دکتر رسول اژئیان، استاد فیزیک دانشگاه علم و صنعت
پراکندهگوییهایی که به مناسبت چهلمین روز عروج ناباورانه نابغه ریاضی ایران، مرحومه پروفسور «مریم میرزاخانی» صورت گرفت، جامعه دانشگاهی تمام دنیا و ریاضیدانان صاحبنام ایران و جهان را اندوهگین کرد. دانشمندان در هر جایی هم که متولد شده باشند، اگرچه باعث غرور ملی مردم زادگاه خود میشوند؛ اما یقینا آنها به تمام جهان تعلق دارند و این است که جامعه دانشگاهی تمام دنیا، بهخصوص جامعه ریاضی و علوم پایه، از فقدان ناباورانه پروفسور «میرزاخانی» غمگین و متأثر شد.
او مانند تمامی دانشمندان و فضلای گذشته و محققان تاریخ معاصر ایران (از «ابنسینا» گرفته تا «خیام»، «بیرونی»، «فارابی»، «غیاثالدین جمشیدکاشانی»، «میرداماد»، «شیخبهایی»، «ملاصدرا»، «رضا عباسی» و دیگر فضلا و هنرمندان معاصر) که در ایران متولد شده و جهانی شدهاند، باعث اعتلای نام وطن و افتخار ایران و دوستداران ایرانی شده و میشود؛ اما چون نور وجود چنین دانشمندانی به همه جای دنیا میتابد و همه مردم جهان از ثمره اندیشههای ناب آنها بهرهمند شده و میشوند، به همه دنیا تعلق داشته و اندیشه ناب آنها باعث اعتلای ارزشهای بشری شده و میشود. خاموشی آنها نیز تمام دنیا، بهخصوص دانشگاهیان ایرانی را متأثر و سوگوار میکند. نگارنده در ابتدای این نوشتار، ضمن عرض تسلیت به خانواده سوگوارش و همچنین جامعه ریاضی دنیا، به چند نکته پراکنده حول مهاجرت مغزها اشاره میکنم که پرداختن به آنها درخور تأمل است. در اینجا از دانشآموزی دبیرستانی یاد میشود که در عنفوان جوانی، رعدآسا به رتبههای عالی ریاضی دنیا صعود کرده و به صدر نشسته و جوایز زیادی را کسب کرده است. او به عنوان اولین زن دنیا توانست جایزه فیلدز را (که معتبرترین جایزه ریاضی جهان و معادل نوبل ریاضی است)، کسب کند؛ اما نتوانست از چنگال عفریت قرن یعنی سرطان، بگریزد و ناباورانه و درعینحال برقآسا از دنیای فانی پر کشید و به دیار باقی صعود کرد و پرسشهایی را از خود باقی گذاشت که برای ما و برای مسئولان مسئولیتپذیر کشور ما شایان تأمل است.
١ چگونه میشود دختری در عنفوان جوانی که همسنوسالهای او با شوروشر به زیباییهای طبیعت، به باغ گل و آواز بلبل، به موسیقی دلنواز، به هنرهای هیجانی و به نثر زیبا و شعر دلنشین علاقهمند و متمایلاند و از تفریح در باغ و بوستان و گردش در کنار برکهها لذت میبرند، سراغ رشته ریاضیات میرود؛ رشتهای که به عقیده اکثر مردم، سرد، خشک و فاقد جذابیتهای هیجانی است (بهخصوص برای زنان و دختران طبیعتا احساسی). آیا واقعا رشته ریاضی فاقد هیجانات و تخیلات شاعرانه است؟ یکی از ریاضیدانان بنام اروپایی نیمه اول قرن بیستم، به نام پروفسور «هاینریش بنکه»١ (Heinrich Behnke) گفته بود ریاضیدانان برای فهم ریاضی، بیشتر از شاعران به سیر در فضای تخیلی (و نه توهمی) نیاز دارند؛ یعنی ریاضیات برای اهلش هیجانانگیزتر از تخیل شاعرانه است و شاید هم وجود همین هیجانات شاعرانه در ریاضی بوده است که دختری بااحساس و علاقهمند به رمانها (مرحومه پروفسور «مریم میرزاخانی») را به رشته ریاضی علاقهمند کرده است، شاید او هم به گفته پروفسور «بنکه»، به وجود فضاهای تخیلی هیجانانگیز و شاعرانهتری در ریاضیات از رماننویسی پی برده بوده است. او با وجود اینکه در کلاسها و دورههای رماننویسی هم شرکت میکرده، ریاضی را لذتبخشتر از رماننویسی تشخیص داده و به آن روی آورده است! درباره لذت ریاضیات از «مریم میرزاخانی» نقل شده است که گفته بود: «بدون علاقه به ریاضیات ممکن است آن را سرد و بیهوده بیابید؛ اما زیبایی ریاضیات تنها خود را به شاگردان صبور نشان میدهد»؛ یعنی زیبایی ریاضیات موقعی برای انسان آشکار میشود که با صبوری زحمت گامنهادن به باغ ریاضی را بر خود هموار کرده باشد.
چون بدون ورود به هر باغ گلی و بیرون از آن، هیچ لذتی از زیبایی گلهای آن باغ قابلتصور نیست. «مریم میرزاخانی» با حل یک مسئله ریاضی، بسیار هیجانزده میشد و لذت میبرد، گویا زمانی هم گفته بود: «لذتبخشترین احساس دنیا لحظه فهمیدن یک چیز جدید و آهانگفتن است». «ارشمیدس» هم موقع کشف مسئله معروفش، چنان هیجانزده شده بود که طبق روایت متواتر با گفتن «یافتم، یافتم» از حمام بیرون زد. شاید نبوغ شاعرانه «عمر خیام نیشابوری» باعث شده که غربیها و اروپاییان ریاضیدان برجسته ما را بیشتر به عنوان شاعر بشناسند، نه به عنوان ریاضیدان. شاید هم همین نبوغ شاعرانه و قدرت تخیل قوی او (به گفته پروفسور «بنکه») باعث درک مسائل عمیق و پیچیده ریاضی و محاسبه تقویم جلالی شده و با قدرت تخیل قوی خود، به اشعارش زیبایی خاص و محتوای عمیق داده است.
