سی
و هفت روز
چاپ پنجم - بهمن
ماه 1362
روز 16 ديماه 1357 دكتر
شاپور بختيار، همرزم و ادامه دهنده راه مصدق، در سخت ترين شرايط، دولت خود
را تشكيل داد و تا 22 بهمن ماه به مدت 37 روز مردانه كوشش كرد تا كشتی
طوفان زده ايران را به سر منزل نجات برساند و حكومت قانون را، كه آرمان
هميشگی اش بود، جانشين بی قانونی و هرج و مرج سازد. ولی بر اثر يك توطئه
عظيم داخلی به كمك قدرت های خارجی، جنبش آزاديخواهانه مردم ايران، كه به
تشكيل يك كابينه ملی انجاميده بود، به بيراهه كشيده شد. تلاش دكتر بختيار
ناموفق ماند و او مجبور شد كه در سنگر تازه ای به مبارزه بيست و پنج ساله
خود برای آزادی و استقلال ايران ادامه دهد.
راديو ايران، بمناسبت اين
سالگرد - هم بعنوان كمك به تاريخ و هم به اميد افروختن چراغ حوادث گذشته
فرا راه آينده - به يك بررسی تحليلی از وقايع اين دوره سی و هفت روزه و
اتفاقاتی كه منجر به فتنه خمينی شد، دست زد. نتيجه اين بررسی با عنوان 37
روز پس از 37 سال كه اشاره ای به حكومت سی و هفت روزه و سی و هفت سال
مبارزه دكتر بختيار با فاشيسم و استبداد بود - برای شنوند گان داخل كشور،
از 16 ديماه 1360، طی سی و هفت برنامه، بطور روزانه پخش شد.
در جريان اين تحقيق، گروه
خبرنگاران سياسی راديو ايران، چندين مصاحبه طولانی با دكتر شاپور بختيار
بعمل آورد، كه قسمت هائی از آن در خلال برنامه های سی و هفتگانه پخش شد.
از آنجا كه در اين گفتگو،
وقايع قبل از تشكيل كابينه و اتفاقات و برخوردهای دوره 37 روزه و همچنين
رئوس برنامه دولت بختيار، مورد بحث قرار گرفته و گوشه های تاريكی از حوادث
پشت پرده را روشن ميسازد، ما متن مصاحبه های مربوط به اين دوره را، كه از
روی نوار ضبط صوت پياده كرده ايم، بنظر هم ميهنان ميرسانيم و اميدواريم در
آينده نزديكی بتوانيم دنباله گفتگو را نيز منتشر سازيم.
انتشارات
راديو ايران
خرداد 1361
فهرست عناوين
علت قبول نخست وزيری
شرايط قبول نخست وزيری
نيروی حقيقت و حرمت به قانون
خروج شاه از ايران
سه ماه زودتر
شاه و اجازه واشنگتن
رأی اعتماد از مجلس رستاخيزي
ديدار با خمينی
مواضع سياسی جبهه ملي
اعلاميه دكتر سنجابي
دكتر سنجابی و رهبری جبهه ملی
فعل و انفعالات نوفل لوشاتو
ملاقات با سفير امريكا
روابط با ابر قدرتها
نقش فردوست و قره باغي
مذاكره با شاه در باره ارتش
سيد جلال تهرانی و شورای سلطنت
سفر مهندس مرزبان
حمله به ستاد ژاندارمري
تظاهرات بنفع قانون اساسي
تماس با رهبران مذهبي
تغيير لحن خمينی
ورود خمينی
انحلال ساواك
اعاده حيثيت زندانيان سياسی
محاكمه متجاوزان به حقوق ملت
لغو حكومت نظامی
حدود آزادی راديو و تلويزيون
انتقال بنياد پهلوی به دولت
حيثيت بخشيدن به دادگستری
برنامه عدم تمركز
كشاورزی و صنايع
دستگاه اداری و كارمندان دولت
اخراج كارمندان زائد خارجی
عدم دخالت در تجارت و صنعت
سازمان برنامه و بودجه
مبارزه با تورم
قطع صدور نفت به اسرائيل و افريقای جنوبی
روابط با كشورهای حوزه خليج فارس
استعفای نمايندگان مجلس
فشار روی وزيران
يك مملكت يك دولت
دولت ائتلافی
اسناد خانه سدان
ضمائم
بيانيه دكتر بختيار بعد از خروج شاه
نامه دكتر سنجابی، دكتر بختيار و فروهر به شاه
اعلاميه سه ماده ای سنجابي
اعلاميه بی طرفی ارتش
متن استعفانامه سيد جلال تهرانی
مصاحبه دكتر بختيار روز بعد از واقعه حمله به ستاد
ژندارمری
برنامه دولت بختيار
سياست خارجی دولت ايران
رئوس سياست داخلی دولت
دولت بختيار از ديدگاه حسنين هيكل نويسنده و روزنامه نگار
مشهور مصري
علت قبول نخست وزيری
سئوال
ـ آقای بختيار، در اين سالگرد تشكيل دولتتان ميخواهيم بپرسيم شما در آن وضع
آشفته و بحرانی چرا نخست وزيری را قبول كرديد؟
دكتر بختيارـ
ميتوانم بعد از گذشت سه سال عرض كنم كه نخست وزيری من
مولود جبر تاريخ بود، نه چيز ديگر. در مدت 25 سال يعنی بعد از كودتای 28
مرداد 1332 ، همانطوريكه همه ميدانند، من در حال مبارزه مستمر برای استقرار
يك حكومت مشروطه بر طبق قانون اساسی بودم و وقتی كه وضعی پيش آمد كه امكان
نخست وزيری برای من ميسر شد، ديدم كه اگر در آن شرايط مخصوصا َ شانه خالی
بكنم، اين بيشتر شبيه بيك خيانت است، شانه خالی كردن از زير بار يك
مسئوليتی كه هر ايرانی وطن دوست بايد در اين موارد و مواقع قبول كند.
ما در مبارزات خودمان بعد
از سقوط دولت دكتر مصدق، همواره طرفدار انتخابات آزاد مجلس واقعا ً منتخب
از طرف مردم، حكومتی كه بقوانين كشور احترام بگذارد و يك سلطنتی كه شاه
بدون مسئوليت خاص و بدون قدرت تغيير و تبديل در قوانين، سمبل و مظهر
استقلال و وحدت ملی باشد، بوديم. آنچه را كه من پيشنهاد كردم قبل از نخست
وزيری و آنچه را كه در زمان نخست وزيری انجام دادم، خواسته تمام دوران 25
سالهُ عناصر ملی و مترقی اعم از جبهه ملی و افراد چپ گرا يا آنچه را كه
ميتوانيم بورژوازی ليبرال بناميم - بود.
هيچ چيز نميتوانست مرا از
تعقيب هدفم باز بدارد، اينكه به من گفته بشود چرا نخست وزيری رژيمی را كه
25 سال به قانون احترام نگذاشته بود قبول كردم، سفسطه محض است
برای آنكه وقتی كه من قبول مسئوليت كردم برای
بكرسی نشاندن حكومت قانون بود. وقتی كه دكتر مصدق قبول كرد كه نخست وزير
همان پادشاه بشود، برای يك دگرگونی عظيم در مملكت بود، برای انتخابات آزاد
بود، برای ملی كردن صننعت نفت بود و برای رفورمهای اساسی ديگر بود. من
علاوه بر وضع آشفته ای كه اشاره كرديد، آنچه را كه ميتوانم عرض كنم اينست
كه سعی كردم در آخرين دقايق، وقتی كه هيچ كس جرات قبول چنين مقامی را
نميكرد، قبول مسئوليت بكنم و نهراسم از اينكه عده ای - كه امروز
ميدانيم چقدر از كرده خود پشيمانند - مرا سرزنش كنند. البته آنهائی كه
تربيت سياسی نداشتند معذور بودند، ولی آنهائی هم كه داعيه رهبری داشتند و
خود را جانشين مصدق ميدانستند، سرزنش كردند و امروز در كمال شرمندگی يا در
زندان يا در مخفی گاه يا در بدترين شرائط در خارج و داخل كشور زندگی
ميكنند.
من قبول مسئوليت كردم كه
چنين وقايعی - تلويزيونی در خانه خودم، سياست داخلی و خارجی، اقتصادی و
مالی كشور را مفصلا ً برای روزنامه نگاران تشريح كردم. آنچه را كه كردم
بنظر من آرزو و خواسته تقريبا ً تمام ملت بود. در اينجا بايد عرض كنم كه
برای تدوين برنامه دولت، مدت يك هفته عده ای از دوستان من رجوع كردند به
تمام ميتينگ ها، تمام قطعنامه ها، و در تمام مداركی كه توانستيم جمع بكنيم،
از حزب توده گرفته تا مرتجع ترين ليبرال ها، تمام اينها خلاصه ميشد در شش
هفت ماده كه اين شش هفت ماده برنامه دولت من بود.
حالا اگر به اين امر كه
چرا اين رفورم ها بدست من شد ايرادی هست، آن مسئله ديگريست. اين نقض غرض
است. ولی آنچه را كه ملت آنروز ميخواست همان چيزهائی بود كه در 25 سال
مبارزه دائما ً ميخواست: آزادی قلم، آزادی بيان، آزادی مسكن و كار، عدالت
اجتماعی، تعيين حدود اختيارات شاه از نظر قانونی، انحلال يك دستگاهی كه
بجای امنيت، وحشت ايجاد ميكرد و بجای اطلاعات تمام همّ و نيروی خود را صرف
آزار مردم در داخل و خارج كشور ميكرد، بنام ساواك، و جايگزينی آن بصورت يك
سازمان اطلاعات و امنيت واقعي. اينها بعلاوه مسائل كوچك ديگری مثل
برگرداندن بنياد پهلوی و غيره بملت ايران جزء برنامه من بود. هيچكس
نميتواند بگويد دولتی دراين 25 سال آمد كه چنين برنامه ای داشت.
سئوال
- يكی از ايرادهائی كه مخالفان شما در آن زمان
ميگرفتند، منجمله بعضی از رهبران جبهه ملی وجود خمينی و بعضی از مذهبيون،
اين بود كه شما را به جاه طلبی و فرصت طلبی متهم ميكردند و ميگفتند كه اين
كابینه خشك و خالی است و يك چاره تاكتيكی يا موقتی از طرف شاه است و
بهيچوجه جوابگوی خواسته های ملت ايران نيست.
نظر شما در اين مورد چيست
؟
دكتر بختيار
- خواسته های ملت ايران همانطوريكه عرض كردم همان بود كه در برنامه دولت
ذكر شد. اما وقتی آقای خمينی و آخوندها مرا جاه طلب معرفی ميكنند بايد
بگويم كه من با تحصيلات و سوابق زندگی و مبارزاتم برای چنين مشاغلی تربيت
شده بودم.
ولی آنهائيكه در مدرسه
فيضيه راجع به مطهرات و كثافات و نجاسات آن مهملات را نوشته اند، بنظر من
آنها جاه طلب هستند كه خود را بصورت خليفه اسلام و دارای نظريه راجع به
تمام مسائل علمی، فنی، فلسفی، اقتصادی و حقوقی ميدانند. وظيفه يك مرد وطن
دوست اينست كه به مملكتش خدمت بكند. يك روحانی، همانطور كه همانوقت گفتم،
همه كار در ايران ميكرد جز وظيفه خودش كه روحانيت بود.
در اين صورت بنده گمان
ميكنم كه اين دولت با دولت های قبل بسيار متفاوت بود. اولا ً اطلاع داريد
در باصطلاح افشاگری هائی كه در مدت سه سال تمام، در تمام مراكز ممكنه:
ساواك، دربار و غيره شد، برای خيلی از رجال مدرك درآوردند جز برای من، با
وجود علاقه مفرط و دوستی زيادی كه خمينی و دار و دسته خمينی بمن دارند!
نتوانستند يك مدرك پيدا كند كه من ارتباطی با يكی از اين مراكز داشته ام.
در صورتيكه برای عده ای كه آنها هم خودشان را در اپوزيسيون می انگارند
مدارك زيادی بدست آمده است.
اما در مورد اين قسمت آخر
سئوالتان بايد بگويم كه من قبول نخست وزيری را
بدون قيد و شرط نكردم. آن نخست وزيران قبل از من مفتخر ميشدند به اينكه
فرمان بگيرند. من با تواضع و ادب فرمان گرفتم ولی روی اصولی كه بايستی
پافشاری كنم پافشاری كردم و مخصوصا ً راجع به بعضی از مواد قانون اساسی كه
شاه حق دخالت در امور دولت را ندارد، آنچنان پافشاری كردم كه در مقابل هيأت
دولتی كه معرفی ميكردم، شخص شاه اين موضوع را تاكيد كرد و بصراحت گفت كه
اصل 44 و 45 متمم قانون اساسی را دقيقا ً رعايت خواهد كرد.
خيال نميكنم لازم به ياد
آوری باشد كه اصل 44 اصلی است كه صراحت دارد شخص پادشاه از مسئوليت مبری
است و اصل 45 اجرای قوانين و دستخط های شاه را مشروط به امضای وزير مسئول
ميكند، و تصور ميكنم اين بازگشت به قانون اساسی آرزوی هميشگی ملت ايران
بود. بازگشت به اينكه يك مملكتی بصورت مشروطه سلطنتی اداره بشود كه شاه فقط
سمبل استقلال و سمبل وحدت ملی باشد.
آخوندها راجع به جاه طلبی
بهتر است صحبت نكنند. هم خمينی و هم من زنده مانديم تا مردم بفهمند جاه طلب
مابين من و او كداميك بوده ايم و بفهمند كه چگونه گناه بزرگ من آگاهی و حسن
تشخيصی بوده كه دقيقا ً از روحيه آخوند بطور اعم، و آقای خمينی و اطرافيانش
بطور اخص پيدا كرده بودم و شهامت گفتنش را هم، در يك شرايطی كه ديگران اين
شهامت را نداشتند، داشتم.
سئوال
- آقای بختيار در آن روزهای آشفته ای كه ما همه بياد داريم بسياری از مردم
كوركوردانه از خمينی طرفداری ميكردند، شما برای اجرای برنامه هايتان روی چه
نيروئی حساب ميكرديد؟
دكتر بختيار
- من معتقد بودم كه وقتی يك ملتی آنچه را كه ساليان دراز آرزو كرده و باو
نداده اند، به او بدهند تسكين پيدا ميكند. معتقد بودم عده بيشماری از
اينهائيكه طرفدار خمينی بودند، وقتی آگاه ميشدند از واقعيت امر و وقتی
ميديدند كه نه، اين دولت با دولتهای سابق تفاوت كلی دارد، گرايش پيدا
ميكردند. بنده يك مثال ميزنم: مدت 62 روز هيچ روزنامه ای در ايران چاپ نمی
شد. من ارباب جرايد را خواستم، در منزل خودم در حدود چهل پنجاه نفر بودند.
به آنها گفتم آقايان، شما آزاديد از همين خانه من كه بيرون رفتيد آنچه را
كه مايليد بنويسيد. نه سانسور قبل هست نه بعد. اگر بكسی هم اهانت كرديد و
فحش و ناسزا داديد، خود او در دادگستری اگر خواست تعقيب ميكند. اما راجع به
شخص من هر چه بنويسيد من تعقيب نمی كنم.
خواستم يك درسی بدهم و به
آنها، حالی كنم كه اين دولت با دولتهای قبلی تفاوت كلی دارد، نه سانسور
نظامی هست نه سانسور غير نظامی. و تازه همانوقت راجع به مسئله حكومت نظامی،
گفته بودم و شروع كرده بودم كه آنرا در تمام شهرهای ايران بتدريج ملغی كنم.
ولی بر ميگردم به سئوالی كه فرموديد روی چه
نيروئی من حساب ميكردم، در جواب شما ميگويم من روی نيروی حقيقت و بالاتر از
همه چيز حرمت بقانون تكيه كرده بودم. گفتم وقتی مردم فهميدند كه اين
دولت با دولتهای قبلی فرق دارد، گرايش پيدا خواهند كرد. واين موضوع را، هم
خود خمينی و هم اطرافيان معلوم الحالش كاملا ً درك كردند كه اگر بختيار يك
ماه و دو ماه ديگر بماند كار اينها تمام و يكسره است، بايد كه آنچه كه
ممكن است سم پاشی كنند، آتش سوزی راه بياندازند و آنچه از دستشان بر ميآيد
بكنند برای اينكه ما وقت اين را نداشته باشيم كه آنچنان كه هستيم خودمان را
به ملت نشان بدهيم، آن ملتی كه متأسفانه - و اين گناه ملت نيست - تربيت
سياسی نديده بود.
سئوال
- آقای بختيار آيا شما شاه را وادار به ترك ايران كرديد يا ميل شخصی ايشان
بود يا فشار آمريكا باعث شد که شاه کشور را ترک کند؟
دكتر بختيار
- من بعكس آنچه بعضی ها هنوز خيال ميكنند، از فشار آمريكائی ها به شاه برای
ترك ايران، اطلاعی نداشتم و ميتوانم چيزی راكه بجرأت بارها گفتم ، تكرار
كنم كه حتی يك مرتبه نه با تلفن نه حضوری نه با يادداشت، هيچ قسم تماسی با
اين ژنرال آمريكائی هويزر كه به ايران آمده بود، پيدا نكردم. نهايت اينكه،
اگر شاه سه ماه قبل مرا دعوت به تشكيل كابينه
كرده بود، امروز ما همه در ايران بوديم و خمينی در نجف يا در پاريس يا در
جای ديگر.
متأسفانه اشكال كار اين
بود كه شاه با سوابقی كه من داشتم و ما داشتيم، بطور كلی مايل نبود بعد از
اينكه 25 سال ما مورد بی محبتی حتی مورد زجر و شكنجه قرار گرفته بوديم،
بطرف يكی از ماها برگردد واز ما تشكيل كابينه بخواهد. بطوريكه وقتی مرا
خواستند سرطان خمينی سرتاسر پيكر ملت ايران را گرفته بود. آنوقت من برای
پابين آوردن اين تب، اين التهاب عظيمی كه در تمام اركان مملكت پيدا شده
بود، و بر اثر دخالت های مستمر سلطنت در تمام امور، راهی جز اين نديدم، جز
اينكه خودم پيشنهاد بكنم كه ايشان به خارج مسافرت كنند، فكر ميكردم - و
هنوز معتقدم كه فكرم صحيح بود - كه با رفتن او چون شعار خمينی "او بايد
برود" بود، با رفتن او از ايران ديگر بهانه ای در دست خمينی نخواهد ماند. -
آنوقت بهانه آقای خمينی اين بود كه شاه بايد برود. اما بعد فهميديم كه
مقصود اصلا ً اين نبوده، مقصود خمينی آمدن خودش و مملكت را بصورتی كه هست
در آوردن بود.
من از شاه خواهش كردم كه
برای همين موضوع صلاح مملكت است كه ايران را ترك بكنند. حالا اگر
آمريكائبها يا افراد ديگری - اينطوری كه خودشان گويا در كتاب نوشته اند -
ايشان را تحت فشار گذاشته اند آن امری است عليحده. ولی من اين شرط را، يا
مودبانه بگويم، اين خواهش را كردم و ايشان هم بعد از چند روزی از ايران
رفتند (نگاه شود به بيانيه دكتر بختيار بعد از خروج شاه در ضمائم - ناشر).
سئوال -
آقای بختيار به چه دليل فكر ميكنيد اگر سه ماه زودتر مأمور
تشكيل كابينه شده بوديد موفق ميشديد؟
دكتر بختيار
- برای اينكه سه ماه قبل از من آقای شريف امامی نخست وزير بود. من قصد
انتنقاد ندارم، بخصوص از مردی كه اينجا نيست و از خودش نميتواند دفاع بكند،
ولی همه ميدانيم كه شريف امامی 25 سال گل سرسبد آن دستگاهی بود كه آن
دستگاه را من غير قانونی و فاسد ميدانستم و ميدانم. نخست وزيری كه خودش مدت
25 سال در تمام شئون مملكت دخالت داشته است، وقتی كه برای دفعه دوم نخست
وزيری به مجلس پا ميگذارد ميگويد: دستور دادم كه قمارخانه ها را ببندند.
مردم ميدانند كه اينها قمارخانه ها ئی بوده كه خود ايشان، بعنوان رئيس
بنياد پهلوی، 15 سال اداره ميكردند. ولی به شاپور
بختيار چه ايرادی ميشد گرفت؟ چه چيزی جز ندای آزادی، كه تا آخرين دقيقه
برای آن جنگيدم و هنوز كه اينجا هستم می جنگم.
اين بود كه اگر سه ماه قبل
از اين سمپاشی هائی كه از طرف آخوندها ميشد و از طرف بعضی دول خارجی و
راديوهای خارجی تقويت ميشد، به اين حد محيط را مسموم نكرده بود، گمان ميكنم
كه من ميتوانستم براحتی و قبل از اينكه شيرازه امور بكلی از هم پاشيده
بشود، دولتی تشكيل بدهم كه در آن دولت، ملت انعكاس خواسته های خودش را
همانطور كه آرزو داشت ببيند. منتهی طبيب را وقتی سر بيمار آوردند كه بيماری
خيلی خيلی زياد پيشرفت كرده بود و همانطور كه عرض كردم سرطان خمينی تمام
قسمت های بدنش را گرفته بود.
سئوال
- آقای بختيار، ميگويند - و خود شاه نيز در خاطراتش و همچنين در مصاحبه ای
با مجله مصری اكتبر تأييد كرد - كه بدون اجازه واشنگتن كاری نميكرد و
تصميمی نمی گرفت. مخالفان شما هم ميگويند بختيار مرد آمريكائی ها بود و
آنها او را بشاه تحميل كردند تا نقش محلل را بازی كند. در اين مورد چه
ميگوئيد؟
دكتر بختيار
- بنده نميدانم كه محلل اينجا چه مفهومی دارد و شايد چون در زمينه صحبت
آخوند هستيم يك معنائی داشته باشد كه من نميدانم. ولی من وقتی قبول كردم
بعنوان محلل نبود. بعنوان يك رفورماتور بود. برای اينكه می بينيم هميشه
انقلاب ضد انقلاب ميآورد. همينطوركه حالا هر كس را اعدام ميكنند ميگويند ضد
انقلاب است. ولی نظر من اين بود كه تمام اين كارها اگر از مسير قانونی و بر
روی اصولی كه ما هميشه در جبهه ملی بعد از سقوط مصدق اعلام كرده بوديم،
انجام شده بود اين مسئله پيش نمی آمد.
اينجا به نكته ای اشاره
كرديد كه شاه در خاطراتش نوشته، مسئول اين امر خود اوست كه نوشته است. ولی
من ميتوانم عرض كنم كه متأسفانه يك مقدار زيادش صحيح است. برای اينكه وقتی
مردم در داخل كشور ناراضی بودند. دولت اعم از اينكه بوسيله شاه اداره بشود
يا يك نخست وزير يا يك ديكتاتور يا هر كس ديگر، در صورت ناراضی بودن مردم،
دولت احتياج دارد كه پايگاهی در خارج از كشور برای خودش دست و پا بكند، شاه
اگر بخواسته های ملت گوش شنوا نشان داده بود، شايد احتياج نداشت كه
امريكائی ها تصميم بگيرند و شايد امريكائی ها هم خودشان را در مقامی
نميديدند كه از او تقاضای غير مشروع داشته باشند.
اينجا هم باز مسئله
دمكراسی و قانون اساسی مطرح ميشود. مرحوم دكتر مصدق بخود من اين افتخار را
داد كه با حضور عده ای فرمود اگر سفير يك مملكت خارجی از شاه چيزی خواست كه
بر خلاف مصالح بود، بايد بگويد كه به دولت مراجعه كنيد و وقتی كه به دولت
گفتند بايد بگويد با نظر مجلس بايد بشود. عوض اينكه فشار تمام تقاضاهای غير
مشروع روی يك نفر باشد، اين منعكس ميشود روی نمايندگان ملت و روی تمام ملت.
فراموش نكنيد كه سالها و سالها قبل از تولد شماها، وقتی كه منهم خيلی كوچك
بودم، سلطان احمد شاه در ضيافتی كه در لندن ملكه انگليس بافتخار او ترتيب
داده بود، وقتی كه از او خواستند در نطقش به قرارداد 1919 اشاره ای بكند،
گفت پادشاه مشروطه نبايد چنين كاری را بكند برای اينكه از وظائف او نيست.
حالا البته ميتوانيم بگوئيم كه به او آن رسيد كه ديديم. ولی او شرافتمندانه
قانون را مراعات كرد. بنظر من محمد رضا شاه اگر
متكی ميشد به يك دولتی كه آن دولت نماينده ملت بود، يعنی مورد تأييد
نمايندگان واقعی ملت بود، هرگز احتياج پيدا نمی كرد كه برای كمترين چيز با
سفير اين دولت يا آن دولت مشورت بكند. باز بر ميگرديم كه اگر قانون
اساسی مراعات ميشد اين اختلافات پيش نمی آمد و برای همين موضوع و بدليل
همين دخالت های مستمر دربار در امور دولت بود كه دكتر مصدق سقوط كرد.
دولت مصدق در سال 31
مخصوصاً 32 مستمراً مورد حمله يك عده آخوند ديگر برياست بهبهانی سيد
ابوالقاسم كاشی و عده ای افراد معلوم الحال بود كه خوشبختانه زمانه همه را
معرفی كرد. اينها وقتی كه ميخواستند آزاری به دولت بدهند يا بلوائی بر پا
كنند به كمك پول دربار، اين عمال يعنی آخوند و اوباش دور هم جمع ميشدند و
آن الم شنگه هائی كه شنيديد يا ديديد، براه می انداختند. بنظر من اگر كه
شاه خودش را مبری ميداشت از اين چيزها، خودش را دور ميكرد از اين دخالت
ها، خيلی خيلی بيشتر مورد احترام بود. در اين زمينه خاطره كوچكی دارم كه
عرض ميكنم. روزی كه من نخست وزير شدم شاه اين مسئله را بمن تذكر دادند كه
در سلطنت مشروطه، شاه مصون از تعرض است و اينهائی كه به در و ديوار
مينويسند چه صيغه ايست. من به ايشان پيشنهاد كردم يك هفته صبر كنند. يك
هفته يا هشت روز گذشته بود كه آمدم كاخ نياوران، خود ايشان به من اظهار
كردند، عين اين عبارت : آقای بختيار فحش ها بمن كم شده ولی شما از فحش
خوردن غوغا ميكنيد. من جواب دادم، وظيفه دولت است كه فحش بخورد، وظيفه شاهی
كه دخالت نميكند فحش خوردن نيست. و اين باز بر ميگردد باينكه اگر مكانيسم
مشروطيت ما درست كار ميكرد، ما هرگز به اين بلاها گرفتار نمی شديم حالا
استفاده ميكنم از حوصله شما و ميگويم، يكسال قبل يعنی در سال 56 ما هيچ
چيز نمی خواستيم - نه كريم سنجابی، نه داريوش فروهر - نه افرادی كه اينقدر
دور امام تملق گفتند و مداهنه كردند و بجائی هم نرسيدند جز به نفرت عمومی
كه روی آنها هميشه سايه می اندازد و درچه شرائط ننگينی زندگی ميكنند - ما
هيچ چيز از شاه نخواسته بوديم جز اجزای قانون اساسي. او نكرد و وقتی كه من
آمدم ديگر دير بود.
سئوال
- آقای بختيار يكی از انتقادات مخالفين شما اينست كه از يك مجلسی رأی
اعتماد گرفتيد كه مجلس رستاخيزی بود. در اين مورد چه ميفرمائيد؟
دكتر بختيار
- بنده معتقد هستم كه دو نكته اينجا بايستی تذكر داده شود. تا آنجائيكه من
بياد دارم قبل از سال 1305 تا دوره شانزدهم من مجلسی را بياد ندارم كه در
آن مجلس اكثريت و حتی يك اقليت قابل توجهی نماينده واقعی مردم بوده باشند.
دخالتهای مستمر مانع اين ميشد كه نمايندگان واقعی مردم به مجلس بروند. پس
اين يك سنتی شده بود. هم مصدق داشتند و هم موتمن الملك داشتند، هم مستوفی
الممالك داشتند، هم مشيرالدوله داشتند، هم رجالی كه بشهرت اينها نيستند و
اين افراد ملی كنار افرادی نشسته بودند كه اصلا ً بوی ملی گرايی از آنها
نمی آمد. اينها توانستند خودشان را معرفی كنند و در بعضی مراحل مخصوصاً در
دوره چهاردهم با آن مخالفت با قرارداد كافتارادزه، در دوره بعد مسئله
قرارداد قوام السلطنه و نفت شمال، بعد در زمان ملی كردن صنعت نفت، هيچوقت
ما بيشتر از ده دوازده نفر وكيل ملی در مجلس نديديم. اين يك نكته. پس وقتی
كه حق مساعد شد و صدائی بلند شد در داخل مجلس و مردم فهميدند كه اين منعكس
كننده افكار مردم است، ديگران هم تحت تأثير قرار ميگيرند. شما ببينيد چه
اشخاصی به ملی شدن صنعت نفت رأی دادند. اينها خيلی هايشان از نوكران رسمی و
سر سپردگان انگلستان بودند. پس يك موضوع اين است كه مجلس خوب و بد در ايران
نبوده، جز مجلس بد من مجلسی نديدم و آنهم به علت مسائلی است كه از حوصله
بحث امروز ما خارج است. ولی يك موضوع ديگری هم هست كه من معتقدم مجلس بد هم
هر قدر بد باشد، بهتر از ديكتاتوری و بهتر از بی مجلسی است. وقتی كه يك
قانونی وضع ميشود در يك مملكتی، الزاماً آن قانون ايده آل نيست. ولی اگر
همان قانون ناقص اجرا بشود از هرج و مرج و استبداد كه دنبال آن می آيد،
بهتر است.
وانگهی به عمر مجلس با
محاسبه تعطيلات تابستانی سه چهار ماهی بيشتر نمانده بود. و من برای اينكه
باز حرمت به قانون را تا سرحد امكان برسانم، وقتيكه پيشنهاد نخست وزيری بمن
شد، تقاضای رأی تمايل كردم و اينرا هم در مكتب مرحوم دكتر مصدق آموخته
بودم. از همين مجلسی كه هزار و يك ايراد همه به آن ميگيريم، و واقعا ً هم
همينطور بود، رأی تمايل خواستم. من خواستم اين سنت و اين راه و رسم فراموش
شده را دوباره زنده كنم. يعنی شاه وقتی فرمان صادر ميكند كه قوه مقننه
اظهار تمايل كرده باشد و وقتی كه اظهار تمايل كرد، شاه مطابق قانون فرمان
صادر ميكند. من آمده بودم مشروطيت ايران را بر
طبق قانون اساسی استوار بكنم و برای اينكار خواستم روز اول حرمت به آدم
هائی بگذارم كه خيلی هاشان لايق هيچ حرمتی نبودند ولی بهر حال عنوان
نماينده مردم را داشتند. اين يك احترامی به اسم مجلس و اسم نماينده بود، نه
به آقايانی كه تمام رستاخيزی بودند.
و مخصوصاً استفاده ميكنم
بگويم آن افرادی كه روزهای آخر بيشتر سر و صدا راه ميانداختند از سرسپردگان
ساواك بودند، از افرادی بودند كه خجالت نميكشيدند يك دوره باسم فلان حزب به
مجلس بروند و دوره بعد باسم حزب رستاخيز، و باز در وسط دوره تقنينيه
رستاخيز را ول كنند و بنام حزب خيالی خود قال و مقال راه بيندازند. اينها
افرادی بودند كه ساليان دراز هيچوقت آزاری نديدند، هميشه متنعم بودند، اگر
اين آقايان اين اواخر آزاديخواه شدند و به ولينعمت خود، ساواك، خيانت
كردند، باز بدليل اين بود كه جّو خارج حكم ميكرد و باميد اينكه امام نسبت
به اينها ارفاق خواهد كرد و شايد اگر انتخابات جديدی بشود اينها به مجلس
باز خواهند گشت. كه ديديم خمينی راجع به اين موضوع اشتباه نكرد. اين افرادی
كه عرض كردم آزاديخواهی شان تحت فشار خارجی گل كرده بود، حالا هم هر كدام
را می بينيد برای ملت ايران خودشان را ليدر و رهبر و افراد منزه و هميشه
آماده خدمتگزاری به ملت معرفی ميكنند.
اين مجلس به نظر من نه
اينكه ايده آل نبود، بلكه بسيار مجلس بدی بود. ولی با همه افراد فاسدی كه
در اين مجلس بودند اگر بخواهيم باز با مجلس كنونی مقايسه اش بكنيم من آن
مجلس را ترجيح ميدهم. اين بنظر بعضی از شماها شايد عجيب بيايد. ولی باز آن
مجلس لااقل مفهوم قانون درش بود، حالا قانون بد، قانونی كه برخلاف مصلحت
بود، قانونی كه هزار حقه بازی در اجرايش بود. اينها همه بجای خود، ولی
مفهوم قانون در جمهوری اسلامی وجود ندارد. ما كه وحی داريم چرا قانون داشته
باشيم ؟ بنده نديدم تا حال حتی در اين قانون اساسی نكبت بار جمهوری مضحك
اسلامی يك مورد، جز مورد بنی صدر، قانون اجرا شده باشد. تنها در مورد بنی
صدر قانون اجرا شد. يعنی همان مجلسی كه تأييدش كرده بود. به بيكفايتيش رأی
داد و همان فقيه عاليقدر و ولی امری كه فرمان رياست جمهوريش را باو داده
بود معزولش كرد. اگر اين مورد را شما جدا بكنيد، من مورد ديگری سراغ ندارم
كه قانون جمهوری اسلامی برطبق خود آن قانون اجرا شده باشد.
سئوال - آقای بختيار شما
گفتنيد كه ميدانستيد كه در صورت پيروزی خمينی چه بروز كشور خواهد آمد و
ميدانيم كه شما قصد داشتيد با خمينی قبل از پيروزيش، قبل از تثبيت فتنه
اش، ديدار بكنيد مقصودتان از اين سفر چنانچه با ملاقات موافقت ميكرد چه
بود؟
آيا توافق بخصوصی ميخواستيد با او داشته باشيد ؟
دكتر بختيار
- بايد عرض كنم كه اين فكر شخص خود من بود. هيچكس در اينكار، نه مشاورين
من، نه وزرای كابينه نه دوستان من، هيچكس مرا در اين راه ترغيب نكرد. اين
يك عمل سياسی صحيحی بنظر خود من بود كه انجام دادم و دليل اش هم اينست كه
عرض ميكنم: يك مردی بناحق سواريك عده ای مردم بدون آگاهی سياسی و ستم كشيده
و محروميت ديده شده بود، عده كثيری از مردم به خمينی اعتقاد پيدا كرده
بودند. همانطور هم كه اشاره كرديم خارجيها هم مخصوصاً ماههای آخر از دامن
زدن باين فتنه كوتاهی نميكردند. من فكر پنجاه سال ديگر را ميكردم كه مردم
تاريخ را كه ميخوانند بگويند اگر اين آقای بختيار، كه از نظر سن تقريباً
جای پسر آقای خمينی بود، اگر ميرفت به پاريس بعنوان يك ايرانی و با اين
مرد، همانطور كه عده ای ميرفتند و ميآمدند، مسائل ايران را مطرح ميكرد.
