وقتی قدرت و کشور ارث پدری باشد

شنبه, 12ام فروردین, 1391
اندازه قلم متن

کیوان ارجمند

دلیل اصلی کینه و نفرت شاه نسبت به خمینی، نه تحجر خمینی، بلکه تعرض او به ارکان حکومت و سلطنت بود. با فروپاشی سلطنت، کینه‌ها عمیق‌تر و گوشمالی دادن به غاصب تاج‌وتخت، استقرار مجدد بساط سلطنت و نشستن دوباره بر سر خوان یغما هدف عاجل شد. رژیم فقها حتی اگر متجدد و دمکرات هم می‌بود، این دشمنی موجودیت ناگزیر داشت و در هر حال راهی برای بیان خود می‌جست

سی‌وسه سال پیش، پرویز ثابتی در شرایطی از کشور گریخت که در تالارهای حکومتی سگ می‌زد و گربه می‌رقصید و «شاه گریزپا» برای فرار از مهلکه‌ی انقلاب و تنهاگذاشتن «مام‌وطن» با «آخوندها» هنوز این‌پا و آن‌پا می‌کرد. در آن آبان‌ماه پر از نشانه‌های وقوع رویدادهای شوم، ترس از گرفتار شدن در کوران خشم مردم نمی‌توانست تنها انگیزه‌ی فرار نابه‌هنگام «مقام‌امنیتی» باشد، چه، باروهای قدرت هنوز پابرجا بودند و امیدها تماما برباد نرفته بودند. ثابتی اما مرد پیش‌بینی بود. شم امنیتی خطاناپذیر او اخطار می‌داد که در سراشیب سقوط، امکان دارد «شاهنشاه» برای نجات خود و رژیم رو به هزیمت‌نهاده‌اش از قربانی‌کردن هیچ «جان‌نثاری» دریغ نکند. او رئیس اداره‌ی امنیت داخلی ساواک و نماد رسوای شقاوت حاکمیتی ذاتا مستبد بود. منفورترین چهره‌ی دوران «پیشرفت به‌شرط استبداد» و بدعت‌گذار «شو»های تلویزیونی معروف، که در آن‌ها زندانی‌ سیاسی به‌تنگ‌آمده از داغ‌ودرفش آریامهری را برای ابراز ندامت و تقاضای «عفوملوکانه» مقابل دوربین‌ می‌نشاندند و از جوش‌وجلا می‌انداختند. او می‌دانست که در بلبشوی فضیحت و وحشت، قربانی‌کردن چهره‌ای چنین نفرت‌زده می‌تواند آبی بر آتش خشم و کینه‌ی‌ مردم باشد، حتی اگر دردی از دردهای بی‌شمار شاه «کیش» خورده و رو به «مات» را درمان نکند. پس، جزو اولین نفراتی شد که «ذات اقدس ملوکانه» را در مرداب قدرت تنها گذاشتند و فرار را برقرارترجیح دادند.
دل‌نگرانی ثابتی بی‌مورد نبود. هویدا شم امنیتی او را نداشت، پس، قربانی ناسپاسی و بدعهدی «اعلیحضرت» شد و به‌مذبح رفت. شاه او را بازداشت کرد، خلخالی سین‌جیم‌ نمود و هادی غفاری گلوله‌ای در گردنش کاشت تا در پرش‌های احتضار بالاترین مقام دربندافتاده‌ی یک رژیم فروپاشیده، فرصت زجرکش‌کردن و پاسخگونبودن را از دست ندهد.
