حکم قصاص ابتذال شرارت نیست، اعدام آگاهانه شور زندگی است

دوشنبه, 7ام دی, 1394
اندازه قلم متن

Hamid-Aghaei-2

از سنین جوانی همواره این سوال برای من مطرح بوده است که چرا باید سمبل قضاوت و دادگستری تندیس یک زن با چشمانش بسته باشد که در یک دست ترازو و در دست دیگر شمشیر دارد؟ مگر می شود با چشمان بسته قضاوت کرد؟ … و آیا می توان وزن و اندازه جزا را با یک ترازو سنجید و تعیین نمود؟ و بر این مبنا، آیا می توان وظیفه عامل اجرای مجازات، از قطع دست گرفته تا کشیدن صندلی از زیر پای اعدامی آویخته شدن بر دار اعدام را صرفا یک انجام وظیفه دید؟‌ و آیا ایرادی نیز بر آن کسی که حکم مجازات را صادر کرده وارد نیست؟ و قاضی را هم می توان بخاطر انجام وظیفه و تبعیت از قانون تبرئه نمود؟‌ و سوالهای کلی تری از این دست که آیا واقعا باید در هنگام قضاوت فرصتی به احساسات شخصی نداد و صرفا از دید منطقی و در کادر قانون عمل نمود؟ و در نهایت اینکه، آیا اصولا این کار شدنی است و قضاوت در امور انسانی و اجتماعی باید تا حد امکان خشک، بدون دخالت احساس و عواطف باشد؟ و بنابراین آیا می توان گفت که تصمیم یک مادر بر بخشش قاتل فرزندش، که قطعا احساسات مادرانه و انسان دوستانه در آن نقش فراوانی داشته اند، یک استثنا است و نمی تواند در کادر قوانین جزایی و وظائف قاضی قرار گیرد؟

در رمان بینوایان، اثر جاودانه ویکتور هوگو، به نحوی زیبا و اثر گذاری به این سوالات و وضعیت بسیار دشوار (dilemma) پرداخته می شود. ژاور پلیس بسیار متعصب و خشک مغزی است که خود را متعهد به اجرای قوانین مجازات می داند و در این راه تمام عمر و زندگی خود را می گذارد و در پی دستگیری و به مجازات رساندن ژان والژان است. وی که در زندان متولد شده بود و بیشتر عمر خود را در زندان و با زندانیان گذرانده بود در جریان تعقیب و گریز ژان والژان با جنبه های دیگری از اخلاق، انسانیت و گذشت آشنا می شود. در انتهای رمان وی سرانجام موفق می گردد که از تناقض و وضعیت بسیار دشوار انتخاب بین انسانیت و گذشت از یکسو و اجرای قانون جزا که وی خود را متعهد به آن می دانست عبور کند و دست از تعقیب و به مجازات رساندن ژان والژان بردارد. اما وی با وجود عبور از این وضعیت بسیار دشوار، تناقض در احساست درونی و جنگ با وجدان خود را نمی تواند حل کند و دست به خودکشی می زند. خودکشی ژاور در حقیقت سمبل خودکشی قوانین و دستگاه قضاوت و جزای آن دوره است که بسیار خشک و خشن بر قصاص و مجازات مجرمین استوار بود و در هنگام صدور حکم به همه جوانب اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی موقع تحقق جرم توجه نمی نمود. دستگاهی فلسفی که در وجود مجرم کوچکترین زمینه و امکانی برای جبران خطا و بازگشت به زندگی نمی دید. رمان بینوایان در حقیقت داستان جدال دائمی بین احساس و عشق و در یک کلام شور زندگی passion از یکسو و قانون و نظم و منطق از سوی دیگر نیز می تواند باشد. جدالی که بخوبی توسط فردریش نیچه در تفسیر دو شخصیت اسطوره ای در یونان باستان، آپولو و دیونیزوس تشریح شده است.

