از نامه تا گور

شنبه, 11ام دی, 1395
اندازه قلم متن

این نوشته درباره نامه آن سی نفر به حضرت ترامپ نیست و نیز قصد مرثیه‌خوانی بر بینوایانی که در گور زندگی را می‌میرند، ندارد اما برای این‌که ممکن است تا انتشار این چند کلمه، وقایع از حافظه کوتاه مدتِ  ایرانی نژادِ  ما برود، کمی از این دو اتفاق تقریبا هم‌زمان بگوییم که سی نفر از مخالفان جمهوری اسلامی به ترامپ رییس جمهورِ هنوز نیامده آمریکا نامه نوشتند که قصد جانِ رژیم اسلامی کند و اگر به بمب و موشک مصلحت نمی‌داند، لااقل به تحریم دستی بگشاید و در وطن هم گورخوابانی کشف شدند که از سرمای زمستان و سوزِ اعتیاد به قبرستان خزیدند و در کنار درِ خروجی دنیا پناه گرفتند.
اما در هر دوی این وقایع دور و به ظاهر بی‌ربط مشترکاتی هست که می‌تواند تلنگری باشد به روح ایرانی. استیصال و بی‌رحمی و آخرین فرصت‌ها.

درماندگی و بن بست و تیمور
آن سی نفر که نامه نوشته اند و از ترامپ، برانداختنِ  رژیم جمهوری اسلامی را خواسته‌اند، نماینده بسیاری هستند که نامه ننوشته‌اند و در سکوت، سَری به رضایت تکان داده‌اند. به تاکید بگویم بنابر دلایلی که بسیاری از دوستان گفته‌اند و خوانده‌اید با آن نامه مخالفم اما تکفیر که نه، تامل باید کرد.

بن‌بست سیاسی ایران که به اصلاحات تزئینی و فروپاشی جامعه مزین است، عاقبت به لحظاتی می‌رسد که مردم ستمدیده راهی جز این نمی‌یابند تا از ظالمی قَدر قدرت بخواهند یا رضایت دهند تا پا بر سر حکومت و ایشان بگذارد بلکه شاید پس از حاکمانِ بدسگال ، شماری هم زنده ماندند که زندگی کنند. مفاهیم کلی و انتزاعی عِرق ملی و تمامیت ارضی و از این قبیل مباحث مقدس و تابو نشان که بین ماست در بزنگاه ایام و جزئیات بدیهی مثل فقر و گرسنگی و بی‌امیدی به شوخی می‌ماند و در فروپاشیدگی و بحران که نیازهای اولیه انسانی، جسم و جان را فلج کند، اینکه به کدام قوم و نَسب متعلقی و تا کجای نقشه، کشورِ تُست، طنز تلخی است.

ما مردم ایران بارها تجربه فروپاشی داشته‌ایم و این‌که از رژه سربازان بیگانه کک‌مان هم نگزیده است. اگر از گذشته‌های دور و بی‌حالی در مقابله با اعراب بگذریم که ایرانیان از ستم شاه و موبد و نوید برابری و برادری مسلمین، انگیزه‌ای برای جنگ نداشتند، در این تاریخ معاصر، ایران دوبار تن به اِشغال داده است.
در جنگ جهانی اول و دوران احمد شاه چنان مملکت از دولت، خالی بود که ایرانیان قحطی‌زده اصلا نفهمیدند که ایران کِی و کجا به اشغال روس و انگلیس در آمد.

در جنگ جهانی دوم نیز استبداد رضا شاهی و قهر بین ملت و حکومت چنان بود که ایرانیان با این‌که رضا شاه خدمات بسیار داشت در سرنگونی‌اش شادی کردند و متفقین بی‌زحمتی کشور را تصرف کردند.

این‌که حکومتی بتواند در برابر بیگانه مقاومت کند، یقینا به مشروعیت و مقبولیت حاکمان باز می‌گردد و نمونه‌اش هشت سال جنگ ایران و عراق بود که هر چند در همان یکسال و نیم اول، دفاع از وطن و فتح خرمشهر میسر شد و باقی‌اش بی‌حاصلی بود، با این حال، مردمِ ایران مقاومت کردند چه هنوز جمهوری اسلامی مقبولیتی داشت و این شد که جنگ، هشت سال به درازا کشید و عبرتی شد برای نسل‌های بعدی که به ریسمان مُلا و سپاهی به چاه نباید رفت.

