یادی از مصدق، جاودان حماسه ایران

یکشنبه, 29ام اسفند, 1395
اندازه قلم متن

بی‌گمان مهر میهن در نهاد هر ایرانی به شعاع چند کیلومتری شهر و روستای او نیست، بلکه وطن شعاعی به گستره ایران در دورترین نقطه مرزی دارد. من نگاه فرانتس کافکا به میهن را نه می‌پسندم و نه می‌پذیرم و با این تعریف طایفه‌ای این نویسنده چک از وطن مشکل جدی دارم. میهن اما به بیان «هرمان هسه» آلمانی را پذیرایم که همان حیات دمنده است و در نهاد انسان جاری‌ست. در ایران که به دلیل ضعف روشن‌گری (اینتلیگنت‌سیا) و شاید هم نسیان روشن‌گران کشور، حافظه تاریخی ما در این روزها گوی سبقت را از «آگاهی تاریخی» ما ربوده است، یادآوری حماسه اسفند یا ملی شدن صنعت نفت شاید اهمیتی به عظمت هویت ملی دارد.

در پایان سال جاری که دیگر از صدها میلیارد دلار درآمد نفتی خبری نیست و بعید می‌دانم در آینده نیز این میوه ملی در سفره ما سهمی شیرین داشته باشد، آیا نباید اسفند را هم‌چنان ماه مصدق بدانیم و یا این‌که مصدق را جلوه ماه اسفند بشناسیم؟ این روزها که با تثبیت بهای نفت در کانال پنجاه دلار، دولت ایران برای تامین بودجه به تدریج متوجه اخذ «مالیات» از شهروندان شده آیا می‌داند که شاخص مالیاتی رابطه‌ای مستقیم با شاخص میهن‌دوستی و قانون‌مداری در ایران دارد؟ به بیانی دیگر، آن دولتی که می‌خواهد از بخش‌های سیاحتی و زیارتی و تعاونی هم مالیات دریافت کند، آیا می‌تواند و یا می‌خواهد در روند سیاست داخلی و خارجی پاسخ‌گوی مالیات‌دهندگان باشد؟ مگر دولت پیشین که از صندوق نفت صدها میلیارد دلار برداشت کرد نیازی به پاسخ‌گویی به شهروندان داشت؟

من دو «پیر» در ایران می‌شناسم که تجلی عظمت و استقلال این سرزمین‌اند که یکی زمانی دور در ستیغ الوند جان می‌بازد و دیگری هم زمانی نزدیک و در دامنه حصر جان می‌سپارد. به عبارتی، یکی شخصیت اسطوره ای دارد که همواره در حافظه‌ی جمعی ما ایرانیان می‌نشیند و دیگری نیز در همین نزدیکی بر کرسی آگاهی تاریخی ما نشسته است. این دو شخصیت پاره‌ای از هویت مشترک ایرانیان هستند.

من نواده یک روستایی در حاشیه تهران هستم و در گذشته هم بر سفره‌ای نشسته‌ام که طعام آن نتیجه رنج کارگری زحمت‌کش و از عرق جبین و عِرق ملی او بود، بااین‌حال نقش دکتر محمد مصدق آن اشراف‌زاده میهن‌دوست که بر سفره بورژوازی می‌نشست را ستایش می‌کنم. برخلاف نواده آیت‌الله کاشانی، من به بهانه پژوهش و روشن‌گری ملت ایران هرگز در پستوی تاریخ به دنبال این سند نیستم که مصدق در جوانی تاجر بوده و از قفقاز به استانبول صادرات میوه و سبزی داشته است. من مصدق را در همان بُرش تاریخ‌ساز سه ساله و ملی شدن صنعت نفت و سپس در کودتای آبادان می‌خوانم و می‌بینم و بس. این پاره از حیات مصدق است که ارزش ملی دارد و او را شخصیت برجسته تاریخ معاصر ایران می‌سازد. ما را با جوانی مصدق چه کار؟ مگر آن افتخار ایران «ستار خان» در جوانی آن چه می‌کرد؟ بنابراین حال که خواهی نخواهی صنعت ملی نفت پاره‌ای از هویت ملی ما شده است، چرا نباید از پیر ایران تجلیل کنیم؟ مگر اسفند بی مصدق هم سزاست؟ فراموش نشود این حماسه اسفند و آن کودتای آبادان است که از مصدق یک «اسطوره» می سازد و نه اشراف‌زادگی و میوه‌فروشی او در جوانی. از این نوع میوه فروشان و تجار ایرانی هزاران آمدند و رفتند و چه بسا شرافت‌مندانه هم کسب و تجارت داشتند که لزوماً نمی‌توانند پروای ملی ما شوند و هویت جمعی ما را پایدار سازند. بنابراین شایسته است از این پس نوه کهنسال آیت‌الله کاشانی در دهلیز تاریخ ایران به دنبال سندهای ایران‌پسند بگردند.

