سخنرانی کورش زعيم (عضو شورای مرکزی جبهه ملی ايران) در دانشگاه مازندران (بابلسر)                             

بمناسبت بزگداشت 19 آبان، سالگرد شهادت دکتر سيد حسين فاطمي

 

بنام خداوند جان و خرد

بنام خداوندی که ايران وايرانی را آفريد و نطفه فرهنگ و تمدن بشری را در آن نهاد

بنام خداوندی که ما را در اين سرزمين آهورايی بدنيا آورد و برای ما افتخار ابدی آفريد

 

ما در اينجا گرد آمده ايم تا راد مردی را که پنجاه سال پيش در راه آزادی و مردم سالاری شهيد شد، بزرگ بداريم. نه اينکه او به بزرگداشت ما نياز داشته باشد، بلکه مائيم که نيازمند وابستگی به او هستيم، آنچه او بود وآنچه اوميخواست ما باشيم. او از گونه شهيدانی است که راه تاريک ما را روشن نگه ميدارند، شهيدانی که به ما ميآموزند چگونه زنده باشيم. او سياوش زمان ما ست.

ما در طول تاريخ ميهنمان کم شهيد نداشته ايم. ما صدها هزار از پسرانمان و برادرانمان را برای دفاع از مرزهايمان و ازاستقلالمان از دست داده ايم. همه تاريخ ما آکنده از فداکاريها و شهادتها در رويارويی با دشمن بوده است. همه آنان برای بقای کشورما شهيد شدند و همه آنان هميشه عزيز خواهند بود. همه آنها که در سراسر تاريخ برای دفاع از ميهنشان شهيد شده اند برای مردمشان عزيز بوده و هستند. اين آيين بقای يک ملت در يک جهان خشن بوده است.

ولي، گاه در طول تاريخ مردانی ظهور می کنند که در راه دفاع از آزادی مردمشان، و در راه رهايی مردم از ظلم، ازسلطه های انحصارگرايانه و ازديکتاتوري، شهيد می شوند. آنان را ديکتاتورها نامردانه بقتل ميرسانند تا خاموش شوند، تا مردم صدای حقشان را نشنوند، وتا نتوانند مردم را بسوی آزادی و احقاق حقوق شهروندی خود از حاکمان ستمگر وحق کش رهبری کنند. اينها شهيدان ملی هستند. آنچه ما ملت ايران را در طی هزاران سال پابرجا و سربلند و آزاده نگه داشته، شهيدان ملی راه آزادی هستند. از مرگ سياوش که نخستين شهيد ملی ما بود وما هنوز درمرگ او سوگوار هستيم، تا مردانی چون کاوه و بابک و ابومسلم و فراهانی واميرکبير، همه از جمله شهيدان ملی ماهستند که برای استقلال سياسی کشور وآزادی مردم مبارزه کردند، عليه ستم، خودکامگی وفساد مبارزه کردند، برای اينکه من و شما امروز اينگونه سربلندانه از تاريخ و فرهنگمان ياد کنيم مبارزه کردند، و برای اينکه ايران پس از هزاران سال هنوز ايران بماند مبارزه کردند. آنها اين ملت را زنده نگه داشته اند و جاويدان کرده اند، وما هرگز آنان را فراموش نخواهيم کرد... و در قرن بيستم، دکتر سيد حسين فاطمي.

مردی که ناجوانمردانه قربانی انتقام جويی يک رژيم فاسد و خودکامه شد، زيرا ميخواست که مردم سالاری در ايران برقرار باشد، بساط شاهنشاهی برچيده شود و يک نظام جمهوری برقرار گردد. زيرا ميخواست که دولت ما برگزيده مردم باشد، زيرا ميخواست که مردم بتوانند آزادنه رای بدهند و اينکه تک تک رای مردم خوانده شود. زيرا ميخواست که هيچ کس و هيچ گروه که مردم برنگزيده اند بر آنان حکومت نکند، و اينکه هيچکس و هيچ گروهی فراتر از قانون نباشد.