ميگفت گرفتاريهای ما اينست
كه مردم در عذابند، من سوابقی دارم با اين شرايط آمده ام، اينكارها را
ميخواهم بكنم. اگر اينكار را ميكرد چه عيبی داشت ؟ آيا اين خود خواهی نبوده
؟ اين آقای بختيار زياد از خودش راضی نبوده كه نيامد يك از خود گذشتگی
بكند، بگويد ببينم اين سيد چه ميگويد؟ روی اين فكر من اين تصميم را گرفتم و
يك متنی تهيه كردم. روز جمعه ای بود، يادم هست. يكی از دوستان آقای بازرگان
را خواستم. بالاخره ما با بازرگان سالها همزندان بوديم و با وجود اختلافات
سليقه و طرز تفكری كه داريم و اختلافات راجع به دخالت مذهب در سياست، من او
را آدم فاسدی هيچوقت نديدم. كج سليقگی ها و ضعفی هم كه دارد مديون همان
دردی است كه دارد كه همه چيز را ميخواهد با معادله مذهب حل كند. باين شخص
گفتم من حاضرم بروم به اروپا و با آقای خمينی مذاكره بكنم راجع به مسائل و
مصائب كشور و اينكه در خارج كشور بعنوان دو ايرانی ما بايستی قبل از هر چيز
به منافع مملكت فكر كنيم. غافل از اينكه اين مرد چيزی كه برايش مطرح نيست
مملكت است.
من آنوقت راجع باين موضوع
تا اين حد روشن نبودم. با وجوديكه اغلب ميگويند بختيار روشن ديد. ولی اينجا
را ديگر من نديده بودم. البته شقاوتش را ميدانستم ولی درجه اش را
نميدانستم. بالاخره باين شخص گفتم بدون اينكه من تعهدی بسپارم يا استعفا
بدهم و ايشان بخواهد بعنوان رهبر ملت ايران با من صحبت بكند، ما بعنوان
شاپور بختيار و روح الله خمينی، صحبت بكنيم.
اين موضوع مذاكره شد و اين
مذاكره رسيد به سطح بهشتی، بهشتی و مطهری با اصل اين موضوع تا آنجائيكه من
اطلاع دارم، موافقت كردند. موضوع را منعكس كردند و متنی هم كه تهيه شده بود
باين مفهوم بود. من تقريبا از حافظه كمك ميگيرم: من، شاپور بختيار كه
ساليان دراز برای آزادی، استقلال، و حكومت قانون در اين مملكت مبارزه كرده
ام، اكنون كه مملكت در وضع بسيار اسفناكی گرفتار شده، سعی كردم تا ميتوانم
حكومت را حكومت قانون بكنم، آن بی عدالتی ها را از بين ببرم و غيره ...
تقاضا ميكنم كه وقتی تعيين كنيد كه من به پاريس بيآيم و با آيت الله راجع
به آينده ايران و راجع به مسائلی كه هست با هم تبادل نظر بكنيم، و اگر نظری
داريد راجع به بعضی مسائل، چون اينهم بر ميگردد به قانون اساسی، با كمال
احترام من گوش خواهم داد و در حدود قانون اساسی انجام خواهم داد.
پس تصويب شده بود كه من به
پاريس حركت كنم. باز بر ميگردم به قسمت اول كه اگر من اينكار را نمی كردم
آن ايراد از طرف پسر شما نسبت بمن حتمی بود كه چه ميشد اگر بختيار اينكار
را ميكرد.
نامه كه رسيد - با نظر
موافق بهشتی و مطهری، از اين دو نفر اطمينان دارم - بازرگان تلفن كرد بمن،
گفتم آقای بازرگان خود شما هم بيآييد به نظر من صلاح است. حالا اگر طياره
ای نيست با طياره نخست وزيری ميرويم هر دو نفر تا شهر نيس، از آنجا شما با
يك طياره ديگر ميتوانيد مستقيماً برويد پيش آقای خمينی و من ميروم منزل يكی
از نزديكانم و روز بعد به پاريس ميآيم و با ايشان صحبت ميكنم. يك مقداری
تنها يك مقداری هم با حضور شما، هر طوری كه خود شما ترتيبش را بدهيد ولی
بودن شما در آنجا مانع صحبت من نخواهد بود.
بازرگان گفت كه من هم نظر
موافق دادم و موضوع را به آقای بهشتی گفتم. من تلفن كردم به وزارت خارجه كه
برای من و دو تا از وزرای كابينه و دو سه نفر هم كه يك گرفتاری داشتند كه
طياره پيدا نمی كردند، كه پاسپورت هايی كه لازم است صادر بكنند. و حتی يك
مقداری پول هم فرستادم از بانك آوردند، سی چهل هزار فرانك برای اينكه مخارج
رفتن و آمدن آنجامان تأمين بشود.
ساعت 12 شب، من اطمينان
داشتم كه فردا شنبه حركت ميكنم و با اين فكر خوابيدم. صبح كه بيدار شدم
ديدم كه گفتند كه آقا قبول كرده بود ولی عدول كرده است. من ميدانم كه بهيچ
عنوان با خمينی نميتوانستم توافق كنم. من ميدانستم و حالا بيشتر از آنوقت
ميدانم، كه ما به دو زبان و از دو چيز مختلف صحبت می كنيم. من از ملت و
ايران صحبت می كنم، او از امت و اسلام صحبت ميكند. ما با هم نميتوانيم وجه
مشتركی داشته باشيم. من از ترقی وتكنولوژی دنيای روبه تمدن صحبت ميكنم، او
ميخواهد ما را برگرداند به 1400 سال پيش، خيلی بعيد ميبود، ولی اينكار كه
نشد من حداكثر استفاده را كردم برای همان منظوری كه عرض كردم.
وقتی كه تاريخ نوشته خواهد
شد همه خواهند گفت: بختيار خواست بيآيد. با وجود تمام فحش هائيكه ميخورد.
با تمام مرده بادها كه می شنيد خواست بيآيد يك گرهی را اگر ميتواند با يك
شانس در هزار شانس، باز كند. حالا كی مانع اين ملاقات شد. مسلماً اسم سه
چهار نفر قطعی است. يكی از افتخارات آقای ابوالحسن بنی صدر اينست كه من
مانع شدم. ديديم كه بآنجا رسيد كه بايد برسد. يكی خانم سنجابی و آقای
سنجابی، اينها را ميگويم خانم و آقا به جهت اينكه نفوذ اول مال خانم است و
بعد مال آقا. سوم خانم فروهر و آقای فروهر، اينها روی آن كوته نظری، روی
حقارت و تنك مايگی كه دارند، نتوانستند ببينند كاری انجام بشود و آنها سهمی
نبرند. بنی صدر بيك روزنامه نويس فرانسوی، كه خودش بمن گفت، گفته بود: اگر
نفس بختيار به خمينی ميرسيد امكان داشت كه آقا خيلی از اين شدتی كه داشت
كاسته بشود و جا بزند، و نفع ما در اين نبود. انقلاب اسلامی بايستی ميشد و
لازم بود كه ما اين ملاقات را بهم بزنيم. اين آقا برای اينكه رئيس جمهوری
بشود آن بدبخت هم برای اينكه، چه عرض كنم. پس اين سفر پاريس هم باين دليل
بود كه عرض كردم. يا موافقت ميكرد و من به پاريس ميآمدم، كه من برنده بودم،
يا مخالفت ميكرد و من نمی آمدم، من ميگفتم سعی خودم را كردم او قبول نكرد.
در اين صورت من چيزی از دست نمی دادم بهر حال اگر
می آمدم 50 سال هم با او بحث ميكردم او يك چيز می گفت، بنده هم يك چيز
ديگر، ولی اقلا ًاين راحتی وجدان برای من بود كه خواستم حداكثر تلاش خودم
را برای اينكه اينقدر بدبختی و نكبت به مملكت ما نرسد بكنم. نشد
تقصير اوست و وقتی كه وارد ايران شد، يك جمله ای گفتم كه متأسفانه توی
روزنامه ها نديديم، نه اروپايی، نه ايرانی، گفتم : شاه كه رفت، قانون كه
اجرا ميشود با نهايت آزادی، منبعد اگز يكنفر ايرانی كشته شد خون آن يكنفر
را من بحساب آقای خمينی می گذارم، همانوقتی كه در ايران بود. و آنوقت من
خيال ميكردم كه به يك چيز مختصری سروته موضوع تمام ميشود ولی امروز می بينم
كه نه اصلاً برنامه قساوت و آدمكشی از آن مقياسی كه من فكر ميكردم خيلی
فراتر رفته است.
سئوال
- آقای بختيار، شما طی اين پاسخ آخرتان از چند نفر از جمله آقای دكتر
سنجابی اسم برديد، ميخواستم بپرسم قبل از سفر آقای سنجابی به پاريس و سازش
با خمينی، مواضع سياسی جبهه ملی و نظر خود آقای دكتر سنجابی چه بود چون شما
با ايشان آشنا بوديد و بالطبع اين موضوع را ميدانيد؟
دكتر بختيار
- بعد از فوت مصدق ما واقعاً مردی كه شبيه به او باشد، يك مردی كه دارای آن
اراده باشد نداشتيم. البته من نمی خواهم راجع به مردی مثل مصدق مبالغه
بكنم، نه، كج سليقگی هايی هم داشت. گاهی افراط ميكرد در بعضی چيزهايی كه يك
مرد بزرگ سياسی در حد او نبايد بكند. اين را هم ميگويم برای اينكه هيچوقت
نگويند من مداح كسی هستم. ولی اين مرد يك مرد استثنائی بود.
افرادی كه با او كار می
كردند، اين افراد هيچكدام آن فلز را نداشتند و بدبختی اينجا بود كه كار
بدست دو سه نفر افتاد كه درست نقطه مقابل مصدق بودند. بمعنای واقعی نقطه
مقابل بودند. يعنی افكار و عقايد و روش ها و سازشكاريهای اينها و ضعف اين
ها كاملاً نقطه مقابل مصدق بود. يكی از اينها همين آقای دكتر سنجابی بود.
آنهائی كه مردند من صحبتشان را نمی كنم، ولی از زنده ها ميگويم.
آقای سنجابی بيك دردی مبتلاست كه برای آدمی كه
داعيه رهبری دارد خطرناك ترين و بزرگترين درد است. و آن ضعف است، با ضعف
آدم به دزدی، به خيانت، به جنايت، به همه جا كشيده ميشود. و اين
مرد واقعاً ضعيف النفس است. يعنی هميشه همعقيده آخرين فردی است كه از اطاقش
بيرون ميرود.
آقای سنجابی در خرداد سال
1356 با خود بنده آن نامه سرگشاده ای را كه بشاه نوشته بوديم، (رجوع شود به
متن نامه در قسمت دوم ضمائم - ناشر) امضاء كرد. اين نامه بسيار مودبانه هم
بود. حتی عنوان نامه را هم بياد دارم كه نوشته بوديم: به پيشگاه اعليحضرت
همايون شاهنشاه، يعنی عنوان شاه را درست مطابق متن قانون اساسی گذاشته
بوديم. آريامهر و اينها ابداً نبود. اين نامه را ايشان هم امضاء كرده بود و
امضای اول را داشت. در نامه صحبت از قانون اساسی بود، حرمت به قانون بود،
آزادی انتخابات بود و غيره. ... صحبت اينكه ما جمهوری ميخواهيم ابداً نبود.
ما سلطنت مشروطه ميخواستيم بر طبق قانون اساسی و تذكر ميداديم كه آقا،
سلطنت هست ولی قانون اساسی نيست. فصل مربوط به حقوق سلطنت روز بروز قطورتر
ميشود و فصل مربوط به حقوق ملت ايران روز بروز نازك تر ميشود. باين ترتيب
خطر در مقابل داريم. يك اعلام خطر بود و بجا بود و در تدوين آن من هم دست
داشتم و بايد عرض كنم كه آقای بازرگان هم دست داشت. از اشخاصی كه بعد امضاء
نكردند يكی ايشان بود. حالا آنوقت او متمايل به خمينی شده بود يا دلائل
ديگری داشت، من نميتوانم بصورت قاطع چيزی عرض كنم. اما آقای سنجابی وقتی كه
اين ضعف اراده اش را شما شناختيد، متوجه تمام معايب و خطراتی كه يك رهبر
ضعيف برای يك ملت دارد ميشويد. در گذشته دور هم همين آقای سنجابی، با همين
آقای فريور كه بعد از فتنه خمينی سفير در سوئيس شد با مرحوم الهيارصالح،
قبل از اينكه من بايران بيآيم، و قبل از اينكه وارد حزب ايران بشوم، آن
قرارداد همكاری حزب ايران با حزب توده را امضاء كرده بودند.
سئوال
- اين چه سالی بود، آقای دكتر؟
دكتر بختيار
- اين سال 25 بود. بعد حزب از آنها بازخواست كرد كه شما چرا رفتيد يك چنين
كاری كرديد. حساب فريور جداست. او ميخواهد هميشه سوار باشد. در زمان امينی
هم وزير بود، در زمان خليل خان اسفندياری پدر ملكه ثريا هم باز وابسته
مطبوعاتی بود. او هميشه ميخواهد يك كاری داشته باشد و كار كم بكند و عايديش
مرتب باشد. ولی آقای سنجابی شروع كرد به گريه كردن كه مرا ببخشيد حق با
شماست و بالاخره او را بخشيدند. اكثريت بخشيدند و گفتند آقا، يك غلطی كرديد
ولی ديگر از اين كارها نكنيد. من گمان ميكردم كه برای مابقی عمر، اين برای
سنجابی كافی است نه، در سال 57 آمدن ايشان به اروپا همانطور كه ميدانيد
برای چيز ديگری بود. برای رفتن به كانادا و شركت در انترناسيونال سوسياليست
بود و حالا اگر اجازه ميدهيد راجع به آن موضوع هم صحبت ميكنم. من ضعف
سنجابی را می شناختم ولی آدم منضبطی بودم و 25 سال تحمل او را كردم. گو
اينكه از اين 25 سال، ساليان دراز هيچ ارتباطی با هم نداشتيم. او در امريكا
بود و من در ايران بودم. ولی مرديست كه تحت تاثير
اغلب اشخاص خيلی پيش پا افتاده و بدون فرهنگ و بدون شخصيت قرار ميگيرد.
اينجا هم تحت نفوذ فروهر بود. اصولا ً هميشه تحت نفوذ يك كسی هست. يك روز
تحت نفوذ فروهر و يكروز تحت نفوذ يكی ديگر. و اغلب هم نفوذ خانوادگی كه در
ايشان بی اندازه تأثير دارد.
اين ضعف و اين نفوذ پذيری
ايشان را كشاند به آنجا كه بجای كانادا، برود پاريس مقيم بشود.
در هيأت اجرائی جبهه ملی
ايشان دعوت انترناسيونال سوسياليست را مطرح كرد و توافق كرديم كه برود. نطق
فرانسه ايشان را هم كه يك مقداری نوشته بود باقی اش را من نوشتم و تصحيح
كردم و بايشان داديم كه ببرد و در كانادا در انترناسيونال سوسياليست بخواند
و بگويد كه ما از حقوق محروميم و بگويد كه قانون ما اجرا نميشود و بگويد كه
پادشاه ما حرمت به مشروطيت نمی گذارد. تمام اينها بدون تعارف بود ولی محبت
از خمينی و جمهوری و اسلامی و اينها نبود. در مورد توقف سر راه در پاريس كه
مطرح كرد، باو گفتيم شماميرويد آنجا، سلام و تعارفی اگر خواستيد بكنيد،
حرفهای خمينی را گوش بدهيد ولی هيچ تعهدی نكنيد. ايشان كه اينجا آمد مثل
همه آدم های ضعيف و كوچك در منطقه جاذبه قرار گرفت و كافی بود كه يك حاج
مانيان و يك افرادی مثل او به ايشان بگويند تو جای مصدقی، و افرادی مثل او
هم خيال ميكنند كه هر كسی كه گفتند تو جای مصدقی، مصدق ميشود. خلاصه، پاريس
كه آمد وضع عوض شد. رفت به آن ملاقات و آن اعلاميه سه ماده ای را نوشت.
اينهم گفتنی است كه مضحك ترين كارش بعد از مراجعت رفتن پيش شاه بود.
سئوال
- ببخشيد ممكن است بفرمائيد در چه موقعيتی اين اعلاميه امضاء شد ؟
دكتر بختيار
- ايشان بعد از اينكه سه چهار روز پاريس بود تقاضای شرفيابی به حضور امام
كرد. يك مذاكراتی با خمينی كرد. البته هنوز خمينی بر خر مراد سوار نشده بود
و با خودش گفت خوب، با جذب كردن سنجابی كه نفر اول جبهه ملی است - چون رئيس
هيأت اجرائی بود - من ميتوانم اينها را مهار بكنم. و تمام عناد خمينی با من
اينست كه او را توانست مهار بكند، بنده را نتوانست و هنوز نتوانسته است. و
اين مسأله خيلی جالب توجه است و چيزی كه ملت ايران بايد بداند اينست كه در
اين اعلاميه يا در واقع اين قرارداد يك جانبه، آقای سنجابی نوشته است كه
سلطنت ايران مشروعيت خود را از دست داده و فاقد پايگاه شرعی است و رژيم
آينده ايران بايستی بوسيله رفراندم و آراء عمومی بر اساس موازين اسلامی
تعيين شود، و نكته قابل توجه و تأمل اينست كه برای اولين دفعه زير قلم يك
جانشين مصدق، در يك متن سياسی، حكومت بر اساس موازين اسلامی پيدا شد. در
حاليكه هيچوقت و مطلقاً چنين چيزی بفكر كسی نميرسيد. ما در مكتب مصدق
هيچوقت در باب سياست صحبت از اسلام نمی كرديم. اسلام دين ماست. مسلمانی
مربوط بخود من است، مربوط به سياست و اداره كردن مملكت نيست. اگر ديگری
نظری غير از اين دارد، من مفتخرم كه هميشه و بخصوص از سه سال پيش بی پرده و
با كمال صراحت در تمام مصاحبه ها گفتم كه من يك لائيك هستم. اين را تعبير
كردند كه من ملحدم، در حاليكه ملحد و لائيك فرسنگ ها اختلاف دارد.
ملحد همانطور كه ميدانيد
كسی ست كه معتقد به هيچ چيز نيست. لائيك كسی است كه در اداره مملكت كار را
دست آخوند نمی دهد. حالا هم بنده باز لائيك مانده ام. خلاصه راجع به آقای
سنجابی و اين قراردادی كه امضاء كرده بودند، بايد بياد داشت كه زيبايی اين
قرارداد، اينجاست كه يك طرف امضاء كرده بود و طرف ديگر امضاء نكرده بود.
يعنی كريم سنجابی با نهايت خفت و در شرايط بسيار ننگين امضاء كرده بود.
خمينی اصلاً طرف را لايق اين ندانسته بود زير آن امضاء بگذارد. يعنی من و
تو يكی؟ چنين چيزی محال بود، او خودش را مافوق اين چيزها ميدانست و ايشان
بعنوان اينكه يك كار افتخار آميز انجام داده اند. ديگر كانادا هم تشريف
نبردند. يك دليل پوچی هم مطرح كردند كه چون نماينده ای هم از اسرائيل
آنجاست من آنجا نمی روم. بنده ميخواهم ببينم در كجای سازمان ملل و
سازمانهای جهانی نماينده اسرائيل نيست؟ در تمام ارگان ها هست. چطور آنجا
تحملش را داريد اما اينجا تحملش را نداريد؟ اينهم از آن حرف ها بود. (متن
اعلاميه سه ماده ای دکتر سنجابی در قسمت ضمائم - ناشر)
بالاخره ايشان برگشتند و
بصورت فاتح برای آن اشخاص ابلهی كه اين آدم را دائما كوك ميكنند شروع به
رجز خوانی كرد كه من همچه كاری كرده ام. ولی تا آمد من گفتم: شما بچه دليل
و بچه مجوزی امضاء كرديد. گفت كه اكثريت رأی خواهد داد. گفتم كه اكثريت هم
رأی بدهد شما با شرايط هيأت اجرائی رفتيد و بايستی تابع دستور هيأت اجرائی
باشيد. شما از حدود اختيارات خودتان تجاوز كرديد. خاصه اينكه اصلاً من اين
را قبول نمی كنم كه ما بدست خودمان آخوند را بيآوريم و بگذاريم حاكم بر
مقدرات ما بشود. ايشان گفت كه من بتو (بمن گفت - ناشر) قول ميدهم كه اين
شخص روحانی كه من ديدم، يك دنيا صلح و صفا و برادری و انسانيت است و وقتی
برگردد ميرود در قم و در آنجا مشغول عبادت ميشود. گاهی هم اگر خوشش آمد ما
ميرويم سلام و عليكی با او ميكنيم. ببينيد چطور همه چيز را با سهل انگاری
برگزار ميكند. وقتی سرنوشت يك ملتی، يك جامعه ای، يك منطقه ای در دنيا، با
اين طور مسائل ارتباط پيدا ميكند آن مردانی كه در اتفاقات مسئوليت دارند،
بايد از يك فلز خاصی باشند و اين فلز را او نداشت و ندارد.
بعد اختلاف ها بالا گرفت.
باين معنی بالا گرفت كه همان روزها بود كه شاه تصميم گرفته بود به شخصيت
های ملی رو كند. و اينجا من ميرسم به دكتر صديقي. شاه دكتر صديقی را مأمور
تشكيل كابينه كرده بود. آقای دكتر صديقی وزير مرحوم دكتر مصدق بود. مردی
است دانشمند و وطن دوست، بنده مبالغه نميخواهم بكنم ولی يك آدمی ست كه گاهی
ميتواند بگويد نه. اصولاً مرد سياستمداری كه بلد نيست نه بگويد نبايد وارد
سياست بشود. ايشان سعی كرده بود كه كابينه ای تشكيل بدهد. بمحض اينكه خبر
رسيد بگوش سنجابی، شروع كرد به پخش اعلاميه بوسيله فروهر و فرستادن اشخاصی،
با كمال عدم نزاكت، كه شما نبايد قبول كنيد. بتوچه اصلا؟ معنی ندارد كسی
كه شما اعلاميه صادر می كنيد كه عضو جبهيه ملی نيست و 15 سال اينجا نمی آيد
- بگذريم از اينكه 15 سال نيامدن ايشان مسئله ای نبود، برای اينكه 10 سال
بود كه جبهه ملی عملاً جلسه تشكيل نمی داد و خود آقای سنجابی هم 5 سالش را
در آمريكا بود - در كارش دخالت ميكنيد.ولی در هر حال بنده به آقای سنجابی
اين اعتراض را كردم و گفتم آقا ما آرزو داشتيم كه يك آدم ملی بيآيد سركار -
و اين يك جوابی هم هست به آن آدمهای ابلهی كه ميگويند من جاه طلب بودم -
اين آقا ميآيد سركار كه اين زنجير را تكان بدهد، و وضعيتی ايجاد بكند كه
راه برای يك انتخابات آزاد برای آن آزاديهائی كه ما 25 سال برايش مبارزه می
كنيم و زندان می رويم، باز بود. پس اين كار شكنی ها را چرا ميكنيد؟ اگر كه
فردا شاه شريف امامی را مأمور تشكيل دولت بكند - شما اينطور با او رفتار
كنيد با اين هم همانطور رفتار كنيد، اينكه نميشود. پس ميخواهيد بگوئيد كه
خودم بايد باشم، آخر خودت هم كه نميشود.
بايشان گفتم كه شما رفتيد
و با امام بيعت كرديد، نمی توانيد هم طرفدار جمهوری اسلامی باشيد و هم
طرفدار مشروطه سلطنتی - بعد هم ايشان را ديگر نديدم تا يك جلسه بعد از آنكه
خود من و ايشان هر دو جداگانه دعوت شده بوديم به كاخ نياوران. وقتی من دعوت
شده بودم، در ابتدا صحبت از حكومت آقای صديقی بود. و من قول داده بودم كه
از صديقی و يا هر آدمی مثل او و در اين حدود پشتيبانی بكنم. وقتی كه آقای
سنجابی رفته بود كاخ نياوران اينطوری كه شاه ميگويد خيلی خضوع و خشوع كرد و
چه گفت و چه گفت. من مذاكراتم با شاه در حدود قانون اساسی بود. چسبيده بودم
به قانون اساسی و هيچ راهی هم جز اين نه ميتوانستم داشته باشم نه ميخواستم
ارائه بدهم.
وقتی كه شاه با مشاورين
نظامی و غير نظامی اش صحبت كرده بود، همه باين نكته پی برده بودند كه آقا،
چنين آدمی با سوابقی كه آنوقت 20 سال 30 سال پيش داشت و بعد هم همكاری با
دكتر مصدق كه خودش را جانشين او خيال ميكرد، و بعد رفتن پيش آخوند، فردا
معلوم نيست كه از هر طرف كه باد بيآيد نچرخد، و اين خطرناك است. وقتی هم كه
با آقای دكتر صديقی مخالفت كرد، دكتر صديقی روز بعد بمن تلفن كرد و اظهار
تشكر كرد كه شما با كمال شهامت حرفهايتان را زديد، من بايشان جواب دادم: من
معتقد هستم ما 25 سال است برای يك چنين حكومتی می جنگيم، حالا اگر خودمان
كارشكنی كنيم و باصطلاح بيك همچه حكومتی اژدر بزنيم، اين نقض غرض است يا
خودخواهي. من كاری نكردم، حرفهای من در ادامه افكار و روشی بوده كه هميشه
داشتم.
دكتر صديقی بهر دليل و
تقدير - من ديگر وارد آن جزئيات نميشوم و اطلاع صحيح و دقيقی هم ندارم
كابينه را تشكيل نداد و آقای سنجابی كه از آمدن خمينی بسيار راضی و بسيار
خشنود بود، خيال ميكرد كه آقای خمينی كه بيايد اولاً نخست وزيری او قطعی
است. بالاخره نفر اول جبهه ملی است و نخست وزير شاه هم نبوده است، در
نتيجه ميتواند نخست وزير بشود. در مرحله بعدی، خوب، نخست وزير كه باشد بميل
خودش كابينه را تشكيل خواهد داد و مورد احترام خواهد بود و خمينی هم ده
پانزده روز كه در تهران سلام و عليك و ديد و بازديد هايش را كرد ميرود به
قم و عملاً فعال مايشاء او خواهد بود. شما اطلاع داريد - من در مخفی گاه
بودم - آنوقت كه برای ديدن خمينی، دو سه روز بعد، چندين ساعت در اطاق
انتظار سرپا ايستاده بود. در واقع رفتاری كه خمينی با او كرد و با اغلب اين
آقايان كرد، مورد پسند من است. اقلاً خمينی با تمام معايب و با تمام آن
گرفتاريها و مصائبی كه برای ملت ايران آورده، نسبت به افرادی مثل او كه
بيست سی سال يك فكر داشتند و بعد عدول كردند، كاملاً بی رحم بوده است. همه
آنهائی كه مثل سنجابی با او همكاری كردند با كمال خشونت و خفت بيرون كرده
است.
اين آقای سنجابی و اين
تاريخچه جبهه ملی را من خلاصه ميكنم: شخصيت مصدق در سطح بين المللی و نزد
مردم ايران بزرگ بود. ولی شاه نهايت بی انصافی را كرد و تمام دستگاه سلطنت
و تمام جرايد راديو تلويزيون و تمام درباريان متملق 25 سال به مصدق فحش
دادند و اين بجای اينكه مصدق را كوچك بكند، پيش مردم بزرگ كرد.
مصدق در زمان صدارت يا در زمان انزوائی كه در
زندان و در احمد آباد داشت هميشه مصدق بود. وقتی افرادی خودشان را جانشين
او ميدانند و برای خودشان يك شخصيت كاذبی قائل شدند بايد آن خصائل مصدق را
تا حدی داشته باشند. آقای سنجابی يكی از آن افرادی بود كه بعد از
فوت مصدق دائماً ميخواست جانشين مصدق باشد و هيچكدام از سجايای مصدق را
نداشت و بالاخره اين مسئله را هم گمان ميكنم مفيد باشد خدمتتان بگويم: آقای
سنجابی و من نميدانم كجاست و چون در يك شرايط مسلماً سختی زندگی ميكند،
نميخواهم ناجوانمردی هائی كه او در حق من كرد من در حق او بكنم و يا بگويم
خيانت كرده يا نه، ولی اينرا نميتوانم كتمان كنم كه من او را آدم ضعيفی
ميدانم وضعف آدم را بهمه جا ميبرد. ميخواهم فقط اين را عرض كنم كه در يك
مصاحبه يكسال بعد گفته بود، دكتر بختيار كمر جبهه ملی را شكست. من هيچ
توضيحی راجع به اين موضوع نميدهم. چون توضيحات را قبلاً دادم.
تنها بايد سئوال كرد ما بين من و او كی كمر جبهه
ملی را شكست، كی انحراف پيدا كرد؟ بعد از گذشت سه سال ملت ايران
جواب اين سئوال را خوب ميداند.
سئوال -
آقای بختيار من ميخواهم سئوالی بكنم كه جواب به اين سئوال
به روشن شدن خيلی از مسائل دوران قبل از نخست وزير شدن شما كمك خواهد كرد.
بفرمائيد چطور شخصی مانند دكتر سنجابی با خصوصياتی كه شما الان فرموديد
رهبری جبهه ملی را عهده دار شده بود و در ميان مردم هم كسب وجهه كرده بود.
دكتر بختيار
- همانطور كه عرض كردم ما بعد از مصدق رهبری كه شبيه به او باشد نداشتيم.
دكتر سنجابی - اين را از نظر روانی بايد تجزيه و تحليل بكنم - برای عوام و
برای يك عده ای كه در يك سالنی نشسته اند، يا در يك گروه كوچكی در يك حوزه
حزبی نشسته اند، بی اندازه جذاب است، يعنی اين آدم كه در بزنگاه های بزرگ
زندگی بايد رفتار يك رهبر را داشته باشد، هيچوقت ندارد. سنجابی هميشه حاضر
است با آن فردی كه صحبت ميكند بميل او صحبت كند. هزارها مثال من ميتوانم
بياورم. هيچوقت قاطعيت نداشت كه در يك جايی بگويد اين كار را من نميكنم.
هميشه آماده يك نوع سازش بود و برای يك مردمی كه باصطلاح فرنگی ها پوليتيزه
نيستند، روشن نيستند، مكتب سياسی نديده اند، همان حالت تو بميری و من بميرم
عوام را داشت، البته بيك سطح آدم دانشگاهي. يعنی يك حالتی است كه طرف هميشه
از شما راضی است. پس به شما رأی ميدهد، در عين اينكه هيچ كار مثبتی هم برای
شما نميكند. اينها بجای خود، سن ايشان و اينكه وزير مصدق بوده و اينكه اين
حالت خاص را داشته، يك عده ای طرفدار داشت. تمام كوشش او در شوراها و در
كميته ها اين بود كه تعداد طرفداران خودش را - كه از اين قماش بودند و لايق
اين نيستند كه من اسم هيچكدامشان را ببرم - زياد كند. سيستم كار او سيستم
يارگيری بود. و يارگيری بدون اينكه ديگر در نظر بگيرد كه اين شخص ارزشی
دارد يا نه، ميشود با او كار كرد يا نه. اين مسئله مطرح نبود. همين كه به
آقای سنجابی رأی بدهد و آقای سنجابی را تأييد بكند، تمام مسائل برای سنجابی
حل بود. البته چنين آدمی نميتواند رهبر سياسی باشد ولی همانطور كه عرض كردم
بعد از 28 مرداد 32 تا سقوط حكومت بنده، كی ما تربيت سياسی در ايران كرديم؟
يك مشت مردم ستمكش و بيسواد داشتيم، يا يك عده مردمی داشتيم كه با وجود
سواد بهيچوجه تربيت سياسی نداشتند. و خود دستگاه اينها را اگر فاسد نبودند
فاسد ميكرد. آن جوانی كه از اروپا و امريكا برميگشت، سازمان امنيت فوری به
سراغش ميرفت - اگر در خارج بسراغش نرفته بودند به سراغش می رفت، پيكانش
حاضر بود، حقوقش حاضر بود، كلوپ جوانان حاضر بود. می گفتند تو فكر نكن ما
جای تو فكر ميكنيم، حزب هم معنی ندارد يا حزبی كه ما دستورش را ميدهيم. من
باز متأسفم كه اين را ياد آوری ميكنم. ولی اينها روزی شايد لازم باشد برای
تاريخ ايران. اگر در اين 25 سال شاه اجازه داده
بود كه احزاب سياسی ميانه رو بدون هيچ نزديكی به ماركسيسم و حتی به سوسيال
دمكراسی و گرايش به اصطلاح چپ -- خيلی خيلی مختصر تشكيل می شد، خمينی مردم
ساده لوح را به اين زودی و به اين سادگی گول نمی زد. راه تشكيلات
سياسی را 25 سال بستند. قبل از آنهم كه چيزی نبود. دكتر مصدق هم به سنی كه
رسيده بود نه حزب ساز بود نه حزب باز بود. رهبر خوش سابقه و خوش نامی بود.
در 57 ما در جريان سيلی قرار گرفتيم كه در مقابلش هيچ چيز نبود. از اين جهت
شاه كه هميشه به روحانيون، جز يك عده بسيار معدودشان، پول و مقام ميداد و
مرحمت داشت. و تمام اينهائيكه دور خمينی هستند، هشتاد بلكه نود درصد اينها
جيره خواران شاه بودند - اينها را تقويت كرد و اينها همانطور كه می دانيد
روز آخر ديدند كفه ترازو بطرف خمينی است برگشتند.
بنده يك مثال می زنم و آن
مثال اين شخص منفوری است كه اخيراً كشته شد. اين آخوند، اين دستغيب مدت 23
سال تمام، هر مرتبه كه شاه برای زيارت شاه چراغ می رفت به شيراز، يقيناً
اطلاع داريد كه اين شخص نفر اول بود كه تبريك و تهنيت ميگفت و دست بوسی
ميكرد و متمتع هم می شد، تنها هم نبود و جمعی از آخوندهای همه كاره امروز
هم دنبالش بودند.
تنها اين سال آخر يعنی
همان سال 57 ايام عيد كه بطور عادی شاه به زيارت شاه چراغ در شيراز ميرفت،
آقای دستغيب كه جای ديگر بند و بست كرده بود، به شاه پيغام داد كه بعلت وضع
و جّو نامساعد اينجا صلاح نيست كه اعليحضرت تشريف بيآورند به شيراز و به
زيارت شاه چراغ بروند و خلاصه من معذورم، معذور هستم كه نمی توانم به عرض
تهنيت و دستبوس بيايم. اينها نيروهايی بود كه شاه تقويت كرد. حالا اگر يك
عده سلطنت طلب طرفدار سلطنت مشروطه - نه شاه الهی كه يك عده ای در خارج
دكانی برای آن باز كرده اند - يك عده مردم واقعاً مشروطه طلب می خواستند يك
حزب در ايران درست كنند، مسلما ً بدون نظر نصيری و سازمان امنيت امكان
نداشت. اگر تمام اينها طرفدار سلطنت مشروطه بودند، بايستی يك يك اينها از
طرف آنها منصوب می شدند. كه اينهم عملی نبود. هر كسی نمی تواند اينقدر بی
شخصيت باشد و اينطور خودفروشی بكند. نتيجه خلاء سياسی و نتيجه آن پركردن
خلاء بوسيله ايادی آخوندی كه صحبتشان را كردم. دست خارجی را هم فراموش
نكنيم بجای خود، ولی مهم، آن خلاء سياسی بود.
