حجت‌الاسلام اکبرنژاد: دیروز در مقابل مجلس بر من چه گذشت…

یکشنبه, 5ام شهریور, 1396
اندازه قلم متن

دیروز مجلس شورای اسلامی جلسه ای داشتم. حدود ساعت دوازده بود که رسیدیم به درب یک مجلس. برخلاف چند مورد قبلی این بار شلوغ بود. مردم جمع شده بودند. البته اغلب پیرمردان و پیرزنان بودند. پلیس حضور داشت و شرایط تحت کنترل بود.

در میان آن همه جمعیت فقط یک آخوند بود و آن هم من بودم. گویا قیافه من می خورد که نماینده مجلس باشم. با ملاطفت از پیرمردی پرسیدم: برای چه اینجا جمع شده اید؟ اما نمی دانستم که با این کار انبار باروت را کبریت زده ام!

پیرمرد شروع کرد که ما بازنشستگان لشکری و آموزش و پرورش هستیم. مجلس ده سال پیش قانون گذرانده که حقوق ما را با حقوق افراد شاغل یکی حساب کنند و این هنوز اجرا نشده است.

در این حین بود که خانم ۵۵-۶۰ ساله ای که از سر و وضعش پیدا بود که هنوز از خودش نا امید نیست، با تندی جلو آمد و پرسید: شما نماینده مجلسید؟ گفتم: نخیر. بنده هم مثل شما مراجعه کننده هستم! گفت: آقا شما را به خدا اگر دستتان می رسد به اینها بگویید: من غلط کردم رفتم آموزش و پرورش. من گداخانه رفتم! به آقای خامنه ای بگویید به رئیس جمهور بگویید به هر کسی که دستتان می رسد بگویید ما واقعا بریده ایم. ما این انقلاب را نمی خواهیم. ما از شما آخوندها متنفریم!

پیرمرد قد بلندی که ته ریش داشت، پرید وسط حرف خانم و در حالی که از شدت عصبانیت همراه با کلماتی که از زبانش خارج می شد، راست و خم می شد و دستانش را به راست و چپ حواله می داد، تو گویی با من دعوا دارد گفت: من یک روزی به شما افتخار می کردم. توی خیابان آخوند می دیدم، دستش را می بوسیدم. اما حالا نه تنها افتخار نمی کنم، بلکه از شما بدم می آید. بلکه متنفرم. آقا من از شما متنفرم. شما این بدبختی ها را سر ما هوار کردید.

درست وسط حرف های پیرمرد بود که زن ۶۰ ساله ای در دو قدمی من با یک آرامش آکنده به غروری گفت: حاج آقا عبا قبایتان را بذارید توی صندوقچه، مردم به خونتان تشنه اند!!! من به روی خودم نیاوردم. با آرامش به حرف ها گوش می دادم و ابراز همدردی می کردم.

یک پیرمرد تپلی داشت می آمد که با این صحنه مواجه شد. چند لحظه ای به سخنان یکی از خانم های معترض که با داد و فریاد مرا خطاب قرار داده بود گوش داد و با قیافه جالبی که گویا پت و مت را می بیند برگشت به خانم گفت: هِه تو با کی داری حرف می زنی! فکر می کنی این برایت کاری می کند!! و رفت!

به قدر تند و عصبی بودند که شاید اگر دست از پا خطا می کردم و مثلا آرامشم را از دست می دادم یا حرف مخالف میلشان می زدم، حمله ور می شدند. بعد که از آنها خداحافظی کرده، جدا شدم، با خودم می گفتم:

عجب!! مردم پایتخت تا این اندازه با ما بد شده اند؟! تا این اندازه از ما متنفرند که به قول آن زن معترض باید عبا و قبا را بگذاریم توی صندوقچه؟!

خدا می داند آن لحظه که از ناراحتی سینه ام تنگ شده بود در درون خودم فریاد می زدم که:

چرا بزرگان جامعه و حوزه ما نمی خواهند خستگی مردم را باور کنند؟! چطور چشم بر همه این مصائب می بنندد و راحت از کنار همه اینها می گذرند؟! چرا نمی خواهند خطر بزرگی که انقلاب را تهدید می کند، احساس کنند؟

راستی چرا؟!!

از: آهاد


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

۲ نظر

  1. خطر بزرگی که انقلاب را تهدید می کند، خیلی وقت پیش، از فردای ۲۲ بهمن دست از تهدید برداشت و وارد عمل نابودکردن آن برآمد و سالهاست که آنرا نابود کرده است. انقلابی که مردم از کشته های خود نردبانی ساختند تا کثیفترین و بی اخلاقترین و به اصطلاح هیچی ندارترین قشر جامعه از پایین ترین جایگاه فرهنگی و مادی بالا رفته و به صاحبان جان و مال و ناموس همان مردم تبدیل شوند و با آنها آن کنند که فعلا ۳۹ سال است ادامه دارد. خودتان را به نافهمی نزنید. نوشته شما مرا یاد حرفهای
    خامنه ای می اندازد که خودش و اطرافیانش با مجوز خودش مانع اصلی یک اقتصاد شکوفا هستند و باعث اصلی بیکاری مردم و رانتخواری ارباب قدرت خود اوست و آنگاه چپ و راست دولت را در جهت اقتصاد و رفع بیکاری هشدار می دهد. ریاکاری نهایت ندارد و شرم بی معنا شده است. بیخود نیست که حتا قبل از انقلاب این جمله معنی دار ورد زبان همه بود که: خدا وقتی حیا را تقسیم می کرد، آخوند غایب بود.

  2. ای آقای آخوند، لطفا بگویید اول بنز و راننده تان را کجا پارک کرده بودید. کی بود کی بود من نبودم بازی راه انداخته اید؟ اگر همین شرایط که شما از آن گله می کنید نبود شما را چه به نمایندگی مجلس؟ خود را خیلی زود از قافله ی آخوند ها صاحب جان ومال و ناموس مردم کنار نکشید و خود را تافته جدا بافته به حساب نیاورید. گر امر شود که مست گیرند، در شهر هر آنچه هست گیرند.