چون مردم ايران برده نيستند، هيچگاه برده نبوده اند و هيچگاه حتی برده داری هم نکرده اند. همه مردم جهان درهمه طول تاريخ مارا ايران خوانده اند، يعنی سرزمين آزادگان. يعنی سرزمينی که برخلاف همه جای ديگر جهان در آن برده ای وجود ندارد و همه آزاده هستند.

دکترفاطمي، که خودجوانترين وزير خارجه ومعاون نخست وزير وسخنگوی دولت ايران بود، برای پاکسازی ميهن ازستم، از خودکامگی وازفساد و فقر، اميد خود را به جوانان دوخته بود. او پس از نخستين ترور نافرجامش گفت:

" کشته شدن در راه نجات يک ملت بزرگترين افتخار است... تنها آتش مقدسی که بايد در کانون سينه هر جوان ايرانی هميشه زبانه بکشد، اين آرزوی ايده آل بزرگ و پاک است که جان خود را در راه رهايی جامعه و نجات ملت خود از چنگال فقر و بدبختی و ظلم و جور بگذارد."

و او جان خود را در اين راه گذاشت.

حسين فاطمی در يک خانوانده روحانی بدنيا آمد. او در طی دوران دبيرستان، در روزنامه باختر  که متعلق به برادر بزرگترش بود در اصفهان به گزارشگری و نويسندگی پرداخت.  در بيست سالگی به تهران رفت، و خليل ملکی مسئوليت روزنامه ستاره خود را به او واگذار کرد. سه سال بعد برای ادامه تحصيلات به فرانسه رفت و وارد دانشگاه پاريس شد. در پاريس نزد يکی از آزاديخواهان دوران رضاشاهی و نماينده دوره های چهارم و پنجم مجلس شورای ملی که توسط رضا شاه تبعيد شده بود، اقامت کرد و بقول خودش ازو بسی درس آزاديخواهی گرفت. در سال 1327 با درجه دکترای حقوق فارق التحصيل شد و همزمان موفق به اخذ ديپلم روزنامه نگاری شد. در طی دوران تحصيل در پاريس کماکان برای نشريات داخل ايران، از جمله روزنامه مرد امروز محمد مسعود، مقاله  می فرستاد.

از جواني، هرکس از صاحبان قلم و استادان و سياستمردان که او را ملاقات می کرد، از هوش سرشار و ذوق و استعداد او سخن می گفت. او از جوانی به روزنامه نگاری سياسی علاقه داشت.  از سال 1321 که نوشتن آغازکرد، و اولين سرمقاله او در رئزنامه باختر عنوان "خدا- ايران- آزادي" داشت. او در مقاله های خود شجاعانه به انتقاد ازحکومت پهلوی و نقشی که رضاشاه در پايان دادن به جنبش مشروطه داشت پرداخت. در مقاله ای نوشت:

"00 مشروطيت ايران زير مهميز لياخوف ها لگد می خورد و بيست سال زير چکمه های رضا خان که شما شاهد آن اوضاع هستيد ضربت ديد، ولی باز نمرد و زنده ماند...

ما زنده انقلاب دنيا هستيم. ما از ميان دريای خون رسته ايم. ديگر دنيا بطرف بربريت و بسوی امتيازات قرون وسطائی نمی رود..."

بارها از فساد و رشوه خواری حکومت رضا شاه به تندی انتقاد کرد:

" ... ای کاش رضا شاه تنها خود بدين خرابکاری دست زده بود. بدبختی اينجاست که از اين مکتب رشوه خواری و اختلاس اموال ملت و دولت، هزارها نفر شاگرد بهتر از استاد بيرون آمد."

دکتر فاطمی بخوبی ميدانست که انتقادات بی باکانه وآشتی ناپذير اوخطرات زيادی را در بر خواهد داشت. ولی او مصمم بود که درمدت کوتاهی که پس ازسرنگونی رضا شاه آزادی بيان نسبی برقرار شده بود، ذهن مردم را از آنچه گذشته بود و آنچه ممکن است در پيش داشته باشند آگاه کند، تا بلکه از تکرار آن جلوگيری شود. او اين آگاه سازی را رسالت زندگی خود ميدانست. نکته قابل ملاحظه درباره مقاله های اواين بود که هميشه انگشت روی نقطه های حساس ومعنی دار رويدادها ميگذاشت، که به دل مردم می نشست، و نشان ميداد که نويسنده به عمق مسايل اجتماعی و سياسی پی برده و برداشتهای درست می کند. اين هوشمندی و هشياری او در روزنامه نگاری باعث افزايش شمارگان و موفقيت روزنامه باختر شده بود. روزنامه ستاره هم پس از ورود او خريداران زيادی پيدا کرد. هنگاميکه برای ادامه تحصيلات خود قصد عزيمت به خارج را کرد و روزنامه باختر از همکاری او محروم شد، چند ماهی نپاييد که روزنامه بتدريج خوانندگان خود را از دست داد و سرانجام تعطيل شد.