نظر من با سنجابی آنجائی
اختلاف پيدا می كرد كه من می گفتم جبهه ملی از دور يك اسمی دارد، يك عكس
مصدقی هنوز هست، يك خاطره ای هست. ما بطور دسته جمعی بنشينيم يك طرف ميز و
به خمينی بگوئيم حرف حسابی تو چيه. ما اينجا هستيم شما هم آنجا هستيد
حرفتان را بزنيد. روز تاسوعا و عاشورا من در آن راه پيمائی ها نرفتم، بدليل
اينكه عكس مصدق را قدغن كردند. فقط همين دليل را داشت. ولی سنجابی رفت، خفت
هم كشيد، ولی رفت. فروهر رفت و جلوی چشمش عكس مصدق را يك آخوند پايين آورد.
پيدا بود كه اينها جای ديگر ميخواستند بروند و جبهه ملی يك فكر ديگری داشت.
بجای اين اگر ما متحد بوديم و يك جبهه واحدی درست
ميكرديم، من نميگويم خمينی نمی آمد. نه، ميآمد ولی سر و كارش با يك جبهه
متحدی بود، يك جبهه متحد كه مجبور بود به حسابش بيآورد. اين كار كه
نشد خمينی تك تك همه اينها را يكی بعد از ديگری زد.
سئوال
- هنگامی كه شما نخست وزير شديد تا چه اندازه از زد و بندها و فعل و
انفعالات نوفل لوشاتو خبر داشتيد؟
دكتر بختيار
- من مأمور اطلاعاتی در نوفل لوشاتو نداشتم ولی ميدانم كه عده زيادی از
ايرانيها، يك عده دانشجو و يك عده افرادی كه دگرگونی ميخواستند و در وجود
خمينی، بدليل اينكه اين آدم ساليان دراز تبعيد شده بود، يك قسم نقطه اتكاء
پيدا كرده بودند و يك عده ای هم از نظر كنجكاوی ميآمدند و ايشان را
ميديدند. من تقريباً تا يكماه قبل از آن حتی صدای او را هم نشنيده بودم
يعنی هيچ نواری از او نشنيده بودم.
اما اگر درد را بخواهيد،
درد نوفل لوشاتو نبود درد افرادی بود كه ميآمدند آنجا، يك عده برای اينكه
خودنمائی نند يك
عده برای اينكه بگويند در اين جريانات خدمت امام رسيديم كه بعدها اگر كارش
گرفت از اين نمد كلاهی ببرند. ولی در اين ميان آن
دسته كه بيعتشان با امام واقعاً بزرگترين خيانت به ملت ايران بود، آن دسته
ايست كه به روشنفكر معروف بودند. لفظ خيانت را استعمال ميكنم چون واقعاً
معتقدم خيانت از آن روشنفكرانی بود كه تشخيص ندادند - و صلاحيت اين تشخيص
را داشتند - كه وقتی انسان طرفدار دمكراسی و آزادی و دانش شد، وقتی خواست
مملكت را از فساد و از ديكتاتوری و از متحجر بودن فكر بيرون بكشد نبايد دست
بدامن آخوند بزند. گمان ميكنم قبلاً هم گفته باشم كه 32 استاد
دانشگاه - كه حالا يا پاكسازی شده اند يا در زندانند يا منفصل هستند - در
كتابخانه خود من جمع شده بودند، 30 نفر موافق دخالت خمينی در امور سياسی
بودند و دو نفر مخالف. اين مسئله را كوچك نگيريد. آن افرادی كه عامی اند و
تربيت سياسی ندارند گناهی نكردند، آن اشخاصی كه از فقر و جهل و نادانی
دنبال خمينی سينه ميزدند آنها گناهكار نيستند. گناهكار آن افرادی هستند كه
وظيفه و وسيله داشتند مردم را روشن بكنند و نكردند. حكومت شاه بد بود ؟
مسلماً بد بود. قانون زير پا گذاشته ميشد ؟ مسلماً اينطور بود. بايستی يك
دگرگونی در مملكت ميشد ؟ مسلماً ميبايست ميشد. ولی نه دفع فاسد به افسد.
سئوال
- آقای بختيار، آيا شما در مدت نخست وزيری تان ملاقاتی با سفير آمريكا
داشتيد؟
دكتر بختيار
- سفير آمريكا يك هفته يا 10 روز بعد از نخست وزيری، بعنوان يك ملاقات
تشريفاتی مرسوم، به ديدن من آمد. اولين باری بود كه او را ميديدم. در اين
ملاقات صحبت از كليات بود. ولی مداركی كه بعد بدست آمد گويای اين واقعيت
بود كه او و ونس تمايل بسيار شديدی نسبت به دار و دسته بهشتی و مهندس
بازرگان داشتند، و سفير آمريكا مايل بود كه در همان ملاقات اول بداند روابط
من با اين آقايان چگونه است. من بايشان پاسخ دادم با بازرگان حدود 30 سال
است كه آشنا هستم و سالها با هم در زندان بوديم. البته تمام عقايد و افكار
من و او، مخصوصاً راجع به دخالت مذهب در سياست، با هم سازگار نيست. ولی
شخصی است با دانش، شخصی است با تقوی، حالا مرد سياسی لايقی هست يا نيست
بايد خودش را نشان بدهد. ولی من نسبت به او هيچ خصومت و عنادی ندارم. بعكس
يك همدردی ها و وجه مشترك هائی هم داشته ايم و در دستگاه دكتر مصدق هر دو
معاون دو وزارت خانه بوديم.
سفير آمريكا از من پرسيد
آيا آقای ميناچی و بهشتی را ميشناسم يا نه. البته نه بصورت استنطاق بلكه
بصورت اينكه شايد بشود با اينها كنار آمد و راه حلی برای جريانات سياسی
پيدا كرد. من بايشان گفتم ميناچی را نمی شناسم و بعد يادم آمد يك مرتبه در
يك جلسه ای من اين آقا را، كه تا آنوقت نديده بودم، سه چهار ماه قبل، ديده
بودم. ولی اصلاً نميدانستم كارش چيست، شغلش چيست، با كی سروكار دارد، اصلاً
چه كاره است. در مورد آقای بهشتی گفتم من اصولاً ايشان را نديده ام و نمی
شناسم ولی شنيده ام نماينده خمينی است. قبلاً هم در آلمان بوده و از طرف
دولت هم آنجا بوده، حالا كارهای خمينی را اداره ميكند. از فحوای كلام سفير
آمريكا اينطور استنباط كردم كه علاقه داشت من با اينها كنار بيآيم. بايشان
گفتم اگر در حدود آنچه را كه من گفته ام و نوشته ام و در اين ساليان دراز
عمل كرده ام، اين آقايان در همان راه باشند، حرفی نيست. ولی اگر بخواهند
بعد از اينكه من تمام اين مراحل را طی كرده ام و وضع باينجا رسيده، به
لطايف الحيل كاری كنند كه از استقرار آزادی و دمكراسی و عدالت اجتماعی در
ايران جلوگيری كنند، من زير بار نميروم. من با
رژيمی كه آخوند بخواهد در امور غير روحانی دخالت بكند صد در صد مخالفم، و
اين جزء چيزهائيست كه بهيچوجه قبول نخواهم كرد. وقتی من با صراحت و
قاطعيت اين صحبت را كردم، سفيرآمريكا گفت مسأله اينست كه اگر شما خودتان
بتوانيد با آنها يك راهی برای حل مشكلات پيدا بكنيد البته مفيد خواهد بود.
بعد صحبت از اين جريان
منحرف شد و مسائل عادی مثل تعداد آمريكائی ها كه در ايران بوده اند، چند
نفر رفته اند، چند نفر مانده اند و مسائلی مربوط به اسلحه هائی كه ما سفارش
داده ايم كه شايد بنظر من ديگر برای ما قابل پرداخت نباشد و بعضی
قراردادهائی كه قطعی نشده شايد من تأييد نكم. از اين قبيل مسائل با هم صحبت
كرديم. و بعد از تقريباً يك ساعت ايشان از دفتر من رفت. يك مرتبه ديگر هم
تا آنجائی كه يادم هست، من باو تلفن كردم كه به نخست وزيری بيآيد. ايشان به
نخست وزيری كه آمد، صحبت از اين كردم كه من امنيت اتباع كشورهای خارجی را
با سفرای خود آنها در ميان گذاشته ام، حالا راجع به اتباع آمريكا ميخواستم
با شما صحبت كنم. اينها در كجا هستند چه وضعيتی دارند و اين جور مسائل كه
در آن روزها مورد نظر بود، و هنوز بنده خيال نميكردم بشود به سفارتخانه يك
مملكتی حمله كرد و سفير را گروگان گرفت و بعد ديپلماتها را گروگان گرفت و
اين حكايت ها نبود.
ولی خوب، بعد كه مدارك
اينها پيدا شد، ديدم در سقوط حكومت بنده، ايشان بی سهم نبوده و اين بی سهم
نبودنش هم از بی اطلاعی او بود و از اينكه دوسال در ايران بود و اصلاً از
اپوزيسيون عملاً خبری نداشت. ولی باز در اين ملاقات دوم، ايشان صحبت آقای
ميناچی - بهشتی را پيش كشيد كه البته بسرعت من از آن گذشتم و گفتم اگر
خواستند بيآيند ميتوانند بيآيند. اگر خواستند ملاقات بكنند من وقت خواهم
داد، و ديگر صحبتی راجع به بهشتی و ميناچی نكردم.
سئوال
- آقای بختيار، از نظر روابط ايران با دو قدرت آمريكا و شوروی، آيا تصميم
داشتيد كه تغيير سياست بدهيد؟ و اگر چنين برنامه ای داشتيد نحوه و حدود
آنرا خواهش ميكنم روشن بفرمائيد.
دكتر بختيار
- تا آنجائی كه من اطلاع دارم، با تمام نفوذی كه دولت آمريكا در سنوات اخير
در ايران داشت، روابط شخص شاه و اتحاد جماهير شوروی، اگر نگويم خيلی نزديك
و حسنه بود، بسيار معقول بود. من بارها رئيس جمهور و نخست وزير از اتحاد
شوروی در ايران ديدم. يعنی نه اينكه شخصاً ديده باشم. بنده آنجا راه
نداشتم. اما آمدند و مّداحی كردند و تجليل كردند و گفتند كه اين مملكت دارد
بهشت ميشود، سرحدات صلح يعنی سرحدات اتحاد جماهير شوروی با ايران. ... روش
آمريكا لازم به ياد آوری نيست. آنچه را كه آمريكا در ايران ميكرد بصورت يك
متحد صد در صد بود. در اين مسئله كه ما تا حد زيادی از نظر فلسفی، از نظر
فرهنگی، از نظر احتياجاتی كه داريم، از نظر آنچه به آن وضع ژئوپوليتيك گفته
ميشود - احتياج داريم كه در مقابل اتحاد جماهير شوروی دولتهای بزرگ ديگری،
در صورت لزوم، از ما حمايت كنند، در اين امر ترديدی نيست.
بد نيست كه اين مسئله را
به شما ياد آوری كنم كه دولتی كه شايد بيشتر از هر مملكتی در راه بيطرفی
قدم برداشته، دولت هند است. و شما می بينيد در عين حال چقدر با شوروی نزديك
است. بنظر من دليل اصلی اش اينست كه مرز مشترك به شوروی ندارد. می بينيد كه
با چين مخاصمه تقريباً مستمر دارد. برای اينكه با چين مرز مشترك دارد. اگر
كوبا - صرف نظر از اشتباهاتی كه دالس در آنجا كرد و من آنموقع يعنی در
ابتدا فيدل كاسترو را ماركسيست تابع مسكو نميدانستم - كوبا وقتی می بيند كه
اين طور گرايش به طرف شوروی دارد، دليلش اينست كه خيلی خيلی نزديك به
آمريكاست. يا اگر می بينيد كه تركيه يا ايران يا
اين ممالك بطرف امريكا نگاه ميكنند برای اينست كه با شوروی مرز مشترك دارند
و اعتماد ندارند كه يك چنين قدرتی هم مرز آنها باشد و احساس خطر نكنند. اين
يك عكس العمل طبيعی اقوام است، اما راجع به اينكه چه آمريكا چه شوروی دخالت
در امور ما بكنند، راجع به اينكه تعيين تكليف برای ما بكنند - چه اين، چه
آن - راجع باينكه به ما تلقين كنند كه بايستی وارد بلوك های نظامی بشويم،
از قبيل سنتو و غيره، من شديداً مخالف بودم. و همان روز اول گفتم كه
ما از سنتو بيرون خواهيم آمد و حالا هم براين عقيده پابرجا هستم. ولی
خواستم بگويم دليل اينكه گرايشهائی هست - و اين حرف را هم، بايد بگويم، از
مرحوم دكتر مصدق شنيدم - اينست كه ما از نظرفلسفی - فرهنگی - اخلاقی - و از
نظر تربيتی كه شده ايم، بطور طبيعی متمايل به تمدن غرب هستيم. و اين يك
گرايشی است كه در اكثريت طبقه تحصيل كرده در ايران هنوز هست. خاصه بعد از
حضور آقای خمينی و بعد از همكاری نزديك آقای خمينی با حزب توده در ايران -
اين احساس شايد تشديد هم شده باشد. البته من فقط و فقط در راه استقلال
ايران و عدم وابستگی ايران قدم برميداشتم - و هدفم اين بود كه هرچه كه ممكن
است دخالت اينها را كم بكنم. ولی تمايلات فلسفی - اخلاقی - احساساتی مردم
ايران نسبت به غرب، اين يك امری است كه، همانطور كه گفتم، وجود دارد و
البته بيشتر از هر چيز دليل ژئو پوليتيك دارد.
سئوال -
آقای دكتر بختيار، نقش ارتش بطور اعم و فردوست و قره باغی بطور اخص در
سرنگونی دولت شما چه بود؟
دكتر بختيار
- من قبل از اينكه شاه ايران را ترك بكند از ايشان خواهش كردم كه فرماندهان
ارتش را بپذيرند در جائی كه خود من هم باشم. و در حضور من بآنها بگويند كه
وظايف دولت مشخص است و شما بايستی تحت نظردولت انجام وظيفه كنيد. درست
بخاطر دارم كه يك بعد ازظهری بود در كاخ نياوران، بعد از فرمان نخست وزيری،
در حدود ساعت سه بعد از ظهر بود. آقايان طوفانيان - فره باغی - حبيب الهی -
ربيعی و بدره ای، اين 5 نفر امراء كه فرماندهان نيرونها بودند آمدند. شاه
بآنها گفت مسئول اداره مملكت، دولت است و من به مسافرت كه رفتم شما دستور
از نخست وزير خواهيد گرفت و اگر يك مسئله ای مثل صدور فرمانی يا راجع به
بازنشستگی و ترفيع امراء يا چنين چيزهائی باشد، شورای سلطنت تشكيل شده و
خود نخست وزير در آن شورا عضويت دارد. بوسيله وزير جنگ به نخست وزير خواهيد
گفت، يعنی جريان عادی امور، و او مسئله را با شورای سلطنت در ميان ميگذارد
و عمل ميكند.
در اين جلسه آقايان
اعتراضی كه نكردند، استقبال هم كردند. و بعد از نيم ساعت يا سه ربع ساعت
آنها رفتند و من ماندم مذاكرات ديگری را ادامه بدهم. در مدتی كه من آنجا
بودم اطلاع نداشتم يك ژنرال آمريكائی بنام هويزر به ايران آمده و برايم مهم
نبود كه يك ژنرال امريكائی آمده باشد. يك ديدی بعضی ها دارند كه ببينند
امروز در سفارت امريكا يا سفارت انگليس چه اتفاقی افتاده، كی آمده و كی
رفته، آب پاشی شده يا آب و جارو شده يا نه. برای من مهم نبود زيرا ديد من
از مسائل ايران بكلی از اينها جداست.
در هر حال آمدن اين آدم
برای من حادثه ای نبود، چون اينها هر روز ميآمدند و ميرفتند. بعد از مدتی
يكروز قره باغی آمد در نخست وزيری كه اغلب ميآمد، و بايد اضافه كنم كه همين
آقايانی كه اشاره كردم، منهای طوفانيان باضافه رئيس سازمان امنيت و رئيس
ركن دو يعنی اداره دوم ارتش و يكی از اركان ديگر ستاد كل و وزير خارجه
ورئيس شهربانی و رئيس ژاندارمری، اعضاء شورای امنيت ملی هستند كه راجع به
امنيت ملی تصميم ميگيرند. نخست وزير هم رئيس شورای امنيت ملی است كه بوسيله
او هر اقدامی كه بايستی بشود انجام ميگيرد. ما هفته ای يكی دو مرتبه اين
شورا را تشكيل ميداديم، و علاوه بر اين، قره باغی هر وقت كار داشت ميآمد يا
من كار داشتم تلفن ميكردم ميآمد. تا يكی دو هفته هيچ صحبتی از هويزر
نميكرد. ولی يك روزی آمد و بمن گفت كه هويزر يك چيزهائی ميگويد. گفتم اگر
حرف حساب ميزند، اگر با منافع ما، با روش ما منطبق است گوش بدهيد و ببينيد
چه ميگويد. اما هيچ نظری نميدهيد و هيچ تعهدی نميكنيد. اگر نظری داشت
بشنويد و بايشان بگوئيد كه من بايد به نخست وزير و شورای امنيت گزارش بدهم.
حالا روشن شده كه از همان دو سه هفته بعد ارتباطاتی بين او و هويزر و بهشتی
و بازرگان بوده است. فراموش كردم بگويم كه در ملاقات اول، سفير آمريكا نامه
ای، از اين نامه های تشريفاتی كه بطور عادی در ممالك متمدن رد و بدل ميشود.
بعنوان تبريك نخست وزيری از رئيس جمهوری آمريكا، به من داد. نامه ی مختصری
بود خواندم و تشكر كردم.
خلاصه بر ميگردم به قره
باغی كه در اين مدت روز به روز بيشتر در اين زمينه صحبت ميكرد كه شما از
ارتش مراقبت كامل نميكنيد. من بايشان گفتم از اين مراقبت كامل مقصودتان
چيست. شما كه خودتان در شورای امنيت هستيد تصميمات مرا ميدانيد. وطن پرستی
مرا هم خودتان به شاه گفته بوديد و ايشان اين موضوع را به من گفتند كه تمام
افسران ارتش متفق القولند كه شما در وطن پرستی بهيچ عنوان نقصی نداريد. پس
ارتش هر گرفتاری دارد يا هر مسئله ای دارد در شورای امنيت ملی مطرح كنيد يا
اگر ميخواهيد من ميآيم در ستاد كل ارتش مطرح كنيد. بايد عرض كنم كه در اين
مدت با وجوديكه نخست وزيری ده دوازده تلفن داشت تمام مدت تلفنها اشغال پيام
های تشويق و قدردانی مردم بود و بيش از هر كس از افسران ارتش پيام تلفنی
داشتيم كه از تهران و تمام شهرستانها از من قدردانی ميشد و همه مرا سمبل و
مظهر استقلال - و حقيقتاً ايستادگی در مقابل خمينی و آخوندها ميشناختند.
اتفاقاتی كه افتاد، خيلی
مسائل را ساده ميكند. وقتی كه بهر دليل و تقدير دولت امريكا تصميم گرفت كه
خمينی را در ايران بعنوان سّدی جلوی كمونيست ها علم كند، يا بهر دليل ديگری
كه بعدها روشن تر خواهد شد، از آن روز من حس كردم، بدون اينكه مدركی داشته
باشم، كه تماس هائی بين قره باغی - بازرگان - بهشتی بطور تقريباً مستمر
هست. بطوريكه خود قره باغی يك روزی آمد پيش من و گفت كه اجازه ميدهيد من
بروم آقای مهندی بازرگان را ببينم و با ايشان صحبت بكنم كه چرا اينكارها را
ميكنند. اين استمزاج بنظر من دليلش اين بود كه آقای قره باغی ميخواست اگر
از جای ديگری فهميد كه من حس كرده ام، بگويد من با اجازه خود شما رفته ام
با ايشان صحبت كرده ام. در اينجا رل سپهبد مقدم هم يك قدری بنظر من تاريك
است. در هر حال پشت پرده آنچه بوده، فردوست بوده و در جلو آنچه بوده، قره
باغی بوده است، با دستياری احتمالی ناصر مقدم.
آنچه را كه من مايلم
بدانيد اين است كه من از افسرانی مثل رحيمی، مثل بدره ای، جز صفا و حقيقت و
راستی چيزی نديدم و هيچوقت اختلافی با اينها نداشتم - و افسران ديگری مثل
شمس تبريزی - مثل يزدگردی - مثل بيدآبادی و غيره. اينها فرماندهان لشكرها
بودند. اينها روزی نبود كه با خود من تماس نگيرند. هميشه با من ارتباط
مستقيم داشتند و از وضع تمام اين مناطق - چون حكومت نظامی در آنجاها بود -
بمن اطلاع ميدادند. هيچوقت شخصاً من جز احترام، جز محبت نسبت بآنها نداشتم
و از آنها هم جز قبول مبارزه مشتركی كه ما در مقابل آخوندها در پيش داشتيم
و اجرای صحيح قانون اساسی، چيزی نديدم. افسانه هائی مثل اينكه بدره ای
تپانچه كشيد و كی چه گفت و اينها، واقعاً مال روزنامه نويس هائيست كه
ميخواهند تيراژ روزنامه را بالا ببرند و بايد بگويم كه من بيش از هر كس به
سپهبد رحيمی روی پاكی، روی مردانگی، روی شرف سربازی و روی وطن دوستی او،
علاقه مند شده بودم و گمان ميكنم كه اين متقابل بود. تمام اينها قره باغی
را در يك وضع ناراحتی ميگذاشت. يك روزی من باو گفتم اگر روحيه پادگان ها
متزلزل است خود من ميآيم آنجا صحبت ميكنم و چون ميديدم افسرانی كه تلفن
ميكنند دائماً ميگويند كه آقای بختيار بيا خودت اينجا و برای ما صحبت كن.
اين مرا تشويق ميكرد كه بروم آنجا ولی در ضمن ميديدم كه قره باغی مايل
نيست. من هم نميتوانستم يا نميخواستم تشنج تازه ای را بوجود بياورم.
متأسفانه علت اين بود كه من آقای قره باغی را پيشنهاد نكرده بودم. معتقد
بودم كه بايستی وزير جنگ پيشنهاد كند و شاه فرمانش را صادر بكند. اينطور
نشد. شاه شخصاً همان روزهای اول نخست وزيری من، برای قره باغی فرمان صادر
كرد، و اگر من همانونقت ميگفتم كه اين آقا به اين دليل چنين است يا چنان
است، سوء ظن شروع ميشد و همان بازی كه زمان دولت دكتر مصدق پيش آمد در مورد
من هم پيش ميآمد.
گفتم بگذاريم قره باغی
فعلاً باشد تا سر فرصت كارها كه درست شد ببينيم اين مرد چه ميخواهد و كجا
ميخواهد برود. در هر صورت خيلی با قاطعيت به او گفتم كه مسئول مملكت من
هستم و فقط مجلس ميتواند مرا منعزل بكند يا خودم استعفاء بدهم بشورای
سلطنتی، آنچه كه مسلم و مسجل شده اين است كه دستورات آخری كه ميدادم اجرا
نميشد.
دستور آخری كه من دادم كتبی بود و دستور بمباران منطقه تسليحات در مسلسل
سازی بود. در اين منطقه همافران و يك عده ای
آخوند و يك عده ای رجّاله جمع شده بودند و روز بروز و ساعت به ساعت تعداد
اينها اضافه ميشد. من اين خطر را كه ديدم به ربيعی گفتم آيا ميشود اينها را
از آنجا رد كرد يا نه. او جواب داد بله ميشود. ولی دستور بايد بدهيد. من
بايشان دستور دادم، برای اينكه اين سلاح ها مخصوصاً سلاح های سبك بدست اين
قبيل مردم نيفتد، كه متأسفانه افتاد. من ميگفتم اينحا بايد بمباران بشود.
جهنم كه ما ده ميليون دلار از دست ميدهيم ولی مملكت ارزشش بالاتر از اين
چيزها است. و اين را رسماً توی صورتجلسه نوشتيم. يك سرهنگ صورتجلسه ها را
در آنجا تنظيم ميكرد. و بعد دستور دادم در شورای امنيت ملی، به آقای بدره
ای، كه فرمانده نيروی زمينی بود. كه نيروی زمينی يك تعدادی تانك و افراد
بفرستد در حول و حوش اين محوطه، يكساعت هم وقت بدهند به افراد اعم از همافر
و غير همافر كه در آنجا هستند، بوسيله اعلاميه و بوسيله بلندگو كه آنجا را
ترك كنند و هر كس ترك نكرد بزنند.
اين بلائی كه الان سر
ايران ميآيد، مقدار زيادی از آنجا شروع شد. امروز من اطمينان دارم كه بدره
ای ميخواست دستور را اجرا بكند. اما ربيعی بعلت اينكه خودش نيروی هوائی را
داشت و ژنرال امريكائی، كه آنجا بود. گفته بود دست نگاه داريد كار بيك صورت
ديگری ممكن است در بيآيد، به اين علت استنكاف كرد. حالا اين دو نفر مرده
اند و من نميخواهم اين را بطور قاطع بگويم. ولی گمان ميكنم كه دليل اين
بوده است. در اين ماجرا مسلماً قره باغی هم كه از
هويزر و از فردوست مخصوصاً دستور ميگرفت، نقش خودش را بازی ميكرد.
بطوريكه وقتی ساعت 3 بعد از نصف شب من از ستاد كل پرسيدم اين طرح اجرا شد
يا نه گفتند به اشكال برخورده و من به قره باغی گفتم شما فردا ساعت 9 صبح
در دفتر من باشيد تا يك طرح ديگری اجرا كنيم. اين طرح كه عرض كردم خيلی
ساده بود، كه نگذازند اسلحه بدست مردم بيفتد. و اين را حتی بازرگان بعد گفت
كار صحيحی بود كه نگذارند اسلحه بدست مردم بيفتد. بهر حال به قره باغی گفتم
كه شما فردا ساعت
9
صبح به دفتر من بيآئيد. خودم ساعت 8 در دفتر بودم. ساعت 9 نيامد. خوب، با
جرياناتی كه در تهران بود ممكن بود اين توهم پيش بيآيد كه نتوانسته بيايد.
ولی او با هيكوپتر ميآمد مدرسه افسری و از آنجا ميآمد به نخست وزيری كه دو
قدم بود. ساعت نه و نيم كه نيامد من تلفن كردم گفتند در يك كنفرانس است و
الان خودش ميآيد. خلاصه ساعت ده شد نيامد. ساعت ده پای تلفن بمن گفت جناب
آقای نخست وزير، امراء ارتش اينجا جمع شده اند و راجع به وضع ارتش صحبت
ميكنيم. اين حرفی بود كه قره باغی پای تلفن به من زد. خوب، من اول فكر كردم
كه شايد يك مشورتی است و بطور عادی با هم ميخواهند تبادل نظری بكنند. از يك
متخصص امر پرسيدم بجز شورای عالی جنگ و جز كميسيون های عادی كه مأموريت
خاصی دارند و شورای امنيت ملی كه خود من رئيسش هستم، آيا كميسيون های
قانونی ديگری هم هست، گفتند خير. سوء ظن مرا گرفت كه اينها مشغول يك كاری
هستند كه قانونی نيست. ساعت 11 بود كه بمن اطلاع دادند آن اعلاميه صادر
شده، يعنی اعلاميه بی طرفی ارتش و من تا آن ساعت از اين ماجرا خبر نداشتم.
و تمام رفت و آمدها و فعل و انفعالات به دستور فردوست و با پا در ميانی و
اجرای آقای قره باغی انجام گرفته بود. امراء را جمع كرده بودند. از سپهبد
پائين تر هم يا نداشتند يا يك نفر سرلشكر فقط آنجا بود. و اينها آن مدرك را
كه اطلاع داريد امضاء كردند.
حالا من كار ندارم كه اين
مدرك چه معنی و چه مفهومی دارد. ولی اطمينان دارم كه اين مدرك، چهار روز
قبل از اينكه صادر بشود، پيش نويس آن را ژنرال هويزر نوشته بود و گذاشته
بود و از ايران رفته بود. اينست كه من نميخواهم دفاع بكنم چون تاريخ دفاع
خواهد كرد. من روحم از اينكه اين كميسيون را ايشان تشكيل ميدهد خبر نداشت.
تشكيلش بر خلاف قانون بود، بر خلاف حيثيت ارتش بود، بر خلاف منافع كشور
بود. يك ارتش نميتواند بگويد من بی طرفم. بی طرفی
ما بين كی و كی؟ بيطرفی مابين يك مشت آخوند و رجاله و املی و فلسطينی و
غيره، و دولت قانونی شما؟ آن دولتی كه شما از نعمت هايش 25 سال آنقدر متمتع
شديد؟ اينجاست كه من ميخواهم جواب بدهم به اين اباطيل و اراجيفی كه
ميگويند بختيار ارتش را تضعيف كرد. و اميدوارم به گوش اين آقايان برسد. من
با تمام قوا ايستادگی كردم برای اينكه ارتش را حفظ بكنم و دليل من اينست كه
روز شنبه 21 بهمن، يعنی يكروز قبل از اين حادثه فتنه خمينی، كه روز يكشنبه
بود، در مجلس سنا نطقی كردم كه حاضر است.
در آن نطق
با كمال صراحت گفتم من به ارتش ايران اعتماد دارم
و دستور داده ام كه اگر پرچمی جز پرچم شير و خورشيد جائی ديدند آناً بهر
قيمت هست پائين بيآورند و به آتش بكشند و اگر كسی به پادگان ها حمله كرد يا
به كلانتری ها حمله كرد يا به ستاد ارتش و ژاندارمری و غيره حمله كرد، آناً
حمله كنندگان را به گلوله ببندند. حكومت كردن اين دو دلی ها را ندارد. و من
آدمی نبودم كه دو دل باشم، مخصوصاً در آن شرايط.. اين است كه با
كمال تأسف بايد بگويم، كه ارتش ما بدلايلی كه نميخواهم الان صحبتش را بكنم
- كه يكی همان تبعيض و فساد بود - به افسران جوان و وطن دوست و آنهائی كه
بايستی بالا بيآيند آسان راه نميداد - و از اين جهت افرادی بتوصيه اين، به
خواهش آن، از روی بی شخصيتی خودشان، از روی تملق و مداهنه ای كه ميگفتند و
ميكردند، بيك پست هائی رسيدند كه لياقتش را نداشتند و بالاخره بايد بگويم
من در تمام عمرم يك مرتبه فردوست را ديدم. اسمش را زياد شنيده بودم، كه
گويا در زمان شاه هر كسی، هر وزيری، هر نخست وزيری حاجتی و كاری داشت بايد
وقت از ايشان ميگرفت و ميرفت دست به دامنش ميشد.
يكروز به دفترم گفتم تلفن
كنيد به فردوست ساعت 3 بعدازظهر بيآيد به نخست وزيري. او را نديده بودم.
وقتی آمد اثر بسيار بدی در من گذاشت او را جسماً و روحاً آدم حقيری ديدم.
هيچ چيزی از بزرگواری و دانش و فهم و شعور در قيافه و رفتار و منش او
نديدم. از او سئوال كردم: شما كه پنچاه سال تمام با شاه همكلاس، هم مدرسه و
دوست بوديد، با تمام نزديكی هائی كه داشتيد، با امكاناتی كه داشتيد كه
مسائل را گوشزد بكنيد، چرا بايشان گوشزد نكرديد؟ اگر من اين كار را ميكردم
ميگفت اين مصدقی است و منافق است و منفی باف است ولی شما، شما چرا نكرديد؟
ديدم با كمال خضوع و خشوع گفت كه آقای نخست وزير، من گزارشهای خودم را
يكسال ونيم، دو سال پيش دادم، و اين مدارك موجود است. اگر اجازه بدهيد
اينها را جمع ميكنم و دو روز ديگر خدمتتان ميفرستم، سر فرصت بدهيد بخوانند
و ببينيد كه چه بوده و چه شده. يك مقداری صحبت های ديگر هم كرد و بعد رفت.
يك حالت بهتی بمن دست داد
كه چطور يكی از موثرترين مقامات مملكت ما يك چنين آقائی است كه سرنوشت يك
كشوری را بايد تعيين بكند. نه تربيتی، نه هنری، نه شهامتی، نه بيانی، نه
دانشی، فقط ممكن است آدم زرنگی باشد كه قابليت بندوبست كردنش خوب باشد.
مسئله اينكه او به شاه خيانت كرده يا نكرده به من مربوط نيست. آن چيزی است
كه يك روزی روشن خواهد شد. ولی من ميتوانم بشما اطمينان بدهم كه آنوقت كه
پيش من آمد، با شاه روابط خوبی نداشت. اين از فحوای كلامش و از مدارك ديگری
كه من بدست آوردم، روشن است و تمام ترقی آقای قره باغی و رياست ستادش را
مرهون آقای فردوست بايد دانست. اين است كه من با كمال صراحت عرض ميكنم كه
بنظر من بطور قطع فردوست و مسلماً قره باغی و يك عده ديگری حتماً در متلاشی
كردن ارتش دست داشتند و دستور خارجی را در اين مورد اجرا كردند (نگاه شود
به متن اعلاميه ارتش در قسمت ضمائم - ناشر)
سئوال
- آقای دكتر بختيار شما كه كم و بيش فعل و انفعالاتی را در ارتش ميديديد،
آيا پس از خروج شاه از كشور با او در اين زمينه صحبت و مشورتی داشتيد؟
دكتر بختيار
- من در تمام مدتی كه شاه از مملكت بيرون رفته بود، و در مصر و مراكش بود
بكمرتبه با تلفن با ايشان صحبت كردم. چون صحبت با مراكش بوسيله تلفن بسيار
مشكل بود و ايشان خواسته بود با من صحبت بكند. اتفاقاً من در شورای امنيت
ملی بودم و تمام سران ارتش آنجا حضور داشتند. وقتی كه تلفن شد بعضی از
اينها خواستند از اطاق بيرون بروند كه من آزادانه صحبت كنم. بهمه گفتم چيز
سّری نيست بنشينيد. مملكت مال همه ماهاست و ما بايستی متحد باشيم.ايشان از
من سئوال كردند كه آيا سران ارتش آنطور كه من دستور دادم انجام وظيفه
ميكنند يا نه؟ بنده بايشان پاسخ دادم كه تا آنجائی كه من اطلاع دارم
استحكام و انسجام قوای نظامی متزلزل نيست، و ظاهراً هم متزلزل نبود. آنچه
مسلم است فعل و انفعالاتی كه بعداً شد بدستور خارجيها با پا در ميانی و
قبول مأموريت از طرف فردوست و قره باغی بود.
همانطور كه قبلاً هم گفته
ام، ارتش ما بجای اينكه يك ارتش ملی باشد، يك ارتشی بود كه نفوذ خارجی
هميشه و بطور مستمر در آن زياد بود. با كمال تأسف بايد عرض كنم كه اين
مسافرتهائی كه امرای ما بخارج ميكردند اغلب يا برای بند و بست با مقامات
خارجی بوده و يا برای معاملاتی كه ميكردند. ولی ارتش ملی و افسران جوان ما
كه واقعاً بايران علاقه مند بودند راه ترقی شان باز نبود. كسانی در رأس
امور بودند كه اولاً اغلب بی شخصيت بودند. در مرحله دوم مورد توجه بعضی دول
خارجی بودند. اين نظر من نسبت به ارتش است و ميتوانم عرض كنم. از قول مرحوم
انور السادات كه درباره امرای ارتش از شاه فقيد سئوال كرده بود و شاه گفته
بود من خودم متوجه شدم كه اينها خيلی زياد از خارجی ها دستور ميگيرند، ولی
وقتی كه ديگر رشته امور از دست من خارج شده بود. اين صحبتی است كه انور
السادات برای من نقل كرد و من اينرا برای اولين دفعه در مقابل شما يعنی
بطور رسمی به نقل قول از مرحوم انور السادات بازگو ميكنم.
