رای سلبی مردم صرفا یک عمل سیاسی نیست، از ناسازگاری ما ایرانیان نیز بر می خیزد!

شنبه, 22ام اسفند, 1394
اندازه قلم متن

Hamid-Aghaei-2

در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ احمدی نژاد در مقابل رفسنجانی قرار می گیرد. پیروزی احمدی نژاد در این دوره را نیز می توان نتیجه همان رویه سیاسی رای منفی و یا سلبی تفسیر کرد. به این معنی که بدلیل نا امیدی طبقه متوسط جامعه ایران از سیاست ها و عملکرد های محمد خاتمی که بیشتر خواسته و ناخواسته متوجه دعوا های درونی جناح های حاکم بود تا مشکلات اقتصادی مردم، بسیاری از مردم در انتخابات این دوره شرکت نکردند.

در بسیاری از تحلیل ها و ریشه یابی های علت شکست اصولگرایان در انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری به رای سلبی مردم اشاره می شود. اینگونه رای دهی بسیار آشکار و یکطرفه به یک لیست ۳۰ نفره از اصلاح طلبان در تهران و حذف کامل لیست اصولگرایان بعنوان نشانه ای از یک انتخاب سیاسی و استراتژیک برای حذف کامل جناح راست از دوره دهم مجلس شورای اسلامی شناخته شده است. حذف رهبران و ایدئولوگ های جناح اصولگرا در انتخابات خبرگان نیز به همین شکل تفسیر می شود، که در تهران، بعنوان سیاسی ترین شهر ایران، رای شرکت کنندگان در انتخابات کاملا یک عمل سلبی و سیاسی بوده است.

اما اگر دقت کنیم این استراتژی و این نوع از سیاست ورزی در دوره های پیشین انتخابات مجلس و ریاست جمهموری نیز حضور داشته و عمل کرده است. در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶، سید محمد خاتمی در برابر علی اکبر ناطق نوری قرار داشت. در دید رای دهندگان آن دوره، ناطق نوری نماینده نظم و قدرت حاکم، بویژه ولایت فقیه بود. در مقابل اما، محمد خاتمی در نظر مردم فقط یک مقام اجرایی در دولت پیشین بود و از او شناخت کافی نداشتند و یا حداقل اینکه وی را نماینده نظم حاکم نمی دیدند. به همین دلیل می توان گفت که رای بیست میلیونی مردم به محمد خاتمی، در حقیقت یک رای سلبی و پاسخی “نه” به خامنه ای و نظم حاکم بوده است.

در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ احمدی نژاد در مقابل رفسنجانی قرار می گیرد. پیروزی احمدی نژاد در این دوره را نیز می توان نتیجه همان رویه سیاسی رای منفی و یا سلبی تفسیر کرد. به این معنی که بدلیل نا امیدی طبقه متوسط جامعه ایران از سیاست ها و عملکرد های محمد خاتمی که بیشتر خواسته و ناخواسته متوجه دعوا های درونی جناح های حاکم بود تا مشکلات اقتصادی مردم، بسیاری از مردم در انتخابات این دوره شرکت نکردند. در حقیقت، پیروزی احمدی نژاد در این انتخابات نیز یا بخاطر تحریم این انتخابات از سوی بخشی از مردم و یا رای منفی به نماینده نظم حاکم، هاشمی رفسنجانی بوده است .

در انتخابات ۱۳۸۸ نیز همین رویه عمل می کند و بسیاری از مردم بویژه نسل جوان به کروبی و یا میرحسین موسوی رای می دهند، جوانانی که شناخت کافی از کروبی و موسوی نداشتند و سالهایی را که ایندو نقش های کلید در جمهوری اسلامی داشتند بخاطر نمی آوردند. در آنزمان نیز اکثریت رای دهندگان فقط یک چیز را می خواستند و آنهم بیرون انداختن احمدی نژاد از کاخ ریاست جمهوری بود. انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ نیز به همین منوال می گذرد و مردم با انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری در حقیقت نه بزرگی به اصولگرایان و ولایت فقیه می دهند.