٢ و اما اهمیت علمی کار «مریم میرزاخانی» را مرحوم «حمید راخر» ریاضیدان ایرانیتبار دانشگاههای آلمان (که او هم بر اثر بیماری سرطان از دست ما رفت)، اینطور بیان میکند. کار «مریم» اعمال ایده ریاضیدان شاخص آلمانی قرن ١٧ میلادی «گوتفرید لایبنیتز» (Gottfried Leibnitz) بر سطوح ریمانی بود؛ یعنی «لایبنیتز» با ابتکار نبوغآمیز خود راهحل سادهای برای محاسبه حجم و سطح زیر یک منحنی در هندسه اقلیدسی (فضاهای سهبعدی) برای ریاضیدانان جهان به دست آورد که تا آن تاریخ، فرمول مشخصی برای حل آنها وجود نداشت و مشکلآفرین بود. البته از قدیم فرمولهای کموبیش پیچیدهای برای محاسبه سطح بسیاری از اشکال منظم مانند مکعب، ذوزنقه، کره و… به دست آمده بود؛ اما تا زمان بهکارگیری ابتکار «لایبنیتز»، روش مشخصی برای محاسبه سطوح زیر منحنی تمام اشکال هندسی وجود نداشت.
«لایبنیتز» سطح و حجم زیر یک منحنی را به تعداد بینهایت زیاد مکعب مستطیلهای بسیار کوچک تقسیم کرد که از جمع همه آنها (استوانهها) حجم و سطح زیر منحنی مورد نظر با دقت زیاد قابل محاسبه میشد. کار بدیع «لایبنیتز» مبنای ایجاد شاخه بسیار مهم «بینهایت کوچکها» در ریاضیات شد که امکان تبدیل انتگرال دوگانه به سهگانه و برعکس را فراهم کرد که زیبایی آن را در الکترومغناطیس و با معادلات ماکسول بهوضوح میتوان دید. مرحومه «میرزاخانی» اولین کسی بود که به گفته مرحوم «راخر»، ایده «لایبنیتز» بزرگ را برای محاسبه سطوح ریمانی (که حتی تجسم فضایی آن هم مشکل است)، به کار برد. او برای انجام این کار، به جای استفاده از مستطیلهای کوچک «لایبنیتز» از بینهایت هذلولیهای کوچک با مقاطع مخروطی (ریکورزیو) برای محاسبه سطوح ریمانی استفاده کرد که کار بدیع و قابل تحسینی بود و شایسته دریافت جایزه فیلدز شناخته شد. (در نظر داشته باشید که مدال یا جایزه فیلدز به نوبل ریاضی مشهور است).
اگرچه ایده «لایبنیتز» آلمانی در هندسه اقلیدسی و ایده «میرزاخانی» ایرانی در هندسه ریمانی (بعد از حلشدن مسئله)، ظاهرا کاملا ساده و بسیار آسان به نظر میرسد، اما باید یادآور شد که برای ارائه ایدههای نو و درک موضوعهای جدید و دستیابی به راهحلهای بدیع در مسائل پیچیده، علاوه بر قدرت تخیل قوی برای ارائه اینچنین نظرهای دگراندیشانهای، به اعتمادبهنفس و شهامت در ارائه آن هم نیاز است. شاید بسیاری از افراد در طول تاریخ به راهحلهای قابلقبول اما غیرکلاسیک در مسائل پیچیده ریاضی و غیرریاضی هم رسیده باشند، اما شهامت و شجاعت ارائه آن را هرگز نداشتهاند. تفاوت بین هندسه اقلیدسی و هندسه ریمانی را از مرحوم «راخر» اینطور میآموزیم که بر اساس یکی از اصول هندسه اقلیدسی، از یک نقطه خارج از یک خط بیش از یک خط نمیتوان به موازات آن رسم کرد، اما در هندسی ریمانی از یک نقطه خارج از خط، اصولا نمیتوان خطی به موازات خط اول رسم کرد. اگرچه تصور فضای چندبعدی (بیش از سه بعد)، برای اغلب مردم و حتی برخی ریاضیدانها مشکل به نظر میرسد، اما «اینشتین» (یا به بیان درستتر «آین-اشتاین» یا «Einstein») بدون استفاده از هندسه چهاربعدی ریمانی نمیتوانست فرضیه نسبیت خود را اثبات کرده و تحولی بنیادی در درک مسائل فیزیکی مانند رابطه جرم و انرژی بهوجود آورد. بنابراین این سؤال مطرح است که آیا واقعا ریاضیات به قدرت تخیل شاعرانه قوی برای تجسم فضای چهاربعدی نیاز ندارد؟ آیا برای ارائه فرضیه انبساط و انقباض خطکش و رابطه آنها با سرعت، به قدرت تخیل و اعتمادبهنفس قوی «آین-اشتاین» نیاز نبود؟ اگر در زمان «لایبنیتز» تجسم سطوح در هندسه اقلیدسی بازهم امکانپذیر بود، اما به قول دکتر «علی نیری»، نه کسی از سطوح ریمانی چیزی میفهمد و نه از محاسبه مساحت زیر منحنیهای هندسه ریمانی که این عظمت فوقالعاده کار «مریم میرزاخانی» را بیشازپیش نمایان میکند.