در ایران امروز آنچه همبستگی ملی می‌ساخت، از دین تا زبان و دلبستگی به پیشینه و سنت، سخت سُست بنیاد است. اگر باور ندارید به مهاجران ایرانی نگاه کنید که در تمامی این سال‌ها شمارشان افزوده شده و ایرانی‌ها در کمپ‌های یونان حتی ملیت‌شان را انکار می‌کنند و خود را افغان جا می‌زنند بلکه قبولی بگیرند.

بسیاری از مغزهای فراری را هم دیده‌ام که لحظه‌ای به بازگشت و زندگی در وطن فکر نمی‌کنند و ایران را مقصدی توریستی می‌دانند برای تعطیلات کریسمس و همین و بس.

بی‌اعتمادی ، بحران عشق و دوست داشتن ، فقر استخوان‌سوز و ثروت‌های بادآورده مغز سوز، هویت ایرانی ما را بر باد داده است.

اگر که گور‌خواب‌ها در عمقِ قبر فراموش می‌کنند که کجا متولد شده‌اند و این خاک سیاه ، سرزمین کدام کشور است. سوارانِ پورشه و شاهزاده‌گان اینستاگرامی و بچه‌معروف‌های آقازاده نژاد هم خبر ندارند که کجا زندگی می‌کنند و ایران کجاست.

برای درک پریشان احوالی حسِ ایرانی بودن، فقط تصور کنید همین فردا یکی از کشورهای اروپایی اعلام کند که حاضر است در همین ماه ژانویه به هزار نفر ایرانی پاسپورت و اقامت دهد به شرط لغو تابعیت ایرانی، می‌توان در خیال دید که همه خیابان‌های منتهی به سفارتخانه قفل خواهد شد و از تهران تا اتوبان قم، ایرانی‌ها صف خواهند بست.

نیازی به خیال گ‌پردازی هم نیست، وقتی در گوشه و کنار خودکشی از فرط فقر را می‌بینیم ،وقتی نانوایی از غم نان خود را حلق آویز کند، وقتی دست‌فروشی هر روز به جای کاسبی ، کتک بخورد ، وقتی کارگری نه کار دارد و نه حقوق ، وقتی در کردستان و سیستان و خوزستان، فقر و بیکاری و اجحاف حکومت بیداد کند، چیزی از ملیت و ایرانیت نخواهد ماند.

جزیره ثبات خاورمیانه که به امنیت‌اش می‌نازیم، حبابی است که به تکانی خواهد ترکید. در نا امنی‌اش همین بس که رجال جمهوری اسلامی، دُردانه‌ها را به خارج فرستاده‌اند و برادران اختلاس‌گر پول‌ها را در ایران سرمایه‌گذاری نمی‌کنند و به کانادا و آمریکا می‌فرستند.

به یاد داشته باشیم که در حادثه‌های ناگهانی و آشوب‌های اجتماعی، امید به بیگانه هر چند واهی اما باز هم نام‌اش امید است. خواجه حافظ هم وقتی فارس در ظلم آل مظفر فرو رفته بود آرزو می‌کرد بلکه تیمور لنگ عزم شیراز کرده و کار را تمام کند:
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم / کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
عمر خواجه البته کفاف نداد تا کابوس آرزو ببیند و جوی خون.

بی‌رحمی و بی‌تفاوتی
وقتی اصول اخلاقی و دیگرخواهی لرزان می‌شود و لحظات، رنگِ فرار و بار بستن می‌گیرند، آدم‌ها بی‌رحم می‌شوند و شفقت جایش را به شقاوت می‌دهد. این بی‌رحمی، سویه‌های متفاوت و ناهمگونی دارد.

آن سی نفر که نامه نوشته‌اند و از ترامپ می‌خواهند تا با تحریم گلوی جمهوری اسلامی را بفشارد این را می‌دانند که مردم ایران هم در این تحریم پیشنهادی لِه خواهند شد اما این مردم‌آزاری را به هدف آن آزادی موهوم پذیرا می‌شوند. استیصال، گاه تجاوز را خواستنی می‌کند.