سئوال
- آقای بختيار درباره علت سفر سيد جلال تهرانی رئيس شورای سلطنت به پاريس و
ديدارش با خمينی واستعفای او مطالب گفته نشده زيادی وجود دارد. خواهش ميكنم
در اين مورد توضيح بدهيد و بفرمائيد كه اساساً چرا شخصی مثل سيد جلال
تهرانی به رياست شورای سلطنت برگزيده شد ؟
دكتر بختيار
- همانطور كه اطلاع داريد تعيين اعضای شورای سلطنت از وظايف خود شاه است.
البته ايشان از بنده سئوال كردند راجع به بعضی افراد و منهم يك نظرياتی
داشتم. تا آنجا كه يادم است از آقای امينی هم پرسيدند و از دكتر صديقی هم
پرسيدند. در يكی از جلساتی كه هرسه نفر بوديم انتظام هم حضور داشت، راجع يه
افرادی كه در شورای سلطنت ممكن است عضو بشوند صحبت شد. خوب، روسای مجلسين
تقريباً بطور اتوماتيك هستند، نخست وزير بطور اتوماتيك هست، قرار بود چهار
نفر ديگر هم تعيين بشوند.
انتصاب سيد جلال تهرانی
به دو سه دليل بود اولاً ايشان خودش يك پا آخوند بود و با روحانيون، و بهتر
است بگوئيم با آخوندها، سر و سّر بيشتری داشت، در مرحله بعد در جريان
گرفتاری خمينی در سال 42 ايشان يك نقش بتمام معنی موثری بازی كرده بود و تا
آنجائی كه من بياد دارم، ايشان ميگفت كه آن فتوائی كه سه نفر از علما يعنی
آقای شريعتمداری و آقای قمی و مرحوم ميلانی راجع به درجه اجتهاد اين حاج
روح الله خمينی دادند، بوسيله ايشان به شاه عرضه شده بود و خلاصه از او
دفاع كرده بود.
سيد جلال در جلسه شورای
سلطنت كه شاه هم حضور داشت و ما را به هم معرفی ميكرد، سيد جلال تهرانی
وقتی كه مرا ديد - البته از نظر فاميلی ميشناخت - بمن گفت من به پدر شما
ارادت داشتم، مرد دانشمندی بود و خلاصه خودش را نزديك به پدر من معرفی
ميكرد. دو سه نفر را من پيشنهاد كردم برای شورای سلطنت كه يكی دكتر علی
آبادی استاد دانشگاه و يكی دكتر سياسی بود. و در مرحله اول آقای سروری بود
كه بعلت كهولت سن و ضعف قوای بدنی قبول نكرد. آقای دكتر علی آبادی با كمال
شهامت در آن شرايط قبول كرد و تا روز آخر هم آمد.
ولی انتخاب آقای تهرانی
بعنوان رئيس شورا يكی هم از نظر سنی بود ايشان مقارن همان وقت هشتاد و شش
هفت سال داشت. بعد با آن جريانی كه گفتيم با طبقه آخوند ارتباط خيلی نزديك
داشت. وقتی ما تصميم گرفتيم كه پيغام بدهيم كه آقای خمينی كه از خر شيطان
پياده بشود و مثل يك آدم منطقی صحبت بكند، بهترين راه را اين ديديم كه يك
آدمی همزبان خودش، كه مخصوصاً به او خدمتی هم كرده است، انتخاب بشود.
انتخاب سيد جلال تهرانی بر اين مبنا بود و دليل ديگری نداشت. باقی حكايت را
شما ميدانيد كه باينجا كه آمد خمينی گفت كه تا استعفا ندهی نمی پذيرم و
ايشان هم استعفاء داد. هر كسی يك فلزی دارد. از اشخاص بيش از ظرفيتشان
نبايد توقع داشت. (نگاه شود به متن استعفا نامه سيد جلال تهرانی در قسمت
ضمائم - ناشر)
سئوال
- با اين توضيحاتی كه داديد آيا اعزام مرحوم مهندس مرزبان
به پاريس در ارتباط با تغيير موضع سيد جلال تهرانی بود؟
دكتر بختيار
- سيد جلال از طرف خودش و از طرف شورای سلطنتی آمده
بود برای مذاكره ولی مرحوم مهندس مرزبان كه كمتر ايرانی در آن نسل به شعور،
به وطن دوستی و به تواضع او ديدم، حامل نامه ای بود كه من برای خمينی
فرستاده بودم. مرحوم مهندس مرزبان آمد پاريس و با پسر آقای خمينی تماس گرفت
و اين نامه را داد دو سه روزی هم معطل شد و نتيجه ای گرفته نشد. آنوقت من
بفكر آمدن خودم افتادم كه البته شرطی كه از طرف من بود اين بود كه ايشان
نگويد بايد استعفاء بدهی چون من نميتوانستم آسيد جلال تهرانی باشم. كه قبول
هم كرد، ولی همانطور كه قبلاً گفتم بعد عدول كرد.
سئوال -
آقای دكتر بختيار، در تاريخ نهم بهمن ماه 57 ستاد
ژاندارمری در تهران مورد حمله قرار گرفت و چند تن هم كشته شدند. تقريباً در
همان هنگام شما برای ديدار و گفتگو با خمينی تلاش ميكرديد و در عين حال سعی
ميكرديد ورود خمينی به ايران را به تعويق بياندازيد. آيا ميان اين رويدادها
ارتباطی وجود داشته است؟
دكتر بختيار-
اين افرادی كه نام روحانی روی خودشان گذاشته اند، آنچه در اين مدت، مخصوصاً
در مدت 37 روزی كه من نخست وزير بودم، كردند هيچ جنايتكاری، هيچ ضد ايرانی
نكرد. اينها از تمام وسائل و از تمام امكانات سوء استفاده ميكردند و دائماً
آشوب و بلوا را دامن ميزدند. مسئله ستاد ژاندارمری يك مسئله ايست كه هنوز
روشن روشن نشده ولی من ميتوانم عرض بكنم كه يقين دارم هيچكس از طرف
ژاندارمری تيراندازی نكرد و حمله نكرد. در حدود ساعت دو بعد از ظهر بود.
موقعی كه دو سه اتوبوس از اتوبوسهای سرويس ژاندارمری، حامل كارمندان غير
نظامی يا بعضی درجه دارها يا خانمهای كارمند، عازم حركت بود، از خانه ای
واقع در روبروی ستاد ژاندارمری بطرف آنها تيراندازی شد. در آنوقت در
دانشگاه يك عده ای از اين آخوندها كه گويا طالقانی هم جزء آنها بود، در
مسجد دانشگاه بست نشسته بودند. حالا بست برای چه نشسته بودند، لابد برای
اينكه آزادشان كرده بوديم، لابد برای اينكه زندانها را خالی كرده بوديم،
لابد برای اينكه ميگفتيم آدم باشيد، شرف داشته باشيد بياييد روی منافع ملی
استدلال بكنيد.
اينها در آنجا اجتماع كرده بودند و اختلافات را دامن ميزدند.
وقتی كه شليك شد به اين
اتوبوس هائی كه در مقابل در ستاد ژاندارمری بودند، خوب، بناچار قوای
انتظامی هم با وجود اينكه آمادگی زيادی نداشتند، شليك كردند. در آنجا كشت
و كشتاری هم نشد. هركس ميگويد دروغ ميگويد. از خيابان شمال جنوبی جنب
دانشگاه - گمان ميكنم خيابان آناتول فرانس باشد - قوای امدادی برای جلوگيری
از افرادی كه آماده حمله به ستاد ژاندارمری بودند، رو به جنوب ميآمدند. به
راه بندان مختصری برخوردند. بعدها شنيدم فدائيان اسلام جزء افتخاراتشان
اين بود كه اين راه بندان را آنها بوجود آورده بودند كه مانع رسيدن اين
قوای انتظامی به ستاد ژاندارمری مملكت بشوند. كاميون اولی كه به راه بندان
ميرسد سربازان پياده ميشوند، و شروع ميكنند به تيراندازی هوائي. از درون
دانشگاه و از در دانشگاه واقع در خيابان شاهرضا، عده ای دانشجو يا شبه
دانشجو با اسلحه گرم شروع ميكنند به تيراندازی بطرف اين قوای امدادي. اينها
هم متقابلاً حمله آنها را جواب ميدهند. درباره كشته شدگان بايد به شما
بگويم كه مبالغه و بيشرمی واقعاً آنچنان رايج شده بود كه اگر گوبلز هنوز
زنده بود از اينها درسی از مبالغه و دروغ گويی و انتشار اكاذيب ميگرفت. بمن
گزارش داده شد كه 27 نفر كشته شدند. روزها بود كه ميگذشت يكنفر در سراسر
كشور كشته نشده بود و اين جزء افتخارات من بود كه با وجود تمام تحريكات سعی
ميكردم با دستورهائی كه ميدادم جلوی كشتار را بگيرم.
البته اين همانطور كه
اشاره كرديد مصادف بود با برنامه سفر من و اينها ميخواستند در آنجا يك الم
شنگه ای برپا بكنند كه من يا نتوانم بيايم برای ديدار خمينی، يا اينكه به
او نشان بدهند كه ما حاضريم و آنقدر آمادگی داريم كه به ستاد ژاندارمری هم
حمله ميكنيم ديگر شما اصلاً با بختيار چكار داريد صحبت بكنيد. در هر صورت
بمحض اينكه بمن گزارش زخمی ها و كشته ها را دادند دكتر رزم آرا وزير بهداری
را خواستم و بايشان دستور دادم كه شخصاً بروند به بيمارستان هزار تختخوابی
و ببينند چقدر كشته و چقدر زخمی است و دوا و درمان و هرچه كه برای زخمی ها
لازم باشد راه بيندازند. شنيدم در راديوها صحبت از صدها و گاهی هزارها كشته
در تهران شده بود. من امروز ميتوانم با قاطعيت به شما عرض كنم كه بيش از 27
نفر كشته نشد و بيش از
54
نفر زخمی نداشتيم. ولی دستور من هميشه اين بود كه
به هيچكس تيراندازی نكنيد، جز اينكه بشما تيراندازی بكنند آنوقت پاسخ بدهيد
يا در صورتيكه بمراكز اصلی قوای انتظامی ستاد و كلانتری ها و غيره حمله
بشود. اين دستور را من دادم. گمان ميكنم كه اين حداقل خشونتی است كه
ممكن است برای بقا و دوام يك دولتی انجام بگيرد. شما فكر بكنيد كه در همين
فرانسه كه مهد آزادی است، اگر به كلانتری با مسلسل حمله كنند چه جواب
ميگيرند؟ فكر بكنيد در بهشت شوروی يك نفر برود به كلانتری تيراندازی كند چه
ميشود؟ من نمی فهمم چطور ما ميخواهيم هم دمكرات باشيم، هم دمكراسی را با
هرج و مرج يكی ميدانيم. وقتی يك ملتی ميگويد من آزادی ميخواهم حق دارد
طغيان بكند. بسيار خوب، ولی وقتی به او آزادی دادند ديگر چه ميخواهد؟ پس
هرج و مرج ميخواهد. پس آزادی نميخواهد. آزادی غيراز هرج و مرج است. و اين
آقايان نيامده بودند كه آزادی بدهند. حالا بعد از سه سال ميفهميد كه دقيقاً
آمده بودند ريشه درخت آزادی را خشك بكنند و اين حادثه آفرينی ها را ميكردند
باميد اينكه خمينی هرچه زودتر و هر چه قويتر بايران برگردد. در مقابل،
سياست من اين بود كه آمدن او را بتعويق بيندازم (نگاه شود مصاحبه دکتر
بختیار، روز بعد از واقعه حمله به ستاد ژاندرمری در قسمت ضمائم - ناشر).
سئوال
- آقای دكتر بختيار، در اوائل بهمن ماه 57 بيش از
051
هزار تن از مردم تهران برای پشتيبانی از شما دست به تظاهرات زدند. البته
مخالفان گفتند كه خانواده ارتشيان بزور به اين تظاهرات كشانده شده اند.
يعنی گفتند كه به ارتشيان بخشنامه شده كه خانواده های خود را به اين
تظاهرات بفرستند. شما در اين مورد چه ميفرمائيد؟
دكتر بختيار
- موضوع صدور بخشنامه كه آنقدر مهمل و احمقانه است كه احتياجی به توضيح
ندارد. آخوندها در جعل شايعات خيلی جلوتر از اينها هم رفته اند. اما راجع
به تظاهرات، همانطوری كه قبلاً اشاره كردم من معتقد بودم، و هنوز باين
عقيده پا بر جا هستم، كه اگر زمان داده شده بود ما اين مسائل را حل
ميكرديم. وقتی كه مردم ايران در مقابل يك دولتی كه نميشد ايرادی به آن
بگيرند و يك شخصی كه خودش سابقه آزادی خواهی داشت و سالها برای آزادی
مبارزه كرده بود، قرار ميگرفتند، آرام آرام متوجه ميشدند كه ميشود بيك
دگرگونی با يك جريان دمكراتيك در ايران اميدوار بود ومی آمدند بطرف اين
دولت. در ابتدا عده كم بود ولی يقين دارم كه اگر يك ماه ديگر ما در تهران
بوديم اين تظاهرات صد و پنجاه هزار نفری به چهار صد هزار نفری و بيشتر
ميرسيد. اين تظاهرات بهمن ماه علامت سلامت روح و اعتمادی است كه آرام آرام
مردم به دولت پيدا كرده بودند واين اعتماد ناشی از تقوی و حرمت به قانون از
طرف ما بود.
متأسفانه وضع را به جائی
رسانده بودند كه مردم حاضر نبودند بشنوند فلان كس چه گفته است. اول بايد
فلان كس را می شناختند. وقتی دكتر مصدق حرف ميزد چون مصدق گفته بود مردم با
توجه به سوابق او ميپذيرفتند. اگر يك آدم فاسدی همان حرف را ميزد مردم قبول
نميكردند. وقتی يك آدمی كه سوابق بد داشته باشد بيايد بگويد كه مملكت بايد
آزاد باشد چنين باشد چنان باشد، هيچكس گوش بحرفش نميدهد. بعكس وقتی كه شخصی
پاكدامن باشد و عملاً امتحان آزاديخواهی خود را داده باشد، مردم آماده
پذيرفتن وعده هايش هستند. من معتقد بودم كه گذشت زمان بنفع ما كار ميكرد. و
در مدت كوتاهی كه دولت من شروع به كاركرده بود هر
روز بيشتر متوجه ميشدند كه اين دولت از قماش دولتهای قبلی نيست و اين
شايعات ساخته و پرداخته آخوندها كه ما مردم را به زور وادار به تظاهرات
كرده ايم، يك شيوه مبارزه با دولت و علامت نگرانی شان از اقبال روبه تزايد
مردم نسبت به دولت بود. بايد بشما بگويم كه بمناسبت اين تظاهرات از
من خواستند كمكی بكنم. من امتناع كردم. گفتم مردم بايد اصالت هر چيزی را در
نظر بگيرند. اگر فرمايشی باشد اصالتش را از دست ميدهد آنچه مسلم است اين
تظاهرات بنفع قانون اساسی تنها تظاهرات اصيل بين تظاهرات زمان شاه و
تظاهرات زمان خمينی بود. كه آنوقت كارگران و كارمندان را به زور به
خيابانها می كشاندند و حالا رجاله های حزب اللهی را با پول و كمك های جنسی
به تظاهرات واميدارند.
سئوال
- آقای دكتر بختيار، شما در مجلس سنا اعلام كرده بوديد كه با رهبران مذهبی
و از جمله خمينی در تماس هستيد آيا اين مسئله حقيقت داشت؟
دكتر بختيار-
گمان ميكنم كه در صحبت های قبلی مسئله آخوندها را بطور كلی مطرح كردم. اما
در مورد تماسی كه در مجلس يا در سنا گفتم، اين تماس بنوعی واقعيت داشت.
برای اينكه نود درصد اين آقايان جيره خواران دولت های قبلی بودند و اين
چيزی نيست كه كسی بتواند منكر بشود. با خمينی تماس من همان تماسهائی بود كه
ديگر جنبه بين المللی پيدا كرد و همه ميدانند و هيچوقت هم همانطوری كه عرض
كردم هيچ جذابيتی برای من نداشت. اما اكثريت قريب
باتفاق روحانيون مايل بودند كه با دولت كنار بيآيند. منتهی دولت بايستی كه
سركيسه را شل
ميكرد. در زمان
هويدا آنچنان پولی بين اينها تقسيم ميكردند كه سازمان امنيت بودجه اش كسر
ميآمد و از نخست وزيری مستقيماً ميدادند. در اين زمينه دكتر آموزگار با اين
بذل و بخششهای بی مورد مخالفت كرد و مقدار زيادی از اين بودجه را زد.
همانطور كه قبلاً گفتم شاه دائما باين روحانيون كمك ميكرد تا از آنها
بعنوان يك نيروئی در مقابل مليّون استفاده كند. دولت آموزگار وقتی اينكار
را كرد، اينها منحرف شدند و خواستند بندوبست جای ديگری بكنند و بالاخره
خمينی هم بنوائی رسيده بود و رقم پولهائی كه از ليبی ميرسيد درشت ميشد و
اين پولها يك مقدارش به اين آقايان داده شد. آخرين دفعه ای كه من رئيس
سازمان امنيت را برای اين موضوع احضار كردم، از او پرسيدم كه بودجه اين
آخوندها چقدر است و به هر كدام چقدر ميدهيد؟ الان اين ليست در مقابلم نيست
ولی ميتوانم عرض كنم كه هنوز آنموقع مبلغ بسيار مهمی به اينها بطور مخفيانه
مساعدت ميشد. و من رقم های 500 هزاز تومن در ليست ديدم.
خيلی از اينها ميخواستند
كه هم متمتع بشوند از جريان خمينی هم با ارباب سابق قطع رابطه نكنند. منتهی
دو دل بودند كه كی فاتح و كی مغلوب ميشود. صحبتی كه من در مجلس كردم يك
جنبه سياسی هم داشت و آن اين بود كه ما متهم بوديم كه ضد آخونديم. ضد آخوند
البته هستيم، ولی ضد روحانی كه كار روحانيت خودش را بكند، هيچوقت نبوديم.
اين بر خلاف اصول آزاديست. من خواستم به اين آقايان بگويم كه هر كس ميخواهد
به عتبات برود آزاد است ديگر من سهميه تعيين نميكنم كه دو هزار نفر بروند
يا بيست هزار نفر. آگر صد هزار نفر هم ميخواهند بروند و عراقيها اجازه
ميدهند، بروند. اين مسئله را من باين ملاحظه مطرح كردم والا تماسی كه بنده،
آخوند را هر روز بپذيرم و بحث بكنم و يا با او بنشينم و صحبت بكنم، نه وقت
اينرا داشتم و نه علاقه ای به اين موضوع داشتم.
سئوال
- آقای دكتر بختيار ما، يعنی گروه تحقيق راديو ايران بعد از دوباره شنيدن
پيامهای خمينی در نوفل لوشاتو احساس كرديم كه از يك زمان معينی لحن صحبتش
عوض شد. از اول، يعنی از موقع استقرارش در پاريس تا اين زمان كه گفتيم،
بصورت يك مبارز با استبداد و اختناق، يك مبشر سلامت و بهروزی مردم، يك هوا
خواه حقوق بشر، يك طرفدار حرمت و حقوق زن و يك شيفته عدالت صحبت ميكند.
مكرر در مكرر ميگويد كه علما خودشان نميخواهند حكومت كنند و من يك طلبه
هستم. از آزادی بيان، آزادی مطبوعات، حقوق اقليت های مذهبی و اينطور چيزها
حرف ميزند. ولی از اواسط راه يكباره لحن صحبتش عوض ميشود. حالت يك رهبر و
قائد و زمامدار بخودش ميگيرد. دستور كشتن ميدهد. فتوای قتل ميدهد، به
دولتهای خارجی اولتيماتوم ميدهد كه اگر از دولت ايران حمايت كنند تمام
قراردادهايشان را لغو ميكند، يك قطره نفت ديگر به آنها نخواهد فروخت. حتی
علناً ميگويد كه اگر دولت منصوب شاه، ايران را مبدل به بهشت هم بكند مقبول
ما نيست و مقبول من نيست. ما اين تغيير لحن خمينی را تقريباً مقارن ديديم
با رفت و آمدها و ملاقاتهای پشت سرهم افرادی مثل رمزی كلارك وزير اسبق
دادگستری امريكا يا جوزف مالون يكی از روسای سابق سي. آي. ا. در خاور
ميانه، كه الان روشن شده كه در ارتباط خيلی نزديك با اينتليجنت سرويس هم
بوده، و زيگموند ناگورسكی عضو كميسيون مشورتی روابط خارجی امريكا و افراد
زياد ديگر. و ما باين نتيجه رسيديم كه از اواخر آذر و اوايل دی بند و بست
های بين المللی انجام شده بود و آنهائی كه دست اندر كار توطئه بودند، قول و
قرارهايشان را با خمينی گذاشته بودند و مأموريت ژنرال هايزر در ايران، برای
اجرای اين برنامه های از پيش تنظيم شده بود و ما تقريباً باين اعتقاد
رسيديم كه هر قدر آقای بنی صدر خودستائی بكند كه من نگذاشتم بين بختيار و
خمينی ملاقاتی صورت بگيرد تصور ما اينست كه انجام نشدن اين ملاقات نتيجه
توافقهای نوفل لوشاتو بود.البته آنموقع طبيعی است كه شما نميتوانستيد از
توافقهای پنهانی كه پشت درهای بسته انجام ميشد، مطلع باشيد ولی امروز در
پرتو وقايع و اتفاقات بعدی ميخواهيم نظر شما را راجع به اين نكته كه اين
توافقها در يك زمان معينی در نوفل لوشاتو انجام شده بود بدانيم؟
دكتر بختيار
- گذشته از اين توافق هائی كه گفتيد و در كتب متعدد و در روزنامه ها منتشر
شده و خود شما هم اطلاع پيدا كرده ايد و خوانده ايد، ميخواهم توجه تان را
به يك نكته جلب بكنم. فراموش نكنيد كه خمينی، با تمام بی سوادی و بی دانشی،
يك آخوند و تقريباً يك روضه خوان است. حتماً توجه كرده ايد كه يك آخوند
روضه خوان بالای منبر خيلی آرام و با طماءنينه شروع ميكند به موعظه كردن،
بعد گريز به صحرای كربلا ميزند و شور و غوغا به پا ميكند. خمينی يك موجودی
است كه بنظر من در عين بی سوادی يك شم خاصی در مورد تحميق مردم دارد. در
ابتدا وقتی كه شروع كرد به موعظه كردن ميخواست شاه را بكوبد كه ای مردم اين
مفاسد را ببينيد و ما اين آزادی ها را خواهيم داد. بعد در يك زمانی مواجه
شد با اينكه يك شخص ديگری هم آمده كه وضع گذشته را محكوم ميكند و آن
آزاديهائی را هم كه او ادعا ميكند، خيلی بيشترش را ميدهد، از آنموقع شروع
كرد به صدايش را بالا بردن و گريز زدن، و بعد وقتی مسئله بقاء و دوام شاه
يا رفتن او مطرح شد و تصميم گرفته شد كه نگاه داشتن شاه و رژيمی كه او
داشت. مقصودم رژيم آريامهری است نه رژيم سلطنت مشروطه، مشكل است، خمينی
اطمينان بيشتری پيدا كرد و باز صدايش را بالاتر برد. رفت و آمد آن افراد،
كه اشاره كرديد، با خمينی مسلم است و وعده و وعيدهائی كه دادند مسلم است.
از اين ها مداركی هست كه قابل انكار نيست. ولی من
باز ميخواهم توجه شما را باين نكته جلب كنم كه خمينی بوسيله افرادی كه با
او تماس داشتند از ارتش اطمينان پيدا كرده بود كه عليه او كودتا نميكند و
ساكت ميماند. من برای اينكه درباره ساخت و پاختی كه خمينی با بعضی
از سران ارتش كرده بود روشن بشويد، واقعه ای را نقل ميكنم، يك روزی در بهمن
ماه، آقای دكتر سحابی از من وقت خواست و خواهش كرد كه تيمسار قره باغی و
تيمسار مقدم رئيس ساواك و يكنفر از نزديكان آقای بازرگان هم باشند. باين
عنوان كه ميخواهيم يك مذاكراتی با شما بكنيم. بنده اين آقايان را در محل
اقامت نخست وزيری ساعت 5 بعدازظهر پذيرفتم. حدود دو ساعت در حضور قره باغی
و مقدم و آن جوان مورد اعتماد آقای سحابی و بازرگان، كه اسمش يادم نيست،
صحبت كرديم. صحبت ايشان اين بود كه اين مبارزه و استقامتی كه شما ميكنيد،
نتيجه ای ندارد و يك خونريزی ميشود كه بيخود و بيفايده است. خلاصه حرفهائی
زد كه فقط يك آدمی كه بقول شما ساخت و پاخت هايش را كرده باشد، ميزند. من
سحابی را هيچوقت يك مرد سياسی ندانسته ام و نميدانم ولی آدم ملعونی نيست،
دراين موقع يك كار فوری داشتم، گفتم من نيم ساعت ميروم آنطرف دفتر نخست
وزيری - كه همجوار بود - و بر ميگردم. كار لازمی بود كه بروم يك مداركی را
امضاء كنم يا به كسی وقت ملاقات داده بودم. وقتی بعد از نيم ساعت، سه ربع
برگشتم گفتم شما صلاح هم رفتيد، آقای دكتر سحابی؟ در هر حال من نميتوانم به
ارتش بگويم تسليم بشود. تسليم كی بشود؟ برای چه تسليم بشود؟ مسائل آزادی
هايی كه منظور نظر بود، خود شما بهتر ميدانيد كه حل شده است. حالا ديگر چه
ميخواهيد؟
وقتيكه ديدند من از موضع
خودم تكان نميخورم، و اقدامشان به نتيجه ای نميرسد، بلند شدند كه بروند.
يادم هست پيشنهاد كردم با اتوموبيل نخست وزيری كه ضد گلوله بود بروند كه
اتفاقی نيفتد. دكتر سحابی دست مرا گرفت و آورد پائين توی سرسرا، دور از آن
سه نفر ديگر و بمن گفت آقای دكتر بختيار، فراموش نكنيد چه روزها و چه
شبهائی را گذرانده ايد و چه گرفتاريهائی داشتيد و چه مبارزاتی كرديد و چه
محروميت ها كشيديد. اينها را كه به ياد داريد؟ گفتم بله، همه اينها برای
اين بود كه آزادی و دمكراسی رابه مملكت برگردانيم. مبارزه كرديم حالا هم
آماده هستيم ادامه بدهيم. شما كه از وقايع صحرای كربلا كاملاً و بيشتر از
من اطلاع داريد. خوب، امام حسين كه
جنگ ميكرد برای حقانيتش بود. من معتقدم كه ما برای
يك چيزی مبارزه كرديم و آن چيز را تقريباً بدست آورده ايم و حالا بايد محكم
نگهش داريم. گفت شما وسيله نداريد. گفتم شما اين آقايان را كه ديديد. يك
نگاهی بمن كرد كه چند روز بعد بيادم آمد و معنايش را فهميدم. آن نگاه عجيب
را كرد و گفت: حيف كه شما هستيد. يك كاری نكنيد شما قربانی بشويد. من برای
شخص شما به پاس آن دوستی ها كه داريم و آن سوابقی كه داريد ناراحتم و
دلسوزی ميكنم. شما روی اين آقايان هيچ حساب نكنيد. اين حرفی بود كه دكتر
سحابی آنروز در اقامتگاه نخست وزيری به من زد. بعد از گذشت ايام و بعد از
اينكه تسليم شدن فردوست و قره باغی را ديدم، اعتقاد پيدا كردم كه آن روز
اين عمل انجام شده بود. يعنی تصميم گرفته شده بود، منتهی روز و ساعت و
دقيقه و چگونگی اجرايش را بايستی با هم توافق ميكردند. اين حرفی كه دكتر
سحابی دوسه روز قبل از 22 بهمن بمن زد. توام با تأثری كه در نگاهش ديدم، كه
معنی و مفهومش خيلی روشن بود كه شما با اين سوابق و مبارزاتی كه كرده ايد
حيف است قربانی بشويد. اگر نخست وزير ديگری بود، خوب، به جهنم. من با روی
گشاده گفتم آقای دكتر، يك روزی آدم بايد بميرد. اگر يك نفر قربانی بشود
برای اينكه مملكتی نجات پيدا كند، زهی سعادت. من برای نجات مملكتم وارد
مبارزه شدم. شما خودتان خوب ميدانيد، آقای دكتر، كه اگر اوضاع عادی بود
كسی مرا نخست وزير نميكرد، خواستند يك آدمی در اين موقعيت نخست وزير باشد
كه چند خاصيت داشته باشد، از جمله اينكه غير قابل نفوذ باشد و نميتوانم جز
قولی كه داده ام، جز راهی كه رفته ام، جز عملی كه كرده ام كار ديگری بكنم
.ايشان سوار اتومبيل بنده شدند و رفتند. قره باغی و مقدم هم رفتند و من
برگشتم به دفتر نخست وزيري.
سئوال
- آقای بختيار، روز ورود خمينی برقراری نظم و امنيت از فرودگاه تا ميدان
شهياد بعهده نيروهای دولتی بود و از ميدان شهياد تا بهشت زهرا بعهده
روحانيون، چطور شما قبول كرديد كه عملاً دو مركز قدرت در كشور بوجود بيآيد؟
دكتر بختيار
- فراموش نكنيد وقتی كه من مسئول اداره امور كشور شدم سرطان خمينی همه جا
را گرفته بود و وضع بهيچوجه عادی نبود. سعی من اين بود كه با گذشت زمان روز
بروز نشان بدهم كه با وجود اين بی نظمی ها دمكراسی ميسر است، اجرای قانون
ميسر است و حرمت به مخالف گذاردن هم ممكن است و خلاصه عوض آنقدر نطق و
خطابه ای كه مردم ميشنيدند و هميشه عكسش را ميديدند، من ميخواستم عملاً
دمكراسی را به آنها نشان بدهم . راجع به آمدن خمينی بطور كلی مدتی قبل از
نخست وزيری گفته بودم كه اگر ايشان بخواهد به ايران برگردد مانعی ندارد.
اگر آنوقت آمده بود صاف ميرفت به قم، ولی سه ماه بعد اوضاع فرق كرده بود.
من معتقدم كه هيچ ايرانی را نميشود منع كرد از اينكه به ايران بيآيد. اين
حالتی كه تو با من مخالفی نبايد بيائی، يا گذرنامه ترا تمديد نميكنم، من صد
در صد با اين حرفها مخالفم. خمينی بعنوان روح الله خمينی تبعه ايران، حق
دارد هر وقت كه ميخواهد به ايران بيايد و هر وقت دلش ميخواهد برود. اگر هم
گناهی كرده بايد در دادگاه محاكمه بشود و اگر لازم است زندان برود. عمامه
نبايد مصونيت بدهد، همان طوری كه مثلاً والا گهر بودن مصونيت نبايد ميداد.
مردم اگر در مقابل قانون حقوق برابری دارند، عمامه ديگر نبايد مصونيت
بدهد. در اينصورت روح الله خمينی حق دارد به ايران بيايد. يا شما حقوق بشر
را قبول داريد يا متعهد آن چيزی كه تعهد كرده ايد هستيد يا مقصودتان يك سر
هم بندی و يك خيمه شب بازی بوده است. پس آمدن خمينی بنظر شاپور بختيار چه
نخست وزير چه يك فرد عادی، بايستی ميسر باشد.
حالا آن جّوی كه عرض كردم
به آمدن خمينی يك حالتی داده بود كه ايشان ميخواست بدون اجازه بيايد. البته
اگر جريان عادی بود اجازه لازم نبود. هر ايرانی كه گذرنامه ايرانی در جيبش
باشد ميآيد فرودگاه پياده ميشود. ولی آمدن ايشان با جّو آن زمان و آن
اغتشاشات و آن دامن زدن آخوندها به اغتشاش، و هر روز آتش سوزی، هر روز
تخريب، اعتصابات دامنه دار، وضع را بتمام معنی غير عادی كرده بود. مخصوصاً
اعتصاب در هواپيمائی ملی به سفر خمينی جنبه غير عادی ميداد. يكروز من شنيدم
كه آقايان تصميم گرفته اند كه طياره ای بردارند و بروند امام را بيآورند و
اسم اينرا بگذارند پرواز انقلاب. من فوری رئيس هواپيمائی را خواستم گفتم
اگر طياره بلند شد طياره را سرنگون كنيد. اگر اين آقايان ميخواهند از
اعتصاب دست بردارند اول به اصفهان و تبريز و شيراز حركت ميكنند مسافرين
عادی را ميبرند. بعد يك طياره ای هم ميرود به پاريس هر كسی آمد منجمله روح
الله خمينی بيايد. ولی من طياره برای آقای خمينی نخواهم فرستاد. همين كار
را هم كردم. ايشان بپول خودش يا بپول آنهائی كه بهش پول ميرساندند يك
چارتر ارفرانس گرفت و آمد. سياست من در تأخير انداختن اين سفر و بستن
فرودگاه اين بود كه به او بگويم تو وقتی ميآئی كه من بخواهم و تأخير
انداختن دو سه هفته سفر او برای اين بود كه من ميدانستم زمان بنفع من كار
ميكند و هر قدر بگذرد اين تظاهرات بنفع دولت من از 5 هزار نفری به 50 هزار
نفری و بعد به 500 هزار نفری تبديل خواهد شد و آنوقت او حساب خودش را خواهد
كرد.
در اين جريانات بود كه من
اول فرودگاه را بستم كه به ايشان بفهمانم من از آن قماش آدمهائی كه متزلزل
باشند نيستم. بعد هم خودتان پول ميدهيد تشريف ميآوريد. اما دير آمدنش هم
آرزوی من بود. خيلی هم تلاش كردم كه ايشان سه هفته، چهار هفته ديرتر بيآيد
و اگر كه اين سه چهار هفته را هم ميتوانستم بگذرانم، كه اگر خيانت امرای
ارتش نبود خيلی آسان ميگذراندم، ممكن نبود خمينی ديگر بيآيد. با وجود تمام
اشكالاتی كه ما داشتيم، آن اعتصابهائی كه از زمان شريف امامی و ازهاری شروع
شده بود و به كارمندان اعتصابی پول ميدادند، اضافه حقوق هم ميدادند، اضافه
كار هم ميدادند كه كار نكنند. زمان من ديگر ميسر نبود و بخشنامه كردم
بدانيد كه يكربع ساعت تأخير از حقوق شما كم ميشود برويد در خيابانها هر قدر
نعره ميخواهيد بزنيد، هر فحشی ميخواهيد بدهيد، ولی از حقوقتان كاسته خواهد
شد. اينها متوجه شده بودند كه اگر يك چنين آدمی و يك چنين دستگاهی دوام
پيدا كند - و تشخيصشان هم بسيار صحيح بود - برايشان خطرناك است. من حساب
ميكردم كه اين ارتش كه اينقدر ما پول برايش خرج كرديم، اينقدر اسلحه برايش
خريديم، و بالاخره رفاهی كه برای امرای ارتش فراهم كرده بوديم، اينها
اقلاً به سوگند وفاداری به پرچم به شاه به مملكت وفادار خواهند بود و از
زير با خمينی ساخت و پاخت نخواهند كرد. اينها را يك روزی تاريخ روشنتر
خواهد كرد. خلاصه اينكه تأخير در آمدن خمينی بنفع ما بود. و در اين راه
خيلی تلاش كردم. ولی در هر حال موافق نبودم كه بيآيد به ايران و در ايران
يا در فضای ايران كشته بشود. بردنش به جزيره كيش يا به شهر ديگری هم مسائل
مهمی را مطرح ميكرد كه اطمينان نداشتم. بهتر بود كه تهران بيآيد كه قوای
انتظامی بالاخره متمركز بود. از اينجهت گفتم هر بلائی هست بيايد نزديك خود
من و وقتی كه وارد فضای ايران شد مخصوصاً سپردم كه هيچ آسيبی به ايشان
نرسد.
چرا؟ كشتن خمينی خيلی آسان
بود ولی هيچ كس نميخواست خمينی را بكشد. چظور سپهبد تيمور بختيار را ساواك
ميتواست در عراق بكشد و آقای خمينی را نميتوانست بكشد؟ اينكه از آن زمان.
زمانی هم كه بنده عرض كردم خيلی آسان بود. بهمين آقای ربيعی ميتوانستم
بگويم طياره اش را سرنگون كند. اگر او نميكرد وسائل ديگری بود كه بكنيم.
ولی آنوقت عوض سه سال و سی سال، سيصد سال ما در
عزای اين امام مظلومان بوديم. هيچوقت نبايد يك ابله جانی را مظلوم كرد.
اشتباهاتی كه سلاطين و سران دولتها ميكنند اينست كه اشخاص كوچكی را زجر و
شكنجه ميدهند و به يك درجه ای ميرسانند كه اين افراد پيغمبر ميشوند و امام
ميشوند. در هر صورت مقدس ميشوند و در ذهن مردم درجه والائی ميگيرند.
اگر خمينی كشته شده بود آنوقت شما
ميديديد كه مردم ايران تا چند سال برای يك جنايتكار اشك
ميريختند و سينه ميزدند. ولی حالا روزی كه اين جنايتكار از بين برود مردم
ايران با اين همه بلائی كه بسرشان آمده شادی و پايكوبی خواهند كرد. شايد يك
مقداری ملت ما، با تمام گرفتاريهائی كه دارد، مستحق بود كه يك خمينی را هم
ببيند و بيدار بشود، يواش يواش بفهمد كه حرمت قانون و آزادی خود و ديگران
بايستی در مملكت يك روزی بنيانگذاری بشود. و اما راجع به اين مسئله ای كه
گفتيد، چند نفر از دوستان ايشان بمن رجوع كردند كه ايشان تأمين جانی دارد
يا ندارد. بنده گفتم كه من دستور داده ام تا فرودگاه مهرآباد و آمدن در
سالن، قوای انتظامی برای حفاظت همه مردم باشند. ولی اگر از آنجا رفت بيرون
و هر جا كه خواست برود، حفظ امنيت ايشان با وضعی كه در اين ايام هست برای
من مشكل است كه قبول بكنم. فكر ميكردم اگر يك افسری، يك مأمور ساواكی يا يك
آدمی كه بهر علت با خمينی خرده حسابی داشته باشد، بهر دليل و تقدير، پای
طياره او را بكشد باز ما شايد به فاجعه يك حمق مطلق برای چند قرن مبتلا
ميشديم. اين بود كه موافقت نكردم و گفتم قوای انتظامی حفاظت ايشان را تا
فرودگاه و تا سالن فرودگاه خواهند داشت. بعد هم آنها از من خواستند يك هلی
كوپتر به ايشان بدهم كه با هلی كوپتر به بهشت زهرا برود. ولی از آنجا كه
آمد بيرون حفاظتش مطلقاً با ما نبود. همان آخوندها، همان بازاريها كه بعضی
هايشان هم بعد تير باران شدند بعضی هاشان در اروپا امروز گريه و زاری
ميكنند و يا پی يك رهبر ديگر ميروند كه ايران را نجات بدهند، همان ها يك
كميته ای درست كرده بودند كه اين كارها را انجام ميداد.
منتهای مراتب بعد از سه
سال اين استدلالها و اين صحبت ها خيلی آسان است - مردم بقدری بر افروخته
بودند، مردم بقدری ملتهب بودند، مردم بقدری در وجود اين آدم يك چيزی كه
هيچوقت نداشت ميديدند كه ميتوانست اطمينان داشته باشد كه امنيت جانی دارد و
معهذا من ترتيب ديگری هم دادم چون احتمال ميرفت كه خود اين آقايان يك عده
ای را بفرستند، حالا كشتن نه، ولی برای محاصره خانه و فحش و انداختن نارنجك
و غيره برای بدنام كردن دولت، من به مرحوم سپهبد رحيمی دستور دادم كه تا يك
كيلومتری خانه ايشان قوای انتظامی را عقب بكشيد آنجا يك خط محاصره يك
كيلومتری دور خانه برقرار باشد كه تنها كسانی كه بطور عادی به ديد و بازديد
ميروند بروند ولی نگذاريد بلوا ايجاد بشود. اين سياست ما بود بطور كلی با
ايشان وقتی كه وارد ايران شد. از همان روز اول ماهيت خودش را با اراجيفی
مثل توی دهن اين ميزنم و لگد ميزنم و چه ميكنم و اينجور حرفها نشان داد.
سئوال
- به اعتقاد بعضی ها انحلال ساواك و آزادی همه زندانيان سياسی، كه از رئوس
برنامه دولت شما بود، اقدامی عجولانه بود. نظر شما در اين مورد چيست ؟
(نگاه شود به متن برنامه دولت در قسمت ضمائم - ناشر)
دكتر بختيار
- گمان ميكنم كه اينرا قبلاً گفتم كه يكی از خواسته های مصرانه مردم ايران
انحلال ساواك بود. من قبول دارم كه هيچ دولتی بدون پليس سياسی در تمام كره
زمين وجود ندارد ولی بايد حدود و ثغور و منافع و مضار اين سازمانها را
سنجيد. اگر ساواك فقط و فقط امنيت مملكت و اطلاعات لازم برای حفظ استقلال و
امنيت كشور را تأمين ميكرد، گمان ميكنم هيچ دليلی برای انحلالش نبود.
چنانچه در لايحه انحلال هم ذكر كرده بودم كه ظرف مدت چهل روز لايحه جديدی
كه يك نوع سازمان اطلاعات و ضد جاسوسی برای كشور تهيه خواهد شد و برای
تصويب بمجلس تقديم خواهد شد. گمان ميكنم نظر هر آدمی بود كه هم علاقه به
مملكت داشت و هم ندای مردمی را كه از شكنجه ها و تجاوزات گوناگون ساواك
بستوه آمده بودند، می شنيد. ميدانيد كه ساواك حتی در امور ملكی و زراعی و
ازدواج و طلاق و غيره و غيره دخالت ميكرد. با
برنامه ای كه ما داشتيم هم كشور دارای يك سازمان اطلاعاتی و ضد جاسوسی موثر
ميشد و هم اين تجاوزات و اجحافات و شكنجه ها كه من آنها را مخالف حيثيت و
شرافت هر ايرانی ميدانستم از بين ميرفت. وقتی كه من انحلال ساواك را
جزء برنامه دولت گذاشتم برای اين بود كه مسئله با يكی از خواسته های تمام
گروهها از چپ و راست و ميانه رو ارتباط مستقيم داشت. ولی بهيچ وجه من
خواهان لجام گسيختگی نبودم وقتی لايحه را به مجلس تقديم كردم توضيح دادم و
گفتم كه موضوع اين نيست كه كارمندان سازمان اطلاعات و امنيت كشور همه خيانت
كار باشند. يك عده معدودی هستند كه بايستی اينها از گردونه خارج بشوند و
اگر جنايتی مرتكب شده اند بر طبق قوانين كشور مجازات بشوند.
حتی بياد دارم مثال زدم
باغبان آنجا با ماشين نويس يا رئيس حسابداری يا كسی كه بررسی های اقتصادی و
غيره ميكرده چه گناهی كرده است. يك كارمند يست مثل ساير كارمندان دولت. پس
هيچ بغض شخصی يا هيچ حالتي- كه بعضی از ساواكيهای سابق به تحريك عناصر فاسد
عاليرتبه رژيم سابق ايران بمن نسبت ميدهند - نداشتم. بدون سازمان اطلاعات و
امنيت نميشود زندگی كرد ولی مأمور شكنجه نبايد باشد، مأمور ازدواج و طلاق
نبايد باشد، باغ و ملك مردم را نبايد بگيرند، دخالت در اموری كه به آنها
مربوط نيست مطلقاً نبايد بكنند و اين آن چيزی است كه مادر تمام ممالك متمدن
می بينيم. من همين را ميخواستم. عجولانه هم نبود اولاً فرصت بود. چهل روز
هم وقت داده بوديم، وقت برای اينكه لايحه جديد با حضور يكی دو نفر از افراد
با سابقه و خوشنام ساواك قديم تهيه و تقديم مجلسين بشود.
سئوال
- آقای بختيار جزئيات پيشنهاد طرح اعاده حيثيت زندانيان سياسی بعد از 28
مرداد 32 و پرداخت غرامت به آنها يا بازماندگانشان چه بود؟
دكتر بختيار
- گو اينكه خود من بعد از 28 مرداد پنج شش مرتبه بزندان افتادم، بفكر خودم
هيچ وقت خطور نكرد كه چيزی از دولت بخواهم يا خدای نخواسته اعاده حيثيت
بكنم. حيثيت با مردم با شرفی است كه برای آزادی مبارزه ميكنند هر كس اين
مبارزه را كرده و از روی ايمان بوده آدمی است قابل احترام. اما عده زيادی
از مردم علاوه بر شكنجه هايی كه ديدند علاوه بر از هم گسيختگی زندگی آنها
از نظر خانوادگی و غيره و محروميتهائی كه كشيدند، وقتی كه با بی غرضی نسبت
به محاكمات آنها تجديد نظر ميشد، حق داشتند اعاده حيثيت بخواهند، حق داشتند
حقوق از دست رفته شان را باز بيابند. من گمان ميكنم كه اين كاری است كه هيچ
آدم دمكراتی، البته دمكرات با منطق و عمل نه با حرف، نميتواند چنين حقی را
از مردم دريغ كند. من هيج چيز غير عادی در اين تصميم نمی بينم. شايد يك عده
ای از افرادی كه طرد شده بودند مجرم بودند ولی در هر حال دادگستری بمعنای
واقعی بايستی باين مسائل رسيدگی ميكرد. نه به آنصورتی كه آنوقت داشت كه در
دادگاههای فرمايشی مثل دادگاههای كنونی - كه البته دادگاههای كنونی بمراتب
بدتر از آن دادگاهها است - برای گناهكار و بی گناه مجازاتهای بسيار سنگين
كه تا اعدام هم ميرفت، تعيين ميكرد. بايستی اين وضع خاتمه پيدا ميكرد و از
طرفی نسبت به محكومين بيگناه اعاده حيثيت ميشد و به بازماندگان كمك ميشد.
نسبت به مردمی كه از زندان بيرون آمده بودند در جهت ارفاق لازم و بازگشت
مجدد بكار در حدود صلاحيتشان اقدام ميشد.
سئوال
- آقای بختيار آيا خيال داشتيد واقعاً قانون محاكمه سريع غارتگران و
متجاوزان بحقوق ملت را اجرا كنيد و آيا آنرا عملی ميديديد؟
دكتر بختيار
- در اموری كه مربوط به مملكت است و اموری كه صدها هزارها نفر و ميليونها
نفر در آن سهيم و ذينفع هستند از نظر من جنبه غير جدی نميتواند داشته باشد.
سرنوشت يك مملكت و يك جامعه امری نيست كه به ميل من يا به ميل ديگری باشد.
مردم نارضائيهايی داشتند از دست يك عده چپاول گر، از دست يك آدم هايی كه
قانون شكنی ميكردند، از دست يك عده ای بسيار معدود كه ميخواستند همه چيز
مملكت متعلق به آنها باشد و در عين حال يا ابداً مسئوليتی نداشته باشند يا
با كمال قلدری بگويند چون زور داريم هر كار دلمان ميخواهد ميكنيم و با بند
و بستهائی با مراكز قدرت، چپاول را ادامه ميدادند. ماليات نميدادند و
ثروتهای هنگفتی می اندوختند. من اسم كسی را نميخواهم ببرم ولی همه اينها را
می شناسند. اينها می بايست مجازات ميشدند. اما با
محاكمه قانونی در دادگاههای واقعی و مجازات متناسب با جرم. اين كاری است كه
هر وقت از دست من بر آيد خواهم كرد. ولی بهيچ وجه دادگاههائی نظير
دادگاههای اسلامی و فرمايشی و اعدامهای بدون دليل و بدون دفاع و بدون حق
اظهار نظر مردم مملكت، بصورت هيئت منصفه، در ذهن من خطور نكرده و نخواهد
كرد.
متأسفانه آن برنامه اجرا
نشد و حالا در مملكت ما يك عده ای خيلی بيش از آنكه واقعاً مجرم باشند بدست
آخوندهای غارتگر به مجازاتهای بسيار شديد رسيده اند. من ابا ندارم در يك
مملكتی كه منافع عاليه مملكت و جامعه ايجاب ميكند يك نفر محكوم به اعدام
بشود من هنوز ايران را متأسفانه آماده برای لغو مجازات اعدام نمی بينم. ولی
مجازات اعدام بر طبق قانون و تعيين شده در دادگاه واقعی و قانونی، نه كشتار
آخوندی و نه اعدام بر طبق دلخواه هيئت حاكمه آخوندی و نه اعدام بر طبق
دلخواه هيئت حاكمه وقت، آنطور كه در دادگاههای فرمايشی رژيم گذشته معمول
بود.
سئوال
- آقای دكتر، آيا اميدوار بوديد كه برغم ملغی شدن حكومت نظامی نظم و ترتيب
را برقرار بكنيد؟
دكتر بختيار
- مسئله علت و معلول است - وقتی كه من قبول مسئوليت كردم نظرم يك چيز بود:
علت را از ميان ببرم تا
معلول از ميان برود. درد كجا بود؟ درد بی عدالتی بود، درد فساد بود، درد
تجاوز بحقوق مردم بود، تبعيض ها بود. من فكر ميكردم كه اگر اينها برطرف
بشود ديگر دليلی برای طغيان و عصيان باقی نميماند. وقتی كه طغيانی نباشد،
وقتی ماجراجويان خلع سلاح بشوند، وقتی كه آزادی داده بشود. ديگر چه دليل و
مجوزی برای باقی ماندن حكومت نظامی باقی ميماند؟ تازه اين موضوع را گفته
بودم بتدريج عملی ميكنم. يكی دو مورد هم اجرا شد. گمان ميكنم در مرحله اول
در شهر شيراز بود و تا آنجائيكه بياد دارم همانروز يا فردای آنروز سازمان
اطلاعات و امنيت آنجا بوسيله عناصری كه آنوقت ميگفتند خود ساواكيها هستند
غارت شد. بايد گفت كه آيت الله ها هم در آنجا دست داشتند، مثل اغلب
جنايتهای آن دوران، كه برای اينكه ما موفق نشويم، برای اينكه بگويند حكومت
نظامی ملغی نشد، دست بچنين اقدامی زدند. ولی در هر حال،
وقتی كه علل برقراری حكومت نظامی از بين برود
دليلی ندارد كه ما حكومت نظامی را ادامه بدهيم.
اين نظر كلی من بود ولی نه
تعيين وقت كرده بودم و نه تعهد به اينكه همه جای ايران در يك زمان اين
برنامه اجرا بشود. چرا؟ چون حكومت قانون غيراز حكومت خمينی است. الان در
ايران حكومت قانون نيست. حكومت رجاله و اوباش و حزب اللهی و چماقدار است كه
بمراتب از شديدترين حكومت نظامی بدتر است از اين جهت اين افتخاری نيست كه
خمينی و آخوندهای اطراف او بگويند ما حكومت نظامی را لغو كرديم. حكومت
نظامی وقتی واقعاً ملغی شده كه آزادی در دنبال داشته باشد نه اينكه بظاهر
حكومت نظامی ملغی بشود و يك حكومتی بمراتب بدتر، خشن تر، و بی رحم تر در
كشور مستقر بشود.
سئوال
- آقای بختيار بخاطر داريم كه نظر شما درباره
آزادی مطبوعات و آزادی راديو - تلويزيون متفاوت بود ممكن است نقطه نظرهاتان
را درباره سازمان راديو - تلويزيون و حدود آزادی آن بفرمائيد؟
دكتر بختيار
- راجع به مطبوعات آنچه آزادی بود من دادم. و البته از طرف آنهائيكه بقلم
سوگند و به آزادی سوگند ميخوردند، جز فحش و ناسزا چيزی نشنيدم. در هر حال
در زمان حكومت من تمام جرائد آزاد بود كسی تحت تعقيب قرار نگرفت. چندين
دفعه بعضی از امرای ارتش از من خواستند كه درباره فلان مقاله يا فلان خبر
روزنامه ها دخالت كنم. گفتم به دادگستری رجوع كنيد. از طرف وزارت جنگ به
دادگستری شكايت كنيد. كه فلان روزنامه بر خلاف شئون و حيثيت ارتش مطلبی
نوشته است و طبق فلان ماده قانون مجرم است. اين نكته را در اينجا بايد ياد
آوری كنم كه هر مملكتی كه دمكراتيك هم باشد بعلت تعدد احزاب و كورانهای
سياسی، روزنامه ها متفاوتند، هر كدام طرفداری از يك گروه يا يك حزب يا يك
انديشه ای ميكنند. ولی در آن ايام و آن زمان همه روزنامه ها بالاتفاق
طرفدار خمينی بودند و اين به خودی خود علامت عدم رشد سياسی مملكت بود. گمان
نميكنم در اين مدت سه چهار مقاله بيشتر، آنهم با كمال احتياط، نوشته شده
باشد كه حقيقت را بازگو كرده باشد. همانهائی كه خودشان را ساخاروف ايران
معرفی ميكردند، همانهائی كه ميخواستند با فاشيسم مبارزه بكنند - و ديديم
مبارزه آنها به برقراری فاشيسم، سهمگين ترين و بدترين نوع فاشيسم انجاميد -
همانها هم انصاف را هيچوقت در اين زمان رعايت نكردند و واقعيت ها را تجزيه
و تحليل نكردند. ولی من باز امروز مثل سه سال قبل معتقد هستم كه بايد به
تمام روزنامه ها آزادی داده شود، بعد بتدريج خود مردم انتخاب ميكنند و اگر
كنترل مالی هم روی مطبوعات بشود معلوم ميشود كه اينها مشتری دارند يا
كارشان بدست عناصر داخلی و خارجی ميگردد.
پس
به اعتقاد من در مورد روزنامه ها اصل بايد آزادی
كامل باشد. اما راديو تلويزيون كه بخرج دولت و با سرمايه ماليات دهندگان
اداره ميشود نبايستی كه آلت دست اغراض خصوصی بشود. در تنيجه آن
آزادی كه روزنامه ها دارند در مورد راديو - تلويزيون امكان پذير نيست. از
اينجهت با دادن حداكثر آزادی ممكنه به مطبوعات نميتوانستم آن آزادی را به
راديو - تلويزيون بدهم. واين را بايد عرض كنم كه خيلی از گردانندگان
تلويزيون دست نشاندگان مستقيم ساواك بودند. اين را من همان موقع گفتم و به
خيلی ها برخورد. اينها بمحض اينكه ديدند كفه ترازو بسود خمينی است و نيروی
او از نيروی ساواك ممكن است زيادتر باشد، فرياد آزاديخواهی بلند كردند و
اعتصاب روی اعتصاب براه انداختند. غافل از اينكه اسامی اينها در ليست حقوق
بگيران ساواك در نخست وزيری موجود بود. پس آزادی آنوقت نبود و من ميخواستم
آزادی بدهم ولی نه آن آزادی مطلقی كه بمطبوعات ميدادم. حالا هم معتقد باين
هستم كه مخالفين بايد بتوانند نظر خودشان را از راديو - تلويزيون ابراز
كنند. ولی اگر يك نفر خواست بيست ساعت در ماه صحبت بكند و همه صحبتش فحش به
دولت و مخالفت با دولت، باشد گمان نمی كنم كه دولت وظيفه داشته باشد كه
بودجه اين راديو تلويزيون را تحمل بكند.
سئوال
- يكی از رئوس برنامه شما آقای دكتر بختيار، انتقال بنياد پهلوی بدولت بود
اين مسئله را در جمع چگونه می ديديد؟
دكتر بختيار
- اول اينكه يكی از خواسته های ملت بود. محمد رضا شاه بعد از شهريور 20
املاك رضا شاه را به دولت منتقل كرد و اين بنظر من عمل صحيحی بود كه وارد
جزئياتش نميخواهم بشوم. همه ميدانند بعد، گمان ميكنم در سال 27 و 28 بود كه
يك لايحه ای را بردند به مجلس و دوباره اين املاك و اين مستغلاتی كه تابع
وزارت دارائی بود، به شاه منتقل كردند و بعد هم برای اينكه يك كلاه شرعی
سرش بگذارند، يك بنيادی درست كردند كه اين املاك و مستغلات و غيره و غيره
در آنجا متمركز و موسسه خيريه باشد و ماليات هم به دولت ندهد. مرحوم دكتر
مصدق با اين موضوع مخالف بود بدليل اينكه اولاً اين املاك و اين چيزها
اكثراً متعلق به مردم بود و در يك شرايط غير عادلانه ای كسب شده بود.
افرادی كه در شمال ايران املاك و مستغلاتی داشتند ميتوانند شهادت بدهند.
ولی اين مسئله يك ضرر ديگری داشت. اين املاك و اين مستغلات و اين ثروتی كه
برای ايران آنروز بحساب ميآمد و كم نبود در زمان دكتر مصدق بمصرف اقدامات
ضد ملی ميرسيد. پولها داده ميشد بعلمای اعلام و حجج اسلام، به بهبهانی ها و
امثال او برای اينكه بر خلاف منافع ملت ايران اقدام كنند. اين چشمه بايستی
خشك ميشد. يعنی مال به حق دار ميرسيد يعنی بملت ايران ميرسيد. مرحوم دكتر
مصدق در اين زمينه پافشاری كرد و اين املاك و مستغلات بملت برگشت و در يك
فرمانی خود شاه مسئله را بعنوان اختصاص آنها به مصارف خيريه، عنوان كرد.
يعد از كودتای 28 مرداد 32
، دو روز هم طول نكشيد كه دوباره املاك مستغلات و تمام اينها منتقل شد به
دربار و در آنجا شد آنچه كه شنيديد و ديديد. قمارخانه ها بود، جزيره كيش
بود و اينجور چيزها بود. برای كی؟ برای آنهائی كه البته از مزايايش متمتع
ميشدند و خلاصه آخر كار كانون فساد شده بود. البته ممكن است بفرمائيد بعضی
از دانشجويان در خارج يا بعضی از مردم بی بضاعت در داخل بهره ای ميبردند.
ولی قطره ای از دريا بود. و بنظر من اين عمل يعنی انتقال اموال بنياد پهلوی
بملت ايران يعنی به صاحبان واقعی ، عمل كاملاً صحيحي بود. ولی خوب، زمان
اجازه نداد كه كار را به انجام برسانيم. آنچه را كه ما كرديم اين بود كه
لايحه ای برديم و اين لايحه تصويب شد كه بملت برگردد.
سئوال
- آقای بختيار سازمان قضائی كشور از جمله دستگاههائی بود كه در گذشته بسيار
مورد تعدی قرار گرفت و اعتباری را كه شايسته اش بود از دست داد. برای حيثيت
بخشيدن و سر و سامان دادن باين سازمان چه برنامه ای داشتيد؟
دكتر بختيار
- ابتدا اجازه بدهيد يك موضوعی را عرض كنم كه بنظر من، اگر نگويم مشكل
ترين، لااقل يكی از مشكل ترين كارها برای من شغل قضا است. قضاوت كردن يكی
از مشكل ترين كارهاست. خيلی صفات، خيلی محاسن، خيلی اطلاع و خيلی سعّه صدر
لازم است تا يك قاضی بتواند واقعاً قاضی باشد. حتی تقوای تنها كافی نيست،
حتی وطن پرستی تنها دليل نيست، حتی داشتن دانش و تمايلات مترقی كافی نيست.
قاضی بايد مجموعه خيلی از صفات باشد. حالا فكر بكنيد در قضاوت علاوه بر
نقائص شخصی قاضی و شرايط زندگی قاضی، دخالت خارجی هم موثر باشد. من
نميخواهم بگويم در ايران در همان زمان هم قاضی های پاكدامنی نبودند. قاضی
هائی بودند كه با كمال شهامت ايستادگی ميكردند. ولی اين قبيل قضات يا مطرود
ميشدند و شغل قضاوت را ترك ميكردند يا آهسته آهسته به دستگاه نزديك ميشدند.
من كمتر ديدم در سطح بالا يك قاضی، امانت و شجاعت و بيطرفی كه لازمه اين
شغل است حفظ كرده باشد. البته حفظ اين امانت و شجاعت مشكل هم بود. وقتی كه
تلفنی از طرف دادگاههای نظامی يا از طرف ساواك به يك قاضی جوان يا يك قاضی
پير با زن و بجه و وضع اجتماعی آشفته، ميشد، خيلی مشكل بود كه استقامت بكند
و واقعاً بر طبق ندای وجدان خودش رأی بدهد. بد نيست كه يك موضوعی را بياد
ملت ايران بيآورم. بدلائلی كه بسيار مفصل است، شاه موافقت كرد كه رأی
دادگاه نظامی درباره دكتر مصدق، كه اطلاع داريد در چه شرايط ننگينی صادر
شده بود، بديوان عالی كشور برود. ديوان عالی كشور مركب از افرادی است كه
آخر عمرشان است. در هر صورت آخر عمر قضائی شان است. به بالاترين مقام قضائی
رسيده اند. پرونده به ديوان كشور رفت و اين سه نفر قاضی و وزير دادگستری
وقت آنقدر شهامت نداشتند كه اين رأی دادگاه را بشكنند. چون قانوناً حق
داشتند اين حكم را نقض بلا ارجاع بكنند. اگر ميكردند چه ميشد؟ بازنشسته
ميشدند ولی شهرتی پيدا ميكردند خيلی بالاتر از رأی آن قاضی انگليسی دادگاه
لاهه كه بنفع ايران و عليه انگلستان رأی داد. پيش اينها هر چه كه توانستيم
كوشش كرديم و گفتيم كه آقا از ابتدا تا انتها اين پرونده مهمل است، اين
استدلال صحيح نيست، اين حرفها معنی ندارد، حريف نشديم. نه شهامت اينرا
داشتند كه نقض بكنند و نه اينكه تأييد بكنند. آمدند يك جمله بی معنی پيدا
كردند كه گويا وزير دادگستری وقت به آنها تلقين كرده بود. باين صورت كه با
در نظر گرفتن شرايط خاصی متهم حكم تأييد ميشود. يعنی اين شخص آدمی نيست كه
ما بتوانيم بطور عادی راجع به او قضاوت بكنيم و خلاصه مجبورمان كردند كه
قضاوت بكنيم. ارباب هم فوق العاده عصبانی شد و اين آقايان بازنشسته شدند.
حالا چقدر آسان بود كه اينها رأی را نقض ميكردند و در تاريخ كشور اسمی و
مقامی رفيع پيدا ميكردند. حالا ملاحظه كنيد در اين شرايطی كه ديوان عالی
كشور در اين وضع باشد شما از بازپرس فلان شعبه يا كارشناس فلان محكمه چه
توقعی ميتوانيد داشته باشيد؟
استقلال قوه قضائی نميتواند با ديكتاتوری سازگار باشد. از اينجهت هيچوقت،
جز در موارد خيلی استثنائی، قضات ما نتوانستند عادلانه رأی بدهند.
و تمام اصلاحاتی كه مرحوم دكتر مصدق بوسيله لطفی وزير دادگستری كرده بود
بعد از او از ميان رفت. اولين كاری كه دولت زاهدی كرد لغو اين لوايح بود كه
بر طبق قانون اختيارات تدوين شده بود. باين بهانه كه اين ها جزء اختيارات
نبوده است. در صورتيكه همه ميدانستند كه جزء اختيارات بود و متن قانونی كه
از مجلس گذشته موجود است. خلاصه روز بروز در راه تسلط قوه مجريه بر قوه
قضائيه جلو رفتند. و من وزرای دادگستری را ميشناسم - كه الان در جنوب
فرانسه يا در سويس سرگردانند - كه لوايحی بردند كه بر طبق آنها اگريك
پاسبان يا يك ژاندارم ساده زد توی گوش رئيس ديوانعالی كشور هر دو بايد
بروند در دادگاه نظامي. و همين افراد بودند كه پايه دادگستری را متزلزل تر
كردند و همين وضعيت بود كه دادگستری را به آنجا رساند كه اطلاع داريد و
همين افراد بودند كه امروز داعيه آزاديخواهی دارند و ميگويند ما نمی فهميم
چرا خمينی آمد. خيلی ساده است بهمين علت آمد. يقيناً فراموش نكرده ايد كه
يك جوانی را چند سال پيش در يك مغازه ای محافظ يك خانمی كه شوهر او يك مقام
عاليرتبه ساواك بود جلوی چشم مادرش و همه مشتری ها كشت: پرونده در شهربانی
تشكيل شد. اما خيال ميكنيد چه كردند. از طرف ساواك فرستادند پرونده را
گرفتند و بردند و آتش زدند يا پاره كردند. خلاصه معدوم كردند. اين دادگستری
نبود. دادگستری شعبه ای از ساواك يا از وزارت
دربار شده بود. من از آنجائی كه اعتقاد دارم بدون دادگستری هيچ كاری در
مملكت ميسر نيست، كوشش كردم دادگستری را به جا و مقام خودش برگردانم.
يعنی جائی كه قاضی اگر اشتباه هم ميكند در مقابل وجدان و در مقابل رأی خودش
مستقل باشد، يعنی بتواند آنچه كه وجدانش به او ديكته ميكند روی كاغذ
بيآورد، نه اينكه بخواهش و مخصوصاً به تهديد مقامات بالا رأی بدهد. برای
همين بود كه چون وجود كميسيون شاهنشاهی يك دخالت مستمر در امور قضائی كشور
بود، لايحه انحلالش را بقيد دو فوريت دادم و در روزهای آخر حكومتم به
تصويب رساندم.
بايستی، بنظر من، محاكم
نظامی فقط در اموری نظامی - همانطور كه در همه جای دنيا هست - رسيدگی بكنند
مسئله مثلاً هروئين و ترياك و قاچاق و اين حرفها ارتباطی با دادگاههای
نظامی ندارد. تمام كوشش من در درجه اول اين بود كه ضمن ساير اصلاحات،
استقلال قضات را به آنها برگردانم و اين در برنامه دولت گنجانده شده بود،
و رفورم های ديگر دستگاه قضا، مثل لغو بعضی از محاكم اختصاصی، به بعد
موكول شده بود.
سئوال
- از جمله برنامه های دولت شما آقای دكتر، مسئله عدم تمركز بود و البته
بخاطر داريم كه دولتهای قبلی در اين باره بسيار گفتند ولی هرگز به مرحله
عمل نرسيدند. شما در اين زمينه چه ميخواستيد بكنيد؟
دكتر بختيار
- بمرحله عمل نرسيدند برای اينكه نميخواستند برسند. ما همه چيز را بصورت
كاريكاتور و بصورت ظاهر سازی ميخواستيم. دولتها ميگفتند: كار مردم را بايد
بدست مردم داد ولی اولين كار كه انتخاب نماينده پارلمان است بدست دولت بود
من گاهی بر سبيل مزاح ميگفتم كه مملكت ما چنان مملكتی است كه وكلا را
استاندارها تعيين ميكنند و بعد استاندارها را وكلا تعيين ميكنند. بنظر من
يك مسائلی هست كه مربوط به وحدت ملی است، مربوط باستقلال ماست، مربوط به
عظمت مملكت ماست، مربوط به حرمتی است كه بايد در دنيای متمدن داشته باشيم،
اين ها مسائلی است كه بايستی در سراسر كشور يكسان بررسی و حل و فصل بشود
ولی در مناطق مختلف مملكت مسائلی دارند كه مربوط به منطقه خودشان است و
بايد در محل بررسی بشود. من كمتر بياد دارم در ايران يك نفر بعنوان شهردار
انتخاب شده باشد كه اهل همان شهر باشد. در مسجد سليمان شهردار از رضائيه
ميآيد باحتمال قوی در مشهد هم از اهواز ميرفت. اولين كار مردم كه كار
شهرداريست و كار دهداريست، مستمراً بوسيله اعمال نفوذ دولت مركزی انجام
ميگرفت. و اين نحوه عمل چند عيب داشت. اولاً وقتی شما شهردار يك شهری
ميشويد كه اهل آنجا نيستيد كه در آنجا ريشه و تبار و خانه و سابقه نداريد
آمده ايد در مدت كوتاهی يك چيزی به جيب بزنيد يك حقوق و مزايائی بگيريد و
برويد. ولی خودتان را مسئول در مقابل مردم آنجا نمی بينيد.
ازطرفی انجمن شهر كه البته
ميدانيد در چه شرايطی انتخاب ميشد، از همان افراد انجمن شهر كسی حق نداشت
شهردار بشود. شهردار بايستی خارج از اينها می بود كه اگر سركشی كرد با يك
ابلاغ وزارت كشور معزول بشود. در صورتيكه اگر عضو انجمن شهر بود بالاخره
كار مشكلتری بود. در ايران ما همه چيز داشتيم ولی همه چيز ما قلابی بود.
مجالس ما قلابی بود، دادگستری ما قلابی بود. شهرداريهای ما همينطور و غيره
و غيره. دائماً به ظاهر سازی و بزك كردن ايوان مشغول بوديم. در حاليكه خانه
از پای بست ويران بود. اصل اين بود كه فلان روزنامه نگار ايتاليائی كه چند
هزار دلار گرفته بود چند صفحه راجع به ترقيات چشم گير ايران در سنوات اخير
بنويسد.
ما ميخواستيم در صحنه بين
المللی دائماً خودنمائی بكنيم. اين مسئله سپردن كار مردم بخود مردم هم از
همين جا سرچشمه ميگرفت كه بگويند دمكراسی بهتر از اين كه كار مردم را
بخودشان سپرديم. فرهنگشان با خودشان است، بهداشتشان با خودشان است، همه
كارهای شهرشان با خودشان است، چنين عدم تمركزی هيچوقت در هيچ گوشه ايران
عملی نشد برای مثال اگر مسئله زبان و فرهنگ را بگيريم. اين مسئله هيچ مشكلی
در زمينه وحدت ملی ايجاد نميكند و من معتقدم كه باين مردم اعم از تركمن،
آذری، يا كرد بايستی اجازه داده بشود كه تا حدود 8 كلاس 9 كلاس زبان خودشان
را ياد بگيرند البته در كنار زبان فارسی كه زبان تمام كشور ما و زبان هويت
ملی ماست. ما، با همه اين اقوامی كه گفتم، ايرانی هستيم و به اين ايرانی
بودن خودمان افتخار ميكنيم، پس در ضمن اينكه بايستی تمام قسمتهای مملكت روی
فرهنگ ايرانی، روی وحدت و استقلال ايران روی عظمت و شكوفائی كشور از هر جهت
متحد باشند، به نظر من بايستی در مناطق مختلف و بعلت اينكه دردهای هر محل
را اهالی محل ميدانند، حداكثر عدم تمركز را رعايت كرد.
