از ترور تا پای بوسی آمریکایی

چهارشنبه, 14ام تیر, 1396
اندازه قلم متن

سال های اولیه دهه ۵۰ را مانند هر مخالف حکومت پهلوی و درقالب باور های دینی ام با عشق و ارادت به بنیانگذاران و اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران سپری نمودم. حکایت هر یک از آنان در بلندایی از اسطوره ها سینه به سینه ارادتمندان نقل می شد و هر گیرنده مشتاقی به سیاق و ذائقه خود هم بر آن چیزی می افزود.

هنگام دریافت این توصیف ها که گاه به اغراق هم می آمیخت آتش به جانمان می زد و با رویای حضور آنان، زندگی را می چشیدیم. وقتی که در سال ۱۳۵۳ در زندان قصر با چند نفری از این اسطوره ها روبرو شدم دل در سینه ام تاّ ب ایستادن نداشت. بهت زده و شیفته هر حرکت انان را به ثبت ذهن رسانده و در تلاش که از هر بازدمشان نفسی حیات بخش برای خود برگیریم. در ماه های واپسین سلطنت پهلوی که روزنامه ها از خطوط قرمز مرسوم پا فریاتر می گذاشتند با اشتیاق یک کنکوری در جستجوی نامش در روزنامه، در کنار دکه های روزنامه فروش می ایستادم تا با خواندن خبری بیشتر از این اسطوره ها ذهن تشنه خود را سیراب نمایم.

انقلاب که شد نمایندگان این جریان در فضایی دگرگون شده جامعه اما پشت به دوربین به مصاحبه تلویزیونی نشستند تا از همان زمان خرج خود ازمیانگین مردم جدا کنند و بابت شکنجه هایشان در زندان بر انبوه لایزال آنان فخر بفروشنند و زیر زمین ها را کماکان تقدیس نمایند. مردمی که از سر وفا و حق شناسی آنان رااز درب های شکسته زندان ها بر شانه های خود گرفته و به تکریمشان نشستند. آنها با تغذیه افراطی از جایگاه بنیانگذاران سازمان و با رفتاری امیخته از خود برتری بینی همراه با کینه هایی که در سال های آخر زندان از هم بندی هایشان داشتند گام در برابر خورشید آزادی نهادند. اما به دلیل خو گرفتن در زیر زمین های گذشته خود ، نور آفتاب چشمانشان را آزرد. آنان سرانجام و در یک کش و قوس بی محاسبه، انبوهی از بهترین جوانان کشورمان را هزینه زیاده خواهی های خود کرده و به زیر زمین های دو باره باز سازی شده خود بردند. از آن پس رهبری خود شیفته این جریان و در قماری بی برد و به بهانه دریافت آزادی برای مردم بزرگ کشورمان به پای تخت صدام دیکتاتور خزید و نهایتا از فرزندان سرزمین ما هیزمی ابرای آتش درست کرد. آتشی که هم خشونتی زودرس را از درون حاکمیت مستقر سزارین وهم بر باقیمانده این جوانان که پل های پشت سرشان خراب شده بود خانه سالمندانی متوهم ساخت. به باور این راقم اگر این تشنه کامی برای کیب قدرت نبود مناسبات دمکراتیک و توسعه نهاد های مدنی در بطن انقلاب سال ۱۳۵۷ بسیار تند تر می توانست فرصت را از هر گونه تمامیت خواهی بگیرد. برای بررسی اثرات مخرب این عطش سیری ناپذیر قدرت و افسردگی و سرخوردگی عمومی حال حاضر جامعه ما، نیاز به کند و کاو صاحبان نظر پر شماری است تا که چراغی مگر برای آینده برفروزند. تردیدی ندارم که شتاب این رهبری متوهم برای دستیابی به کرسی قدرت بیشترین نقش را در شکل گیری ابزار و نهاد های سرکوب دهه ۶۰ به بعد ایفا کرد و در دست بسیاری از جوانان هیجان زده کشورمان شلاقی گذاشت که هرگز برای آن مهیا نبودند. جوانانی که می توانستند دست در دست فرزندان ربوده شده در اردوگاه روبرو به پی ریزی ایرانی سرشار از نشاط و همبستگی اهتمام ورزند.

کارناوال اخیر جریان رجوی در پاریس که در خلال نزدیک به چهل سال ماراتن زیگزاگی از ترور مستشارهای امریکایی ( ۱۳۵۳) گرفته تا واکس زدن بر پوتین چهره های جمهوری خواه آنان تنها یک رسوایی کوچک نیست. چه بسیار تحلیگران زبده در حوزه های روانشناسی اجتماعی را می طلبد که این دگرگونی های نجومی را مورد واکاوی دقیق قرار دهند. تغییراتی که در روندی طبیعی چه بسا بجای چهار دهه بایستی در طول هزاران سال رخ می داد. اگراین محققیین از نطرات امثال این راقم هم بپرسند به آنها خواهم گفت “رفتن به زیر زمین و زیر زمینی شدن” عامل اصلی انحطاط تمام جریان هایی است که به انگیزه ستم سوزی نهایتا به ستم سازی می گرایند. از سرنوشت تلخ بنیانگذاران نستوهی که از فراز محبوبیت یک جامعه و تنها بعد از نزدیک به پنج دهه به دره کارناوالی اینگونه سقوط کردند پند بگیریم که هرگز برای تغییر سرنوشت مردم در زیر زمین ها تصمیم نگیریم. زیر زمین هایی که بیش از آنکه دشمن ان مردم را به زیر بکشد خرج این جریانات را از جنبش وزین اجتماعی جدا می سازد.

عبدالحسین طوطیایی

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید