بابک داد: وی بر می‌گردانیم، اما…!

سه شنبه, 27ام بهمن, 1394
اندازه قلم متن

babak dad

ما از درس، رو گردانیم. به استقبال فراموشی می‌رویم. چون فکر می‌کنیم کاری نمی‌شود کرد. اما تا صدا می‌آید ۸۸، یا کسی می‌گوید حصر، نفس‌مان بند می‌آید. قلب‌مان به تپش می‌افتد. این خیلی نشانه‌ی امیدوارکننده‌ای است‌. ما هنوز زیر لایه‌های فراموشی‌مان، عاشق “بعد از ۸۸” آدمهایی هستیم که در آن سال تولدی دوباره داشتند‌. و گذشته‌شان هرچه بود، در برابر این سیمای تازه رنگ باخت و ما را شیفته خویش ساخت

راحت‌تر می‌شود زندگی کرد لابد، اگر که یک روزهایی از تقویم روی برگردانیم، اگر از یک اسم‌هایی عبور کنیم، اگر یک خیابان‌هایی را از مسیر خود حذف کنیم. شاید اینطور بهتر بشود زندگی کرد. با بازگویی توجیه‌هایی که اینجا و آنجا شنیده‌ایم، شاید بتوان حتی راحت‌تر هم زندگی کرد. اما، چرا هرچه می‌کنیم، باز هم تا می‌شنویم «اختر» سراسیمه به طرف صدا برمی‌گردیم؟ چرا عبارت «صحنه‌آرایی» ما را می‌لرزاند؟ چرا کلمات بانو، زهرا، شیخ، میر، اختر،… ما را از جاده آرام زندگی‌مان به کناره‌ی تپش می‌کشاند؟

راستش من و شما شیفته‌ی «کروبی و موسویِ بعد از ۸۸» شده‌ایم. آنها را بخاطر قبل‌شان ستایش نمی‌کردیم، بلکه عاشق آنها در دوران فردای کودتای انتخاباتی و مقاومت و پایمردی‌شان شده‌ایم. آنها در سال ۸۸ دوباره زاده شدند و ما عاشق این شخصیت تازه‌شان شدیم که در برابر استبداد ایستادند. که با مردمی که دنبال رأی خود به خیابان ریختند، عهدی محکم بستند و هیچ کداممان باور نمی‌کردیم تا این اندازه پای عهدشان بمانند. و حالا روی بر می‌گردانیم، چون رو نداریم ببینیم این ما بودیم که از عهدمان بریدیم و فراموش کردیم آن عهد که پایش ایستاده‌اند، خواسته‌ی ما بود. شرم داریم به یاد‌بیاوریم آن عهد، یک عهد دوطرفه بود.‌ و ما ‌کم آوردیم و آنها نه!

حالا ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، پنجمین سالگرد روزی است که دور خانه آنها را حصار کشیدند و طبق قانونِ «بی‌قانونی» آن سه تن را در حصر کردند.

hasr-150216

در این پنج‌سال، میرحسین پدر از دست داد. چند بار قلب پدرانه و دردمندش که نگران دو دختر دلبندش بود، گرفت و بانو رهنورد هم.

شیخ شجاعی که فریاد زد: من مهدی کروبی، فرزند احمد نمی‌ترسم و ایستاده‌ام، در عزلتی اندوهبار عزیزی را از دست داد و بارها دچار مشکلات جسمی و شکستگی پا و درد قلب شد. و راست می‌گفت‌؛ جانانه ایستاد.

خیلی‌ها بانو زهرا رهنورد را بعد از ۸۸ شناختند. زن، به این شکوه و ابهت، مگر کم شناختیم بعد از ۸۸؟ هاجربانو مادر مقتدر «ندا»، مادر «مجید توکلی»، بانو گوهر عشقی مادر استوار و نازنین «ستار»،… ما بعد از ۸۸ صدها شیرزن شناختیم که هرکدام کتابی هستند‌ و درسی بزرگ برای آموختن دارند.

ما از درس، رو گردانیم. به استقبال فراموشی می‌رویم. چون فکر می‌کنیم کاری نمی‌شود کرد. اما تا صدا می‌آید ۸۸، یا کسی می‌گوید حصر، نفس‌مان بند می‌آید. قلب‌مان به تپش می‌افتد. این خیلی نشانه‌ی امیدوارکننده‌ای است‌. ما هنوز زیر لایه‌های فراموشی‌مان، عاشق «بعد از ۸۸» آدمهایی هستیم که در آن سال تولدی دوباره داشتند‌. و گذشته‌شان هرچه بود، در برابر این سیمای تازه رنگ باخت و ما را شیفته خویش ساخت.

اینک شیفتگانیم.‌ منتظرانیم. و با آنکه رو بر می‌گردانیم تا ۲۵ بهمن و حصر و حصریان و بندیان را فراموش کنیم، باز هم اسم «مختاری و بهنود رمضانی و سهراب و کیانوش و ترانه و …» ما را می‌لرزاند. این شیفتگی، یک روزی به اقدام تبدیل خواهد شد. قانون شیفتگی، این را می‌گوید‌. خدا کند دلمان از این شیفتگی پنهانی و گرامی تهی نشود. و برای گشودن درهای حصر و زندانها تا دیر نشده قدمی برداریم.

به خدا که هیچ خسارتی بزرگتر از «حسرت کارهای ناکرده» سراغ ندارم. با دل شیفته‌مان مهربان باشیم و برای آنکه در خسرت نپوسد، حتی یک قدم کوچک برداریم. ایمان بیاوریم به قانون جمع شدن قطره قطره‌ها و وانگهی دریا‌ شدن.
اگر تأثیری داشت، دوستان‌تان را در خواندن این چندخط سهیم کنید.

ما عاشق «بعد از ۸۸» خیلی‌ها شدیم. این عشق پاک و بی‌گناه ما، روزی ثمری بزرگ و شگفت‌انگیز خواهد داد. شک ندارم.

بابک‌ داد

ـــــــــــــــ
کانال تلگرام
www.telegram.me/Babakdad
فیسبوک
www.facebook.com/babakdad.Page

از: گویا

be kanal site Melliun Iran bepeyvandid


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.