نقش حافظه‌ی جمعی در جنبش دادخواهی

چهارشنبه, 15ام شهریور, 1396
اندازه قلم متن

کشتاری که رژیم جمهوری اسلامی در بهمن ۱۳۵۷ بر پشت بام مدرسه‌ی رفاه آغاز کرد، تا همین ساعاتی که این مقاله نوشته و خوانده می‌شود ادامه دارد. آیا چشم اندازی برای توقف این روند می‌بینیم؟ آیا احتمال ادامه‌ی این کشتار پس از پایان عمر پرجنایت این رژیم جنایتکارهم هست؟ این‌ها پرسش هایی است که ما را به اهمیت نقش حافظه‌ی جمعی ایرانیان متوجه می‌سازد.

حافظه‌ی جمعی جامعه

انسان با اتکاء به حافظه‌ی خویش به بازشناسی خود و دیگران نائل شده و بر مبنای آن، رفتار خویش را با سایرین و موقعیت‌ها تنظیم می‌کند. جامعه نیز با بهره گیری از حافظه‌ی جمعی خود، رفتارهای جمعی خویش در مقابل این یا آن رویداد یا شرایط را شکل می‌بخشد. هر چه حافظه‌ی فردی قویتر، دستیابی به اطلاعات و اخذ تصمیماتی شایسته محتمل تر. بر همین سیاق، هر چه حافظه‌ی جمعی پربارتر، توان جامعه در برخورد مناسب تر و مفیدتر با یک رویداد پرشانس تر.

شکل گیری درونمایه‌ی حافظه یک چیز است، حفظ محتوای آن اما امر دیگری است؛ زیرا که حافظه به واسطه‌ی ورود داده‌های تازه پیوسته در فرگشت است و ذخیره‌ها باید با محتوای نو همنشینی کنند. هر چه سرعت و شدت ورود نکات جدید بیشتر، احتمال تضعیف داده‌های قدیمی بیشتر. براین اساس بوده که خاطره‌های کهن در جوامع ساده قرن‌ها سینه به سینه نقل مکان می‌کردند، اما در جوامع مدرن و پیشرفته حافظه‌ها دستخوش کم رنگی و بی رنگی فراوان می‌شوند.

از آن روی که این واقعیت‌ها امروز امری شناخته شده هستند، حفظ حافظه به یک ضرورت تبدیل شده است. یعنی دیگر نمی‌توان حافظه‌ی فردی یا جمعی خویش را به زمان سپرد و امیدوار بود که با گذر آن، خدشه‌ای بر پیکرش وارد نمی‌شود، کم مایه نمی‌شود، هرز نمی‌رود و در یک کلام، دچار فراموشی نمی‌شود. این نکته‌ای جا افتاده است که حافظه نیاز به کار دارد، احتیاج به پردازش فعال دارد. آری، حافظه نیازمند تعمیر و نگهداری است.
هم از این روی، اگر جامعه‌ای از ترمیم و توجه به حافظه‌ی جمعی خویش غافل شود، نمی‌تواند در برخورد با پیچ‌های جاده تاریخ از آمادگی لازم برای برخورد مناسب بهره مند باشد. اگر جامعه‌ای از حفظ کیفیت حافظه‌ی جمعی خویش غفلت ورزد، چه بسا در مواجهه با موقعیتی که در گذشته آن را تجربه کرده است مجبور به بازتکراری تلخ و پرهزینه شود. و این در حالی است که اگر مراقبت از حافظه‌ی جمعی در حد کافی می‌بود، آن ملت می‌توانست از مصافی پرخرج در امان بماند.
به نظر می‌رسد که این بلایی مکرر است که در طول تاریخ کشورمان، نه یک بار، که بارها نصیب ملت ایران شده است و هر بار، مجبور به پرداخت هزینه‌ای شده که پیش از آن به طور مفصل پرداخت کرده بوده است. تاریخ در تعجب از ملتی است که مصیبتی را بارها دیده و باز از نو باید که آن را به قیمت خون و جان و تخریب و غارت پذیرا شود.

