مصدق؛ نشانیِ گمنام در تهران

سه شنبه, 6ام بهمن, 1394
اندازه قلم متن

khaneh109-mossadegh

صلات ظهر مرداد، آفتاب روزهای پایانی دومین‌ماه تابستان سایه‌اش را بر سر پایتخت پهن کرده است. اما سایه چنارهای باقیمانده از تاریخ شهر نمی‌گذارند آفتاب آسفالت خیابان فلسطین را تف‌دیده کند. درختانی که تنها شاهدان زنده اما خاموش آن روزهای پر از هیاهوی ۶۰سال پیش بودند. در ابتدای خیابان می‌ایستم و در میانه هیاهوی ماشین‌ها و همشهری‌هایم به مرداد ۳۲ می‌روم.

به آن روزی که ماشین‌های نظامی، تانک‌ها و بعد قداره‌کشان، این خیابان را قرق کردند. چه غوغایی بود. مسیر همه به سمت کاشی ۱۰۹ همین خیابان ختم می‌شد. خانه‌ای که تنها بخشی از آن جایی در میان خیابان باقی مانده است. خانه‌ای که هنوز در سند قدیمی و رنگ‌ورو رفته‌اش، نام دکترمحمد مصدق نقش بسته است. یکی از معدود یادگارهای ۲۸مردادی که نحوستش برای همیشه بر پیشانی مرداد باقی مانده است. خانه‌ای که آن روز آخرین سنگر بود و با فرو افتادنش ورق تاریخ برگشت. این آخرین سنگر نقطه شروع گزارش ماست. گزارشی که به دنبال روایت تاریخ از زبان یادگارهای آن روز نیست. این روایت را در این ۶۰سال هرکسی به زبان خودش تعریف کرده است. کاشی ۱۰۹ خیابان کاخ سابق و فلسطین امروزی اولین قدم برای یافتن ۲۸ مرداد و خاطره‌های آن در حافظه پایتخت است. به دنبال رد نام یکی از تاریک‌ترین روزهای تاریخ روی نقشه تهران.

کاشی ۱۰۹ آخرین امید

«ساعت ۵:۲۵ بعدازظهر ۲۸مرداد سال ۳۲ در حالی که صدای تیر و تفنگ و مردان بددهان لحظه‌به‌لحظه بیشتر می‌شد؛ صدای فضل‌الله زاهدی شهر را در سکوتی عجیب فرو برد: «بنا به حکم اعلیحضرت این جانب سپهبد فضل‌الله زاهدی نخست‌وزیر ایران هستم و دکترمحمد مصدق از این سمت استعفا داده است.» همه نگاه‌ها در خانه شماره ۱۰۹ خیابان کاخ به پیرمرد بود که با پیژامه خاکستری‌رنگش آرام روی تختش نشسته و به عصایش تکیه داده بود. ساکنان آن خانه در خانه ایشان حبس شده بودند.

از آن روز تا حالا تهران و این خیابان ۶۰سال پیرتر شده‌اند و خیلی از خانه‌باغ‌هایی که آن روزها بوده حالا نیستند. ساختمان‌هایی که این کریستوف دی بلینگ روزنامه‌نگار در کتاب «ایرانی میهن‌پرست؛ محمد مصدق و کودتای خیلی انگلیسی» توصیف کرده حالا جایشان را به ساختمان‌های نوساز داده است.

khaneh109-mossadegh2

تعداد خانه‌های قدیمی خیابان فلسطین‌جنوبی به اندازه انگشتان دست نمی‌رسد. برای همین پیداکردن کاشی ۱۰۹ با توصیف‌هایی که در کتاب‌ها هست و خیلی از روزنامه‌نگارانی که تا دم در آن رفتند؛ برای کسی که سال‌هاست در همین خیابان زندگی کرده و در حوالی آن خانه مدرسه رفته‌اند، نباید کار سختی باشد. از آن چند ساختمان قدیمی که در خیابان فلسطین بود و در مسیر مدرسه از مقابلش رد می‌شدیم یکی همان خانه‌ای است که در عکس‌های به جای مانده از ۲۸مرداد ثبت شده است. از سر کوچه نوشیروان که رد می‌شوم، از مرد میانسالی که در حال رفتن به سمت خیابان جمهوری است؛ سوال می‌کنم: «شما می‌دانید خانه دکتر مصدق کدام‌یک از این خانه‌هاست؟» مرد نگاهی پر از تعجب می‌کند و می‌گوید: «۱۰سال است که در این خیابان کار می‌کنم؛ اسم دکتر مصدق را نشنیده‌ام. دکتر چی هستند؟»

