بازگشت به صفحه اول

 
 
 

 

توضيح: مقاله زير بخش اول نوشته ای است که توسط يکی از فعالين نهضت ملی ايران تحت عنوان" من مرغ طوفانم....." در باره اقدامات دکتر شاپور بختيار تا بهمن 1357 تهيه شده و از طرف نهضت مقاومت ملی اِيران انتشار يافت. 

من مرغ طوفانم

29 اسفند 1357، شيراز

ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست

نان حلال شيخ ز آب حرام ما

«حافظ»

 فيض روح بزرگ خواجه بزرگ شيراز مددم فرمود تا مطلب را با بيتی از او آغاز کنم. البته با اين سخن خواجه همه حرفها گفته نشده است و هنوز مطالب بسياری ناگفته باقی است، و می خواهم از وقايعی که اواخر سال 1357 بر مملکت گذشت بيشتر از اين بگويم. فراموش نکرده ايم که اوايل دی ماه 1357 نه تنها نخست وزير نظامی ايران ارتشبد ازهاری در ميان موجها و طوفانهای تاريخی مملکت و زير فشار شکننده اعتراضهای مردم دچار سکته قلبی شده بود، بلکه خود ايران عزيز نيز در اثر ضربه های مداوم و کوبنده انقلاب می رفت تا دچار فلج کامل شود. شعله های خشم آغاز شده از يک سال پيش ( صرفنظر از اينکه آتش اين شعله ها از فردای روز کودتای ننگين 28 مرداد ماه 1332 همواره زير خاکستر بود و به تدريج زبانه می کشيد) هر لحظه دامنه و ارتقاع بيشتری پيدا می کرد ولی با اين وجود، متوليان خودباخته رزيم رياکارانه و بدون کمترين صداقت و تنبه از آنچه که طی ساليان دراز بر اين آب و خاک گذشته بود هنوز در صدد اجرای نقشهای تازه ای بودند. در چنين اوضاعی که مردم در اجتماعات چند ميليون نفری خود فرياد ميزدند « توپ، تانگ، مسلسل ديگر اثر ندارد» و جمعه سياه (17 شهريور ماه 1357) و نظاير آن کشتارها را در برابر چشم داشتند و در مقابل گلوله عاشقانه سينه سپر می کردند و ازجان مايه می گذاشتند، خبری چون صاعقه برمغزها فرود آمد:

 « دکتر شاپور بختيار نخست وزير ايران می شود؟!»

لازم به ياد آوری است که اين خبر با قيد احتمال و عنوان شايعه حدود دو ماه پيش از آن از راديو بي.بي.سي. پخش شده بود. سئوال اساسی پيرامون اين خبر اين بود که دکتربختيار به عنوان يک فرد و بدون هر نوع وابستگی به گذشته سياسی سی ساله اش نخست وزير می شود، يا او اين سمت را به عنوان عضو هيات اجرايی جبهه ملی ايران و دبير کل موقت حزب ايران امضاء کننده اعلاميه خرداد ماه 1356 خطاب به شاه می پذيرد؟ اين سئوال بود که دوستان بختيار و علاقمندان جبهه ملی و حزب ايران را در پيچ و تاب و دلهره قرار داده بود. ضمناً خبر نامزدی دکتر بختيار در زمانی منتشر می شود که هنوز صحبت نخست وزيری دکتر غلامحسين صديقی بر سر زبانها بود و با وجود مخالفت شديد جبهه ملی ايران که در نامه دکتر سنجابی عنوان شده بود، دکتر صديقی مصمم بود کابينه خود را برای نجات مملکت از بحران تشکيل دهد. همچنين به قرار اخبار شايعه خود دکتر سنجابی هم سمت نخست وزيری محمد رضا پهلوی را رد کرده بود.

 بعد از ظهر هشتم دی ماه 1357 در ملاقاتی که با يک از دوستان قديم و مبارزين آشنا به سياست - احمد بنی احمد - داشتم، که خود پيشنهاد نخست وزيری را به دليل اين که او در چنان موقعيتی راه حل بحران نمی توانست باشد، رد کرده بود صحبت از تلاش دکتر صديقی به ميان آمد و مشکلاتی که درپيش دارد و اين که می گويند مردان وجيه المله و خوش نام نبايد خود را آلوده کارهای آريامهری نمايند!

دوست من از دکتر صديقی نقل قول می کرد که : « انسان وجاهت ملی و حسن شهرت را قطعاٌ برای گور خود لازم ندارد و هر کس که می تواند بايد در چنين اوضاع آشفته ای به خاطر بقای مملکت فداکاری نمايد» . او اضافه ميکرد که از شروط اصلی نخست وزيری رفتن شاه از کشور عنوان شده، ولی دکتر صديقی معتقد است حتی اگر شاه هم چنين بخواهد بايد لااقل دو ماه در مملکت بماند و تحريکها و خرابکاريهای اطرافيان را کنترل نمايد، منتهی در اين مدت دور از تهران و در محيط خاصی قرار بگيرد. همچنين شاه  بايد تمام ثروت خود را به ملت واگذار نمايد و ....

در چنين موقعيتی بود که صحبت نخست وزيری دکتر بختيار پيش کشيده شد، بنابر اين هر کس حق داشت سئوال کند که علت منتفی شدن نخست وزيری دکتر صديقی استاد قديمی دانشگاه و وزير کشور دکتر مصدق چه بوده است؟ و آيا اگر مشکلات لاينحلی در ترکيب کابينه يا پذيرقته شدن شرايط اساسی جهت آرام سازی مردم عصيان زده پيش آمده، اين مشکلات با ابعاد وسيع تر در مورد بختيار مصداق نخواهد داشت؟ البته خبر قطعی بود. ابن سئوال آزاردهنده که آيا دکتر بختياری که نخست وزير می شود همان است که پدرش را رضاخان کشت و خود نيز طی سی سال گذشته حتی يک لحظه از افکار آزاديخواهانه و ضد استبدادی و ضد سلطنت جدا نبود؟ در مغزم می کشت و با آن که می دانستم جداشدن دکتر بختيار از معتقدات و اصول و ايمان سياسی اش همان اندازه عجيب است که مثلا خورشيد ناگهان از مغرب طلوع نمايد، اما در توجيه قضايا در مانده بودم و چون در تاريخ 9.10.1357 در تهران بودم به عنوان يک دوست و اراتمند قديمی به ديدارش شتافتم. بايد اذاعان کنم که دلهره عجيبی داشتم وپذيرفتن اين مسئوليت خطير که کهنه کاران سياسی از آن فرار کرده بودند آنهم مقارن غرش طوفان بنيان کن انقلاب هزاران علامت سئوال را در ذهنم ترسيم می نمود. به راستی دکتر بختيار با چه جرأت و نيرويی و يه اتکاء کدام تکيه گاه قابل اطمينانی دست به چنين قماری زده است؟ در صحبت با او که چند نفر از دوستان حزب ايرانی هم حضور داشتند وی را همانطور که انتظار داشتم در قبول مسووليت بسيار مصمم يافتم. جای چون وچرا باقی نبود، او کفت: « در اوضاع و احوال کنونی که مملکت از دست می رود يکنفر بايد از خود بگذرد و فدا گردد ولی مسئوليت تحولات را بپذيرد. من تصميم خود را گرفته ام اگر به من کمک کنيد مخلص شما خواهم بود و اگر کمک نکنيد همچنان دوستتان باقی خواهم ماند، خلاصه آن که :

من و دل گر فدا شويم جه باک       غرض اندر ميان  سلامت اوست»

 آنگاه شرح ملاقات يک ساعت و نيمه خود با شاه در تاريخ 7.10.1357 پس از تماسهای تلفنی قبلي، را بازگو کرد و گفت « بدون کمترين قيد و پرده پوشی علل نارضايتيهای مردم و انفجار عقده های ناشی از عدم آزادی و شيوع چپاول، دروغ، زورگويی و اهانت از طرف حکومتهای فاسد بعد از دکتر مصدق و سازمانهای حاکم بر مملکت طی 25 سال خفقان و ظلم را تشريح کردم ويکی از نکته های جالب اين بود هر وقت از کارها و هدفهای حکومت مصدق ياد می کردم شاه بلافاصله اضافه می نمود « مرحوم  دکتر مصدق ».

 در اين ملاقات شرط اصلی پذيرفتن نخست وزيری رفتن شاه از مملکت بلافاصله پس از تشکيل دولت و جانشينی شورای سلطنت تعيين شده بود. دکتر بختيار تأکيد نمود که شاه در پايان ملاقات از من با استيصال پرسيد: « شما می گوئيد من کی و کجا بروم؟ » و من منباب نزاکت گفتم اين ديگر در اختيار خود شماست. وقتی که دکتر بختيار از شروط پذيرفتن مسئوليت نخست وزيری و اقداماتی که بايد بلافاصله از جانب وی صورت پذيرد از قبيل محاکمه نخست وزيران غارتگر، دادن آزادی واقعی به مطبوعات و مردم، انحلال ساواک، انجام انتخابات آزاد و .... صحبت می کرد به او گفتم بزرگترين درد مردم درد ناباوری و عدم اعتماد به وعده هايی است که از سوی شاه و دولتهای منتخب او داده شده و می شود، زيرا هرگز در اظهاراتشان صداقتی نبوده است. به اين دليل رفتن صاف و ساده شاه و در دنباله آن انجام ساير وعده ها که منشاء تحولات بزرگی می تواند باشد را مردم نخواهند پذيرفت. شاه همواره  و با همه کس فريبکاری کرده است حيف از شما خواهد بود که عيناً در رديف  ازهاريها و شريف اماميها قرار بگيريد. من دلم از وحشت اين واقعه به درد می آيد. دکتر بختيار گفت « اگر شرط اول انجام نشود استعفايم از نخست وزيری از حالا در جيبم آماده است، بلافاصله  حقيقت را به مردم می گويم و کنار می روم ». احساس کردم تا حد زيادی مطمئن بر رفتن شاه و پايان يافتن دوران اوست. در اين جلسه مطلب ديگری را هم به بختيار گفتم و آن عبارت بود از اين که: قطعاً مردم هيجان زده با آمدن دولت شما آرام نخواهند شد و تظاهرات را ادامه خواهند داد و مسلماً تصادمات و کشتارهائی صورت خواهد گرفت و با اولين کشته دست شما نيز مانند ديگران به خون آغشته خواهد شد. به من جواب داد « به محافظين دستور اکيد داده ام هر گاه مردم به قصد حمله به منزل من و خودم اجتماع نمايند ( اين احتمال وجود داشت) تنها حق دارند تير اندازی هوايی بکنند و حق ندارند به روی مردم تير بگشايند. در ساير جاها نيز اين دستور بايد رعايت شود»، ولی من يقين داشتم با وجود نيتی که دکتر بختيار داشت، جلوگيری از بر خوردها و در نتيجه جلوگيری از خونريزی امری محال خواهد بود، به هر حال اصرار بر انصراف وی از قبول مسووليت و تصميم بزرگی که گرفته بود فايد نداشت. قصد نويسنده اين سطور نيز ذکر تاريخچه روز به روز چگونگی قبول اين مسووليت تاريخی نيست، بالاخص که از بسياری از وقايع پشت پرده نيز هنوز خبر ندارد. بی شک مطالب دقيقتری در آينده نوشته خواهد شد. مقصود نويسنده از نوشتن اين ياد داشتها اي« است که بتوانيم دوران نخست وزيری دکتر بختيار از اولي« روز طرح موضوع در 7 /10/ 1357 تا ظهر 22/11/1357 که جمعا 45 روز ميشود را از ديدگا های مختلف بررسی کنيم، سهم بختيار در تسريع يا تاخير در به ثمر رسيدن انقلاب را بشناسيم، صحت و سقم تهمتهائی را که به او زده اند محک بزنيم، حرفها و اقدامات او در اين مدت کوتاه را با حقايقی که بعد از به اصطلاح پيروزی انقلاب آشکار شده است مقايسه کرده، در اين مورد داوری کنيم، و سر انجام با برای بررسی اين واقعه بحث انگيز بنمائيم. ايکاش ميتوانستيم اين بحث و گفتگو را در فضای فرحبخش آزادی و با حضور و توام با اظهار نظرهای دکتر بختيار انجام دهيم!