دکتر فاطمی پس از بازگشت به ايران در سال 1328، بيدرنگ اقدام به انتشار روزنامه باختر امروز کرد، که نخستين شماره آن در مرداد 1328 چاپ شد.

در مهرماه 1328، فاطمی که به جرگه سياستمردان ملی و آزاديخواه پيوسته بود، جزو بيست نفری بود که همراه دکتر مصدق برای اعتراض به دخالت دولت در برگزاری انتخابات دوره شانزدهم در دربار متحصن شدند.

در روز آدينه 22 مهر 1328، پس از بازگشت از تحصن بی فرجام دکتر مصدق و پيروانش در دربار و بی پاسخ ماندن اعتراض آنها به چگونگی برگزاری انتخابات، گروه، از دربار به خانه دکتر مصدق رفتند و جلسه کردند تا وضع را بررسی کنند. در آنجا دکتر فاطمی پيشنهاد ايجاد يک تشکل ملی را کرد. او گفت که بايد جبهه ای از همه گروهها و حزبهای ملی ايجاد شود که بتوانند بطور سازمان يافته برای دفاع از دموکراسی و عليه فساد سياسی مبارزه کنند. مصدق که پيشتر به پيشنهادهای هم انديشانش برای ايجاد يک حزب يا تشکل سياسی روی خوش نشان نمی داد، اين بار پيشنهاد را پذيرفت.

در جلسه ديگری که گروه معروف به "متحصنين دربار" به دعوت دکتر مصدق در احمد آباد تشکيل دادند، دکتر فاطمی در سخنرانی پرشور و موثری نام "جبهه ملي" را برای اين تشکل پيشنهاد کرد، که پس از بحث و تفسير زياد به تصويب رسيد.

"... اکنون که فوائد کار دست جمعی بر عموم رفقا روشن گرديد و قدرت نفوذ اتحاد و وحدت بر همه معلوم گرديد، چه خوب است اين عده برای انجام کارهای مهم سياسی و مملکتی دست به دست هم داده بنام جبهه ملی تحت نظم و ديسيپلين خاصی شروع به مبارزه برای پيشرفت اهداف مختلف ملی نمائيم..."

پيشنهاد ملی کردن صنعت نفت ايران و رهايی از نفوذ استعماری بيگانگان هم از دکتر فاطمی بود. هرچند زمزمه ملی کردن صنعت نفت سالها بود بگوش می رسيد، و حتی يکی از نمايندگان مجلس يک روز آنرا بدون توجه به موقعيت سياسی کشور و شرايط جهانی زمان مطرح کرده بود، که با هشياری دکتر مصدق خاموش شده بود، ولی وقت شناسی اينکه در چه زمانی بايد چه مطلبی را عنوان کرد تا موفق شد از ويژگی های های مهم دکتر مصدق و دکتر فاطمی بود. اگر چنين پيشنهاد مهمی هنگاميکه شرايط بين المللی و ساختار مجلس و حکومت در ايران برای موفقيت آن مناسب نمی بود مطرح می شد، نه تنها طرح شکست می خورد، بلکه قراردادهای بدتری هم به ملت ما تحميل می گشت. دکتر فاطمی با هوشمندی و زمان شناسی ويژه خود و برداشت دقيق و درستی که ازشرايط سياسی کشور و جهان داشت، اين پيشنهاد را در اسفند 1328، در نشست سران جبهه ملی ايران مطرح کرد، که باتفاق آراء تصويب شد. با اين پيشنهاد، افزون بردشمنی دربار پهلوي، دشمنی دولت انگلستان را هم بخود جلب نمود.

