مرداد ماه یادآور نهضت ملی مشروطیت ایران میراث بی بدیل جنبش مشروطه خواهی ما

پنجشنبه, 19ام مرداد, 1396
اندازه قلم متن

پیشگفتار:

صد و یازده سال پیش، جنبش مشروطه خواهی، با تأسیس پارلمان و پذیرش حق حاکمیت ملی، به ثمر رسید. گفتنی است که هر چند مظاهری از «نهاد قانگذاری» به سبک آنچه در مغرب زمین پا گرفت، در سالهای قبل از تأسیس پارلمان در ایران، در اینجا و آنجا پدید آمده بود ولی واقعیت اینست که ظهور «پارلمانتاریسم» آنهم دقیقاً به اسلوب غرب در قاره ی بزرگ آسیا بدرستی بنام ایران ثبت شده است. در این باره گزارش عالمانه ی یک مأمور انگلیسی (والتر اسمارت) که همان زمان برای مطالعه ی وزارت خارجه کشورش تهیه کرده است در شناخت سیر تکاملی و رشد نظام جدید در ایران یادآوردنی است، می نویسد: «هیچکس نیست که مباحثات مجلس ملی [ایران] را از آغاز تأسیس تا حال دنبال کرده باشد و از تکاملی که در کیفیت آن در ظرف یکی دو ماهه ی اخیر تحقق یافته ـ به حیرت نیفتاده باشد، در اولِ کار نه تنها نادانی و ناشیگری اکثر نمایندگان در امور مملکتی نمایان بود، بلکه جهالت آنها نسبت به عادی ترین اصول سیاست آشکارا به چشم می خورد و تعصب جاهلانه ی بسیاری از وکلا سبب دلسردی خیراندیشان مجلس گردیده بود… مجتهدان، قبل از این که به متابعت آیند گرفتاری و دشواری ایجاد می کردند(۱)… ولی سرانجام به اطاعت آمدند و حالا اظهارات ایشان به سیره مباحثات پارلمانی است… مباحثات مجلس خیلی ترقی کرده، درک مسئولیت و حیثیت تازه ای میان نمایندگان ملاحظه میشود. از نظرگاه نظام پارلمانی، مجلس ملی ایران از اکثر پارلمان های اروپا برتر است و حتی از این نظر با مادر پارلمانهای جهان [مجلس ملی بریتانیا] قابل قیاس است». اسمارت در بخشی از تحلیل خود ضمن بر شمردن موارد ضعف مجلس نوبنیاد یادآوری می کند «اما پیدا است، تجربه ی روزمره به نمایندگان می آموزد که چگونه به پرورش بلوغ خود ادامه دهند. می نویسد: «بی تردید هنوز نادانی و نداشتن تجربه، گاه به اشکالی مضحک در مجلس به نظر میرسد، اما کارهای عملی در کمیسیون ها انجام می گیرند که در صورت جلسه های مجلس منعکس نیست ولی نشان می دهد که نمایندگان روز تا روز از تجربیات خود می آموزند. بخاطر باید داشت که همه ی این پیشرفت ها به رغم مخالفت مصمم دولت و دشمنی اجانب و وضع سخت ناگوار اقتصادی مملکت تحقق یافته اند. از این روست که کوشش فعلی مجلس سزاوار آفرین است. ثمره ی آتی این تلاشها هر چه باشد بدون تردید در خُلق و خو و حیثیت ملی ایرانیان تأثیر پایدار خواهد بخشید. مجلس ملی [نوزاد] ایران چیزی نیست که کسی بنابر داوریهای بد اندیشان خارجی آنرا دستگاهی خوار و بی مقدار بشمرد…».

