چگونه همدلی در بین مهاجران با ناتوانی در بیان احساس و اندیشه ها از بین میرود و جای آن را تردید به هم، گریز از هم می گیرد.
چگونه میان فرهنگی که مهاجر در وجود خود حامل آنست و آنچه از فرهنگ پیش رو دریافت میکند، جدال در می گیرد.
چه راه حل هائی برای یک زیست توام با صداقت، همدلی و فعالیت ومثمر ثمر بودن در مقابل مهاجران قرار می گیرد؟