بی‌گمان دکتر مصدق هیچ‌گونه «مصونیت» تاریخی ندارد و او نیز مانند هر نام آور ایرانی هاله‌ای از عصمت ندارد که در ماه اسفند مصون از آفت و لغزش باشد و پندار و کردار سیاسی او نیز باید نقد تاریخی شوند. بااین حال کوشش در کاهش جایگاه ملی او و بیان چنین تعبیرهای سطحی و خنُک از گذشته‌ی آن زنده‌یاد (به زعم این که از او اسطوره‌زدایی شود) به باورم، هیچ از مقام و منزلت وی نمی‌کاهد.

چنان‌چه به فرآیند دولت-ملت سازی در تاریخ معاصر آلمان و نقش «بیسمارک» صدراعظم در این فرآیند ملی/میهنی نظری بیاندازیم، در خواهیم یافت که دکتر مصدق و یارانش نیز در اسفند ماه ایران حماسه‌ای از سنخ «اراده ملی» صدراعظم آلمان آفریدند. به بیانی رساتر مصدق و بیسمارک به لحاظ تجلی این اراده ملی در پروسه عظیم دولت –ملت سازی با یکدیگر برابرند و در جای‌گاه برجسته تاریخ ایران و آلمان ایستاده‌اند. پس از ملی شدن نفت نه‌تنها آن انگلیسی فرتوت (وینستون چرچیل) دیگر نتوانست به آسانی پای سفره ایران بنشیند و تنها ۱۶ درصد بهای هر بشکه نفت را به دولت بدهد بلکه مصدق به جوامع عشیره‌ای/قبیله‌ای خاورمیانه هم نشان داد تا بکوشند از آن پس دیگر بومی و قومی و عشیره‌ای نیاندیشند، بلکه ملی و حماسی هم بیاندیشند. مگر جمال عبدالناصر مصری که آن نام ننگین را بر خلیخ فارس سکه زد، به پیروی از مصدق ایران کانال سوئز را ملی نساخت؟ نخست‌وزیر ایران از ما می‌خواهد که سرمایه ملی را به اندازه سرمایه محلی (مناسبات طایفهای و قومی قبیله ای) اهمیت و ارزش دهیم و اندک اندک تعریف کافکایی از را رها کنیم. به باورم این پیام میهنی مصدق است که نقش او را به اندازه اهمیت ملی کردن صنعت نفت می‌تواند برجسته سازد و نه میوه‌فروشی او.

این روزهای پر تلاطم که ساختارهای شکننده دولت-ملت یکی پس از دیگری در خاورمیانه فرو می‌ریزند یا تهدید می‌شوند و علائق و همدلی فرقه‌ای به پیکار و چالش با منافع ملی و میهنی برخاسته‌اند، ما ایرانیان در این برزخ تاریخی به حماسه اسفند مصدق بیش‌از پیش آگاه می‌شویم. کیست نداند آن‌چه امروز در این منطقه می‌گذرد، نتیجه‌ی نادیده گرفتن پیام آرمانی دکتر مصدق در فرآیند دولت-ملت سازی است. حال بازگشت این منطقه به همان ذهنیت کافکایی و تعیین وسعت وطن که شعاع آن در همان محدوده بیست کیلومتری خانه من باشد آیا به میهن‌دوستی و فضیلت شهروندی اهالی ایران و خاورمیانه کمکی می‌کند؟