وضع بسیاری از مردم ایران هم در بی‌تفاوتی به هر آنچه غیر از خود است، نمایی دیگر از همان انگیزه نامه‌نویسان دارد. بی‌امیدی از اصلاح امور و تجربه هر روزه شکستِ زندگی با شرافت، به فرد ایرانی این بی‌رحمی را عطا می‌کند که جز به خود حتی به والدین و برادر و خواهر فکر نکند. اگر توانست از ورطه ایران بگریزد و اگر نشد، تکه‌ای از این گوشت قربانی را که سپاه و آخوند می‌برند، بِرباید و بزند به چاک و بنشیند به گوشه‌ای و هضم‌اش کند.

در این وانفسای تنازع بقا، خیلی‌ها که به اصطلاح زرنگ هستند ، دستگیره دزدی را می‌گیرند و از کاستِ طبقاتی بالا می‌روند و نوکیسه می‌شوند و بسیاری هم سقوط می‌کنند و آنقدر می‌افتند تا جایشان گورستان می‌شود و اگر رسانه‌ها بگذارند در گوری می‌خزند بلکه زودتر بمیرند.

در جامعه اسلامی ایران،رنگِ پول است که آدمها را دیدنی می‌کند ، پس یک کارتن‌خواب، نامرئی است و اصلا به چشم نمی‌آید. خنزر پنزری‌ها از دنیای انسانی اخراج شده و به شکل سگ و گربه ولگرد در می‌آیند و به ناسزایی دیده و به سنگی رانده می‌شوند.

هنوز هیچ آمار رسمی از کارتون‌خوابهای ایران در دسترس نیست. کمیته امداد و بهزیستی متولی خیابان‌گردها نیستند و در مدد جویی هم گویا باید چیزکی داشته باشی تا لایق اِعانه شوی و عددی برای شماره باشی.

وضعیت امنیتی و نگاه اطلاعاتی که حکومت به نهادهای مدنی و خیریه‌های خصوصی دارد، مانع این است که تشکل‌های مردمی ، بی‌خانمان‌ها را دریابند.
خبر دارم که یک تشکل مردمی و غیر دولتی که خاص امداد رسانی به خیابان خواب‌هاست ، ده سال به انتظار مجوز بود و تازه اخیرا به کسب اجازه نائل شده و حالا تنها از مسوولین می‌خواهند که به جای کمک ،اجازه دهند که خانه و ساختمانی بسازند و یا تبلیغ و کاری کنند.

بی‌رحمی با نمود بی‌تفاوتی از ساختارهای زندگی ایرانی شده و اگر ایرانی‌ها به هم‌وطن رحمی نکنند ، یقین بدانیم که وطنی نمانده است.

تا قبر …آ آ آ…
آن نامه نمادین و این گورخواب‌های سمبلیک ، نشانه‌هایی از پایان فرصت حراست از ایران است. بازی اصلاحات با منشور حقوق بشر و رنگِ ریش و عبای شکلاتی و کت و شلوارِ ظریفِ راه راه، به جایی نخواهد رسید. اصلاحات باید به بنیادها برسد و روشی مسالمت‌آمیز و هدفی ساختارشکن داشته باشد. ساعت شنی زمان منتظر دست دست کردن ما نمی‌ماند و دفن‌مان می‌کند. راه‌کارها همان است که نمی‌کنیم. رفع حصر و بلند کردن صدا و بنیادکردن تشکل‌هایی که خواسته‌های روشن و عملی داشته باشد. اصلاح قوه قضاییه و تغییر رییس قضا، خلع ید اقتصادی و سیاسی سپاه و فراخواندن نظامیان ایران از منطقه و بر افراشتن پرچم صلح بر بام ایران. چنین خواسته‌هایی نفس تازه می‌خواهد وگرنه تا قبر حتی سه انگشت هم راه نیست.

این یاداشت را که می نوشتم، دنیا فنی زاده از دنیا رفت، یاد او و پدرش گرامی _

از: زیتون


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

یک نظر

  1. سپاس آقای رهبر که بدون اینکه نوشتن این نامه را توجیه کنید، دلایل آنرا بیان کرده اید. واقعیت این است که سردمداران اصلاحات، خود از همان نردبانی بالا می روند که اصولگرایان. اگر نگاهی به روزنامه های اصلاح طلب و پشتیبانی پنهانی و فرصت دفاع به برخی دزدانی که به خارج رفته اند و شرکتها طاق و جفتی که در سراسر ایران برپا کرده و مردم را سرکیسه می کنند، نشان از راهی است که هردو تشکل اصلاح طلب و اصولگرا مروند. این راه ها ممکن است یکی نباشند ولی صددرصد موازی هستند و در یک جهت در حال حرکت.