بازگشت به صفحه اول  
 
 

 

 پاسخى بهنقد هوشنگ ماهرويان

ما مرعوب تودهاىها نبوديم

پرويز ورجاوند

 در شماره پنجشنبه ۳۱ شهريور روزنامه شرق مطلبى از آقاى هوشنگ ماهرويان در نقد معنى واژه اى از نوشته كوتاه شده‌یِ من با عنوان «سكولاريسم نه لامذهب» كه در شرق شنبه ۲۶ شهريور به چاپ رسيده بود به چاپ رسيد، كه با توجه به موضع گيرى هايى كه ايشان در برابر جبهه ملى در نوشته‌‌اشان داشته اند به اصرار شمارى از جوانان علاقه مند ناگزير از آن گشتم كه براى روشنساختن ذهن نسل تشنه آگاهى درباره رويداد هاى سياسى قرن حاضر، مطالبى چند را به آگاهى برسانم.

از آنجا كه براى نخستين بار با نام نويسنده محترم آن نوشته برخورد داشته ام به‌خود اجازه نمى‌دهم تا به‌پيش داورى  بپردازم و اميددارم كه آگاهانه در پى آن نبوده‌ باشند تا جريانى را كه نقشى بزرگ در تاريخ معاصر ايران برعهده داشته و مى‌كوشد با همه‌‌یِ تنگناها در صحنه بماند، اينچُنين مورد بى مهرى قرار داده باشند. لازم به يادآورى است كه جسته و گريخته شاهد آنيم كه برخى نوشتهها در اين روزگار بهمناسبتهاى مختلف برآنند تا جبهه ملى و ديدگاه ها و مبارزات آن را زيركانه زير سئوال ببرند. من بر اين باور نيستم كه طرح اين نظريات هميشه از بعد غرض  آلود صورت گرفته است. به همين دليل معتقد به آنم كه هرقدر تحليلگران صاحبنظر بيشتر و جامع تر درباره روند شكل گيرى، به صحنه آمدن و موضع گيرى ها، عملكرد و ديدگاه هاى جريانى به نام جبهه ملى كه بيش از نيم قرن در صحنه سياسى ايران نقش آفرين بوده و در بخش هايى از اين دوران حرف اول را مى زده سخن بگويند، راه را بر شناخت هرچه وسيع تر جامعه و به ويژه نسل جوان نسبت به تاريخ شش دهه اخير ايران خواهند گشود و ملت ايران را در شرايط بحرانى امروز در مسير برون شد از بحران يارى رسان خواهند گشت. ولى از ياد نبريم كه در كار تحليل و نقد همان طور كه نبايد كاستى ها را ناديده گرفت انصاف نيست تا با ديد منفى و ناديده انگاشتن واقعيت ها توانمندى ها و اثرگذارى هاى اساسى اين جريان در حساس ترين دوران هاى زندگى ملت ايران ناديده انگاشته شود. در اينجا روى سخنم با نويسنده محترم مطلب مورد بحث نيست بلكه با شمار كمى از افرادى است كه در فرصت هاى مختلف در راستاى منافع گروهى امروز خود برآنند تا با جبهه ملى كه حتى گاه برخى از آنها خود زمانى در زير پرچم آن قرار داشته اند با اما و اگرها برخورد كنند و نقش و حضور موثرش را كمرنگ  جلوه دهند. و اما درباره نكاتى كه نويسنده محترم در آن مقاله درباره جبهه ملى نوشته اند:

ايشان در بخشى از مقاله خود آورده اند كه «آقاى دكتر پرويز ورجاوند سخنگوى محترم جبهه ملى ايران مى نويسند و به درستى مى نويسند كه تلاش براى دستيابى به سكولاريسم را به چپها نسبت ندهيم. ايشان معتقدند تلاش براى سكولاريسم از آن نيروهاىِ ملى و در راس آن جبههملى است. پس به اين حساب بايد نيروهاىِ ملى و در راس آن جبهه ملى را نظريه پرداز، تحليلگر و مبلغ سكولاريسم دانست... اما در عمل چه مى بينيم؟ چه قبل از كودتاى ۲۸ مرداد و چه بعد از كودتا به راستى كدام نظريه پرداز سكولاريسم ايرانى را از جبهه ملى در دست داريم؟ جدا از شخصيت ملى و ارزشمند دكتر مصدق كدام نظريه پردازى مدرن را از جبهه ملى در دست داريم؟ من فكر مى كنم نداشتن انديشمندان برجسته هميشه در طول عمر جبهه ملى آنها را مرعوب اقتدار فكرى توده اى ها كرده است...»

