مستند انفرادی: تابوت‌ها، خط باریک بین مرگ و زندگی

چهارشنبه, 28ام تیر, 1391
اندازه قلم متن

انفرادی داستان زندانیان سیاسی است. داستان انسان‌هایی که بعد از انقلاب بهمن ۵۷ تا به امروز، روز‌ها و شب‌های بسیاری را در سلول‌های کوچک انفرادی گذراندند.

زندانیان سیاسی که روح و جسم شان با دیوارهای به هم فشرده سلول‌ها مبارزه می‌کرد تا بتوانند فضای کوچک انفرادی‌ها و یا مکان‌هایی شبیه به قبر را تحمل کنند.

در بخش «ششم» مستند رادیویی «انفرادی» شما را در ادامه بخش قبلی به درون «تابوت»‌ها می‌بریم تا زندانیان از وضعیت و شرایط خود درون این تابوت‌ها بگویند.

سال ۱۳۶۳ – زندان قزل حصار

روزها تبدیل به چند هفته شده و هفته ها تبدیل به چند ماه.

حاج داود رحمانی رییس زندان قزل حصار همراه با زندانبانان و توابان تلاش می کنند که فضا و سکوت حاکم بر گورستان را در سالن ویژه تابوت ها، برای مردان و زنان زندانی بازسازی کنند.

قیامت، قبرها و یا همان تابوت ها، شکلی ساده با امکاناتی ابتدایی دارند. اما با کارکرد و درون مایه ای پیچیده!
زهره شیشه چهار سال سابقه زندان در دهه ۶۰ خورشیدی را دارد که شش ماه از این دوران درون تابوت ها بوده است.

زهره شیشه درباره تابوت ها می گوید : «یک فرد خودش را در بدترین شرایط می بیند. ارتباطش با دنیای بیرون کاملا قطع است. از خانواده و بستگانش هیچ خبری ندارد. از آن طرف هم خانواده از زندانی هیچ اطلاعی ندارند. رییس زندان هر روز می آمد و این را بازگو می کرد که شما گمشده هستید. هیچ کس از شما خبر ندارد و شما در واقع مردگانی هستید که فراموش شده اید.»

زهره شیشه با اشاره به اینکه هیچ صدایی در تابوت ها نمی آمد می گوید: «تنها صدایی که می آمد صدای تبلیغاتی بود که از سوی رییس زندان در فضا پخش می شد. و همچنین بیشتر، اعتراف هایی بود که پخش می شد و افراد را تحت یک فشار روانی قرار می داد. از هیچ رویداد خارج از زندان به طور واقعی اطلاع نداشتیم. حتی از زندانیانی که در همان اطراف در این تابوت ها نشسته بودند هم ما اطلاعی نداشتیم.»

وی می افزاید: «این مسئله یک زندانی را در بدترین شرایط قرار می داد. فقط افرادی می توانستند این شرایط را تحمل کنند که ایمان خیلی شدیدی داشتند و اعتقاد داشتند که این شکنجه ها یک روزی به پایان می رسد و تعدادشان بسیار بسیار اندک بود.»
وضعیت جسمی ات روزبه روز بدتر می شود. دچار ضعف عضلانی شدیدی شده ای. عضلات کمر و گردنت شدیدا درد می کند. در اینجا یا در مقابل این دردهای جسمانی و روانی مقاومت می کنی و یا به صف بریدگان و توابین می پیوندی، حد و وسطی ندارد یا مرگ یا زندگی.

شکوفه سخی، زندانی سیاسی با هشت سال سابقه زندان که ۹ ماه آن درون تابوت ها بوده است، می گوید: می خواستند زندانی یادش برود که حتی کنار او زندانی دیگری نشسته است.
شکوفه سخی: اگر ناخودآگاه مفصل های انگشت ات را می شکستی همین را گزارش می دادند و یا خود تواب می آمد و کتک ات می زد. به این عنوان که با شکستن انگشت ات داشتی پیغام می فرستادی برای زندانی دیگر. مهم این بود که زندانی کم کم فراموش کند که یک نفر دیگر بغل دستش نشسته است. با یک سرفه اگر سرفه می کردیم می گفتند باید اجازه بگیری. چون اگر سرفه می کردی می گفتند داشته ای خبر می دادی به یک زندانی دیگر که من هنوز وجود دارم و هنوز اینجا نشسته ام.»

شکوفه سخی همچنین می گوید: «وقتی که در تابوت ها می خوابیدی و دراز می کشیدی باید همیشه در طول ۲۴ ساعت چشم بند به چشم ات بود و مدام ما را سر چشم بند اذیت می کردند.
چشم بعضی زندانی ها زیر چشم بند عفونت می کرد چون برای مدت های طولانی این چشم بند را به چشم داشتند. اذیت می کردند و می آمدند دو لایه چشم بند می بستند، سه لایه چشم بند می بستند. اگر زیر پتو خوابیده بودی نصف شبی به طور ناگهانی می آمدند پتو را از رویت برمی داشتند ببینند آیا چشم بند هنوز روی چشم ات هست یا نه».

زندانبانان می خواهند زندانی درون تابوت ها را به انسانی مسخ شده تبدیل کنند. جسم اش را تنها آزار نمی دهند بلکه می خواهند روح و روانش را نیز می خواهند تسخیرکنند.

زهره شیشه زندانی سیاسی با چهار سال سابقه زندان که شش ماه آن درون تابوت ها بوده می گوید: «شکنجه های روزانه ای بود که رییس زندان هر روز وارد می شد و بر اساس گزارشی که پاسدارها یا توابین داده بودند، بعضی افراد را جدا می کرد و می بردند بیرون و یا در همان قسمت او را مورد شکنجه قرار می دادند. بعضی وقتها هم از کابل استفاده می کردند. جای این شکنجه ها بسیار دردناک بود و افراد حتی حق این را نداشتند که ناله کنند و به همین دلیل این انزوای کامل باعث می شد که فرد از لحاظ جسمانی هم خیلی تحت فشار شدید قرار گیرد.»