٣ کار نبوغآمیز ریاضی «مریم میرزاخانی» اهمیت فوقالعاده بیشتری پیدا میکند، اگر به پشتوانه آموزش ریاضی او در ایران توجه شود، چون آموزش علم ریاضی در ایران نه بر پایه تجزیه و تحلیل پدیدههای ریاضی، بلکه براساس تکنیک محاسباتی و حل مسائل ریاضی بنا شده است و «مریم» هم زیربنای ریاضی خود را در ایران با چنین شیوهای آموخته بود. نگارنده از دوران دبستان خود این تکنیک محاسباتی را به یاد دارد، چراکه حفظ جدول ضرب برای معلمهای آن زمان مهمتر از قوانین پایه ریاضی مثلا تئوری مجموعهها بود یعنی تفکر تحلیلی مسائل ریاضی و مدلسازی پدیدههای فیزیکی اساس کار در آموزش متوسطه و دانشگاهی ما نبود، بلکه بیشتر به راهحلهایی پرداخته میشد که در جداول ریاضی وجود دارند. در دبستان ما بدون اینکه به محتوای تفکر مجموعهها توجه کنیم، یاد میگرفتیم (یا به بیان دقیقتر حفظ میکردیم) که حاصلضرب عدد هفت در عدد هشت مساوی ۵۶ است. اما به این موضوع که آیا در یک مجموعه قرار دارند یا نه، فکر نمیکردیم. یعنی یاد نمیگرفتیم که آیا میتوان هفت عدد سیب (از مجموعه سیبها) را در هشت گلابی (از مجموعه گلابیها) ضرب کرد یا خیر,٢ دانشآموزان ما در دروس ریاضی دبیرستان، تکنیکهای مشتق و انتگرالگیری از بسیاری معادلات پیچیده ریاضی را بدون تحلیل میآموختند، اما از مشتقگیری معادلهای ناآشنا از طریق حدگیری یک معادله (که به تحلیل نیاز داشت) عاجز میماندند. بنابراین برای نگارنده با این زیربنای ریاضی (بهخصوص در کلاس هندسه تحلیلی) نوشتن جواب حاصلضرب دو برداری برابر ازسوی استاد برجسته اروپایی تعجبآور بود و باعث اعتراض دستهجمعی کلاس ۴٠٠نفری واقع شد، اما آن استاد رو به دانشجویان کلاس کرده و گفت: «من آمدهام که ایدههای نو را به شما یاد بدهم، برای محاسبه اعداد، آن را به داخل ماشین سرازیر میکنم. (از یک ماشینحساب استفاده میکنم.)» و بنابراین شایسته است که این سؤال را بپرسیم که آیا روش آموزش ریاضی ما در گذشته برای توسعه مغزهای برتر صحیح بوده است؟ آیا کار درستی بود که حافظه مغز انسان جانشین یک ماشین بدون عقل و منطق میشده است؟ اگرچه تعداد سلولهای مغز انسان و حجم حافظه ثابت و موقت آن را بینهایت زیاد اما محدود یا به قول ریاضیدانان (بینهایت قابلشمارش) بدانیم و پایداری اطلاعات در آن را هم طولانی تصور کنیم، آیا به ما حق میدهد این تعداد سلولهای حافظه مغز انسان را با اطلاعاتی پر کنیم که کار یک ماشین بیعقل را انجام دهد؟
آیا ما حق داریم این تعداد حافظه محدود مغز انسانی خود را با حجم زیادی از اطلاعات بیارزش و محاسباتی پر کنیم که ماشین آن را بسیار سریعتر انجام میدهد؟ آیا با ذخیره جدول ضرب، یا جواب لگاریتم اعداد٣ در حافظه محدود انسان، دیگر جایی برای ثبت و ضبط ایدههای نو و کارهای بدیع باقی میگذاریم؟ و آیا شایسته است که یک انسان، حجم محدود حافظههای مغزش را برای ثبت واقعه کماهمیتی مانند دقیقه بهثمررساندن گل برتری فلان بازیکن برای تیمش (و با کدام پا) را در حافظهاش ضبط کند؟
کامپیوتر بااینحال که فقط اعداد دوال (صفر و یک) را میشناسد و لقب «سریعترین احمق دنیا» را گرفته، یقینا قادر است در کوتاهترین زمان ممکن، عملیات ریاضی پیچیدهتری از ضرب و تقسیم اعداد بزرگ و لگاریتم اعداد را تا پنج رقم بعد از ممیز محاسبه کرده و در حافظهاش ثبت کند؛ بنابراین کامپیوتر برای ثبت اینچنین وقایعی، بهتر و شایستهتر است. به عقیده نگارنده، درباره سلولهای انسان در صورتی عبارت «مغز برتر بهتر است» صادق است که برای ایدهپردازی و تجسم پدیدههای نو و نوشتن برنامه برای افزایش توان کاری ماشینهای «بیعقل» و رسم منحنیهای پیچیده به کار گرفته شود. مغز انسان شایستهتر از آن است که جانشین ماشین شود که مانند یک احمق با صفر و یک خود، عملیات محاسباتی را سریعتر انجام میدهد. این است که به عقیده نگارنده، اتخاذ چنین روش و رویکردی نشانهای از «مغز برتر» نیست. سپردن کاری به مغز انسان (که یک ماشین آن را سریع انجام دهد)، توهین به شعور بشریت است. نابغه ریاضی ایرانی «مریم میرزاخانی» هم حافظههای مغزش را برای ضرب و تقسیم اعداد به کار نمیگرفت؛ بلکه برای تجسم ایدههای بزرگ ذخیره کرده بود و به گفته دکتر «نیری» گویا در جمع و تفریق صورتحساب مالیاتش، اشتباه کرده بوده است؛ یعنی او با وجود زیربنای غیرتحلیلی دانش ریاضی اولیهاش در ایران، پیچیدهترین مباحث هندسه ریمانی را از طریق تحلیلی حل کرد؛ بنابراین اگر آموزشوپرورش و آموزش عالی ما قصد دارد که در راستای توسعه پایدار کشور ما «مریم»های ناشناخته دیگری را رشد و تعالی داده و به ماندن در ایران ترغیب کند، باید مطابق با روش روز دنیا «روشهای تحلیلی» را جایگزین سیستم آموزشی تکنیک محاسباتی کند.
۴ اما چرا باید پروفسور «میرزاخانی» را ایرانیتبار و نه ایرانی بنامیم؟ چرا «مریم»ها و بسیاری از نخبگان دیگر ایرانی نمیخواستند (یا نمیتوانستند) تحصیلات عالیه خود را در داخل کشور ادامه دهند یا بعد از کسب تجربه در خارج از کشور، به ایران بازگشته و باعث رشد و تعالی دانشگاههای داخلی شوند؟ چرا باید نخبگان ایرانی که با هزینههای سنگینی از بیتالمال این مردم تحصیل کرده و به رشد و تعالی علمی رسیده و موفق به اخذ مدارک عالیه در دانشگاههای کشور شدهاند، مهاجرت کرده و باروری علمی و صنعتی و ثمره کار خود را در اختیار کشورهای بیگانه و گاه متخاصم قرار میدهند؟ این سؤالی است که همواره مطرح بوده و باز هم مطرح میشود؛ اما جواب آن از دیدگاههای مختلف متفاوت و گاه متضاد است. البته مهاجرت به چین برای کسب علم و معرفت و دستیابی به فناوری نوین هیچگاه بد نبوده و حتی توصیه هم شده است. به تصور نگارنده، در شرایط حاضر مهاجرت (با بازگشت) برای توسعه کشور ضرورتی اجتنابناپذیر است؛ اما چرا سفرها باید یکطرفه و اغلب بدون بازگشت باشد؟ چرا نباید شرایط کشور و صنایع و دانشگاه طوری تنظیم شده باشند که «مریم میرزاخانی»ها، «رؤیا بهشتی»ها و «رامین گلستانیان»ها (سه نمونه از هزاران ایرانی موفق) سیر رشد و تعالی علمی و صنعتی را در ایران طی کنند و شایستگی دریافت جوایز معتبر بینالمللی را از درون دانشگاههای خودمان کسب کرده و ضمن افزایش عِرق ملی، در رفع معضلات کشور هم قدم بردارند؟
۵ جناب دکتر «حدادعادل»، رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی و معاون اسبق وزارت آموزشوپرورش و رئیس اسبق مجلس شورای اسلامی، در یادواره مرحومه پروفسور «میرزاخانی» از مهاجرت بدون بازگشت نخبگان کشور اظهار تأسف کردهاند؛ هرچند این اظهار تأسف دیرهنگام است و باید زودتر از طرف تمام مسئولان کشور اظهار میشد؛ اما باز هم برای آینده کشور غنیمت و جای بسی امیدواری است. جناب «حدادعادل» در هفتم مرداد در پیامی درگذشت دکتر «نعمتالله گلستانیان» را به جامعه فیزیک و خانواده محترم ایشان تسلیت گفتهاند؛ اما جای تأسف است که به فرزند دانشمند ایشان، پروفسور «رامین گلستانیان» هم تسلیت نگفتهاند؛ اما چرا تأسف دیرهنگام؟ دیرهنگام به دلیل جمله ناموزون و ناگوار منسوب به یکی از مسئولان سابق کشور که در سالهای ماضی، سخنی به این مضمون گفته بود که: «اگر نیمی از این فارغالتحصیلان در ایران بمانند، برای ما کافی است». البته این جمله از نظر کمیتی و نه از نظر کیفیتی درست است؛ چون با توجه به بیکاری مفرط فارغالتحصیلان دانشگاهی (حدود ٢۵ درصد) ماندن نیمی از سیل عظیم فارغالتحصیلان کشور از نظر کمّی برای صنعت و اقتصاد کشور ما کافی است؛ اما از نظر کیفی مسلما نه. اگر فارغالتحصیلان کشور را به ۵٠ درصد بالای خط متوسط و ۵٠ درصد زیر خط متوسط تقسیم کنیم، «مریم میرزاخانی»، «رؤیا بهشتی» و «رامین گلستانیان» که به دانشگاههای خارج مهاجرت کردهاند، مسلما جزء ۵٠ درصد بالای خط متوسطاند و نه زیر خط متوسط؛ اما «رامین گلستانیان» که در سال (۲۰۱۷) جایزه پیرگیلز-دِ-جنر (pierre gills de gennere) را که از سال ۲۰۰۸ هر دو سال یک بار به پژوهشهای استثنائی و ارزنده در زمینه شیمی مواد به پژوهشگران برتر اعطا میشود، به دلیل پژوهشهایش در شیمی مواد از آنِ خود کرده است. او یکی از این ۵٠ درصد بالای خط متوسط از هزاران مهاجر ایرانی بوده است که دکتر «حدادعادل» پدر او را میشناخته و برای فوت مرحوم پدرش به جامعه دانشگاهی تسلیت گفتهاند.
پروفسور «رامین گلستانیان» اولین برنده المپیاد بینالمللی فیزیک از ایران بود که تمام تحصیلات عالی خود را در ایران یعنی در دانشگاه صنعتی شریف و مرکز تحصیلات تکمیلی و علوم پایه زنجان گذرانده و مدتی هم در تحصیلات تکمیلی زنجان تحقیق و تدریس کرده است. او بعد از مهاجرت به عضویت هیئت علمی دانشگاه آکسفورد درآمد و در سال ٢٠١۴ جایزه «هول وک» (Holweck) را بهعنوان عضو هیئت علمی دانشگاه آکسفورد دریافت کرد. این جایزه سالانه به وسیله انجمنهای علمی انگلستان و فرانسه به طور مشترک به دانشمندان برتر در رشته فیزیک داده میشود. «گلستانیان» به دلیل پژوهشهایش در زمینه مواد نرم و بهویژه شناگران میکروسکوپی و ذرات کلوئیدی فعال شایسته دریافت این جایزه شد.
باید پرسید چرا «مریم»ها، «رویا»ها و «رامین»ها مهاجرت کرده (یا مجبور به مهاجرت شدهاند) و کار خود را در ایران ادامه نداده یا نتوانستند در ایران ادامه دهند؟ مهاجرت نخبگان یا فرار مغزها زیانهای هنگفتی به جامعه ما زده و میزند، که جبران آن بهسادگی امکانپذیر نیست. اگر جمله فوق منسوب به مسئولان ایرانی درست باشد، این سؤال مطرح میشود که آیا ۵٠ درصد زیر خط متوسط فارغالتحصیلان ایرانی مهاجرت کردهاند یا ۵٠ درصد بالای خط متوسط فارغالتحصیلان دانشگاهی ایرانی که در زمره نخبگان کشور هستند، از ایران رفتهاند؟ آیا کشورهای نخبهپذیر اصولا طالب جذب فارغالتحصیلان زیر خط متوسط یا نخبگان بالای خط متوسطاند؟ یعنی به کدام قسمت از ۵٠ درصد تحصیلکردههای ایرانی امکان مهاجرت به کشورهای پیشرفته داده میشود؟ با توجه به آمار ٣٣درصدی پژوهشگران ایرانیتبار در سازمان فضایی آمریکا ناسا یا آمار استادان دانشگاهی و پزشکان نامدار ایرانی یا ایرانیتبار در آمریکا و اروپا و بقیه کشورهای پیشرفته جهان خواهیم دید که یقینا از ۵٠ درصد بالای خط متوسط فارغالتحصیلان ایرانی بوده که مهاجرت کردهاند! به ذکر فقط چند نام بزرگان از این مهاجران مانند پروفسور «لطفیزاده» (منطق فازی)، مرحوم پروفسور «علی جوان» (لیزر هلیوم-نئون)، پروفسور «صادقی» (مشهور به پنجه طلایی Gold finger)، پروفسور «سمیعی» (نابغه مغز و اعصاب جهان)، دکتر «حسین نصر»، دکتر «مهدوی دامغانی» و… نشان از جذب مغزهای متفکر و نخبگان جامعه ما ازسوی دیگران دارد. جوامع نخبهپذیر کشورهایی هستند که مغزهای پرورشیافته را با احترام و با امکانات مادی و تجهیزات علمی و تحقیقاتی مناسب به راحتی جذب کرده و امکان رشد و تعالی یا رضایت علمی را به آنها میدهند و کشورهای صادرکننده نخبه یا به عبارتی دفعکننده مغزهای متفکر، جامعه نخبهکشها (به قول دکتر «رضاقلی») آنهایی هستند۴ که در طرد نخبههای پرورشیافته مهارت خاصی دارند.
اگرچه اصطلاح نخبهکشی برای این جوامع تشابه سنگین و دردآوری است، اما شاید یک شوک قوی برای بیدارکردن مسئولان جامعه نخبهکشها لازم باشد! اگر در زمانهای قدیم، زور بازوی پهلوانان یا منابع زیرزمینی، روزمینی یا فلزات گرانبها ثروت یک ملت را تشکیل میدادند، امروزه خلاقیت مغزهای متفکر باعث تولید ثروت و عرق ملی یک کشور میشود. امروزه آنهایی که با قدرت تعقل خود از شن و ماسه کمارزش، مدارهای مجتمع و پردازشگر رایانهای با ارزش افزوده چندین میلیون برابر میسازند، یعنی قادرند «ماسه را به تعقل کیمیا یا باارزشتر از کیمیا تبدیل کنند»، ثروت ملی یک کشور تلقی میشوند. مهندس «میرزاخانی»، پدر مرحومه «مریم میرزاخانی»، جملهای دارد به این مضمون: «به کدام گناه مردم این کشورها از افزایش ثروت ملی از طریق ارزش افزوده محروم گشتهاند؟» که این مغزهای متفکرند که قادر به تولید ثروت ملی از طریق ارزش افزودهاند. به عبارتی دیگر، مگر استضعاف فقط فقر مادی است؟ و آیا امکانپذیرنبودن توانمندترکردن جامعه
(در اثر افزایشنیافتن ارزش افزوده نعمتهای خدادادی) استضعاف یا حتی استضعاف بدتری نیست؟ که یقینا استضعاف فکری-فرهنگی را باید استضعاف بالاتری از استضعاف مالی دانست. باید پرسید که آیا فروش مواد خام و تبدیلنشدن آنها با فرآوری نوین به ارزش افزوده بالاتر، کفران نعمتهای الهی نیست؟ و باز این سؤال مطرح است که «به کدام گناه» جامعههای نخبهکش از نعمت ارزش افزوده محروم شده و به سمت استضعاف معنوی و مادی سوق داده میشوند؟ آیا درحالیکه اولین پیام خدا در غار حرا به پیامبر برگزیدهاش این بود که «بخوان به اسم خالقی که اشرف مخلوقات را از قطره آب گندیدهای آفریده است»، قراردادن علم در مقابل دین یا دین در مقابل علم، در جایی که باید مکمل هم باشند، گناهی نابخشودنی نیست؟ خداوندی که برای خلقت انسان به خود تبریک گفته است. به نظر نگارنده این تبریک به خاطر تبدیل به احسن یا ارزش افزوده یک نطفه گندیدهای به اشرف مخلوقات بوده است و اگر خدا به قلم سوگند میخورد، به خاطر این است که قلم ابزار آموزش روشهای نو برای فرآوری مواد کمارزش و تبدیل آنها به فراوردههایی با ارزش افزوده بسیار بالاتراست، به عبارتی تبدیل شن و ماسه خام به مدارهای مجتمع و رایانههای پرقدرت یا تبدیل نفت خام به مواد نیمهرساناهای پلیمری برای ساخت نمایشگرها و تلویزیون LCD تبدیل مواد خام به ارزش افزوده است. پس توجهنکردن به علم و قلم عالمی که میتواند اینگونه توانایی به ظهور برساند، گناهی نابخشودنی است.
