اندیشیدن به خشونت، شجاعت و سیاست

پنجشنبه, 12ام مرداد, 1391
اندازه قلم متن

ضیا نبوی دانشجوی تبعیدی به زندان کارون اهواز در یادداشتی با بیان اینکه مطمئنم که من و هم نسلانم خیلی شانس آوردیم که سیاست رو ابتدائا درون فضای اصلاحات تجربه کردیم، نوشته است: فضایی که در اون اجازه حرف زدن، نوشتن، ارتباط داشتن وفعالیت کردن را داشتیم . ما این فرصت رو داشتیم که درون عرصه سیاست تمرین کنیم، اشتباه کنیم و تجربه کنیم.

به گزارش کلمه، وی در این یادداشت ابراز نگرانی کرده است: احتمالا می بایست نگران نسلی بود که سیاست رو از درون چنین فضایی تجربه می کنه و یاد می گیره! نسلی که کمتر امیدواره و بیشتر عصبانیه! کمتر انتقاد می شنوه و بیشتر معترضه! کمتر مسئولیت می پذیره و بیشتر دنبال مقصر می گرده! نسلی که سیاست رو نه در دنیای واقعی و به صورت جمعی بلکه در فضای مجازی و به تنهایی تجربه می کنه! پرسش اساسی در وضعیت امروز شاید این باشه که چگونه می شه حضور موثر و مفیدی درون عرصه عمومی داشت، بدون اینکه اسیر وضع موجود شد و تاثیر نامطلوبی از انقباض سیاسی حاضر گرفت؟!..

ضیاءالدین نبوی، دانش آموخته دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل که در کنکور کارشناسی ارشد سال ۸۷ علیرغم کسب رتبه تک رقمی در رشته جامعه شناسی، “ستاره دار” و از تحصیل محروم شد. پس از آن، با تشکیل “شورای دفاع از حق تحصیل” برای دفاع از حق دانشجویان محروم از تحصیل، به عضویت این شورا در آمد.

تنها ۳ روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ و پس از راهپیمایی عظیم روز ۲۵ خرداد ۸۸ در اعتراض به نتیجه اعلام شده انتخابات، ضیا نبوی به همراه چند تن از دوستانش بازداشت شد و از آن زمان تاکنون بدون ساعتی مرخصی در زندان بسر برده است.

متن کامل یادداشت ضیا نبوی که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:

من برای سیاست ساخته نشده ام، چون نمی توانم مرگ دشمنم را بخواهم یا بپذیرم…

«آلبر کامو- یادداشت ها»

۱٫ از میان همه احساس های متفاوتی که انسان نسبت به اعدام یک هم بند خودش در زندان پیدا می کند، احساسی هست که در دراز مدت انسان را درگیر می کند و وادارش می کند که نسبت به اون واکنشی نشون بده… احساسی از تبار تاسف که با پرسش های یقه گیرانه ای در ذهن انسان نمود پیدا می کند. پرسش هایی از این دست که: فکر می کنی این اتفاق چقدر ضروری بوده و تا چه حد خارج از شمول اراده تو؟ … آیا هرگز قدمی برداشتی، حرفی زدی یا کاری کردی که از دل اون چنین وضعیت فاجعه باری بیرون بیاید؟.. آیا به اندازه کافی در جلوگیری از چنین پیشامدی تلاش کردی و آیا در مخالفت و پرهیز از خشونت همیشه هوشیار بودی؟… آیا به کسانیکه از این به بعد ممکنه قربانی چنین وضعیتی بشن فکر کردی و برای پیشگیری از اون قدمی برداشتی؟!… پرداختن به این سوال ها، انسان رو دچار ترس عجیبی می کنه یعنی آدم حس می کنه شکاف بین او و خشونت اونقدرها هم که قبلا فکر می کرده عمیق نیست و حتی بدتر اینکه شاید هیچ شکافی در کار نباشه! اینکه شاید فاصله ما و خشونت مرز بسیار باریکی باشد که چندان هم واضح نیست، مرزی که با کمی بی توجهی و بی مسئولیتی می تونیم اون را پشت سر بگذاریم و به صف کسانی بپیوندیم که خشونت می ورزند، اون را توصیه می کنند و یا در برابرش سکوت می کنند!!..

۲٫ یکی از سخت ترین وضعیت هایی که انسان ممکنه درون زندان تجربه کنه، مواجه شدن با فردیه که هزینه زیادی رو برای مشی سیاسی اش داده اما از نظر ما نگاه سیاسی قابل دفاعی نداره و حتی بدتر از اون، خطرات زیادی هم از فهم سیاسی اش بیرون می آد! چنین مواجهه ای انسان رو دچار نوعی کشمکش درونی می کنه چراکه از طرفی احساس می کنه نباید انتقاداتش را پنهان کنه و چشمش رو به روی خطرات این نگاه سیاسی ببنده و از طرف دیگه می بینه که خود این نگاه هم تا حد زیادی متاثر از شرایط سیاسی و اجتماعی است که فرد مورد نظر ما هم قربانی اونه! از سویی با فردی مواجهیم که می تونه بواسطه فهم غلطش از سیاست مخرب باشه و ظلم بکنه و از طرف دیگه می بینیم که خود این فرد هم به نحوی مظلومه و اون حدی از عدالت و انصاف که می بایست باشه ازش دریغ شده! در چنین وضعیتی واقعا آدم نمی دونه که چه کنه! این وضعیت زمانی کاملا تراژیک می شه که طرف مقابل ما یک محکوم به اعدام باشه و این شرایط حقیقتا انسان را مستاصل می کنه! آخه انتقادات ما چه به درد یک اعدامی می خوره؟ اینکه چند روز باقیمانده از زندگی اش را با حس تردید و تناقض سرکنه؟! اینکه پای چوبه دار به این فکر کنه که آیا زندگی ام رو سر یک تصور اشتباه قمار کردم؟! راستی آیا ما حق داریم که با چنین انسانی رو راست باشیم؟! بالعکس اون چطور؟!

۳٫ وقتی از منظر یک محکوم به اعدام نگاه می کنم و می بینم که مجازات اعدام، خیلی غیر منصفانه است. نه فقط به این دلیل که همیشه امکان اشتباه در قضاوت های بشری وجود داره و یا به این دلیل که نظام های قضایی موجود عموما ساختار بسیاری دارند و عدالت قضایی در اونها محقق نمی شه… حتی به این دلیل هم نه که فرد می تونه خودش را اصلاح کنه و گذشته اش رو تغییر بده! اونچه که ذهن من رو مشغول می کنه اینه که معمولا یک قسمت از وجود انسان مرتکب خطایی می شه ولی در نهایت تمام وجود او اعدام می شه! یعنی مشکل اینجاست که تمامی وجود انسان تاوان یک قسمت از وجود اون رو بده! حقیقت اینه که خیلی از انسان هایی که مرتکب خشونت یا قتل می شن ممکنه دارای توانایی ها و قابلیت های خاصی در حوزه های متفاوت باشن که حیفه از بین بره! یعنی ممکنه یک هنرمند، یک دانشمند، یک فیلسوف یا یک عاشق بواسطه اختلال در بخشی از شخصیتش مرتکب خطایی بشه اما خب نباید اون را به حساب کل شخصیتش نوشت! مشکل اینجاست که ما معمولا فکر می کنیم انسان موجودی یکدست و هماهنگه که با اراده واحدش بر رفتارهای خودش مدیریت می کنه در صورتیکه اینطور نیست و انسان غالبا تکه پاره تر از این حرف هاست! یعنی انسان ها الگوهای ذهنی و رفتاریشون رو در دوره های متفاوت زندگی و در محیط های متفاوت به دست می آرن و ممکنه این الگوها چندان با هم هماهنگ و هم پوشان نباشند! یعنی ممکنه شخصیت عاطفی فرد جدای از شخصیت سیاسی، شخصیت اخلاقی، شخصیت اجتماعی یا شخصیت علمی اش شکل بگیره و در نتیجه جمع بستن و یک کاسه کردن همه اینها با هم درست نیست و نمی بایست به خاطر خطای یکی، همه رو مجازات کرد! می خوام روی این مسئله تاکید و اصرار بیش از حد بکنم اما باور کنید در زندان افرادی رو دیدم که اگرچه مرتکب خشونت و حتی قتل هم شدند، اما در برخی وجوه انسانی و شخصیتی، ویژگی های تحسین برانگیزی از خودشون نشون می دن! راستی با چنین تناقضی چطور باید مواجه شد؟!…

۴٫ نگریستن از منظر یک قربانی خشونت اما تکلیف مقوله عدالت رو در جهان به مراتب سخت تر می کنه! در واقع با کشته شدن یک انسان، امکان حصول عدالت به صورت بالقوه از بین می ره چراکه او در هیچ صورتی دوباره به زندگی برنمی گرده و هر اتفاقی که پس از مرگ او بیافته، اعم از پشیمانی قاتل یا مجازات او، هیچ فرقی به حالش نمی کنه! آخه برای کسی که مرده چه فرقی می کنه که قاتلش پشیمونه یا نه؟ اینکه کدوم شخصیتش توسعه پیدا نکرده؟ اینکه نظام قضایی سالم یا بیماره؟ حتی اعدام قاتل هم چیزی را عوض نمی کنه! اعدام حتی وضعیت قاتل و مقتول رو برابر هم نمی کنه چراکه اونچه انسان ها با مرگ از دست می دن، بسته به غنای درونی زندگی افراد متفاوته و در نتیجه مرگ هیچ دو انسانی به لحاظ هزینه باهم برابر نیست! از طرفی قربانیان خشونت به صورت مضاعف هم مظلوم واقع می شن چراکه هم جونشون رو از دست می دن و هم امکان دفاع کردن از خودشون و حق خواهی رو در محکمه عدالت ندارند! دقیقا به همین دلیله که تعداد کسانی که انسانی رو می کشند و از چنگ عدالت فرار می کنند، خیلی بیشتر از کسانیه که بیگناه یا به اشتباه اعدام می شن! مجرمین و قاتلین همیشه این فرصت رو دارند که چهره ای از خودشون به نمایش بگذارند و بیانی داشته باشند و در نتیجه همیشه حدی از همدلی و برمی انگیزند، فرصتی که مقتولین ندارند، عجیب نیست که ما دلمون برای معمر قذافی می سوزه اما تقریبا هیچوقت به هزاران نفری که به دستور او کشته شدند فکر نمی کنیم! به هر حال انصاف حکم می کنه یکسویه به جهان نگاه نکنیم و اگر با حکم اعدام مخالفیم به این پرسش هم پاسخ می دیم که پس حق زیستن اون انسانی که کشته می شه چی؟! حتی اگر مقتول خود ما بودیم و یا انسان بسیار عزیزی بود باز هم همینطور با حکم اعدام مخالف بودیم؟!..

۵٫ خطرناکترین گونه خشونت احتمالا خشونت سیاسیه، بخصوص زمانی که با یک روایت ایدئولوژیک و خیرخواهانه تکمیل میشه!… اونچه که قدرت تخریب این گونه از خشونت رو زیاد می کنه، اینکه که عاملین این خشونت خودشون رو کارگزار اراده ای فراتر از شخص خودشون تعریف می کنند و مسئولیت اعمال خشونت رو از گردن خودشون برمی دارند و دقیقا همین نکته باعث میشه که چشم خودشون رو به روی قربانی ببندند! مشکل اینجاست که اینگونه از خشونت از اونجا که فلسفه وجودش رو ضدیت و مبارزه با یک جریان نامشروع می دونه، در نتیجه فضای ارزشی و خیرخواهانه ای رو اطراف خودش ایجاد می کنه و همین نکته سبب شیوع سریع اون درون جامعه (بخصوص در وضعیت های بحرانی) می شه. قسمت تاسف آمیز قضیه اینه که بخش عظیمی از فرهنگ و تاریخ بشر، تقدیس چنین خشونت مشروعه و بسیاری از قهرمان های تاریخ هم عاملین همین گونه خشونتند! کافیه فیلم هایی رو که روزانه می بینیم مرور کنیم تا بفهمیم چه حجم عظیمی از خشونت در قالب های ارزشی به خورد مخاطب داده میشه! بحث البته این نیست که سوء نیتی این بین در کاره، بلکه مسئله در حماقتیه که غالبا به اون دچاریم! شاید هیچ وقت به ذهنتون نرسه که فردی ممکنه با دیدن همین فیلم ها و الگوبرداری از همین قهرمان های پوشالی تاریخی، بخواد وارد فضای سیاست بشه و تاثیری خلق کنه! می دونم که ممکنه از نظر مخاطب این انتقادها مته به خشخاش گذاشتن به نظر برسه و شاید هم من زیادی درون جغرافیای بسته و کوچک زندان و مسائلش غرق شدم و دارم دست به تعمیم نابجا می زنم اما خب جون همین چند نفر انسان هم اصلا کم نیست! شاید ندونید چه وضعیت وحشتناکیه وقتی می بینم فردی با کلی ویژگی خوب و پسندیده، فقط بواسطه یک موقعیت غلط و درک نادرست از یک امر سیاسی مرتکب خشونت می شه و دستگاه امنیتی و قضایی هم اینقدر ناتوان و کج و کوله است که حکم به اعدام او می ده؟ توی چنین شرایطی واقعا آدم نمی دونه یقه چه کسی رو توی دنیا بگیره؟!…

۶٫ مطمئنم که من و هم نسلانم خیلی شانس آوردیم که سیاست رو ابتدائا درون فضای اصلاحات تجربه کردیم. فضایی که در اون اجازه حرف زدن، نوشتن، ارتباط داشتن وفعالیت کردن را داشتیم . ما این فرصت رو داشتیم که درون عرصه سیاست تمرین کنیم، اشتباه کنیم و تجربه کنیم. الان که به گذشته نگاه می کنم می بینم که من و دوستانی که با وارد فعالیت های دانشجویی می شدیم، چندان روحیات دمکراتیکی نداشتیم و حتی برخی خصلت های خطرناک هم درون ما بود. اینکه کمتر گوش می کردیم، مطلق نگر بودیم، حوصله ای برای تحمل مخالفین نداشتیم و از حقانیت خودمون معمولا مطمئن بودیم! البته شاید همه این روحیات در ما دگرگون نشده باشه اما خب حضور مداوم در عرصه عمومی، خیلی چیزها رو درون ما تغییر داد. ما شاید به ناچار به کثرت و گونه گونی نوع بشر تن دادیم! این جمله خیلی بیراه نیست که نسل ما تقریبا تمامی فضایل دموکراتیکش رو مدیون یک دوره انبساط سیاسی در دوران اصلاحاته! فضایلی که به نظر نمی رسه درون فضای بسته سیاسی امروز، چندان مجالی برای رشد داشته باشند و احتمالا می بایست نگران نسلی بود که سیاست رو از درون چنین فضایی تجربه می کنه و یاد می گیره! نسلی که کمتر امیدواره و بیشتر عصبانیه! کمتر انتقاد می شنوه و بیشتر معترضه! کمتر مسئولیت می پذیره و بیشتر دنبال مقصر می گرده! نسلی که سیاست رو نه در دنیای واقعی و به صورت جمعی بلکه در فضای مجازی و به تنهایی تجربه می کنه! پرسش اساسی در وضعیت امروز شاید این باشه که چگونه می شه حضور موثر و مفیدی درون عرصه عمومی داشت، بدون اینکه اسیر وضع موجود شد و تاثیر نامطلوبی از انقباض سیاسی حاضر گرفت؟!..

۷٫ شجاعت سیاسی، مقوله ای که فکر می کنم در شرایط فعلی می بایست بیشتر به اون پرداخت و در موردش بیشتر حرف زد. ضرورت این توجه از این جهته که هزینه گفتار و فعالیت سیاسی بسیار زیاد شده و در نتیجه افراد برای ورود به عرصه عمومی ملاحظات بیشتری رو به کار می برند و در اصطلاح هزینه فایده بیشتری می کنند. این نکته سبب شده که شجاعت سیاسی خصلت ویژگی پرطرفداری بشه و واجدین اون بتونند به نوعی هژمونی سیاسی رو از آن خودشون کنند. البته در اینکه شجاعت ویژگی بسیار مثبت و ارزشمندی است به هیچ وجه بحثی نیست اما مشکل از اونجا آغاز میشه که این صفت، از معدود ویژگی های مثبت افراد درون عرصه سیاست باشه! شرایطی که ما درون اون به سر می بریم به صورت بالقوه این خطر رو درون خودش داره که سیاسیونی رو برجسته کنه که جز تهور، تقریبا چیزی در چنته ندارند! البته این خطر خیلی هم بالقوه نیست چرا که وقتی ورودی های جدید سیاسی رو در زندان از سال ۱۳۸۸ به این طرف باهم مقایسه می کنم می بینم که چنین الگویی تقریبا صادقه! در واقع احتمالا با نوعی رشد نامتوازن فضائل درون عرصه سیاست مواجه هستیم و توجه بیش از حد به مقوله شجاعت ما رو از فضایل سیاسی بسیار مهم دیگری مثل اهل تعامل و گفت و گو بودن، اخلاق، انصاف، انتقاد پذیری، مسئولیت پذیری، مدارا و باقی مشتقات اون بازداشته. شاید بشه گفت ما در شرایط فعلی به نوعی از شجاعت سیاسی نیازمندیم که سویه های خطرناک اون توسط فضایل دموکراتیک دیگری کنترل و مهار شده باشه و از رهگذر اون هم عرصه عمومی خالی از کنشگر نمونه و هم هژمونی سیاسی از دست افراد متهور و ماجراجو خارج بشه. اما مسئله اینجاست که آیا چنین توانایی و قابلیتی رو داریم؟! بر فرض که آری اما آیا هنوز حوصله و امیدی برای ایستادن در میدان و بازی کردن برایمان باقی مانده؟!!

ضیا نبوی

تیر ۱۳۹۱

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.