ايراد به قبول مسووليت نخست وزيری توسط دکتر بختيار از يک جهت و از سوی گروه مشخصی نبود، او را از جوانب مختلف هدف تير  طعنه و حمله قرار دادند. بنابر اين حمله کنندگان به او بايد شناخته شوند و حرفهای آنها بايد نوشته شود. مدعيان و کوبندگان اقدام دکتربختيار که از دوستان و همرزمان سابق نيز در ميان آنها بودند به گروههای زير تقسيم می شوند:

 شورای جبهه ملی ايران، هيئت اجرايی حزب ايران، روحانيون و مذهبيون، نيروهای چپ وابسته، ارتشيهای طرفدار شاه.  از طرف  اين گروهها اعتراضها و اتهام های گوناگون و چه بسا ضد و نقيضی عنوان گرديد مانند:

-   وعده های مالی هنگفتی از جانب شاه به بختيار داده شده است!

-   بختيار کمونيست سابقه داری است!

-   بختيار نوکر و مأمور « سيا » و انگلستان است. !!

-   بختيار فردی الکلی و ترياکی است!!

ولی مهمترين و تحريک کننده ترين اتهامی که با اطمينان تمام نيز بيان می شد اين بود که شاپور بختيار در صدد خفظ تاج و تخت در شرف تاراج محمد رضا پهلوی بر آمده است و مطابق طرحی که آمريکائيها دارند اولا شاه هرگز کشور را ولو برای مدتی کوتاه ترک نخواهد کرد، ثانياً در صورتی که چنين اقدامی صورت بگيرد پس از تحکيم مجدد پايه های در هم شکسته سلطنت وسيله بختيار مانند 28 مرداد ماه 1332 شاه دو باره به کشور باز خواهد گشت و به هر حال بختيار در دام بازی زيرکانه ای  از جانب آمريکا و شاه گرفتار آمده، به اصطلاح رو دست خورده است، و نتيجه نخست وزيری او جز ايجاد وقفه و تأخير در کار به ثمر رسيدن انقلاب چيز ديگری نخواهد بود!.

برای جواب دادن به مخالفين و معترضين، از آنها که شخصيت يک مرد سياسی در طول زمان ساخته و پرداخته می شود و هرگز اين شخصيت ناگهانی و يکباره متجلی نميگردد و هر فرد را تا حدود زيادی از گذشته اش ميشناسند، بايد قبلا روحيه، خصوصيات و سوابق دکتر بختيار را شناخت و آنگاه به داوری نشست.

  دکتر بختيار را تا سال 1339  دورادور و به عنوان يکی از رهبران نسبتاً جوان حزب ايران  و معاون وزارت کار دولت دکتر مصدق می شناختم  که بعد از کودتای 28 مرداد ماه 1332 و گذراندن دوره زندان شغل دولتی نپذيرفته بود و راه مصدق را ادامه می داد. در مهر يا آبان ماه 1339 بود که پس از شروع فعاليتهای سياسی دانشگاه و آغاز حرکت جبهه ملی دوم ، در منزل دکتر کريم سنجابی با ايشان از نزديک آشنا شدم. در اين جلسه دانشجويانی که سابقه عضويت حزب ايران قبل از 28 مرداد را داشتند جمع بودند و برای تشديد فعاليت و ايجاد سازمان جديد سخن می گفتند.

دکتر سنجابی از تحرک و قاطعيت دکتر بختيار و اين که برای رهبری تشکيلات و فعاليتهای جديد مناسبترين چهره می باشد صحبت کرد وبا تجليل فراوان او را معرفی نمود. سپس دکتر بختيار پس از بياناتی در باره اوضاع روز گفت:

 « هرگاه تشکيلات و فعاليتهای حزب به سطح مطلوب و در خور يک حزب قوی نرسد و در خدمت جبهه ملی قرار نگيرد بايد آن را باشگاه دوستان نام بگذاريم و من اين کار را در شأن جوانان حزب نميبينم، لذا جوانها بايد با تمام وجود تلاش نمايند و دانشگاه اين مرکز جنبشهای ملی را به حرکت در آورند.»

  اين بيانات و صميميت و صداقتی که در آن بود اثر عميقی در حاضرين به جای گذاشت. در اينموقع مسووليت سازمان دانشجويی جبهه ملی  يعنی  شاخه اصلی فعاليت جبهه نيز با دکتر بختيار بود و فعاليت تشکيلاتی روز به روز رونق می گرفت در اينجا لازم است برای شناخت بيشتر دکتر بختيار کمی به عقب برگرديم.

 دکتر بختيار در سال 1295 در کنوک چهارمحال به دنيا آمد و پس ازاتمام قسمتی از تحصيلات متوسط در سال 1325 به خارج رفت. او پس از سالها دوری از وطن وبپايان بردن تحصيلات به نحوی عالی در بيروت و پاريس و اخذ مدرک دکترا در رشته های حقوق و علوم سياسی و اجتماعی در سال 1325 به ميهن بازگشت و طبعاً اولين منظره و خاطره از گذشته ها کشته شدن پدرش سردار فاتح به دست رضاخان در برابر چشمانش قرار گرفت. در دوران تحصيل ماجراهای بسياری را از سر گذرانيده بود، از جمله آن که به علت عشق ورزيدن به آزادی و تنفر از بی تفاوتی در برابر ستم وقلدری در نهضت مقاومت فرانسه بر عليه تاخت و تاز فاشيسم داوطلبانه شرکت جسته، تا پای مرگ پيش رفته بود. او زبان فرانسه را در حد کمال می دانست و با فصاحت و بلاغت يک دانشمند فرانسوی حرف می زد. بعدها زبان انگليسی و عربی خود را هم کاملتر کرد. دکتر بختيار با مدارک علمی که اخذ کرده بود حقاً انتظار داشت که جايش  در دانشکده حقوق دانشگاه تهران باشد.  به اين دليل در سال 1326 که دکتر کريم سنجابی رياست دانشکده حقوق را به عهده داشت در امتحان دانشياری که طبق معمول برگزار می شد شرکت کرد ولی در اين امتحان مرحوم دکتر رضا سرداری را ارجح دانستند و او را برای دانشياری انتخاب نمودند! طبعاً قضاوت در مورد آن جلسه امتحان و آنچه که در آنجا گذشته بسيار مشکل است، اما چون در دانشکده حقوق شاگرد مرحوم دکتر سرداری بودم که به جای مرحوم دکتر قاسم زاده حقوق اساسی تدريس می کرد به راحتی می توانم بگويم که مقايسه سواد و اطلاعات دکتر بختيار با مرحوم سرداری مقايسه فيل و فنجان يا مثلا مقايسه حافظ و شاطرعباس صبوحی خواهد بود! اين حق کشي، البته، خاطره و اثر بسيار تلخی را در روح حساس دکتر بختيار باقی گذاشت. در اين سال يعنی 1326 دکتر بختيار و وزارت کار می پيوندد و به عنوان مدير کل  کار خوزستان، بزرگترين منطقه کارگري، به آبادان می رود.

ايام خدمت او در خوزستان و محبوبيت عجيبی که در بين کارگران نفت پيدا می کند خاطره انگيزترين و جنجالی ترين دوران زندگی دکتر بختيار را تشکيل می دهد. او طبق معمول خود در هر مورد با قاطعترين و سريع ترين وضع ممکن عمل می نمايد و کارگران در واقع حامی صميمی خود را پيدا می کنند. خاطره های بسياری از اين دوران به جای مانده است که گفتن همه مطلب را به درازا می کشاند. دکتر بختيار در سمت مدير کل کار با دفاع صميمانه از حقوق کارگر ايرانی با شرکت نفت يعنی عامل بزرگ استثمار ايرانيان، گردانندگان سازمان کارگران حزب توده در خوزستان، و اتحاديه کارگران صنعت نفت که يکی از نفتيهای معروف ايرانی اداره اش می کرد  درمی افتد و به مناسبت سرعت و صحت عمل کاملا مورد توجه و محبت کارگران حق شناس قرار می گيرد. شاهدان وهمکاران آن زمان دکتر می گويند که او به در اطاق خود فقط نام خود را بدون ذکر عنوان نصب کرده بود و همه کارگران بدون تعيين وقت قبلی به ديدارش می آمدند و مشکلات خود را با او در ميان می گذاشتند. او اين رويه را د ر تمام  اداره های کار خوزستان هم معمول کرده بود. بسيار اتفاق می افتاد که شاپور بختيار قسمتی يا تمامی  حقوق خود را بدون تظاهر به کارگران مستمند و پر عائله و يا بيکاران می بخشيد.

 مطلبی که برای انحراف اذهان خالی از دوران مديريت کار دکتر بختيار يکی دو روزنامه غير مستقل بدون ذکر مدرک و سند سر زبانها انداختند اين بود که دکتر بختيار ماهانه مبلغ يکصد هزار ريال از شرکت نفت دريافت می کرد، اين حرف بسيار بی شرمانه درست قسمت لااله ماجراست و افراد مغرض عمداً الی الله آن را نمی گويند. البته شرکت نفت اين مبلغ را طی چک و نامه علنی که همه از جمله خود وزارت کار و دولت از آن خبر داشتند به علت قلت بودجه دولت در وجه اداره کل کار پرداخت می کرد، ولی اين مبلغ با حضور نمايندگان کارگران و با تنظيم سه نسخه صورتجلسه، متناسب با فعاليت و ضوابطی که وجود داشت به نمايندگان کارگران به عنوان هزينه آمد وشد  و مساعده پرداخت می شد و ديناری از آن به غير از اين موارد، به مصرف نمی رسيد.

محبوبيت دکتر بختيار و نفوذ فوق العاده او در کارگران برای دولتيها کم کم اسباب زحمت می شد و اعتصابهای ضد استعماری کارگران را به او نسبت می دادند.

در نتيجه شرکت نفت تمام نفوذ خود را به کار می اندازد تا شناخته ترين دشمن خود را از خوزستان براند.

در آبان ماه 1328 دکتر بختياررا از آبادان احضار کردند و متعاقب آن غلامحسين  فروهر  وزير وقت کار طی تلگرام رمز به جانشين دکتر بختيار که قبلا معاون او بود اعلام کرد « دکتر شاپور بختيار کارگران را اغوا و تحريک به اعتصاب می کند، از تشکيل جلسه های شورای کارگری و کميسيون حل اختلاف ممانعت به عمل می آورد، و در امور اخلال می کند »، و خواست که در اين مورد گزارش لازم را برای وزارت تهيه نمايد. جانشين بختيار جوانمردانه پاسخ می دهد که چنين مطلبی صحت ندارد، اما چون دکتر بختيار مورد احترام  و علاقه خاص  کارگران نفت می باشد احتمال زياد دارد که در برابر فشار های که از هر طرف به او وارد می شود کارگران هم عکس العمل نشان دهند  که امری بسيار طبيعی است.

