مضمون و زمینه و پشتوانۀ فرهنگی شعر نادرپور
مضامین شعرنادرپور از ابتدای کار شاعری تا آنچه در آخرین سالهای حیات خود سرود، آنچنان وسیع و گسترده و متنوع اند که آنرا محدود نمیتوان ساخت و در اینجا فرصت پرداختن به همۀ آنها فراهم نیست. اما میتوان به طور کلی و طی طرحی ساده گفت که مضمون شعرهای نادرپور، روایت شاعرانۀ زندگی او و حسیات و عواطف فردی اویند که در یک زمینۀ اجتماعی مربوط به او و نسل او روان شاعر را متأثر میسازند و به زبان هنرمندانۀ شعر پرتصویر و پر موسیقی او بدل میشوند.
در چارپارههای دوران جوانی و میان سالی او، اشارات و عواطف او پیرامون رنج تنهایی ـ دوریها و فراقهای عاطفی و فکری عشقهای شکست خورده و کامیابیها و ناکامیابیهای عاشقانه وگاه اجتماعی، دریغها و حسرتها، حس پدری ، حس فرزندی، وعواطف جریحه دار شده برجستگی خاصی دارند.
اینها مضامین مسلط در شعرهای او میان سالهای ۱۳۳۳ ــ ۱۳۳۶ هستند.
یادآوریهای لحظات خوش و ناخوش، روزگاران ازمیان برخاسته، ملال، نومیدی ، که گاه با مرگ همراز و هم سخن میشوند ، عشق و نفرت مضمونهایی هستند که در جای جای شعر دوران جوانی شاعر مجال بروز مییابند و رنگ تغزلی دارند و گاه در برخی موارد، تأثیر شعر رمانتیک اروپایی در آنها دیده میشود.
این مضامین، البته همراه با شعر او و فرم شعر او و زبان شعر او در مسیر تحول و تنوع میپویند و در دفترهای بعدی او رنگها و جلوه های گوناگونی از مضامین تازهتر رخ مینمایند.
خود نادرپور در مقدمهای بر یکی از کتابهایش مینویسد :
« هنر شاعر بزرگ در این است که وقایع خصوصی و حوادث عمومی زندگی و روزگار خود را چنان بیان کند که هرکس آن را ازآن خود پندارد و چنان تعمیم دهد که همه کس خود را در آن سهیم و دخیل بداند (…).
من اگر خوبم، اگر بد، اگر شاعری توانایم یا شاعری ناتوان، هرکه هستم و هرچه هستم، شاعر نسل خود و روزگار خویشم.
نقد هستی را بر سر این قمار نهادهام و راه بازگشت هم ندارم زیرا همۀ پلها را در قفای خود شکستهام.»
بنا بر این، مضمون شعر او روایت هنرمندانه و زبان آورانه و شاعرانۀ حدیث خویش وو داستان نسل خویش است. اما این روایت او مبتنی بر یک زمینۀ زبانی و فرهنگی ست که چند کلمهای باید از آن سخن گفت:
زمینۀ فرهنگی
پیش ازین اشاره کردهایم که نادرپور شاعری ست که بر زمین ادب فارسی و فرهنگ ایران ایستاده است و نیز گفتیم که شعر معاصر اروپا به ویژه فرانسه برای او جالب است و در آن غور کرده و جنبشهای ادبی مدرن اروپا را میشناسد و از آن تأثیر میگیرد.
بنا بر این، زمینۀ فرهنگی و پشتوانۀ ادبی و معنوی شعر او از دو یا سه سرچشمۀ اساسی برخوردارند:
۱ـ شعر و ادب فارسی، اساطیر ایرانی و تاریخ و فرهنگ ایران زمین .
شعر و ادب اروپا و به تبع آن اساطیر غربی (یونانی ـ رومی) . ۲ـ
پیداست و بسیار طبیعی ست که منبع اصلی تغذیۀ فرهنگی و معنایی در شعر نادرپور، همانا دریای بیکرانۀ شعرفارسی و اساطیر ایرانی، به ویژه شاهنامه و نیز تاریخ ایران است.
بنا بر این شعر او سرشار است از اشارات و تلمیحات و یادآوریهایی که در ابعاد گوناگونی ، سروده های او را بارور کردهاند.