وقتی می‌گویم کدام دکتر مصدق را می‌گویم؛ تعجبش چند برابر می‌شود و می‌گوید:
«جداً خانه دکتر مصدق توی این خیابان است؟» اما پیرزنی که با سبد خرید در حال رفتن به سمت کوچه لقمان‌الدوله ادهم است؛ از این سوالم تعجب نمی‌کند. بعد از لحظه‌ای درنگ به خانه‌ای اشاره می‌کند و می‌گوید: « از خانه دکتر مصدق فقط همین قسمت باقی‌مانده است. تا چند سال پیش خوابگاه بود. اما الان ظاهرا کسی در آن نیست.» خودش خاطره‌ای از ۲۸مرداد ندارد.

khaneh109-mossadegh3

اما می‌گوید که خواهر بزرگ‌ترش که چند سال پیش عمرش را به ما داده از آن روز سیاه یادش بوده است. به ایوان خانه‌ای که زن به آن اشاره کرده نگاه می‌کنم و یاد گفته‌های دکتر محمود مصدق می‌افتم که یک‌بار در گفت‌وگویی از ایوانی باصفا در خانه پدربزرگش یاد کرده بود: «خانه پدربزرگم از سر چهارراه حشمت‌الدوله تا خیابان ولیعصر بود. این خانه را که باغی با درخت‌های کهنه و قدیمی بود قبل از جنگ جهانی دوم به سفیر ژاپن اجاره داده بود.» دکتر مصدق چندین خانه دیگر در تهران داشت. اما روز کودتا در همین خانه بود. هم آن زمانی که نصیری نامه برکناری‌اش را آورد و هم آن زمان که صدای زاهدی از رادیو شنیده شد.

khaneh109-mossadegh6

دکتر محمود نریمان، دکتر سنجابی و دکتر فاطمی تا آخرین ساعت‌های مقاومت در همین خانه بودند. بعد از کودتا خانه به مهندس احمد مصدق بخشیده شد و بعد قطعه‌قطعه شد. بخش اصلی که همان شاهد وقایع آن روز بود؛ باقی ماند و به دانشگاه هنر بخشیده شد. اما سندش هنوز به نام خانواده دکتر مصدق است. اما این را نه آن دانشجوهایی که در آن سال‌ها در آن خوابگاه ساکن شدند می‌دانند؛ نه همسایه‌ها و نه حتی سربازانی که در کنار گیت انتهای خیابان کشیک می‌دهند.