چندی بعد، نوجوانی وابسته به سازمان فدائيان اسلام برای کشتن دکتر فاطمی که بر سر مزار محمد مسعود سخنرانی می کرد، فرستاده شد. فاطمی با گلوله آن جوان زخمی شد ولی جان بدر برد. اثرات آن زخم زندگی او را تا آخر عمر با درد و رنج توام کرد.

دکتر فاطمی مبتکر انديشه اقتصاد بدون نفت برای ايران بود. او باور داشت که حل دوستانه مسئله نفت ايران در سطح جهانی در آينده نزديک ممکن نخواهد بود، و با تعطيل شدن صنعت نفت برای مدتی طولاني، بايد مانند گذشته اقتصاد را بدون درآمد نفت اداره کرد. 

پيشنهاد برقراری نظام جمهوری هم طرح دکترفاطمی بود که آنرا روز پس از شکست کودتای اول، يعنی 25 مرداد 1332، عنوان کرد. کودتا چيان 25 مرداد، اول از همه دکترفاطمی را دستگيرکرده بودند تا مغز و موتور محرکه کابينه دولت را خاموش کنند. ولی فاطمي، پس از رهايی از دست کودتاچيان، در يک سخنرانی پرشور، خواستار لغو نظام پادشاهی و اعلام جمهوری شد. شاه با ذلت از کشور فرار کرده بود، کاخ سلطنتی توسط دکتر فاطمی تصرف و مهروموم شده بود، کودتاچيان هراسان متواری و پنهان شده بودند، امريکا و انگلستان آماده پذيرفتن شکست شده بودند، و بطور کلی مناسبت زمانی و فرصت اجرای موفقيت آميز طرح جمهوری سازی وجود داشت، و اگر ملاحظاتی در دولت وجود نداشت، امروز پنجاه سال تجربه جمهوريت را پشت سر می داشتيم و اکنون دچار چنين معضلات عظيم مدنی در کشور نمی بوديم. شايد که نيازی به انقلاب کردن هم نمی شد، شايد هم که ما تاکنون شايسته سالاری را نهادينه کرده بوديم و اين همه سالها گرفتار نالايق سالاری و خشونت سالاری نمی شديم. شايد هم که تا کنون دوش به دوش ژاپن و آلمان با يک اقتصاد قدرتمند در جرگه کشورهای توسعه يافته در آمده بوديم.

ما هنوز پس از گذشت شصت سال که از آغاز زندگی سياسی دکتر فاطمی می گذرد، او را نشناخته ايم. شخصيت دکترمحمد مصدق، ابرمرد تاريخ ايران، چنان برکنکاشها و نوشتار و تحليلهای تاريخ معاصر و جنبش ملی دموکراسی در ايران سايه افکنده و توجه پژوهشگران و نويسندگان را بخود اختصاص داده که حتی مردان بزرگی مانند دکتر سيد حسين فاطمی تحت تحليل دقيق قرار نگرفته اند و به درجه شناسايی که سزاوارش هستند نرسيده اند. ستاره درخشان وجود فاطمی در حضور خورشيد وجود مصدق کمرنگ بنظر رسيده است. همه دکتر فاطمی را به عنوان يک شهيد نهضت ملی ايران می شناسند، که وزير خارجه دکتر مصدق بود، و معاون و مشاور دکتر مصدق بود، وسخنگوی دولت مصدق بود، واينکه دکتر مصدق به عقايد او احترام می گذاشت، و به او اعتماد کامل داشت، و بالاخره اينکه تا لحظه آخر به دکتر مصدق، به نهضت ملی ايران و به آرمانهای خود وفادار ماند و جان خود را در اين راه فدا کرد. همه کتابها و مقالاتی که درباره او نوشته شده، زندگينامه هستن،د که او کی بدنيا آمد، چه فعاليت ها کرد و چگونه شهيد شد.