همچنین، در موارد بسیاری، عبارت یا شعری از شعرای بزرگ فارسی در شعر او میآید یا زینت بخش سرآغاز شعر اوست یا عبارتی و مصرعی یا اشارهای از این یا آن شاعر بزرگ کلاسیک
در شعرهای نادرپور حل میشود.
این گونه یادآوریهای آگاهانه که شاعر در جای جای شعر خود برمی انگیزد، هم نشان از شیفتگی و دلبستگی او به شعر کلاسیک دارد و هم اصالت و غنای شعر خویش را بیآنکه قصد و اراده و تکلفی در کار بوده باشد، افزون میسازد.
همین گونه اشارات و یادآوریها و تلمیحات برگرفته از فرهنگ غربی و ادب اروپا نیز در شعر او یافت میشوند، هرچند این گونه اشارهها و تلمیحات و یادآوریهای مربوط به فرهنگ اروپایی و یونانی ـ رومی، در قیاس و نسبت به اشارات و تلمیحات ایرانی بسیار کمتر است.
۳ ـ همچنین میباید افزود که داستانها و اسطورههای مربوط به کتاب مقدس و قرآن، به ویژه اشارات متعدد به قصه های توراتی و قرآنی ی آفرینش در شعر نادرپور رایج است و گناه ازلی و طرد آدم و تلبیس ابلیس و ترک بهشت و آن سیب نخستین و تنهایی آدم و امثال این لطیفههای آشکار و نهان و دقیقههای اساطیری که سرشار از بُعد نمادینِ فرهنگی وگاه عرفانی یا فلسفی هستند، در شعر نادرپور حضور دارند و همۀ آنها، چه اسطورهها و شخصیتهای تاریخی مربوط به فرهنگ ایران و چه آنها که مربوط به تمدن غربی ـ یونانی رومی هستند، و چه آنها که خاستگاهشان کتابهای بنیادین مذاهب سامی ست، همه آنها در ردیف ابزار بیان سمبلیک و تمثیلی و شاعرانۀ سخن نادرپورند در زبانی آهنگین و خیال آفرین که ضمن برخورداری از ریتم و کوبش و تپش و موسیقی وزن و موسیقی کلام ، خوانندۀ فارسی زبان را به شنیدن زمزمهها و سرودها و قصهها و غصههای شاعر فرا میخوانند و از این گونه اشارات و تلمیحات، به ویژه آنها که به فضای فرهنگی و اسطورهای ایران مربوط میشوند در شعر او فراوانند.
شاهنامه بنیادیترین کتابی ست که شخصیتهای اسطوره ایاش فضاهای شعر نادرپور را از حضور خود برخوردار کردهاند و شاعر به قدر تشنگی از این دریا چشیده است:
سیاوش و سهراب و رستم و کاووس و ضحاک و فریدون و آرش و نیز آدم و ابلیس و مار و فرشته و شیطان به همان گونه در شعر او حضور دارند که مثلا پرومته یا قهرمانان فتح تروا با آن اسب چوبین معروف اساطیری یا شخصیتها و قهرمانان تاریخی و هنرمندان بزرگ همچون داوینچی و میکلانژ و امثال اینها.
فرزند طبیعت
برای آنکه بحث مضمون را در سخن نادرپور کوتاه کنم، به نکتۀ مهم دیگری اشاره میکنم و آن عبارت ازین است که :
نادرپور فرزند طبیعت است و با عناصر رنگارنگ طبیعت هم آواز و هم سفراست. او همانگونه با نسیم و درخت و سایه و اسب و پروانه و ساحل و موج و ستاره و کهکشان سخن میگوید که با فرزند یا با مادر یا با خواهر یا با دوست سفرکردهء خود.
زبان شعر نادرپور از او آغاز میشود و سراسر هستی ی زیسته یا تخیل شدۀ او را درمی نوردد.
هستی ی دیده شده یا خیال شده یا بازیافتهای هرلحظه در وجود شاعر شکل میگیرد و رنگ عوض میکند و همچون تصاویر سیال خیال درهم میتند، روشن و تاریک میشود و از زبان او موجودیتی تازه و دیگر گونه مییابد و به شعر بدل میشود.
