نهضت مقاومت ملی ايران

بنيانگذار دکتر شاپور بختيار

National Movement of the Iranian Resistance

NAMIR

founded by Chapour Bachtiar

 
 

بمناسبت سيزدهمين سالگرد قتل

دکتر شاپور بختيار

پرچمدار مبارزه برای دموکراسی و مظهر مقاومت در برابر ديکتاتوری آخوندی

 

با وجود گذشت يک ربع  قرن از اقدام تاريخی دکتر شاپور بختيار در تشکيل دولت خود در آشفته ترين لحظات تاريخ کشور شايد هنوز باشند کسانی که درباره ی معنای اين عمل جسارت آميز از خود و از ديگران سؤال می کنند؛ خاصه در ميان جوانانی که درآن زمان چشم به جهان نگشوده بودند، يا ديده به دنيای سياست. دراين سالگرد قتل ناجوانمردانه ی  آن فرزند استثنائی ايرانزمين، بکوشيم تا بار ديگر به اين پرسش پاسخی درخوردهيم.

 

در دوران  پهلوی  شاهان،  قانون اساسی مشروطيت و به خصوص اصولی از اين قانون را که آزادی ها و حق حاکميت مردم در آنها تصريح شده بود رعايت نمی کردند و به اين علت رعايت اين قانون همواره يکی از خواست های مهم مبارزات ملت ايران بود. در خرداد 1356 سه تن از سران جبهه ملی که زنده ياد شاپور بختيار نيز در ميان آنان بود نامه ای به شاه نوشته و از او خواستند که برای نجات کشور به حکومت استبدادی پايان داده، به اصول مشروطيت تمکين کند.  اين آرمان ديرينه  و بحق ملتی جان به لب رسيده بود که از خامه ی آن سه رهبر ملی  بار ديگر از شاه خواسته  می شد.  شاه اين بار نيز هشدار تاريخی آنان را نشنيده گرفت و خواست شيوه ی هميشگی خود را همچنان دنبال کند. اما اين بار مردم با تمام بدبينی خود نسبت  به روحيه ی شاه از اقدام رهبران جبهه ی ملی استقبال کردند؛  مبارزات مردم  ادامه  يافت  و هر روز وسعت می گرفت.

 

 دوسال پس از آن، هنگامی که صدای  اعتراضات مردم همزمان با  بيماری مهلک شاه  روز به روز بلند تر می شد و ديگر برای هرکس ممکن شده بود که به چالش علنی با قدرقدرتی شاه برخيزد، همه ی افرادی نيز که سال ها بود، درانتظار فرصتی برا ی سوء استفاده از عدم رضايت مردم،  برای کسب قدرت بنفع  يک گروه اجتماعی يا يک حزب سياسی  لحظه شماری می کردند، موقع را مناسب ديدند. اين گرايش ها بمنظور انجام مقاصد شوم خود،  درغليان احساسات مردم زمينه ی نيل به  مقصود ديرينه ی خود را يافتند و از جمله، بخشی از آنان که ساليان دراز در سايه ی حسن ظن شاهانه از همه گونه آزادی تبليغاتی و مساعدت مالی و همدستی دستگاه های امنيتي، بهره مندشده بودند، با استفاده از همين موقعيت استثنائی که طی زمان درازی بدوراز چشم مردم فراهم شده بود، به رهبری  آيت الله خميني، با تمام قوا برای اشغال عرصه ی  اعتراض  از طريق  فريفتن مردم، ناگهان به تندرو ترين مخالفان شاه تبديل شدند؛ تندرو ترين مخالفان شاه؛  و نه هواداران واقعی دموکراسی که قانون اساسی با تصريح حقوق مسلم مردم شکل آن را بيان کرده بود!

 

 اين گروه ها وقتی هم  واژه هايی چون آزادی را به لحنی مبهم و چند پهلو بر زبان جاری می کردند در حقيقت جز آزادی خود برای چنگ انداختن به تمامی قدرت سياسی و انحصاری کردن آن بنفع خود هدف ديگری را اراده نمی کردند. 

