به آنان که دست از سر پدرم برنمیدارند

 

مائده سلطانی

یکشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۰

از آن روزی که پدرم عبدالفتاح سلطانی به همراه آقای دادخواه عزیز به ۵ ماه حبس محکوم شد شاید سالهای زیادی نمیگذرد. طاقت دیدن پدر در زندان را نداشتیم. آنقدر تصور این واقعه برایمان سنگین بود که فقط برای کنار آمدن با آن می بایست ظلم های رفته بر زنان و مردان در تاریخ را برای خود تکرار میکردیم تا بتوانیم موضوع حبس پدر را در دلهای خود جای دهیم. اما این پایان قصه نبود، پدر بارها دستگیر شد تنها به جرم دفاع از شرافت و کرامت انسانها. هر بار که با اتهامات جدید پدر روبرو میشدیم تازه میفهمیدیم که برای رسیدن به ایرانی که پدر و مادر در کودکی برایمان به تصویر کشیده بودند، ایرانی که همه در برابر قانون یکسان باشند و بتوانیم در یک جامعه مدنی بدون دغدغه در کنار هم همزیستی کنیم، راه طولانی و بس دشواری در پیش داریم.

 

 دیدن شرایط پدر تصویری واضح از سختی ها و سربالایی های آن جاده به ما میداد. من، مادرم و خواهر و برادرانم که در آن جاده سنگلاخی با پدر همراه شده بودیم انسانهای بیشتری را در راه دیدیم، انسانهایی که هر کدام خود قصه ها از دشواری های این جاده داشتند. حرکت پدرم در آن جاده متوقف نمیشد حتا با دستگیری ها و حبس های طولانی. پافشاری او برای اجرای قانون خستگی ناپذیر بوده و هست. چه در زندان و چه در خارج از آن مکررا موارد نقض قانون را به مسئولین دستگاه قضایی گوشزد می کرد. از پوشیدن لباس زندان که اجباری در آن نیست ولی بالاجبار بر تنش کردند گرفته تا تبدیل ملاقات های حضوری به کابینی.از بازداشت های موقت اما طولانی و مغایر قانون تا وثیقه های سنگین برای آزادیش. از اتهامات گوناگونی که هیچکدام توجیه معقول و قانونی نداشتند گرفته تا حقوق موکلینش که به گفته خودش در مصاحبه هایش با رسانه ها مکررا نقض میشد.

 

همه اینها برایش قانون شکنی هایی بودند که برای اعتراض به مسببان آن حتی از درون زندان هم خاموش نمیشد. باری برای اعتراض به ملاقات کابینی با خانواده به سالن نیامد و باری دیگر از زندان خبر داد که وثیقه تعیین شده برای آزادیم خلاف قانون است و بیرون نمی آیم تا مبلغ آن را کاهش دهند. پدر که بیرون از زندان از بدرفتاریها و قانون شکنی های رفته بر موکلانش سخن میگفت، این بار از زندان برای حقوق از دست رفته خود فریاد میکشید. او هر بار مسوولان را بلند تر از قبل به رعایت قانون فرا میخواند و برای شنیدن صدای فریادش هزینه های زیادی داد. در مدرسه ای که پدر در آن روزها در خانه ساخت من عملا  آموختم که حق را باید مطالبه کرد،آموختم  که برای دستیابی به حقوق خود هرگز ساکت ننشینم و ذره ای در برابر بی عدالتی کوتاه نیایم. رنج دوری من از پدر در برابر آنچه دیگران کشیده اند و یا می کشند ناچیز است. قطعا خانواده های هاله سحابی، هدی صابرو بسیاری دیگر که عزیزانشان را ناجوانمردانه از دست داده اند و یا خانواده های زندانیانی همانند عیسی سحرخیز، مجید توکلی، هنگامه شهیدی، نسرین ستوده، مهوش ثابت، فرانک فرید و زینب جلالیان و... روزهایی را به مراتب دشوارتر از روزهای ما می گذرانند. اما همه اینها دلیلی برآن نمی شود که در برابر بازداشت پدرم سکوت پیشه کنم. مطالبه حقوق از دست رفته ما حق ماست که اصرار برای کسب آن را در مکتب پدر سالیان سال است که آموخته ام.

 

همراهی با پدر در جاده ای که سنگلاخ کف آن را پوشانده بود به تدریج صبر ما را زیاد و نیروی ما را افزون کرد. برای سپری کردن آن روزها بی اغراق نیاز به خانه ای امن داشتیم. شایعه پراکنی ها و نوشته های برخی مسئولین که خود در بازداشت پدرم نقش داشتند در برخی از روزنامه ها آنقدر بی اندیشه و کذب بود که خاطر ما را به غایت آزرده و نگران می ساخت. آنجا بود که مادرم دست به کار شد. مادر در آن روزها خانه ای برای فرزندانش ساخت که آجرهای آن از صبر، مقاومت و عشق به سرزمینمان بود. آن آجرها آنقدر قوی بودند که ما را تا به امروز از طوفان ناملایمات و سختیهای آن راه پر فراز و نشیب حفظ کردند. رفته رفته در آن جاده در کنار خانه ای که مادرمان برایمان ساخت خانه های دیگری دیدیم که با ساکنان آنها همدل و همراز بودیم. روزی که مادرم را غیر منتظرانه و خلاف قانون دستگیر کردند در پناه همان خانه منتظر آزادیش بودیم.

امروز که پدرم را برای بار چهارم از ما دور کرده اند باز هم ما مانده ایم با آن خانه که مادرم سالها پیش در نبود پدر برایمان بنا کرد. ما که میگویم  نه فقط من و خواهر و برادرانم، همه ما، مریم، ملیحه و مهراد دادخواه، مهراوه و نیما و بسیاری دیگر که پدران یا مادرانشان در راه سختی قدم گذشته اند تا آینده زیبایی برای فرزندانشان بسازند. ما امروز باید پنجره های آن خانه را با پرده های مقاومت بیاراییم و دیوارهای آن را رنگ بردباری بزنیم.

می دانم که بازجوها و مسببان بازداشت های پدرم خود نیز خانواده و فرزندانی دارند. بر حسب اتفاق به یکی از آنها برخوردم و خود شاهد مهر پدر و فرزندی در میانشان بودم. اگرچه از آن مکتبی که پدر برای ما ساخت تا درس انسانیت به ما بیاموزد در میان آنها چیزی ندیدم اما همچنان باور دارم که آنها روزی استقامت زنان و مردانی را که برای دفاع از شرافت انسانی زندگی خود را وقف کرده اند در دل خود می ستایند. می دانم که نوشته های ما به پدران و مادرانمان را خوب می خوانند. ای کاش که آنها به حقوق انسانها احترام میگذاشتند تا فرزندانشان این را از آنها بیاموزند. تنها در این صورت است که فرزندان آنها روزی از پدر و مادر خود برای این آموزه سپاسگزار خواهند بود و به آنها مانند من افتخار خواهند کرد. ای کاش که بازجویان، قاضی و مسئولین عامل بازداشت پدرم لذت این افتخار بزرگ را از فرزندانشان نستایند.

از: روز

 

 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به متفرقه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران