد محل نقطه های درون اين شکل را به خاطر بسپاريد؟ اين کار مشکل است. در تصوير شماره 2 اين نقاط با يکديگر در رابطه قرار گرفته اند و در تصويری آشنا (نقشه ايران)  مرتب شده اند. در اينجا به ذهن سپردن مکان نقاط ساده تر است.

 

 

امروز  به خصوص در رابطه با علم کبرنتيک روشن به نظر می رسد که مغز، آگاهی و حافظه انسان از لحاظ  کمي، محدود تر از آنست که غالبا تصور می شود. در علم انفورماتيک هر داده (data) يا اطلاع (information) قابل تجزيه به واحد های اطلاعاتی (bits) می باشد و بدين جهت از لحاظ کمی قابل اندازه گيری است. اگر جوينده ای به نحوی سوال کند که جواب او بلی و يا خير باشد ميتواند با طرح تعداد معينی سوال به اطلاعاتی که می خواهد دست يابد. مسابقه بيست سوالی در راديو ايران شايد در خاطر ها باشد که فرد شرکت کننده در مسابقه بايد با طرح حداکثر بيست سوال مقوله مورد نظر را پيدا می کرد.

 

آزمايشات مختلف نشان می دهند که مغز انسان در هنگام فعاليت آکتيو می تواند معادل 10 تا 50 واحد اطلاعاتی در ثانيه و نه بيشتر از آن از دنيای خارج خود اطلاعات کسب کند(7). چون يک انسان دارای طول عمر محدودی است، قادر به جذب اطلاعات از خارج بيشتر از حد معينی نيست و همچنين مجموعه اطلاعاتی که يکنفر قادر است از دنيای خارج خود دريافت کند، محدود است و بی نهايت نيست.  مسائل پيچيده ای هستند که درک و تفهيم آنها مشکل و محتاج کسب اطلاعات قبلی زيادی است. مسائلی هم هستند که پيچيدگی آنها آنقدر زياد است که توسط انسان قابل درک نيستند.

 

بنابراين انسان در صدد است از طرق مختلف راندمان کار ذهنی خود را افزايش دهد.  اختراع خط و نوشته يکی از امکانات اوليه انسان برای بالا بردن راندمان جمع آوری اطلاعات خود بوده است.

 

جواب اين سوال که چرا مغز انسان استفاده از مدل را به استفاده از اصل (original) آن ترجيح می دهد اينست: مدل ها در مقايسه با واقعيت بسيار ساده تر هستند. مدل ها تصوير (سايه projection) واقعيت غالبا پيچيده، تصوير اصل خود، در ذهن هستند. چون تصوير يا سايه نسبت به اصل خود – پديده ای که تصوير می شود – ساده تر است، استفاده از مدل برای مغز انسان معمولا با صرفه تر از اصل و منشا آن است.

 

استفاده از مدل های فکری که با ساده کردن واقعيت پيچيده تفاهم لااقل بخشی از واقعيت و يا نوعی تفاهم را ممکن می سازند يک فن لازم و متديک سيستم فکری انسان است تا مسائلی را که پيچيدگی آنها از ظرفيت شعور انسان تجاوز می کند قابل درک و توضيح نمايد.

 

رابطه مدل با واقعيت مانند رابطه پيش بينی هوا با وضع هواست. همانطور که فشار هوا و درجه حرارت لزومی نمی بيند که از پيش بينی ما تبعيت کند به همين ترتيب واقعيت نيز احتياجی ندارد که پيش بينی و تخمينی را که ما توسط مدل و يا مدل های ذهن خود می زنيم رعايت کند. علی رغم اين پيش بينی هوا که ما را از احتمال وقوع طوفان، گردباد ، باران و غيره آگاه ميسازد برای ما غير قابل صرفنظر شده است.  

 

در ميان مسائل جهان خارج و طبيعت بخصوص جوامع بشری سيستم های پيچيده ای هستند و به همان نسبت مدل های فکری از اجتماعات بشري، مدل هائی که برای درک و توضيح مکانيسم ها و تحولات اجتماعی مورد استفاده قرار می گيرند مشکل و پيچيده اند.

 

در بعضی از علوم مانند فيزيک و شيمی ميتوان غالب پارامتر ها را در آزمايش ثابت نگاهداشت و پيش بينی يا تئوری معينی را بارها به آزمايش گذاشت. اما در زمينه علوم ديگر مانند تاريخ، اقتصاد، جامعه شناسي، روانشناسي، سياست و علوم آماری پارامتر ها غالبا آنقدر متعدد و متغيرند که تکرار يک آزمايش به سادگی ممکن نيست. مثلا در سياست هم اوضاع داخلی جامعه بطور مداوم تغيير می کند و هم شرايط بين المللي. علاوه بر اين سرو کار آزمايش کنندگان با انسانهای زنده و متحرکی است که آنها خود نيز در مورد هر مدل و آزمايشی فکر کرده، اين افکار را بر اعمال و عکس العمل های خود تاثير داده و به اين ترتيب باعث تغيير پارامتر ها می شوند.

 

مدل ها از اصل خود (چيزی که مدل آن شده اند) متفاوت هستند وگرنه به آنها مدل اطلاق نمی کرديم، آنها  ولی بعضی جنبه ها را با اصل خود مشترک دارند و گرنه مدل آن اصل نبودند.

 

برای مثال تصويری که در رياضيات از کره ( sphereمجموعه نقاطی است که فاصله آنها از يک مرکز يکی بوده و مساوی شعاع آن کره است) ارائه ميشود يک مدل است که در جهان واقعی وجود ندارد زيرا هيچ گردی در واقع بطور کامل کره نيست و در مرحله ای از دقت با تعريف کره - يعنی داشتن فاصله مساوی با مرکز -  نمی خواند. با وجود اين حيرت آور است که تمدن بشری از مدل ساده کره که هميشه با اصل خود تفاوت دارد تا اين حد استفاده کرده است(6). 

 

قبلا گفتيم تصوير يا مدل ما از دوست هرچه هم کامل باشد نميتواند کليه رفتار و اعمال دوستمان را پيش بينی کند. در بسياری از موارد رفتار و خواسته های آن دوست بسيار پيچيده تر از تصوير ذهنی ما از اوست و کسانی که فکر می کنند می توانند همه خواسته ها و اعمال دوستان خود را پيش بينی کنند غالبا به اشکال بر می خورند. از طرف ديگر تصوير ما از دوستمان بايد معمولا بتواند جنبه هائی از اعمال و حرکات وی را برای ما قابل درک و يا پيش بينی کند و گرنه نميشود به آن تصويرما از آن دوست اطلاق کرد.

 

بگفته کارل دويچ (Karl W. Deutsch) (2) يکی از دانشمندان کبرنتيک مدل هائی که استفاده از آنها برای بالا بردن راندمان فکر انسان موثر هستند معمولا چند خاصيت زير را دارند:

 

الف – واقعی بودن (realistic) مدل: يک مدل واقعی و قابل استفاده است که جنبه هائی از سيستم تجربی مورد نظر را برای کاری که با آن ميخواهيم انجام دهيم، در بر گيرد.

نقشه ای را در نظر بگيريم که مدلی از واقعيت جغرافيائی است. وقتی برای مثال با ماشين در مسافرت هستيم نيمکت های کنار جاده در نقشه اهميتی ندارند و ميتوانند کنار گذاشته شوند ولی جاده ها ضروری هستند و آنها را نمی توان کنار گذاشت. اما مثلا هنگام گردش بدون اتومبيل اين نيمکت ها ميتوانند نقش داشته باشند.

 

ب – صرفه جويانه بودن (economical) مدل: مدلی صرفه جويانه است که در اين يا آن مورد خاص ساده تر از موقعيتی است که بايد ترسيم گردد. يک نقشه جغرافی بالاجبار بسياری از جزئيات منطقه ترسيم شده  را ساده می کند. اگر مدل از واقعيتی که ميخواهد مدل آن باشد پيچيده تر باشد، استفاده از آن راندمان فکر را افزايش نمی دهد. 