یک داروخانه، چند پوستر قدیمی

در راهرو منتهی به طبقه دوم تئاتر شهر چند پوستر تئاتر قدیمی نصب شده؛ که روی آنها نوشته شده است: «خیابان مصدق، مجموعه تئاترشهر.» این چند پوستر تنها یادگاری از روزگار کوتاهی هستند که بلندترین خیابان پایتخت به نام دکتر محمد مصدق نام‌گذاری شده بود. حدود سال ۵۸ روزهای اول انقلاب اسلامی تصمیم شورای انقلاب بر این بود که نام پهلوی را از این خیابان حذف کنند. پس نام مصدق به جای پهلوی نشست. این خیابان از میدان راه‌آهن تا میدان ولیعصر به نام مصدق نام‌گذاری شد. اما بعد از زمانی کوتاه با توجه به وسعت و اهمیت این خیابان به نام حضرت ولیعصر(عج) نام‌گذاری و قرار شد نام مصدق را به روی خیابان دیگری بگذارند. اما اگر یک نگاه کوتاه روی نقشه اینترنتی و حتی کاغذی تهران بیندازید، نامی از مصدق روی حتی یک کوچه بن‌بست هم نیست. نوه دکتر مصدق در یکی از مصاحبه‌هایش گفته بود که ایشان تمایلی نداشتند که نامشان روی خیابانی باشد؛ یا مجسمه ایشان ساخته شود. در سال‌های گذشته چندین‌بار تلاش‌هایی برای نام‌گذاری یک خیابان به نام دکتر مصدق شد؛ اما هیچ‌کدام عملی نشد. مرداد سال ۸۷ بود که تعدادی از خبرنگاران از نمایندگان شورای شهر خواستند که نام یکی از خیابان‌ها را به نام مصدق نام‌گذاری کنند. این درخواست از سوی بعضی از نمایندگان شورای شهر هم استقبال شد؛ اما مانند نخستین بند وصیت‌نامه او عملی نشد. دکتر مصدق در وصیت‌نامه‌ای که در ۲۰ آذر ۱۳۴۴ تنظیم کرد، خواست که پیکرش در کنار شهدای ۳۰ تیر در ابن‌بابویه دفن شود، جایی که درست در چند قدمی‌اش پیکر دکتر حسین فاطمی آرام گرفته است. اما بعد از درگذشتش در بیمارستان نجمیه که موقوفه مادرش بود؛ حکومت پهلوی دوم اجازه دفن دکتر مصدق را در ابن‌بابویه نداد و پیکرش در مهمان‌خانه تبعیدگاهش در احمدآباد مستوفی به امانت گذاشته شد و امانت ماند. بدون هیچ سنگ گوری. با اینکه دکتر مصدق در زمان حیاتش چندین مدرسه و بیمارستان ساخت؛ نامش به روی یک مدرسه نیز نیست. این روزها تنها سهم مردی که نفت را ملی کرد؛ در کلانشهر تهران یک داروخانه است. داروخانه‌ای قدیمی درست چند قدم بالاتر از چهارراه ولیعصر. اما این تنها دکتر مصدق نیست که از خاطره ملی‌شدن صنعت نفت نامش در شهر گم شده است. در شهری که حتی نام قوام‌السلطنه به یاد قیام بزرگ دکتر مصدق به همراه آیت‌الله کاشانی به ۳۰ تیر تغییر کرده است، جای کمی برای نام‌ها دارد. دکترمصدق در راه مبارزه برای ملی‌کردن صنعت نفت تنها نبود. مردان بزرگی چون مهندس یدالله سحابی، دکترکریم سنجابی، دکترحسین مکی، دکتر محمود نریمان، دکتر‌حسین فاطمی و مهندس‌احمد زیرک‌زاده. اما در میان این یاران پرشمار تنها دو یار دکتر مصدق یعنی دکتر حسین فاطمی و مهندس زیرک‌زاده نامشان را به دو خیابان دادند. اما شاید کمتر کسی جز ساکنان خیابان‌های نزدیک به هفت تیر بداند؛ که آن مهندس ریاضی بزرگی که نامش را به آن خیابان فرعی منتهی به خیابان سعدالدین وراوینی داده است؛ مهندس احمد زیرک‌زاده یار دکتر مصدق است.

khaneh109-mossadegh5

شهید گمنام

از ۲۸مرداد ۳۲ تا سحر ۱۹آبان ۳۳، ۴۴۸ روز فاصله بود. ۴۴۸روزی که دکترحسین فاطمی از کاشی شماره ۱۰۹ خیابان کاخ تا ابن‌بابویه برسد. ۴۴۸ روزی که سرنوشت مردی که در ۲۵مرداد ۳۲ در بالکن روزنامه باخترامروز پایان حکومت پهلوی را اعلام کرد و سفارت انگلستان را بست، رقم‌ زد. او تنها همراه دکتر مصدق بود که تیرباران شد. هرچند که زخم‌های تازه بر پیکر جوان‌ترین وزیر تاریخ ایران بر زخم‌های کهنه‌ای که داشت؛ بیشتر از این هم به او مجال زندگی کردن نمی‌داد. اما سرنوشت پیشنهاد‌کننده ملی‌کردن صنعت نفت این بود که به نام وطن با تب ۴۰درجه در ۳۷سالگی در مقابل چوبه تیرباران زندان زرهی قرار گیرد. یکی از مقاله‌های دکتر فاطمی درباره متعلق‌بودن بحرین به ایران که در روزنامه باخترامروز منتشر شده را در دست دارم و در کنار تابلویی ایستاده‌ام که روی آن نوشته شده است: «خیابان شهید دکتر حسین فاطمی منطقه ۶ شهرداری تهران.» خیابانی در یکی از خیابان‌های مرکزی تهران میان خیابان ولیعصر تا تقاطع بزرگراه شهید چمران. برجک‌های نگهبانی ۰۰۱ ارتش است. اما کمی که از پادگان نظامی به سمت شرق خیابان بیایی می‌توان خیابان متفاوتی دید. خیابانی که در آن هم سفارتخانه است، هم وزارتخانه‌های مختلف. مهم‌ترین وزارتخانه این خیابان هم وزارت کشور است. این خیابان که خیابان امیرآباد و اراضی جلالیه را قطع می‌کند؛ در دوره قبل از انقلاب به نام خیابان آریامهر نام‌گذاری شده بود. ساختمان مجلل و مدرن حزب ایران نوین در میانه راه به حزب رستاخیز تعلق گرفت. نخستین ساختمانی که باند فرود هلیکوپتر هم روی آن طراحی شد. اما حزب تاسیس شده از سوی پهلوی دوم عمرش به تمام شدن این ساختمان قد نداد. این ساختمان بعد از انقلاب مدتی در دست شهرداری تهران بود. اما با توجه به اهمیت وزارت کشور شهرداری پایتخت به خیابان بهشت منتقل شد و وزارت کشور به این ساختمان آمد. در همان سال‌ها بود که شهرداری تهران نام این خیابان را به نام حسین فاطمی نامگذاری کرد. تا چند سال پیش هرکدام از بیش از ۲۴ تابلو شهری که در دو طرف خیابان نصب شده است؛ به یک نام بود. یکی حسین فاطمی بود، یکی دیگر فاطمی و تابلو دیگر شهید حسین فاطمی. اما در یکی دو سال گذشته شهرداری همه تابلوها را یکسان‌سازی کرده و نام شهید روی همه آنها به رنگ سرخ نوشته شده است. از مرد جوانی که معلوم است برای ورزش به پارک لاله در ابتدای بخش شرقی خیابان آمده درباره حسین فاطمی می‌پرسم. می‌گوید: «اهل این اطراف نیستم. باید از محلی‌ها بپرسید.» مردی که آن طرف‌تر دست دختر چهار، پنج ساله‌اش را گرفته هم فکر می‌کند، باید یکی از شهدایی باشد که در جنگ به شهادت رسیده است: «به نظرم در عملیات کربلای پنج شهید شده.» یکی از دو دختر جوانی که در ایستگاه اتوبوس منتظر اتوبوس هستند، با بی‌حوصلگی می‌گوید: «روی هر خیابانی یک اسم می‌گذارند. اسم این خیابان هم شده فاطمی.» اما مردی که به همراه همسرش چند قدمی هم‌مسیر من می‌شوند؛ دکتر فاطمی را می‌شناسد. می‌گوید: «وزیر امور خارجه دکتر مصدق بود. خانم نمی‌دونی چه آدم با دل و جراتی بود.»

از کنار وزارت کشور رد می‌شوم؛ در مقابلم یک میدان قرار دارد که همه تاکسی‌ها به اسم میدان فاطمی می‌شناسند. اما روی تابلو میدان نوشته شده میدان جهاد. به خاطر وزارت جهاد که در غربی‌ترین بخش خیابان قرار داشت. از خیابان نسبتا کجی که خیابان فاطمی را قطع می‌کند به سمت میدان گل‌ها می‌روم. نرسیده به خیابان گل‌ها خیابان دیگری قرار دارد که آن هم متعلق به منطقه ۶ شهرداری است. به نام خیابان دکتر شهید فتحی‌شقاقی. از یکی از مغازه‌داران این خیابان می‌پرسم، دکتر فتحی‌شقاقی که بوده؟ می‌گوید: «از بنیانگذاران جهاد اسلامی فلسطین.» می‌پرسم دکتر فاطمی را هم می‌شناسید؟ می‌گوید: «از شهیدای دفاع مقدسه. پزشک بوده فکر کنم که سر امداد‌رسانی به شهادت رسیده است.» می‌گویم: «چطور دکتر فتحی شقاقی را اینقدر خوب می‌شناسید؟» می‌گوید: «خانم ۲۰سوالی می‌پرسی. خب دارم توی این خیابان کار می‌کنم. بری اول خیابان نوشته زندگینامشو. سمت خیابان ولیعصر. توی خیابان فلسطین هم یک نقاشی ازش هست نوشته روش رهبر جهاد اسلامی فلسطین. این را راننده تاکسی گفت. گفت: «خانم رد می‌شیم می‌بینیم دیگه.» وقتی می‌گویم این همان کسی است که پیشنهاد ملی‌شدن صنعت نفت را داد. می‌گوید: «یعنی از یاران مصدق بوده؟» پیرمردی که آرام‌آرام در خیابان کجی که تالار وزارت کشور در آن است قدم می‌زند و اتفاقا فاطمی و دکتر مصدق را خوب می‌شناسد. می‌خواهم وارد میدان جهاد شوم که چشمم به نام خیابانی که خیابان فاطمی را قطع می‌کند؛ می‌افتد، چه تقارن جالبی بعد از ۶۰ سال: «شهید گمنام.» به سمت خیابان فلسطین باز می‌گردم و به این می‌اندیشم که سهم مصدق و یارانش از ملی‌شدن صنعت نفت در جایی از این شهر گم شده است.
از: شرق


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

۳ نظر

  1. رژیم‌های دست نشانده و دیکتاتوری، همیشه برای توجیه سرکوبی مردم و جو خفقان، و همچنین دست بدامن شدنشان به بیگانگان برای سرنگونی دولت‌های ملی و دمکراتیک، آنها را به وابستگی به بیگانگان مخالف خودشان نسبت میدهند، تا بلکه چند صباحی هم که شده، به بقای ننگین خود ادامه دهند. شاه فراری که با کودتای سازمان سیا و ام آئ ۶ بقدرت در ایران ابقا شده بود، برای تخطئه نقش مصدق در نهضت ملی شدن نفت و شکست مفتضحانه یکی از اربابانش، امپراطوری بریتانیا در دادگاه لاهه، به او تهمت وابستگی به توده ای‌ها و شوروی زده بود تا دست نشاندگی خود را تحت الشاع پروپاگاندای خود قرار دهد. ولی خورشید پشت ابر نمیماند، همانطور که دیکتاتور پینوشه با همین اتهام کودتای خود علیه دولت مردمی آلنده را پوشش داده بود، ولی در نهایت مانند شاه در غربت و مثل توپ فوتبال در حال دست بدست شدن بین دول قدرتمند که زمانی حامی او بودند از دنیا رفت. حکومت اسلامی هم، که از سرنوشت امثال شاه و پینوشه درس نگرفته، از همین شگرد برای سرکوبی مخالفین خود استفاده میکند و به آنها تهمت منافق و جاسوس اجنبی میدهد، غافل از اینکه وقتی موج خشم ملت بر علیه دروغ و پروپاگاندا برخیزد رهبرانش باید دربدر دیار بیگانه شوند تا مرگ محتوم‌شان فرارسد

  2. دکتر مصدق: “مهندس بازرگان،” الحق که در راه خدمت به وطن رنج بسیار کشیده‌اند و صدمات ناگواری را تحمل فرمودند

    ندای آزادی: متن زیر نامه کمتر دیده شده ایست از دکتر محمد مصدق به مهندس عبدلعلی بازرگان، فرزند مرحوم مهندس مهدی بازرگان در زمان تبعید در احمدآباد که در آن مرحوم دکتر مصدق، مهندس بازرگان آن گونه که می شناسد توصیف می کند:

    دیگر عرضی ندارم مگر این که بخواهم سلام و ارادت خالصانه‌ام را خدمت پدر بزرگوار تقدیم فرمایید. الحق که در راه خدمت به وطن رنج بسیار کشیده‌اند و صدمات ناگواری را تحمل فرمودند. توفیق و سعادت آن یگانه مرد وطن پرست و دوستان وفادارشان را از خداوند مسألت دارم. در خاتمه تشکرات خود را تقدیم و سلامت شما را خواهانم.

    امضا: دکتر محمد مصدق

    برگرفته از نامه دکتر مصدق به مهندس عبدالعلی بازرگان (فرزند مهدی بازرگان)، منبع: کتاب نامه های دکتر مصدق .

    و مهندس عبدالعلی بازرگان فعلا در لس آنجلس و برای آمریکای جهانخوار!!! که مثلا ارباب شاه بود، … می زنند.

  3. آه کربلا ۲۸ مرداد؟؟؟؟؟!!!!!

    نخست وزیری که قانونا معزول شده بود ولی هنوز خود را نخست وزیر می خواند.
    و چه کار می خواست بکند؟؟؟؟؟

    آیا می خواست مثل بازرگان که مملکت را دو دستی تقدیم آخوندها کرد تقدیم توده ای های نوکر روسیه کند؟؟؟؟؟
    آیا این که کمونیستها می گفتند دولتهای لیبرال مثل سیب های رسیده هستند که در بغل ما می افتند صحت داشت؟؟؟؟؟
    آیا طرفداری ظاهری کمونیستها از مصدق معنی دیگری هم دارد؟
    آیا یک نفر از جبهه ملی ها و مصدقی ها حاضر شدند برای هدفشان در مقابل آخوندها شهید شوند؟؟؟؟؟
    آیا هدف مصدقی ها و آخوندها و کمونیست ها جز نابودی ایران چیز دیگری است؟؟؟؟؟
    مصدقی ها و آخوندها و کمونیستها برای نابودی ایران بزرگ هم قسم و همکار هستند….
    درود بر ایران بزرگ
    درود بر همه ایرانیان راستین
    درود بر شاه برگزیده ایرانیان برای مبارزه با اهریمن های سرخ و سیاه و هفت رنگ