عنصر آپولونی نماینده جنبه ای از وجود و ذات انسان است که بر فکر، منطق، نظم و کنترل نفس استوار می باشد. دیونیزوس اما شاخص جنبه های دیگری از انسان از جمله احساس، شور زندگی، بی نظمی و طبیعت گرایی و لذت از زندگی و آهنگ و موسیقی است. بعقیده نیچه داستان زندگی انسان داستان جدال دائمی بین این دو جنبه از وجود و شخصیت او است. پیکار و تناقضی که تنها از راه خلاقیت های هنری قابل تحمل می شوند و در نهایت منجر به پیدایش انسان کاملتر و برتر می گردد و سرانجام موجب تعادل بین این دو جنبه از وجود انسان می شود. بعبارت دیگر زندگیِ بدون شور و احساس، گویی که انسان بودن یک وظیفه است و راه نجات ما پیروی مطلق از وظائفی است که بر عهده ما گذاشته شده اند، زندگی یکطرفه، افسرده و محصور در چهارچوب قوانین و مقررات خشک است و انسان را تبدیل به یک مامور معذور می کند؛ همانطور که مجری مراسم اعدام بدون هیچ احساسی، طناب دار را می کشد و یا تیغه گیوتین را رها می سازد. و حتی می توان گفت همانند آن قاضی که قضاوت را فقط اجرای قصاص، تلافی و تحقق حکم خدایی “چشم در برابر چشم و دست در برابر دست” می پندارد. در قاموس این قضاوتِ خشن و عاری از شور و احساس، موضوعاتی مانند بخشش، گذشت و باز گذاشتن راه برای جبران خطا و بازگشت به جامعه معنایی ندارند، و حداکثر در اختیار خانواده مقتول و یا شاکی جرم گذاشته شده اند. به سخن دیگر، اصل بر قصاص و تلافی است، و بخشش و بکارگیری احساسات انسانی استثناهایی هستند که فقط بعهده شاکی گذاشته شده اند، احساساتی که قانونگذار و قاضی باید بشدت از آنها پرهیز کنند.

البته گفته می شود که قاضی و یا هیئت قضاوت باید فقط مجری قوانین باشد و در هنگام صدور حکم منافع شخصی و احساسات خود را دخالت ندهند. اما واقعیت این است که چه آن قاضی و چه آن مامور اجرای حکم، در موقع صدور و یا اجرای حکم همواره در معرض انتخاب قرار داشته و دارند، و صدور حکم اعدام و یا قطع دست و یا اجرای آن، در حقیقت ناشی از انتخابی است که سرانجام قاضی و یا مجری حکم به آن دست یافته اند. اما کدام فرایند انتخاب و گزینش است که در آن عناصر مختلف احساس و منطق حضور نداشته باشند؟ و آیا این یک خواست واقعی و اصولا محقق شدنی است که قانونگذار و قاضی نباید احساسات شخصی خود را دخالت دهند؟ هانا آرنت عمل ماموران اجرای هولوکاست را ابتذال شر می نامد، به این معنی که ماموران آلمان نازی در هنگام آدم سوزی فاقد کوچکترین قدرت اندیشه و احساس بوده اند. اما در این مورد نیز می توان گفت که ماموران آدم سوزی نیز همواره در معرض انتخاب بوده اند و سرانجام نیز گزینه فرستادن یهودیان به اتاقهای گاز را برگزیده اند. از این نظر است که ادعای مامور معذور، حتی با علم به کوته فکری و ابتذال آنان، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست. چگونه است که یک مادر، که بیش از هر فرد دیگری جان فرزندش برای او عزیز است، از اجرای حکم اعدام می گذرد و انتخاب دیگری بر خلاف معمول می نماید؟

اصولا تاریخ قضاوت، تاریخ چالش انسان بین دو نگرش آپولونی و دیونیزوسی و تاریخ دو فلسفه و جهان بینی جبراندیش و قضا و قدری از یکسو و تاریخ فلسفه و جهان بینی های انسان مدار، اراده گرا و آزاد اندیش از سوی دیگر نیز می باشد. تا قرنها، فلسفه استویزیسم (Stoicism) که منشا آن یونان باستان بود در دربار روم باستان بعنوان فلسفه و جهان بینی غالب مورد استفاده قرار می گرفت. فلسفه ای که بر قضا و قدر و سرنوشت های از قبل تعیین شده استوار و فاقد شور و احساس نسبت به زندگی این دنیایی بود. این فلسفه، که از گرایشات مهم فلسفی دوران یونان باستان در حدود ۳ قرن قبل از میلاد مسیح بود، بعدها تاثیرات بسیاری بر اندیشه های فلسفی و دینی در اروپای قدیم و سپس دوران قرون وسطا داشته است؛ به همین علت نیز تشابهات بسیاری در مورد موضوع جبر و قضا و قدر بین این فلسفه و مسیحیت و اسلام دیده می شوند.