این رویه سیاسی اما صرفا محدود به دوره های اخیر انتخابات ریاست جمهوری و یا انتخابات مجلس شورای اسلامی نمی شود. بازگردیم به گذشته های دورتر، آیا خود انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷، در درجه اول محصول مبارزه منفی مردم با نظام پهلوی نبود؟ آیا پیروزی این انقلاب در درجه اول نتیجه شعار مرگ بر شاه و خواست اکثریت مردم بر پائین آوردن او از تخت سلطنت نبود؟ آیا مردم شناخت کافی از روح الله خمینی داشتند و می دانستند که چه حکومتی باید جانشین حکومت محمد رضا شاه بشود، جز شعارهای کلی استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی؟ حتی می توان گفت که رای مثبت اکثریت مردم به رفراندم جمهوری اسلامی، بیشتر یک رای منفی به نظام سلطنتی و حکومت وابسته محمد رضا شاه بود تا رای مثبت به جمهوری اسلامی، جمهوری که مردم هیچ تصور درستی از چگونگی آن نداشتند.

حتی می توان گفت که جنبش های سیاسی-اجتماعی صد سال اخیر در ایران، که هریک موجب تحقق یک دوره بسیار کوتاه از آزادی های سیاسی و اجتماعی شده اند اما بسرعت از درون آنها استبداد جدیدی سر برآورده است، بنوعی یک جنبش مبارزاتی منفی و سلبی بوده است تا حرکتی سازنده و مثبت. برای مثال در دوران جنبش مشروطه خواهی، مردم و حتی رهبران سیاسی و مذهبی می دانستند که چه نمی خواهند، اما درک درست و واحدی از نظام مطلوب خود نداشتند. در شعارها و گفته های آنان کلمات و واژه های مدرن دیده می شد، اما در مضمون و محتوا، درک و انتظاری که آنان از حکومت مشروطه و قانون داشتند فرسنگ ها با مدرنیته که زادگاه اندیشه مشروطه خواهی و قانونمداری بود فاصله داشت. و اگر خوب دقت کنیم شعار اصلی بسیاری از نیروهای سیاسی و روشنفکران سالهای قبل از وقوع انقلاب اسلامی نیز در درجه نخست نه به همه ظواهر مدرنیته، نه به سرمایه داری جهانی و امپریالیسم و حتی نه به وسایل مدرن از جمله آنتن تلویزیون و تراکتور بود. پیام اصلی بسیاری از این روشنفکران همانا بازگشت به سنت و فرهنگ خودی و نه به فرهنگ غربی و وارداتی بود. حتی می توان گفت که این مبارزه منفی نیز خود را در سیاست خارجی برخی از دولت های ایران از جمله دولت محمد مصدق و سیاست مبارزه منفی آن و یا جمهوری اسلامی در سیاست نه شرقی نه غربی آن بی تاثیر نبوده است.

این واقعیت تکرار شونده در جامعه ایران که ما آثار آنرا در بسیاری از دوره های مختلف تاریخ ایران می بینیم این سوال را پیش می آورد که آیا این مبارزات منفی و رای های سلبی در درجه نخست یک انتخاب سیاسی و استراتژیک را نشان می دهند یا اینکه این رویه تکرار شونده به ریشه های عمیق تری در فرهنگ ما ایرانیان باز می گردد. و اگر وجود ریشه های عمیق تر فرهنگی و تاریخی حقیقت داشته باشد، این سوال مطرح می شود که چرا ما ایرانیان همیشه سر ناسازگاری با نظام های حاکم داشته ایم و بیشتر به مبارزه منفی پرداخته ایم، ملتی که اتفاقا در دیده ملل دیگر و از نظر برخی از محققین همواره ملتی اهل مدارا و سازش بوده و بسیاری رمز ماندگاری ایرانیان بعنوان یک ملت واحد را در سازگاری و اهل مدارا بودن ما دانسته اند.

برای نمونه: نویسندگان و محققین بسیاری در زمینه روحیه سازگاری ایرانیان نظر داده اند و در کتابهای خود به این روحیات اشاراتی داشته اند، اما بجرات می توان گفت که بجز آقایان محمد علی جمالزاده در کتاب خود “خُلقیات ما ایرانیان”، مهدی بازرگان در مجموعه سخنرانی های “سازگاری ایرانی” و محسن ثُلاثی در تحقیقات خود بنام “ایران جهانی و جهان ایرانی” کمتر نویسنده و محقق ایرانی کاری علمی در این زمینه ارائه داده است.