در بخش نخست اين نوشته نويسنده محترم منصفانه نظر من را دائر بر آنكه تلاش كنندگان واقعى براى دستيابى به سكولاريسم نيروهاىِ ملى و محور آن جبهه ملى بوده نه جريانِ چپ را تاييد كرده اند ولى در پى آن اظهار مى دارند «چه قبل از كودتاى ۲۸ مرداد و چه بعد از كودتا به راستى كدام نظريه پرداز سكولاريسم ايرانى را از جبهه ملى در دست داريم؟» اين گفته به يك اعتبار پرسشِ درستى است و پاسخ آن اين است كه دولت جبهه ملى ايران به رهبرى روانشاد دكتر مصدق در طول دوران نهضتِ ملى در راستاىِ كوششهاى آزاديخواهانِ ملىگراى دوران مشروطيت در نهايتِ زبردستى و هوشمندى توفيق آن يافت تا بركنار از ايجاد تنش هاىِ شديد در جامعه در عمل و نه در قالب تئورىپردازى در طول ۲۸ ماه اداره‌یِ كشور در بحرانى ترين شرايط ممكن اصول سكولاريسم را بهكار بندد و با آگاهى، از دخالتِ دين در كار دولت جلوگيرى بهعمل آورد.

 آقاى ماهرويان منصفانه بپذيريد كه عملكرد هوشيارانه‌یِ جبهه ملى در همسوساختن نيروىِ قدرتمند بازاريان و اصناف در حمايت همه جانبه از نهضت ملىِ ايران با توجه به اعتقادات ژرف  مذهبى آن نيروها كارى سترگ بود. بنابراين نبايد انتظار داشت كه جبهه ملى به جاىِ جلب اين نيروها در به ثمر رسانيدنِ مبارزات سهمگين ملت ايران در برابر قدرتِ استعمار از يك سو و دربار و حاكميت وابسته به آنها از سوىِ ديگر دست به كار نظريه  پردازى بزند و درباره اصولِ سكولاريسم و ويژگى هاى آن از جمله بحث تفكيك حوزهها بپردازد.

از ياد نبريم كه جبهه ملى ايران و رهبر خردمند آن زنده ياد دكتر مصدق در شرايطى كوشش داشتند تا در عمل از دخالت مذهب در كار دولت جلوگيرى به عمل آورند. در چُنين اوضاع و احوالى كدام جريان سياسى ملى و آگاهى به خود اجازه مىدهد تا با طرح مسائل نظرىِ جنجالبرانگيز فرصت لازم را در اختيار مخالفان و ستيزندگان با منافع ملى قرار دهد و در بحرانى ترين شرايط همبستگى ملى را به تشتت بكشاند. و اما در بعد از كودتاى ۲۸ امرداد. جبهه ملى و سازمان هاى ملى و شخصيت ها و كادرهاى آن از فرداى آن توطئه اى كه با طرح و سكاندارى قدرت هاى جهانى صورت پذيرفت، براى در ميدان نگهداشتن مردم در چارچوب «نهضت مقاومت ملى» در شرايطى نگران كننده و خطرآفرين به مبارزات رهايى بخش خويش ادامه دادند و با توجه به آنكه جمعى از روحانيون طرفدار جبهه ملى صميمانه در صحنه حضور داشتند و هدف آن بود تا از پراكندگى ها جلوگيرى به عمل آيد و مردم اميدوارانه در برابر كودتاچيان بايستند، جايى براى پرداختن به نظريه پردازىها در زمينه‌یِ سكولاريسم متصور نمى تواند باشد. از ياد نبريم كه تلاش هاى انجام شده طى آن سال هاى سياه سرانجام به بار نشست و بار ديگر جبهه ملى با جلب اعتماد گسترده ملت ايران در قالب توانمندترين سازمان ملى كه تا به حال در ايران شكل گرفته است از سال ۱۳۳۹ با نام جبهه ملى دوم پا به صحنه گذارد و به شدت حاكميت شاه و حمايت كنندگان خارجى آن را بهچالش كشيد. شرح مبارزات چند ساله آن دوران دفترهاى پرشمارى را مى طلبد. من كوشيده ام تا بهگونه اى فشرده در قالب مقالهاى مفصل با عنوان «سيرى در رويدادهاى نهضت ملى ايران و جبهه ملى دوم» به آن رويدادها بپردازم كه در كتاب «يادنامه استاد دكتر غلامحسين صديقى» آن را به چاپ رسانيده ام. اميد كه در آينده صفحههاى روزنامه‌یِ شرق و ديگر نشريه هايى كه دغدغه منافع ملى ايران را دارند اين فرصت را فراهم آورند تا گوشه هايى از آن دوران را بتوان بازتاب داد.