با  اعتلاء مبارزات مردم  ديکتاتوری شاه رو به ضعف رفت و کم کم دو جريان سياسی با دو هدف متفاوت برای آينده کشور در مقابل هم قرار گرفتند:

 جريان نخست که خواهان اجرای قانون اساسی مشروطيت، استقرار آزادی ها و حق حاکميت مردم بود و شاپوربختيار با قبول مسئوليت نخست وزيری عملا رهبری آن را به دست گرفت. اين جريان می خواست به اتکا مبارزات مردم به ديکتاتوری پايان دهد، آزادی ها و حاکميت مردم را مستقر گرداند، زندانيان سياسی را آزاد نمايد و با بهره گيری از کليه سرمايه های انساني، تجربی و سياسی کشور و با اجراء  قانون، عدالت، امنيت و رفاه مردم را بهبود بخشد.

جريان دوم مرکب از روحانی نمايانی به رهبری خمينی بود.  مخالفت آنها با وضع موجود  برای استقرار آزادی و دموکراسی نبود؛ برای تسخير و انحصار قدرت سياسی بود.  آنهامی دانستند اگر اصلاحاتی که دولت بختيار در نظر داشت عملی گردد، آزادی بر کشور حاکم شود و کشور به سوی آرامش رود آنها ديگر فرصت  انجام نيات خود را نخواهند داشت. بنابراين تمام امکانات را به کار گرفتند تا در آتش  اعتراضات بدمند و با سوء استفاده از  غيرسياسی ترين احساسات  مردم  جامعه را به سوی خشونت  و درنتيجه اغتشاش سوق دهند.  

 

متأسفانه در اين مرحله  بازار عوامفريبانی که زمانی دراز در کمين نشسته بودند، در سايه ی امکانات و شيوه هايی که ذکر آن رفت، سخت گرم شده بود، بگونه ای که  شمار مبارزان سياسی  که توانستند هوشياری سياسی  خود راحفظ کنند، هر لحظه کمتر می شد؛ حال ديگر اين هوشياري، هر روز دورانديشی  و جسارت بيشتری می طلبيد و برای  بيدار ترين  زنان و مردان سياسی کشور، انجام  وظيفه ی سنگينی که  تاريخ  بر عهده ی آنان می گذاشت، مستلزم  آن بود که غلبه برهمه ی اميال شخصي، گذشتن از سر همه ی مصالح خصوصی و رفتن به پيشواز هرخطری  را بجان بخرند.

  در اين لحظه ی بسيار خطير بود که رهبران واقعأ هشيار و آزموده ی سياسی می بايست  با يک ندای  دلاورانه ی تاريخی  به مردم و نهيبی بی پروا برعوامفريبان مشت آنان را پيش مردم باز می کردند تا نقشه ی شوم کسانی  که با رؤيای ديکتاتوری جديد خود  کشور را بسوی فاجعه ای بيسابقه سوق می دادند باطل شود.

 

 نجات کشور از خطری که  آبستن فاجعه ی بيست و پنج ساله ی گذشته بود، چنين ايثار و جسارتی را  در مقياسی بس وسيع، از آزموده ترين و هشيارترين رهبران سياسی کشور می طلبيد. امروز که بيشتر پرده ها دريده شده  و هزاران کتاب و مقاله اسرار فعاليت های پشت پرده ی دست اندرکاران آن ايام را فاش کرده اند، بر همه روشن گرديده که شاه نه تنها  آماده  کناره گيري، بلکه بيصبرانه در انتظار ترک هرچه سريعتر موقعيت خطرناک خود بود؛ ديگر صرف برکناری او از اريکه ی قدرت، سهل است،  حتی امکان انتخاب آزادانه ميان نظام های سلطنت و جمهوری پارلمانی که موضوعی برای ادامه ی اغتشاشات شده بود، از هر جهت عملی و با احياء حکومت قانون و در سايه ی دموکراسی در دسترس ملت قرار داشت؛  طرح  انقلابی اينگونه شعارها از جانب کسانی که بدنبال بهم ريختن اساس کشور بودند، جز انگيزه های شخصی يا گروهي، و در پاره ای موارد  نيز کوته بينی سياسي، سبب ديگری نداشت.