سئوال
- آقای بختيار شما سياست اقتصادی دولتتان را بر اساس حمايت و باز سازی
كشاورزی قرار داده بوديد يا صنعتی كردن كشور و اصولاً به نظر شما ايران
بايد در راه بدست آوردن يك كشاورزی خودكفا قدم بگذارد يا بجرگه كشورهای
صنعتی بپيوندد؟
دكتر بختيار
- اين مسئله يكی از حادترين و مهمترين مسائلی است كه هر دولتی در ايران
سركار بيآيد در مقابل خود خواهد ديد. نظر شخصی من اينست كه ما در ابتدا
بايد كشاورزی خودمان را كم و بيش خودكفا بكنيم - ميگويند ميسر نيست. البته
ممكن است برای بعضی فرآورده ها ما به خارج احتياج داشته باشيم. ولی اين
دليل اين نيست كه وضع ما اينطور كه هست يا آنطور كه بود باقی بماند. ما در
زمان مرحوم دكتر مصدق گندم و برنج و پنبه وسنگهای معدنی و غيره بخارج صادر
می كرديم. ما الان غير از نفت تقريباً هيچ چيز بخارج صادر نمی كنيم. ما در
سال 57 حدود 30 درصد مصرف قندمان را از خارج آورديم و حالا به بركت وجود
خمينی فقط بيست و پنج درصد توليد ميكنيم و 75 در صد از خارج ميآوريم. چرا و
بچه دليل كشاورزی ما باين وضع رسيده است، دلائل زيادی دارد. يكی اينكه ما
حاضريم به قيمت دو هزار تومن يك تن گندم از يك مملكت خارجی بخريم ولی حاضر
نيستيم كه نصف آنرا بدهيم به كشاورز ايراني. بنده نمی خواهم اين موضوع را
پيش بكشم كه خطرناكترين چيز برای مملكتی مثل ايران نداشتن نان است.
شما ميتوانيد از فانتوم
بجای ده تا پنج تا بخريد، شما ميتوانيد بجای صد لكوموتيو 50 تا بخريد ولی
شما نميتوانيد نصف مصرف گندم ايران را بخريد برای اينكه اين بمعنای قحطی
است. اين مسئله بايستی در خود ايران حل بشود: چه سازمانی چه تدبيری، چه
وضعيتی، با امكانات آبرسانی و كود شيميائی و مسائل ديگر كشاورزي. اينها را
بايد متخصصين چاره جويی كنند. نظر شخص من اينست كه مسئله كشاورزی اهميت
خاصی دارد. در دنيای امروزه نگاه كنيد شوروی كه يكی از قويترين، شايد از
بعضی جهات قويترين كشور دنيا است. برای نداشتن يك رژيم كشاورزی صحيح با
داشتن اوكراين كه مساحتش بيشتر از تمام ايران است، تقريباً هر سال گرفتار
كمبود غلات است كه از قضا همين امسال يكی از بدترين سالهايش است.
و امريكا الان در روابط با
شوروی گندم را بعنوان آتوئی در دست گرفته است. حالا وقتی با شوروی اينطور
معامله بكنند با ما چطور معامله خواهند كرد. ما اگر به كشاورزی خودمان آن
امنيتی كه لازم دارد ندهيم، به نظر من خيانت ميكنيم به آينده ايران. بطور
مسلم اين مانع از اين نيست كه صنعت را ناديده بگيريم. صنايع سنگين ما عبارت
از صنعت نفت، پتروشيمی و تا حدی بعضی فلزات است.
اما آنچه را كه ما در اين چند ساله رواج داديم در حقيقت صنعتی كردن مملكت
نبود مونتاژ صنعت كارخانجات خارجی بود. وقتی كه در اصفهان يا در يزد
يك دوك نساجی از كار ميايستاد، ما مجبور بوديم كه منتظر بشويم كارخانه
سازنده قطعات را بفرستد. يكی از نكبت ها و بدبختيهای وجود خمينی اينست كه
الان - صنايع ما از خارج هم آن قطعات يدكی كه بايد دريافت كنند، نمی كنند.
بهرحال اگر ايران بخواهد واقعاً صنعتی بشود بايد بعنوان اولين صنعت بعد از
اين صنايع مادر، مثل ذوب آهن و گاز و پتروشيمی و نفت، كارخانه ماشين سازی
ايجاد بكنيم يعنی كارخانه ای كه بما اجازه بدهد ماشين بسازيم. خوب، شما
خواهيد گفت كه اين كار امروز و فردا نيست. هيچ چيز كار امروز و فردا نيست
ولی يك روزی بايد شروع بشود. مگر دمكراسی فردا در ايران ميشود مثل سوئد
باشد؟ نه. .. ولی يك روزی بايد شما شروع كنيد. اين روز و اين ايام متأسفانه
خيلی بهدر رفت و ايكاش بجای خودنمائيهای مستمری كه ما در اين چند سال اخير
ديديم، بفكر يك برنامه عميق صنعتی بوديم. كشاورزی مان را از دست داديم
صنعتی هم نشديم. نفرمائيد كه خمينی آنچه كه ما داشتيم از بين برد. اين دليل
اين نميشود كه ما قبلاً صنعت صحيح و كشاورزی صحيح داشتيم.
سئوال
- آقای بختيار در مورد دستگاه اداری و كارمندان دولت چه برنامه ای داشتيد؟
دكتر بختيار
- اصولاً يك اصل تناسب هست كه اگر توجه كنيد هميشه صادق است: شما نميتوانيد
يك مملكتی را پيدا كنيد دادگستری انگليس را داشته باشد و ارتش اوگاندا را.
يا يك انسانی را ببينيد كه دست يك مرد سی ساله را داشته باشد و پای يك بچه
18 ماهه را. اين يك چيز غير عاديست و عملاً پيدا نميشود. مسئله كارمندان از
تمام اين مسائلی كه اينجا مطرح شد جدا نيست. همين موضوع راجع به ارتش، همين
موضوع راجع به دادگستری، همين موضوع راجع به انتخابات مجلس، همين موضوع
راجع به صنايع و كشاورزی و غيره ... كارمند كيست؟ كارمند شخصی است كه در
مقابل يك حقوق و يك مزايائی كه از يك دولت مركزی ميگيرد انجام وظيفه ميكند.
اين آدم وظايف خطيری دارد و يك قسمتی از قدرت جامعه باين آدم سپرده شده،
بايستی حداقل رفاه او و زندگی او تأمين بشود. اگر بخاطر داشته باشيد در يكی
از جلسات مجلس گفتم: من شرم دارم كه در مقابل خانه هائی كه در اطراف من
هست، منجمله خانه خود من، گاه و بيگاه يك پاسبان می بينم كه از سه راه آذری
آمده است. چه ساعتی بيدار شده و حركت كرده تا ساعت 8 صبح به اينجا برسد و
در گرما و سرما كشيك بدهد. اگر من بايد آرام بخوابم و امنيت داشته باشم،
او هم بايد خيالش راحت باشد و پيشنهاد كرده بودم كه صدهزار متر در چندين
نقطه تهران اول برای اين طبقه بسازند. نقشه اش را هم شروع كرده بوديم.
فوريت مسئله رسيدگی به رفاه كارمندان هم از آنجائی بود كه ميديدم كارمندانی
هستند كه 1500 يا 1600 تومن بيشتر حقوق نداشتند. اضافه كردن حقوق كارمند
مسئله را حل نمی كند مسئله مربوط به قدرت خريد اوست چه فايده دارد كه شما
به يك كارمندی بيست هزار تومن حقوق بدهيد ولی قدرت خريدش به اين كارمند
اجازه يك زندگی متوسط را ندهد. مملكت اول بايد يك سياست كلی داشته باشد كه
جلو تورم خارج از اندازه را بگيرد، قدرت خريد پايين نرود البته اين امر
مربوط به همه جامعه است.
اما كارمندان دولت يك
وظائف و تكاليفی دارند كه اگر اجرا نكنند جامعه از هم ميپاشد. اگر بد اجرا
بكنند آنهم هزار و يك ضرر خواهد داشت. پس اينها بايستی يك تأمين مالی و
تأمين شغلی از نظر ترفيع و ترقی شان داشته باشند تا بشود از آنها انتظار
انجام وظيفه صحيح داشت. روزی مرحوم دكتر مصدق ميگفت سردار سپه آنموقع كه
هنوز شاه نشده بود يكروز آمد منزل من از چيزهای مختلف صحبت ميكرديم. صحبت
از امنيه شد، گفت اين امنيه ها همه دزدند. من پاسخ دادم كه شما چقدر به
آنها حقوق ميدهيد. جواب داد هشت تومن. گفتم پانزده
تومن بدهيد. گفت باز هم دزدی ميكنند. گفتم آنوقت اعدامشان كنيد نه حالا كه
هشت تومن به آنها ميدهيد. مقصود من از اين مثال اينست كه اول بايد زندگی
كسی را تأمين كنيد بعد از او انتظار خدمت داشته باشيد. اما يك دستگاه
حكومتی كه فاسد شد اين مسئله پيش ميآيد كه تبعيض به جائی ميرسد كه حقوق ها
به نسبت يك، نه، به ده نه، به بيست نه، به سی نه، به پنجاه، بلكه به صد
ميرسد. من يك وقتی از يك افسر ارشد ارتش كه هيچ هنر خاصی هم نداشت پرسيدم
حقوق و مزايای شما چقدر بود. گفت 86 هزار تومن در ماه ميگرفتم مزايای اضافی
هم داشتم، اينجا چه داشتم، آنجا چه داشتم. تازه اين آدم خانه سازمانی هم
داشت. شما چطور در يك مملكتی با اين همه تبعيض
نبايد منتظر انقلاب باشيد در مملكتی كه يك آدمی 86 هزار تومن حقوق ميگيرد
كه تنها هم نيست و بالاترين حقوق را هم نمی گرفته در كنار مردمی مثل همان
پاسبانی كه عرض كردم، كه بايد با هزار و پانصد تومن زندگی كند. نه لازم است
لنين بيآوريد، نه لازم است روبسپير بيآوريد، نه لازم است صحبت از انقلاب
بكنيد، انقلاب در هر گوشه همچه مملكتی حّی و حاضر است.
اكثريت كارمندان دولت دچار
زندگی واقعاً فلاكت باری بودند. فرهنگيها مثل سايرين شايد بدتر از سايرين،
كارمندان راه آهن همينطور و بقيه هم همينطور، بگذريد از يك عده ای كه با
بند و بست و اضافه كار و هزار دوز و كلك ميتوانستند يك در آمدی برای خودشان
درست بكنند. اينست كه سياست ما در مورد كارمندان دولت از ساير قسمتها جدا
نبود. شما برای اينكه وضع زندگی كارمند دولت را تغيير بدهيد بايد دادگستری
را اصلاح كنيد، بايد تبعيض را از بين ببريد، بايد تورم را مهار كنيد، بايد
جلوی زمين بازی و زمين خواری را بگيريد. مثلاً يكی از آن چيزهايی كه كمر
مملكت را شكست موضوع زمين و زمين خواری بود. زمينخواران ايران ثروتهائی
اندوختند كه هيچ كس حساب دقيق آنها را نخواهد داشت. يك نفر برای خود من گفت
كه در محدوده شهر تهران يك ميليون متر زمين دارد. چطور ميخواهيد حسابش را
بكنيد و چگونه اينها بدست آمده است. اين مسائل نتيجه همان تبعيض است، نتيجه
همان فساد است. نتيجه همان حالتی است كه در يك مملكتی كارها از روی اصول
پيشرفت نمی كند و آخرش هم سرهمه بسنگ می خورد و مملكت باين صورت در ميآيد
كه آمد. البته مردم اينرا نمی خواستند، آنها يك تغيير و تبديل بنيادی و
اساسی ميخواستند، كه با رفورم ها و با اصلاحات پی گير و عميق ميسر بود.
حالا وضع بمراتب بدتر شده
ولی بدتر شدن وضع آن وضعی را كه باعث بدبختی كنونی شده تبرئه نميكند. آن
بجای خود و اين بجای خود. عده ای از شيادان قديمی كه آبروئی ندارند، امروز
ميگويند حالا بهتر بود يا آنوقت. خوب، در مقايسه آنوقت بهتر بود. ولی آنوقت
هم خيلی بد بود و شما هم در آوردن خمينی و در اينكه مملكت را باينجا
برسانيد سهم عمده ای داشتيد. پس امور مربوط به كارمندان دولت، اعم از كشوری
و لشكری، بايد بر روی يك اصول و عدالتی باشد كه شما در ممالك متمدن می
بينيد الان يك وزير در فرانسه حقوقی می گيرد كه معقول است ولی هيچ چيز لوكس
ندارد همينطور يك وكيل مجلس، همينطور كارمندان عالی رتبه دولت. اينست كه
اين مسائل وقتی كه تغييرات بنيادی در مملكت داديد بخودی خود حل ميشود.
سئوال
- آقای دكتر بختيار از جمله برنامه های پيشنهادی شما اخراج كارمندان خارجی
زائد بود. مقصود شما از كارمندان زائد خارجی چه بود و چه كسانی مشمول اين
تصميم ميشدند؟
دكتر بختيار-
ولخرجی های دولت در زمان هويدا مخصوصاً و در آمد نفت كه بصورت سرسام آوری
ازدياد پيدا كرده بود و در حقيقت اورگانيسم مملكت ما و اقتصاد ما قادر بجذب
اين پول نبود - و يكی از دلائل شورش و انقلابی كه شد در مملكت همين موضوع
بود - تبعيض ها را زيادتر كرد و اختلاف طبقاتی را تشديد كرد. اين سئوال پيش
آمده بود كه اين افرادی كه از خارج ميآيند بچه دليل و برای چيست، ما با
تمام تبليغاتی كه ميكرديم راجع به دانشگاهها، تعداد زيادی مهندس، تكنيسين،
طبيب، دندانپزشك و غيره كم داشتيم. خوب، اين افراد را ما بايستی از خارج
دعوت ميكرديم و كمك ميكردند بجريان امور و عده زيادی از هند - پاكستان و
غيره بايران آمدند تا آنجا كه شنيديم از اسرائيل هم آمده بودند چه مهندس چه
طبيب، اينكار صحيحی است در حدود امكانات كشور و ملاحظه اينكه ايرانيها
تعدادشان كافی برای اين خدمات نيست ولی يك عده ای هم برای آن بلند
پروازيهای بی موردی كه دولتهای متعدد كرده بودند كه مثلاً سانترال اتميك
ميخواهيم. حتماً اين سانترال اتميك بايستی كه چند نفر كارمند اول داشته
باشد چند نفر دلال داشته باشد، چند نفر پادو داشته باشد، تا به نورچشمی ها
و عزيز كرده ها آنچه كه بايد برسد. يا اينكه برای امور نظامی ما متخصص
خارجی لازم داريم. اسلحه نو ميآيد ما اطلاع نداريم چگونه اين اسلحه بايد
بكار برده شود، پس بهتر اينست كه ايرانيها را به آن مملكتی كه فروشنده
اسلحه بود بفرستيم و تمرين بكنند و بدانند و برگردند به ايران اين كار هم
تا حدی شد.
يكی دوسال اگر لازم باشد
اشكالی ندارد ولی گاهی ايجاب ميكرد كه سلاح ها بسرعت مورد استفاده قرار
بگيرند در اينصورت هم آمدن آنها بصورت معدود و محدود را بنده قبول ميكنم.
ولی سراغ دارم درجه داران خارجی برای اموری كه مطلقاً احتياج به نبوغ و
دانش فوق العاده نداشت، به ايران ميآمدند و سالها با چه شرايطی زندگی
ميكردند كه بالاتر از زندگی يك وزير ايرانی بود. من با اين افراد و امثال
اينها وافرادی كه برای عشرتكده ها دعوت ميشدند يا افرادی كه هر روز بصورت
هنرپيشه ميآمدند و هيچ هنری نداشتند، مخالف بودم. اين مسئله باعث اين ميشد
كه تعداد خارجيان كه در ايران هستند تقليل پيدا بكند ولی بهيچ عنوان تصور
نكنيد كه در اين فكر خدای نخواسته يك حالت ضد خارجی يا باصطلاح گزنوفوبی
داشتم. بهيچوجه. من معتقدم هر قدر پزشك، مهندس، تكنيسين، و غيره كه كشور ما
لازم داشته باشد، حتی اگر لازم است از جهاتی ديگر صرفه جوئی بكنيم، بايد
بكنيم تا به اينها بتوانيم بپردازيم، تا بيآيند بما كمك بكنند ولی اين حد
دارد. در گذشته چون ما در يك حالت التهاب تكنولوژی پيشرفته بدون داشتن تمام
وسائل بوديم، عده زيادی خارجی وارد ايران ميشدند و حقوقهای هنگفتی
ميگرفتند. من خودم در يك شركت خارجی كار ميكردم كه رئيس آن شركت كرايه خانه
اش بيست هزار تومان بود. حالا فكر كنيد كه كل حقوقش چقدر بوده است. چنين
حقوقهائی بقول معروف بخشش از كيسه خليفه بود و همين تبعيضات و همين اقدامات
بود كه چشم مردم ايران را يواش يواش باز كرد به مسائلی كه تا آنوقت نديده
بودند. بگذريم از پولهائی كه به ممالكی ميداديم كه ملت ايران اسم آن ممالك
را هم نشنيده بود، بگذريم از اينكه ما شهر ميساختيم بنام كی يا بنام كی در
خارج از ايران، ولی در هر حال من اعتقاد دارم كه برای ساختن سدها، راه
آهن، مترو و تمام اين امور هر قدر كه پول لازم باشد هر قدر كه مهندس متخصص
لازم باشد از وظايف ماست كه اجازه بدهيم اين خارجی ها بيايند و بما كمك
كنند.
سئوال
- آقای بختيار شما اعلام كرديد كه دولت در امر تجارت و صنعت، جز صنايع
مادر، از قبيل نفت و گاز دخالتی نخواهد كرد. آيا فكر نمی كنيد اين عدم
دخالت اجازه ميداد كه آن گروه خاصی كه بدون هيچ ضابطه ای صنعت و تجارت كشور
را در انحصار گرفته بودند همچنان به اعمال خودشان ادامه بدهند؟
دكتر بختيار
- شما به همين فرانسه كه بوسيله يك حكومت سوسياليست اداره ميشود نگاه كنيد.
الان بعضی از صنايع، مثل صنايع سنگين، مثل كنسرسيوم های بزرگ صنعتی ملی شده
نه حالا، بلكه از چهل سال پيش خيلی از صنايع ما در ملی شده است. البته هر
مملكتی بايد با در نظر گرفتن وضع خاص خودش در اين زمينه عمل كند، صنايع را
ملی بكند يا نكند يا نيمه ملی بكند، يعنی نظارت با دولت، تصدی با بخش خصوصی
باشد. چون بخش خصوصی بعضی مسائل را بهتر می فهمد. تجارت آزاد هم اگر رقابت
باشد و سالم باشد، مسلما به نفع مصرف کننده خواهد بود. اگر با بند و بست
باشد مسلماًَ اين ديگر آزادی نيست. اين بر ميگردد بهمان فسادی كه اينقدر
درباره اش صحبت ميكنيم. شما با يك شخص متنفذی بند و بست ميكنيد كه ديگر
فلان كس حق ندارد فلان كارخانه را بيآورد چون من دارم، انحصار دارم و
ميفروشم. اگر اين مال دولت باشد مسئله ای باين صورت پيش نمی آيد. يا اقلاً
نصف مال دولت باشد با حق نظارت دولت، آنوقت قيمت تعيين ميشود. ولی اگر كه
مال افراد خصوصی باشد كه بند وبست دارند - همان وضعی پيش ميآيد كه آمد. حب
وطن بجای خود بسيار بسيار محترم است. درسش را هم كسی بما نميتواند بدهد،
ولی دليلی ندارد كه يك كيلو آهن كه در اهواز توليد ميشود بيش از يك كيلو
آهن كه از هامبورگ با كشتی حمل ميكنند، باشد. برای اينست كه بنده عرض كردم
صنايع سنگين و صنايع مادر بايد ملی شود. دلائل خيلی زيادی هم دارد كه فرصت
بحث درباره آنها نيست، ولی ساير صنايع و تجارت را ما آزاد ميگذاريم با
نظارت دولت. البته بشرط آنكه آزاد باشند. اگر مفيد باشند بانحصار كشيده
ميشوند و در انحصار قيمت را آن تراست يا آن كارتل - يا هر چه اسمش را
بگذاريد - تعيين خواهد كرد ووقتی هم تعيين كرد رقيبی ندارد و شما مجبور
هستيد كه آنرا بمصرف كنند ه تحميل بكنيد. از اينجهت من معتقد به اين بودم
كه تجارت بايستی آزاد باشد و جز صنايع مادر، بقيه صنايع و تجارت با نظارت
دولت آزاد باشد. يعنی دولت نظارت كند. ولی تصدی راحتی المقدور بدست خود
مردم بدهد.
سئوال
- آقای دكتر، يكی از برنامه های دولت شما تجديد نظر در سازمان برنامه و
بودجه بود. بطور كلی مقصودتان از اين تجديد نظر چه بود و چه نقشی برای
سازمان برنامه در نظر گرفته بوديد؟
دكتر بختيار
- شخصاً، من هيچوقت معتقد نبودم كه بودجه دولت در سازمان برنامه باشد،
دليلی برای اين موضوع نمی ديدم. برنامه برای يك دو سال، پنج سال، يا هفت
سال، هرچه هست، تعيين شده و بايد اعتبارش تأمين بشود. اين كار دولت است.
دولت تعيين ميكند كه امسال
برای طرح های مختلفی كه بوسيله سازمان برنامه و تأييد وزارتخانه های مربوطه
به مطالعه گذاشته شده، چه بودجه ای تخصيص بدهد.
سازمان برنامه يك وقتی يك
چيز عظيمی شده بود. مثل همه كارهای ما از حالت عادی خارج شده بود.
وزارتخانه ها، مجبور بودند تكدی كنند و خواهش و التماس بكنند كه ما يك
چنين پروژه ای داريم، خودتان هم تصويب كرديد بودجه اش را بدهيد. جواب
ميدادند ما تصويب نكرديم، يا يك تغييراتی درش داده شده، امسال نه سال
ديگر. من ميخواستم فقط برنامه تحت نظر متخصصين امر طرح ريزی بشود و در هيأت
دولت تمام اين طرح ها از نظر مفيد بودن آن و هم از نظر اهميتی كه دارند يا
از نظر اينكه اين طرح ها به اقتصاد كشور و به رفاه مردم، تا چه حد كمك
خواهند كرد بررسی و اجرا بشود. بنا نبود كه سازمان برنامه منحل بشود، يا
بكلی تغيير بكند بنابراين بود كه سازمان برنامه طراح باشد و اجرای تمام اين
طرح ها واقعاً بدست وزارتخانه ها باشد و دائماً بين وزارتخانه ها، و
سازمان برنامه اين جنگ و جدال نباشد كه بودجه بده، ندارم بدهم. بودجه ای
كه خود دولت بايد در دست داشته باشد. وقتی كه طرح در سازمان برنامه تهيه شد
و مورد تصويب دولت قرار گرفت، ديگر آن وزارت دارائی، آن خزانه داري كل
است، آنجائی كه پول مملكت متمركز است كه بايد پول برای اجرای اين طرح ها
بدهند. نه اينكه سازمان برنامه هم طرح بدهد،و هم بودجه بدهد، و هم نظارت
بكند. اصولاً من با لوث شدن مسئوليت مخالفم. شما اگز اعتماد نداريد بيك
وزيری، بيك معاونی، بيك مدير كلی، بيك مسئولی بايد اورا از آن سمت برداريد.
اگر كه او را قبول كرديد بايد اختيارات كافی و لازم برای اجرای طرح ها به
او بدهيد.
سئوال
- آقای بختيار، شما در برنامه هايتان، مبارزه با تورم را هم وعده داده
بوديد، اين مبارزه را چطور و با چه سياستی ميخواستيد اعمال بكنيد؟
دكتر بختيار
- بطور كلی وقتی كه شما طرح های غير توليدی و طرح هائی را كه بازده اقتصادی
ندارند زياد ميكنيد در مملكت تورم ايجاد ميشود. اصولاً تورم نتيجه عدم
تعادل مابين عرضه و تقاضا است. در ممالكی مثل آلمان - فرانسه - جلوگيری از
تورم كار مشكل تر و پيچيده تری است، چون عوامل بسيار متعددی وارد تعيين
قيمت ها ميشود. بدون اينكه بنده ادعای خاصی داشته باشم، گمان ميكنم در
شرايط روز كافی بود كه ما اقتصاد سالمی داشته باشيم تا تورم مهار بشود. ولی
تمام اينها بر ميگردد باينكه امور مملكت ما روی روال منطق و بنفع اكثريت
جامعه نمی گشت، وكسی هم حق اعتراض نداشت. واعتراض بعنوان خرابكاری يا
كارشكنی تلقی ميشد. يك عمل ضد انقلاب بود. آنوقت ضد انقلاب سفيد بود، حالا
ضد انقلاب خمينی است. ما اگر يك كاری ميتوانستيم بكنيم كه ديگرانقلاب نكنيم
كار درستی كرده بوديم. فردا باز اگر يك انقلابی كردند، انقلاب قرمز، انقلاب
زرد و آبی، باز هر كس حرف حسابی بزند خواهند گفت اين ضد انقلاب است. اين را
ول كنيد. اگر حرف های حسابی داريد بزنيد، مملكت ما باندازه كافی تجربه
انقلاب های قلابی را كرده است. ما نميتوانيم ايران را به آزمايشگاه انقلاب
های رنگارنگ مبدل كنيم. كه هر روز ببينيم اين رژيم چطور است، آن يكی چطور
است.
من معتقدم كه ايران احتياج
بيك اصلاحات بنيادی دمكراتيك و ملی دارد به چيزی كه احتياج ندارد انقلاب
است، چون متأسفانه ممالكی كه هفتاد سال پيش هم انقلاب كردند باز صحبت از ضد
انقلاب ميكنند. آخر اين انقلاب يا بثمر رسيده يا ديگر هيچوقت نخواهد رسيد.
اين مردم ايران يا مسلمان شده اند يا ديگر بعد از 1400 سال نخواهند شد. اين
يك مسأله دروغی است كه مطرح ميكنند. اين مسأله واقعيت ندارد. اما برگرديم
به اين سئوالی كه كرديد. با بالابردن توليد و كنترل آن چيزهايی كه در دست
دولت است، يا بايد باشد مثل زمين، و بالاخره جلوگيری از فساد، بنظر من
تورم مهار ميشود. البته در آن شرايط بحرانی كه ما بوديم، فرصت اين نبود كه
يك عده ای مأمور بشوند تمام علل تورم را بررسی كنند و برای مبارزه با آن
تدابير لازم را اتخاذ كنند. ولی بهر حال يكی از علل تورم، مسلماً ورود
ناگهانی يك پول هنگفتی به ايران بود. اين پول اگر در سرمايه گذاريهای واقعی
در خارج كشور - نه مثل سرمايه گذاری در كروپ ورشكسته يا ساير اقداماتی كه
فقط بمنظور پركردن جيب مسئولين انجام ميشد - بكار گرفته ميشد، اگر چنين
چيزی انجام ميشد و پول فقط باندازه احتياج اقتصاد كشور در مملكت بود و نفت
در زير خاك می ماند، تورم اين حالت ديوانه كننده را پيدا نميكرد.
پس بنظر من بايد اولاً از
كارهائی كه غير توليدی است، و منفعتش بمردم نميرسد، از قبيل مثلاً جزيره
كيش، كه يكی از گناهان غيرقابل بخشش دستگاههای سابق بود، جلوگيری كرد.
موضوع جزيره كيش نه تنها از نظر اخلاقی در كنار مردمی كه كفش بپا نداشتند
مذموم بود، اصولاً اين طرح فايده توليدی برای هيچكس نداشت و فقط برای تفريح
يك عده قليل پول دار بود.ما بجای اينكه زير بنای اقتصادی يك جامعه را بطور
سالم و محكم پی ريزی كنيم، دائماً بفكر ظاهر و بفكر زرق و برق خارج بوديم.
حالا كه مسئله ديگر مطرح نيست. اصل و فرع كلاً از بين رفته و ما بايد
همانطور كه آخوندها ميگويند بر گرديم بصدر اسلام. يعنی ايران بشود يك
بيابان برهوت و ما سوار شتر بشويم اگر پولش را داشته باشيم، چون همه كس
شتر نخواهد داشت.
سئوال
- آقای دكتر بختيار، در زمينه سياست خارجی اولين تغيير، قطع صدور نفت به
اسرائيل و افريقای جنوبی بود. آيا اين تغييرات بهمين مسائل محدود ميشد يا
بدنبال آن مسائل ديگری را هم پيش بينی كرده بوديد؟
دكتر بختيار
- اول اين را بايد عرض كنم مملكتی مثل ايران هزار درد دارد و هزار مسئله
دارد كه بايد يك يك حل بشود. وقت ميخواهد، كوشش ميخواهد، دلسوزی ميخواهد،
و صبر و حوصله ميخواهد. من از اين خودنمائی ها در صحنه بين المللی هميشه
بيزار بودم من معتقدم كه ما مسائل بيشماری در ايران داريم كه بايد قبل از
اينكه برسيم به دروازه تمدن بزرگ يا دروازه طلائی، حل كنيم.
سياستی كه من پيشنهاد كردم
دو جنبه داشت يكی اينكه اصولاً ما بايد صلح و صفا را با تمام همسايه های
خودمان برقرار كنيم و در امور داخلی آنها دخالت نكنيم. كاری كه خمينی
مستمراً ميكند. ممكن است ما نسبت به فلان رژيم مقداری تمايل داشته باشيم يا
آرزو داشته باشيم كه چنين رژيمی در مملكت برقرار بشود. ولی بهيچ صورت معتقد
نيستم كه به آن بلند پروازی های خارجی، يا باين سياست احمقانه كنونی كه
عبارت از اين است كه هر جا و هر كس را كه من گفتم كافر است قشون اسلام بايد
برود آنجا را فتح كند و آنها را تار و مار بكند. مثالی برای شما ميزنم، قبل
از اينكه به فروش نفت اسرائيل و آفريقای جنوبی برسم.
مسئله خليج فارس كه در
مجلس بحث كردم. اين را بايد بگويم و برای همه مردم دنيا بگويم كه اين اسم
را ما روی خليج فارس نگذاشتيم، دو هزار سال است كه خليج فارس، خليج فارس
است. اين مسئله كه بخواهند اسم ديگری مثل خليج عربی يا خليج اسلامی روی
خليج فارس بگذارند يك بحث مهمل و احمقانه ايست. ولی ما در خليج فارس مسئله
ای نداشتيم، يك شاهراه آبی بزرگ است در جنوب ايران و در شمال عربستان سعودی
و امارات خليج فارس. از اينجا كالاها و مخصوصاً نفت به دنيای خارج صادر
ميشود. اين راه بايد هميشه باز باشد. ولی ما ژاندارم آن نبايد باشيم. يعنی
ما نبايد بگوئيم چون ما اينجا هستيم حفاظت اينجا با ماست. اين اولاً يك
ادعای بسيار بی مورد است ما بايد سواحل خودمان را حفظ كنيم كه قاچاقچی
نيايد ما بايد سواحل خودمان را حفظ كنيم كه بما از ممالك مجاور تجاوز نشود.
كه البته بنده مملكتی را نمی بينم كه قبل از خمينی حتی فكر تجاوز بخاك ما و
آبهای ساحلی ما بخاطرش خطور كرده باشد. در نتيجه
مسئله خليج فارس وجود ندارد.
اما راجع به مسئله نفت كه
گفتيد، گو اينكه رفتار فلسطينی ها با ايران، بعلت همكاری نزديكی كه با
خمينی داشتند گمان نميكنم برای ايرانی ها ديگر قابل تحمل باشد، من عقيده
داشتم كه مسئله فلسطين مسئله ای است كه ايران در عين حال كه نبايد دخالت
بكند نميتواند نسبت به آن بی تفاوت باشد. من گفته بودم و - افكار مردم
ايران را منعكس كرده بودم - كه 82 كشور سازمان آزاديبخش فلسطين را برسميت
شناخته اند، ما هم دفتری به اينها ميدهيم مثل ساير ممالك، ولی باين معنی
نيست كه آنها در امور داخلی ما حق كمترين دخالتی داشته باشند يا ما را به
اينطرف و آنطرف ببرند. من فكر نميكنم الان دولتی كه بعد از دولت خمينی
ميآيد - هر كه باشد و هر چه باشد - بتواند مثل من از چنين سياستی دفاع
بكند. من اولين نخست وزيری بودم كه اين اجازه افتتاح دفتر رابه فلسطينی ها
دادم و گفتم نفت به اسرائيل و مخصوصاً اسرائيل و آفريقای جنوبی نمی فروشيم،
بآن دلايلی كه ميدانيم. در مورد اسرائيل مسئله اينست كه اسرائيل بايد قبول
كند كه مسئله فلسطين وجود دارد و آنرا حل كند. در مورد افريقای جنوبی
بدلائل سياست تبعيض نژادی بود. ولی بنظر من اين
موضوع عدم فروش نفت به اين دو كشور فقط برای نشان دادن جهت كلی سياست ما
بود. ما در يك دنيائی زندگی ميكنيم كه با زورگو هر كه باشد، مخالفيم و از
جمله آنهائی كه زور ميگويند اين دو كشورند نسبت باين دو مسئله.
البته بايد بگويم كه من
پاداش سياست خودم را از سازمان آزاديبخش فلسطين باندازه كافی گرفتم، ملت
ايران بيشتر از من گرفت. ولی حرف ما حرف حق بود. يعنی آنوقت هشتاد، نود
درصد ملت ايران موافق بود كه سازمان آزاديبخش فلسطين در ايران دفتری داشته
باشد. بعدها با آمدن خمينی و بند و بست هائی كه كرده بود و پولهائی كه
گرفته بود و پولهائی كه داد و اينها همه بضرر ملت ايران تمام شد، آن بحثی
است كه ارتباطی به من ندارد. اصولاً سياست حسن
همجواری و عدم دخالت در امور داخلی ديگران و تحمل رژيم های مختلف برای من
محترم است. اصول سياست خارجی ما بر اين پايه ها قرار داشت.
شما ممكن است در فكرتان
بيطرف نباشيد برای فلان مملكت سمپاشی داشته باشيد. برای فلان رژيم نداشته
باشيد. ولی در عمل ما حق نداريم كه در امور كشورهای ديگر دخالت بكنيم. و
اين سیاستی است كه من معتقدم بهترين سياست ممكن در دنيای امروز است. ابر
قدرت ها بعد از يالتا دنيا را تقسيم بندی كردند. حالا بهر دليل و بهر تقدير
ما كه نميتوانيم تقسيم بندی يالتا را بهم بزنيم. اگر بتوانيم بايد كمك
بكنيم باينكه هر ملتی، آزادانه بتواند رژيمی را كه ميخواهد انتخاب بكند و
در صلح و صفا با سايرين زندگی كند. اين آرمان من در حيات بين المللی بوده و
هنوز هم هست.
الان در مملكت ما اگر اين
رژيم ترور و وحشت از بين برود و مردم در محيط آرام و بدون دخالت خارجی به
رژيم سلطنت مشروطه يا به جمهوری ملی رأی بدهند به كسی چه ربطی دارد. البته
مشروطه سلطنتی واقعی و جمهوری ملی واقعی نه جمهوری پل پت و نه جمهوری
اسلامی كه برای من غير قابل تحمل است. ما اگر قبول ميكنيم كه حاكميت متعلق
به ملت است بايد خودش تعيين تكليف بكند و هيچكس حق ندارد بجای او و برای او
رژيم تعيين كند.
