فروزان و نامردهاى روزگار

چهارشنبه, 7ام بهمن, 1394
اندازه قلم متن

Frouzan

کار بزرگ فروزان و هنرپیشه هاى همراه او، نه بازى در «دایره مینا»، که بازى در همان فیلمفارسى ها بود. فیلم هایى که اکثریت مردم، بخصوص مردم زحمتکش، آن ها را مى دیدند و مى فهمیدند، و حتى با آن ها «زندگى» مى کردند؛ مردم در حاشیه و از یاد رفته؛ مردمى که جوانمردى ندیده بودند ولى به دنبال جوانمردان مى گشتند

حتما با مشاهده ى تیتر این مطلب، عده اى از خوانندگان خواهند گفت: «باز یک نفر مُرد و عزاداران همیشه در صحنه ى اینترنتى، روضه خوانى و مدح و ثناى شان را شروع کردند. شخص درگذشته تا زنده بود از او یادى نمى شد، حال که مرده است، مرده خوران شروع به مرثیه سرایى کرده اند.»

سخن درستى است حتى اگر روى سخن با خودِ من باشد، که در میان انبوه خبرها و اتفاقات هر روزه ى داخلى و خارجى، نه تنها کسانى را که باید از آن ها یاد کنیم از یاد مى بریم، بلکه وجود خودمان را هم در میان توفان هاى اطلاعاتى فراموش کرده ایم.

صبح امروز، که زمزمه ى درگذشت فروزان، هنرپیشه ى قدیمى و محبوب ما، در اینترنت شروع شد، و بعد از چند بار تکذیب و تایید، بالاخره صحت و قطعیت آن معلوم شد، ناخود آگاه مثل یک خبر بى اهمیت از کنارش عبور کردم. یک لحظه، تصویر فروزانى که به شدت چاق شده بود -و بعد ها گفتند که این تصویر متعلق به او نیست- جلوى چشم ام آمد و شروع کردم به انجام کارهاى روزمره، که ناگهان گویى، دریچه اى به گوشه ى تاریک و خاک گرفته ى مغزم باز شد و تصاویر فروزان در فیلم هاى مختلف یکى یکى جلوى چشم ام آمد. بعد از دقایقى احساس دلتنگى عجیبى به من دست داد که تقریبا در برخورد با بدترین خبرها هم چنین احساسى به من دست نمى دهد. موضوع کمى برایم عجیب بود. یعنى فروزان براى من مهم بود و من نمى دانستم؟!

لحظاتى که در دوران کودکى و نوجوانى با پدر و مادر به سینماهاى یونیورسال و آسیا و کاپرى مى رفتیم و بعدها که با خانواده ى خودم نوارهاى کرایه اى پر از خش بتا ماکس را در تلویزیون منزل تماشا مى کردیم، و اغلب فیلم هایى که مى دیدیم فیلم هاى فارسى قدیمى بود که در آن فردین و فروزان و ناصر و بهروز و ایرج و پورى بنایى و نیلوفر بازى مى کردند، بارى تمام این لحظات در ذهن ام زنده شد و دلتنگى مرا بیشتر کرد.

یعنى فروزان، همان هنرپیشه اى که در دنیاى روشنفکرى دوران انقلاب، هنرپیشه ى «فیلمفارسى» نامیده مى شد، چنین تاثیرى بر روى من داشت و من خودم از آن خبر نداشتم؟! وقتى به یاد آوردم که همسر سابق ام، موقع درگذشت فردین و نادره آن قدر متاثر شده بود که شلوغى مراسم تشییع آن ها را نادیده گرفت و در آن ها حضور یافت متوجه شدم که تاثیر هنرمندان ما، بر قلب هاى ماست، نه منطق کوچک و بى احساسى که همیشه فکر مى کند بهترین و دقیق ترین است و اغلب هم اشتباه مى کند!

ساعتى نگذشت که قلم را برداشتم و گفتم حداقل، دینى را که نسبت به هنرمند آزاردیده و رنج کشیده ى کشورم دارم ادا کنم بلکه از احساس دلتنگى ام کاسته شود و احساس تقصیر کمترى کنم.

البته این احساسات یک نویسنده است که بیشتر از مردم با کلمات سر و کار دارد. وقتى به اعماق جامعه مى روى، وضع دیگرى حکم فرماست. دیدید که در بالا از «فردین و فروزان و ناصر و بهروز…» یاد کردم و نام فامیل آن ها را نبردم. یک روز که با ماشین خطى از جوادیه به طرف راه آهن مى رفتم، دو پسر جوان در داخل اتومبیل با هم نوار ویدئو رد و بدل مى کردند و از «فردین و فروزان و ناصر و بهروز…» سخن مى گفتند. برایم تعجب آور بود که جوان هایى با آن سن و سال به فیلم هاى این هنرمندان علاقه دارند و باکى هم از کسى ندارند که آن فیلم ها را وسط خیابان با هم مبادله کنند. بعدها متوجه شدم که حتى بچه هاى دوران بعد از انقلاب با این فیلم ها و هنرپیشه ها «زندگى» مى کنند.

گناه فروزان چه بود که بسیارى از اهل تفکر، جایگاه نه چندان آبرومند فیلمفارسى را برایش در نظر گرفتند و وقتى هم که انقلاب شد، حکومت پاستوریزه و هنرِ واقعى پرورِ اسلامى، چنان او را ترساند و وحشت زده کرد که سى و هفت سال تمام نه کسى از این زن هنرمند چیزى دید و نه چیزى شنید. هر بلایى بر سر او آمد، به اندازه ى جدا کردن اش از دوربین و سینما نمى توانست آزارش دهد. روشنفکران پاستوریزه هم بعدها براى این که از کار و نظرگاه عقب مانده ى حکومتى ها تبرى جویند وقتى سخنى از فروزان به میان مى آمد به فیلم «دایره مینا»یش ارجاع مى دادند که نه! اگر او فیلمفارسى هم بازى کرد، هنرپیشه ى خوبى هم بود که مى توانست با امثال مهرجویى ها کار کند و کار خوب هم ارائه بدهد.