 

 

آموختن

 

عبارت "آموختن" به پروسه های مختلفی اطلاق می شود. يک جنبه مهم آموزش تطابق دادن بيشتر مدل با واقعيت است. آموختن يک رشته علمی عمدتا شناختن تجربيات آن علم است. اما ذهن ما غالبا برای اينکه اين تجربيات را با راندمان بيشتری در خود منعکس کند از مدل استفاده می کند. آموختن يک رشته علمی عمدتا شناختن مدل ها و يا تئوری های آن رشته برای توضيح و درک  تجربيات آن علم است. برای مثال مدل تکامل داروين کوشش در جمع آوری آزمايشات و تجربيات علم تکامل و ارائه مدل مناسبی برای درک و توضيح آنها است.

 

آموختن کمک می کند که ذخيره مدل های فکری انسان افزايش يابد تا او بتواند مسائل جديدی را که تا بحال فهم آنها برای او مشکل بوده است در ذهن خود "مرتب" نموده و با مدل های فکری جديد به نحو ساده تری درک نمايد. هر چقدر يک انسان با فهم تر و به اصطلاح "دنيا ديده" تر باشد تعصب او نسبت به يک مدل فکری خاص کمتر است. اين به معنی بی نظر بودن او نيست بلکه به معنای آنست که آن شخص بر عکس فرد متعصب به پيچيده بودن واقعيت توجه دارد.

 

 

پروسه شناخت به کمک مدل ها

 

برای اينکه پروسه ای را "درک" کنيم بايد از علائم و سمبول هائی استفاده کنيم که به نحوی با ترتيب و بعضی جنبه های پروسه مورد بررسی تطابق دارند. برای مثال يک نقشه جغرافی يک مدل است که در آن رودها، کوه ها و غيره هرکدام توسط علائم و سمبول های خاصی مشخص گرديده اند. ترتيب رودها و کوه ها و جاده های روی نقشه با ترتيب آنها در منطقه ای که توسط آنها ترسيم می شود تطابق دارد. اما درجه تطابق همه مدل های فکری با واقعيت و يا اصل آنها يکسان نيست.

 

از آنجائی که انسان درک محدودی دارد، در هر مدل جنبه هائی از واقعيت را که برای پروسه شناخت خود غيرعمده و فرعی تشخيص می دهد کنار می گذارد. مثلا نيمکت های کنار ساحل، چراغ های برق و يا تعداد درختان جنگل را در نقشه جغرافی مزبور منعکس نميشود. در غير اينصورت حجم اطلاعاتی که مغز ما در زمان معين از نقشه دريافت می کرد از حد معينی تجاوز مينمود و پروسه "درک" ما مشکل ميشد.

 

بنابراين درک  همواره به معنی انتخاب کردن يک بخش و صرفنظر کردن از بخشی ديگر از واقعيت است. به اين معنی شناخت هيچ گاه با واقعيت يکی (عيني) نيست. انسان معمولا با انتخاب و برجسته نمودن بعضی جنبه ها و کنار گذاشتن جنبه های ديگر مراتب و مراحل انتخاب و انصراف خود را با احتياجات عملی خود برای شناخت تطبيق می دهد. در مثال بالا نيمکت های کنار ساحل اهميتی نداَشتند اما وقتی می خواهيم کنار ساحل بنشينيم اين نيمکت ها اهميت پيدا می کنند. به اين ترتيب شناخت اگر می خواهد مورد استفاده عملی قرار گيرد نمی تواند کاملا غير واقعی (غيرعيني) باشد.

 

به گفته کارل دويچ شناخت به چند عامل بستگی دارد

1 – خواست انتخابی شناسنده.

هرکس بنا به موقعيت اجتماعي، علمي، سياسي، هنري، روانی و ... به موضوعات و يا جنبه هائی از يک واقعيت بيشتر توجه دارد و در عوض جنبه های ديگری را کنار می گذارد. در اين مورد قبلا مثال جغرافيا آورده شد.

 

2 – خواص واقعيتی که بايد شناخته شود.

 

3 – اعمالی که به کمک آنها اين خواص واقعا تجربه و اندازه گيری می شوند. برای مثال فردی که به دنبال تحقيق در مورد نظر مردم در مورد يک انتخابات است ولی فقط با افرادی تماس می گيرد که نظر آنان معرف نظر جمع نيست. در اينجا خواست شناسنده نقشی بازی نميکند بلکه عمل و نحوه کسب اطلاعات در نتيجه تاثير می گذارد.

 

4 – سيستم علامات و وسائل فيزيکی که توسط آنها داده هائی که در بخش های يک و سه انتخاب شده اند ضبط و ترسيم شده برای استفاده های بعدی به کار گرفته می شوند. برای مثال تلسکوپ برای ديدن کهکشان ها، نوشته و کتاب.

 

شناخت بنابراين پروسه ای است که در آن عناصر ذهنی و عينی با يکديگر ترکيب می شوند. اولين پله شناخت (شماره 1) عمل ذهن شناسنده است که از خواسته ها و احتياجات او سرچشمه می گيرد. دومين پله عينی است و به شرايط وابستگی دارد به شرط آنکه خود واقعيت توسط بررسی مختل نگردد.

 

در پله های 3 و 4 هردو عنصر عينی و ذهنی مخلوطند: يک مجموعه بطور عينی حاضر از اعمال و تجهيزات برای اندازه گيری در ارتباط با علائم فراگيری و ترسيم و ضبط آنها و اين امکان ذهن که تنها ابزاری را که می خواهد و يا درست می داند از اين مجموعه بکار می گيرد.

 

بنابراين واقعيت خارج از ذهن بطور کامل و بدون توجه به خصوصيات انسان در ذهن او جای نمی گيرند بلکه خود پروسه شناخت توسط ذهن هدايت می شود.

 

تنها حدود 15 در صد از فعاليت مغز انسان به گرفتن و جمع آوری اطلاعات از دنيای خارج مشغول است. مغز ظاهرا بيش از همه به جا بجا کردن و مرتب کردن اطلاعات و اداره خويش مشغول است(9).

 

در مواردی گروه های مختلفی با يک ايدئولوژی وجود دارند که هرکدام خود را بهترين طرفداران آن ايدئولوژی می دانند. اگر ذهن ما انعکاس ساده ای از واقعيات خارج از ذهن بود اين اختلاف ها موردی نداشت. اين تفاوت ميتواند به اين علت باشد که يک گروه به جنبه هائی از واقعيت بيشتر و به جنبه های ديگر که اتفاقا مورد توجه بيشتر گروه ديگر است کمتر توجه می کند.

 

 

محاسبه آينده توسط مدل ها

 

در آغاز اشاره نموديم که مدل های فکری در عين حال کمکی برای پيش بينی جنبه هائی از واقعيت هستند که اطلاعات لازم از آنها در دست ما نيست. برای مثال نقشه های جغرافی ميتوانند فراتر از منطقه ترسيم شده نيز اطلاعاتی به ما بدهند. در قرن نوزدهم محققانی که در صدد کشف سرچشمه و رودهای فرعی نيل بودند اول نقشه قسمت هائی را که شناخته بودند می کشيدند و پس از آن رودها را تا مرز اين قسمتها دنبال می کردند. بدين ترتيب امکان می يافتند در مورد اين نواحی مرزی پيش بينی هائی بنمايند که بعدها به آزمايش گذاشته می شد. يا پيش بينی تاييد می شد و يا تحقيقات بعدی آن را رد می کرد(2). 

 

مدتها بعد از آنکه يوهان کپلر تئوری گردش سيارات بدور خورشيد را عرضه کرد مشخص نبود که آيا اين تئوری يا مدل در مورد قمر مصنوعی هائی که در مدار زمين به گردش در می آيند نيز قابل استفاده است يا خير تا بالاخره تجربه نشان داد که اين مدل حرکت قمر مصنوعی را نيز در بر می گيرد. 

 

امروزه  در رشته های علمی از درست بودن تئوری يا مدل صحبت نمی شود بلکه از درجه درست بودن آنها صحبت ميرود(6).