آن زمان همان دکتر مصدق فئودال‌زاده و با خُلق و خوی بورژوایی به نیکی دریافت سراسر منطقه و کل سرمایه نفتی آن در گروگان بریتانیاست و اوست که نخستین جنبش فرا قبیله‌ای و فرا طایفه‌ای و فرا عشیره‌ای را به روش ملی و میهنی باید آغاز کند. اوست که باید به نمایندگان پارلمان هشدار دهد که منافع ایران و درآمد نفتی را فدای ذهنیت و منافع بومی نکنند. آن‌گاه جمال عبدالناصر مصر از نخست‌وزیر ایران می‌آموزد که چگونه کانال سوئز را ملی اعلام کند. رئیس جمهور «پان عربیست» مصر اما آن زمان بجای قدرشناسی از دکتر محمد مصدق ایرانی و الگوی حماسه اسفند، بذر کینه بین همسایگان می‌پاشد و از آن پس نه تنها نام جاوید خلیج‌فارس بلکه امنیت آن را نیز به مخاطره می‌اندازد. این‌جا دیگر مصدق ایران و ناصر مصر به‌ لحاظ آن‌چه امروز در خاورمیانه می گذرد هیچ تشابهی و تقارنی با هم ندارند.

به‌راستی آیا امروز هم خاورمیانه به همان سودای «نوستالژیک» دچار نگشته که در همسایگی ایران برخی همچنان شیفته نظام عشیرتی و امارتی شده و برای نابودی هر چه ملی و میهنی است به ستیز برخاسته‌اند؟ در زمان مصدق آیا همسایگان ما علی‌رغم نفت فراوان باز به همین سیاق سنّتی اداره نمی‌شدند؟ دکتر محمد مصدق نخستین سیاست‌مدار خاورمیانه است که با ملی کردن صنعت نفت به آنان آموخت که یک کشور باید با یک روی‌کرد ملی و میهنی اداره شود و نه با ذهنیت قبیله‌ای و و قومی و امیرنشینی. بنابراین چندان گزاف هم ننوشته‌ام چنانچه – بلحاظ تاریخی – بخواهم نخست‌وزیر نامی ایران را در در ردیف نام‌آوران جهان از شمار بیسمارک صدراعظم ملی مقتدر آلمان قرار دهم. آن آلمانی مقتدر که به جهان آموخت چگونه یک کشور مدرن را بر پایه مدل دولت-ملت می سازند و اداره می کنند. میراث ملی بیسمارک هنوز در آلمان رنگ نباخته است و کسی جسارت اهانت «پوپولیست» را به بیسمارک ندارد؛ اما شاهدیم برخی در میهن ما با میراث مصدق چه می‌کنند جز اینکه او را تنها بازاری ساده نشان دهند!

این‌که دکتر مصدق نیز همانند بیسمارک نشان می‌دهد دولت و نظام باید حافظ منافع کشور باشند و نه ویران‌گر و غارت‌گر آن؛ این‌که دولت به معنای یک «شرکت سهامی تاراج» نیست که هر مقام ریز و درشت دولتی تا به استخدام درآمد، آشکار و پنهان بر منابع کشور چنگ زند، این‌که تمام آحاد ملت به تدریج باید از قالب و «ذهنیت» بومی و طایفه‌ای و عشیره‌ای خارج شوند و دگردیسی کنند و در قامت «شهروند» ایرانی نمایان شوند تا شوق و پروای میهن و تغهد ملی داشته باشند و نه صرفاً در قامت «مقیم» ایران ظاهر شوند که چندان غم ایران ندارند و مهر میهن ندارند، آیا از دولت مصدق نیست؟

در پایان این‌که ستار آذربایجان برای من همان‌قدر سردار استقلال میهن است که مصدق سردار اسفند ایران است و این یاداشت نیز هشداری است به هم‌میهنان که نسیان (بی‌اعتنایی) تاریخی می‌تواند هویت جمعی ما را خدشه‌دار و بی‌ارزش کند. شگفتا! برخی قلم بر چهره مصدق می‌کشند و او را حتی «پوپولیست» و فرصت‌طلب می‌خوانند. من در مطالعه تاریخ معاصر کشورم همواره ستار را در محاصره تیربارهایی می‌بینم که تبریز را گلوله‌باران می کنند تا با نادیده گرفتن استقلال ایران، مسیر حاکمیت این کشور را به مدار روسیه منحرف سازند. اراده و عرق ملی ستار همیشه افتخار من است. حال که مهر ایران در نهاد ماست، کیست ستار را دوست (به) دارد آن‌گاه که مصدق خفته است. در ایران کیست مصدق را دوست دارد آن‌گاه که عشق مرده است؟

از: زیتون


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.