شعرنادرپور هستی و جهان نادرپور است در تجربۀ زیستن او که به زبان خیال او و به زبان عاطفۀ او و به زبان اندیشۀ او در کلامی رنگین و آهنگین سرود میخواند و تصویر جهانی ست که او دیده و او زیسته و در دالانهای هزارتو و هزاررنگ آن، و در لحظههای گوناگون آن، آوازی و نغمهای و زمزمهای را یافته و ان را بیان و زمزمه و تصویر کرده است.
من و نسیم به آرامی از غروب گذشتیم
خزان برهنه تر از اسب ، در بیابان تاخت
پرندگان هراسان به آشیان رفتند
درخت شیفته در بازوی نسیم آویخت
من از درخت ، شکایت به روستا بردم
به روستا گفتم
چرا درخت که با خاک و دوستی دارد
دل از نسیم ربوده ست و همنفس با اوست ؟
به خنده گفت : رفیق
درخت ، بوی بهار از نسیم می شنود
ولی نسیم ، نسیم
همیشه بوی غریب هزار کس با اوست
کلام دلشکن روستا جواب نداشت
من و نسیم به آسانی از جواب گذشتیم
سحر در آینه ی شسته ی چمن تابید
من و درخت نگاهی به یکدیگر کردیم
پرندگان به سلام ستاره ها رفتند
من و نسیم به سوی افق سفر کردیم
من و نسیم ، سرافکنده از درخت گذشتیم
مویه های غریبانۀ و سخن معترض شاعر در تبعید
شعر نادرپور پس از خروج وی از کشور به لحاظ درونمایه کاملا دیگرگون شده است و این خود حدیث مفصلی ست که دریغا در این فرصت کوتاه نمیتوانم به آن بپردازم. همینقدر بگویم که :
در آستانۀ اشوب هاو تلاطمی که در سالهای ۵۶ــ۵۷ ایران را عرصۀ زمین لرزۀ بنیان کن سیاسی و اجتماعی ساخته بود و سرانجام به تسلط نظامی انجامید که در آن بخشی از روحانیت شیعه به نام انقلاب اسلامی و به نام آزادی و جمهوریت، همۀ حق حاکمیت را از ملت ایران غصب کردند و اسلامیسم سیاسی، ضربات جبران ناپذیری بر بنیاد ملیت و تاریخ و فرهنگ ایران فرود آورد، شاعری همچون نادرپور نمیتوانست در برابر آنچه درحال شکل گرفتن بود، سکوت کند.
او اگرچه پیش از آن، به عنوان شاعری شهرت یافته بود که در شعر خود به طور مستقیم و رودر رو با مسائل سیاسی درگیر نمیشود، در همان روزهای پر تلاطم ایران سال۵۷ خطر آن هجوم ویرانگر را دریافته بود و آرام آرام تأثر و تألم از اوضاع میهن شعر او را فرا میگرفت..
شرایط اجتماعی و سیاسی دوران انقلاب وسیطرۀ استبداد دهشتناک دینی بر ایران ، سه کتاب آخر او را به شدت زیر تأثیر خود دارد و شعر نادرپور را به دو دورۀ مشخص قبل از انقلاب و پس از انقلاب تقسیم کرده است.
درونمایۀ شعرهای نادرپور در سه کتاب اخیر او همچنان که زبان شعر و شیوۀ سخن سرایی او با آثار گذشته و با دوران جوانی شاعر درپیوند است، با اینهمه شعر دیگری ست که در آن عنصر اعتراض و عصیان در برابر نظم نابهنگامی که همچون صبح دروغین خود را بر تاریخ ایران و ملت ایران و فرهنگ ایران تحمیل میکرد، به روشنی و با صدای بلندی حضور دارد و البته به قول دوست قدیمیاش دکتر امیر پیشداد، نادرپور در شعر سیاسیاش هم قدرت بیان و شیوۀ دلنشین خود را حفظ میکند. (مجله ء نگین شماره دهم، سال ۱۳۷۹، چاپ آمریکا.)
میتوان گفت که نادرپور در دوران تبعید و غربت خویش، تعدادی از زیباترین شعرهای ادبیات اعتراض را در بیرون از مرزهای ایران به فارسی زبانان تقدیم میدارد. هرچند روحیه معترض او در شعر های دوران تبعید با عوالم ناشی از تألم و اندوه دوری از وطن درآمیخته و همنشین است.