هر مورد جديد يا تئوری مزبور را تاييد می کند و يا آنرا رد می کند. حکم آخر ما در مورد صحت مدل در يک مورد خاص جديد را بنابراين آزمايش نشان می دهد. آزمايش محک است و همانطور که ابو علی سينا در دانشنامه خود (10) می نويسد: علمی که خود را در معرض سنجش قرار ندهد مشکوک می ماند. امروزه اين نظر عموميت دارد و به گفته کارل پوپر: اگر تئوری بگويد که قوها همه سفيد پر هستند و اين در مورد هزاران قو صادق باشد ديدن تنها يک قو با پر سياه درست نبودن اين تئوری  را ثابت می کند. او در جای ديگر می گويد: نتيجه استقرا تا زمانی صادق است که مثالی در رد آن وجود نداشته باشد(6).

 

صدها سال قبل از او ابو علی سينا در دانشنامه می گويد (10) (مضمون گفته): استقرا نتيجه گيری از داوری يا داوری هائی است که به يک پديده و يا به جنبه هائی از چند پديده مربوط می شود. برای مثال می توان نتيجه گرفت که تمام حيوانات هنگام جويدن فک پائينی خود را حرکت می دهند.... اما افرادی که با اين متد پيش می روند و فقط برای اينکه در اکثر و يا غالب موارد ديده اند که فک پائينی حرکت می کند اين نتيجه را می گيرند که اين داوری در همه حال درست است، لزوما محق نيستند. زيرا اين امکان وجود دارد که آزمايشات بعدي، آزمايشات قبلی را رد کند و صد هزار مورد داوری را تائيد کند و يک مورد آن را رد کند. برای مثال تمساح که هنگام جويدن فک بالائی خود را حرکت می دهد.

 

برخلاف پوپر که در مورد قوها آزمايش منفی برای مثال خود ندارد ابوعلی سينا صدها سال قبل از او مدلی آشنا و عمومی با مورد آزمايش منفی آن برای روشن کردن نسبی بودن متد استقرا ارائه می دهد.

 

در آغاز روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ايران بخشی از نيروهای چپ با استفاده از مدل های ماخوذ از مارکسيسم چنين استنتاج می کردند:

چون هر طبقه ای که در يک جامعه به حکومت می رسد نماينده يکی از طبقات جامعه بايد باشد و طبقات عمده جامعه ايران بورژوازي، دهقانان، طبقه کارگر (و برای بعضی فئودال ها و يا بورژوازی کمپرادور نيز به اين مجموعه اضافه می شد) هستند، بنابراين حکومتی که در ايران بروی کار آمده است نماينده يکی از اين طبقات و نماينده طبقه X، مثلا بورژوازی است.

 

نويسنده بخاطر دارد که در بحث هائی که با اين گروه ها داشتيم زمانی حکومت فعلی را نماينده بورژوازی کمپرادور(وابسته به سرمايه خارجي)، زمانی آنرا  نماينده فئودال ها و زمانی نماينده بورژوازی ملی می دانستند وهيچ يک از اين مدل ها به دليل ناقص بودن اقدامات اين رژيم را پيش بينی نميکرد. در حالی که مردم عادی که با اين مدل ها و چه بسا اصولا با تحليل سياسی آشنائی نداشتند در جواب اين سوال که در ايران چه قشری حکومت می کند جواب قاطع، دقيق تر و مدل مناسب تری ارائه می دادند: "ملا ها".

 

يکی از جنبه های مهم تحليل و به کار گرفتن مدل ها در کار سياسی شناختن بهتر موقعيت کنونی و سپس پيش بينی آينده است. با پيش بينی سياسی آينده هميشه موقعيت های خاصی را محتمل و موقعيت های ديگری را غير محتمل پيش بينی می کنيم.