سئوال
- آيا شما برای روابط با كشورهای منطقه خليج فارس ارجحيتی قائل بوديد؟
دكتر بختيار
- بنده معتقدم كه ممالك خليج فارس هيچگاه دشمن ما نه ميتوانند بشوند و نه
حقيقتاً هستند. از اين جهت با اين ممالك داشتن روابط حسنه كاملاً ميسر و
برای طرفين بسيار مطلوب است. جمعيت تمام ممالك خليج فارس از كويت تا عمان
اگر اشتباه نكنم، از دو ميليون كمتر است و نصف اينها از ممالك خارج از
حوزه خليج فارس هستند كه عده كثيری هم مخصوصاً در كويت و در بحرين ايرانی
هستند، يعنی ايرانی الاصل هستند. البته من نمی خواهم از اين موضوع سوء
استفاده بكنم. ولی چرا ما با اين ممالك سرستيز داشته باشيم؟ چرا با اين
ممالك بخواهيم وارد جدال بشويم؟ چرا بخواهيم به اين ممالك كه در هر حال
تهديدی برای امنيت ايران نيستند بچشم دشمن نگاه كنيم؟ از اين جهت است كه به
اين ممالك مثل تمام ممالك همجوار من بچشم دوست و بعنوان طرف معامله نگاه
ميكردم، كه ميتوانستيم متقابلاً بهم كمك بكنيم. بدون اينكه بگوئيم ما شيعه
هستيم شما سنی هستيد ما چنينيم، شما چنانيد ما رژيم سلطنتی يا رژيم جمهوری
داريم شما رژيم چنين يا چنان داريد.
سئوال
- آقای دكتر بختيار، بسياری از نمايندگان مجلس كه چگونگی وكيل شدنشان و
وابستگی شان به رژيم شاه برای همه معلوم است، بدستور خمينی استعفا دادند و
قصد داشتند كه مجلس را از اكثريت بياندازند و پايه های حكومت را كه مبتنی
بر قانون اساسی بود سست كنند نظرتان در اين مورد چيست؟
دكتر بختيار
- اين متأسفانه واقعيت است. اولاً اينها وكيل مردم نبودند و اين را بنده
قبلاً هم عرض كردم. ولی بهمان دلائلی كه گفتم بی مجلسی را صلاح نميدانستم،
و تا آنجائيكه ميشد با اينها مماشات كردم. البته اگر ميخواستند حرفهای خارج
از منطق بزنند امكان انحلال هم بر طبق قانون اساسی بود و انتخابات آزاد هم،
اگر كه آنقدر مملكت آشفته نبود شايد خيلی زودتر انتخابات را شروع ميكردم.
ولی در آن شرايط ميسر نبود.
اين آقايان كه ايمان ندارند و ايمانشان همان مقام و پول و منصبی است كه
رژيم سابق به آنها داده بود، شروع كردند به تماس با خمينی و ايادی خمينی
برای اينكه مرا در تنگنا بگذارند. اينها تصميم گرفته بودند كه استعفا بدهند
و امروز از همين افراد هستند كه خودشان را رهبر يك قسمتی از اوپوزيسيون
ميشناسند و معتقدند كه ناجی آينده ايران خواهند بود.
اينها جزء اشخاصی بودند كه با وجود تمام تمتعی كه از رژيم شاه داشتند شروع
كردند به تماس با خمينی و ايادی او و فريادها بر عليه ظلم شاه زدند و دادها
بر عليه اجحافات ساواك كه موكل واقعيشان بود، زدند. البته اينها تحت فشار
قرار گرفته بودند ولی خيلی ها شان شخصاً ميخواستند خوش رقصی بكنند بيش از
آنجه از آنها ميخواستند. قصد داشتند مرا در تنگنا بگذارند و به امام
بگويند، ای امام، تو فرمودی ما هم اطاعت كرديم. ما نوكريم، در هر حال بايد
نوكر يك كسی بود. ما نوكر ملت كه نبوده ايم نوكر ساواك بوده ايم، حالا نوكر
شما هستيم. وقتی اين را من شنيدم و خبر شدم چند نفر از اين باصطلاح وكلاء
استعفا داده اند، يك روز در سالن بزرگ نخست وزيری آقايان را خيلی محترمانه
دعوت كردم و در حدود هشتاد، نود نفرشان، و در هر حال اكثريت شان آمدند. در
همان روزهای سخت در برابرشان گفتم اگر به تهديد يا تحبيب و بهر دليل و بهر
تقدير تا نفر آخر استعفا بدهيد خيال نكنيد كه من استعفا ميدهم. شما استعفا
ميدهيد، يا ميترسيد يا ميخواهيد متمتع شويد از رژيم آينده، ولی من در اينجا
خواهم ماند و هيچ مانعی ندارد كه شورای سلطنت بر طبق قانون اساسی، وقتی كه
مجلس از اكثريت افتاد، يا همه استعفا داديد. انتخابات را اعلام كند. بعد از
سه ماه ديگر انتخابات را بمرحله اجرا ميگذاريم تا ببينم چه كسانی انتخاب
ميشوند. تمام اين آقايان از آنروز حساب كار خودشان را كردند. و بعد هم گفتم
شما چرا مردانه عمل نميكنيد. من فردا ميآيم مجلس، آنجا شما مرا در اقليت
بگذاريد. هم خوش خدمتی تان را كرده ايد و هم من ديگر نخست وزير نيستم.
اينكار را البته جرأت نكردند بكنند. بايد اينرا هم بگويم كه فشارها تنها
روی وكلا نبود، روی وزرای كابينه هم بود.
سئوال
- موضوع فشار روی وزيران هم در آن ايام زياد مورد بحث بود وظاهراً وزيران
را به وزارتخانه ها راه نمی دادند؟
دكتر بختيار
- اين موضوع واقعيت ندارد. تمام وزراء حتی اگر چند كارمند بيشتر حاضر
نبودند، به وزارت خانه ميرفتند. ولی تحت فشار بودند. فشار دوستانه، خواهش و
تمنا يا تهديد ميكردند كه استعفا بدهند. اين موضوع وقتی بگوش من رسيد يكروز
در هيئت دولت قبل از اينكه جلسه شروع بشود. من بلند شدم به آقايان گفتم شما
آزاديد اگر بخواهيد همين الساعه استعفای همه تان را می پذيرم ، هر كدام
ميخواهيد استعفا بدهيد، استعفا بدهيد. ولی فكر نكنيد كه من استعفا ميدهم.
دولت را نخست وزير تشكيل ميدهد. شما ميتوانيد برويد. من سعی ميكنم كه دولت
ديگری تشكيل بدهم. اگر هم تشكيل ندادم ميتوانم بر طبق قانون خودم تمام
قسمتهائی كه شما داشتيد بگردن بگيرم با يك مدير كل، با يك معاون كار
وزارتخانه ها را ميگردانم. حالا اينجاست كه هر كدام مردانه بايد بگوييد
ميمانيد يا ميرويد. شما با من همكاری بكنيد يا نكنيد من در نمی مانم.
بدانيد كه خطر زياد است وشانس موفقيت هم كم است ولی يك وقت مرد در زندگيش
بايد تصميم بگيرد. حالا هركدام مايل هستيد بمانيد و هر كدام مايل نيستيد
برويد. از شما آقای وزير، كه روبروی من نشسته ايد خواهش ميكنم اول شما صحبت
بكنيد. بتدريج هر چهارده نفر اين آقايان بلند شدند و واقعاً با يك شرافت و
با يك احساساتی كه هيجوقت فراموش نميكنم، گفتند كه ميمانند. يك نفر از
اينها حاضر نشد استعفا بدهد. گفتند هر چه سرنوشت شماست سرنوشت ما هم همان
است. البته يكی از اعضاء كابينه قبلاً استعفا داده بود و آن بدلايل ديگری
بود و متأسفم كه بگويم همان شخص و تنها همان شخص الان در زندان خمينی ست و
ساير وزرای من، خدا را شكر، آزادند، در ايران يا در خارج از ايران آزادند
و آن يك نفر كه تحت فشار خانوادگی استعفا داد در زندان خمينی است.
سئوال
- آقای بختيار، مخالفين ميگويند كه وقتی خمينی بازرگان را بعنوان نخست وزير
تعيين كرد شما واكنش موثری نشان نداديد. الان بعد از گذشت نزديك به سه سال
فكر ميكنيد كه در آن شرايط چه ميتوانستيد بكنيد كه نكرديد؟
دكتر بختيار
- وقتی من مطلع شدم كه آقای بازرگان از طرف آقای خمينی بعنوان نخست وزير
معرفی شده صريح ترين و قاطع ترين عكس العمل را نشان دادم.
در يك مصاحبه مطبوعاتی كه
150 خبرنگار داخلی و خارجی و راديو و تلويزيون بودند گفتم اينكار در حد
شوخی است و آقايان در خانه خودشان نشستند و آقای بازرگان و غيره را بعنوان
نخست وزير و وزير معين كردند. خوب، ما هم بصورت شوخی می پذيريم ولی اگر كه
يك نفر از اين آقايان وارد يك وزارتخانه ای بشود دستور داده ام - همانجا
توقيفش كنند. ما يك مملكت داريم و يك دولت هيچكدام هم، نه آقای بازرگان و
نه كسان ديگر جرأت نكردند به وزارتخانه ها بروند. ولی گرفتاری من جای ديگری
بود. من روی عناصری حساب ميكردم كه آنها غيرت نداشتند. چه ميشود كرد.
سئوال
- آيا حقيقت دارد كه شما برای تشكيل يك دولت ائتلافی با دار و دسته خمينی
تلاش ميكرديد؟ ميگويند كه شما باين دليل تعداد اعضای كابينه تان را محدود
كرديد كه برای وزيران باند بازرگان هم جا بماند. آيا اين حقيقت دارد؟
دكتر بختيار -
اين موضوع باين صورت حقيقت ندارد. واقعيت اينست چون
نظر شاه اين بود كه زودتر كابينه تشكيل بشود و با وضعيتی كه آقای ازهاری
دربيمارستان داشت، از بلاتكليفی بيرون بيآئيم. منهم سعی كردم كه اقلاً دو
سوم وزراء را تعيين بكنم و انتخاب بعضی از وزراء را بگذارم برای بعد
سرفرصت، و همين كار را هم كردم. ولی اولاً بايد عرض كنم كه همه دوستان من،
همه آشنايان من و همه افرادی كه به آنها اميد بسته بودم حاضر به شركت در
كابينه نبودند. دوست من بودند ولی شهامت اينكار را نداشتند. بعضی هاشان
همانوقت اعتراف كردند و گفتند ما دلمان ميخواهد ولی ميترسيم. و اين خودش
شهامت است كه اقلاً بگويند ما ميترسيم. اما در اطراف مهندس بازرگان و
دوستان ديگری كه ما با آنها مبارزات مشترك داشتيم، افراد صالحی بودند،
البته نه از اطرافيان خمينی، كه مهندسان و كارشناسان خوبی بودند، اشخاصی
بودند، كه ميتوانستند مورد استفاده قرار بگيرند. هيچ مانعی نداشت كه اگر
بازرگان شخصيت نشان ميداد و هم آهنگ ميشد با من ، سازمان برنامه يا وزارت
آب و برق يا از اين وزارتخانه هايی كه جنبه فنی شان به جنبه سياسی می چربد،
در اختيار دوستان ايشان كه خود من آنها را ميشناختم و ميدانستم عناصر ملی
هستند، گذارده ميشد. ولی از طرف خمينی و دوستان خمينی هيچ وزيری را نه
قبول ميتوانستم بكنم نه آمادگی داشتم كه اشخاصی را كه نميشناختم قبول كنم.
اشكال كار جای ديگر هم بود من تصميم گرفته بودم و علت را خودتان استنباط
ميكنيد كه هر كس در آن اواخر وزير شده بود نمی بايست وزير ميشد و اين
انتخاب مرا محدود ميكرد.
من سعی كردم وقتی باين
مجلس رستاخيزی منفور منحوس وارد ميشوم، كسی ايراد نگيرد كه اين آقا مسئوليت
مشترك در فلان كابينه را داشته، از اينجهت مجبور شدم كه برای بعبضی ها سطح
را پايين بيآورم. يكی دو سه وزير شايد لياقت نداشتند كه وزير بشوند. علاقه
داشتم كه دو سه وزير كه در كابينه شريف امامی و كابينه آموزگار وزير بودند،
در كابينه خودم بيآورم. ولی بمحض اينكه چنين كاری ميكردم همان وكلای منتخب
ساواك و متنعم از كابينه های قبلی شروع به داد و بيداد ميكردند كه ببينيد
اينهائی كه بمملكت چه كردند، اينهائی كه مملكت را به اينروز نشاندند،
دوباره وزير شدند. از اينجهت بود كه بنده آنها را نمی توانستم بياورم. يك
عده ای هم ميترسيدند. فراموش ميكنند كه من در چه شرايطی روی باصطلاح طناب
خيلی خيلی باريكی بايستی تعادلم را حفظ ميكردم. فردا انشاءالله در ايران
بعد از فتنه خمينی بعد از برهم ريختن اين بساط ننگين اگر يك آدمی باشد كه
با آقای بازرگان دوست و رفيق بوده در زندان يا در شركتش يا در كارخانجاتی
كه او داشته كار ميكرده، كار موثر به چنين آدمی دادن بنظر من گناه نيست.
ما نبايستی خيال كنيم كه خودمان مدل و مقياس و
معيار بشريت و ايرانی بودن هستيم. مسئله جوانان ايران و كار را
بدستشان دادن بايد در سر لوحه برنامه دولت آينده قرار بگيرد.
سئوال
- آقای دكتر بختيار، حالا كه به طرح بعضی اتهامات مخالفان عليه شما
پرداختيم، اجازه بدهيد اين نكته را نيز مطرح كنيم تا چيزی ناگفته نماند.
ميگويند در اسنادخانه سدان سندی پيدا شده كه شركت نفت انگليس و ايران متن
نطقی را برای شما تهيه كرده تا در كنفرانس بين المللی كار در سال 1948 در
پاسخ نماينده كارگران ايران ايراد كنيد. در اين مورد چه ميفرمائيد؟
دكتر بختيار
- با اينكه اين سئوال برای شايد صدمين دفعه مطرح ميشود، باز خوشحالم كه يك
فرصتی ميدهد كه حقايق را بشما بگويم. وقتی كه من مبارزات خودم را بر عليه
شركت سابق نفت شروع كردم، نفت ملی نشده بود و مصدق هنوز نخست وزير نشده
بود. من ميتوانم عرض كنم كه رفتار من در آبادان و در مناطق نفت خيز به
شهادت آنهائی كه هنوز زنده هستند، آنچنان بود كه وقتی وزير وقت مرا منعزل
كرد و دقيقاً بخاطر طرفداری از همين نماينده كارگرانی كه به او اشاره شد،
كارگران شركت نفت اعتصاب كردند و برای اولين مرتبه در تاريخ ايران، يعنی
بدون تحريك توده ای ها و بدون خواسته خود انگليسی ها، مرا با مأمورين حكومت
نظامی به تهران تبعيد كردند.
گواهانی هم دارم كه در
همين فرانسه هستند و ميتوانيد از آنها سئوال كنيد. اما صندوق سدان، اينها
ساخته و پرداخته آدمی است بنام مظفر بقائی كه در اوائل كار خودش را به دكتر
مصدق چسباند به دلائلی كه بسيار بسيار ساده است حالا دستش روشده ولی آنوقت
تشخيص هدفش مشكل بود.
من مكرر در مكرر خواسته ام
كه اين نامه را يك جوانمردی بيآورد به من نشان بدهد. نامه ای كه تازه
ميگويند كسی به يك كس ديگر نوشته راجع به من، يعنی نوشته اند كه ما
ميخواهيم يا مراقبت كرده ايم كه در پاسخی كه ايشان به نماينده كارگران شركت
نفت ميدهد پاسخش چنين يا چنان باشد. نطق من در آنجا به سه زبان فرانسه -
فارسی و انگليسی موجود است شما ميتوانيد بخواهيد و ببينيد كه برای اوبضاع
1327 تقريباً انقلابی بود و بعد كه مصدق از اين موضوع كاملاً اطلاع داشت و
ميدانست كه من در آبادان چه كردم و چگونه تبعيد شدم با وجود تمام تحريكاتی
كه اين موجود، يعنی مظفر بقائی و موجود ديگری در همين حدود بنام حسين مكی
بدلائلی، عليه من ميكردند، مرا به معاونت وزارت كار منصوب كرد. علت خصومت
اين دو نفر با من اين بود كه، همانطور كه خمينی را از اول شناخته بودم،
ماهيت اينها را هم از اول تشخيص داده بودم و اينها كاملاً درك كرده بودند
كه من در اين تشخيص كمتر از خيلی ها اشتباه ميكنم و آنقدر زنده مانديم كه
هم آنها خودشان را معرفی كردند و هم من خودم را معرفی كردم. اين نامه كه به
آن اشاره ميكنيد تا كنون كسی جز مظفر بقائی نديده است. وقتی كه بقائی در
محضر دكتر مصدق چنين چيزی را گفت دكتر مصدق باو گفت: آقا، مدركت را بيآور،
ولی اگر حسن به حسين نوشته و بختيار در آنجا دخالتی نداشته اين را من
نميتوانم مدرك قرار بدهم.
نه آن نامه را ما و ديگران
ديده ايم نه اگر كه باشد، هيچ دليل همم آهنگی من با شركت ملی نفت ميتواند
باشد. يك قرينه ديگر محبت شركت نفت بمن اينست كه بنده از آبادان كه برگشتم
با آن وضعی كه عرض كردم منتظر خدمت شدم و خانه نشين. اين پاداشی بود كه من
در مدت بيست و پنجسال از شركت نفت داشتم و بازگشت من به كار در زمان مرحوم
دكتر مصدق به پاداش خدمت صادقانه ام در اداره كار خوزستان بود. باقی زندگی
مراهم ميشناسيد. من نمی فهمم آدم سرسپرده يك امپرياليسمی باشد و دائماً
بيست و هفت سال از بهترين سنوات عمرش را در زجر و شكنجه و زندان و ناراحتی
بگذراند. ولی زمانه هر كس و هر چيز را معرفی ميكند. اين اراجيف و اباطيلی
كه مظفر بقائی و مكی نوشتند عيناً ارزش همان فرمايشات سفير جمهوری اسلامی،
شمس الدين امير علائی را دارد كه الان نميدانم كجا پنهان شده و چه ميكند.
ايشان در زمانی كه من در اختفا بودم، گفته بود من مدرك دارم كه بختيار از
سال هزار و نهصد و شصت و دو برای سي. آي. ا. كار ميكند. يك جوانمردی
همانوقت پيدا شد كه در آن بحبوحه در روزنامه بامداد نوشت لطفاً اين مدرك را
بمن بدهيد تا من بختيار را ترور كنم.
برای اينكه باين ترتيب
معلوم ميشود اين آدم بيست و پنج سال بما دروغ گفته است و شما خودتان آقای
اميرعلائی كه ميدانستيد چنين آدمی است چرا با او همكاری كرديد. شما كه از
سال 1962 اين موضوع را ميدانستيد چرا با اين آدم همكاری كرديد. ايشان پاسخ
داد من تا چهار ماه ديگر كتابی مينويسم كه اين مدرك را نشان ميدهم. حالا
دوسال و نيم گذشته و اين كتاب نه در آمده نه از چاپش خبری هست. بهرحال برای
اينكه جوابی به اين مهملات داده باشم نكته ای را ياد آوری ميكنم. اين
ترديدی نيست كه بين مخالفين خمينی آن كسی را كه رژيم آخوندها بيشتر از همه
علاقمند است از بين ببرد من هستم يا لااقل از اهم افرادی كه ميخواهند از
بين ببرند - يكی من هستم و در مدت سه سال باصطلاح افشاگريهائی كه از سفارت
آمريكا، از ساواك، از دربار، از نخست وزيری آنقدر مدرك حالا راست يا دروغ،
حتی برای بازرگان و امثال او در آوردند، نتوانستند با اين دستگاه با تمام
عرض و طول، يك مدرك راجع به من پيدا كنند و يقين بدانيد خيلی هم كوشش كرده
اند.
فقط يك مدرك پيدا كردند كه
من بعنوانن نخست وزير به وزير خارجه دستور داده ام كه گذرنامه اردشير زاهدی
را باو بدهيد كه شرش را بكند و از اينجا برود. كه آنهم باز حرمت به قانون
بود. اردشير زاهدی هر كه هست يك ايرانی است و حق دارد به ايران بيايد و
برود. اگر جرمی كرده بايد برود دادگاه تكليفش معلوم بشود. پس وقتی كه خمينی
و دار و دسته اش با تمام اراجيف و اباطيل با تمام قانون شكنی ها و با تمام
پرونده سازی ها نتوانستند چيزی به من ببندند. اين بنظر من جواب تمام آن
مزخرفات بقائی و مكی و امير علائی و اين موجودات را ميدهد.
همانطوری كه در برنامه
دولت بطور مشروح بيان داشتم، اينجانب در بحرانی ترين دقايق حيات كشور قبول
مسئوليت اداره آنرا نمودم و بر عكس دولت های پيشين محور فعاليت خود را بر
اساس حكومتی دمكراتيك كه در آن كليه افراد كشور آزادانه بتوانند ابراز
عقيده نموده و در امور مربوط به خود و هم ميهنانشان فعاليت داشته باشند
استوار نمودم.
تمام حقوق و سنت های بر
باد رفته مشروطيت را زنده كردم و در مدت 10 روز زمام داری با وجود شرايط
بسيار دشوار، آنچه را كه مترقی ترين احزاب سياسی بتوانند ارائه دهند، من
توانستم به ملت ايران تقديم نمايم. آنچه را كه بايد به عرضتان برسانم اينست
كه ملت ايران در يك پرتگاه بود و نبود قرار گرفته و نتيجه 25 سال اختناق و
فساد خشم شما هم ميهنان عزيز را بر انگيخته است. در اين سالهای سرنوشت ساز
بايد با منطق و خونسردی به آينده كشور توجه كنيد و كينه توزی و خودخواهی را
كنار بگذاريد. وقت آن است كه ملت ايران ثابت كند كه استحقاق آزادی و
دمكراسی را دارد، وقت آن است كه ما به جهانيان بفهمانيم كه كشور ما می
تواند يك كشور آزاد، مستقل و دمكرات باشد.
ما نبايد به حقوق مردمی كه
با ما اختلاف عقيده و اختلاف سليقه دارند تجاوز نمائيم. ما نبايد كاری
انجام دهيم كه افراد اين آب و خاك در مقابل يكديگر قرار گيرند، ما نبايد
كاری بكنيم كه خدای نخواسته زمزمه های شومی از بعضی نقاط كشور به گوش برسد.
من با اتكاء به قانون و به عنوان يك نخست وزير مسئول از تمام اختيارات و
امكانات خود برای جلوگيری از هرج و مرج و تجاوز به حقوق مردم عمل خواهم
كرد. در عين حال به شما اطمينان می دهم كه در اسرع وقت متجاوزين به حقوق
ملت مجازات خواهند شد. از شما می خواهم كه همانطور كه آيات عظام، اننقام
شخصی و تخريب را محكوم نموده اند شما نيز به عنوان ايرانيانی پاك نهاد و
روشندل گوش به تحريكات عناصر مشكوك فرا ندهيد و همواره به فكر آينده خود و
فرزندان خود باشيد. بسيار طبيعی به نظر می رسد كه تحول يك جامعه با نظام
استبدادی به يك جامعه مترقی و دمكرات بدون برخورد ميسر نخواهد بود. ولی
مابه اندازه كافی قربانی داده ايم. جوانان بيش از حد از خود گذشتگی نموده
اند ولی افرادی كه پيشاپيش اين دگرگونی بنيادی راه گزاف گوئی و خودستائی را
گرفته اند اغلب از نمك پروردگان همين دستگاه مخوف می باشند كه من 25 سال
عمرم در مقابل آن ايستادم و با آن مبارزه نمودم. همه روزه مردم را به كوچه
و بازار كشيدن و دانشجويان و دانش آموزان را از درس و مدرسه منع كردن و
كارگران را از توليد باز داشتن و با ايجاد خوف و تهديد مردم را مرعوب نمودن
بر خلاف دين، بر خلاف اخلاق و بر خلاف مصالح كشور است.
من به عنوان يك نخست وزير
مسئول به قوای انتظامی كشور دستور داده ام كه عناصر مخرب و آن هائی كه در
سر هوای تضعيف يا تجزيه خاك عزيز ايران را می پرورانند بر طبق موازين
قانونی دستگير و به دادگاه صالحه بفرستند. اطمينان كامل دارم كه مردم با
ايمان و وطن دوست كشور منطق مرا در اين روزهای حساس درك نموده از همكاری با
قوای انتظامی كشور كه حافظ و حامی قانون هستند، دريغ نخواهند نمود. در هر
صورت من در انجام وظايف نخست وزيری كه ثبات و موجوديت كشور را تضمين می
نمايد لحظه ای به خود ترديد راه نخواهم داد و من به عنوان يك ايرانی مبارز
كه وطن خود را در خطر يافته قبول مسئوليت نمودم. باشد كه دعای خير شما
وگذشت زمان مرا از بوته امتحان رو سفيد و سر بلند بيرون آورد.
شاپور بختيار
ظهر روز 26/
دی ماه / 1357
پيشگاه اعليحضرت همايون
شاهنشاهي
فزايندگی تنگناها و
نابسامانيهای سياسی، اجتماعی و اقتصادی كشور چنان دورنمای خطرناكی را در
برابر ديدگان هر ايرانی قرار داده كه امضاء كنندگان زير، بنا بر وظيفه ملی
و دينی در برابر خدا و خلق خدا با توجه به اينكه در مقامات پارلمانی و
قضايی و دولتی كشور كسی را كه صاحب تشخيص و تصميم بوده، مسئوليت و مأموريتی
غير از پيروی از "منويات ملوكانه" داشته باشد نمی شناسيم و در حالی كه تمام
امور مملكت از طريق صدور فرمان ها انجام می شود و انتخاب نمايندگان ملت و
انشاء قوانين و تأسيس حزب و حتی انقلاب در كف اقتدار شخص اعليحضرت قرار
دارد كه همه اختيارات و افتخارها و بنابراين مسئوليتها را منحصر و متوجه به
خود فرموده اند، اين مشروحه را عليرغم خطرات سنگين تقديم حضور می نماييم.
در زمانی مبادرت به چنين
اقدامی می شود كه مملكت از هر طرف در لبه های پرتگاه قرار گرفته، همه
جريانها به بن بست كشيده، نيازمنديهای عمومی بخصوص خوار و بار و مسكن با
قيمتهای تصاعدی بی نظير دچار نايابی گشته، كشاورزی و دامداری رو به نيستی
گذارده، صنايع نوپای ملی و نيروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده، تراز
بازرگانی كشور و نابرابری صادرات و واردات وحشت آور گرديده، نفت اين ميراث
گرانبهای خدا دادی به شدت تبذير شده، برنامه های عنوان شده اصلاح و انقلاب
ناكام مانده و از همه بدتر ناديده گرفتن حقوق انسانی و آزاديهای فردی و
اجتماعی و نقض اصول قانون اساسی همراه با خشونتهای پليسی به حداكثر رسيده و
رواج فساد و فحشاء و تملق، فضيلت بشری و اخلاق ملی را به تباهی كشانده است.
حاصل تمام اين اوضاع توأم
با وعده ها و ادعاهای پايان ناپذير و گزافه گوئيها و تبليغات و تحميل جشن
ها و تظاهرات، نارضائی و نوميدی عمومی و ترك وطن و خروج سرمايه ها و عصيان
نسل جوان شده كه عاشقانه داوطلب زندان و شكنجه و مرگ می گردند و دست به
كارهايی می زنند كه دستگاه حاكمه آن را خرابكاری و خيانت و خود آنها
فداكاری و شرافت می نامند.
اين همه ناهنجاری در وضع
زندگی ملی را ناگزير بايد مربوط به طرز مديريت مملكت دانست، مديريتی كه بر
خلاف نص صريح قانون اساسی و اعلاميه جهانی حقوق بشر جنبه فردی و استبدادی
در آرايش نظام شاهنشاهی پيدا كرده است. در حالی كه "نظام شاهنشاهی" خود
برداشتی كلی از نهاد اجتماعی حكومت در پهنه تاريخ ايران می باشد كه با
انقلاب مشروطيت دارای تعريف قانونی گرديده و در قانون اساسی و متمم آن حدود
"حقوق سلطنت" بدون كوچكترين ابهامی تعيين و قوای مملكت ناشی از ملت و شخص
پادشاه از مسئوليت مبری شناخته شده است. در روزگار كنونی و موقعيت
جغرافيايی حساس كشور ما اداره امور چنان پيچيده گرديده كه توفيق در آن تنها
با استمداد از همكاری صميمانه تمام نيروهای مردم در محيطی آزاد و قانونی و
با احترام به شخصيت انسانها امكان پذير می شود.
اين مشروحه سرگشاده به
مقامی تقديم می گردد كه چند سال پيش در دانشگاه هاروارد فرموده اند:
"نتيجه تجاوز به آزاديهای
فردی و عدم توجه به احتياجات روحی انسانها ايجاد سرخوردگی است و افراد
سرخورده راه منفی پيش می گيرند تا ارتباط خود را با همه مقررات و سنن
اجتماعی قطع كنند و تنها وسيله رفع اين سرخوردگيها احترام به شخصيت و آزادی
افراد و ايمان به اين حقيقت هاست كه انسانها برده دولت نيستند و بلكه دولت
خدمتگزار افراد مملكت است". و نيز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرموده اند
"رفع عيب به وسيله هفت تير نمی شود و بلكه به وسيله جهاد اجتماعی می توان
عليه فساد مبارزه كرد".
بنابراين تنها راه بازگشت
و رشد ايمان وشخصيت فردی و همكاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواريهائی كه
آينده ايران را تهديد می كند، ترك حكومت استبدادی، تمكين مطلق به اصول
مشروطيت، احياء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلاميه جهانی
حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانيان و
تبعيد شدگان سياسی و استقرار حكومتی است كه متكی بر اكثريت نمايندگان منتخب
از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملكت بداند.
بيست و دوم خرداد
1356
دكتر كريم سنجابی دكتر
شاپور بختيار داريوش فروهر
اعلاميه زير پس از آخرين
ديدار از حضرت آيت الله العظمی خمينی مرجع عاليقدر شيعيان جهان و توديع از
معظم له از طرف آقای دكتر كريم سنجابی رهبر جبهه ملی ايران صادر گرديده
است. متن اين اعلاميه قبل از صدور مورد موافقت حضرت آيت الله العظمی خمينی
قرار گرفته است.
بسمه تعالی - يك شنبه
چهارم ذيحجه 1398 مطابق با چهاردهم آبانماه 1357.
1 - سلطنت كنونی ايران با
نقض مداوم قوانين اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترويج فساد و تسليم در برابر
سياستهای بيگانه فاقد پايگاه قانونی و شرعی است.
2 - جنبش ملی اسلامی
ايران، با وجود بقای نظام سلطنتی غير قانونی، با هيچ تركيب حكومتی موافقت
نخواهد كرد.
3 - نظام حكومت ملی ايران
بايد بر اساس موازين اسلامی و دمكراسی و استقلال به وسيله مراجعه به آراء
عمومی تعيين گردد.
دكتر كريم
سنجابی
توضیح ناشر – همانطور که
در متن ياد آوری شده، این اعلامیه تنها امضا آقای کریم سنجابی را دارد و
آقای خمینی حتی حاضر نشده است امضاء خود را در کنار امضاء آقای سنجابی
بگذارد.
ارتش ايران وظيفه دفاع از
استقلال و تماميت كشور عزيز ايران را داشته و تا كنون در آشوب های داخلی
سعی نموده است با پشتيبانی از دولت های قانونی اين وظيفه را به نحو احسن
انجام دهد.
با توجه به تحولات اخير
كشور، شورای عالی ارتش در ساعت 30 / 10 روز 22 بهمن 1357 تشكيل و باتفاق
تصميم گرفته شد كه برای جلوگيری از هرج و مرج و خون ريزی بيشتر، بيطرفی خود
را در مناقشات سياسی فعلی اعلام و به يكان های نظامی دستور داده شد كه به
پادگانهای خود مراجعت نمايند.
ارتش ايران هميشه پشتيبان
ملت شريف و نجيب و ميهن پرست ايران بوده و خواهد بود و از خواسته های ملت
شريف ايران با تمام قدرت پشتيبانی می نمايد.
امضاء كنندگان:
ارتشبد قره باغی - ارتشبد
جعفر شفقت - ارتشبد حسين فردوست - سپهبد هوشنگ حاتم - سپهبد ناصر مقدم -
سپهبد نجمی نائينی - سپهب احمد علی محققی - سپهبد بدره ای - سپهبد ربيعی -
درياسالار حبيب اللهی - سپهبد معصومی نائينی - سپهبد صانعی - درياسالار
اسدالله محسن زاده - سپهبد حسين جانبانی - سپهبد محمد كاظمی - سرلشكر كهپر
- سپهبد بخشی آذر - سپهبد خواجه نوری - سرلكشر پرويز امينی افشار - سپهبد
امير فرهنگ خلعت بری - سرلشكر فرزام - سپهبد جلال پژمان - سرلشكر منوچهر
خسروداد - سپهبد فيروزمند - سپهبد رحيمی لاريجانی - سپهبد رحيمی - سپهبد
رضا طباطبائي.
يكشنبه اول بهمن ماه 1357
هجری شمسي
مطابق 22 شهر صفر المظفر
1399 هجری قمري
پاريس - قبول رياست شورای
سلطنت ايران از طرف اينجانب فقط برای حفظ مصالح مملكت و امكان تأمين آرامش
احتمالی آن بود.
ولی شورای سلطنت بسبب
مسافرت اينجانب به پاريس كه برای نيل به هدف اصلی بود تشكيل نگرديد.
در اين فاصله اوضاع داخلی
ايران سريعاً تغيير يافت بطوريكه برای احترام به افكار عمومی با توجه به
فتوای حضرت آيت الله العظمی خمينی دام بركاته مبنی بر غير قانونی بودن آن
شورا آن را غير قانونی دانسته كناره گيری كردم.
از خداوند و اجداد طاهرين
و ارواح مقدسه اولياء اسلام مسئلت دارم كه مملكت و ملت مسلمان ايران را در
ظل عنايات حضرت امام عصر عجل الله تعالی فرجه از هر گزندی مصون داشته و
استقلال وطن عزيز ما را محفوظ فرمايند.
محمد الحسين
- سيد جلال الدين تهرانی
نقل از
روزنامه اطلاعات شماره 3 بهمن 1357
دكتر شاپور بختيار نخست
وزير اعلام كرد فرودگاه مهرآباد امروز باز خواهد شد و هيچ ممانعتی برای
بازگشت حضرت آيت الله خمينی بعمل نخواهد آمد. اين سخنان را صبح امروز نخست
وزير در يك مصاحبه مطبوعاتی كه با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی برپا شده
بود اظهار داشت.