اما کار بزرگ فروزان و هنرپیشه هاى همراه او، نه بازى در «دایره مینا»، که بازى در همان فیلمفارسى ها بود. فیلم هایى که اکثریت مردم، بخصوص مردم زحمتکش، آن ها را مى دیدند و مى فهمیدند، و حتى با آن ها «زندگى» مى کردند؛ مردم در حاشیه و از یاد رفته؛ مردمى که جوانمردى ندیده بودند ولى به دنبال جوانمردان مى گشتند. فروزان در بسیارى از فیلم هایش سمبل زنان ستمدیده و زجر کشیده بود. در برخى فیلم هایش هم سمبل دختر ثروتمندى بود که خانواده اش چشم بر جامعه فرو مى بست و انسان هاى در اعماق را حشراتى مى دید که مى شد آن ها را زیر پا له کرد. فروزان در هر نقشى که بود، با موسیقى و ترانه و رقص، شادى هم مى آفرید. حتى اگر دلخون بود، نواى محزون اش بر جان و دلِ دلخونانِ زمان اثر مى کرد.

مگر جز این بود که اغلب فیلمفارسى ها، به انسان هاى در اعماق مى نگریستند و زندگى آن ها را روى پرده ى سینما مى آوردند و همان انسان ها را هم در جهان واقعى، روى صندلى هاى سینما مى نشاندند و با پایان خوشى که داشتند، به امید و آرزوهاى آنان بال و پر مى دادند؟ و مگر فیلم هاى روشنفکرى و موج نو هم با زبانى دیگر و با کلامى دیگر به همان انسان هاى در اعماق نمى پرداختند با این تفاوت که پایان اغلب آن ها خوش نبود و بیننده با احساس ناامیدى و یاس، و البته خشم، سالن سینما را ترک مى کرد؟

اختلافى اگر میان این دو سینما بود، این بود که روشنفکر نمى پسندید که فیلمْ پایانِ دروغین و شاد داشته باشد یا در وسط نشان دادن بدبختى و فلاکت، کسى برقصد و آواز بخواند، یا از انسان درمانده ى لات و لمپن، اسطوره و قهرمان بسازد و همین اختلاف بود که باعث شد سینماى کم بیننده و کم مخاطب روشنفکرى، به تحقیر فیلم هایى که آن ها را فیلمفارسى مى نامید بپردازد و البته سرکوفت آن را به هنرپیشه هاى این گونه فیلم ها هم بزند. دامن زدن به این نوع اختلاف ها و تحقیر کردن ها اشتباه در اشتباه بود. در جایى که شاد بودن و شادى کردن آزاد بود، قدر شادى هاى فیلمفارسى دانسته نشد و وقتى جامعه به تحمل حزن و اندوه دائمى محکوم شد قدر این شادى ها و شادى کردن هاى به ظاهر بى اهمیت دانسته شد. باید شکر گذار بود که هنوز انقلاب نشده بود، که فروزان در «دایره مینا» و بهروز وثوقى در «گوزن ها» و فیلم هاى دیگر، نشان دادند که هنرپیشه واقعى اند و هنرشان تنها «قر کمر» دادن و لب دریا به حالت اسلوموشن دویدن نیست.

همان طور که گفتم فروزان در فیلم هاى خود، نقش هاى مختلف داشت از جمله نقش زنان در اعماق و مطرود جامعه. و اگر درست بنگریم چه زیبا بازى مى کرد این نقش ها را. در این فیلم ها جوانمردانى بودند که به یارى زن تنها و مطرود بر مى خاستند و او را از اعماق بیرون مى کشیدند. این جوانمردان مى توانستند همسطح زن باشند (مثلا در فیلم دشنه) یا از طبقه ى ثروتمند جامعه باشند (مثلا در فیلم خاطر خواه) یا اصلا جوانمردْ خودِ زنِ ستمدیده باشد که مرد را از منجلاب بیرون مى کشد حتى به قیمت در منجلاب ماندن خودش (مثلا در فیلم پشت و خنجر)؛ و فروزان همه ى این ها بود.

اما افسوس که بعد از انقلاب، همان انسان هاى در اعماق، باز در عمق فقر و تباهى ماندند این بار بدون این که سینمایى باشد تا صداى آن ها را به گوش جامعه و حاکمان برساند. انسان هایى که فروزانِ زنده براى شان دیگر وجود نداشت و هر چه بود نقطه هاى سفید و سیاه متحرکى بود بر روى صفحه هاى تلویزیون؛ و فروزان واقعى تنها ماند. دیگر عصر جوانمردان به سر آمده بود. دیگر جوانمردى نبود که او را از اعماق سکوت و فراموشى بیرون بکشد و بگوید بیا در مقابل این دوربین که تمام زندگى ات در آن خلاصه مى شود بازى کن. جوانمردان دچار فراموشى شدند و فردین ها و بهروز ها و ناصرها، کاردها را غلاف کردند و خود در گوشه نشینى و غربت یا مردند یا به ذلت افتادند. فروزان هم رفت و یادگارى گذاشت از دنیاى پر از صفاى جوانمردان و خاطرات خوب گذشته. او در قلب ما ماند، حتى بدون آن که خود بدانیم و بفهمیم. یادش گرامى.

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.