من «نگارنده ی این مقال» کوشش خواهم کرد تا در مسیر یک تحلیل «قیاسی» در حد بضاعتِ مطالعاتی خود، توضیح دهم که آن دست آورد بزرگ، هر چند به علل بسیار متنوع، فرصت دوام و بلوغ نیافت ولی میراث ارجمندی بجای گذاشت که خصوصاً نسل جوانِ «قربانی شده ی» امروز بشناخت کامل آن، نیاز دارد و خاصه بر این توجه به پاید که نهضت ملی مشروطه خواهی کشورش، حاصل دستِ معدود روشنفکران و باصطلاح زمان «طبقه ی منور الفکری» بود که با وجود سلطه ی یک فضای خاموش و شرایط ناهنجار «فئودالیسمی» که روی به استبدادی آلوده به خرافات و جهل داشت و نیز برغم بی خبری و پراکندگی و بیسوادیِ بیش از نود و پنج درصد نفوس (ده میلیونی) آن زمان ایران، موفق شدند بکمک آگاهیهای ژرف خود به مسائل «ملی و جهانی»، نظمی را پایه ریزی کنند که به قول تحلیگر انگلیسی، بر بسی از نمونه های اروپایی پهلو میزد و با پارلمان ما در [مجلس ملی بریتانیا] قابل قیاس بود.

از دیدگاه من لزوم دانستن این واقعیت از آن جهت مطرح است که بویژه به نسل جوان ما میآموزد که راه پرهیز از کجراهه ها را چگونه بیابند، چگونه دنبال کنند و سرانجام ظرائف و دقایقی را که در انتخاب همرزم و همراه ـ غیر قابل چشم پوشی است چگونه تشخیص دهند؟

* * *

جنبش مشروطه خواهی ما، از ریشه ها تحت تأثیر تحولات و آموزه های غرب بود و تا مرحله ی تشکیل پارلمان و تدوین قانون اساسی، برغم نظر و بنیان عقیدتیِ ملایانِ «مشروعه خواه» و تردید سنگین گروه قابل توجهی از ملایان موسوم به «مشروطه طلب» همچنان این اثر را با خود می کشید.

عامل اساسی بیداری مردم «درس خواندگان و روشنفکرانی بودند که به نسبتهای متفاوت با (تعقل سیاسی) غرب آشنا شده و مخصوصاً به انقلاب کبیر فرانسه و پیآمدهای اجتماعی و اقتصادی و ادبیات سیاسی آن تعلق خاطر یافته بودند و عمدتاً کوششی داشتند تا جوانان را با اینگونه دستاوردهای بشری آشنا کنند. مخبر السلطنه هدایت در «خاطرات و خطرات» از جوانان پرشوری در آن ایام یاد میکند که: «هرکدام رساله ای از انقلاب فرانسه در بَغَل دارد و می خواهد رُل روبسپیر و دانتن را بازی کند.»

فریدون آدمیت محقق برجسته ی تاریخِ نهضت ملی، مشروطیت ایران را از نوع جنبش های آزادیخواهی طبقه ی متوسط شهر نشین و عنصر اصلی و ایدئولوژیک آن را «دموکراسی سیاسی یا لیبرالیسم پارلمانی» میدانست و این برداشتی کلاً صحیح است و اما در بهره گیری از آن باید بر ضرورت توجه به نکته ای تأکید داشت که نقش نیروهای گرداننده ی چرخ نهضت یعنی روشنفکران اصلاح طلب و انقلابی، بازرگانان ترقیخواه و گروهی از روحانیان را نباید یکسان و هم سنگ شمرد. بر این زمینه نقل نکته ای بحث را روان تر می کند.
سید محمد طباطبایی، مجتهد معروف «مشروطه خواه» ضمن یکی از سخنرانیهای خود در مجلس شورای ملی گفته بود: «ما ممالک مشروطه را خودمان ندیده بودیم ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند، مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم شوق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم…».

