پرویز فغفوری: حال ما، حال اونا…

چهارشنبه, 21ام فروردین, 1392
اندازه قلم متن

parviz-faghfouri

پرویز فغفوری

گفت: فکر می‌کنی واسه چی دارم این آت و آشغالا رو جمع می‌کنم؟ واسه این که دستم جلوی نذری‌بده‌ها دراز نشه و توی صف نذری گرفتن معطل نشم. روی کارتن می‌خوابم، همون کارتن‌ها رو می‌فروشم و باهاشون چهارتا نون می‌‌خرم که رفع گشنگی بشه ولی حوصله‌ای واسه این ندارم که نون ِ گریه کردن واسه کسایی که نمی‌شناسمشون رو بخورم

گفت: می‌خوای چیکار کنی؟

گفتم: کار عجیبی نمی‌کنم، عکس می‌ندازم.

گفت: که چی بشه؟

– فقط یه عکسه، چیز خاصی نیست.

گفت: خب حالا قراره از این عکس چی دربیاد؟

– چیز خاصی قرار نیست ازش دربیاد، کلاً همین‌‌جوری دارم این کار رو می‌کنم.

گفت: تا حالا خیلی‌ها اومدن، صحبت کردن، عکس انداختن، رفتن و قبل از رفتنشون هم گفتن «کاری می‌کنیم وضعت بهتر بشه»، اما خبری ازشون نشد که نشد. نکنه تو هم از اونایی؟ اگه هستی، چه قولی توی آستینت داری؟

– من؟ راستش هیچی! اگه حقیقتش رو بخوای حتی فکر نمی‌کنم همین عکس رو هم بتونم جایی کار کنم. نوشته‌ی پشت‌بندش که دیگه بدتر.

گفت: خب، وقتی مطمئن نیستی عکست جایی کار بشه، پس واسه چی داری زحمت ِ الکی می‌کشی و وقتت رو تلف می‌کنی؟ بیکاری مگه؟

جوابی براش نداشتم. سعی کردم مسیر بحث رو عوض کنم، شاید چیزی عایدم بشه.

– از اوضاعت راضی هستی؟

گفت: منظورت همین دستک دنبکه؟

– مگه چیز دیگه‌ای هم توی بساطت هست؟

گفت: اینجا که نه، یه خونه خرابه هست که من و داش مسعودمون که الان مسموم شده و گرفته کنار همین چرخ خوابیده، توش می‌خوابیم.

– حالا کلاً روزگارت چطوره؟

گفت: این جور که پیداس، از تو یکی بهتره.

– خب، این که درست، ولی جدی جدی چه جوری می‌گذرونی؟

گفت: راحت‌تر از بقیه‌ام. حرص مال دنیا رو نمی‌خورم، نگران پول و چک و سفته و یه عالمه حواله‌ی اهالی باراز نیستم و وقتی هم که بمیرم، خیالم راحته که شهرداری نمی‌ذاره جسدم بپوسه و قبل از این که بوی گند جنازه‌ام بازار رو برداره، مراسم کفن و دفنم رو بدون فک و فامیل انجام می‌دن و والسلام،‌ نامه تمام.

-ظاهراً از خونواده و فک و فامیل بُریدی…

گفت: اونا از من خوششون نمی‌اومد، حال منم با حال اونا یکی نبود. دیدیم بهتره بی‌سروصدا بریم دنبال اون مدل زندگی که باهاش راحتیم.

– همین بغل، امامزاده زید رو دیدم. شام و ناهار هم که توی امامزاده به راهه دیگه، هان؟

گفت: فکر می‌کنی واسه چی دارم این آت و آشغالا رو جمع می‌کنم؟ واسه این که دستم جلوی نذری‌بده‌ها دراز نشه و توی صف نذری گرفتن معطل نشم. روی کارتن می‌خوابم، همون کارتن‌ها رو می‌فروشم و باهاشون چهارتا نون می‌‌خرم که رفع گشنگی بشه ولی حوصله‌ای واسه این ندارم که نون ِ گریه کردن واسه کسایی که نمی‌شناسمشون رو بخورم.

– حالا اجازه می‌دی یه عکس ازت بگیرم؟

گفت: خب آخه بگیری که چی بشه؟ تو که می‌گی قرار نیست به دردی بخوره. ظاهراً خودت هم به هیچ دردی نمی‌خوری. پس این کارا یعنی چی؟

جواب درست و حسابی نداشتم و گفتم: بذارش به حساب «کرم» داشتن! حله؟

با بی‌میلی گفت: بنداز بابا، بنداز. فقط صورتم رو یه وری نگه می‌دارم که عکسم کاملاً مشخص نباشه. از روبه‌رو نندازیا.

– باشه.

گفت: ولی خداوکیلی بعد از این که عکس رو انداختی، برو دنبال یه کار دیگه که برات نون و آب داشته باشه، نه این بچه‌مزلف‌بازیا.

– … چشم!
از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

یک نظر

  1. نظری هم اضافه شه فرقی برای نویسنده اش نداره، واسه دل خودش کار میکنه نه نظر مردم