 اما در اين زمان، بسياری از آنان که برهمه ی اين حقايق آگاهی داشتند ديگر بخود قبولانده بوند که ديگر دير شده است.  ناچار  زمانی رسيد که ديگر جز مردان و زنانی از هرجهت استثنائی  که  برای مقابله با فاجعه  دل را به دريا زنند تا از آخرين لحظات برای نجات کشور استفاده کنند باقی نمانده بودند.

پس از  زنده ياد دکتر صديقي، که پس از برشمردن  بی پرده ی همه ی حقايق سياسی کشور و تخلفات قانونی جبران ناپذير شاه بر او،  جزو شرائط قبول  تشکيل دولت رفتن شاه به جزيره ی کيش بعنوان استراحت را به نامبرده پيشنهاد کرده بود، اما بدليل ويژگی های  روحيه خاص خود سرانجام انصراف خود را به اطلاع شاه  رسانيد، و فرصت هرلحظه تنگ تر می شد، زمان آن رسيد که دکتر شاپور بختيار  به بهای ايثار جان و گذشتن از نام  بکوشد تا راه را براستقرار ديکتاتوری ايدئولوژی دينی سد کند. او که با آگاهی کامل به خطر شکستی بسيار محتمل حاضر نبود ننگ تسليم را بپذيرد، با حد اقل امکانات و حداکثر شجاعتی که می توان از يک انسان انتظارداشت، رسالت خود را بر عهده گرفت  و ننگ تسليم داوطلبانه ی ايران به ديکتاتوری خمينی را از دامن ملت شست.

قبول مسئوليت نخست وزيری از طرف بختيار در آن دوران آخرين کوشش ممکن برای حفظ کشور و اقدامی برای جلوگيری از موفقيت روحانی نمايان قدرت طلب بود. متاسفانه با اتلاف فرصت های طلايی به دست شاه ديگر زمان برای آگاه کردن بيشتر مردم و بر حذر داشتن آنان از ديکتاتوری جديد کافی نبود و اقدامات اوبه نتيجه ی مطلوب منتهی نشد. خمينی و طرفداران او توانستند با تحريک خشم مردم،  بجای ترويج آگاهی که بختيار با کنفرانس ها و اعلام خطر های خود   به مردم می داد ، با ايجاد جوی لبريز از هيجان  مردم را بخواب کرده، بخش های عظيمی ازآنان  را به دنبال خود بکشانند و بالاخره در بيست و دوم  بهمن ماه  ناگهان، و برخلاف توهم کسانی که خود را در قدرت جديد  شريک می پنداشتند، تمامی قدرت را به دست گيرند.

حاکمين جديد به محض تکيه بر اريکه ی قدرت نه تنها آزادی ها و حقوق تصريح شده مردم در قانون اساسی مشروطيت را زير پا گذاشتند، بلکه با سوء استفاده از جو موجود و موقعيت مذهبی خود، قانون اساسی جديدی تدوين کردند که آزادی های فردی و اجتماعی را بمراتب محدود تر از گذشته کرد. اين قانون اساسی رای يک روحانی نما با عنوان ولی فقيه را بالاتر از رای تمام ملت ايران قرار داد و مرجعی با عنوان شورای نگهبان را بالاتر از مجلس منتخب مردم گذاشت و به اين ترتيب حاکميت ملت را اينبار حتی بر روی کاغذ بطور کامل نفی کرد. روحانی نمايان برای کسب قدرت و حفظ آن و مقابله با مخالفين از هيچ جنايتی دريغ نکردند. آنها که فاقد تجربه و کاردانی لازم در اداره امور بودند در عوض حل معضلات کشور بر آنها افزودند و با اين اعمال و جنايات خود بخش مهمی از سرمايه های انساني، اقتصادی و سياسی مملکت را نابود ساخته و پس از چندی کشور را به کام جنگی طولانی و خانمانسوز انداختند.

 

بختيار که همواره پرچم مبارزه برای آزادی و دموکراسی را افراشته نگاه داشته بود پس از دستيابی خمينی به قدرت  به خارج کشور رفت و با تاسيس نهضت مقاومت ملی ايران به مقاومت ادامه داد.  مبارزه سياسی بختيار برای استقرار آزادی ها و استقرار حاکميت ملت برای رژيم خطرناک بود. سران رژيم می دانستند که ادامه مبارزه برای دموکراسی دير يا زود مبارزات ملت را به مسير آزادی هدايت خواهد کرد و بستری برای اتحاد ملت خواهد شد. می دانستند که ملت به فرِيبی که خورده است پی خواهد برد و مردم بالاخره به فردی که با احساس مسئوليت تام و با تمام وجود برای جلوگيری از خطر تلاش کرده بود روی خواهند آورد. بختيار به اين جهت هدف دائمی برنامه ی  تروريسم جمهوری اسلامی بود. در تابستان هزار و سيصد و پنجاه و نه تيمی که به رهبری انيس نقاش از طرف خمينی برای قتل  او اعزام شد نا موفق بود. انيس نقاش توسط پليس فرانسه دستگير و پس از مدتی از طرف دولت فرانسه به جمهوری اسلامی تحويل داده شد. آخر بار در تاريخ پانزده مرداد 1370 برابر 6 اوت 1991 سه قاتل اعزامی علی خامنه ای ولی فقيه و هاشمی رفسنجانی رئيس جمهور وقت، شاپور بختيار و همکار جوانش سروش کتيبه را در خانه مسکونی او در حومه پاريس به قتل رساندند.

 

از ديدگاه  سران تبهکار جمهوری ايدئولوژيک اسلامي، جرم بختيار نابخشودنی بود،  و او حتی پس از سقوط دولت  زودگذرش  و جلای وطن،  باز هم بايد مجازات می شد.  بويژه اينکه برای دستگاه  آنان همچنان حادترين خطر محسوب می شد. بايد به زندگی او، حتی در خاک بيگانه، در پنجهزار کيلومتری ايران،خاتمه می دادند.

 

او درست در زمانی کشته شد که نه تنها تقريبأ تمام سازمان های سياسی قديم و جديدی که فريب خمينی را خورده بودند از نظام او روی گردان شده بودند بلکه حتی بخش اعظم جانبداران ايدئولوژيک او يعنی موافقان سرسخت ولايت فقيه نيز ديگر در حال بريدن از اين ايدئولوژی جهنمی بودند؛ و امروز که سيزده سال از قتل ناجوانمردانه ی او می گذرد، به استثناء مشتی مزدوران  و کارگزاران نظام، در تمام طيف هواداران نخستين روز های خمينی و جمهوری اسلامي، حتی اگر همه  رويگردانی  از ايدئولوژی آن را به زبان واحدی بيان نمی کنند، وحتی هنوز هستند عده ای  که با مفاهيم مبهم و خطرناکی چون «دمکراسی ديني» ، اشتباه گذشته ی خود را بزبان بی زبانی بيان می کنند،  اما ايدئولوژی جمهوری اسلامی  برای همه ی آنان مرده است. اتحاد ضروری  چه بسا قريب الوقوع اکثريت آزاديخواهان مصمم، خود نظام را هم عنقريب به آغوش مرگ خواهد فرستاد.

 

اگرجه بختيار در مبارزه با ديکتاتوری آخوندی کشته شد و ديگر در ميان ما نيست اما اصولی که او برای آنها مبارزه کرد، به چراغ راه مبارزان راه آزادی و دموکراسی ايران تبديل شد. ياد بختيار به عنوان قهرمان ملی و پرچمدار مبارزه برای دموکراسی و مظهر مقاومت در برابر ديکتاتوری جمهوری اسلامی گرامی باد.

 

ايران هرگز نخواهد مرد

هيات اجرائيه نهضت مقاومت ملی ايران

چهارشنبه 14 مردادماه يکهزار و سيصد و هشتاد و سه  

برابر چهارم اوت  2004

 

http://www.melliun.org/nehzatm.htm

 

 

دوستان و ياران دکتر بختيار در سالگرد قتل او،  جمعه 16 مرداد 1383 برابر  ششم اوت 2004 ساعت 16 در قبرستان مون پارناس پاريس گرد هم آمده و مثل هر سال ياد او را گرامی ميدارند.

از کليه هموطنان گرامی دعوت می شود که در اين ياد بود شرکت کنند.