حافظه‌ی جمعی و تاریخ ایران

به تاریخ مان بازنگریم تا ببینیم که چگونه این روایت مغموم تکرار و بازتکرار شده است. کافیست به تاریخ کشتار آزادیخواهان درکشورمان نگاه کنیم. چرا باید این روند سرکوب و حبس و شکنجه و اعدام، درشکل مدرن خود، بیش از یک قرن مکرر نصیب کشورما شده باشد؟ چرا باید در هر تغییر سیاسی، بساط آدمکشی و قتل عام بهترین فرزندان این خاک حدیثی شوم و همیشگی باشد؟

با نگاهی به بحث کوتاه بالا در می‌یابیم که شاید ضعف ما در نپرداختن کافی به حافظه‌ی جمعی خود و بهره بری از آن برای پرهیز از تکرار مکررات بوده است. به طور مثال از خود بپرسیم:

• چرا در دوره‌ی محمد علی شاه، کسی سراغ سرکوب مبارزین مشروطیت توسط نیروهای قاجار در دوران مظفرالدین شاه را نگرفت؟
• چرا در دوره‌ی احمد شاه پی گیر قتل عام‌های دوران استبداد صغیرِ پدرش محمد علی شاه نشدیم؟
• چرا در دوره‌ی رضا شاه به دنبال تعیین تکلیف پرونده‌ی زجر و شکنجه و اعدام قربانیان آزادیخواهی در دوران قاجار نرفتیم؟
• چراز محمد رضا شاه سوالی درباره‌ی آن همه زندانی و تبعیدی و اعدامی استبداد پدرش رضاشاه نکردیم؟
• چرا از رژیم تازه تاسیس جمهوری اسلامی نخواستیم که پی گیر مورد به مورد اعدام و شکنجه و حبس مخالفین سیاسی زمان محمدرضا شاه باشد؟
• و….

این تداوم روند قتل عام توضیح گر چه می‌تواند باشد، مگر نبود یک حافظه‌ی جمعی فعال و مطالبه جو؟
این جاست که می‌بینیم تصور این که قتل و اعدام و زندان آزادیخواهان به صورت اتوماتیک در حافظه‌ی جمعی ثبت می‌شود و به موقع فعال می‌شود، تصوری خوش باورانه و باطل است. ما به مرور زمان موضوعات را فراموش می‌کنیم، خود را به فراموشی می‌زنیم، فراموشمان می‌شود، فراموشی را ترجیح می‌دهیم، وادار به فراموشی می‌شویم و امثال آن. پس ضمانتی بر این که حافظه‌ی جمعی برسربزنگاه به یاری جامعه آید و او را از قبول تکرار آن چه به کرّات برسرش آمده بازدارد، بسیار ضعیف است؛ این گزاره‌ی عمومی به ویژه در مورد جامعه‌ی ایران به خوبی گواه است.

حافظه‌ی جمعی کنونی ایرانیان

باز هم در آستانه‌ی رسیدن به دورانی هستیم که خبر از تغییر می‌دهد، اما تغییری که این بار امیدواریم، – و فراموش نکنیم که همیشه این امیدواری را داشته ایم- که به کشتار و اعدام خاتمه دهد. لیکن چگونه می‌توان چنین امیدی را داشت وقتی هربار، به یک شکل یا به شکل دیگر، هیولای انسان کشی بیدار می‌شود و بدون توجه به تجربه‌ی خونین گذشته، الگوی حذف فیزیکی و اعدام را باردیگر بازتولید می‌کند.

آیا غیر از این است که این بار باید وقوع واقعه را از قبل پیش بینی کرده و برای آن آماده شویم؟ آیا غیر از این است که باید حافظه‌ی جمعی ایرانیان را به حال خود رها نکرده و با «تعمیر و نگهداری» آن، جامعه‌ی ایرانی را آماده سازیم تا، در فردای تغییر سیاسی و بیرون آمدن قدرت از دست رژیم کنونی، فرصتی داشته باشد که با اتکاء به حافظه‌ی جمعی سالم و قوی، رسیدگی واقعی به پرونده‌های سیاه و سنگین جنایت و زجر و زندان و قتل عام صورت پذیرد؟

برای این منظور باید بببینیم که چه بر سر حافظه‌ی جمعی به طور عام و برسر حافظه‌ی جمعی ایرانیان به طور خاص آمده و می‌آید تا بتوانیم با دانش و آمادگی در این مسیر گام برداریم. برای آن که دریابیم چرا به طور عام حافظه‌ی جمعی خود را درگیر حفظ و به یادآوری رویدادهای سخت و تلخ نمی‌کند به سراغ کارهای یک استاد حقوق در دانشگاه آیووا، دکتر مارک اوزل، می‌رویم. وی در کتاب «جنایت دسته جمعی، حافظه‌ی جمعی و قانون» (۱) برخی از موانع فعال عمل کردن حافظه‌ی جمعی در بزنگاه‌های تاریخی را چنین بر می‌شمرد:

۱) فداکردن حق شاکیان تحت لوای اسطوره‌ی معروف «همبستگی ملی». این همان پدیده‌ای است که در قالب شعار معروف «آشتی ملی» شکل می‌گیرد. به اسم منافع ملی از قربانیان و وابستگان آنها خواسته می‌شود که «ببخشند و فراموش کنند» تا وحدت ملی حفظ و تقویت شود. خواسته‌ای که نوعی از سد مصنوعی در مقابل فوران خاطره‌های تلخ و شوم در حافظه‌ی جمعی می‌سازد و قربانیان را دعوت می‌کند که به نوعی فراموشی خودخواسته و ساختگی اقدام ورزند.

۲) تضاد میان درک تاریخی ملت از خویش و واقعیت تاریخی خویش می‌تواند جامعه‌ای را به تحریف گذشته‌ی خود وادارد. در این جا جامعه از قرارگرفتن در مقابل آینه‌ی اعمال خویش فراری می‌شود تا شاید با این فرار تصویر خودساخته‌ی خویش را منزه دارد. در این جا فضای انکار حاکم می‌شود و چشم بستن بر آن چه نابخشودنی است.

۳) فرار جامعه از حساب پس دهی، با توجه به احساس بد همدستی یا سکوت آگاهانه نیز مهم است. جوامعی که به وجدان جمعی خویش پشت کرده‌اند بعدها دشواری زیادی برای مواجهه با نقش مقصر یا «همدست» از خود نشان می‌دهند. آنها نمی‌خواهند با آن چه کرده‌اند و حال عیان می‌شود که بد و نادرست بوده است روبروشوند.

۴) قبول مسئولیت برای برخی جوامع سخت است. پس ترجیح می‌دهند که فقط گذشته‌ای را به رسمیت بشناسند که حرف از افتخار و بزرگی می‌کند. آنها حاضر نیستند که صفحات تاریک تاریخ را ورق بزنند و در نوعی از تفخر کاذب گذشته‌ای مبهم درجا می‌زنند تا مبادا پا به نقاط مسئله دار گذشته‌ی خویش بگذارند. در این موقعیت‌ها برخورد جامعه با حافظه‌ی جمعی گزینشی می‌شود و فقط بخش‌های خوشایند آن را گرامی می‌دارند.

۵) این واقعیت را هم باید پذیرفت که شکل گیری حافظه‌ی جمعی تا حد زیادی ناشی از تعاملات و تصادفات است و کمتر تابع قانون و برنامه ریزی می‌باشد. به همین خاطر وقتی که قانون می‌خواهد از حافظه‌ی جمعی حساب پس بگیرد می‌تواند با این امر مواجهه شود که سختی ساختار قانون با نرمی بافتار حافظه مواجه شود.

۶) ساختن حافظه‌ی جمعی به طور معمول با دستکاری همراه است. دستکاریی که با برجسته کردن برخی نکات دلبخواه و تاریک کردن نقاط نامطلوب همراه است. روایت سازی می‌تواند روایت‌های عینی را مخدوش و مبتلا به شک و تردید کند.

مجموعه‌ی نکات یادآوری شده توسط این پژوهشگر نشان می‌دهد که تا چه حد نگهداری داده‌های سخت و مهم در حافظه‌ی جمعی از یک روند خود به خودی و طبیعی دور است و چگونه کسانی که چنین تصویری از این حافظه دارند می‌توانند غافلگیر شوند.

پس از این مرور عام به موانع فعال شدن حافظه‌ی جمعی اینک نظری خاص بیاندازیم به آن چه بر حافظه‌ی جمعی ایرانیان می‌رود تا بتوانیم تصویری از آن چه در آینده خواهد بود داشته باشیم.