شاپور بختيار گفت:
دولت من در مدت سه هفته ای
كه روی كار آمده تمام آن برنامه هايی را كه گروه های مترقی، مذهبی،
كمونيست، جبهه ملی و ساير گروه ها می خواستند به اجرا در آورده و يا
مقدمات، اجرای آنرا فراهم كرده است، لايحه انحلال ساواك تا يك هفته ديگر
تصويب خواهد شد. زندانيان سياسی تقريباً همگی آزاد شده اند. آزادی قلم در
حدی است كه حتی در پيشرفته ترين جوامع دمكراتيك نظير آن وجود ندارد. آزادی
بيان، تظاهرات و تشكيل احزاب و گروه های سياسی داده شده است. متأسفانه
گروهی از اين آزادی ها سوء استفاده كرده اند و اينطور وانمود ميكنند كه اين
آزادی برای بعضی ها بايد وجود داشته باشد و برای بعضی ها خير. من ديكتاتوری
را به هيچ نوع و نحو تحمل نمی كنم.
من از زمان فرانكو در راه
آزادی مبارزه كرده ام، در اروپا عليه فاشيسم جنگيده ام و در ايران با
استبداد رژيم و ديكتاتوری مبارزه كرده ام.
آزادی قلم و بيان و آزادی
زندانيان سياسی و اعمال حاكميت ملی مسئله ای بوده است كه در جبهه ملی 25
سال برای تحقق آن مبارزه كرده ايم و اين آزادی ها كه بمردم داده شده قابل
برگشت نيست و به شدت با كسانی كه بخواهند جلوی اين آزادی ها را بگيرند، از
هر طرف و دسته ای كه باشند مبارزه خواهم كرد.
دكتر بختيار سپس به ماجرای
ديروز و جمعه اشاره كرد.
وی گفت: عوامل معلوم
الحالی كه، از موفقيت های دولت در راه اعاده دموكراسی نگران شده اند، دست
به تخريب زده اند. و با توطئه ای كه اوج آن ديروز در برابر ژاندارمری ظهور
كرد، قصد دارند بخواست شوم خود كه تجزيه ايران، نابود كردن مليت ايرانی و
پرچم سه رنگ و آن چيزی است كه ما مقدسش ميدانيم و قرن ها مليت ما را حفظ
كرده است، جامه عمل بپوشانند ولی من در برابر آنها مقاومت خواهم كرد.
دكتر بختيار سپس در پاسخ
سئوالی كه پيرامون سفر او به پاريس شد اظهار داشت:
چند روز قبل خدمت حضرت آيت
الله خمينی كه ايشان را يكی از عوامل به حركت در آوردن انقلاب با شکوه
ملتمان ميدانم، نامه ای نوشتم. در اين نامه جزئيات كل وضع موجود كشور را
بيان كردم. برای ايشان نوشتم كه آمدن ايشان در آن موقعيت خطرناك است، چرا
كه دست های توطئه گر ممكن است عليه جان ايشان توطئه ای طرح ريزی كرده
باشند، بنابراين بهتر است سفر ايشان با مقدماتی همراه باشد. فكر ميكنم در
اين كار من نهايت حسن نيت را بخرج داده باشم. بعد مقدمات سفر به پاريس را
فراهم ساختم. چرا كه گمان ميكردم در يك ديدار حضوری و بدون واسطه بهتر
بتوانيم مسائل را با يكديگر بررسی كنيم.
در آن لحظه كه من اعلام
كردم به خدمت ايشان ميرسم، حضرت آيت الله خمينی نامه مرا خوانده بودند و از
تمام جريانات اطلاع داشتند و خيلی خوشحال شدم وقتی نخستين واكنشها از سوی
اطرافيان ايشان و نيز نمايندگانشان در تهران در جهت تأييد اين اقدام بود.
اما ناگهان ديروز در يكی از روزنامه های صبح ديدم كه ايشان ديدار با مرا
مشروط به استعفای من از سمت نخست وزيری دانسته بودند. واين در حالی بود كه
من ميخواستم به عنوان يك ايرانی در برابر يك ايرانی بنشينم، مشكلات مملكتی
را حل كنم. من به عنوان نخست وزير نزد ايشان نميرفتم كه شرط ايشان شامل من
شود و از آنجا كه فعلاً اختلاف نظر در اين زمينه بين حضبرت آيت الله خمينی
و مشاورانشان وجود دارد، من درنگ كرده ام تا بر مبنای آخرين تصميمات برنامه
ام را ترتيب بدهم ولی بايد از همينجا اعلام كنم من به هيچوجه سنگر خود را
به عنوان نخست وزير قانونی ترك نميكنم. من برای رساندن هم ميهنانم به آزادی
در همين سه هفته تلاش بسيار كرده ام و هرگز حاضر نيستم از اين آزاديها
بگذرم.
در اينجا خبر نگاری سئوال
كرد: آقای دكتر بختيار آيا واقعاً ارتش در دست شماست؟ يا شاه بر آن فرمان
ميراند؟
دكتر بختيار گفت: در يك
نظام مشروطه كه قانون اساسی در آن محترم است شاه يك مقام غير مسئول است.
فرماندهی او بر قوانين شامل همين اصل ميشود. مثلاً در انگلستان ملكه
فرمانده قواست ولی آيا تصميمات نظامی بعهده اوست ؟
خبرنگار ديگری پرسيد: با
توجه به اين مسئله آيا شما دستور تيراندازی به سوی تظاهر كنندگان را در
روزهای جمعه و يكشنبه ( ديروز ) صادر كرديد؟
دكتر بختيار گفت: شما بايد
موقعيت را تشخيص دهيد. گروهی هستند كه موفقيت های دولت در راه گسترش
آزاديها را سّد راه توطئه های خود ميدانند و بديهی است اگر دولت در جلب
اعتماد مردم و گسترش دموكراسی پيروز شود آنها شكست خواهند خورد. من دستور
تيراندازی نميدهم. ولی وقتی از داخل دانشگاه به بيرون تيراندازی ميشود،
وقتی به كاميون ارتشی حمله ميكنند، وقتی خود روی ژاندارمری را در حالی كه
گروهی نظامی در آنند آتش می زنند، سربازی را ميكشند، به ژاندارمری حمله
ميكنند، ستاد ژاندارمری را محاصره ميكنند و با مسلسل بيگانه به ارتشی كه از
سوی مراجع دينی احترام و همكاری با آن ضروری تشخيص داده شد، تيراندازی
ميكنند چه كار بايد كرد؟ شما فكر ميكنيد پليس آمريكا و فرانسه در برابر اين
اقدامات به مهاجمان گل ميدهند؟ من واقعاً اين سئوال را از شما خبرنگاران
خارجی دارم.
در اينجا خبرنگاری ضمن
مقايسه دكتر بختيار با ً كرنسكی صدر اعظم سوسياليست روسيه كه در فاصله
انقلاب مردم تا پيروزی انقلاب اكتبر زمامدار بود، سئوال كرد: آيا شما برای
نجات شاه به ميدان آمده ايد يا نجات كشور؟
دكتر بختيار گفت: وقتی
ايرانی نباشد، وقتی ملتی وجود نداشته باشد، خنده دار است اگر بخواهيم برای
حفظ يك نظام تلاش كنيم ضمن آنكه من به هيچ وجه كرنسكی نيستم.
خبرنگار ديگری پرسيد: كم و
بيش شنيده می شود كه شما خود متمايل به جمهوری هستيد. آيا امكان دارد كه در
برابر جمهوری اسلامی پيشنهادی امام خمينی شما يك جمهوری دمكراتيك مبتنی بر
سوسيال دموكراسی در ايران برقرار كنيد ؟
دكتر بختيار: چون حاكميت
ناشی از اداره ملت است واين مردم هستند كه نوع نظام حكومتی خود را انتخاب
می كنند هرگز فرد نمی تواند برای بود يا نبود يك سيستم سياسی اعمال نفوذ و
قدرت كند. در يك دموكراسی بايد پارلمانی كه نمايندگان واقعی ملت در آن وجود
دارند نوع حكومت را تعيين كنند. ما قانون اساسی داريم. در اين قانون اساسی
حكومت ايران مشروطه سلطنتی است اگر بخواهيم تغييری در اين قانون اساسی
بدهيم بايد از راه قانون اينكار را بكنيم. با "كوكتل مولوتف" و راه پيمايی
و درگيری با ارتش نميشود تغيير داد و يك نهاد قانونی را جايگزين آن ساخت.
ترور فكری را من به هيچ نوع قبول نمی كنم و اجازه نخواهم داد كه تصميمات
فردی آينده ساز مردم ما باشد. و تازه اين را اضافه كنم كه نخست بايد آرامش
برقرار شود بعد انتخابات آزاد انجام گيرد. آنگاه ما ميتوانيم راجع به همه
مسائل بحث كنيم، مجلس موسسانی داشته باشيم و مطمئن باشيد من نخستين كسی
خواهم بود كه بر تصميمات اين مجلس كه ناشی از اراده مردم است گردن خواهم
نهاد و وقتی كشور آزاد شد من بيش از همه شما بدنبال انجام دادن خواسته های
ملتم هستم.
دكتر بختيار در پاسخ سئوال
يك خبرنگار پيرامون بازداشت 5 روزنامه نويس گفت آنها امروز آزاد می شوند و
بازداشت آنها ابداً ارتباطی به كار مطبوعاتی شان ندارد.
خبرنگاری گفت :با وجود
آمدن حوادث جمعه و يكشنبه از ديدگاه تظاهر كنندگان شما فرقی با دولت های
قبلی نداريد.
دكتر بختيار گفت: اينها
كسانی هستند كه نميخواهند اين آزاديها تعميم داده شود من مقهور آنها و هو و
جنجالشان نخواهم شد چرا كه اگر ميخواستم تسليم شوم 25 سال پيش تسليم
ديكتاتوری شده بودم. بگذاريد اين گروه حرف هايشان را بزنند. نخست وزير
درباره تجزيه كردستان و بلوچستان كه به دفعات زمزمه های آن شنيده شده و از
سوی دولت نيز بطور غير مستقيم عنوان شده است گفت : من به نيروهای انتظامی و
ارتش دستور داده ام با تظاهر كنندگان نهايت مدارا را بكنند و از هر گونه
روياروئی با كسانيكه برای تحقق خواست هايشان دست به تظاهرات می زنند
بپرهيزند چون خواست مردم خواست خود من بوده و هست. اما دستور داده ام از
مرز ارس تا بندرعباس و از بندرعباس تا مرز افغانستان و در غرب كشور در قصر
شيرين اگر پرچمی غير از پرچم ايران بلند شد و كسانی صحبت از تجزيه كردند
بدون نياز به دستور مجدد آنها را از بين ببرند.
خبرنگاری پرسيد: با فرض
اينكه تظاهرات فروكش كند، مردم از خيابان ها به خانه ها يشان بروند، دولت
در برابر فشارهای اقتصادی ناشی از اعتصاب ها چه خواهد كرد؟
دكتر بختيار پاسخ داد:
دولت من بيش از سه هفته عمر ندارد و اميدوارم اعتصاب ها به مرور پايان
گيرد. بخصوص كه من در برابر بيكاری و فلج كردن چرخ های اقتصادی مملكت به
سختی ايستادگی خواهم كرد و لازم است تأكيد كنم كسانيكه به اقتصاد مملكت و
منافع ملت لطمه می زنند جنايتكارند. آنها كاری را می كنند كه بيگانه طالب
آنست. آنها ميخواهند ما دست گدايی دراز كنيم. اما بايد بگويم من از اين ماه
به كسانيكه كار نكنند يك شاهی حقوق نمی دهم ضمن آنكه با جلوگيری از گشاد
بازيها و ريخت و پاشی كه در اين مملكت می شد می توانم مملكت را سرپا
نگاهدارم و بايد بگويم در جنگ آنكسی برنده است كه يك ربع ساعت بيشتر مقاومت
كند.
خبرنگاری پرسيد: فكر نمی
كنيد اگر تاريخ انتخابات و رفراندوم را اعلام كنيم وضع بهتر شده و مردم
آرام گيرند؟
دكتر بختيار گفت: كارها
بايد ارگانيك انجام شود. در اين مرحله من خواست های اساسی ملت را عملی می
كنم. دستگاه های سياسی مگر چه می خواستند؟ من همه را عملی می كنم و گمان می
برم كسانی كه همچنان دم از نارضائی می زنند آدم های منطقی نيستند.
دكتر بختيار در قسمتی ديگر
از سخنان خود يكبار ديگر تأكيد كرد كه با ديكتاتوری از هر نوعش مخالف است
ولی آماده است كه هر مسئله ای را بر بنياد قانون و با بهره گيری از اصول
دمكراتيك حل كند و هر خواست ملی را به انجام رساند.
وی در پايان سخنانش در
پاسخ خبرنگاری كه سئوال كرده بود با باز شدن فرودگاه آيا امام خمينی به
ايران باز می گردند ؟ گفت:
دولت ممانعتی در اينكار
بعمل نخواهد آورد. در مورد بازگشت حضرت آيت الله العظمی خمينی همچنين اشاره
كرد كه بايد روشن شود در صورت بازگشت ايشان ما مسئول جان آيت الله هستيم يا
پيروانشان؟
نقل از
روزنامه اطلاعات دوشنبه 9 بهمن 1357
دكتر شاپور بختيار نخست
وزير امروز هنگام معرفی دولت در جلسه علنی مجلس شورای ملی اظهار داشت:
خداوندا مرا ياری ده كه در اين لحظات حساس كشورم و در اين مكان مقدس كه
فضای آن طنين انداز صدای رادمردانی از جان گذشته بوده جز خير و صلاح مردم
جز راستی و صداقت كلمه ای نگويم.
رياست محترم مجلس شورای
ملی، خانمها و آقايان، در تاريخ پرنشيب و فراز كشور كهن سال ما ايام تاريكی
وجود داشت كه اگر بديده تحقيقی بنگريم، اغلب دست آورد غلبه اجانب در ايام
تسلط موقت آنها بوده است. خطر كنونی كه موجوديت و وحدت كشور را تهديد
ميكند. اگر بظاهر از درون كشور و معلول فساد و عدم لياقت دولت های 25 ساله
اخير بوده، روز به روز روشن تر ميشود كه يك توطئه بين المللی عظيمی برای
تضعيف و خدای نخواسته تجاوز به موجوديت و حاكميت ايران است.
قبل از حضور در اين مكان
مقدس به همگان اعلام نمودم كه اگر نخست وزير اين كشور بشوم يك نخست وزير
مسئول خواهم بود. و كليه سنن پارلمانی و آزاديهای فردی و اجتماعی را در مّد
نظر خواهم داشت. در صورتيكه نمايندگان محترم كه به اكثريت آراء بنده را
كانديدای نخست وزيری نموديد، بدولت من رأی اعتماد بدهيد، ميتوانيد اطمينان
داشته باشيد كه روح و كلام قانون اساسی، كه پيوند ناگسستنی با مذهب اسلام
دارد، همواره محترم شمرده خواهد شد. و همانطور كه بارها بطور غير مستقيم
حضور نمايندگان محترم عرض شد اينجانب خود را متعهد و ملزم ميدانم كه هر
دسيسه و هر فرد يا تشكيلاتی كه برای تجاوز به وحدت و يگانگی ملت ايران
تحميل شود با تمام قوا برای خنثی كردن آن مرا با نيروی لايزال ايمان و
پشتيبانی ملت و قدرت ارتش كه يكی از اركان مهم ثبات و استقلال كشور است
روبرو خواهد ديد. دولت اينجانب نتيجه مسلم انقلابی كه از دو سال پيش برای
رفع تجاوزات مستمر و فجايع غير قابل توصيف كه در كشور متداول گرديده است،
ميباشد - دولت اينجانب به اصول اهداف جبهه ملی ايران همواره چشم دوخته و در
راه تحقق آنها كوشش خواهد نمود.
در اين موقع كه خزانه دولت
خالی و اكثر كارخانه های كشور تعطيل ميباشند، من از شما افراد كشور و
نمايندگان محترم تقاضا دارم كه از بذل توجه در مورد بكار انداختن چرخهای
اقتصادی كشور كه ضامن استقلال و رفاه ملت است كوتاهی نفرمائيد. بايد بدولتی
كه در شرايط بسيار دشوار كنونی و با كمال حسن نيت و با نهايت صميميت
ميخواهد بر طبق اصول و تعاليم عاليه اسلام و قانون اساسی و اعلاميه جهانی
حقوق بشر، كشور را بسوی يك رژيم مترقی و خالی از فساد و تباهی سوق دهد
حداقل فرصت را داد. اكنون با نهايت توقير برنامه كوتاه مدت دولت را بحضور
نمايندگان محترم تقديم مينمايم و برای اجتناب از اطاله كلام برنامه تفصيلی
و دراز مدت را نيز تكثير نموده و در اختيار آقايان محترم خواهم گذارد.
رئوس برنامه های فوری دولت
:
1 - انحلال سازمان اطلاعات
و امنيت كشور و جايگزين نمودن آن با يك دستگاه اطلاعاتی در خدمت استقلال و
امنيت كشور و ملت.
2 - محاكمه سريع غارتگران
و متجاوزان به حقوق ملت يا از طريق دادگاههای موجود و يا از طريق تدوين و
ارائه قوانين مورد نياز به مجلسين جهت ايجاد دادگاههای ملی با اختيارات
خاص.
3- انتصاب يك كميسيون بی
نظر جهت رسيدگی به كارهای گذشته و سوابق خدمتی مأمورين ساواك و تحويل
خلافكاران به مقامات قضايی برای محاكمه و مجازات عمل.
4 - آزادی كليه زندانيان
سياسی - كليه كسانيكه بر خلاف اصول قانون اساسی مربوط به حقوق ملت ايران در
محاكمی كه استقرار آنها مشروعيت قانونی نداشته، محكوم شده اند بايستی آزاد
گردند.
5 - اعاده حيثيت كليه
زندانيان سياسی كه بعد از 28 مرداد 1332 تا كنون گرفتار شده اند.
6 - پرداخت غرامت معقول از
طرف دولت بكليه كسانيكه بجرم سياسی برای مدتی بيش از يكسال متوالی در زندان
بسر برده اند و يا اينكه بجرم سياسی مورد آزار قرار گرفته و نقص عضو پيدا
نموده اند (از سال 1332 تا كنون).
7 - پرداخت غرامت متناسب
از طرف دولت به بازمانده های صغير و يا تحت كفالت كليه كسانيكه در زندانهای
باصطلاح امنيتی جان خود را از دست داده اند (از سال 1332 تا كنون).
8 - لغو تدريجی حكومت
نظامی ضمن جلب همكاری مراجع محترم تقليد در شهرهائی كه حكومت نظامی در آنها
برقرار است.
9 - اعلام رسمی كشته شدگان
سياسی اخير بعنوان "شهدا" از طريق گذراندن قانون از مجلسين.
10 - پرداخت غرامت از طرف
دولت به خانواده "شهداء" و به آنهائيكه در مبارزات اخير دچار نقص عضو شده
اند.
11 - پايان دادن به
اعتصابات با همكاری مراجع محترم تقليد، روشنفكران صاحب رسالت، كارگران و
صنعتگران.
12 - ايجاد يك زمينه نزديك
همكاری بين دولت و عالم روحانيت بطوريكه آيات عظام ناظر بر اجرای درست امور
باشند.
13 - ترميم خرابيهای اخير
و بجريان انداختن امور روزمره كشور.
14 - بجريان انداختن امور
توليدی كشور و بهبود وضع اقتصادي.
15 - برنامه ريزی برای
ايجاد يك انتخابات آزاد در سطوح مختلف (از انجمن روستا تا انجمن شهر) و
انتخابات آزاد شهرداريها و بالاخره انتخابات مجلسين شورا و سنا.
16 - اخراج كليه كارمندان
خارجی زائد و كارگران خارجی غير مجاز از كشور.
17 - ايجاد امنيت اجتماعی
در پناه قانون.
سياست خارجی اين دولت
مبتنی بر شناخت صحيح واقعيات داخلی و خارجی و صداقت در روابط بين المللی و
صراحت از هر جهت خواهد بود. بر اساس اين سه اصل است كه دولت تصميم قاطع
دارد حقوق و منافع ملت ايران را كه متضمن تماميت ارضی وحدت - حاكميت و
امنيت ملی است حفظ كند.
خطوط كلی سياست خارجی دولت
كه بر اصول فوق استوار خواهد بود عبارت است از:
1 - تقويت و توسعه روابط
سياسی - اقتصادی و فرهنگی با كشورهای اسلامي.
2 - حفظ و توسعه روابط با
كليه دول جهان بخصوص همسايگان بر اساس احترام متقابل - عدم مداخله در امور
يكديگر و همزيستی مسالمت آميز با توجه كامل به منافع عالی ملت ايران.
3- با توجه به وجوه مشترك
و بستگيهای ملت ايران با ملل در حال رشد، دولت ايران به توسعه روابط با اين
كشورها كوشا خواهد بود.
4 - از آنجا كه پيشرفت
برنامه های توسعه اقتصادی و اجتماعی و مآلاً تحقق آرمانهای ملت ايران با
وجود صلح و آرامش در روابط بين المللی ملازمه دارد، دولت ايران از هر گونه
تلاش و كوششی كه در جهت رفع تشنجات بين المللی صورت پذيرد - پشتيبانی خواهد
كرد. بعبارت ديگر دولت در اختلافات و كشمكشهای بين المللی بطور نسنجيده و
بگونه ای ناپخته طرف يكی را در دعوی عليه ديگری نخواهد گرفت. بلوط از آتش
بيرون نخواهد آورد و در برابر مسائل و معضلات خارجی موضعی را كه منطبق با
منافع واقعی ملت ايران و سازگار با اصول اعلام شده سياست ملی ايران است
اتخاذ خواهد نمود.
5 - سياست دولت ايران
پشتيبانی بدون قيد و شرط از اصول منشور ملل متحد و اعلاميه جهانی حقوق بشر
و ميثاق های مربوط ميباشد و در راه اجرای اين هدف در حفظ و حمايت از حقوق
بشر و كمك به تحقق خواسته های مشروع مللی كه در راه رهائی از قيد هرگونه
استعمار يا آثار آن تلاش ميكنند اهتمام خواهد نمود.
6 - در زمينه رفع تبعيض
نژادی و مبارزه با آپارتايد كه مجمع عمومی ملل متحد رويه رژيمهای نژاد پرست
جنوب آفريقا را بكرات محكوم كرده است، دولت ايران بدون توجه به ملاحظات خاص
اقدامات جدی بعمل خواهد آورد و به اين جهت تصميم دارد كه بر اساس قطعنامه
های مصوب مجمع عمومی و در جهت رفع ايرادات منطقی به سياست گذشته در روابط
خود با آفريقای جنوبی تجديد نظر بنيادی بعمل آورد و منجمله فروش نفت را به
افريقای جنوبی قطع خواهد نمود.
7- در مورد مسئله خاور
ميانه دولت ايران كمال همبستگی را با برادران عرب خود ابراز داشته و از
آنها بخصوص ملت فلسطين در راه تحصيل حقوق حقه خود پشتيبانی كامل بعمل خواهد
آورد و نظير افريقای جنوبی فروش نفت را به اسرائيل موقوف خواهد ساخت.
برای اجرای اصول مذكور در
فوق دولت بايد سازمان ديپلماسی خود را كه در واقع پياده كنند ه و مجری
سياست خارجی است مورد تجديد نظر كامل و قطعی قرار دهد تا عوامل منفی و
موانعی را كه در گذشته وجود داشته مانند قانون شكنی، تبعيض، بی بند و باری،
حيف و ميل اعتبارات دولت و تسلط روابط بر ضوابط از ميان برداشته شود. دولت
من تصميم قطعی دارد كه دستگاه ديپلماسی مملكت را بطور اساسی اصلاح و برای
اجرای سياست خارجی كه اصول آن بعرض رسيد، پاكسازی و با استفاده از تمام
امكانات كه تفصيل آن از حوصله اين مختصر خارج است تجهيز نمايد. دولت من
متعهد ميشود كه در وزارت امور خارجه به قانون شكنی و عدم رعايت مقررات
اساسنامه قانونی اين سازمان خاتمه دهد و لوايح ديگری هم برای تكميل
اساسنامه مذكور همانطور كه در خود اساسنامه پيش بينی شده در اسرع وقت برای
تصويب قوه مقننه تقديم نمايد.
- تأمين آزادی فردی و
اجتماعی يعنی آزادی عقيده، آزادی بيان، آزادی قلم در چهار چوب قانون اساسی
كشور.
- اعاده حيثيت قوه قضائی و
تأمين استقلال آن.
- عدم دخالت دولت در امور
تجارت مگر بعنوان برنامه ريزی، ارشاد و كنترل.
- عدم دخالت دولت در امور
صنعت مگر صنايع نفت و گاز و مواد راديو اكتيو و نقش دولت در صنايع بمنظور
برنامه ريزی، ارشاد، كنترل و حمايت موجه.
- عدم تمركز در كليه امور
كشوری و تجديد سازمان استانداريها بمنظور آمادگی و جوابگوئی موثر به اين
برنامه.
- تأمين رفاه كارمندان
دولت از طريق متناسب ساختن حقوق نسبت به حداقل معيشت و ايجاد امكانات رفاهی
جنبی ضمن كوشش در بالا بردن بازده كاری كارمندان.
- مبارزه پيگير با فساد چه
در دستگاههای دولتی و چه در بخش خصوصي.
- برنامه ريزی، زمان بندی
و اجراء در جهت خود كفائی كشاورزی و دامپروری كشور.
- مبارزه شديد و همه جانبه
با تورم.
- اجرای موثر برنامه تأمين
اجتماعی و محدود كردن آن به برنامه های واقعی دولت.
قبل از ارائه جزئيات
برنامه كار وزارتخانه ها در دولت اينجانب نظر نمايندگان محترم را به دو
تغيير اساسی زير در دو وزارتخانه جلب مينمايم:
1 - بمنظور جلوگيری از هر
گونه دخالت ناروای دولت در امور دانشگاهها و استقلال واقعی آنها در دولت
اينجانب، وزارت علوم و آموزش عالی منحل و بجای آن اداره ای در نخست وزيری
بمنظور برنامه ريزی و هماهنگی دانشگاهها و مدارس عالی و تأمين بودجه آنها
با توجه به نيازهای آموزش عالی كشور تشكيل خواهد شد (در اين مورد لايحه ای
با نظر اساتيد محترم دانشگاهها تنظيم و تقديم مجلسين خواهد شد).
2 - بمنظور جلوگيری از هر
گونه دوباره كاری و ضمناً لوث شدن مسئوليتها سازمان برنامه و بودجه مورد
تجديد و تقليل سازمان قرار گرفته تا آنجا كه بتواند جوابگوی نيازهای كشور
در بودجه بندی گزارش دهی و كنترل اجراء باشد نه بيشتر نه كمتر ( در اين
مورد نيز لايحه ای با همكاری كارشناسان برنامه ريزی تهيه و تقديم مجلسين
خواهد شد).
برنامه كار ساير وزارتخانه
ها تهيه گرديده كه به ساحت مقدس مجلس جهت اطلاع، بررسی و اعلام نظر تقديم
ميگردد.
نقل از روزنامه
اطلاعات، شماره پنجشنبه 21 ديماه 1357
محمد رضا شاه در داخل
ايران بدليل خرافه پرستی و اعتقاداتی كه بيشتر از كودكی او سرچشمه ميگرفت
سخت از روحانيون می ترسيد، هيچگاه كسی از آنها را نكشت و اگر افرادی در
زندان از اين جماعت مردند، او نهايت تلاش را ميكرد تا بنحوی رضايت
بازماندگان آنان را جلب كند. سازمان اوقاف عريض و طويل شاه دست در دست
ساواك ماهانه ميليونها ريال مقرری برای آخوندها ميفرستاد.
شاه تنها از كمونيستها
وحشت داشت و بدون دليل از مصدقی ها و بقايای جبهه ملی نفرت!
تا توانست مصدقی ها را
آزرد و مذهبی ها را پروبال داد. غافل كه روزی اتحاد مذهبی ها و كمونيست ها
اورا از پای در خواهد آورد و تلاش مصدقی ها در كمك به او نيز ثمری نخواهد
داشت چرا كه خود شاه مصدقی ها را به نيروئی درجه دو و سه تبديل كرده بود.
نسل جوان سنجابی و بختيار و صديقی را نمی شناخت ولی با تبليغات چپ ها و
كمونيست ها خيلی زود با خمينی آشنا شد.
شاه حتی بيست و پنج سال
اجازه نداده بود روزنامه ها كلمه ای از مصدق بنويسند و روزی كه روزنامه ها
نام نخستين دولتمرد ملی سی سال اخير ايران را، يعنی مصدق را چاپ كردند،
نام خمينی آنقدر بزرگ شده بود كه ديگر كسی نام مصدق را نديد. و بيگمان در
اينكار شاه بيش از همه مقصر بود.
خوانندگان يادداشتهای من
احتمالاً منتظر خواهند بود كه من چگونگی بالا گرفتن خمينی و سقوط پی در پی
دولتها را در شش ماهه آخر سلطنت شاه شرح دهم. در حاليكه به اعتقاد من شرح
ايام را آنگونه كه بوده است روزنامه ها نوشته اند و كار من نگاه به اين
رويدادها و يافتن دلايل انحراف جنبش مردم ايران و سقوط آن در دست
آخوندهاست.
بهرحال روزی كه شاه مصمم
شد از بختيار كه شاگرد مكتب مصدق و يك رجل يكدنده ولی ناآشنا برای مردم بود
بخواهند دولت را تشكيل بدهد، بختيار با وجود اخطار دوستانش، تنها به اين
دليل كه می پنداشت مردم پاس سالها زندان رفتن و زجركشيدن او را خواهند داد
نخست وزيری را پذيرفت احتمالاً در هر يك از كشورهای جهان سوم بختيار می
توانست يك زمامدار ايده آل برای مردم باشد. انسانی آزاده، روشنفكر كه دشمن
فاشيسم و استبداد بود.
حتی در روزگار جوانی همراه
دوستش مهدی بازرگان با نازيها در فرانسه و با فاشيستها در اسپانيا جنگيده
بود. آنقدر به فرانسه مسلط بود كه سفير مصر در تهران كه خود پرورده فرهنگ
فرانسه بود، به من ميگفت: از فرانسويها بهتر فرانسه حرف ميزند. رفتارش تا
حدودی شبيه به "عزيز صدقی" نخست وزير تكنوكرات ما بود كه يك چند زمام امور
را در آغاز دوره تحول ناصری به ساداتی در دست داشت. بختيار از ايلی می آمد
كه هفتاد سال پيش از اين مشروطيت ايران را از گزند يورش استبداد پادشاه
قاجار حفظ كرده بود و حالا او ميخواست مشروطيت را در برابر يورش استبداد
آيت الله خمينی حفظ كند.
پدرش و عموهايش اغلب بدست
رضا شاه پدر محمد رضا شاه اعدام شده بودند. چون رضا شاه كه بر خلاف اغلب
سرسلسله های ايرانی ايلياتی نبود، هميشه وحشت داشت كه مبادا روزی مردی از
ايلات ايران بپا خيزد و دعوی شاهی كند. دختر عمويش ثريا همسر محبوب شاه بود
كه بسبب نازائی از شاه جدا شد. و پسر عمويش تيمور بختيار بر خلاف وی همه
كاره شاه شد و با بپا كردن سازمان امنيت در واقع سازمانی را كه شاه بيش از
هر چيز بخاطر آن محكوم بود، مثل يك غده سرطانی در پيكر ايران گسترش داد.
شاپور بختيار، كه دكترای
اقتصاد و حقوق سياسی از پاريس داشت، در دولت دكتر مصدق يكچند رئيس اداره
كار خوزستان بود، ولی بسبب درگيری با انگليسی ها و كله شقی به تهران احضار
شده بود و بعد به كفالت وزارت كار كه از مهمترين وزارت خانه های مصدق بود
انتخاب شده بود.
ميگويند مصدق در ميان
گروهی كه دور او بودند دو تن را بيش از همه دوست داشت و آنها را مثل فرزند
خود ميدانست يكی شاپور بختيار و ديگری حسين فاطمي.
يادم هست روزی كه بعد از
سقوط دكتر مصدق در مخفيگاه دكتر فاطمی با او ملاقات كردم ضمن حرفهائی كه با
هم زديم يكی هم مسئله آينده جبهه ملی و خط مصدق بود فاطمی گفت: وضع همينطور
نمی ماند من بيرون ميآيم و همراه با زيرك زاده، صديقی، و بختيار كه خيلی
رفيق نظامی دارد كاری اساسی صورت خواهيم داد. هرگز اين آرزو به نتيجه نرسيد
كه فاطمی روانه ميدان تيرباران شد و بختيار و صديقی و زيرك زاده نيز بهترين
سالهايشان را در زندان گذراندند. با آنكه ثريا و تيمور بختيار بدفعات تلاش
كردند شاپور بختيار را وادار به توبه نامه نوشتن به شاه كنند او زير بار
نرفت و بمحض آنكه از زندان آزاد شد بار ديگر مخالفت خود را با قانون شكنی
شاه ادامه داد. يكبار در زمان نخست وزيری علی امينی كه نشانه هايی از آزادی
و گسترش آن بچشم ميخورد، بختيار و بقيه جبهه ملی ميتينگی برگزار كردند كه
شاه سخت از استقبال مردم از اين ميتينگ به وحشت افتاد و بعد از آن بود كه
بار ديگز بختيار به زندان افتاد.
كسی نمی داند در ملاقاتهای
شاه و بختيار هنگام روی كار آمدن او چه گذشته. ولی يكی از نزديكان شاه در
قاهره بمن گفت كه محمد رضا شاه از رفتاری كه با مصدق و طرفدارانش داشته
پشيمان بوده و در مذاكره خود با بختيار به او اين نكته را گوشزد كرده است.
بهر حال با همه تلاشهای
بختيار برای فرونشاندن بحران از آنجا كه ريشه های بحران در جای ديگری بود و
مردم مسحور يقه چركها، از لباس تميز و صورت اصلاح كرده و جملات ادبی بختيار
چيزی نمی فهميدند، كار به جائی نرسيد.
روشنفكرها و طبقه متوسط هم
كه بختيار را دوست داشتند يا شهامت اظهار عقيده نداشتند و يا گمان ميكردند
كار از كار گذشته است و اقدامات آنها تأخيری در تسلط خمينی نخواهد انداخت.
حال آنكه همان روزها من در مقاله ای نوشتم اگز فرزانگان و روشنفكران ايرانی
با بختيار همدلی كنند او احتمالاً با قدرت بيشتری جلوی خمينی ظاهر خواهد شد
و خمينی چاره ای بجز سازش با او را نخواهد داشت ولی حتی ارتش كه يگانه اميد
بختيار بود نيز به توصيه آمريكائيها بختيار را تنها گذاشت و بعد ...
آخرين جمله با عنوان
شاهنشاهی، زير اطلاعيه ای كه ارتشبد قره باغی رئيس ستاد وقت ارتش صادر كرد
نشست. قره باغی، بازرگان نخست وزير منتخب خمينی را خطاب كرد كه: كسی را
بفرستيد تا ارتش را به او تحويل دهيم، اما در واقع ارتشی بجا نمانده بود كه
به كسی تحويل داده شود.
تنها ارتش متلاشی نشده بود
بلكه همه سيستم و همه اركان دولت ايران از هم گسسته بود،و زندگی ايران
بحالت سكون در آمده بود. گوئی ناگهان ملتی مبدل به سنگ شده بود به افسونی
از جادوگری كه اين بار روح الله موسوی خمينی نام داشت.
(از 13 مقاله هيكل مربوط به ايران منتشره از 1 اكتبر تا 11 نوامبر 1981 در
روزنامه كويتی الوطن) |