مهدی بازرگان در سازگاری ایرانی بیشتر به عوامل جغرافیایی و شرایط زیستی و اقلیمی ایرانیان توجه نشان می دهد و می نویسد: “از ترکیب تاثیرات مستقیم بردباری، نوسانهای زندگی و زمینگیری (ناشی از کشاورزی و وابسته بودن به خاک) این خصلت عمومی و کلی در ایرانیان پیدا شده است که بعنوان یک واکنش دفاعی، خود را با شرایط گوناگون زمان و مکان منطبق نمایند و به هر سختی و مشقت و احیانا به هر ننگ و نکبت تن دهند، در سرما و گرما بسوزند، با فراخی و تنگی بسازند، با دوست و دشمن کنار آیند، آقایی کنند و یا نوکری …. برای آنکه سرجای خود زنده بماند” وی در جای دیگری از کتاب خود می آورد: “وقتی ملتی تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد،اعراب که می آیند در زبان عربی کاسه ی از آش داغ تر شود و صرف و نحو بنویسد، یا کمر خدمت برای خلفای عباسی بسته و دستگاهشان را به جلال ساسانی برساند،در مدح سلاطین ترک آبدارترین قصاید را بگوید، غلام حلقه به گوش چنگیز و تیمور شود، به هر کس و ناکس تعظیم و خدمت کند، دلیل ندارد که نقش و نام چنین مردمی از صفحه ی روزگار برداشته شود. کسانی که در برابر متجاوز و مخالف می ایستند و به جنگش می روند، سرسخت هایی یک دنده و اصولی هستند. ما اهل نبرد و کوشش برای رقابت و مسابقه با دیگران نیستیم. تقلید و سازگاری را ترجیح می دهیم. بنابراین قالب روحی مستقلی نداریم.”

بر خلاف مهدی بازرگان که عمدتا روی عوارض منفی این روحیات انگشت می گذارد، اقای محسن ثُلاثی در کتاب خود از روحیه سازگاری ایرانیان، دست و دلباز و مهمان نواز بودن آنان بخوبی یاد می کند و این روحیات را ناشی از جهانگرایی ایرانیان می داند. وی در این رابطه از تاثیرپذیری شدید ایرانیان در هنگام مواجهه با فرهنگ های بیگانه وحتی از نامگذاری فرزندانشان بنام جهانگشایان خونریزی مانند چنگیز، تیمور و اسکندر بعنوان نمونه ای از روحیه جهانگرایی ایرانی یاد می کند. به اعتقاد وی رمز ماندگاری ایرانیان در روحیه جهانگرایی ما ایرانیان نهفته بوده است که البته (متاسفانه) بعد از تشکیل حکومت شیعی توسط صفویه و بدنبال آن درگیری ایرانیان با دشمن منطقه ای خود یعنی دولت عثمانی راه ایرانیان با دنیای غرب که در حال پیشرفت بود قطع گردید.

این دوکتاب بر خلاف کتاب آقای جمالزاده که بیشتر به نظر دیگران، بویژه اروپائیان در باره اخلاقیات ایرانیان پرداخته است، خواننده را از یکسو با خود به فلات ایران و شرایط زیستی و جغرافیایی ایرانیان می برد و از سوی دیگر او را در وسط چهارراه حوادثی که بر این مرز و بوم گذشته قرار می دهد تا نظاره گری باشد بر ماندگاری ایرانیان و قدرت تطبیق آنان با شرایط تحمیلی، و از سوی دیگرتوانایی اشان در جذب فرهنگهای دیگر در فرهنگ خود. همچنین شاهدی باشد بر تمجیدهای افراطی شعرای این مرز و بوم از سلاطین مغول و عرب، و از دیگرسو قدرشناس آنان که بدین وسیله از فرهنگ و زبان پارسی پاسداری کردند.