سی‌وسه‌سال پرماجرا لازم بود تا ثابتی بتواند در امنیت دوران «دیکتاتورهای خوب، دیکتاتورهای بد» سر از مخفیگاه بیرون بیاورد و در مصاحبه‌ با صدای آمریکا از خاطرات خود و پرنسیپ‌های به‌کاررفته در تدوین آن‌ سخن بگوید: «مطالبم را منتشر نکرده‌ام، چون بیم آن داشتم که مسائل منفی، مورد سوءاستفاده‌ی رژیم کنونی قرار بگیرد»* و مدعی شود که «در طول دوران خدمتم در ساواک از هر فرصتی برای مبارزه با عوامل فساد استفاده کرده و گزارش های مستند ارائه دادم» اما چون ماهی از سر گندیده بود «چندین بار برای تهیه این گزارش‌ها مورد مواخذه و بازخواست قرار گرفتم». از اشارات ضمنی و صحبت‌های جسته‌وگریخته‌ی او چنین برمی‌آید که منظور از «مسائل منفی»، همان فساد معروف دربار به سرکردگی شخص اعلیحضرت است. اما او اصولا باید خوب بداند که وظیفه‌ی ساواک، پاسداری از «وضع موجود» در تمام ابعاد، از جمله فراهم‌کردن شرایط برای بهره‌برداری هرچه‌بیشتر از «قدرت»، پرده‌پوشی فساد عمیق و ریشه‌دار رژیم و پیش‌گیری از هرگونه اعتراض احتمالی بوده است، و گرنه، فساد گسترده‌ای که او با محدود‌کردن به چند نفر ادعای مبارزه با آن را دارد، در کجای دیگر، جز سایه‌‌‌سار امن ساواک می‌توانست به حیات خود ادامه دهد؟ کمااینکه پیچیدنِ بی‌حاصل «مقام‌امنیتی» به پروپای همان چند نفر هم، باعث درگرفتن طوفان شده است: «در سال ۱۳۵۰ اسدالله علم وزیر دربار و سپهبد ایادی و امیرهوشنگ دولو از نزدیکان شاه، به علت اتهاماتی که به آنان وارد می‌کردم علیه من به شاه شکایت بردند و من از طرف شاه تهدید به محاکمه نظامی شدم». پایی که ثابتی به نشانه‌ی خوش‌خدمتی بلند کرده بود، خطر فرورفتن در کفش «اعلیحضرت» را داشت.
ثابتی، چهره‌ی عریان سلطنت است. او بدون نقاب مرسوم آزادی‌خواهی و دمکراسی‌طلبی ظاهر می‌شود، بدون پرده‌پوشی از سرکوب مردم و مخالفین دفاع می‌کند و بی‌هیچ ملاحظه‌ای یک‌راست سر اصل مطلب می‌رود. او می‌گوید: «دعوای من با مسئولین این بود که ما باید اول به طرفداران رژیم آزادی بدهیم» و با این گفته، تائید می‌کند که خودکامگی آن دوره نیز، همانند هر دوره‌ی دیگری از تاریخ سلطنت، دوست و دشمن نمی‌شناخت و همه، حتی طرفداران رژیم هم از آزادی محروم بوده‌اند. گفته‌های او اساسا ناقض تلاش‌های کسانی‌ست که با خلاصه‌کردن مخالفین در«تروریست های مذهبی و فدائیان اسلام و موتلفه و اینها»*، سعی می‌کنند شکنجه‌ و کشتار رژیم گذشته را مثبت و از سر دوراندایشی جا بزنند. او می‌گوید: «مملکت ما آمادگی انقلاب نداشت بلکه احتیاج به اصلاحات داشت و من هم بارها برای گزارش‌هایی که درباره اصلاحات می‌دادم سرزنش شدم» و اگرچه توضیح نمی‌دهد «اصطلاحات» ناموجود او از چه نوعی بوده‌اند که می‌شد درباره‌شان گزارش داد و به‌خاطرشان توبیخ شد، اما پیش‌شرطی که مطرح می‌کند، فرمول همیشگی همه‌ی دیکتاتورهاست: «باید ابتدا قدرت را حفظ کرد، بعد از موضع قدرت نشست و به یک راه‌حل مسالمت‌آمیز رسید». در ساختار سلطنتی، قدرت و کشور ارث پدری به‌مفهوم واقعی کلمه محسوب می‌شود و مردم نه شهروند، بلکه رعیت‌های گوش‌به‌فرمانی هستند که در صورت گردنکشی می‌بایستی سرجای خود نشانده شوند. به‌همین‌دلیل، ثابتی هم مثل هر سلطنت‌طلب واقعی دیگر، سرکوب مردم را حق طبیعی رژیم می‌شناسد و اصلی‌ترین خطای «اعلیحضرت» را نادیده‌گرفتن این حق طبیعی و کوتاهی در «حفظ قدرت» از طریق سرکوب قاطعانه‌تر و موثرتر مردم و مخالفین می‌داند. او از جمله اعتراف می‌کند که در گرماگرم قیام مردم، لیستی به وزیردربار داده و تاکید کرده است: «شما باید اعلیحضرت را متقاعد کنید که ما این ۱۵۰۰ نفر را دستگیر کنیم وگرنه اوضاع از کنترل خارج می‌شود»، اما «اعلیحضرت» که گویا بر اثر مریضی دچار فتور شده بود و «نمی‌توانست تصمیم بگیرد» با دستگیری فقط ٣٠٠ تن از آن‌ها موافقت کرده است. آیا رابطه‌ای بین این لیست و اصلاحات «مقام امنیتی» شاه وجود دارد؟ او می‌گوید: «من همیشه معتقد به اصلاحات بوده‌ام. دعوای من با مسئولین این بود که ما باید اول به طرفداران رژیم آزادی بدهیم که این‌ها بتوانند حرفشان را بزنند و مخالفان خلع سلاح بشوند، بعد هم به مخالفین آزادی بدهیم». وقتی یک «مقام امنیتی» کهنه‌کار از «حرف‌زدن» صحبت می‌کند، پشت آن هزار معنی خوابیده است. یکی از معانی ساده‌ی آن شاید از این قرار باشد که ابتدا به سبک کودتای ٢٨ مرداد، به ساواکی‌ها، شعبان‌بی‌مخ‌ها، لباس‌شخصی‌ها و اوباش اجیرشده‌ «آزادی» تام داده شود تا با قلع‌وقمع مخالفین و از جمله لیست ۱۵۰۰ نفره «حرفشان را بزنند» و «مخالفان را» به هر شکل ممکن، از جمله حذف فیزیکی، «خلع‌سلاح» کنند. سپس در آرامش گورستانی پدیدآمده، به مخالفینی که هرگز مخالف نبوده‌اند، «آزادی» بدهند تا دیگر کسی از فقدانی چنین جزئی در عذاب نباشد. عجیب است که رفتار دیکتاتورها با مردم، به‌طرز خارق‌العاده‌ی شبیه به هم و متاثر از هم هستند.
«مقام‌امنیتی» سابق، قیام مردم را نتیجه‌ی خوش‌خیالی و بی‌ارادگی «اعلیحضرت» می‌داند و نه انباشتگی قرن‌ها نفرت، تناقضات ساختاری رژیم و خودکامگی ویرانگر شخص «اعلیحضرت». او نیز به پیروی از سنت دیرین خودکامگی، سرکوب را چاره‌ساز هر مشکلی می‌بیند و نتیجه می‌گیرد که چون شاه «مریض بود و نمی توانست قاطعانه تصمیم بگیرد و به هر حال مملکت به مرحله‌ای رسید که دیگر کنترل از دست خارج شد» و «آخوندها که… یا در زندان بودند یا در تبعید… ول شدند … یعنی در پنج شش ماه آخر»، کار از کار گذشت و انقلاب مصیبت‌بار پا گرفت و به سرانجام رسید. او با این تحلیل ساده‌انگارانه، مثل هر سلطنت‌طلب دیگر از روی یک مطلب خیلی ساده می‌پرد: این‌که هیچ ملتی بی‌دلیل و داوطلبانه به استقبال انقلاب نمی‌رود و حتی در صورت داشتن دلیل هم، به‌سختی و از سر ناگزیری وارد چنین مهلکه‌ای می‌شود، زیرا در هر انقلابی، سنگین‌ترین تاوان‌ها را ملت‌ها پرداخت می‌کنند. انقلاب ایران، محصول چند روز و شش‌ماه نبود و برانگیزاننده‌ی اصلی آن هم نه مخالفین داخلی و یا قدرت‌های خارجی، بلکه سیر تاریخی سلطنت بطور عام و خودکامگی و بی‌درایتی شخص «اعلیحضرت» بطور خاص بود که همه‌ی راه‌ها را بست و هر تلاشی را به بن‌بست‌کشاند، سپس در آشوبکده‌ی انقلابی که برانگیخته بود، با واگذارکردن «مام‌وطن» به آخوندها، فرار را برقرار ترجیح داد و حاکمیت فاجعه‌بار فقها را به‌عنوان میراث ٢۵٠٠ سال سلطنت، پشت سر خود به‌یادگار گذاشت. آیا درک این مطلب واقعا سخت است که درصورت رخ‌دادن انقلابی دیگر در ایران، مقصر اصلی آن فقها هستند و نه هیچکس دیگر؟

اگر بر قیام آن‌سال‌های مردم ایران غبار زمان نشسته است، بهار عربی هنوز تروتازه مقابل چشم‌هامان جریان دارد. تا همین چند وقت پیش، همتایان آقای ثابتی در لیبی فرصت سرخاراندن نداشتند و بلاوقفه مشغول رسیدگی به سیاهه‌های ۱۵۰۰ نفری بودند. قذافی، مریض، بی‌اراده و سست‌عنصر نبود و «ثابتی‌»هایش هم برای «حفظ قدرت»، هیچ «حرفی» را ناگفته نگذاشتند: از کشتار خیابانی تا تجاوز در زندان، همه را آزمودند، اما به نتیجه‌ی دلخواه نرسیدند و منهزم شدند. افکار عمومی جهان نیز تا این لحظه به نفع جنبش لیبی رای داده است، اما اگر مثل انقلاب ۵٧ ایران، حاکمیتی مستبدتر و خونریزتر از قذافی عهده‌دار امور شود چه؟ در این صورت آیا می‌توان همانند ثابتی و دیگر هواداران سلطنت، بگیروببند‌ها، شکنجه‌ها و کشتارهای «اعلیحضرت قذافی» را پیشگیرانه و مثبت تلقی کرد و از او به خاطر کم‌تر بودن جنایاتش قدردانی نمود؟ آیا نسل بعدی لیبی حق دارد نسل فعلی را به خاطر پشت‌پا زدن به «بهشت‌قذافی» شماتت کند؟ و بالاخره این که: چه‌کسی غیر از رژیم قذافی و سیاست‌های اقتدارگرایانه‌ی شخص وی، مقصر دامن‌گرفتن آتش انقلاب در لیبی بوده است؟ آیا مردم کشورهای استبدادزده برای اجتناب از «عقوبت دشوار» انقلاب، محکوم به تحمل خودکامگیِ مشتی رهبر مادام‌العمر‌ و موروثی هستند؟ پاسخ آقای رضا پهلوی منفی‌ست: «امروز پس از مشاهده بهار عرب در کشورهای عربی، دیدیم هرگاه جهانیان تصمیم قاطع گرفتند در حمایت از این نیروها، حکومت مستبد را پایین کشیدند و به جای آن حکومتی که به دست مردم تعیین شده سر کار می‌آید. امروز مسئله سوریه را باید از نزدیک دنبال کرد و فکر می‌کنم به زودی نوبت ایران هم خواهد رسید». حال سئوال این است: چرا استبداد لیبی و سوریه باید ساقط شود، اما استبداد شاه باید تحمل می‌شد؟ چرا بهار عربی باید مورد پشتیبانی قرارگیرد، اما قیام مردم ایران باید سرکوب می‌شد؟ چرا در کشورهای عربی، سبب‌ساز اصلی فجایع دیکتاتورها محسوب می‌شوند، اما در ایران مردم مقصر بوده‌اند؟ آیا درک این مطلب واقعا سخت است که دست‌وپنجه نرم‌کردن امروز مردم ایران با حاکمیت فقها، ‌ربطی به عملکردهای حاکمیت آتی ندارد و مستقل از این که در آینده چه حکومتی جانشین رژیم فعلی بشود، اعتراض علیه وضعِ‌موجود، حق مردم است؟ و آیا درک این مطلب واقعا سخت است که بدتر بودن احتمالی رژیم آتی، چیزی از بار سنگین جنایت‌های رژیم فعلی کم نمی‌کند؟
«مصیبت انقلاب» در درجه‌ی اول محصول غم‌انگیز و پردرد تناقض میان ساختار سیاسی کهنه و ساختار اجتماعی «شبه مدرن»‌ نظام گذشته بود. جایی‌که جهان شتابان به سمت دمکراسی و ایجاد مدرن‌ترین ساختار‌های سیاسی پیش می‌رفت، «اعلیحضرت» بر سیاست ورشکسته، اما رسمی «خدا، شاه، میهن» و خارج‌کردن مردم از دایره‌ی مسئولیت و تصمیم‌گیری اصرار داشت. او از یک‌طرف برای رسیدن به قافله‌ی پر شتاب تمدن دانشگاه تاسیس می‌نمود و از طرف دیگر با اصرار بر خارج‌کردن دانشجو از دایره‌ی سیاست، دانشگاه را به «کارخانه‌ی چریک‌سازی» تبدیل می‌کرد. در جامعه‌ی استبدادزده‌ای که هیچ‌کس، حتی طرفداران رژیم هم آزاد نبودند، صحبت او از «آزادی زن» اگرچه مثبت بود، اما نمی‌توانست شوخی تلقی نشود. سلب «حق» از زن و مرد، سپس اعلام «برابری حقوقی زن با مرد»، مثل بسیاری دیگر از سیاست‌های آن‌دوره، از متناقض‌بودن ساختار سیاسی حکایت می‌کرد. «اعطای حق رای به زن‌ها»، علیرغم تاثیرات مثبتی که در نگاه جامعه نسبت به زن داشت، برای خود رژیم بحران‌ساز بود، زیرا در کشوری بدون انتخابات که مردم آن بین صندوق‌رای و جعبه‌انگور فرقی نمی‌دیدند، دادن هم‌زمان «حق» و محروم‌کردن از آن، نمی‌توانست کار را به جاهای باریک نکشاند. رهاکردن دهقان از یوغ ارباب،‌ البته که بسیار مثبت بود، اما با رهاکردن روستاها به امان خدا، بیکاری فزاینده‌ بین روستائیان و متمرکز شدن امکانات در شهرها، کار را به حاشیه‌نشینی و رویش قارچ‌وار حلبی‌آبادها و گودها کشاند. برای «اعلیحضرت»، فقر مطلق این گروه میلیونی در روزگار «رونق پرشتاب» و آستانه‌ی «دروازه‌های تمدن» قابل تحمل بود، اما منظره‌ی آن تحمل‌کردنی نبود. در نتیجه، به جای حل اصولی مسئله، اقدام به حذف صورت مسئله کرد: مامورهای مسلح به بولدوزر و تفنگ را سراغ غارنشین‌ها، زاغه‌نشین‌ها و آلونک‌نشین‌ها فرستاد تا با تخریب گودها و حلبی‌آبادها و بی‌خانمان‌کردن مطلق ساکنین آن‌ها، منظره‌ی ماتم‌زا و هشداردهنده‌ی فقر را از آشفته‌بازار پیشرفت‌وترقی پاک کنند. از دل این جنگ نابرابر، ارتشی میلیونی از ناراضی‌های نفرت‌زده بیرون ‌آمد که در سرنگونی رژیم و وقایع بعدی آن سهم ویژه‌ای عهده‌دار شدند.
نتیجه آن شد که روزنامه‌ها در دو نوبت، ورق‌خوردگی تاریخ را با درشت‌ترین تیترها اعلام کردند و در میان غریو شادی میلیونی، یکی را بدرقه نمودند: «شاه رفت» و به استقبال آن دیگری شتافتند: «امام آمد».
کشور دچار مصیبت «ولایت فقیه» شد، زیرا از یک‌طرف اختناق دیرپا و مزمن باعث عقب‌افتادگی جامعه از دانش سیاسی روز و تحولات پرشتاب قرن بیستم شده بود و از طرف دیگر، «شاه شیعه» با این گمان خطا که ترویج خرافات مذهبی می‌تواند سدی محکم در برابر خطر بزرگ‌نمایی‌شده‌ی کمونیسم باشد، نه‌تنها میدان را برای تاخت‌وتاز شریعت باز گذاشته بود، بلکه با دراختیار گذاشتن امکانات گسترده، به رشد آن کمک می‌کرد. بر اساس یک آمار، تعداد مسجدها از حدود دو هزار دستگاه در سال کودتا، به حدود پنجاه‌هزار دستگاه در سال انقلاب رسید. در شرایطی که ساواک ارتباط بین مردم و عناصر متجدد را تماما قطع کرده بود، روحانیت شیعه یکه‌تاز میدان «ارتباط‌گیری با مردم» بود و در نبود احزاب و ساختارهای ضرور برای تربیت و رشد سیاسی جامعه، مسجدها و انجمن‌ها را پایگاه سازماندهی و «آموزش سیاسی» به شیوه‌ی خود‌کرده بود. تنها چیزی که فقها برای جمع‌کردن بساط سلطنت و گستردن بساط خود کم داشتند، «تئوری حکومت» بود که آن را هم خمینی در شکل «ولایت‌فقیه» به میدان آورد. اختناق و سانسور باعث شد که هیچ‌کس فرصت و امکانی برای نقد «ولایت فقیه» نداشته باشد و این تئوری سیاه قرون وسطائی، بدون برخورد به هیچ مانعی، به خورد مردمی داده شود که به‌یمن استبداد شاهنشاهی، دانش سیاسی‌ اکثریت قریب به اتفاق‌شان از حد موعظه‌های عوامفریبانه‌ی آخوندها فراتر نمی‌رفت. ولایت‌فقیه محصول بلاواسطه، اما اغراق‌آمیز بی‌درایتی و خودکامگی «شاه شیعه» بود.
مردمی که محروم از دانش و تربیت سیاسی بوده و تجربه‌ی دوام‌داری از آزادی و احترام به رای‌ و نظر خود نداشته باشند، استعداد خوبی در پناه بردن به دیکتاتوری جدید برای رهاشدن از شر دیکتاتور قدیم دارند. شاید به همین یک دلیل بسیار ساده بود که وقتی پایان سلطنت و اعلام جمهوری با زائده‌ی فراقانونی و مادام‌العمر (و شاید هم موروثی) ولایت‌فقیه همراه شد، اعتراضی برنیانگیخت. با نشستن استبداد مذهبی به جای استبداد سنتی، قالب‌ها هم عوض شدند: «حزب فقط حزب رستاخیز» قالب جدید «حزب فقط حزب‌الله» را پیدا کرد، «خدا، شاه، میهن» به «خدا، امام، مملکت اسلامی» تغییر یافت، جای «پدر تاجدار ملت» را «امام عمامه‌دار امت» گرفت، از این در، «شاهنشاه» فراقانون و مادام‌العمر سوار هواپیما شد و از آن در، «ولی فقیه» فراقانون و مادام‌العمر پائین آمد. نهادینه‌شدن استبداد نمی‌تواند با نهادینه‌شدن کیش شخصیت همراه نباشد. پرستش شخصیت از ملزومات خودکامگی‌ست. پس، «ذوب شدگان در ولایت» جای «چاکر»ها و «جان‌نثار»های «ذات اقدس ملوکانه» را گرفتند و برای جان‌سپردن و جان‌ستاندن در راه «امام امت» آستین‌ بالا زدند. دیکتاتوری سیاه مذهبی افسار گسیخت و تا خصوصی‌ترین زوایای جامعه، حتی لباس‌زیر و اطاق‌خواب‌ مردم نیز سرک کشید و هرکجا که دست داد، جرثقیل‌ِ دار برپا کرد. کار به‌جایی رسید که مردم گفتند: «صد رحمت به کفن‌دزد اول» و بی‌آبرویی رژیم فروپاشیده را سنگ‌ترازوی سنجش اوضاع به‌مراتب فاجعه‌بار‌تر رژیم جدید قرار دادند. (در واقع نیز، بزرگترین بخش از دیکتاتورهای سرنگون‌شده و یا برکنار شده‌ی جهان، از جنس همان «کفن‌دزد اول» بودند). سلطنت این را شنید و در میانه‌ی فرار سرآسیمه‌اش متوقف شد. با یک حساب سرانگشتی به نتیجه رسید که کمتر از آخوندها کشتار کرده و جز در مواردی نظیر «کلاه‌پهلوی» و «کشف‌حجاب»، در خوراک و پوشاک مردم دخالتی نکرده و در مقایسه با تحجر آخوندی، متجددی برای خود محسوب می‌شود. پس، در اوج ناامیدی، به گستردن دوباره‌ی بساط از دست‌رفته‌‌اش‌ امیدوار شد. اشکال کار اما تجربه‌ی جدید مردم بود. این‌که: در جامعه‌ای با سنت دیرینه‌ی استبداد، بخشیدن مادام‌العمر قدرت به یک فرد (و صدالبته موروثی‌کردن آن)، حاصلی جز دیکتاتوری نخواهد داشت.
در دشمنی سلطنت با حاکمیت فقها تردیدی نیست. تردید در علت واقعی آن ا‌ست. اگرچه در شروع ماجرا، خودکامگی شاه شهره‌ی آفاق بود و خمینی نقش دروغین «دمکراسی و آزادیخواهی» را برعهده داشت، اما هواخواهان سلطنت چاره‌ای جز جعل واقعیت و تظاهر به اینکه از همان ابتدا با سیاست‌های متحجرانه و استبدادی فقها مخالف بوده‌اند، ندارند. واقعیت آن است که دلیل اصلی کینه و نفرت شاه نسبت به خمینی، نه تحجر خمینی، بلکه تعرض او به ارکان حکومت و سلطنت بود. با فروپاشی سلطنت، کینه‌ها عمیق‌تر و گوشمالی دادن به غاصب تاج‌وتخت، استقرار مجدد بساط سلطنت و نشستن دوباره بر سر خوان یغما هدف عاجل شد. رژیم فقها حتی اگر متجدد و دمکرات هم می‌بود، این دشمنی موجودیت ناگزیر داشت و در هر حال راهی برای بیان خود می‌جست.
شریعت و سلطنت، به‌عنوان دو عامل همیشگی و تاریخی خرافات و خفقان در جامعه، علیرغم دوستی و دشمنی ادواری، همواره به جبهه‌ی استبداد تعلق داشته‌اند. کشمکش‌های آن‌ها در هر دوره‌ای رنگ خاص آن دوره را داشته، اما همیشه بی‌ارتباط با خواسته‌های مردم بوده است. به‌نظر می‌رسد رنگ خاص کشمکش‌های این دوره‌، نوبتی بودن خودکامگی و آزادی‌خواهی باشد: با افتادن دور دست این یکی، آن دیگری ردای آزادیخواهی و دمکراسی بر تن می‌کند و وقتی نوبت به آن دیگری می‌رسد، این یکی علم و کتل آزادیخواهی و دمکراسی برمی‌دارد. اما تاکنون نه این و نه آن، هیچ‌کدام باوری جدی به پرنسیپ‌های دمکراتیک از خود نشان نداده‌ و به محض گرفتن افسار قدرت در چنگ، خلاف بودن ادعاهاشان را ثابت کرده‌اند. خمینی با وعده‌ی آزادی و مردم‌سالاری دست به گریبان شاه برد و برخلاف وعده‌هایش، یکی از سیاه‌ترین دیکتاتوری‌ها را برقرار کرد. اکنون ظاهرا نوبت سلطنت است تا با وعده‌ی آزادی و دمکراسی، خواستار بازگشت به عقب و برپایی مجدد بساط سلطنت باشد. هواخواهان نظام مادام‌العمر و موروثی پادشاهی، علیرغم دفاع از استبداد پهلوی اول و دوم و یا در بهترین حالت، مسکوت گذاشتن آن بخش از تاریخ، مدعی آزادیخواهی و دمکراسی شده‌اند بی‌آنکه توضیح دهند پس از قرن‌ها استبداد و زورگویی، چه عاملی باعث استحاله‌ی ناگهانی آن‌ها و سردرآوردن‌شان از وادی دمکراسی شده است؟ این تغییر یک‌شبه‌، محصول کدام شعبده از کدامین شبکلاه بوده است؟
شاید از معجزات «عوض‌شدن زمانه» یکی هم این باشد که برای شناختن هدف‌های واقعی هر جریان سیاسی، می‌توان سری به جوامع مجازی زد. «فیس‌بوک»، «تویتر» و نظایر آن‌ها، بازتابی فشرده‌ اما واضح از جامعه‌ی ایرانی و گروه‌های سیاسی موجود در آن هستند. نگاهی به موضع‌گیری‌های بدنه‌ی «سلطنت»‌ در این جوامع نشان می‌دهد که هواداران و وابستگان آن‌ها تا چه حد به معیارهای مستبدانه‌ی گذشته پایبند و تا چه میزان با پرنسیپ‌های دمکراتیک بیگانه‌اند.
ثابتی نگران است که مبادا انتشار خاطراتش به «تنش موجود» میان «مخالفین رژیم سابق اعم از کمونیست ها، تروریست ها و افراطیون مذهبی» و «مخالفان رژیم شاه… دامن بزند»، زیرا «ما در حال حاضر به یک وحدت و آشتی ملی احتیاج داریم که تا دیر نشده به عمر رژیم حاکم که مملکت ما را به یک فاجعه بزرگ نزدیک می‌کند خاتمه دهیم». نگرانی ثابتی، تعارف عوامفریبانه‌ای بیش نیست و گرنه او هم مثل هر سلطنت‌طلب دیگر به‌خوبی می‌داند که اگر پایان عمر رژیم فقها با استقرار نظام پادشاهی همراه نباشد، کار سلطنت یک‌بار برای همیشه ساخته خواهد شد. طی سال‌های گذشته، هواخواهان پادشاهی از جدی‌ترین عوامل تفرقه‌وتشتت در جنبش بوده‌اند، زیرا هرگونه تغییر فاقد مهر سلطنت را به حساب مرگ سیاسی خود گذاشته و به مقابله با آن برخاسته‌اند. بزرگترین بخش از آن‌ها به بداقبالی خود در میان مردم نیک آگاهند و سرنگونی نظام از طریق حمله‌ی نظامی آمریکا و متحدینش را محتمل‌ترین شانس رسیدن دوباره‌ به قدرت می‌دانند. تا رسیدن به آن نقطه، سیاست اعلام‌نشده اما جاری آن‌ها، مانع‌شدن از هرگونه تغییروتحولِ «غیرسلطنتی» و ناخن‌‌سائیدن برای حمله‌ی نظامی به ایران است. آن‌ها اثرات مخرب و نازدودنی جنگ، کشتاری که از انسان‌ها خواهد شد، تخریب و ویرانی کشور و بسیاری عواقب منفی و ماندگار دیگر را نادیده می‌گیرند، زیرا مهم به‌دست آوردن دوباره‌ی تاج و تخت و آرمیدن در سایه‌سار قدرت است. آن‌ها بین رژیم سی‌ساله‌ی فقها و کشور چند‌هزارساله‌ی ایران‌ علامت تساوی گذاشته‌اند و کماکان حاضرند به خاطر دستمال قدرت‌، قیصریه‌ی «سرزمین آریایی» را به آتش بکشند. در محاسبات‌ آن‌ها، مثل همیشه، یک جای خالی بسیار بزرگ وجود دارد و آن، صاحبان اصلی کشور، یعنی مردم هستند.

از: سایت گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.