مهسا امرآبادی و مسعود باستانی، نماد و سمبل عشق جوانان ایرانی

جمعه, 3ام شهریور, 1391
اندازه قلم متن

بیش از ۳۸ ماه از کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ می‌گذرد و در این مدت به هر قیمتی روزنامه‌ها منتشر و با وجود زندانی شدن رهبران جنبش مردمی سبز و روزنامه‌نگاران و تنی چند از هنرمندان حامی آن همچنان در بر همان پاشنه می‌چرخد که می‌چرخیده. هنر و رسانه‌ها سخت در انحصار و کنترل حاکمیت مستبد و خودرای است و معیارها همچنان بر مدار صفر. در این میانه است که قد کوتاهان امکان حیات انگل‌وار داشته و صفحات یک دو جین روزنامه‌ی رنگ ‌وارنگی که در پایتخت منتشر می‌شود همه هم‌رنگ و هم‌خوان و بی‌بخار و بی‌اثر مانده است. روزنامه‌نگارهای اخته و بی‌مایه‌ای که به میرزا بنویس‌های دوزاری مدیران حکومتی مبدل شده‌اند و جز تعریف و تمجید و نشر آمار موفقیت‌های دروغین آن‌ها انگار کاری ندارند. نه خبری از انتقاد است و نه طرح پیشنهادی. گویی خورشید مرده است و فردا در ذهن کودکان این سرزمین تنها مفهوم گنگ و گم شده‌ای دارد.

در این میان نام دو روزنامه‌نگار جوان، فارغ از تمام درگیری‌ها و فارغ از دنیای دروغ و ریای سیاست، خواب در چشم هر صاحب‌خبری می‌شکند. مسعود باستانی و مهسای امرآبادی که نان قلم نخوردند چون قلم خویش به صداقت گردانده‌اند، چوب نوشتن و حرفه دشوار روزنامه‌نگاری در راه آزادی را خوردند و اینک سال‌هاست دور از هم و در فراغ، بدون امکان قانونی مرخصی داشتن حتا، دربندند. مهسا در زندان اوین و مسعود در زندان مخوف رجایی شهر کرج. جرم اما نه آن‌قدر هویداست و نه آن‌قدر خطرناک که این زوج عاشق روزنامه‌نگار را این‌چنین جزا، زندانی طولانی و فراغی غم‌انگیز باشد. جرم نوشتن است؛ آن‌چه این روزها به نان دانی نادانانی مبدل گشته که در رسانه (اصطلاحاً ـ و چه اصطلاح خنده‌داری ـ ملی) و روزنامه‌های گوناگون مشغول نوشتن‌اند و انگار نه انگار که کمتر از ۳۸ ماه پیش در این سرزمین خون جوانانی به ناحق ریخته شده و دولتمردانی بر سر کار آمده‌اند که ضد مردمی‌ترین و دروغ‌گوترین و ناجوانمردترین مردان تمام دوران تاریخ این سرزمین‌اند. آنان که چنان بر مردم ستم روا داشتند که دشمنانی همچون مغول که در طول تاریخ بر ما تاختند این‌چنین نکرده‌اند. با توجیه حق بقا و نیاز به زیستن می‌توان هر کاری کرد؟ اصلاً‌می‌توان کاری کرد؟ پس پنجاه سال پیش که با رد تئوری بقا آن‌همه افتخار آفریدند و جوانانی جان بر کف نام و شرف و هستی مردم ما را زنده نگاه داشتند چه؟ حالا همان روزنامه نگارهایی که ویژه‌نامه‌های نان و آبدار و چهار رنگ ضمیمه روزنامه‌ها را در می‌آورند و یواشکی در برنامه‌های بی محتوا و خنثی رادیو تلویزیون ضد مردمی که رسانه و ارگان کودتاچیان است، کما بیش با چراغ خواموش حاضر می‌شوند و توجیه هم می‌کنند حتا حاضر نیستند از دوستی و همکاری با مسعود و مهسا بنویسند. اینان که بزدلانی نان به نرخ روز خور و مزدورانی مفلوک و لایق دلسوزی‌اند، آن دسته از روزنامه نگارهایی که بر موج خون ندا و سهراب‌ها سوار شدند و راهی دیار غربت شدند و پناهندگی گرفتند و در پوستین مبارزه، گرگ همراه قافله گشته‌اند، آن‌ها که سر در آخور دولت‌های دیگر دارند، آن‌ها چرا با بیشرمی سکوت کرده‌اند؟ در قبال زندانی شدن کیوان صمیمی، زیدآبادی، باستانی، امرآبادی، امویی و بسیاری دیگر از روزنامه‌نگارهایی که الگو و اسطوره‌ی مقاوت و شرافت هستند.

فارغ از یکی دو وب‌سایت کم‌رمق که هنوز ایستاده‌اند و یکی دو مرد میدان که همچنان می‌نویسند و شعارشان هر دم: «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» است. موج روزنامه نویس‌ها و خبر نویس‌های جوان و بی‌تجربه و نادان و نفهم (با شهامت این‌ها را می‌گویم و بر اثبات این نظر هم مطئمن هستم) با استفاده از خلاء میدان از مردان عمل و خیل عظیم بی‌کاران توسط اختاپوس زشت و کریه کودتا جذب روزنامه‌های چپ و راست و وب‌سایت‌های رنگ وارنگ شده‌اند تا در کنار سربازان گمنام ارتش سایبری با پرداختن به موج‌های کاذب خبری مانع آگاهی بخشی به جامعه از وضعیت بغرنج اقتصادی و انسداد سیاسی و وضع زندانیان امنیتی ـ سیاسی شوند.

موج سازی‌های کاذب پیرامون وقایع اجتماعی بی‌ارزش یا سوء تفاهمات یا سوء تعبیرهای مردم از مسائل مشهود پیرامونشان برای انحراف در اذهان عمومی تبدیل به موضوعاتی می‌شود که مدت‌های مدید با حرارت درباره‌اش صحبت می‌کنند و هر چه از از زمان وقوع آن می‌گذرد خطوط قرمز مجازی را که در ابتدا برایش ساخته‌اند، پشت سر می‌گذارد و به گفتمان مقامات رسمی حکومت نیز تبدیل می‌شود. این تنها یک بخش از نظریه در حال اجرای فریب و دور زدن افکار عمومی است که توسط دولت کودتاچی و به دست ارتش سایبری‌اش در حال اجراست. اختاپوس کریه کودتاچی هر دم به رنگی در می‌آید و در کنجی از زوایای حتا جناح مقابل خود پناه می‌گیرد و مخفی می‌شود.
این روزنامه‌نگارها که بیگناه در زندان‌اند، شبیه به گلی زیبا هستند در مردابی متعفن. به اشتباه روئیده‌اند. اما اینک که روئیده‌اند و در برابر منظر ما را به زیبایی آراسته‌اند، می‌بایست که حفظشان کرد و نگاهبانشان بود. با سخن گفتن از زندانیان سیاسی. از مسعود باستانی و مهسا امرآبادی در هر محفل و میهانی و دیدار دوستانه‌ای این زوج جوان را که نماد عشق جوانان ایرانی هستند، به یاد بیاوریم و پیوسته به عنوان الگویی از دوستی و مهر و عاشقی به هم معرفی کنیم. به یاد بیاوریم که در نتیجه فشارهای اقتصادی و روانی و… پس از کودتا آمار طلاق و جدایی در کشور روز به روز رو به فزونی گذاشته و جوان ایرانی، محروم از تمام نیاز‌ها و ناامید از آینده می‌رود که در دام افیون و اعتیاد، عشق را نیز باخته و بی‌همه چیزتر از پیش شود. در این روزگار این زوج جوان روزنامه‌نگار می‌توانند نماد عشق و دلدادگی و امید باشند. گرچه دور از هم، گرچه در زندان، هنوز عاشق و امیدوار و با هم همراهند. درباره‌ی مهسا امرآبادی و مسعود باستانی، درباره‌ی زندانیان سیاسی بیشتر بدانیم و بنویسیم و دانسته‌های خود را به دیگران به هر طریق ممکن انتقال دهیم. اگر روزنامه‌نگارهای امروزی و روزنامه‌های اخته‌ی کنونی درمانده‌اند و ناتوان، اگر تلوزیون و رادیو در انحصار عوامل کودتاچیان است، ما نیز مردمی هستیم و به یاد داشته باشید که هنوز و همیشه رسانه شمائید.

مهسا امرآبادی و مسعود باستانی، نماد و سمبل عشق جوانان ایرانی هستند. زوج روزنامه نگار عاشقی که در راه آزادی سال‌هاست در بندند می‌توانند نماد و نشانه‌ای از گذشته‌ی پرافتخار جوانان مبارز و قهرمان ایران و هم نشانه‌ای از نسل آینده که عاشق و پرتوان و امیدوار است شوند. این یادداشت به تمام هنرمندان و نویسندگان و شاعران و اهالی فرهنگ و رسانه پیشنهاد می‌دهد که مهسا امرآبادی و مسعود باستانی را به عنوان نماد و سمبل عشق جوانان ایرانی در آثار خود به عموم معرفی کرده و با الگوسازی از این زوج روزنامه نگار زندانی بار دیگر امید مبارزه و نشاط زندگی را در دل فرزندان ایران زمین برویانند.
زندانی سیاسی آزاد باید گردد


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.