یکی از تجربیات شکوفه سخی از درون تابوت ها، زمانی بود که به خاطر فشارهای روانی، دیگر قادر نبود چهره ای از فرزند و مادرش را در ذهن خود تجسم کند.

شکوفه سخی: مقاومت کردن در آنجا سخت تر از مقاومت کردن در سلول انفرادی و در زندان عمومی است و به همین دلیل هم شاید چون من توانستم در آنجا از بین نروم در واقع ساخته شدم. فشاری که آنجا به من آورد و حس خطری که آنجا کردم زمانی بود که چند ماه به شکل منفی مقاومت می کردم. یعنی در حال تحمل آنجا بودم تا اینکه به طور فعالانه به مقاومت بپردازم. در این شرایط بود که ناگهان متوجه شدم من دارم از درون خالی می شوم.»

شکوفه در ادامه می گوید: چیزی که مرا تکان داد این بود که در یک زمان حس کردم من هیچ تصویری نه از فرزندم و نه از مادرم دارم. منفرد شدن من به شکلی درآمده بود که دیگر حتی قدرت تخیل چهره عزیزانم را نداشتم. این تکان بسیار سختی بود برایم. از همان جا باعث شد که شروع به پروراندن ذهنم کنم و فعالانه به لحاظ ذهنی با آنچه که داشت در آنجا برایم اتفاق می افتاد درگیر بشوم. این مسئله باعث شد که بتوانم مقاومت کنم و بتوانم سالم از آنجا خارج شوم.»
شهرنوش پارسی پور، نویسنده ای است که یک ماه از دوران پنج سال زندان خود را در دهه ۶۰ خورشیدی درون تابوت ها گذراند.

او درباره شرایط خود و دوستانش می گوید: «وقتی در بند بودم می دیدم افرادی می آیند که من قبلا دیده بودم شان و الان که می دیدم شان خیلی لاغر شده اند. یکی از آنها قبل از آن دختر چاقی بود و وقتی او را دیدم آن قدر لاغر شده بود که من فکر کردم شاید اینها را به جایی شبیه به آشویتس برده اند.»

شهرنوش پارسی پور اضافه می کند: «وقتی مرا برای مجازات به این تابوت ها بردند، وقتی برگشتم دیدم که همه با تعجب به من نگاه می کنند و یکی از دوستانم آمد و گفت که تو آن قدر لاغر شده ای که انگار در این مدت هیچ غذایی نخورده ای.»

فشارهای روحی و جسمی، پخش مداوم صدای نوحه و قران در کنار پخش سخنرانی های ایدئولوژیک که از بلندگوها پخش می شد، تحقیر مداوم و ایزوله شدن کامل، شرایطی را فراهم آورده بود که زهره شیشه با شش ماه تحمل این تابوت ها می گوید که توصیف آن شرایط، نفس انسان را بند می آورد.

زهره شیشه: من فکر می کنم آن قدر این جریان عمیق و شدید بود که اصلا این حرف هایی که الان می زنم نمی تواند احساس آن روزها را شرح بدهد. خیلی وحشتناک بود. کافی است یک نفر با خودش فکر کند که دو ماه، شش ماه یا هشت ماه به طور چشم بسته در یک جای تاریک بدون هیچ ارتباطی با دنیای بیرون قرار گرفته است. من فکر می کنم هر کسی به این شرایط یک دقیقه فکر کند نفس اش بند می آید دیگر احتیاجی نیست شما چیزی بگویید.
ولی در کوتاه مدت اینها خیلی افراد را از بین بردند. یعنی از لحاظ روانی، بسیاری روان شان در آن روزها به کلی پاک شد. »

بیشترین زمانی که برخی از زندانیان دهه ۶۰ خورشیدی تابوت ها را تحمل کردند، نزدیک به ۹ ماه بود که شکوفه سخی هنگامی که ۱۹ ساله بود آن را تجربه کرد.

او از احساس خود از این تجربه تلخ می گوید: «من این را با خودم دارم، حس اینکه داری از درون تهی می شوی. کاملا این حس را از درونت تجربه می کنی. این حس که مرزت با دیوانگی خیلی ناچیز است و هر لحظه که وا بدهی ممکن است که کاملا از دست بروی و دیوانه بشوی.»

شکوفه سخی می افزاید: «حس اینکه مدام کرکس ها بالای سرت دور می زنند و منتظرنند که یک لحظه پای تان بلغزد و آنها به تو آسیب برسانند.
و حتی حس اینکه باز هم می توانی با همه اینها مچ بیندازی و مقاومت کنی. و باز هم از دل آن زنده بیرون بیایی. همه اینها هنوز هم با من زنده است.»

تیر ماه ۱۳۶۳ – زندان قزل حصار

هیاتی از سوی آیت الله حسینعلی منتظری، قائم مقام وقت رهبر جمهوری اسلامی ایران از زندان ها بازدید می کند. پس از گزارش این هیات دستور برچیده شدن تابوت ها صادر می شود.

زندانبان کنار زندانی می ایستاد و می گوید: «چشم بندت را بده»، لحظه ای سکوت می شود. زندانی چشم بندش را برمی دارد. چشمانش به نور عادت ندارد. او حالا می تواند تمام هم بندی های کناری اش را ببیند. قطره های اشک از صورتش سرازیر می شود.
از: رادیو فردا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.