البته حس فردی و رنج درونی و شخصی شاعر در برابر وقایع پر تاطم ویرانگر، همچنان محرک و انگیزانندۀ درونی وی در پدید آمدن شعرهای اجتماعی و سیاسی دوران تبعید اویند.
در این شعرها، به ویژه تأثیر از نیش کژدم غربت و گزند دوری از وطن جایگاه مهمی دارد..
این غم غربت همواره با خیال و تصور و هراس از شبح مرگ همراه است..
نمونۀ زیبای بیان این احساس را در شعر «آن پرتو سوزان جادویی» از کتاب زمین و زمان میتوان خواند یا شنید :
آن پرتو سوزان جادویی
در سرزمین ناشناسان ، آن قدر ماندم
کز من کسی با چهره ای دیگر پدید آمد
پیرانه سر دیدم که سیمای جوانم را
آیینه ، هرگز روبرو با من نخواهد کرد
بیهوده کوشیدم که از آیینه بگریزم
اما نگاه سرد او بر کوششم خندید
وز دیدن آن خنده ی خاموش بی هنگام
اشکی که در اعماق چشمان داشتم ، خشکید
با خویش گفتم کانچه پیری می کند با من
دشمن ، به نام جنگ ، با دشمن نخواهد کرد
در بر جهان بستم
وز پیش دانستم که در تنهایی غربت
هم صحبتی غیر از جنون بر در نخواهد کوفت
وز من ، کسی جز بی کسی دیدن نخواهد کرد
دیدم که از بام مه آلود سرای من
اینده پیدا نیست
وز گوشه ی ایوان من تا ساحل مغرب
جز کوره ی سرخی که در او ، روز می سوزد
چیزی هویدا نیست
ور مرغ شب در خلوت ماه و سپیداران
آماده ی خنیاگری باشد
بر بام من ، اندیشه ی خواندن نخواهد کرد
یدم که در این خاک بی باران
گل های سرخ اشتیاق من نخواهد رست
ویرانه ی ذهن مرا گلشن نخواهد کرد
دیدم کزین زندان بی دیوار
گلبانگ آزاد خروسان بر نخواهد خاست
را بلوغ نور آبستن نخواهد کرد
دیدم که در این خواب هول انگیز
دیگر طلوع هیچ صبحی از بلندی ها
آفاق تقدیر مرا روشن نخواهد کرد
(…)
(صفحه ۸۳ زمین و زمان)
به طور کلی در شعرهای واپسین نادرپور، وعدۀ بازگشت به دل سرگشتۀ غربت زدۀ شاعر داده نمیشود و چشم انداز فردای وصل و بازگشت تقریباً تاریک و آواز شاعر
در فضای نومیدی غرق است :
ادامه شعر« آن پرتو سوزان جادویی» را در اینجا مرور کنیم:
باغ قدیم کودکی : دور است
شهر شگفت نوجوانی در افق : پنهان
اما قطار باد پیمایی که از اقطار نامعلوم می اید
آواره ای را از دیار آشنایی ها
با خویش می آرد به سوی این غریبستان
من ، میهمان تازه را هشدار خواهم داد
کز این سفر : آهنگ برگشتن نخواهد کرد
وان دل که با او هست : در اقلیم بیگانه
تسکین نخواهد یافت ، یا مسکین نخواهد کرد
او نیز چون من ، در شب غربت تواند دید
کان پرتو سوزان جادویی
کز خاوران بر سرزمین مادری می تافت
از باختر آغاز تابیدن نخواهد کرد
(همان کتاب ص. ۸۴)
…
نمونه دیگر:
در این شعر عشق به میهن و اندوه غربت موج میزند :
از اهریمن تا تهمتن
من از کشور خویش دل بر گرفتم
ولی بهتر از او نجستم دیاری
چنان ریشه در خاک او بسته بودم
که بی او به سویم نیامد بهاری
سرانجام رفتم به جایی که دیگر
نیارستم از خود سخن گفت با کس
چنان بامدادش دروغین برآمد
که فریاد کردم : خدایا ، همین بس
چنان ماه را در شبش مرده دیدم
که گفتم طعامی است در خورد کرکس
مرا باور آمد که از خانه ی خود
به دلخواه ابلیس دورم ازین پس
من امروز کاووس شوریده بختم
که گم کرده ام راه مازندران را
به رستم بگویید تا برگشاید
طلسم فروبسته ی هفتخوان را
(زمین و زمان. ص ۶۱ )
در شعر خطبۀ زمستانی نیز مثل شعرهای فراوان دیگر نادرپور، بویۀ اندوهناک وطن و آرزوی بازگشت در سخنی حماسی با البرزکوه انعکاس مییابد :.
توصیف البرز و اشاره به جایگاه اسطورهای و فرهنگی این کوه و نیز توصیف تنهایی شاعر در غربت و سکوت یخ زدهای که نمیگذارد صدای او به صدایی برسد، به صورت فشردهای غم غربت شاعر را در خود جای داده و آنرا از اندوه و ملال دوری و هجران آغشته است.
این فراخواندن البرزکوه گویای رنج شاعر از فراق و آرزوی درک مجدد ریشههای خویش و پیوند و دیدار وطن خویش است:
هانای ستیغ دور
آیا بر آستان بهاری که می رسد
تنهاترین صدای جهان را سکوت تو
امکاان انعکاس تواند داد ؟
ایا صدای گمشده ی من نفس زنان
راهی به ارتفاع تو خواهد برد ؟
آیا دهان سرد تو را ، لحن گرم من
آتشفشان تازه تواند کرد ؟
آه ای خموش پاک
ای چهره ی عبوس زمستانی
ای شیر خشمگین
آیا من از دریچه ی این غربت شگفت
بار دگر برآمدن آفتاب را
از گرده ی فراخ تو خواهم دید ؟
آیا تو را دوباره توانم دید ؟
(زمین و زمان . ص. ۹۶ )
رنج دوری و غم غربت و حسرت دیدار وطن در شعرهای واپسین نادرپور حضور و ظهور حزن آلودی دارند که همراه با رنج گذشت زمان و رسیدن دوران پیری ـ انهم بیرون از سرزمین مادری و پدری ـ روح شاعر را افسرده میدارند در حالیکه این آزردگیها و افسردگیها با عواطف اندوهناک و حسرتبار هجران همراهند و با احساسات متراکم مهر میهن وآرزوی و آزادی و بهروزی میهن در هم تنیده میشوند .
شبی دارم که در آفاق تاریکش
تمام روشنایی ها فرو مرده ست
ختان را ، سکوت مرگ ، در خوابی گران برده ست
من اما در میان خفتگان ، آن پیر بی خوابم
که در دستش ، کتاب کهنه ی هستی ورق خورده ست
و خوابی نیست تا این خسته را از خویش برباید
کجایی ای دیار دور ، ای گهواره ی دیرین
که از نو ، تن به آغوشت سپارم در دل شب ها
به لالای نسیمت کودک آسا دیده بر بندم
به فریاد خروست دیده بردارم ز کوکب ها
سپس ، صبح تو را بینم که از بطن سحر زاید
دیار دور من ای خاک بی همتای یزدانی
خیالت در سر زردشت ومهرت در دل مانی
ترا ویران نخواهد ساخت فرمان تبهکاران
ترا در خود نخواهد سوخت آتش های شیطانی
اگر من تلخ می گریم چه غم زیرا تو می خندی
و گر من زود می میرم ، چه غم زیرا تو می مانی
بمان ! تا دوست یا دشمن ، تو را همواره بستاید
(ص ۱۰۴)
متأسفانه فرصت نیست که بیش ازین به درونمایۀ شعر پس از انقلاب نادرپور پرداخته شود، بنا بر این به یکی دو نکته اساسی اشارهای خواهم داشت و سخن را به پایان خواهم آورد:.
یکی از نکات ان است که آیا میتوان نادرپور را در شعر معاصر فارسی متعلق به مکتبی دانست؟
«مکتب» نادرپور
در این زمینه باید گفت که تشخص فردی و روحیۀ شخص نادرپور، موجد تشخص زبانی و شعری این شاعر بزرگ معاصر است.
این ویژگی مربوط به شخصیت فردی وی، آثاری را به وجود آوردهاند که به مکتبی خاص یا به جنبش ادبی خاصی تقلیل پذیر نتواند بود.
آنچه شاعران و نویسندگان میآفرینند، پیش و بیش از آنکه به جنبشی ادبی تعلق پذیر باشد، یا به مکتبی تقلیل پذیر شود، آثاری ست که از روحیه و فردیت و تشخص زبانی و فکری و نیز حساسیتهای انسانی و اجتماعی آفرینندهء اثر سخن میگویند و نخست به آنها متعلقاند!
در ایران پس از نیما این گرایش، سالها بر ذهن و قلم و سخن اهل شعر و ادب و هنر غالب بود که شاعران پس از نیما را که به شیوه و فنون شاعری او (بوطیقای نیمایی) گرایش داشتند، نیمایی یا شاعر نوگرا و نوسرا و ازین گونه عنوانها نام دهند و مقصود از نوگرا و نوسرا ، تعلق آنان به جنبش ادبی متأثر از شیوۀ نیمایی بود.
در هر صورت، اگرچه بدون وجود نیمایوشیج، نادرپور قطعاً شاعر دیگری میبود و طور دیگری میسرود، با اینهمه، آنچه نادرپور به عنوان میراث شعری خود برجا نهاده، به مکتب نیمایی تقلیل پذیر نیست یا وی را نمیتوان به مُهر و مارک شاعر نیمایی تشخص بخشید.
آنچه فضا و زبان و ذوق و هنر و اندیشه و احساس نادرپور را به هم درتنیده و جامۀ شعر برآن پوشانیده، نخست وامدار شخص نادرپور است.
نهادن نام مکتبی که شاعران دیگر را هم شامل شود، فروکاستن مهمترین عنصر آفرینشگر شاعر یعنی فردیت و گوهر فردی وروحیۀ خاص وی است.
اتفاقاً در کنار پیروان نامدار و بلافصل نیما، نادرپور از شاعران بزرگی ست که داعیۀ مکتب سازی یا گرایش به جلب پیرو و مرید نداشت.
این گرایش، بیش از همه در احمد شاملو قوی بود به ویژه که شیوه شعر منثور او ساده نمایانه بود و به نظر راهیان نوپای کار شعر دست یافتنی ترمی نمود، از این رو انبوهی از مریدان تازه کار را به پیروی از شیوۀ «مراد موفق» فرا می خواند به ویژه که شاملو جدا از شعربرخوردار از جاذبه های دیگری هم بود که نمی باید آنها را در گسترش شهرت و محبوبیت او و در نتیجه در توسعۀ قلمرو او در جذب مریدان و پیروان نادیده انگاشت .
اخوان ثالث نیز، جایگاه پیر و مرشد ادبی را با روحیۀ خود ناسازگار نمییافت و به آن میدان میداد و پیش میآمد که خرقهای نیز ببخشد.
اما پیرو پروری اخوان بیشتر در حوزۀ محلی و تحت نفوذ روحیۀ او و متکی به سنت کهن قوم دوستی و ولایت گرایی اخوان بود، به ویژه آن که وجود مکتبی نامدار به نام سبک خراسانی و زبان شعر خراسانی در ادب فارسی ، نوعی حس تملک یا تعلق در شاعران زادۀ این منطقه برمی انگیخت.
اگر چه از نظر تاریخ ادبیات ، سبک خراسانی تنها به ناحیه خراسان مربوط نمی شود قلمرو زبانی و فرهنگی آن منطقه بسیار وسیع تری را در بر می گیرد و اتفاقا تجدید حیات سبک خراسانی از طریق سبک بازگشت (در اوخر زندیه و در دوران قاجاریه از نواحی مرکزی ایران یعنی از اصفهان و کاشان به مشهد رقته و پس از اتقطاعی نسبتآً طولانی در آن منطقه رواج مجدد یافته بوده است .
(از طریق بهار و پدرش ملک الشعرا صبوری که کاشانی بود).
به هرحال بیشتر پیروان گوش به زنگ مکتب اخوان شاعران جوان تری بودند که در خراسان یا بهتر بگوییم در مشهد و در اطراف آستان قدس رضوی بزرگ شده و مکتب دیده و در انجمنهای سنتی و محافل شعری این شهر ذوق و زبانی پرورش داده بودند.
به هرحال، نادرپور که بضاعت و آگاهی پر و پیمان تری در زمینۀ شعر اروپا و جنبش مدرنیتۀ اروپایی داشت، (و اصولا مکتب سازی جدید در ایران بیشتر در ارتباط با تقلید و پیروی از مکاتب شعری اروپا و تجدد ادبی در غرب بود ) .
و نیز از همان آغاز کار شاعری خود نشان داده بود که ریشه در شعر و زبان فارسی دارد، و توانایی مادرزاد خود را در شعر کلاسیک و بومی، چه درچارپارهها و چه در غزلها و غزلوارهها به ثبوت رسانده بود و به واسطۀ جمع میان این دو کیفیت نادر، بیش از خیلیهای دیگر ــ اگر میخواست و اگر با روحیۀ خود سازگار مییافت ــ میتوانست دعوی میدان داری و مکتب سازی و مریدپروری کند.
اما خوشبختانه، روحیه و آگاهی و آن آرمان هنری که وی به آن دلبستگی داشت، او را از چنین دعویهایی دور میکرد تا آسوده خاطر و با آزادی و فراغت بیشتر در مسیری که برای شعر خود برگزیده بود گام بردارد و پایههای شعر توانمند خویش را پی ریزد.
ضمناً این نکته نیز گفتنی ست که شعرهای پر تصویری که وی با تکیه بر زبانی نو، در عین سلامت و استحکام، فضاهای بکر میآفرید و به امضاء نادرپور در جامعۀ ادبی عرضه می کرد و مجلۀ وزین سخن یا نشریات ادبی دیگر را میآراست ، چندان قابل تقلید نبودند.
بنا بر این آنچه که قابل تقلید نیست، مرید ساز نیز نتواند بود.
مکتب سازی و پیرو پروری معمولا کار شاعرانی ست که روش آنها ساده نما و سهل الوصول است یا صنعت و هنرشان در نظر اول برای مبتدیان، آسان و دست یافتنی به نظر می رسد.
ضمناً همچنانکه دیده ایم، در مکتب سازیهای چهار ـ پنج دهۀ اخیر، غالب کسانی که پیروان این شاعر یا آن شاعر نامدار و نیمه نامدار بودهاند، کسانی بوده اند که از زبان و شیوه و روش بیت سازی و عبارت نویسی شاعر مورد نظر خود تقلید کردهاند و به قول معروف، پا جای پای وی نهادهاند.
همۀ کسانی که به پیروی از شاملو شعر صادر کردهاند، شعر خود را شاملویی میدانند یا لا اقل به اعتبار زبان و سبک وی نوشتههای خود را شعر مینامند. حال آن که تنها شاعر شاملویی خودِ شاملوست .
اینان غالبا شاملو را شاعر شاعران میشمارند، تا جای
ی که حتی پیش از آن که او را شاعری ایرانی محسوب بدارند، اصرار شگفت انگیزی دارند که مراد خود را «شاعری جهانی» معرفی کنند و شعر او را «شعر جهانی» بنامند.
شاید چنین عنوانی بتواند عدهای را به لحاظ روانی تقویت کند زیرا پیروی و تقلید از «شاعری جهانی» تقلیدی ست که به کردنش میارزد زیرا درهر حال پیروان را نیز به قلمرو جهانی شدن سوق میدهد و دروازه ادب جهان را به روی آثار آنان باز میگشاید و چنین تصور دلپذیری به قدرتشنگی آب دریای شعر جهانی را به پیروان و مقلدان نیز میچشاند و شاید در آنان احساس لذت بخش شاعر یونیورسل یا جهانشمول را هم بیدار میکند، اما واقعیت آن است که هیچ شاعری و هیچ هنرمندی در هیچ کجای جهان، جهانی نخواهد شد، مگر آنکه بتواند نخست در موطن خود و در مرز و بوم خویش، و در زبانی که شعر می سراید ، جایگاه خود را به عنوان شاعر یا نویسنده یا هنرمند بومی نزد مردم و نزد اهالی زادگاه خود تثبیت کند و از پذیرش اهل زبان و اهل فرهنگ برخوردار شود.
شعر در زبان اتفاق میافتد و زبان نخست از آن ِ مردم و انسانهایی ست که بدان تکلم میکنند. هیچ شاعری جهانی نیست، چنانچه زبان شعر او را مردمی که به آن زبان سخن میگویند، نپذیرند و با اثر او آنطور که می باید و می شاید ارتباط برقرار نکنند و او را مقام شاعر بزرگ نبخشند.
بنا بر این شاعری در خود پتانسیل و توانایی بالقوۀ جهانی شدن را دارد ـ اگرچه این اتفاق خیلی دیر پیش آید ـ که نخست در خانۀ خود به رسمیت شناخته شود و بزرگی و قدر و مقدارش در شهر و روستا و در کشور خودش و در نزد اهل زبان خودش پذیرفتنی بوده باشد.
حافظ هم از شیراز به بنگاله و هند رفت. اگر در شیراز سخن او را نمیخریدند به بنگاله هم نمیبردند.
به هر حال قصد سخنم از ورود به این اشارت، آن بود که:
آنها که در ایران از نوگراییها و اولترا نوگراییهای مدرنیستی از نوع اکسپرسیونیستی و فوتوریستی و لتریستی و آبستراکسیونیتی و انواع تظاهرات پست مدرنیستی پیروی کردهاند و خود را به این شبه مکاتب (در کشورما معمولا رونوشتها برابر اصل نیستند و غالبا یک کاریکاتور جهان سومی از اصلاند) وارداتی بسته و از جایگاه پیر و مرشد مکتب ساز سالهای پیاپی نشریا ت ادبی و صفحه شعر مطبوعات را درخدمت نامجوییها و مریدپروریها ی خود قرار دادهاند، و دامنه بهره وری های رسانه ای خود را به رادیو ها و تلویزیون های خارجی از نوع «بی بی سی» هم گسترش داده اند ، کما بیش در سقوط جایگاه شعر ایران به وضعیتی که امروز در آن غوطه ور است نقش داشتهاند.
وضعیتی که تأثر و تأسف عمیق اهل زبان و اهل فرهنگ را بدرقۀ راه آنان کرده است.
اما شعر نادرپور در ضمن آن که میتواند الهام بخش باشد و میتواند فضای گسترده ای و افقهای ناگشودهای را در برابر شاعران جوان بگشاید و نیز در عین آن که میتواند راهروان تازه کار شعر با این حقیقت آشنا سازد که : «بیمایه فطیر آیه!!»،
با این وجود، برخلاف شعر شاملو که ظاهری تقلید پذیر دارد و آسان یاب جلوه میکند، شعری نیست که بتوان به آسانی از آن تقلید کرد.
زیرا برای این کار میباید :
۱ـ از استعداد و از آن هبۀ مادر زادی که او به حدکافی داشت برخورداربود..
۲ـ فردیت و روحیۀ شخصی نادرپور را نمیتوان از نظر دور داشت.
٣ ـ باید از اطلاع و دانشی که او از ادب و فرهنگ ایران زمین داشت برخوردار بود یا به همان شکل که او از آغاز کار شاعری به فرهنگ و ادب ایران عشق میورزید، میباید به این ادب و فرهنگ دلبستگی داشت و در راه آموزش و برخورداری از آن به جان کوشید.
۴ـ میباید همچون او از ادبیات مدرن اروپایی و شعر فرانسه و اصولا از ادبیات غرب شناخت کافی داشت وبا فضاها و عوالم «پوئزی» مدرن (پوئزی با شعر فارسی یکی نیست !) و نیز با اندیشه درونمایۀ مباحث ادبی و شعر مدرن اروپایی آشنا بود.
(غالب موج گراها و سپید سازهای ما متأسفانه نوگراییها و اولترا نوگراییهاشان را با تقلید از ترجمههای شعر اروپایی به ظهور میرسانند و مدل و منابع الهام آنها نه اصل شعر به زبان مبداء، بلکه ترجمههای غالباً سست و مغلوط و بیروحی ست که این و آن از این یا آن شاعر غربی عرضه کردهاند.
بخشی ازین ویژگیها را میتوان از طریق اکتساب فراچنگ آورد، اما بخشی که مربوط به فردیت و تشخص روحی و حساسیتهای فردی و استعداد مادرزادی شاعر و هنرمند (و در اینجا نادرپور) است، قابل تقلید نیستند.
وسواس هنری (پرفکسیونیسم) نادرپور و دقت او در گزینش کلمات، با شخصیت و روحیۀ او مرتبط است و به نظر من اینها هستند مهمترین دلائلی که موجب شدهاند، مکتب سازی و مقلد پروری به حوزۀ شاعر و شاعری نادرپور راه نیابد.
ادامه دارد
از: گویا
ــــــــــــــ
http://msahar.blogspot.fr/
این سخنرانی در ژوئن ۲۰۰۹ به مناسبت دهمین سال درگذشت نادرپور در پاریس ایراد شده است.