 

يک مدل وقتی آفريده شد، ذهن انسان آن را به همه جنبه هائی که در آغاز شامل آن نمی شد نيز عموميت ميدهد. در بسياری موارد وقتی ما از شخصی خوشمان نمی آيد همه کارهای او را بد می بينيم و يا رژيمی که مردم آنرا ديکتاتور و تروريست ميشناسند حتی اگر روزی بخواهد به اعمال معقولی هم دست بزند باز هم مورد مخالفت قرار ميگيرد.

 

وقتی يک مدل اجتماعی ارائه شد هر چقدر هم که درک ارائه دهنده آن دقيق عرضه گردد غالبا نميتواند همه جنبه ها ی واقعيت را در بر گيرد. حتی در صورت ارائه دقيق پيش ميايد که ذهن سيال انسان ها هرکدام از آن مدل، مدل شخصی خود را استنتاج مينمايد.

 

اينکه مدل های فکری چگونه مورد استفاده ذهن قرار می گيرند هنوز مورد بحث و مطالعه است و برای درک و توضيح آن مدل های مختلفی چه در بيولوژی مغز(4) چه در روانکاوی شناخت و چه در زمينه های عمومی تر ارائه شده اند که بحث در مورد آن و همچنين رابطه مدل و تئوری را به نوشته ديگری موکول می کنيم.

 

خلاصه و ساده شده آزمايشات و تئوری های مربوطه را ميتوان اينطور ارائه کرد:

هنگامی که يک فرضيه، يک تئوري، يک مدل فکری و يا جهان بينی در ذهن انسان نقش تعيين کننده در زمينه خاصی را دارد، انسان معمولا در برخورد با هر مساله جديد مدل خود را مورد استفاده قرار می دهد. در غالب موارد قبل از اينکه نتايج تجربه جديد به انسان برسند شخص با استفاده از مدل فکری خود به "پيش بيني" نتايج دست می زند.

 

چنين پيش بينی يا توسط عمل و آزمايش تاييد می شود که در اين صورت به تقويت مدل مزبور در ذهن می انجامد و يا رد می شود. در اين صورت انسان به دنبال دلائل رد شدن پيش بينی توسط تجربه می گردد و چه بسا لازم می بيند که در مدل مزبور تغييراتی بوجود آورد و يا حتی آنرا به کلی به عنوان مدلی غير قابل استفاده رها سازد.

 

 

مقاومت مدل ها در مقابل تغيير

 

مدل های فکری هرچه به دفعات بيشتری مورد تائيد قرار گرفته باشند، در مقابل تجارب منفی مقاومت بيشتری نشان می دهند. بعبارت ديگر مدل هرچه بيشتر تاييد شده باشد مقاومت آن در مقابل تغيير بيشتر است.

 

سوالی که مطرح ميشود اينست که چه عواملی در تعيين قدرت يک مدل در ذهن موثرند؟

برونر (Brunner) (5) برای آن پنج فاکتور را ذکر می کند:

 

1 – تعداد دفعاتی که فرضيه در قبل تائيد شده است. هرچه اين تعداد بيشتر باشد قدرت مدل فکری و يا فرضيه بيشتر است.

 

2 – تعداد فرضيه هائی که به عنوان آلترناتيو در مقابل اين فرضيه قرار دارند. هرچه تعداد فرضيه های مختلف در يک حالت خاص بيشتر باشد مقدار اطلاعاتی که لازم است تا يکی از آنها به عنوان فرضيه "بهتر" انتخاب شود بيشتر است. برای مثال وقتی چند نيروی اپوزيسيون در مقابل يک نيروی حاکم قرار گيرند کار هر يک از آنها به مراتب مشکل تر از زمانی است که يک نيروی اپوزيسيون در مقابل نيروی حاکم قرار گيرد.

 

3 – پشتيبانی که خواسته ها، اميال و منافع شخص از مدل می کنند (motivational back up). هرچه اين خواسته ها و منافع شديدتر با مدل مزبور پيوند داشته باشند مقدار اطلاعاتی که لازم است تا مدل مزبور را تغيير دهد بيشتر است.

 

4 – هر چه يک فرضيه در سيستم شناخت وسيعتری غرق شده باشد مقاومت آن در مقابل تغيير بيشتر است. غالب عقايد ايدئولوژيک که به "ايمان کامل" و تعصب طرفداران خود احتياج دارند، جهانشمول هستند.