به دنبال اين تلگراف و پاسخ آن  پرويز خوانساری معاون وزارت کار يکی از مديران کل را برای پرونده سازی  در زمينه هايی  که اشاره شد به خوزستان فرستاد تا برای بختيار،  معاونش و جمعی از نمايندگان کارگران پرونده اخلال در امر نفت و فلج ساختن صنعت درست کنند! گزارش اين شخص در هيات وزيران (به رياست ساعد مراغه ای) مطرح شد و معاون بختيار را در وضع و موقعيتی قرار دادند که از شغل دولتی استعفای خود را تسليم نمود!

يکی از خاطرات جالب آن دوره اين است  که در زمان رياست ـ مستردريک ـ  درشرکت نفت،  کارگری را از شرکت اخراج می نمايند. پس از رسيدگی به شکايت کارگر در اداره کار و تشخيص بی دليل بودن اخراج، دکتر بختيار دستور می دهد کارگر را به سر کار باز گردانند. شرکت اعتنايی نمی کند، باز می نويسد، اثری نمی بخشد. دکتر بختيارعصبانی از اين اهانت شخصاً به دفتر مستردريک ميرود و پس از گفتگويی تند ميز کار  دريک  را غضبناک با پا به رويش برمی گرداند و دستور می دهد که کارگر را که تقصيری نداشته به کار بگمارند و قضيه تمام می شود. همانطور که گفتم دکتر بختيار پس از دوسال خدمت در خوزستان در سال 1328 به تهران احضار می شود و در ميان بدرقه گرم کارگران آبادان را ترک می گويد.

در سالهای  1329 به بعد ودر شور و التهاب رهايی از استثمار و استعمار، حزب ايران در تلاش و کوششهای ملی و ميهنی تحصيلکرده ها  و ميهن پرستها را بتشکيلات خود فرا می خواند. دکتر بختيار نيز با اشتياق به حزب می آيد و آمال خود را با مرام حزب يکی می بيند و از آن تاريخ يکی از مهره های جدايی ناپذير حزب می شود.

در سال1331 بود که دکتر بختياربه عنوان معاون وزارت کار کابينه دکتر مصدق معرفی گرديد. البته وزارت کار يک معاون بيشتر نداشت و چون وزير کار (دکتر عالمي) به علت مسافرت يا گرفتاريها غالبا حضور نداشت، کفالت وزارتخانه عملا به عهده دکتر بختيار بود و باهمان تند وتيزی و درميان اعتصابها وکارشکنيهای مداوم  کار می کرد. از جمله کارهای انجام شده در آن زمان تصويب قانون مترقی بيمه های اجتماعی کارگران، به امضای دکتر مصدق می باشد که به دنبال آن سازمان عظيم بيمه های اجتماعی کارگران پی ريزی گرديد.

دکتر بختيار از همان زمان دکتر مصدق را پيرمراد و پيشوای مسلم خود می دانست و مخلصانه در خدمتش بود، اما رک گويی و بی پروايی او دربيان مسايل حسادتها را برمی انگيخت. در اين زمان بود که افرادی مانند حسين مکی و دکترمظفربقائی آغاز حمله به دکتر مصدق را از جوانترين و پرشورترين عضو کابينه يعنی دکتر بختيار شروع نمودند و برای او سندی از گونيهای خانه (سدان) تنظيم کردند که دکتر بختيار را وابسته به انگليسيها نشان می داد!! ( در زمان نخست وزيری بختياراين ياوه را حسين مکی به قصد اظهاروجود دو باره تکرار و در روزنامه ها بازگو کرد ولی چون ادعايی مهمل و واهی است به توضيح بيشتری نياز ندارد.(*)

(*) در سال 1327 در کنفرانس کار ژنو يکی از نمايندگان هيئت اعزامی ايران (نماينده کارگران) نطقی پيرامون وضع کارگران شرکت نفت ايران  و انگليس و عليه شرکت ايراد می کند که ظواهر امر و تحقيقات بعدی نشان ميداد متن نطق از طرف حزب توده ايران تهيه شده است.، رونوشت اين نطق به رئيس شرکت نفت فرستاده می شود و اشاره می کنند که از نطق رونوشت ديگری برای آقای دکتر شاپور بختيار مدير کل کار هم فرستاده شده است. اين مختصر که گويا از ميان اسناد خانه سدان بدست آمده و هيچکس به صحت اين ادعا اطمينان ندارد تمام ماجراست، فرض می کنيم در صحت آن ترديدی نيست و اين سند وجود دارد. آيا ارسال رونوشت نطقی که در يک مرجع رسمی راجع به وضع کار و زندگی کارگران شرکت نفت ايراد شده به مدير کل کار مطالب آن ارتباط مستقيم به وظايفش دارد مسئله عجيبی است ؟! 

دکتر بختيار تعريف می کرد که روزی دکتر مصدق پرسيد « فلانی اينها چرا اينقدر به تو حمله می کنند؟ » گفتم قربان افراد مورد بحث آدمهای  با حسن نيت و مخلصی نيستند و قصد حمله به جنابعالی و تضعيف دولت را دارند و اينکار را از من شروع نموده اند!  ( وقايع بعدی نيات افراد مذکور را نشان داد).

دوران استقلال و احساس شخصيت ملي، با کودتای ننگين 28 مرداد به پايان آمد و زمان خفقان و تسويه حسابهای بزرگ فرا رسيد. دکتر بختيار در جريانات بعد از کودتا مانند بسياری از آزاديخواهان در نهضت مقاومت ملی شرکت جست. او و عده ای ديگر از سوی حزب ايران مآموريت پيدا کردند وظايف محوله را در نهضت انجام دهند، و در اين زمان بود که روزنامه « راه مصدق » و نشريه های ديگری را که اميد قوت قلبی برای آزاديخواهان بودند مخفيانه منتشر می کردند. البته با آن خصلت و خوی ناسازگاری و زودرنجی که اغلب رجال و بزرگان غير متحزب ما دارند سران نهضت در راه و روش مبارزات اختلاف نظرهايی پيدا نمودند که ناشی از مسائل جزيی و پاره ای تعصبات بود، اما مبارزات نهضت مقاومت با همه بی تجربگی مبارزان در فعاليتهای زيرزمينی و قدرت دولت وقت و حامی آمريکايی اش، به هر ترتيب مشعل مبارزه و عدم تسليم را از فردای 28 مرداد شوم روشن نگاه داشت.

بعد از اين مبارزات بود که دکتر بختيار به زندان کشيده شد و چند سال در زندان ماند. روزی ثريا اسفندياری دختر عموی دکتر بختيار به عنوان عروس دربار وسيله يکی از نزديکان پيغام مهمی برای او به زندان فرستاد به اين مضمون که در مقابل پذيرفتن وزارت يا هر شغل مناسب ديگر دست از افکار خود و مخالفت با شاه بردارد و اسباب راحتی بيشتر ملکه را فراهم آورد! دکتر بختيار به پيغام آورنده جوابی داد که معروف گرديد. او گفت: " قبول اين سمتها مجازاتی خيلی سنگين برای من است".

بعد از تحمل سالهای اين زندان بود که دکتر بختيار از همسر فرانسوی خود جدا شد و تربيت چهار فرزند خود ( دو پسر و دو دختر)  را با همه گرفتاريهای زندگی و سياسی و ضعف واقعی بنيه مالی به عهده گرفت و آنان را تا پايان تحصيلات و ازدواج اداره  وهدايت کرد و در سنی که به قيافه اش خيلی نمی آمد دارای نوه هايی شد و البته هيچگاه گرد تأهل مجدد نگشت. اين سالهای بيکاری به هر ترتيب ميگذشت، ولی اوضاع هنوز برای فعاليتهای سياسی مساعد نبود، گردن فرازها و صاحب ادعاها يا قلع و قمع شده بودند يا در خدمت دستگاه در آمده بودند. در نيمه دوم سال 1339 بود که موقعيت و اوضاع و احوال جهانی فرصتی پيش آورد و دوباره جبهه ملی به نام جبهه ملی دوم شکل گرفت، البته اختلافهای بی پايه و جبهه بنديهای تضعيف کننده هم بار ديگر آغاز گرديد. دانشگاه تهران که نيروی محرکه اصلی به شمار می رفت از روز مراسم 16 آذر 1339 قيافه تهاجمی خود را نسبت به دولت آشکار کرد، در اين روز يکی از دانشجويان دانشکده حقوق به نام جمال حسين زاده اسکوئی که عضويت کميته دانشگاه بود و مستقيما ًبا دکتر بختيار کار می کرد و عضويت حزب ايران را هم داشت دربرابردانشکده حقوق اعلاميه جبهه ملی را به صدای بلند برای اجتماع دانشجويان قرائت کرد و متعاقب آن گويی از فرط هيجان در دانشگاه زلزله ای به وقوع پيوست. دکتربختياراز اقدام تهورآميز دوست  جوان خود در آن سکوت و خاموشی که به راهنمايی خودش صورت گرفته بود و می بايست آغازگرفعاليتهای پردامنه دانشگاه باشد بسيارمسرور گرديد.

البته ديگران نيز اين روز و قرائت اعلاميه را نشان از حيات تازه جبهه ملی تلقی کردند و حکومت نگرانی و اضطراب خود را مخفی نکرد. همانطور که گفتم در اين زمان مسووليت جبهه ملی  در دانشگاه با دکتر بختيار بود و او شبانه روز فعاليت می کرد، ولی متاسفانه هيأت اجرايی منتخب جبهه ملی خيلی همفکر و هم آهنگ نبودند. زمانی که در اولين تحصن پرشکوه و پر صدای دانشجويان دانشگاه تهران در دانشکده ادبيات (دی ماه 1339) به مخالفت با بازداشت تعدادی از دانشجويان که دکتر بختيار نقش اساسی در انجام تحصن داشت در ساعت يازده شب ناگهان اعلام شد دکتر بختيار به دانشگاه آمده است و می خواهد با دانشجويان  متحصن صحبت کند هيجان و احساسات بی نظيری از طرف دانشجويان دختر و پسر که از خستگی و فعاليت روز چرت می زدند نشان داده شد اما بعد از آنکه او اعلام کرد به دستور هيات اجرايی جبهه ملی به دانشگاه آمده است تا از دانشجويان منضبط جبهه ملی بخواهد تحصن را پايان دهند و به منازل خود بروند و اين يک دستور است، موجی از مخالفت برخاست و او را به ناحق متهم به سازش کاری نمودند و در بازگشت از دانشگاه چند نفر بيشتر بدرقه اش نکردند، اما او برای رعايت انظباط تشکيلاتی بر احساسات خود غلبه نمود و اعلام نکرد که شخصاً تنها کسی بود که با شکستن تحصن در آن هنگام شب مخالف  بوده ولی چون در اقليت قرار گرفته مأمور ابلاغ نظر هيات اجرايی گرديده است. هيات اجرايی متاسفانه آنقدر انصاف و شهامت نداشت که هياهوی ايجاد شده در مورد شکستن تحصن از جانب دکتر بختيار و اتهام ناروا به او را با توضيحات خود منتفی نمايد!