به سخن دیگر دستگاه قضاوت و قوانین مجازات در بسیاری از فلسفه های قدیم و ماقبل مدرن و نیز در ادیانی مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام در درجه نخست مترجم و مجری قوانین از قبل تعیین شده (جبر و قضا در فلسفه های مبتنی بر اندیشه استویزیم) و یا قوانین الهی و مکتوب در متون دینی بوده اند. قوانینی که از قبل مجازات چشم در برابر چشم و دست در برابر دست را تعیین نموده اند و قاضی و مجری حکم در حقیقت بعنوان برده و مامور معذور این قوانین ظاهر می شوند و عمل می کنند. قوانینی که بمانند فلسفه و جهان بینی های پشتیبان آنها فاقد هرگونه شور و نشاط به زندگی هستند و حتی سرکوب کننده احساسات انسانی می باشند. به همین علت است که در کادر این قوانین، بدون ذره ای احساس ترحم، حکم سنگسار، گردن زدن، قطع دست و یا اعدام با طناب دار صادر می گردد.

دستگاه قضایی جمهوری اسلامی سمبل تمام عیار این نوع از خشونت، بی رحمی و نیز آینه تمام قد اسلامی است که خون را با خون می شوید و فرمان صادر می کند که برای سلامت و عبرت جامعه و نیز برای جلوگیری از خون ریزی های بیشتر، بهتر است متهم به قتل قصاص شود آنهم در برابر مردم. چون در این دستگاه قضایی اصولا احساس و شور زندگی جایی ندارد و همه چیز بر انتقام و قصاص استوار است. در دستگاه قضایی جمهوری اسلامی زنان نیز نمی توانند قاضی شوند زیرا قادر به کنترل احساسات خود نیستند! و قاضی باید چشم بسته فرامین الهی را صادر و به اجرا بگذارد. به همین خاطر در چنین دستگاهی روزانه چندین حکم اعدام و بی شمار حکم تعزیر و شلاق، کور کردن چشم و قصاص صادر می گردند، بدون اینکه کک قاضی القضات ها و مجریان حکم بگزد، که شاید حتی آنرا نیز جز ثوابهای اخروی خود بحساب آورند.

در حالیکه در چهارچوب یک قانون قضایی مدرن و در کادر قوانین آن مقوله احساس و شورِ بازگشت به زندگی و بنابراین فراهم کردن زمینه های این بازگشت، یک جایگاه غیر قابل انکار و بی تردید یافته است. قوانین قضایی مدرن در حقیقت مستقل و رها از اندیشه های فلسفی جبری، قضا و قدری و غایت اندیش و بر خلاف ادیانی که در متون خود احکام ثابت الهی را آورده اند، در درجه نخست بر مبنای حقوق بشر و دست آوردهای علمی و فلسفی انسان پست مدرن شکل گرفته اند. به همین علت نیز روح انسان مداری و انسانی اندیشیدن و شورِ بازگشت به زندگی در روح این قوانین جاری شده اند و در کشورهایی که از این قوانین پیروی می شود، دیگر حکم اعدام صادر و به اجرا گذاشته نمیشود. قوانین جزایی مدرن، نه بر مبنای قصاص، انتقام و تلافی بلکه برای تصحیح گرایشات و انگیزه هایی که منجر به جرم می شوند تنظیم گردیده اند. در یک قانون قضایی مدرن، باید حقوق اولیه بشر، از جمله حق زندگی و امکان بازگشت به دامن جامعه، حتی برای یک قاتل نیز رعایت شود. در کادر چنین قوانینی، یک قاضی دیگر یک مامور معذور و صادر کنند کور و بی احساس یک حکم قضایی نمی تواند باشد، او با هر حکمی که صادر می کند در حقیقت دست به یک انتخاب آگاهانه می زند که مسئولیت آور است، عملی که وجدان او را هرگز رها نمی سازد.

حمید آقایی
http://haghaei.blogspot.com

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.