بربریت بین‌المللی و بردگی ملی

چهارشنبه, 17ام آبان, 1396
اندازه قلم متن

اسلاو ژیژک (Slavoj Žižek) فیلسوف، نظریه‌پرداز، جامعه‌شناس، منتقد فرهنگی و سیاست‌مدار اسلوونیایی در مصاحبه ای اختصاصی که با نشریه فلسفی-اجتماعی خرمگس (http://falsafeh.com/) انجام داده است در پاسخ به سوال مربوط بحرانهایی که جامعه بشری امروزه با آن دست بگریبان است به یکی از نظریات هگل اشاره می کند که الهام بخش و انگیزه ای شد برای نوشتن این یادداشت. وی در این مصاحبه می گوید:‌

“چنان که هگل پرداخته، سراسر اخلاق یک کشور در والاترین کنشِ قهرمانانۀ آمادگی برای فداکردن جان خود برای میهن متجلی می شود؛ یعنی مناسبات بربروار و وحشیانه میان کشورها به کار پی ریزی بردگی اخلاقی درون یک کشور می آید.‌”

تاکید مداوم جمهوری اسلامی بر هویت شیعی ایرانیان و برنامه های بسیار گسترده این حکومت از تغییر شعارها و پیامهای روزانه ارتش و حذف نام ایران از این شعارها تا ترتیب و سازماندهی راهپیمایی بسیار پر هزینه اربعین در عراق نمونه ای بارز از این گفته هگل است که اسلاو ژیژک به آن اشاره می کند. جمهوری اسلامی با پیگیری راهبرد گسترش شیعه گری در مناطق عمدتا شیعه نشین خاورمیانه از مرزهای اسرائیل تا افغانستان و پاکستان، به بربریت و جنگ های قومی و مذهبی در این منطقه دامن می زند و در داخل کشور مردم ایران را به بردگی و پیروی حاکمانه از یک کیش و ایدئولوژی مشخص کشانده و می کشاند.

در چنین شرایطی واکنش بسیار طبیعی مردمی که تحت چنین حاکمیتی روزگار می گذرانند، جستجوی هویتی جدید در برابر هویت تحمیلی شیعه و سیاست های شیعه گری و غلو آمیز این حکومت می باشد. هویتی که اجزاء آن در تاریخ و فرهنگ چند هزار ساله ایران زمین، از ساختارهای سیاسی در قبل از اسلام بویژه امپراطوری هخامنشیان تا آثار فرهنگی و ادبی و علمی و فلسفی مشاهیر این منطقه، بسیار یافت می شوند؛ و به اندازه کافی عناصر هویت بخش در اختیار ایرانیان گریزان از شیعه گری تحمیلی قرار می دهد.

نگاه کوتاهی به تاریخ چند سده اخیر ایران اما نشان می دهد که این چرخه گریز از هویت های تحمیلی و پناه به هویت تاریخی جدید چندین بار تکرار شده است. زمانی که مناطق بزرگی از ایران تحت سلطه خلفای عرب افتاد و مردم ایران بتدریج سنی مذهب شدند، انگیزه حفظ یک هویت مستقل بر منبای تاریخ و فرهنگ غنی ایرانیان موجب گشت که عناصری از فرهنگ و ادب ایرانی،‌ برای مثال اسطوره های شاهنامه فردوسی،‌ بتدریج رنگ و پوشش مذهبی و شیعی بخود گیرند، فرایندی که سرانجام زمینه های ظهور صفویه را فراهم آوردند.

این چرخه اما پس از دوران صفویه باز نایستاد و اینبار از حدود صد و پنجاه سال پیش، در جهت عکس، آغاز به حرکت کرد و ایرانیان عقب مانده از قطار مدرنیته را، که بسرعت در حال حرکت بود، واداشت که بار دیگر در منابع تاریخی خود به جستجوی هویت از دست رفته و قلب شده توسط مذهب شیعه برخیزند و به تناسب مفاهیم جدید و مدرن در زمینه دولت-ملت، هویت ملی ایرانیان را باز تعریف کنند.

این چرخه اما بار دیگر در اواسط حکومت پهلوی دوم در جهت عکس آغاز به حرکت کرد و بخش مهمی از روشنفکران سالهای چهل شمسی در پی بازگشت به هویت دینی و شیعی بر آمدند و نهضت احیای اسلام شیعی را، که از حدود صد و پنجاه سال پیش شکل گرفته بود اما در مقابل موج ملیت و مدرنیته و مشروطیت در حاشیه قرار داشت، مجددا راه انداختند.

همانطور که می دانیم و شاهد هستیم بخش بزرگی از جامعه ایران،‌ بویژه جوانان طبقه متوسط کشورمان گریزان و عاصی از حکومت شیعه و ولایت مطلقه فقیه به آرامگاه کورش و پاسارگاد پناه می آورند و در جستجوی منابع تاریخی و فرهنگی به یغما رفته توسط جمهوری اسلامی هستند. اگرچه در همین روزها بخش دیگری از همین مردم بسوی کربلا، مهد تشیع، در حرکتند تا با راهپیمایی خود هویت شیعی-ایرانی خود را به رخ دیگر اقوام و مذاهب منطقه بکشانند. کنتراستی و تناقضی که شاید در تاریخ اخیر ایران به این روشنی و واضحی که خود را اکنون نمایان می کنند، شاهد آن نبوده ایم. کنتراستی که بخوبی چرخه تکرار شونده گریز از یک هویت تاریخی به هویت تاریخی دیگر را به نمایش می گذارد. چرخه ای که ممکن است بدلیل حضور دو عامل همزمان و هم تراز، اما متضاد و متناقض با یکدیگر، یعنی از یکسو جستجوی هویت صد در صد خالص ایرانی ملی و از سوی دیگر هویت صد در صد شیعی، به احتمال زیاد از چرخیدن باز خواهد ایستاد. اتفاقی که به احتمال زیاد منجر به رشد تضاد های داخلی و شکاف های عمیق اجتماعی و فرهنگی بین دو طبقه متوسط و مدرن ایران از یک سو و طبقات سنتی تر از سوی دیگر خواهد شد و گسلهای اجتماعی را بیش از بیش عمیقتر خواهد کرد.

البته کشورمان در این رابطه یک استثنا نیست، حرکت های استقلال طلبانه در کردستان عراق، اسپانیا، انگلستان (استقلال این کشور از اتحادیه اروپا) تنها اثری که بر جا گذاشته اند، تشدید شکافهای اجتماعی و قومی و زبانی بین طبقات مردم، حتی بین پیر و جوان و اقوام ساکن این مناطق بوده است.

حال با این توصیف چگونه می توان این چرخه باطل را، قبل از اینکه دو نیروی کاملا متضادِ فعال در آن به نقطه تعادل (از نظر توانایی و قدرت) برسند و جوامعی که دچار این چرخه باطل هستند را در یک بن بست گرفتار سازند، بن بستی که مناسبترین زمینه را برای جریانات و رهبران پوپولیست و دیکتاتور فراهم می آورد، کاملا متوقف کرد و از چنبره آن خلاصی یافت؟ و اگر چرخه جستجوی هویت از اساس معیوب کار کند و سرانجام نیز به یک دور باطل منجر می شود، آیا بهتر نیست که اصولا به فکر راه حلی خارج از کادرهایی که منجر به پیدایش این چرخه معیوب می شوند، بر آییم؟

در اینجا است که گفته اسلاو ژیژک در مصاحبه یاد شده طنین انداز می شود:

‌”اما لحظه ای که ما یکسره بپذیریم که در “کرۀ زمین همچون یک سفینۀ فضایی” زیست می کنیم، وظیفۀ فوری ما متمدن ساختن خود تمدن ها می شود و نیز اجرای همبستگی و مشارکت جهانی میان همۀ جوامع. اجرای این وظیفه به دلیل خیزش کنونی فرقه گرایی مذهبی و خشونت قومی “قهرمانانه” و آمادگی برای قربانی کردن خود (و دنیا) در راه هدف خود، هر چه دشوارتر شده است. آیا غلبه بر گسترش طلبی سرمایه داری، مشارکت وسیع بین المللی و همبستگی ملت ها که بتوانند خود را به نیروی اجرایی آماده برای سرپیچی از سروری حکومتی تبدیل سازند، اقداماتی نیستند ضروری جهت حفاظت منافع مشترک طبیعی و فرهنگی ما؟”

تصور زیست در یک سفینه فضایی و مقایسه کره زمین و انسانهای ساکن بر آن با مسافرین این سفینه فرضی از نظریه جهانی سازی (universalism) اسلاو ژیژک بر می خیزد. پیام اصلی این نظریه، در رابطه با موضوع این یادداشت این است که وجود و ذات جهانی و یونورسالِ پدیده ها و آثار تاریخی-فرهنگی و یا علمی و فلسفی هر قوم و ملتی زائده ای از هویت و ذات ملی و منطقه ای آن پدیده نیست و فرع بر آن نمی باشد. این ذات جهانی جزئی جدایی ناپذیر از ذات هر پدیده و اثر تاریخی و فرهنگی است و از اصالت برخوردار است.

به عبارت دیگر پدیده ها و آثار ماندگار تاریخی و فرهنگی یک ملت، فقط متعلق به آن ملت و فرهنگ که زادگاه آن پدیده و اثر تاریخی بوده اند نمی باشد. برای مثال آثار فلسفی بازمانده از دوران یونان باستان دیگر صرفا در مالکیت ملت یونان نیستند. این آثار اگرچه موجب افتخار ملت یونان هستند اما متعلق به تمام بشریت می باشند. همینطور می توان گفت منشور کورش کبیر، اگرچه ما ایرانیان به آن افتخار می کنیم، اما دیگر صرفا متعلق به ملت ایران نیست. آثار باستانی باقی مانده از دوران هخامنشیان و حتی آثار فرهنگی و ادبی این سرزمین دیگر صرفا متعلق به ایرانیان نیست و جز گنجینه های بشری محسوب می شوند.

پیام دیگر این نظریه را می توان به این شکل فرمولبندی کرد که آثار و اتفاقات تاریخی را نباید مستقل از زمینه های تاریخی و زمانی که موجب تولد این آثار شده اند و نیز بدون یک دید جهان شمول و جهانی ساز (یونیورسال) مورد بررسی و ملاحظه قرار داد. و مهمتر از این،‌ آثار مزبور نباید بمانند یک موجود زنده،‌ مستقل از بستر های تاریخی و زمانی خود و نیز جدا از یک دیدگاه جهان شمول به حیات خود ادامه دهند. که در غیر این صورت خود تبدیل به موجودی زنده و مستقل می شوند. موجودی که به تاریخ یک ملت یک رگ و بوی خاص می بخشد و آنرا یک بعدی می سازد و در میان مرزهای خود محصور می کند.

هگل اینگونه ملیت سازی و ملیت پردازی های اغراق آمیز را که موجب مرزبندی های سخت و غیر قابل عبور بین ملت ها می شوند، نشانه ای از بردگی آن ملت،‌ که در حقیقت برده تاریخ و هویت خود شده اند، می داند. هویتی که در مرزهای ملی، قومی و جغرافیایی محصور است و اخلاقیات و ارزش های خود را بر مردم منطقه خود تحمیل می کند،‌ که برای مثال فداکاری و از جان گذشتگی برای وطن یک امر با ارزش و یک اخلاق خوب محسوب می شود. اخلاقیاتی که در عرصه جهانی، زمانی که هر ملتی فقط بر مبنای ارزشها و اخلاقیات قومی و ملی و مذهبی قدم در این عرصه می گذارد، روابطی متشنج و حاکی از بربریت موجب می شود.

https://haghaei.blogspot.com


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.