به دليل صرحتی که دکتر بختيار دربيان افکارواعتقاداتش داشت و به مناسبت هائی به توده ايهای وابسته حمله می کرد تعدادی از دانشجويان چپ نيز در هر فرصت بر عليه او تبليغ می کردند. در مورد شکستن تحصن (البته آن شب همه دانشجويان متفرق نشدند ولی صبح فردا دانشجويان پس از خروج از دانشگاه برای انجام تظاهرات خيابانی مورد حمله پليس قرار گرفتند و فرصت بازگشت به دانشگاه را پيدا نکردند) نيز اين گروه سر و صدای زيادی بپا کردند. کما اينکه هنگام انتخابات کنگره جبهه ملی  و زمانی که سازمان امنيت مترصد پيداکردن نقطه ضعفی در جبهه ملی بود، به دليل مخالفت دکتر بختيار با شرکت کسانی که متهم و معروف به وابستگی به حزب توده بودند طوفانی ازتبليغات مخالفت وبدگويی ازجانب توده ايها بر عليه دکتر بختيار به پا شد. در اين سالها و طی مبارزات بعدي، نويسنده اين سطور از جلسه های متعددی می تواند سخن بگويد که درآنها دکتربختيار ضرورت مبارزه را ياد آور می شد و هر کس (به ويژه از دوستان و همرزمان قديم) را که پست سياسی دردولت می پذيرفت و ولو به قصد خدمت به مردم، جانبداری ضمنی از رژيم می نمود به سختی سرزنش و او را طرد می کرد و می گفت امکان ندارد کسی وارد فاحشه خانه بشود و همچنان منزه باقی بماند! نفرت او از شاه در محاورات عادی و خصوصی و تلفنی هم هميشه آشکار بود و برای کسانی که او را می شناختند مسلم بود که در اين بيانات صادق است و بهيچوجه تظاهر نمی کند و ريا نمی ورزد. او حتی به کسانی که اشتباها نام کوچکش را به جای شاپور، شاهپور تلفظ می کردند با ناراحتی تذکر می داد که آقا من شاهپور نيستم و از اين تلفظ نيز خوشم نمی آيد و من شاپورم و بختيار. از آنجا که به شعر و ادب فارسی صميمانه علاقه و تسلط داشت، همواره به موقع بهترين شعرها و تک بيتهای سياسی و اجتماعی فرهنگ غنی فارسی را برای تلقين نظرات خود بيان می کرد و اثری عميق بر جای می گذاشت. شايد بسياری اين بيت ملک الشعرای بهار را که دکتر بختيار در يک از سخنرانيهای سال 40- 1339  خود و در محيط اختناق وقت به صدای بلند خواند به ياد داشته باشند:

به کجا شکوه توان برد که در کشور ما        دزدی و بيشرفی مثل نظام اجباريست

و طبعا علاقمندان دنبال تمام غزل رفته اند که تماماً حمله به نظام شاهنشاهی و اوضاع وقت مملکت است. بختيار بيت ديگری ازاين غزل را هم به مناسبت اردات نويسنده به شعر و مسائل سياسی و تفاهمی که از اين نظر با او داشت همواره برای نويسنده ميخواند. امروزآن بيت چه دقيق مصداق پيدا کرده است! اومی گفت:

شه چو جبار شود عاقبتش خوار  شود          خواری  و دربدری عاقبت جباريست

در همين سخنرانی بود که دکتر بختيار اعلام کرد ( ما در صورتی که حکومت جبهه ملی تشکيل شود!) درپيمانهای ظالمانه منعقد شده ازطرف دولت ايران با دول ديگر از جمله پيمان سنتو تجديد نظر خواهيم کرد و خلاصه آنکه از غارت منافع مملکت جلوگيری خواهيم نمود. بعدها ( حتی تا لحظه نخست وزيری ) اظهار نظر دکتر بختيار وسيله ای برای حمله به او از جانب عده ای گرديد، به اين بهانه که دولت آمريکا آماده تحويل حکومت به جبهه ملی بود ولی نطق وشرايط دکتربختيار تمام حسابها و کاسه کوزه ها را به هم ريخت و آمريکا را پشيمان کرد!

 اين عقيده را بايد با عقيده عده ای در مورد نخست وزيری دکتر بختيار مبنی بر اين که او شديداً از جانب آمريکا حمايت می شود پهلوی هم قرار داد. منظور اين نيست که نظرمثبت يا منفی دولتهای بزرگ درمورد تشکيل دهندگان حکومتها در کشورهائی مانند ايران يا سياستهای آنها نديده گرفته شود، حرکات و رفتاری که به جانبداری سياسی يا عکس آن تعبير می گردد به هر حال از طرف ابر قدرتها وجود دارد و اين مسئله غير از آن وابستگی و انقياد غير شرافتمندانه سياستمداران است. منظورم از باز گو کردن دو اظهار نظر فوق اين است که به قضاوت پاره ای از افراد توجه کنيم که چگونه نظر حکومت در شرف تشکيل جبهه ملی را(!) به دليل چنان اظهارنظری  منتفی ميدانند و بعدها صاحب آن اظهار نظر را به عنوان فردی که شديداً مورد حمايت آمريکا است! معرفی می نمايند!

صحبت از علاقه دکتر بختيار به شعر بود. متأسفانه تمام اشعار منتشر نشده بهار را به ياد ندارم تا در اينجا به ياد دکتر بنويسم. اومرتب ازاين اشعارميخواند، ازجمله قطعه ديگری که خطاب به رضا خان بود واين بيت ازآن به يادم مانده است:

تو دگر شاه شدی مال رعيت مستان       تو  دگر سير شدی گرسنگان را مفشار

در تير و مرداد ماه 1340 باز هم مبارزان در بند بودند و دکتر بختيار و من در زندان موقت شهربانی بوديم. تعدادی از سران جبهه ملی، بعلاوه آيت الله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی هم بودند. روزها به بحثهای اجتماعی وسياسی و مشاعره گروهی می گذشت و من از دکتر بختيار زبان فرانسه ياد می گرفتم. فراموش نمی کنم شبهايی را که پس از ياد آوری فجايع و مظالم پهلوی اول و دوم و خاطراتی که هر کس به زبان می آورد از شدت غضب و احساسات چشمان دکتر پر اشک می شد و قطرات درشت آرام آرام از شيارهای صورتش فرو ميچکيد. اين غليان احساسات، که به کرات از او ديده شده، يکبار نيز در زمان نخست وزيری دکتر و در کاخ نخست وزيری بروز کرد. يکی از دوستان مشترک عضو سابق حزب ايران که به علت فعاليتهای چريکی و اقدام برای ربودن سفير آمريکا در سال 1350 بازداشت و به زندان محکوم شده بود، از جمله آخرين گروهی از زندانيان بود که وسيله دکتربختيار آزاد شدند. دکتر بختيار ازاين شخص که مردی فداکار و همراه هميشگی او در کوهستانها بود هميشه می پرسيد وياد می کرد و حتی در زمانی که ملاقات با او در زندان شيراز ممکن نبود (مدتها پيش از آن که موضوع نخست وزيری او مطرح باشد) می خواست من وسيله ای فراهم کنم که بتواند فقط برای ديدار آن دوست با هواپيما به شيراز برود و برگردد. به هر حال دست تقدير چنين می خواست که اين دوست همراه ديگر زندانيان به دستور دکتر بختيار از زندان رها بشود. آن روز در نخست وزيری چند نفر از دوستان جوانتر با دکتر قرار داشتند. دکتر تا چشمش پس از هفت سال يا بيشتر به اين دوست افتاد آن چنان دستخوش هيجان شد وبه صدای بلند گريه کرد که همه متحير شدند و دست و پای خود را گم کردند. ناظران اين منظره در نخست وزيری نمی توانستند تصور کنند که اين گريه منشاء عاطفی انسانی دارد و بس.

در همين زندان شهربانی بود که مهندس مهدی بازرگان با نهايت علاقمندی به دکتر بختيار به علت شناخت کاملی که از او از ساليان پيش داشت، تنها عيبش را نداشتن تعصب مذهبی! عنوان می کرد. دکتر بختيار در جواب می گفت من يک ايرانی مسلمان آزاديخواه هستم که صاحبان عقايد مخالف خود را تحمل می کنم و به آنها احترام می گذارم.

البته او هم متقابلا نظراتی در باره بازرگان ابراز می نمود، اما با تفاهم و احترام کامل يکديگر را درک می کردند.

بعد از تحمل زندانهای دوران جبهه ملی دوم و آنگاه که پس از سال 1343 فعاليتها به تدريج به سردی گراييد  اختلافاتی بين سران جبهه از لحاظ کيفيت رهبری بروز کرد، چند سال فعاليت مؤثر و آشکاری از طرف جبهه ايها صورت نگرفت و در همين سالها بود که گروههای مذهبی با استفاده از مساجد و منابر شروع به فعاليت نمودند، به ويژه آن که واقعه 15 خرداد 1342 و کشتار مردم در قم و تهران به وقوع پيوسته، موجبات و انگيزه خاصی را برای فعاليت به وجود آورده بود. جوانان زيادی از فعالين سابق جبهه ملی و خزب ايران هم به فعاليتهای زير زمينی و چريکی رو کردند. در اين سالها دکتر بختيار و ديگران در انزوا و بطور غير متشکل با همان انديشه های آزاديخواهی در جستجوی پيدا شدن راهی برای فعاليت تازه روزگار می گذراندند. دکتر بختيار در اين سالها (1340 تا 1343) در آرزوی تحقق هدفهای خود به کوشش تازه ای دست زد. در داخل ارتش با همه مراقبتها و سخت گيريها عده ای از افسران پاک و ميهن پرست با مشاهده فجايع و مظالم در صدد اقدامات و حرکت هايی بودند و می خواستند رژيم را براندازند. برای  نتيجه گيری و ثمر بخش بودن فعاليتها اين افراد نياز به بر قراری ارتباط صحيح با سياستمداران و افراد غير نظامی خوشنام و دادن تشکيلات داشتند. دکتر بختيار آمادگی خود را اعلام کرده بود و اين برنامه را با بررسی دقيق پيرامون ملی و غيروابسته بودن نظاميان دنبال می کرد و آن را با احتياط شکل می داد. البته در آن دوران سياه  بی اعتماديها جمع کردن افرادی که بر رژيم مسلط قوی پنجه ضربه کاری بزنند و خود در قدم اول فنا نشوند کار بس مشگلی بود. ظاهراً دستگاه نيز بدون آن که از اين فعاليتها اطلاع کافی به دست آورد بويی استشمام کرده بود، زيرا تعدادی از امرای مسئول ولی مشکوک را که قابل اعتماد نمی دانست بازنشسته کرد و فعاليتها قبل از آن که به مرحله حساسی برسد و عملی گردد متوقف شد. دکتر بختيار بعد از 28 مرداد نيز در رأس فعاليتهای نظامی حزب ايران مسئوليت پيدا کرده، به تلاش پرداخته بود، ولی در تيرگی اوضاع آن زمان هر حرکت و فعاليت مؤثری به نابودی مسلم افراد و تشکيلات می انجاميد. لذا با استفاده از تجربه مربوط به شاخه نظامی حزب توده مصلحت در آن ديده بودند که واحد نظامی را منحل نمايند و در انتظار فرصت بنشينند. با اين تلاشها گوی دکتر بختيار موج خروشانی بود که هميشه اين شعر اقبال لاهوری را در نظر داشت:

ساحلی افتاده گفت گر چه بسی زيستم      هيچ نه معلوم شد آه که من کيستم؟

موج زخود رفته ای تيزخراميد وگفت      هستم اگر می روم گر نروم نيستم

×××

در14 اسفند ماه 1345، پيشوای بزرگ ملت ايران ورهبر مبارزان ضد استعماری ملتهای در زنجير، دکتر محمد مصدق ، به دنبال بيماری و در زندان بزرگ شاه بدبخت و بدعاقبت در گذشت.  جسد آن راد مرد را از بيمارستان نجميه مخفيانه و با چنان سرعتی  به  احمد آباد بردند که باور کردنی نبود. دکتر بختيار که در انتظار اين خبر ناگوار بود از لحظه اطلاع با سرعتی که نزديک بود فولکس واگن خود را به پرواز در آورد خود را به آحمد آباد رسانيد تا در دقايق وداع ابدی از صميم قلب به پيشوايی که عظمت او را رويايی و بی نظير می دانست ادای احترام کند. گويی چنانچه دکتر بختيار خود را به مراسم تدفين نمی رساند هرگز خود را نمی بخشيد و می بايست هميشه خود را ملامت نمايد. در مراسم تغسيل و تدفين مصدق علاوه بر بختيار تنها شش هفت نفر از ياران آن ابر مرد حضور داشتند. دکتر بختيار آب می آورد و می ريخت و دکتر يدالله سحابی جسد آن انسان بزرک را غسل می داد. پس از پايان تغسيل بود که ناگهان آيت اله زنجانی از راه رسيد و برای نماز ميت ايستاد و ديگران پست سر او نمازگزاردند.

در فروردين ماه 1346 قرار بود در مراسم چهلمين روز در گذشت آن رهبر بزرگ بر سر خاکش در احمد آباد حاضر شويم، شب هفت آن مرحوم، در حالی که گلدانی از لاله های سرخ که دکتر خريده بود در دستمان مانده بود و زندانبانان وامنيتيها اجازه نهادن گل بر خاک مصدق و خواندن فاتحه ای را نداده بودند، با گلها باز گشته بوديم. از آن روز اين خاطره را به ياد دارم که وقتی در سه راه ابتدای احمدآباد فرمانده سربازان راه را بست و گفت اجازه رفتن بر سر خاک مصدق را نداريد. من به طعنه گفتم اگر از همينجا فاتحه ای بر روح پر فتوح آن رادمرد بفرستيم گناهی مرتکب نشده ايم؟!باری در مراسم برگزاری چهلم تاج گل اهدايی حزب ايران را که به دستور بختيار تهيه شده بود حمل می کرديم. قبل از حرکت از منزل دکتر بختيار به سمت احمدآباد او گفت « فکر کرده ام يک بيت شعر را بايد بنويسيم و به گل حزب نصب کنيم و در مورد مصدق حرف و ايمان خود را با اين بيت آشکار سازيم اما هر گاه از حالا اين کار صورت بگيرد قطعاً در اولين برخورد، نظاميان و مراقبين در احمدآباد مانع از حمل گل خواهند شد». قرار شد پس از رسيدن به احمدآباد شهر مورد نظر را من با قلم و دواتی که همراه می برديم روی قطعه مقوايی تا حد امکان درشت بنويسم و بعد بر گل الصاق گردد. اين کار را در خفا در درون اتومبيلی انجام دادم. آن شعر که معروفيت عجيبی پيدا کرد و اينک نيز بر مزار مصدق به چشم ميخورد اين است:

ياران پس از تو باز به راه تو می روند     شرمنده آن که راه براين کاروان گرفت

خوب به ياد دارم که مخبرين خارجی می آمدند و از گل و شعر عکس می گرفتند و معنی آن را می پرسيدند و شنيدم که در اولين فرصت عمال شاه آن را پاره کردند. شايد زايد نباشد اگر بگويم در شرايط آن روز و با تسلط هيات حاکمه خود کامه خيلی از انقلابی های دو آتشه بعدی و آنهايی که به عنوان وارث راه مصدق به ديگران مجال صحبت نمی دهند از حضور بر مزار مصدق و نثار فاتحه ای هم خود داری کردند و نخواستند خود را به دردسر دچار سازند.

جند سال ديگر هم زير چکمه های قلدری بر ملت زير ستم گذشت. در سال 1351 دکتر بختيار در بخش خصوصی به کاری مشغول شده بود ولی در منزل خود که هميشه مرکز اجتماع مبارزان بود عشق و علاقه اش به آزادگی، مبارزه و استقامت را ضمن بحث و گفتگو با ياران همفکر يا کسانی که اميد می رفت به صف مبارزه کشانده شوند، با نقش کردن اشعاری بر ديوار حوضخانه نشان می داد. در منزل مسکونی او که يعد از وقايع 22 بهمن 1357 تاراج شد و وسيله کميته ها تصاحب گرديد اطاقی را به صورت حوضخانه درست کرده، بر چهار ديوار آن اشعاری را که غالباً از حافظ شيراز بود منقش کرده بودند. هر يک از ابيات با نهايت وسواس و به سبب خاطره و علتی از طرف دکتر انتخاب شده، کاملا بيانگر نقطه نظرها و اعتقادات سياسی او بود.

از جمله:

روز نخست چون دم رندی زديم و عشق      شرط آن بود که جز ره آن شيوه نسپريم (*)

×××

چنان پر شد فضای سينه از دوست               که نقش خويش  گم شد از ضميرم

(بياد مهندس احمد رضوی)

×××

دل سرا  پرده محبت اوست                             ديده آئينه دار طلعت اوست

×××

وفا کنيم و ملامت کشيم و خويش باشيم    که در طريقت ما کافری است رنجيدن

×××

به می پرستی ازآن نقش خود زدم برآب    که  تا خراب کنم نقش خود پرستيدن

×××

(*) اين شعر امروز بر مزار خود دکتر بختيار در گورستان مون پارناس پاريس نوشته شده است.

 

 

 

 

در فروردين ماه 1355 دکتر بختيار چند روزی برای استراحت در شيراز بود و هر روز شايد چند بار به آرامگاه خواجه حافظ محبوبش سری می زديم و در حين صحبتهای سياسی از اشعار خواجه مدد می گرفتيم، در يکی از اين دفعات بود که اشاره به نوشته کاشی کاری شده درهنگام تجديد بنای آرامگاه حافظ نمود و نکته جالبی را بيان کرد و قطعاً اين مطلب را به دفعات و به افراد مختلف نيز گفته بود. می دانيم که در ساختمان نوشته ای است به اين مضمون که ( بنای آرامگاه در سال 1317 و در زمان سلطنت... رضا شاه و به وسيله وزير معارف حکمت به انجام رسيد...)  دکتر بختيار به صدای تقريباً بلند می گفت:« آدم اين درد رابه که بگويد، ديکتاتوری و فردپرستی از زمان آن « نکبت»  به حدی بيشتر شده است که در زمان اين آقا (محمد رضا پهلوی) يکنفر وزير يا نخست وزير جرأت آن را ندارد بگويد که فلان ساختمان در زمان تصدی يا وزارت من پايان يافت چه رسد به اين که بنويسد. حتماً بايد همه چيز به نام منحوس خودش باشد، اين است  راز بدبختی و فلاکت ما». در همين سفر بود که به مناسبتهايی به بچه ها می خواست هديه ای بدهد و به قول خود ناچار شده بود سکه پهلوی تهيه کند. موقع دادن آنها با اشاره به يک روی سکه از بچه ها معذرت خواست که ببخشيد، هديه من اينهاست ودر روی آن اين اين تصوير کثيف وجود دارد.

از اقدامات قابل ذکر سالهای اخير دکتر بختيار که در مبارزات سياسی ايران به هر حال مبداء تاريخی به شمار می رود امضای اعلاميه خرداد 1356 بود. در آن تاريخ از شيرين کاريها وکثافت کاريهای دستگاه حاکم يکی هم تغييرتاريخ به تاريخ  شاهنشاهی بود و به اصطلاح می بايست در مکاتبات تاريخ 2536 را به کار برد ولی در اعلاميه تاريخ رسمی هميشگی را به کار برده بودند و خود اين عمل برای آريامهر!! عصبانی کننده بود. اين اعلاميه خطاب به شاه در زمينه نقض قانون اساسی و حقوق مسلم مردم ايران و عدم احترام به آزاديها، معروف به اعلاميه سه امضايی ( دکتر کريم سنجابی، دکتر شاپور بختيار و داريوش فروهر) گرديد. اگر چه صدور آن تنها با سه امضاء و نبودن تعداد زيادی از امضاء هايی که می بايست در اعلاميه باشد و نويد يک اتحاد بزرگ از نيروهای ملی مبارز را بدهد خيلی  حرفها و بحثها را پيش آورد و پس از سپری شدن بيش از دو ماه و از دست رفتن فرصتهای گرانبهايی گناه عدم توافق برای امضای اعلاميه را جناحهای مذهبی و غير مذهبی به گردن هم انداختند و به هر حال اين تفرقه اوليه به شدت مايه تأسف شد (مهندس بازرگان اصرار داشت امضای چند نفر از دوستانش به ويژه  امضای هاشم صباغيان در اعلاميه باشد) ولی عمل صدور اعلاميه مذکور در خفقان سياه آن تاريخ حرکت مؤثری بود و انعکاس داخلی و جهانی قابل توجهی داشت و بايد برای ثبت در تاريخ گفته شود که در آن زمان اوضاع چنان نامطمئن و حکومت استبدادی تا آن حد پابر جا بود که دکتر بختيار، دکتر سنجابی و داريوش فروهر پس از صدور اعلاميه چمدانهای وسائل زندان خود را بستند و در انتظار مأمورين ساواک نشستند، ولی عجيب بود که بازداشتی صورت نگرفت و در نتيجه دل و جرأتها زياد شد و مسئله نبودن امضاء های ديگر در اعلاميه بگومگوها را زيادتر کرد.

متن اين اعلاميه چنين بود:

پيشگاه اعليحضرت همايون شاهنشاهی

فزايندگی تنگناها و نابسامانيهای سياسي، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر ديدگان هر ايرانی قرار داده که امضاء کنندگان زير بنابر وظيفه ملی و دينی در برابرخدا و خلق خدا با توجه به اينکه در مقامات پارلمانی و قضايی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخيص و تصميم بوده، مسئوليت و مأموريتی غير از پيروی از « منويات ملوکانه» داشته باشد نمی شناسيم و در حالی که تمام امور مملکت از طريق صدور فرمانها انجام می شود و انتخاب نمايندگان ملت و انشاء قوانين و تاسيس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعليحضرت قرار دارد که همه اختيارات و افتخارات و بنابراين مسئوليتها را منحصر و متوجه به خود فرموده اند اين مشروحه را عليرغم خطرات سنگين تقديم حضور می نماييم.

درزمانی مبادرت به چنين اقدامی می شود که مملکت ازهرطرف درلبه های پرتگاه قرار گرفته، همه جريانها به بن بست کشيده، نيازمنديهای عمومی بخصوص خواروبار ومسکن با قيمتهای تصاعدی بی نظير دچار نايابی گشته، کشاورزی و دامداری رو به نيستی گذارده، صنايع نوپای ملی و نيروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده، تراز بازرگانی کشور و نابرابری صادرات و واردات وحشت آور گرديده، نفت اين ميراث گرانبهای خدادادی به شدت تبذير شده، برنامه های عنوان شده اصلاح و انقلاب ناکام مانده و از همه بدتر ناديده گرفتن حقوق انسانی و آزاديهای فردی و اجتماعی و نقض اصول قانون اساسی همراه با خشونتهای پليسی به حداکثر رسيده و رواج  فساد و فحشاء و تملق، فضيلت بشری  و اخلاق ملی را به تباهی کشانده است.