 

5 – پشتيبانی اجتماعي. در صورت نداشتن اطلاعات کافی برای آزمايش يک مدل، تائيد اعضا گروهی که شخص به آن تعلق دارد ميتواند به عنوان تائيد آن مدل تلقی شود. به گفته پست مان (Postmann) پروسه اجتماعی شدن (socialization) را ميتوان به عنوان پروسه کسب پی در پی فرضيه هائی ديد که در طی آن محيط آنطوری ديده می شود که توسط آن تمدن بايد ديده شود.

 

نويسنده بياد دارد که در بعضی فيلمهای تبليغاتی که در سابق در مورد "انقلاب فرهنگي" چين توده ای نشان داده ميشد فرد انقلابی با صحبت آتشين و کوتاه خود در فاصله زمانی کوتاهی همه شنوندگان خويش را که در آغاز مخالف و يا بدبين به او بودند به موافقان خود تبديل ميکرد. اما از آنچه در بالا آمد ميتوان نتيجه گرفت که "تغيير عقيده" دادن به عوامل گوناگونی بستگی دارد و بخصوص در زمينه های اجتماعی پروسه پيچيده و معمولا طولانی است.

 

از آنچه که در بالا رفت ميتوان از طرف ديگر نتيجه گرفت که ديالوگ اجتماعی و مبادله اطلاعات بی تاثير نيست. افراد و يا اعضائی از جامعه هر قدر هم که به دنبال منافع و يا نظرات خود باشند ممکن است با اطلاعات و ديالوگ بيشتر اجتماعی در رفتار و قضاوت خود تعديل کنند. ديالوگ و ارائه اطلاعات و بحث در سطح جامعه ميتواند در انسانها تاثير گذارد. يکی از انتقادات عمده فلاسفه دموکراسی به کمونيست ها اين بود که کمونيست ها رفتار و قضاوت های انسان ها رانتيجه مستقيم منافع مادی آنها می دانستند، تا حدی که ديالوگ و بحث اجتماعی اهميت خود را از دست می داد. تفاوت و تضاد (11 کارل پوپر جامعه باز) ميان طبقات اجتماعی آشتی ناپذير هستند و بجای ارائه راه حل های سياسی که پلوراليسم اجتماعی را در بر می گيرد بايد به دنبال حذف طبقات حاکم بود. بدين ترتيب بخشی از نيروی فکری جامعه در عوض معطوف کردن توجه خود به ارائه راه حل و پيشنهادات برای حل معضلات سياسي، اقتصادي، اجتماعي، از همان آغاز به دنبال پيدا کردن راه هائی برای برخوردهای خشونت آميز و تشديد خشونت ها بود. بعضی از اين گروه ها وقتی در جامعه آزادی و دموکراسی نيز بر قرار می شد و مردم راه حل های آنان را در برخورد اجتماعی طالب می شدند ديگر قدرت تفکر سياسی را از دست داده بودند و راهی جز برخورد خشونت آميز بلد نبودند.

 

معمولا وقتی نتايجی که توسط مدل پيش بينی شده اند توسط تجربه تاييد نشد، انسان بلافاصله مدل فکری خويش را رها نمی کند بلکه در آغاز کوشش دارد عوامل محيط و يا شرايط آزمايش را مورد سوال قرار دهد. خرافه گرايان دينی وقتی مسلمانی علی رغم پای بندی به دين دچار حادثه ناگواری می شود، علت را "ناشکري" می دانند. در بعضی موارد انسان مدتها چشم خود را بر واقعيات می بندد و يا حتی فاکت های موجود را انکار می کند.

 

هستند افرادی که طرفدار استالين بوده اند و اين همه اطلاعات که از حکومت استالين در اتحاد جماهير شوروی و جناياتی که اين رهبر سياسی در اين کشور باعث شده و ... همه را ناديده گرفته هنوز ادعا دارند که اگر بعد از استالين درست طبق گفته و نظرات او عمل شده و رويزيونيسم در شوروی حاکم نشده بود، امروز در اين کشور کمونيسم ناب حاکم بود و مردم اين کشور از خوشبخت ترين مردم دنيا بودند.