۶ مهندس «احمد میرزاخانی» پدر بزرگوار نابغه ریاضی، از مردم و مسئولان میخواهد که «… مریم را اسطوره نکنند. بلکه از او الگویی دستیافتنی بسازند.» به عبارت دیگر، او میگوید «مریم»های بسیاری در این کشور وجود داشته و دارند و بهوجود خواهند آمد که باید آنها را دریافت. راستی اگر (با برداشتی از سخنان مهندس «میرزاخانی»)، «مریم میرزاخانی» در جنوب محروم یا در بشاگرد به دنیا آمده بود، میتوانست چیزی جز دوشیدن شیر بز یا ریسیدن پشم بیاموزد؟ راستی اگر «مریم» و «رویا بهشتی» را مسئولان دبیرستان محل تحصیل هر روز به دانشگاه صنعتی شریف نمیبردند و آنها در آنجا امکان استفاده مستمر از کتابخانه دانشگاه و مساعدت استادان آن دانشگاه را نداشتند، «مریم» و «رویا» اینچنین رشد علمی در مقیاس جهانی میکردند که با کارهای خود الگوی دختران ایرانی و زنان جهان شوند؟ درحالیکه عقیده رایج این بود که زنان جایی در دنیای مردانه ریاضیات ندارند. در نظر داشته باشید که این سخن، اعتقاد رئیس وقت دانشگاه معتبر هاروارد بوده است، اما این دو دختر با تلاش مستمر خود همه مرزها را درنوردیدند و با دگرگونکردن باورها درباره زنان در همان دانشگاه هاروارد، خطشکن شده و کاری کردند کارستان و الگوی زنان جهان شدند. اما با اعتقاد پروفسور «بنکه» که قدرت تخیل، برای ریاضیات لازمتر است تا شعر و شاعری، آیا روحیه زیباپسندانه و طبع شعردوستی و شاعرانه زنانه برای تسخیر دنیای ریاضی و زیبا و دوستداشتنیکردن ضروریتر نیست؟
اما تازمانیکه برای جامعه ما یا برای بیشتر جوامع بشری پای یک فوتبالیست طلاییتر و باارزشتر از تفکر مغزهای متفکر نخبگان است، پیشرفتی پایدار برای این جوامع متصور نخواهد بود. (البته نه اینکه چیزهایی مانند پای یک فوتبالیست مهم نباشد، اما باید برای هر چیزی ارزش متناسب با آن قائل شویم). تا موقعی که جامعه حساسیتی به مهاجرت «مریم»ها، «رویا»ها، «رامین»ها، «حسین نصر»ها و… قائل نیست، درِ جوامع بهاصطلاح درحالتوسعه، بر همین پاشنه میچرخد؛ یعنی آنها نفت یا مواد خام دیگر را میفروشند تا پاداش ورزشکاران حرفهای خود را پرداخت کنند؛ یعنی تبدیل نفت یا مواد خام دیگر را بدون تبدیل به موادی با ارزش افزوده چند میلیون برابری، به اندک قیمتی صادر کرده و کسی هم احساس گناه ازدسترفتن ارزش افزوده آن را نمیکند. با اینکه امام راحل دانشگاه را بهدلیل رسالت آدمسازیاش به کارخانه آدمسازی تشبیه کرده بودند، اما آیا کسی در جامعه ما برای توسعه این کارخانه آدمسازی سرمایهگذاری مناسبی کرده و دل میسوزاند؟ آرامش محیط دانشگاه حتی بدون تلاطم علمی کافی به نظر میرسد. «مریم»ها، «رویا»ها و «رامین»ها غریبانه با کولهباری پر از تجربه مملکت را ترک میکنند، بدون اینکه کسی از رفتن آنها متأثر شده باشد یا حتی اصولا متوجه رفتن آنها شده باشد. خبرنگاری که برای رفتن یک ورزشکار حرفهای، هر هفته تحلیلهای آنچنانی مینویسد یا از نوع و محل فعالیت فوتبالیستهای مهاجر و عملکرد آنها در تیم میزبانشان در رسانهها گزارش منتشر میکند، آیا هرگز درباره خروج تأسفبار و غریبانه نخبگان مملکت یادداشتی نوشته است؟ نخبگان ما در مملکت خود آنقدر غریب بوده و غریب ماندهاند که وقتی درباره درگذشت «مریم» در تاکسی صحبت میشود، راننده با تأسف میگوید: «خدا او را بیامرزد که اخبار را با صدای گیرایی میخواند» که البته خداوند گوینده خوب اخبار مرحوم خانم «صداقتی» را هم بیامرزد.