تهاجم به حافظه‌ی جمعی ایرانیان

برخی از نکاتی که لازم است مورد توجه همه‌ی دادخواهان ظلم نظام جمهوری اسلامی قرار گیرد و به طور مشخص به حافظه‌ی جمعی کنونی ما باز می‌گردد چنین است:

۱) با گذر زمان به طور طبیعی قدری افت و کم رنگی در اثرات به جا گذاشته از کشتارها و اعدام‌های دهه شصت در حافظه‌ی جمعی جامعه روی می‌دهد. این امر که ناشی از گذر زمان و طولانی شدن عمر رژیم است را نباید دست کم بگیریم.

۲) کوشش موذیانه و فکرشده نظام برای به سکوت کشاندن و خفه کردن تمامی تلاش هایی که برای یادآوری جنایت‌ها و قتل عام هاست. یک سرکوب برنامه ریزی شده برای تهی سازی حافظه‌ی جمعی از داده هایی که حفظ آن می‌تواند شمشیر دادخواهی را بر سر جنایت پیشه گان حاکم نگه دارد. برخورد تند نظام با فرزند آیت الله منتظری پس از انتشار نوار جلسه‌ی پدرش با هئیت کشتار ۶۷ گویای یک نمونه است.

۳) تلاش سازمان یافته برای تحریف واقعیت‌ها و بازنویسی غرض ورزانه و تنزه طلبانه‌ی گذشته در قالب کتاب و مصاحبه و فیلم و امثال آن. هدف این است که با اشباع حافظه‌ی جمعی از این روایت‌های قلابی، روایت اصیل وقایع هولناک به عقب رانده شود. ساختن فیلم دروغ پرداز «ماجرا نیمروز» نمونه‌ای از این تلاش‌های دارای بودجه است.

۴) بهره گیری از عاملان و نوچه گان نظام برای دعوت به «بخشش» و «فراموشی». به نحوی که جامعه به طور داوطلبانه به یک نوع پاکسازی مصنوعی محتوای حافظه‌ی جمعی خویش اقدام ورزد. دعوت تاج زاده به بخشش و ابراهیم نبوی به فراموشی کشتار دهه‌ی شصت از این گونه تلاش هاست.

۵) تعویض نسل‌ها و نبود تلاش سازمان یافته و پایدار برای انتقال شرح جنایت‌ها از نسل‌های دردکشیده و درد دیده به نسل‌های بعدی. کم رنگ شدن روایت‌های زنده‌ی قربانیان به مرور زمان در این راستاست.

۶) ضعف کار کمی و کیفی در میان اپوزیسیون و جمع قربانیان برای ساماندهی محتوایی که حافظه‌ی جمعی بتواند از آن به طور مستمر و وسیع تغذیه‌ی کرده و رویدادهای شاخص را دنبال کرده و یاد آنها را تازه نگه دارد.
در سایه‌ی تاثیرات این عوامل می‌توانیم از خود بپرسیم که آیا به راستی آمادگی حافظه‌ی جمعی جامعه‌ی ایرانی در فردای برکناری رژیم کنونی در ایران در حدی از کمیت و کیفیت است که بتواند جنبش دادخواهی قربانیان استبداد جمهوری اسلامی را آن گونه که شایسته است همراهی کند؟ این آن سوالی است که در صد سال گذشته به آن پرداخته نشده و به همین خاطر، ملت ما را واداشته است که هر بار آزموده را با هزینه‌ی جان بهترین فرزندان خویش بیازماید. مردم ما صد سال است که شاهد پرپرشدن گل‌های گلستان تاریخ خود هستند زیرا که هربار از یاد می‌برند چه بر سر گل‌های نسل قبل آمده است. پس، کاری کنیم که پایان یابد این سپردن پیکر بهترین‌ها به خاوران.

ضرورت پرداخت فعال به حافظه‌ی جمعی

برای پایان بخشیدن به جنایت سالاری باید که حافظه‌ی جمعی را زنده و پایدار نگه داشت. برخی از راهکارهای مناسب که می‌توان برای این منظور سفارش کرد عبارتند از:

۱) معرفی ابعاد نهادینه‌ی جنایت پیشه گی نظام جمهوری اسلامی و خصلت سیستماتیک کشتار و سرکوب

۲) شناساندن چهره‌های جنایتکار با ذکر تمامی جزییات موجود در مورد آنها، چه آمر، چه عامل

۳) معرفی جزییات مکان‌ها، ابزارها، روش‌ها و هر آن چه که با ثبت خویش به امر رسیدگی به جنایت در آینده کمک خواهد کرد.