 

همينطور کسانی هستند که طرفدار رژيم  شاه اند و هنوز تجربيات سياسی در ده ها کشور ديکتاتوری جهان را ناديده می گيرند و معتقدند که بهبود شرايط در ايران منوط به استقرار مجد رژيمی از نوع سابق است.

 

نه فقط در امور سياسي، بلکه در زمينه های ديگر نيز خواص و چگونگی موقعيتی که مدل مربوط به آنست استنتاج و پيش بينی می شود که اگر مدل درست باشد اين و يا آن آزمايش فلان نتيجه را خواهد داد و اگر درست نباشد نتيجه ديگری حاصل خواهد شد. سپس مدل به آزمايش گذاشته می شود. اگر نتيجه مثبت باشد که مدل مزبور در اين زمينه نيز قابل استفاده بودن خود را نشان داده است و يک مورد به موارد تقويت مدل اضافه ميشود. و اگر نتيجه منفی بود ممکن است بتوان با تغييرات جزئی در مدل، آنرا در مورد جديد نيز قابل استفاده نمود، بدون اينکه به درست بودن آن در موارد ديگر لطمه ای بخورد. اما اگر امکان تطابق مدل با شرايط جديد موجود نبود قابل استفاده بودن مدل محدود شده و چنانچه اين آزمايش تعيين کننده باشد و زمينه ديگری نيز برای استفاده از آن موجود نباشد، بکلی رها می شود.

 

انسان بطور دائم و در بسياری از موارد حتی نا آگاهانه مدل های خود را به آزمايش می گذارد. او در صورتی که نتايج پيش بينی شده در اثر تجربه تائيد نشوند کوشش دارد مدل خود را با تغييرات جزئی قابل استفاده نگاه دارد. تنها هنگامی که تجربيات منفی از حد معينی تجاوز کند و يا نگاه داشتن مدل با تغييرات انجام شده (modifications) به کار فکری زيادی محتاج باشد و مدل سادگی نسبی خود را از دست دهد، در اينصورت انسان تجديد نظم (regorganization) و مرتب کردن اطلاعات و تجربيات خود را در چهارچوب مدل جديدی ضروری می بيند. کار به همان منوال با مدل جديد ادامه می يابد و باز ذهن در پروسه آموزش جديد خود بار ديگر در تلاش مداوم قرار ميگيرد تا مدل خود را در آن زمينه هر چه بيشتر به واقعيت نزديک کند.

 

همايون مهمنش - فروردين 1371

............................................

 

فهرست مآخذ

1.    Karl Steinbuch, Philosophie und Kybernetik, Hrg. Karl Steinbuch und Simon Moser, Sammlung Dialog

2.    Karl W. Deutsch, Polititsche Kybernetik, Modelle und Perspektiven, Verlag Rombach Freiburg im Preisgau

3.    Gerlad Knabe, Schneller lernen, Econ Verlag, Düsseldorf.Wien

4.    Fredric Vester, Denken, Lernen, Vergessen, dtv 1978

5.    Waldemar Lilli, Hypothesentheorie der sozialen Wahrnehmung in kognitiven Theorien der Sozialpsychologie

6.    Karl Raimund Popper, Ausgangspunkte, meine intellektuelle Entwicklung, Hoffman und Camp 1979

7.    Heiner Legewine, Wolfgang Ehlers, Knaurs Buch der modernen Psychologie Droemer Knauer 1972

8.    Hoimar v. Dittfurth, Der Geist fiel nicht vom Himmel, dtv 1980

9.    Humberto R. Maturana, Erkennen:Di Organisation und Verkörperung von Wirklichkeit, Vieweg Braunschweig, Wiesbaden

10. Hormoz Mehmanesh, Avicenna, Dissertation an der Universität Koblenz-Landau 1991

11. http://landau1.phys.virginia.edu/classes/109/lectures/michelson.html