ولی اين شناخت و اين پردازشهای سطحي، فاطمی واقعی را بما معرفی نمی کند. پديده دکتر فاطمی بايستی که موضوع تحليلهای عمقی قرار گيرد. در اين همه سال، و با نوشتن و خواندن اينهمه کتاب و مقاله درباره جنبش ملي، دکترمصدق ودکتر فاطمي، هيچکس اين پرسشها را مطرح نکرده و آنها را تجزيه و تحليل نکرده  که چرا مصدق، مردی به عظمت تاريخ ايران، اينهمه به فاطمی جوان احترام می گذاشت، به او تکيه می کرد و به او اعتماد داشت؟ چطور بود که اين درجه اعتماد و احترام را به اينهمه مردان پاک و خوشنامی که در پيرامون او بودند نداشت؟ چطوربود که در ميان اينهمه مردان باسواد و خوشنام و باتجربه، مصدق يک جوان سی وچند ساله را به وزارت خارجه و معاونت پارلمانی و مشاور و سخنگوی دولت خود بر گزيد؟ چرا شاه ودربار پهلوی اينهمه از او می ترسيدند و با او دشمن بودند؟ چرا سفارتهای انگلستان و شوروی و امريکا همه چشم به او داشتند و از او واهمه داشتند و بالاخره موجبات مرگ او را فراهم کردند؟ و بالاخره، چرا خبرگزار انگليسی رويترکه توسط فاطمی از ايران اخراج شده بود، او را مردی "با نبوغ شيطاني" خواند؟ چرا دشمنان خودی و بيگانه او را مرکز ثقل جنبش ملی ميدانستند؟ 

چرا؟.. چون بعقيده من فاطمی يک انديشمند استثنايي، يک تاکتيسين تيزهوش و يک نابغه سياسی بود.

          دکتر فاطمی نه تنها هوش فوق العاده ای داشت و در مسايل سياسی تيزبين بود، بلکه از شهامت فوق العاده ای نيز برخوردار بود. او ميدانست چه می خواهد وبه کجا می رود. او مصمم بود که توان و هوش و زندگی خودرا وقف مبارزه عليه فساد وخيانت و ديکتاتوری کند، و آماده پرداخت هزينه آن نيز بود. بطوريکه وقتی در پاريس خبر ترور محمد مسعود، که دوست و همفکر او بود، به وی رسيد، گفت " حسين، تو هم بعد از مسعود از دست خواهی رفت."

هفت سال بعد، اين پيش بينی او تحقق پذيرفت.

پس از دستگيری دکتر فاطمی در روز ششم اسفند 1332، برای اينکه مجبور نشوند مانند ديگران او را محاکمه کنند که در آنجا پرسش و پاسخ شود، فرماندار نظامی و رئيس شهربانی کودتا عده ای چاقوکش و اوباش را بسرکردگی شعبان جعفری برای کشتن او فرستادند. وقتی ازساختمان شهربانی که درآنجا بازجويی می شد، درآمد، چاقوکشها به جانش افتادند و اگر خواهر شجاع و فداکارش بدنش را سپر بلای او نکرده بود، همانجا کشته شده بود. ازشانزده ضربه چاقو، ده ضربه به تن خواهروشش ضربه به تن رنجور فاطمی خورد.

در طی دو ماه بعد که محاکمه فرمايشی و محکوميت او طول کشيد، فاطمی در حالت بيماری و درد آلود و نيمه جان بود. سحرگاه چهارشنبه 19 آبان 1333، هشت گلوله انتقام جويانه جوخه اعدام محمد رضا شاه، تن او را که در تب می سوخت سوراخ سوراخ کرد و آتش زندگی سی و هفت ساله مردی سترگ و استوار را که شالوده ديکتاتوری و بيگانه نوکری را در ايران به لرزه درآورده بود، خاموش نمود.

در آخرين لحظات زندگي، فاطمی به دژخيم خود، سرتيپ آزموده، می گويد:

"مرگ بر دو قسم است. مرگی در خواب ناز... و مرگی در راه شرف و افتخار. و من خدای را شکر می کنم که در راه مبارزه با فساد شهيد می شوم..."

 واپسين پيام دکتر سيد حسين فاطمی در لحظه مرگ، به ملتی که برای آزادي، سربلندی و سعادت آن جان می داد، اين بود:  بسم الله الرحمن رحيم، پاينده باد ايران،  زنده باد دکتر مصدق.

 

19 آبان 1382