۴) شرح جنایت‌ها و رنج و عذاب‌ها، چه روایت مستقیم از زبان قربانیان و چه غیر مستقیم از قول دیگران.

۵) تخصیص وقت و بودجه برای ارائه‌ی محتوا پیرامون جنایت‌ها و انسان آزاری‌ها از طرق مختلف ارتباطاتی از جمله: کتاب، نشریه، مصاحبه، سخنرانی، رادیو، تلویزیون، فضای مجازی و…

در سایه‌ی چنین کارهایی است که موفق خواهیم شد حافظه‌ی جمعی ایرانیان را در مورد آن چه که رژیم جمهوری اسلامی کرده است تازه و زنده و فعال نگه داریم تا بتوانیم در سایه‌ی آن، چرخه‌ی خشونت را روزی در جامعه‌ی ایران متوقف کنیم.

هم از این روی شعار «نه می‌بخشیم، نه فراموش می‌کنیم» شعاری است شایسته و به جا برای توقف کشتار. برخلاف تلاش‌های نادرستی که در زمینه‌ی ارائه‌ی این شعار به عنوان انتقام کشی و دامن زدن به خشونت صورت می‌گیرد، واقعیت درست عکس این است. این شعار نماد علاقه و جدیت به توقف انتقام کشی وخشونت است:

• هدف از این شعار، زنده نگه داشتن خاطره‌ی کسانی است که جان باختند و باید معلوم شود که چرا جان باختنند؟
• یادآور کسانی است که شکنجه شدند و باید مشخص شود چرا شکنجه شدند؟
• ترسیم گر درد کسانی که جوانی و خانواده و زندگی و سلامت خود را در سیاهچال‌های رژیم از دست دادند و باید رسیدگی شود چرا از دست دادند؟
• برجسته کردن درد کسانی که جان عزیزانشان توسط دستگاه جنایت نظام گرفته شد و باید معلوم شود که چرا گرفته شد؟

نتیجه گیری

دادخواهی در گرو نگهداری دقیق حافظه‌ی جمعی است. پس باید که به حافظه جمعی به طور فعال و حرفه‌ای و برنامه ریزی شده پرداخت.

در سایه‌ی دادخواهی است که می‌توانیم امیدوار باشیم ریشه‌های جنایت و سرکوب را شکافته و علت‌ها را درک می‌کنیم و به واسطه‌ی این فهم عمیق می‌توانیم از تکرار آن جلوگیری کنیم. بخشش واقعی جنایتکار، فهم عمیق جنایت اوست. این در یاری رسانی جدی، صادقانه و پایدار جنایتکار به درک چرایی جنایت‌هایش است که او لایق بخشش قربانی می‌شود. در غیر این صورت، بخشش، برخوردی احساسی است که ریشه‌های جنایت را دست نخورده باقی می‌گذارد. بخششی که مانع از شناسایی علت‌های بنیادین کشتار و زجر و اعدام شود، در تداوم آنها نقش می‌آفریند نه در پایان بخشیدن به آنها. بخشش جنایت، بدون ریشه یابی، اگر خیانت نباشد خطاست.

جان کلام این که اگر قرار است بساط انسان کشی در کشور ما برچیده شود
• نیاز به درک عمیق چرایی‌ها و زمینه‌ها داریم،
• برای درک علت‌ها نیاز به دادخواهی پی گیر و جدی و دامنه دار داریم،
• برای این نوع دادخواهی نیاز به حافظه‌ی جمعی فعال و زنده و پابرجا داریم و سرانجام
• برای این گونه از حافظه‌ی جمعی نیاز به کار و تلاش مستمر برای تولید محتوای کیفی و ارائه‌ی گسترده و هدفمند این محتوا داریم.

در سایه‌ی چنین فرایند زنجیره وار و پیوند یافته است که می‌توان امیدوار بود یک کار ریشه‌ای و عمیق به استمرار شوم انسان کشی در ایران پایان بخشد.

*بخش هایی از این نوشتارنخست به صورت سخنرانی در گردهم آیی «کشتار زندانیان سیاسی وضرورت دادخواهی» در تورونتو ارائه شده بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱) Mark J. Osiel. Mass Atrocity, Collective Memory, and the Law. New Brunswick, NJ: Transaction Publishers, 1997, x, 317 pages; paperback, 1999, 317 pages;

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.