در آن نوشته مطلبى آمده كه از جهات بسيار نمىتوان آن را ناديده گرفت و آن اينكه مرقوم داشته اند: «من فكر مى كنم نداشتن انديشمندان برجسته هميشه در طول عمر جبهه ملى، آنها را مرعوب اقتدار فكرى تودهاىها كرده است...»[!؟]

راستى اينچُنين است؟ چگونه مى شود به خود اجازه داد تا با چنين قاطعيتى درباره نقش آفرينان دورانى سخن گفت كه تا به امروز ده ها هزار صفحه كتاب و مقاله در درون و بيرون كشور درباره‌یِ اهميت و اثرگذارى آن نه تنها در ايران، كه در جامعه مشرق زمين، انتشار يافته است. اينكه چهرههاى توانمند و نقش آفرينى مورد قبول يك فرد قرار نگيرند و شأن و اعتبار علمىشان ناديده انگاشته شود، پرسش برانگيز است. با اين حال مى تواند جاى اعتراضى نباشد. به اين اعتبار كه بتوان گفت اين امر بسته به سليقه و ارزيابى فرد و گرايش هاى فكرى و اعتقادى او كه چه كسى را با چه معيارهايى انديشمند به حساب مىآورد و آيا با شناخت لازم از نوشته ها و آثار آن افراد به نتيجه گيرى پرداخته شده يا فقط يك استنباط كلى و شخصى و احساسى است. بنابراين نمى توان برآشفت كه چرا چهره هايى چون: دكتر مصدق، دكتر صديقى، دكتر سنجابى، دكتر خنجى، مهندس زيرك زاده، خليل ملكى، مهندس بيانى و... هيچ يك مورد قبول قرار نگرفته اند. ولى اينكه جبهه ملى هميشه در طول عمر خود «مرعوب اقتدار فكرى توده اى ها شده باشد» گفته وحشتناكى است كه با هيچ معيار و استدلالى نمى توان آن را توجيه كرد.

آقاى عزير شما براساس كدام واقعيت، سند و مدركى به چنين داورى اى رسيده ايد؟ من قصد ندارم تا پرونده حزب توده و عملكرد آن را در طول زمان بگشايم، زيرا كه شرايط كشور چنان است كه معتقدم همه آنهايى كه امروز نگران سرنوشت اين سرزمين هستند، با هر گرايش فكرى كه در گذشته داشتهاند، به شرط متعهد بودن به استقلال و يكپارچگى ميهن، وحدت ملى و لزوم استقرار آزادى، دموكراسى و حق حاكميت ملی، حق و وظيفه دارند تا در كنار ديگر هموطنان خود با تمامى توان خويش براىِ رهانيدن كشتى وطن از گرداب هاى سهمگين بكوشند، باشد كه از نابودى رهايى اش ببخشند. از اين رو به خود اجازه نمى دهم تا خويشتن را درگير ترفندهاى افرادى بسازم كه با حمله به من در برخى نشريه ها و رسانه ها و فرستادن نمابرهاىِ تهديدآميز بر آنند تا مرا به پاسخگويى بكشانند و در نتيجه فرصت ابراز وجود و طرح كردن خويش را پيدا كنند.

بنابراين بدونِ آنكه بخواهم پرونده ها را بگشايم، يادآور مى شوم كه به شهادت مدارك و اسناد موجود، جبهه ملى در طول حيات سياسى پر افت و خيز ۵۶ ساله‌یِ خود، نه تنها «مرعوب اقتدار فكرى» حزب توده نبوده است كه در برابر اقتدار فكرى هيچ جريان سياسى نيز احساس ضعف نكرده است زيرا با شناخت درست از منافع ملى و داشتن تعريف هاى روشنى درباره آن، در تمامى زمينه هاى سياسى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى جامعه ايران با صراحت و به روشنى اظهارنظر كرده و كوشيده است تا با قبول هرگونه فشار و خطرى، پيام ها و ديدگاه هاى انديشيده شده‌یِ خويش را به ملت ايران انتقال دهد. منشور نخستين كنگره بزرگ جبهه ملى را مى توان سندى زنده و گويا در اين راستا به شمار آورد. جبهه ملى ايران از نظر تحليل مسائل گوناگون در پيوند با منافع و مصالح ملى و ابراز ديدگاه هاى اساسى در زمينه هاى مختلف جامعه ايران به منظور نجات آن از بحران و هدايت ملت در مسير دستيابى به آزادى، مردمسالارى، استقرار حاكميت ملى و توسعه پايدار، هيچ گاه به ناتوانى و «بى عملى و انفعال» گرفتار نيامده و با تكيه بر ديدگاه ملى گرايى كوشيده است تا با طرح لزوم تغييرات، روشن كننده راه سختى باشد كه براى نجات كشور و استقرار حاكميت ملى بايد پيموده شود. امروز تنها سازمان سياسى كه در اساسنامه اش به صراحت بر پديده‌یِ جدايى دين از حكومت مهر تاكيد گذارده، جبهه ملى ايران است. و اين حكايت از آن دارد كه براساس تحليل درست از اوضاع و شرايط كشور و شناخت منافع ملى و نياز زمان، به تحليل نشسته است.   

شرق

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به جبهه ملی ايران