حاصل تمام اين اوضاع توأم با وعده های پايان ناپذير و گزافه گوئيها و تبليغات  و تحميل جشنها و تظاهرات، نارضائی و نوميدی عمومی و ترک وطن و خروج سرمايه ها و عصيان نسل جوان شده که عاشقانه داوطلب زندان و شکنجه و مرگ می گردند و دست به کارهايی ميزنند که دستگاه حاکمه آن را خرابکاری و خيانت و خود آنها فداکاری و شرافت می نامند.

اين همه ناهنجاری در وضع زندگی ملی را ناگزير بايد مربوط به طرز مديريت مملکت دانست، مديريتی که بر خلاف نص صريح قانون اساسی و اعلاميه جهانی حقوق بشر جنبه فردی و استبدادی در آرايش نظام شاهنشاهی پيدا کرده است. در حالی که «نظام شاهنشاهی» خود برداشتی کلی از نهاد اجتماعی حکومت درپهنه تاريخ ايران می باشد که با انقلاب مشروطيت دارای تعريف قانونی گرديده و در قانون اساسی و متمم آن حدود «حقوق سلطنت» بدون کوچکترين ابهامی تعيين و «قوای مملکت ناشی از ملت»  و«شخص پادشاه از مسئوليت مبری» شناخته شده است.

در روزگارکنونی وموقعيت جغرافيايی حساس کشورما اداره امورچنان پيچيده گرديده که توفيق در آن تنها با استمداد از همکاری صميمانه تمام نيروهای مردم درمحيطی آزاد و قانونی و با احترام به شخصيت انسانها امکان پذير ميشود. اين مشروحه سرگشاده به مقامی تقديم می گردد که چند سال پيش دردانشگاه هاروارد فرموده اند:

«نتيجه تجاوز به آزاديها فردی و عدم توجه به احتياجات روحی انسانها ايجاد سرخوردگی است و افراد سر خورده راه منفی پيش می گيرند تا ارتباط خود را باهمه مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسيله رفع اين سرخوردگيها احترام به شخصيت و آزادی افراد و ايمان به اين حقيقت هاست که انسانها برده  دولت نيستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است». و نيز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرموده ايد «رفع عيب به وسيله هفت تير نميشود و بلکه به وسيله جهاد اجتماعی ميتوان عليه فساد مبارزه کرد».

بنابراين تنها راه باز گشت و رشد ايمان و شخصيت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواريهائی که آينده ايران را تهديد می کند ترک حکومت استبدادی، تمکين مطق به اصول مشروطيت، احياء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلاميه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانيان و تبعيد شدگان سياسی و استقرار حکومتی است که متکی براکثريت نمايندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.

بيست و دوم  خرداد 1356

دکتر کريم سنجابی                  دکتر شاپور بختيار              داريوش فروهر

 

بعد از صدور اين اعلاميه يا نامه سرگشاده  می بايست فعاليت سياسی وحرکت جامعه بر عليه رژيم به نحوی مجددا آغاز شود. فعالين جبهه ملی و در راس آنها دکتر بختيار در صدد اجتماع و تظاهر علنی بودند و دستگاه نيز آماده و مترصد سرکوب اين جماعت بود. روز 30/8/1356 به مناسب عيد قربان فرصتی پيش آمد و جمعی در کاروانسرا سنگی جاده کرج -  باغ گلزار اجتماع نمودند. صحبت  يکی ازآقايان روحانيون به نيمه نرسيده بود که حدود ساعت چهارونيم بعداز ظهر عمال رژيم در لباس کارگران «متعصب وعصبانی !!» با چوب وچماغ  وزنجير به باغ  حمله ور شدند و در ستيزی فاتحانه سر و دست و سينه بود که شکستند و شکافتند. در اين جنگ غافلگير کننده نابرابر مانند همه حاضرين که مضروب و مجروح شدند، دکتر بختيار نيز تمام بدنش کبود شد و دستش شکست و با توجه به اينکه همه را در بيابانها و باغها تارومار و پراکنده کرده بودند توانست ساعت حدود 12 شب به منزل برسد و بعد دربيمارستان به معالجه دست شکسته بپردازد. آثار شکستگی و نقص دست پس از بهبودی در دکتر باقی مانده است. و لابد وقتی به آن نگاه می کند يک ديگر از يادگارهای لطف آريامهر(!) و مبارزات 25 سال گذشته را چون پرده سينما از برابر چشم می گذراند.

×××

مطالب بالا را صرفا برای نشان دادن طرز فکر و اخلاص دکتر بختيار نوشتم زيرا با شناخت عميق روحيه  او عجيب است باور کنيم که يک مصلحت بزرگ و يک جريان کاملا استثنائی برای ميهن دربين نبوده، دکتر بختيار صرفا برای ارضای خود خواهی خواسته باشد، از فرمانروايی مانند محمد رضا پهلوی فرمان نخست وزيری دريافت نمايد!

دکتر بختيار با همه کس خيلی زودجوش نبود واز آن تعارفات بی محتوا نمی کرد و گاهی طرز بيان مطالب و اظهارعقيده و صراحت او در شنونده ای که او را خيلی نمی شناخت اين اثر را باقی می گذاشت که در ذهن خود از او آدمی خود خواه تصوير نمايد و شايد روی اين خصوصيت بود که تعدادی از افراد عادی هيات رهبر جبهه ملی و حتی حزب ايران با او تفاهم کامل پيدا نمی کردند و نمی توانستند او را درک بکنند. به نظر من بسياری از اين افراد به حق از نظر مطالعات و معلومات هم پايه او نبودند. ولی بهر حال نمونه های مظاهر فرهنگ کوچه و بازار و اعتقادات عاميانه بشمار می رفتند. من زمانی احساس کردم که دکتر بختيار به اين دليل که اکثريت قريب به اتفاق مطبوعات ونشريات فارسی را مبتذل و بی خاصيت و وابسته می شناسد که تنها وظيفه مداحی را انجام می دهند وقت خود را صرف مطالعه آنها نمی کند. اگر چه منزلش هميشه ودر تاريکترين روزهای مملکت از لحاظ خفقان، مرکز تجمع و گفتگوهای سياسی بود ولی خود بر عکس متظاهرين ريا کار کمتر به ميان مردم می رفت زيرا خيال می کرد اين کار نوعی عوام فريبی و ريا ورزيدن است، غافل از اين که ديگران به اين بهانه او را شخصی فاقد پايگاه «مردمی» معرفی خواهند کرد. شک نيست شخصی مانند او با آن منطق قاطع و بيان گرم می توانست هر گروه خالی الذهن يا منتقد با حسن نيت را به سادگی به سوی خود جلب کند و البته، اين روش را در ايام خدمت خود در آبادان به خوبی  آزمايش کرده بود.

دکتر بختيار« جاه طلبی» مردان سياسی (مردان سالم و دارای مکتب سياسي) را کتمان نمی کرد و همواره می گفت جاه طلبی موتور مرد سياسی است. البته اين را در چارچوب عقايد و افکار خود موجه ميدانست، نه به هر قيمت و باقبول هر موقعيتی (کما اين که پيشنهادهای وزارت در زمان حاکميت مطلق شاه را رد کرده بود). او با اين طرز فکرهميشه دنبال فراهم کردن امکانات و موقعيتها بود و هر وقت بازنشستگی سياسی و کنار کشيدن بعضی از همرزمان مطرح می شد می گفت من تا آخرين نفس مبارزه خواهم کرد و به محض بازشدن کوچکترين دريچه اميد برای قبول هر نوع مسئوليتی به ميدان خواهم آمد. برای من کناره گيری از مبارزات مفهومی ندارد.

بايد به ميهن پرستی دکتر بختيار و تعلق خاطرش به ايرانيت حتما اشاره بکنم زيرا او را بی نهايت ايران دوست و ميهن پرست ميشناسم. نگرانی اش از خطر تجزيه مملکت واز بين رفتن فرهنگ ايرانی و تسلط بيشتر سياستهای بيگانه با سازهايی که مقدمات کوک کردن آنها درهر گوشه و کنار کشورعزيز شنيده می شد يک بلوف يا وسيله ای برای ترساندن مردم نبود و از اين اتفاق واقعا واهمه داشت. تمدن  شرق و غرب يعنی حاصل تلاش انسان در جهت تعالی طی قرون متمادی را احترام می گذاشت و معتقد بود که ايرانی بايد از تکنولژی غرب با هوشياری  بهره مند گردد اما هويت ايرانی و اصالت ملی خود را هرگز فراموش ننمايد. در مورد فرهنگ و ادب ايرانی هم البته سليقه مخصوص خود را اعمال می کرد.  دکتر بختيار يکی از عاشقان حافظ و فريفته مبارزات او بر عليه زاهد ريايی وشيخ و محتسب مست بود و بيشترين غزليات خواجه را می دانست و از لحاظ ملی ولی  نمی دانم چرا به فردوسی و شاهنامه خيلی اظهار علاقه نمی کرد. من مطمئن هستم از لحاظ ملی و ميهنی به فردوسی ارج می گذاشت، ولی اغراق نيست اگر گفته شود اين عدم علاقه کافی به فردوسی از نفرت او به شاه و رژيم شاهنشاهی مايه می گرفت.

دکتر بختيار به موسيقی و ورزش نيز شديداً علاقمند بود. او ضمن درک موسيقی کلاسيک اروپائی و لذت بردن از آن، از موسيقی اصيل ايرانی نيز دچار شور و حال می شد. علاقه او به ورزش نيز از تناسب اندام و ورزيدگی حرکات و رفتارش مشهود بود و به ورزش شديداً دلبستگی داشت او بعد از 28 مرداد ماه 1332 و رهايی از زندان کوهنوردی را ورزش مورد علاقه دايمی خود قرار داده بود و آن زمانها از جمله معدود افراد روشنفکری  که در کوه ديده می شدند يکی نيز دکتر بختيار بود و در تابستان و زمستان در کوهستانها بدون پوشيدن پيراهن حرکت کردن از خصوصيات  دکتر بختيار و چند نفر ديگر به شمار می رفت. سالهای بعد  که تعداد کوهنوردان واقعی و همچنين متظاهرين به علاقمندی به اين ورزش زياد شده بود ساعات راهپيمايی و مدت استراحت در کلک چال يا محلهای ديگر فرصتی را برای تبادل نظرها و گفتگوهای مملکتی وسياسی  فراهم  ميکرد. با اين سابقه ورزشکاری چقدر تأسف انگيز بود که به عنوان شعار و تبليغات مخالف بختيار مطلب مربوط به ترياکی بودن او را سر زبانها انداخته بودند!! لابد صرفاً به دليل اين که بيشتر خوانين بختياری ترياک می کشيدند و يا شيارهای صورت او اين توهم را در بيننده به وجود ميآورد! بعد از سقوط دولت او و شايعه بازداشت وی يکی از نزديکان من می گفت مردم می گويند پس از بازداشت در بازداشتگاه دکتر را اذيتی نکرده اند تنها دستور داده اند ترياک به او نرسانند! وقتی که جواب دادم دکتر بختيار کوهنورد باسابقه ای است که حتی سيگار هم نمی کشد هيچ نوع اعتياد ديگری نيز ندارد از تعجب مدتی مرا ورانداز کرد و گفت عجب مردم بی انصافند و مطالب واهی و بی اساس را اين چنين قطعی بيان می کنند!

