گفت‌وگوی مسیح‌ علی‌نژاد با خواهر ستار بهشتی: بروید قبر بخرید!

پنجشنبه, 18ام آبان, 1391
اندازه قلم متن

ستار بهشتی وبلاگ‌نویسی است که از مدت‌ها پیش به جرم نوشتن مطالبی در وبلاگش به حبس انداخته شده بود و سرانجام مأموران امنیتی خبر مرگ وی را بی‌هیچ گفت‌وگوئی به خانواده‌اش داده‌اند. خواهر او در گفت‌وگوئی با مسیح علی‌نژاد از بهت خانواده می‌گوید و فغان مادر ستار در پس‌زمینه می‌آید

خانواده ستار بهشتی می گویند: ستار هیچ گونه مریضی نداشت با پاهای خودش رفت زندان اما از پلیس امنیت به ما زنگ زدند و گفتند بروید یک قبر بخرید و بعد بیاید جنازه ستار را ببرید. ستار به جرم بیگناهی رفت. ستار سالم بود….

ستار بهشتی وبلاگ نویس ۳۵ ساله ای بود که پیش از احضار شدن در وبلاگ خود نوشته است:

دیروز بنده را تهدید می کنند به مادرت بگو به زودی رخت سیاه باید بپوشد، دهان گشادت را نمی بندی می گویم کاری انجام نمی دهم که لازم به بستن دهانم باشد می گویند وراجی زیاد می کنی، می گویم چیزی که می بینم و میشنوم می نویسم، می گویند هرکاری بخواهیم می کنیم هررفتاری را انجام میدهیم شما باید خفه شوید و اطلاع رسانی نکنید وگرنه خفه خواهید شد بدون نام ونشان!

برخی از سایت ها نیز پیشتر از آثار ضرب و شتم بر بدن ستار بهشتی خبر داده بودند.

گفتگوی مسیح علی نژاد با خانواده ستار بهشتی را در مورد جزییات این واقعه [بشنوید]:

خانم بهشتی در مورد ستار بهشتی بعد از اینکه سه شنبه خبر بازداشتش منتشر شد می خواستم ببینم آخرین اطلاع تان چه هست ظاهرا خبر خوبی دریافت نکردید؟

– سه شنبه هفته گذشته دوازده ظهر آمدند ریختند توی خانه و برادرم را بردند. بدون هیچ جرمی و بدون هیچ مدرکی. هیچی هیچی…. پشت ماشین شان هم نوشته بود گروه سیاسی فتا. همین و السلام. ما نه یک تماسی داشتیم. دست های برادرم را هم از پشت بسته بودند. دیروز یک آقایی به اسم نجفی آمده بود شماره من و شوهرم را گرفته بود که پیگیر کار آقای ستار بهشتی باید بیاید. دیروز می خواستند ماشین دنبال شوهرم بفرستند، شوهرم گفته خودش می رود. امروز صبح شوهرم رفته بود به او گفتند آقای ستار بهشتی مشکلی داشته، شوهرم گفت نه هیچ مریضی نداشت. واقعا هم برادرم هیچ مریضی نداشت، نه سیگاری می کشید حتی یک قرص سر درد هم نمی خورد. بدش می آمد. فقط اضطراب داشت همین .

خب بعد از این به همسر شما چه گفتند؟ آیا گفتند اتفاقی برای برادر شما در زندان افتاده است؟

– به شوهرم گفتند بروید مادر و خواهرش را آماده کنید، قبر بخرید، فردا با ما هماهنگ کنید بیاید کهریزک جنازه را تحویل بگیرید. همین و هیچ چی دیگه نمی دونیم.

آخرین باری که مادرتان توانستند با ستار صحبت کنند کی بود؟

– همان روز سه شنبه بود ساعت دوازه ظهر هیچ تماس دیگری با ما نداشت. هیچی.

آنطور که در خبرها خواندم محل زندگی شما رباط کریم بوده می توانم بپرسم برادر شما را کجا بردند و محل نگهداری برادر شما کجا بود؟

– آن روزی که آمده بودند مادرم گفته بود بچه مرا کجا می برید گفته بودند تهران، مادرم گفته از کجا بفهمم ، مگر تهران کوچک است؟ آنها گفتند به شما خبر می دهیم به شما زنگ می زنیم. همین، هیچ چی نمی دونیم. من برادرم را ندیدم.

آیا اصلا کسی به شما گفتند که برادر شما را به چه اتهامی دستگیر کردند؟

– جرمی نداره نمی دانیم. به شوهرم گفتند خفه شو نپرس، برادرم اصلا شوهرم را ندیده بود، فقط بچه مرا دیده بود و گفته بود هر موقع من بنیامین را می بینم انگار سحر را می بینم …من برادرم را ندیده بودم.

الان صدای گریه مادرتان را می شنوم آیا برای پیگیری جسد کاری کردید؟

– من مادرم ناراحتی قلبی دارد، جنازه را نبیند می میرد. مادر من دوام نمی آورد.

ممنونم می دانم شرایط خوبی ندارید ولی همین قدر توضیحی که دادید ممنونم، خودم هم تماس می گرفتم امیدوار بودم خبر دروغ باشد…

– گفتند قبر بخرید، قبر خریدن دروغ است. گفتند قبر بخرید، قبر خریدن دروغ است. برادرم ۳۵ سال داشت، سنی نداشت، برای چی؟ فقط بگید برای چی برادرم مرد؟ تو را خدا به چه جرمی برادرم مرد. به جرم بی گناهی، به جرم بی گناهی ، به جرم بی گناهی ، به جرم بیگناهی اگه مرگ است، مرگ سیاوش است. تا ابد زنده است. ما افتخار می کنیم. اگر واقعا برادرم به جرم بیگناهی رفته ما افتخار می کنیم به او. از حالا تا فردای قیامت من خواهر ستار بهشتی هستم. خوش به حالم. افتخارم….سرم بالاست برادرم قاچاقچی نبود، معتاد نبود، ناموس دزد نبود، میهن فروش نبود، برادرم صاف و ساده از همه محل بیاید بپرسید می گویند روی سر این بچه قسم می خوریم.

می توانم بپرسم آیا برادر شما متاهل بود یا مجرد؟

– مجرد بود. برادرم پناه مادرم بود. پدر و مادرم از هم جدا شده بودند، برادرم نان آور خانه بود. کس و کار مادر من برادرم بود. مادر من مریضه. مادرم فراموشی و پوکی و استخوان شدید دارد. مادرم را برادرم دکتر می برد. قرص های مادرم را می داد. حال مادرم خیلی خراب است که سر هشت روز خبر مرگ برادرم را دادند. برو پیگیر شو که برادرم مرا چی شد که مرد. کشتند؟ چی شد؟ چی شد؟ ما نمی دانیم. آخه برادر من صحیح و سالم بود. با پای خودش رفت دستبند زدند، سوار ماشین شد، حتی نگذاشتند یک کفش پایش کند.

مادر ستار بهشتی در انتهای مصاحبه می گوید:

من بچه ام را در راه خدا دادم، مادر اکبر محمدی، من بچه ام را در راه آنها دادم. بچه ام سالم بود، حتی یک قرص سر درد هم نمی خورد….با ستار از روزی که او را بردند حتی یک کلمه هم حرف نزدم حتی یک کلمه هم حرف نزدم.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.