٧ نکته دیگر بیتوجهی و بیمبالاتی سنتی مردم و مسئولان ما به حفظ ذخایر علمی کشور است. ما موقعی اظهار تأسف میکنیم که اتوبوس حامل نخبگان ریاضی دانشگاه شریف به داخل دره سقوط میکند و ٩ نفر از آنها کشته میشوند، اما از قبل در انتخاب وسیله نقلیه سفر و راننده اتوبوسی که آنها را میآورده و «مریم» و «رویا» هم در آن اتوبوس بودهاند، برای جلوگیری از این فاجعه اقدام نکرده و تمهیداتی را نمیاندیشیم. شاید این از خصلتهای بیمبالاتی تاریخی ما باشد که قبل از وقوع حادثه تمهیداتی برای جلوگیری از آن نمیاندیشیم و دانشآموزان خوزستانی را در قسمت بار یک کمپرسی و توسط یک راننده بیتجربه روانه مسابقه قرائت قرآن میکنیم و وقتی این راننده ناشی، سر پیچ جادههای کوهستانی بهاشتباه اهرم کمپرسی را میکشد و جوانان معصوم را به داخل دره تخلیه میکند، اظهار تأسف میکنیم. چرا از حوادث عبرت نمیآموزیم و دانشآموزان را با اتوبوسی با ترمز معیوب در جاده کوهستانی از خوزستان روانه اصفهان میکنیم. آیا این اتوبوس اصولا اجازه حرکت آن هم در جادههای کوهستانی را داشته است؟ آنها به چه گناه کشته شدهاند؟ آیا این نوع رفتار ناشی از نگرش ارزشگذاری جامعه ما به سلامت جسمی و روحی نخبگان و قشر دانشگاهی کشور است، وقتی در ابتدای انقلاب، استادان مرتبط با ستاد انقلاب فرهنگی را با اتوبوس سرویس یک دانشگاه و با راننده بیابانندیده و بیتجربهای که وظیفه او نقل و انتقال کارکنان داخل دانشگاه درون شهر بوده است، برای شرکت در گردهمایی سالانه انقلاب فرهنگی میفرستند؟ گازوئیل این اتوبوس شهری بهدلیل کوچکبودن باک سوختش، در وسط راه تهران به مشهد تمام شد و بهدلیل پیشبینینکردن تمهیدات لازم در شرایط کمبودهای اوایل انقلاب، استادان و اعضای ستاد انقلاب فرهنگی مجبور شدند تمام شب را در جلوی جایگاه سوخت نزدیکی قوچان سرمای سخت زمستان را در اتوبوسی بدون وسایل گرمکننده بگذرانند. یا مینیبوس سرویس یک دانشگاه که استادان دانشگاه را برای شرکت در کنفرانس حوزه و دانشگاه از تهران به شیراز میبرد که بهدلیل بیتجربگی راننده شهری با کمی باران کنترل مینیبوس را در جاده اصفهان به شیراز از دست داد و چندین متر پایینتر وارد زمین خاکی کنار جاده شد و با عنایت خدا بدون آسیب متوقف شد. آیا اینها نشانهای از اهمیتدادن به ارزش نخبگان و سلامت قشر دانشگاهی یا به تعبیر امام راحل، مربیان کارخانه آدمسازی کشور است؟ درحالیکه عدالت (از جمله عدالت گزینشی شایستهسالارانه) از اصول اولیه اسلام محمدی است، برخی (البته با قصد قربت) با جذب غیرعادلانه و شایستهگریزانه اعضای هیئت علمی، باعث طرد نخبههای واقعی و شایسته از محیط دانشگاه شدند.
مدیران «خیرخواه» دیگری هم بودند که کلمه کارخانه امام راحل را برای دانشگاه جدی و اصل گرفته و با پذیرش بیرویه دانشجویان تحصیلات تکمیلی، آمار محصولات بیکیفیت این کارخانه افزایش دادند، درصورتیکه حیات و پویایی یک دانشگاه مانند یک دریا به موجهای برخاسته از تضارب آرا وابسته است، آنها «با ایجاد گیتهای ورود و خروج انسانها» اهم وظایف انقلابی خود را در آرامنگاهداشتن محیط دانشگاه از هر دیدگاه ناآشنا میپنداشتند. آنها با افزایش بیرویه پذیرش دانشجوی تحصیلات تکمیلی بهجای رونق علم و ادب در دانشگاه باعث رونق علنی شرکتهای پایاننامهنویسی تقلبی و مقالهچاپکنی جلوی دانشگاه تهران و افت ارزش مدارک دانشگاهی ما شدند، درحالیکه نظریهپردازی و تضارب آرا باعث رشد و تعالی افکار و تبلور ایدههای پراکنده و بیشکل (آمورف) و تبدیل به بلورهای الماسگونه با ارزش افزوده بالا میشود. گروه دیگری نیز محیط دانشگاه را با پادگان نظامی اشتباه گرفته و سعی در تکصداییکردن دانشگاه داشتند؛ یعنی دانشگاهی را که باید مرکز تبلور افکار سازنده، مرکز ایده و نظریهپردازی دگراندیشانه و گاه مغایر با سیاست وقت کشور باشد که با پالایش آنها نظریه و قرائت احسن به دست میآید، به سمت پذیرش یک ایده و یک نوع قرائت از اخبار و وقایع هدایت میکردند.
باید دانست که محصورکردن دانشگاه و حوزه علمیه به یک نظریه از پدیدهها یا یک قرائت یا روایت از مسائل علمی، جامعه را به سمت سکون، تحجر و واپسگرایی میبرد و نخبگانی که ذهنی پویا و روحیهای حساس و لطیف به پدیدههای نو دارند، از تکصدایی و سکون علمی رنجیدهخاطر شده و با وجود احساس وابستگی به جامعه و خانواده، تن به مهاجرت میدهند. مهاجرت نخبگان اگرچه دردناک است، اما شاید در شرایط حاضر برای آشنایی بیشتر ما با ایدهها و قرائتهای نو و کسب تجربه جدید، اجتنابناپذیر باشد.