از آزادگی و آزاديخواهی دکتر بختيار نمی توانم سخنی نگويم . يکی از مبانی اعتقادی وی ايمان به آزادی و دموکراسی است منتها همان طور که بدون پروا و رعايت سياست بازی اظهار می کرد، او آزاديخواهی  و پافشاری  روی خواستهای منطقی را جدا از هياهو و فرياد مردم کوچه و بازار می دانست و معتقد بود خواستها و اعتراضها بايد در گروها و احزاب سياسی با تمرينها و برخوردهای متين متبلور گردد، و الا ريختن هر روزه مردم کم اطلاع به خيابان و فرياد خشن وپرطنين آنان الزاماً موجه و قابل اعتنا نخواهد بود ( البته در اين سخن اجتماعات بزرگ و همگانی و حساب شده مردم مد نظر نيست زيرا که ارزش و اهميت خاص خود را دارند).

در روزهايی که صدور عنقريب فرمان نخست وزيری قطعی شده بود با چند نفرازدوستان حزبی در منزل دکتر بوديم. يکی از دوستان اطاق خلوتی را گيرآورد و دکتر و مرا آنجا برد و در حضور چند دوست ديگر در حالی که به شدت دچار احساسات و هيجان شده بود با چشمان اشک آلود و لبهای لرزان خاطره  پيغام دکتر به ملکه ثريا در ايام زندان را به يادش آورد و آنگاه گفت حتماً به خاطر داريد که در سال 1339 در آبادان منزل من ستاد عمليات دوستان به نفع شما جهت فعاليت های انتخاباتی بود وما با شورو صميميتی تمام کارمی کرديم و گاهی اختلاف سليقه هايی هم پيدا می شد. حالا من ضمن آرزوی موفقيتب  برای شما در اين موقعيت خطرناک و بحرانی مملکت در حضور اين دوستان به جنابعالی اخطار می کنم چنانچه کوچکترين انحرافی از اصول آزادگی و صلاح و صواب و آنچه که ما از شما می شناسيم، پيدا کنيد منزل من اين بار ستاد و مرکز عمليات برعليه دکتر بختيار خواهد بود و اولين قدم و مبارزه را دوستان شما آغاز خواهند کرد.

دکتر همه را گوش کرد و در جواب با متانت تمام گفت مخالفت با نظرات ديگران در شأن آدمهای آزاده  و دموکرات و سيستم دموکراسی است، تمام جريانات گذشته را به ياد دارم و به شما حق می دهم که از کمترين خطا و انحراف اصولی من نگذاريد، و ما به ياد فعاليتهای انتخاباتی مورد بحث افتاديم که چگونه مانند تمام دوره های مجالس قلابی آراء ساختگی به صندوقها ريختند و حق و آراء مسلم دکتر را که نماينده طبيعی خوزستان بود از بين بردند!

شبی که پس از فرياد اله اکبر شبانه تهرانی ها از پشت بامها برای اولين بار اين فرياد اعتراض از پشت بامهای شيرازهم بلند شد، تلفنی اين خبر را از شيراز به دکتر دادم و گفتم از تمام گوشه و کنار شيراز صدای اله اکبر و اذان بلند است. انتظار داشتم در موقعيت حساس آن روزها از اين خبر استقبال نمايد اما او گويی به هزار مسئله و مطلب بعدی که می خواست اتفاق بيفتد پی برده بود. زيرا بلافاصله گفت آقا ما دنبال آزادی و دموکراسی هستيم اين که صحيح نيست با اين مقدمات از زير ديکتاتوری پوسيده «چکمه» به زير ديکتاتوری تازه نفس « نعلين » بغلطيم، بايد آزاده بود و آزادی را تبليغ و ترويج کرد. چگونه می خواهيم انسانها را به بند تاريک ديگری به کشانيم؟ بايد اعتراف کنم که از حرف دکتر تعجب کردم و آن را دور از احتياط و مصلحت و واقع بينی دانستم واحساسم را به دوستانی نيز گفتم. اما او در فرصتهای ديگر وحشت و نگرانی خود را از اين که مبارزات مردم با رژيم خود کامه پس از موقيت درمسير تعصب آميزمذهبی و به دور از آزاديخواهی واقعی قرار بگيرد باز بيان نمود و متعصبين غير قابل انعطاف را هر روز بيشتر تحريک کرد و به دشمنی با خود واداشت. باو از اين نظر نمی شود ايراد گرفت زيرا بخاطر اين عشق و ايمان بود که در جوانی رسماً با فاشيسم جنگيده بود. و دراثرآزاديخواهی واقعی بود که به مسئله تساوی  حقوق زن و مرد اعتقاد کامل داشت و قشريون مذهبی را که با انکار حقوق انسانی و مسلم زنان آنان را مورد تحقير و اهانت قرار ميدهند با خشم و نفرت می نگريست، معتقد بود چنين افرادی در مسائل ديگر جامعه مانند آزادی و آزادگی هم بهترازمورد زن نمی توانند ايده و انديشه ای داشته باشند. با اين ملاحظات نتيجه می گيريم که دکتربختيار در قبول مسئوليت نخست وزيری و مخالفت با افکار يک بعدی متظاهرين به مذهب  دقيقاً به اعتقادات هميشگی خود تکيه داشت وهوس  نخست وزيری نبود که او را به اين گفتار و رفتار وا داشته باشد.

در مورد صفت شجاعت و قاطعيت دکتر بختيار دوستان قديم و کسانی که در دوره  نخست وزيری اش با او آشنا شده اند، يا افرادی که تنها نطق و مصاحبه های او را شنيده و کارهای دوران کوتاه حکومت او را ديده اند، مقفق القولند. من نمی گويم هرنوع شجاعت و قبول خطر به ويژه در کارهای سياسی را می توان خود به خود از محاسن انسانها دانست، اما بايد قبول کرد که در پاره ای از موقعيتهای تاريخی تنها کسانی با روحيه و خصوصيات دکتر بختيارميتوانند با شهامت داخل آتش شوند وبه اميد فقط چند درصد موفقيت يا شکستن بن بست موجود سراپا بسوزند وخاکسترشوند و اين کار از بزدلان متلون المزاج هرگز ساخته نيست مسلماً درمورد اين قبيل افراد تاريخ قضاوت خود را پس از سپری شدن دوره ای و در فرصت مناسب می نمايد، حتماً خواننده گرامی نيز مانند نويسنده به جا و به حق به ياد کتاب سيمای شجاعان کندی و لحظات تصميم گيری بزرگان تاريخ افتاده است و زير لب زمزمه ميکند که تنها امثال شاپور بختيارها هستند که می توانند بگويند:

من مرغ طوفانم نينديشم  ز طوفان       موجم، نه آن موجی که از دريا گريزد

×××

طبيعی است ايمان به اوصاف و خصوصيات بالا هرگز مانع از آن نخواهد شد که اشتباهات و نقاط ضعف دکتر بختيار و کابينه اش را هم بازگو کنيم. لازم به ياد آوری است که نگارنده و دوستان ديگر دکتر از همان ابتداء به دلايل متعدد مخالفت قبول زمانداری از طرف دکتربختيار بوديم اما صميمانه آرزو ميکرديم در اين مسئوليت خطير و تاريخی حداکثر توفيق را به دست آورد. معلوم بود طوفانی از مخالفتها، افتراها و کارشکنيها به پا خواهد شد و او درمقابله با اين طوفانها اين نهنگ درياها تنها و بی پناه است. در حدود دو هفته بعد از شروع به کار بود که با مشاهده ضربه های تضيف کننده از جانب جبهه ايها، مذهبيون، چپها و چپنماها ( در اجتماعات ومجالس و روزنامه ها) به يکی از دوستان پيشنهاد کردم از آقای دکتر بختيار طی نوشته ای مشروح خواهش کنيم حالا که هيچ کدام از جناحها به عمد يا به خطا متوجه نيات واقعی او نيستند و او در نهايت بی انصافی در ميان دو سنگ آسيای خرد کننده قرار گرفته است، عطای فرمان نخست وزيری آريامهری! را به لقايش ببخشد، ولی نوشتن اين نامه به علت دوری من از تهران دير صورت گرفت و در تاريخی انجام شد که تا به دستش برسد موضوع عملا با شعله ورشدن مرموز آتشها ونقش های پيچيده ای که در پس پرده بازی کردند منتفی شده بود. اما اينک از خود می پرسم آيا هرگاه دکتر بختياراين مسئوليت را قبول نمی کرد وخود را آنچنان که در آن ٤٥ روزنشان داد عرضه نمی نمود، از نظر مردم، همان بختيار امروزی بود و جوهر وجود او را هرگز می شناختند يا حداکثر فردی بود نظير فلان و بهمان که امروز به نحوی مشت خالی شان باز شده است؟

آخرين باری که با دکتر تلفنی صحبت کردم حدود ساعت ٣٠ /١٠ روز ١٢ـ١١ـ١٣٥٧ بود. بعد از آن که تلويزيون اشغال شده به وسيله نظاميان جريان پخش مراجعت آيت اله خمينی را ناتمام گذاشت و با اعلام گوينده مبنی بر بروز اشکالاتی در پخش مراسم استقبال، تصوير شاه مخلوع با دستپاچگی روی صفحه تلويزيون آمد و سرود شاهنشاهی نواخته شد، همه کسانی که با اشتياق چشم بر صفحه تلويزيون دوخته بودند در خشم و بهت فرو رفتند. با دکتر در نخست وزيری تماس گرفتم و پرسيدم آقای دکتر مسئولين تلويزيون چرا اينقدر مردم را عصبانی می کنند؟ می دانيد اقدام به قطع پخش مراسم استقبال چه تأثير بد و ديوانه کننده ای در مردم باقی گذاشت؟ گفت می دانم ! متأسفانه دو گروه نظامی و چپی تلويزيون را در اختيار گرفته اند و به نحوی که زورشان به هم ميرسد امور را می گردانند. کار مستقيماً کار آنها بود. گفتم ولی با توجه به بعضی صحبتهايی که شما در مورد آيت اله کرده ايد بدبختانه مردم کم اطلاع اين کار را از چشم شما می بينند. گفت اميدوارم به من فرصت بدهند تا برايشان روشن بشود که اصل قضايا چگونه است. مردم سرانجام آگاه خواهند شد. من هرگز دستور اين قبيل سانسورها و اقدامات بچگانه را نمی دهم و از آنچه پيش آمده  متأسفم!