اما اگر خوب دقت کنیم نویسندگان مزبور روحیه سازگار ایرانیان را فقط در رابطه با ملل دیگر و بعبارت ساده تر فقط در مقابل عنصر “خارجی” مورد بررسی قرار داده اند. در حالیکه ما در تاریخ سیاسی ایران و تحولات سیاسی-اجتماعی یک صد سال اخیر کشورمان، وقتی به درون خود نگاه می کنیم، بجای سازگاری و مدارا اتفاقا شواهد بسیاری از ناسازگاری و عدم مدارا را می بینیم. علت این تفاوت در کجا است؟ آیا همانطور که ما ایرانیان در مقابل عناصر خارجی حتی دشمنانمان از فرهنگ و طرز تفکر مبتنی بر سازگاری و مدارا برخوردار بوده ایم، می توانیم بگوییم که ما ایرانیان زمانی که بدرون خود نگاه کنیم می بینیم که برعکس، ما از یک فرهنگ و طرز تفکر ناسازگار، عدم مدارا و روحیه منفی برخورداریم؟

دکتر محمود سریع القلم در یک مصاحبه مفصل با نشریه مهرنامه شماره ۱۹ معتقد است که این ناسازگاری (دورنی) ما ایرانیان از یکسو به وجود پدیده مزمن اقتدارگرایی در فرهنگ ایرانیان و از سوی دیگر به موضوع هویت ما ایرانیان باز می گردد، هویتی که هنوز تکلیف آن روشن نشده است. وی می گوید: “ما ایرانیها به لحاظ تاریخی به جز اقتدارگرایی تجربه سیاسی دیگری نداشتهایم. علیرغم همه کوششها، مبارزات و تلاشهایی که ایرانیها انجام دادهاند و در واقع در خارج از غرب بی نظیر است و قبل از تمام کشورهای آفریقایی، آسیایی و آمریکای لاتین، تغییر را شروع کردهاند اما به غیر از اقتدارگرایی تجربه دیگری نداشتهاند.” … و اضافه می کند: “اقتدارگرایی ایرانی ویژگیهای خاص خود را دارد که قابل تمیز و تفکیک از سایر مدلهای اقتدارگرایی مثل اقتدارگرایی چینی، هندی و حتی تا اندازهای عرب و در سایر نقاط جهان است. قدری اقتدارگرایی ایرانی را توضیح دهم. اولین ویژگی، خشونت قابل توجه است. شاه عباس نگران بود که پسران او با عثمانیها علیه او شورش کنند و به همین مناسبت پسران خود یعنی صفی میرزا، سلطان محمد میرزا و امامقلی میرزا را کور کرد. فتحعلی شاه عموی خود علیقلی خان که حال و هوای رقابت با او را پیدا کرده بود به کاخ خود دعوت کرد و پس از صرف شام دستور داد هر دو چشم او را نابینا کردند و سپس او را به مازندران فرستاد. در خشونت اقتدارگرایی مناطق دیگر دنیا شکی نیست ولی نسبت به فرزند و اعضای خانواده بسیار نادر است. دومین ویژگی ناجوانمردی افراد نزدیک به یکدیگر است که حتی در بلوک شرق و چین دیده نمی شود. سومین ویژگی خلأ تعلق به کشور است.”

در زمینه هویت ایرانی سریع القلم معتقد است:”ما ایرانیها هنوز مسائل هویتیمان را حل نکردهایم. چه در دوره قاجار و چه پس از قاجار، توسعهنیافتگی ایران از منظر مقایسهای و بینالمللی دلایل روشنی دارد. وضعیت ما مستقل از کشورهای دیگر نیست. اینطور نیست که فرآیندهای پیشرفت و توسعه به طور فلسفی و مبنایی در کشورها متفاوت باشد. اصول ثابتی بر کل جریان فلسفی اندیشه رشد و توسعه در جهان جاری است. فرق نمیکند آفریقای جنوبی باشد، اسپانیا باشد یا کره جنوبی. اما مدلها با هم متفاوت هستند. صحیح است مدل توسعه آلمانی با ایتالیا متفاوت است اما مبانی فلسفی و فکری مشترکی بر هر دو حاکم است. هر کشوری که بخواهد پیشرفت کند اول باید کشور شود و هیأت حاکمه آن از هر جریان و گروه و صنفی که باشند باید به رشد و توسعه علاقهمند باشند. واقعیت این است که ایران کشور ملت نشده است و مسایل هویتی آن برای تشکیل یک کشور ملت حل نشده است. هنوز در جریان است و حالت تکاملی دارد. چون مسائل هویتی آن حل نشده و Nation- state نیست، هیأت حاکمه هم ندارد که بتواند با این انبوه منابع طبیعی و استعدادی خارقالعاده، کشور را به سوی نوسازی ببرد. ما در مباحث فلسفی و نزاعهای فلسفی متوقف ماندهایم چون هویتهای متضاد داریم. از مرحله فلسفی به مرحله کاربردی و عملیاتی حرکت نکردهایم.”