٨ نکته دیگر، افزایش آمار غمبار مرگومیر مردم دنیا و بهخصوص شهرهای بزرگ ایران در اثر انواع سرطانهاست که چنگال مرگبار خود را به جان همه مردم دنیا (از جمله گنجینههای علم و ادب ایران و دنیا) فروبرده و جهان را از ثمره اندیشههای ناب آنها محروم کرده و میکند. بنابراین جوامع بشری باید بیش از پیش به توسعه علم و فناوری مدرن در جهت مقابله و جلوگیری از این عفریت مرگ اقدام کنند. کشف علل اصلی شیوع این بیماری دنیای مدرن (که باعث خاموشی تدریجی کره خاکی میشود)، به تحقیقات وسیع، مسئولانه و شجاعانهای نیاز دارد. رویآوری مدیران مسئولیتپذیر کشورها و جوامع به رفع عوامل پدیدآمدن این عارضه (که هرروزه تازیانه سهمگینی بر گرده تمدن بشری مینوازد)، نیاز روز دنیاست. دانشمندان یکی از علتهای شیوع تازیانه سرطان در جوامع را به آلودگیهای زیستمحیطی نسبت میدهند و مقابله با این پدیده شوم، از وظایف هر مدیر مسئولیتپذیری است. امروزه چهار عنصر اساسی زندگی بشر (هوا، آب، خاک و آتش، در فرم انرژی فسیلی) در اثر استفاده بیرویه از سوختهای فسیلی بهشدت آلوده شدهاند.
البته نمیتوان از محاسن انرژیهای فسیلی بهراحتی چشم پوشید، اما با جایگزینی حتیالمقدور آنها با انرژیهای پاک تجدیدپذیر و بهینهسازی مصرف انرژی فسیلی باید در کمینهکردن عوارض آنها تلاش کرد تا محیط زندگی شهری ما انسانیتر شود. به عقیده دانشمندان، با کاهش عوامل محرکهای خارجی میتوان از رشد قارچگونه سلولهای سرطانی جلوگیری و تا حدودی با این عفریت مرگ مقابله کرد. مسلما در این صورت با محدودیتهایی در استفاده از مزایای زندگی ماشینی و مدرنیته مواجه خواهیم شد که با توجه به نفع بیشتر آن برای بقای کره خاکی میتوان از مزایای زودگذر انرژیهای فسیلی تا حد ممکن صرفنظر کرده و از شدت دردهای ناشی از تازیانههای مدرنیته بر گرده تمدن کاست؛ یعنی بهینهسازی زندگی مدرن همراه با کمینهسازی آلودگیهای زیستمحیطی را تجربه کرد. اگر در استفاده از انرژی فسیلی میزان مخارج درمان بیماریهای ناشی از آلودگی محیط زیست، زیانهای بازنشستگی و ازکارافتادگیهای زودرس، کاهش ذخایر آب شیرین جهان در اثر ذوبشدن یخهای قطبی و همچنین آلودگی و کاهش کیفیت و کمیت مواد غذایی را بر مقدار برقی که از سوزاندن سوخت فسیلی پدید میآید، سرشکن کنیم، یقینا درمییابیم که استفاده از انرژی فسیلی مقرونبهصرفه نخواهد بود. پس بیاییم علم و فناوری را بهسوی کاهش آلودگیها؛ یعنی کاهش امراض مرتبط با آن سوق دهیم که پیشگیری بهتر از درمان است.
٩ به امید روزی که همه قرائتها بتوانند آزادانه برای تبلور بیشتر ایدههای نوین در دانشگاه و حوزههای علمیه ارائه و تحمل شوند. آنجاست که «مریم»ها ابتدا شناخته میشوند و سپس در کشور خود به آنها ارج مینهند، قدر میبینند و بر صدر مینشینند. آنجاست که دیگر کسی دغدغه مهاجرت نخبگان، فرار مغزها و تخلیه کشور از آیندهپردازان کاردان را ندارد. آنجاست که معماری کشور بیشتر مطابق با شرایط اقلیمی ما شکل میگیرد، اتومبیلها متناسب با ظرفیت خیابانها و بر اساس فناوری روز ساخته میشوند و هوای شهرها سرشار از اکسیژن حیاتبخش شده و آب و خاک و آتش (انرژی) آلوده نمیشوند. آنموقع است که انسانها با نگاه دوستانه به هم نگاه میکنند و آمار طلاق و اعتیاد و دزدی کاهش مییابد و نخبگان در کشور میمانند و ایران را دوباره میسازند. به امید آن روز.
پینوشتها:
١- پروفسور «بنکه» در «درس بینهایت کوچکها» در ارتباط با قدرت تخیل و درک ریاضی میگفت: «شخصی که میخواست ریاضی بخواند، چون خود را فاقد قدرت میدانست به شغل شاعری روی آورد». از شخصیت علمی پروفسور «هاینریش بنکه» همین بس که با وجود داشتن همسری یهودی، عوامل نازی دولت منحط و یهودیستیز «آدلف هیتلر» نهتنها مزاحم کار علمی او نشدند، بلکه او را هم از ریاست یکی از بزرگترین دانشگاههای آلمان عزل نکردند.
٢- مرحوم پروفسور «بنکه» میگفت: «بعضیها هفت واحد سگ را در هشت واحد گربه ضرب کرده و میگویند ۵۶ واحد سگ و گربه».
٣- گفته میشود که انگلیسیها در زمان استعمار هندوستان از مردم آن کشور میخواستند جدول لگاریتم را حفظ کنند.
۴- اشاره به کتاب «جامعهشناسی نخبهکشی» اثر دکتر «علی رضاقلی»، نشر نگار
از: شرق