روحانی (میشود گفت وطنخواه) و مسلماً با حسن نیت در آن جا که بر ناآگاهی خود و سایر همقطاران خود به معنا و مفهوم مشروطه گواهی میدهد، حق را ادا میکند و اما وقتی خود و نظایر خود را «ترتیب دهنده ی» مشروطه می خواند، بیش از اندازه غلو میکند. انکار نمی توان کرد که گرایش لایه ای از روحانیت دلسوز و متقی، به توسعه و شتاب «مشروطه خواهی» یاری داده است ولی بیدرگ باید افزود که: نه بآن معنا که مشروطه حاصل علاقه و مشارکت آنان بود ـ و نیز نه بآن معنا که جنبش را آنگونه که طباطبایی ادعا کرده است، روحانیان «ترتیب دادند». تحلیل دکتر آدمیت در این باره سخن پیش گفته او را کامل میکند که «البته [برخی] از روحانیان تحت تأثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی و عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و به مشروطه گری گرایش یافتند و براثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت برآمدند». نتیجه این که، حرفهای طباطبایی تا آنجا صحیح است که صراحتاً بر اثراتِ یافته های غرب اعتراف می کند و در آنجا ناصحیح و خودستایانه است که برقراری مشروطه را زیرکانه به صنف خود می بندد. همین جا برای آنکه رشته ی اساسی کلام از دست نرود، اشاره به یک نکته ی فوق العاده اساسی و کلیدی در قلمرو «همرایی و همراهی» روشنفکران آشنا به دست آوردهای ارزشمند غرب و لایه ای از «روحانیون» واجب است، از چند جهت:

نخست اینکه، «روشنفکران» اگر با گروهی از روحانیت به همراهی و همرایی برخاستند، آن طور که خود در همان زمانها (البته در محافل خودی) مطرح کرده اند آن «همراهی و همرایی» عمدتاً تحت شرایطی صورت گرفته است که در فضای تیره و عقب مانده ی روزگار، بحق باید آنرا غایت بلوغ و روشن بینی شناخت.
دوم آینکه، در این وفاق (روشنفکری ـ مذهبی) برغم شمار اندک «روشنفکران» هیچگاه موردی اساسی و محوری پیش نیامد که مهار جنبش از دست روشنفکران بیرون آمده و بدست «روحانیان مدعی مشروطه خواهی» افتاده باشد.

حادثه ای که متأسفانه و متأسفانه معکوس آن قریب چهار دهه ی پیش رخ داد، و در شرایط اجتماعی بمراتب مساعد تر، روشنفکران و «چراغداران» ما خود به آلت دست قشری ترین لایه های مذهبی تبدیل شدند و ظهور مصیبت یک رژیم ولایی و پس گرا را زمینه ساختند. این درسی است که اگر راهنمای تلاشهای آزادیخواهانه ی ما نشود حکایت همان آش و همان کاسه تکرار خواهد شد و باری میرزا آقاخان کرمانی از جمله اندیشه گران عصر مشروطه خواهی است که مطلقاً به ملایان و حسن نیت آنها اعتقادی نداشته است با این همه در نامه ای به «ملکم خان» صاحب نشریه ی «قانون» می نویسد: «چون هنوز در مردم فیلاسوفی [مشروطه] قوت ندارد و همه مستضعفین محتاج فناتیزم هستند [لذا] برای آنها پاره ای وسایل بنظر میرسد» به زبان امروزیها در پی توسل به «تاکتیک های» خاصی است و بدنبال چنین برداشتِ زیرکانه ای نتیجه میگیرد که پس اگر «از این طایفه ی نیم زنده ی ملایان تا یک درجه ی محدود، معاونت به طلبیم، احتمال دارد زودتر مقصود انجام گیرد».

در همین چند جمله ـ اگر رویکرد به نوعی «سیاست بازی» به چشم می خورد ولی در عین حال این واقعیت نیز مندرج است که «روشنفکر مشروطه خواه» شناخت دقیقی از فضای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خود داشت و عوامل دست اندر کار این فضا را بدرستی تشخیص میداد. او با کل بنای دینی جامعه اش و مشخصات گردانندگان آن موسوم به «روحانیت»به کمال آشنا بوده و بدرستی می دانست که این بنا را دو فرقه ی همگام اداره میکنند، اکثریتی از ملایان دین کار و فاسد و قدرت طلب و دشمن بی امان هرگونه نوخواهی و نوآوری و اقلیتی که هر چند در بیناد نظر مطلق گرا هستند و نمی توانند خود را از چهار دیوار عقاید منجمد و تعبدی جدا نگاهدارند ولی با قلمرو اخلاق و کشش های انساندوستانه و مردمی نیز البته به نسبت های مختلف بیگانه نیستند.

این معنا را احمد کسروی بدرستی شرح کرده است.
«… اگر راستی را خواهیم این علمای نجف (منظورش، آخوند ملاکاظم خراسانی و حاج سید عبداله مازندرانی و حاج میرزا حسین تهرانی است) و کسان دیگری از علما که پافشاری در مشروطه خواهی مینمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه ی رواج قانون های اروپایی را نمی دانستند… مردان غیرتمند، از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی دیدند و با پافشاری بسیار بهواداری از آن می کوشیدند و از یکسو خود در بند کیش بوده، چشم پوشی از آن نمی توانستند. در میان این دو در میماندند».

برداشت آقا خان کرمانی ضمن تقسیم بندی جبهه ملایان به دو گروه «مرده» و «نیم زنده» قریباً مطابق نظر کسروی است که البته سالها پس از او بقلم آمده است.
روشنفکر مشروطه خواه، در همان چند عبارت، بروشنی توضیح میدهد چون در متن جامعه «فلسفه» و یا بقول او «فیلاسوفی» مشروطه گری بحد لزوم پرورده نشده است، پس باید از آن قشر«نیم زنده» که به نحو سنتی تا ژرفاهای جامعه نفوذ کرده است، بهره گرفت ولی فحوای کلام او میرساند که در این بهره گیری نباید مهار کار را بدست آنها سپرد و به عبارت ساده تر نباید اجازه داد که نقش ملایانِ هر چند «مشروطه خواه» به حوزه ی رهبری سیاسی جامعه تجاوز کند.

اجمالاً، مطالعه ی حوادث روز تا روز آن روزگار با وضوح تمام به درک این واقعیت کمک می کند که معدود روشنفکران عصر مشروطه، در همه حال میدانستند که سرانجام زمانی خواهد رسید که همان گروه از ملایانِ مدعی مشروطه خواهی نیز به اصل خود باز خواهند گشت (بقول مولوی: هرکسی کو دور ماند از اصل خویش ـ باز جوید روزگار وصل خویش) ولذا بر عهد خود با پیشتازان اندیشه گر و نوخواه مشروطه ـ پشت خواهند کرد و آن هنگامی خواهد بود که بنای قانونی مشروطه (مجلس شورای ملی و قانون اساسی) زمینه ی طرح پیدا میکند. میدانیم، تأکید بر ضرورت یک «قانون اساسی» جامع در پی تأخیرها و سنگ اندازیهای بیشمار ملایان (حتی مشروطه خواه) سرانجام به همت جناح مترقی مجلس، تدوین و به مجلس ارائه شد و پس از مباحثات و مجادلات بسیار و ابراز «دلتنگی روحانیان» به تصویب رسید. با اینهمه، عناصر مترقی به آنچه تهیه شده بود راضی نبودند و می گفتند نظم مشروطه ی ما کاستی های جدی دارد. مشروطه می باید بر اصولی بنا شود که قانون اساسی موجود فاقد آن است. بهمین دلیل با پشتکار بی مانندی در اندیشه ی تکمیل و تصحیح آن برآمدند و در فرجام به تنظیم و تدوین و تصویب «متمم قانون اساسی(۲)» که در واقع متکای روح مشروطه بود دست یافتند و همین امر به ظهور میدان تازه ای از منازعات و مشکلات عقیدتی منجر شد و جبهه های مختلف را رو یا روی یکدیگر قرار داد، در یک سوی این میدان، ائتلاف مخوف دربار به هدایت شخص محمد علیشاه و اطرافیانش و مجموعه ی ملایان ضد مشروطه (مشروعه خواه) و در سوی دیگر، هواداران اصیل مشروطه و در جایی هم ملایان معروف به مشروطه طلب جبهه گرفتند.

نقش گروه اخیر بویژه در آن مرحله ی حساس، عملاً بمنزله ی آبی بود که به آسیاب استبداد حکومتی و مذهبی میرسید و اندیشه ی کج تابی اشان از آنجا بود که میدیدند، آنچه دارد پا میگیرد، با آنچه آنان در جهت کسب «ریاست فائقه» انتظار داشتند از زمین تا آسمان فاصله گرفته است و بنابر این تمام نیروی خود را بکار رسیدن باین هدف گرفتند که در «متمم قانون اساسی» که در عین حال پایگاه حقوقی و فلسفی نظام جدید می بایست بود، سهمی هر چه کلانتر نصیب آن ها شود.

آنچه در این باره «ملایان مشروطه خواه» را بجوش میآورد مضمون هایی بود که به وضوح نشان میداد، نویسندگان قانون «پایه» را بر سیاست عقلی و «عرفی» نهاده اند. وقتی گفتگوها در باره ی چند و چون طرح قانون آغاز شد موافقین یا جبهه ی ترقیخواه می گفتند «این قوانین که در این مجلس گذارده میشود در همه دنیا مثل حلقه های زنجیر بهم بسته است و به اقتضای زمان است که این قانون را می گذرانند(۳)». و یا «غرض از تأسیس مجلس این است که ما امر معاش خود را اول تنظیم کنیم و بعد امر معاد را(۴)» و این با طبع و طلب ملایان، حتی عناصری نظیر سه مجتهد بزرگ نحف و مخصوصاً روحانی نامدار «نائینی(۵)» و دو مجتهد تهران بهبهانی و طباطبایی نمیخواند، و با پیشداوریها و پیش بینی آنها سازگار نبود خاصه که از این مرحله ی قانون نویسی بود که دانستند آنچه پیش آمده نه آن بوده است که انتظار داشتند و این سهل است با (شریعت قدسی) آنها فرسنگها فاصله دارد و بلکه سخت متضاد است. از این زمان است که کدورتها اوج میگیرد و فاصله ی میان عناصر ترقیخواه و نوآور مشروطه طلب و آن گروهِ به گفته میرزا آقا خان «نیم زنده» بیش و بیشتر میشود تا جایی که اگر شیخ فضل اله نوری در گروه «مشروعه خواهان» مشروطه را «فتنه کبرا» لقب داده بود، «روحانی» نامداری چون «میرزا محمد حسن نائینی» که حتی در دفاع از مشروطه، کتاب مشهور «تنبیه الاُمه و تنزیل المله» را قلمی کرده بود، به برادر خود پیغام میفرستد تا آن کتاب را به دجله بیندازد و بشوید و از دسترس مردم بیرون آورد. پیشتر یادآوری شد که دلگیری «علمای مشروطه خواه» از آن دم سر گرفت و رو به اوج نهاد که خرده خرده با اصول مشروطه آشنا شدند. پیشتر گفتیم: بعضشان هیچ از «نظام مشروطه» نمیدانستند و بقول طباطبائی شنیده بودند که پیشرفت غربیها حاصل مشروطه ی آنها است و مهمتر از آن در آغاز هرگز فکر نمی کردند که در پی پاگیری نظم مشروطه، آرزوی مستمر و دیرین شان که جز دستیابی به «ریاست فائقه» نبود، بی رنگ خواهد شد و حتی به فنا خواهد رفت و بعضی دیگرشان که کم یا بیش با تحولات زمان آشنا بودند (نظیر نائینی) گمان نمی بردند که قواعد «شریعت» در بنیاد و در آنجا که پای «حکومت» و یا «نظم سیاسی و اداری و اقتصادی» کشور مطرح است، کارآیی نداشته باشد. نائینی که در اثر خود «تنبیه الامه» حتی از «آزادی» نقل میکند و حتی آنرا «اعظم مواهب الهیه» نام میبرد و پیدا است به مقیاس وسیعی با مفهوم مشروطه آشنا است ولی با همه «نواندیشی» و «اخلاق» و «احساس ملی» که در او جمع شده بود وقتی به شرح مفهوم «مساوات» میرسد که از پایه های مشروطه و نفس آزادی است، لنگ میزند، می نویسد: داشتن «امنیت بر نفس و عِرض و مال و مسکن و عدم تعرض بدون سبب و تجسس نکردن از خفایا و حبس و نفی نکردن بی موجب و ممانعت نداشتن اجتماعات مشروعه، اختصاصی نیست و احوال همه ی فرقه ها را در بر میگیرد». به عبارت ساده از دیدگاه مجتهد نامدار، در آن زمینه های یاد شده حقوق «مسلمین و اهل ذِمّه بدون تفاوت است» اما بیدرنگ به عقاید رسوب شده ی خود باز میگردد و می نویسد: «قانون مساوات در تساوی اهل مملکت فقط نسبت به قوانین موضوعه برای ضبط اَعمال متصدیان (یعنی جلوگیری از خود سری دولتیان) است نه رفع امتیاز کلی ما بین آنها» معنای این حرف چیست؟ این است که نامساوی بودن مسلمانان و نامسلمانان در قبال امور جزایی پا برجا است و آنچه تغییر ناپذیراست، حق سیادت و برتری مسلمانان است. وقتی مجتهدی در آن پایه از «اجتهاد» و درعین حال «کما بیش آشنا با الزامات دنیای نو» چنان میاندیشد و در یک مقوله ی محوری بر مفهوم کلمه ی «مساوات» خط رد میکشد، طبیعی است آنجا که پای داوری هم صنف های او در میان است (که هرگز نخواسته اند و نمی خواهند ذره ای از «الهیات» و در واقع دکان بی زحمت ولی پر آب و نان آن فاصله بگیرند)، تکلیف ترقیخواهان، خصوصاً هنگامیکه مسئله ی یارگیری مطرح است بکمال روشن است. تکلیفی که در جامعه ی ما آنهم در یکی از مراحل حساس تاریخش، ناشناخته ماند.

و حرف آخر:
مسلماً نظام مشروطه، آنگونه که بایسته است در ایران ما پا نگرفت، با اینهمه براین واقعیت چشم نبندیم که از همان مشروطه ی نحیف و بقولی نیم بند بعدها آثار درخشانی برآمد که مایه های مقاومت در برابر قراردادهای استعماری نظیر قرارداد ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ و ۱۹۱۷ و از همه اساسی تر اقدام به ملی ساختن صنعت نفت در سراسر کشور، از آن شمارند و در همین راسته نباید انکار کرد که مباحثات و مجادلاتی که طبعاً میان مخالفان و موافقان مشروطه در گرفت، خود انگیزه ای شد که «تفکر سیاسی» هر چند در مراحل سطحی در لایه هایی حتی از طبقات زیرین اجتماع رسوخ کند و بویژه در نسل جوان شوقی برانگیزد (در این باره یادداشت مخبره السلطنه هدایت در «خاطرات و خطرات» او که قبلاً بآن اشاره شد همچنان یاد آوردنی است). این همه در جای خود ـ پس از دهه ها و گذر از نظامات مبتنی بر خودکامگی ـ همانگونه که شاهدیم، مناسبات جامعه و حکومت ما با تمام معنای «قیمومت» شکل گرفته و قانون اساسی اش به بهانه ی اتکاء به شریعت، استبداد خشن و بی پروایی را نهادینه ساخته است. مسلماً این پَسرفت پرعذاب دلایلی دارد و بباور من رسالت آزادیخواهان و نواندیشان کنونی ما (به حکم آنکه باید نخست به علت ویا علل یک بیماری دست یافت و آنگاه به درمان و دارو روی کرد) در اول قدم، شناخت مایه های این فروماندگی است. ما تا به ژرفای این مجهول دست نیافته ایم که چه شد و چه پیش آمد که ما در فضایی بمراتب مساعد تر از عصر مشروطه گری (خواه بلحاظ وسعتِ طیف درس خواندگان و روشنفکران و خواه به جهت فزونی طبقه ی متوسط که وجودش از لازمه های پای گیریِ یک نظم لیبرال است و سرانجام به رغم آشنایی های بمراتب وسیعتر جامعه با مدنیت دنیای نو) به چنین عقب گرد شوم و بد اثر گرفتار شدیم؟

به تصور من این پرسش اساسی تاکنون پاسخ جامعی که طبعاً باب عقلانیت بوده باشد، نیافته و دلیل آن کاستی های فرهنگی خاصه (فرهنگ سیاسی) است که جلوه ی درخشان و مفید آن، فرهنگ «نقد و نقادی» و عمدتاً «نقد از خویشتن» است که آنهم بعلل گوناگون در جامعه ی ما فرصت بلوغ نداشته و در عوض خصلت «برائت طلبی» و بقول کوچه و بازار قصه ی (کی بود کی بود…) رشد تمام یافته است. بی تردید هر کس در این باب حرف خود را دارد و حرف من هم این است.

یادداشت ها و مراجع:

۱ ـ برگرفته از اثر خواندنی دکتر فریدون آدمیت «ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران».

۲ ـ در تاریخ چهاردهم ذی القعده ۱۳۲۴ قانون اساسی شامل ۵۱ ماده که ابتدا «نظامنامه ی اساسی» نامیده میشد به امضاء مظفرالدین شاه رسید. این قانون که همان عنوان «نظامنامه» برای آن منطقی تر است، خواستِ ترقیخواهان را تأمین نمیکرد در نتیجه به تکمیل آن قیام کردند و سرانجام «متمم قانون اساسی» که اساس نظام عرفی مشروطه قرار گرفت، تدوین شد و بامضاء محمد علی میرزا رسید. نویسندگان «متمم قانون اساسی» حقاً در کار خود غایت زیرکی و آگاهی و تخصص را نشان دادند و آنچه ارائه کردند (هر چند در متون اصل اول و اصل دوم، به نحوی بر دخالت مذهب در قانونگذاری و اداره حکومت اشاره شده است) در بنیاد یک اثر عرفی و در حدّ خود مترقی است و این نکته را سالها پیش نگارنده، ضمن رساله ای تحلیل کرده و باین نتیجه رسیده است که روح آن قانون که در صد و هفت اصل منعکس شده بود، بنحو روشن و قاطعی روی بیک نظام عرفی و اصول ناظر بر امور مذهبی و یا «حقوق پادشاه» در آن ـ تنها و تنها وجهه ی تشریفاتی داشته است.

۳ ـ نقل از مذاکرات مجلس در دوره ی دوم تقنینیه ۱۳۲۷٫

۴ ـ ازهمان سند (بدون ذکر گوینده).

۵ ـ بی تردید اگر این سوال پیش آید که در جمع ملایان مشروطه خواه کدامیک در گسترش اندیشه ی مشروطه خواهی نقش بیشتری داشت، پاسخ، نام «میرزا محمد حسین نائینی» است که رساله مشهور او (تنبیه الامه و تنزیه المله) دردفاع از مشروطیت و مقابله با «استبداد دینی» که از اصطلاحات خود او است ـ خواندنی است. هر چند خواندن آن بدلیل انبوه اصطلاحات فقهی و غیره دشوار است. این درست است که در آن زمان، مرجعیّت در درجه اول ـ به سه تن ( آخوند ملا کاظم خراسانی و مازندرانی و تهرانی) تعلق داشت ولی واقعیت اینست که آن هر سه بشدت تحت تأثیر افکار نائینی بودند و از او الهام میگرفتند. برای آگاهی به احوال این روحانی بزرگ از جمله به اثر نگارنده این مقال زیر عنوان «شیعی گری و ترقیخواهی» مراجعه کنید.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.