وی آثار اخلاقی و فرهنگی ناشی از مشکل هویت و پدیده مزمن اقتدارگرایی را اینگونه توضیح می دهد: “در تمام کشورهای دنیا، لایههای مختلف سیاسی دارید اما آنجایی که مسائل هویتی حل و فصل شود میتوانند به اجماع دست یابند. آن بخشی که من سعی کردم در ادبیات علم سیاست ایران مطرح کنم این است که ما مشکل خلقیات هم داریم. نمونهها و مصادیقی میآورم که این خلقیات را نشان دهد. ریاستطلبی در تاریخ سیاسی ایران، بسیار قویتر از کشورهای دیگر است عافیتطلبی، تبعیتطلبی، احساساتی بودن، زودباوری، کینه، حسد، تعصب. این گونه نباید نتیجه گرفت که این ویژگیها در سایر کشورها و کشورهای حتی پیشرفته وجود ندارد، اما مهم، مسئله غلظت و درجهبندی است. کتاب قاجار مملو از اینگونه شواهد است. مطالعه دوره پهلوی نیز به ما نشان میدهد حوزه سیاست، مسائل شخصی میان ۲۰۰ نفر است. ما حکومت نداریم. روابط شخصی که پر از کینه و حسادت است، فضای سیاسی ما را شکل میدهد. در یک کشوری مثل فرانسه، نظام سیاسی اجازه نمیدهد که فردی با حسد جامعه را اداره کند. ما در طول تاریخ نتوانستهایم حوزه سیاست را حوزه حقوقی کرده و از جنبههای فردی بیرون آوریم.”

البته امیدوارم موجب شبهه نشده باشد، که چون چنین است پس ایرانیان باید با حکومت جمهوری اسلامی و بویژه جناح اصلی مسلط، ولایت فقیه، اصولگرایان و سپاه پاسداران، از در سازگاری و مدار وارد شوند. جان کلام این است که همانطور که صفحه شطرنج جناح ها ی داخلی جمهوری اسلامی و نیز اختلافات عدیده جریانهای سیاسی سنتی خارج این نظام نشان می دهند، این نیروها بیشتر بجای اینکه در جستجوی مدارا و همکاری با هم باشند در جهت تخریب و حذف یکدیگر عمل کرده و می کنند. بخاطر داریم که حتی کلمه سازش و مدارا در اوائل آغاز دوران نظام جمهوری اسلامی بعنوان یک تهمت و فحش سیاسی شناخته و بکار گرفته می شد. نحوه نگرشی که یکی از علت های اصلی بی ثباتی سیاسی بود و خسارات جدی نیز به منافع ایران وارد آورد و همچنان در نزد جناح های تندروی جمهوری بعنوان یک اصل ایدئولوژیک و دینی زنده است.

اکنون نیز بنظر می رسد که رای سلبی مردم در انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری صرفا یک عمل و انتخاب آگاهانه سیاسی نبوده است بلکه نشان از یک عادت تاریخی و رفتار فرهنگی نیز می تواند باشد. این عادت تاریخی را می توان ناسازگاری درونی ما ایرانیان با یکدیگر نامید. روحیه و رفتاری که برخی از محققین آنها را به مشکلات و تضادهای حل ناشده هویتی و وجود پدیده مزمن اقتدارگرایی در فرهنگ و تاریخ ایران نسبت داده اند. که در این رابطه در کنار این دو واقعیت بویژه کلنجاری که ما ایرانیان با هویت تاریخی خود که بالاخره چه ملتی هستیم، می توان به علت های دیگر این ناسازگاری و روحیه منفی و عصبانی نیز اشاره نمود، از جمله بی ثباتی سیاسی، عدم امنیت اقتصادی و اجتماعی و سرکوب و استبدادی که، بجز در چند دوره بسیار کوتاه یکی دو ساله، همواره در تاریخ این ملت حضور آشکار داشته است.

http://haghaei.blogspot.com

از: گویا

be kanal site Melliun Iran bepeyvandid


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.