×××

 

 با اين شناخت مختصر از روحيات و طرز فکر دکتر بختيار بايد مخالفين و معترضين او و حرفها و دلايل مخالفتشان را هم بشناسيم و منطق و استدلال آنها را در ترازوی قضاوت قرار دهيم، اين مخالفين و معاندين به شرح زير احصاء می شوند:

١ـ جبهه ملی ايران : اولين فرياد نابهنگام و بسيار عجولانه در مخالفت و محکوم کردن دکتر بختيار به مناسبت قبول نخست وزيری از جانب جبهه ملی ايران بلند شد و ظاهر حرفشان اين بود که او با صف شکنی و تکروی مرتکب بی انضباتی شده، اصول و ضوابط و خط و مشی جبهه ملی را زير پا گذاشته، و به عبارتی به جبهه ملی خيانت کرده است. در اينجا اشاره بسيار کوتاه به اين نکته ضرورت دارد که انتشار موضوع اخراج دکتر بختيار از جبهه ملی که خود موسس مجدد آن بود و اعلام عجولانه خبر به راديو بي.بي.سی قبل از طرح درست امر در شورای جبهه ملی از طرف افراد تازه کار و جويای نام و به تبع آنها پيروان غافل کاملا مغرضانه و با سوء نيت صورت گرفت و دکتر بختيار هم بی جهت در شورا برای بحث و دفاع حاضر نشد، چه هر گاه دکتر بختيار در شورايی که چنين تصميم مهمی را می خواست اتخاذ نمايد حضور پيدا می کرد مطلب به هر حال به صورت ديگری درميآمد. اما بحث اصلی عبارت از اين است که آقايان از کدام اصول جبهه ملی و کدام خط مشی و انضباط تشکيلاتی صحبت ميکردند؟!

اصول مورد قبول جبهه ملی تا آنجا که همه به ياددارند اجرای صحيح « قانون اساسی »، « شاه بايد سلطنت کند نه حکومت »، « استقرار حکومت قانون » و نظاير اين شعارها بود که در آن زمانها کاملا مترقی بودند، منتها با مسافرت ناگهانی و بدون کسب اجازه قبلی دکتر سنجابی به پاريس در آبان ماه ١٣٥٧ و ملاقات با آيت الله خمينی و انتشار اعلاميه سه ماده ای در يک نشست و برخاست ( بايد توجه کرد انتشار اعلاميه فقط از جانب دکتر سنجابی بود و يک اعلاميه مشترک نبود) فاتحه اين اصول خوانده شد و عجيب اين است که دکتر سنجابی نه تنها به خاطر اقدام خود سرانه و عجولانه و فراموش کردن اصول مورد قبول که ظواهر امر نشان می داد در موردشان با شورای جبهه يا هيات اجرايی مشورتی نکرده بود، مورد سؤال و بازخواست قرار نگرفت، بلکه اين اقدام يعنی تير خلاص به شقيقه جبهه ملی رها کردن و تحت انقياد مطلق پرچم آيت اله قرار گرفتن او را شاهکاری به حساب آوردند. آن زمان اطلاعيه های زير از سوی جبهه ملی ايران صادر گرديد:

 

بنام خدا -  هم ميهنان:

اطلاعيه جبهه ملی ايران

استقرار حاکميت ملي

هدف جبهه ملی ايران است

اعلاميه زير پس از آخرين ديدار از حضرت آيت اله العظمی خمينی مرجع عاليقدر شيعيان جهان و توديع از معظم له از طرف آقای دکتر کريم سنجابی رهبر جبهه ملی ايران صادر گرديده است.

متن اين اعلاميه قبل از صدور مورد موافقت حضرت آيت الله العظمی خمينی قرار گرفته است.

 

بسمه تعالي

يکشنبه چهارم ذيحجه ١٣٩٨

مطابق با چهارم آبانماه ١٣٥٧

 ١ـ  سلطنت کنونی ايران با نقض مداوم قوانين اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترويج فساد و تسليم در برابر سياستهای بيگانه فاقد پايگاه قانونی و شرعی است.

٢ـ جنبش ملی اسلامی ايران با وجود بقای سلطنتی غيرقانوني، باهيچ ترکيب حکومتی موافقت نخواهد کرد

٣ـ نظام حکومت ملی ايران بايد بر اساس موازين اسلامی و دموکراسی و استقلال به وسيله مراجعه به آراء عمومی تعيين گردد.

دکتر کريم سنجابي

بعد از اين اطلاعيه بی مناسبت نيست که اطلاعيه ديگری هم از جبهه ملی ايران آورده شود.

 

اطلاعيه

به نام خدا -  هم ميهنان:

استقرار حاکميت ملي

جبهه ملی  هدف ايران است

 

ساعت شش بعد از ظهر ديروز رئيس سازمان اطلاعات و امنيت کشور به خانه آقای دکتر کريم سنجابی رئيس و دبير کل هيات اجرايی جبهه ملی ايران مراجعه کردند و ايشان را به کاخ نياوران برای ديدار پادشاه بردند.

آقای دکتر سنجابی در اين ديدار ضمن تشريح اعلاميه چهارم آبان ماه ١٣٥٧ صادر شده در پاريس تاکيد نمودند که بنا بر بند دو اعلاميه مذکور در اوضاع کنونی جبهه ملی ايران در هيچ ترکيب حکومتی شرکت نخواهد کرد.

اين ديدار مدت يکساعت به طول انجاميد و آقای دکتر کريم سنجابی ساعت هفت بعد از ظهر به خانه خود مراجعت کردند.

پنجشنبه ٢٣ آذر ماه ١٣٥٧

جبهه ملی ايران

٭ ٭ ٭

فعلا صحبت بر سر اين نيست که عنوان کردن اين سه ماده ضرورت نداشت يا بيموقع بود، بلکه ايراد بر سر اقدام خودسرانه واز دست دادن هويت واستقلال است. به هر حال با اعلاميه پاريس، جبهه ملی که بيش از قدرت تشکيلاتی بر شهرت نام و سابقه خود تکيه داشت، ديگر عملا يک گروه سياسی مستقل صاحب تز و نظر نبود و گردانندگان آن افرادی صرفاً مجری برنامه روحانيت در حد فلان تيمچه بازار بودند و به اين ترتيب معلوم نبود دکتر بختيار به کدام اصول خيانت کرده است و آن اصولی که نديده گرفته کدامند؟

مسلم است که پيشرفت روز به روز انقلاب و تصرف مواضع مهمتر از طرف انقلابيون همواره ايجاب می نمود مردم قربانی داده و زجرکشيده هر روز متناسب با پيروزی، اصول و خواستهای جديدی را مطرح سازند کما اين که خواستها از تشکيل يک مجلس ملی و انجام انتخابات آزاد به تغيير رژيم و استعفای شاه حتی بعدها محاکمه و اعدام شاه رسيده بود. صحبت برسراين است که تغييراصول و خط مشی در داخل يک تشکيلات سياسی که دارای مرجع تصميم گيری و هيات رهبری است به چه ترتيب بايد انجام پذيرد و آيا پشت پا زدن به اصول و اتخاذ تصميم خاص از جانب دکتر سنجابی مقبول شناخته ميشود و از طرف دکتر بختيار مذموم؟ آيا يک رهبر سياسی می تواند صرفاً تحت تأثير افکارعمومی و بدون آينده نگری يکباره همه معتقدات و هويت خويش را انکارنمايد؟ البته هيچکس از يک فرد حزبی و تشکيلاتی تکروی و صف شکنی را نمی پذيرد و هر گاه تشکيلات دارای قدرت و انضباط جمعی و واقعی باشد بايد بلافاصله کيفر چنين فردی را تعيين نمايد، منتها اين کار را بايد بطور مطلق و اعم انجام دهد، نه هر وقتی که دلش خواست. اما بطور کلی بايد توجه داشت که در زمان مورد بحث مملکت به بن بستی گرفتار آمده بود و به منظور رهايی با امثال احمد بنی احمد، دکتر سنجابی، دکتر صديقی، و دکتر بختيار برای قبول نخست وزيری مذاکره می کردند. شرايط نخست وزيری هم به منظور آرامش طوفان در چند شرط خلاصه می شد. برخلاف ادعاهايی هم که به عمل آمد دکتر بختيار تمام مذاکرات خود را با شاه به دکتر سنجابی بازگو و کسب تکليف کرده بود و دکتر سنجابی عقيده داشت هرگاه شاه به تعهدات مهمی که کرده « رفتن از ايران » و « دادن اختيارات کامل به نخست وزير » و « عدم مداخله در کارها » عمل کند قبول پست نخست وزيری اشکالی ندارد ( زيرا جبهه ملی سالها برای آغاز چنين تحولی روزشماری ميکرد )  منتها قضيه آنجا خراب می شود که در جبهه ملی متوجه می شوند طرف مذاکره  و خطاب شاه برای نخست وزيری شخص دکتر بختيار بوده نه جبهه ملی که فردی را انتخاب نمايد، و آنگاه مخالفتها شروع می شود و می گويند هرگاه نخست وزيری از جبهه ملی تعيين می شود چرا اين شخص بايد دکتر بختيار باشد و مثلا دکتر سنجابی نباشد؟!

به علاوه نگارنده شاهد بود که دليل اصلی مخالفت همرزمان جبهه ملی يا اعضای علاقمند حزب ايران با نخست وزيری دکتر بختيار، صرفنظر از مسئله تکروی، اين بود که امکان ندارد شاه، ايران راترک کند و او اين طرح يعنی موضوع نخست وزيری را برای خراب کردن دکتر بختيار و ايجاد شکاف در جبهه ملی ارائه داده است. بنابراين اين گروه وقتی که می ديدند اقدام عظيمی که همه در انتظارش بودند يعنی رفتن شاه محقق شده است چنانچه سوء نيت نداشتند و تريدشان زايل شده بود آيا نمی بايست در حملات و طرز قضاوت خود تجديد نظر نمايند و خبرنامه جبهه ملی را صرفاً به فحش نامه ای بر عليه دکتر بختيار تبديل نکنند؟ باری در اين ميان بدون اينکه قصد موجه جلوه دادن تکروی در ميان باشد بايد قبول کنيم که بيعت عجولانه و بدون تضمين دکتر سنجابی با آيت الله خميني، راهگشای بی انضباطی بود و به اين ترتيب در واقع حکم انحلال جبهه ملی صادر گرديد:لذا خروج از « اصول » يا « تکروی » برای دکتر بختيار به صورت مغرضانه ای که عنوان گرديد مطرح نبوده است و علاوه بر يأسی که به او از امامزاده جبهه ملی با وجود تصميم گيرندگانی چون دکتر سنجابی و دستيارانش احمد سلامتيان و مسعود حجازی دست داد شايد بتوان وضع دکتر بختيار را با مرحوم دکتر مصدق، آن کوه سرفراز استقامت در مجلس شانزدهم هنگام طرح لايحه نفت و پيشنهاد نخست وزيری او از جانب جمال امامی مشابه دانست که بدون مشاورت با فراکسيون جبهه ملی بنا به مصالح عالی فی المجلس پيشنهاد نخست وزيری را پذيرفت و با نيت انجام برنامه های خود بهانه را از دست حريف گرفت و او را مبهوت ساخت. بايد مجدداً يادآوری کنيم که از مدتها پيش بر اثر عدم تحرک و جذب نکردن تمام نيروها برای ايجاد اتحادی بزرگ، از جبهه ملی به عنوان سازمانی با تز و روش مستقل و قابل اتکاء اثر محسوسی باقی نمانده بود تا خروج از « اصول » آن مطرح باشد و نيروهای مذهبی و نيروهای چپی زير خيمه مذهبيها بودند که جريانات را اداره و رهبری می کردند. اما کوبيدن دکتر بختيار از سوی جبهه ملی به آن صورت بی رحمانه و مستمر چراغ سبزی بود که نشان داده شد تا ديگران بدون کمترين پروا و در نهايت هتاکی هر چه می خواهند بگويند.

مسلماً تاريخ خواهد نوشت که تعدادی از به اصطلاح رهبران جبهه ملی چنان مرعوب سر و صداهای کوچه وبازار بودند که در منکوب ساختن يکی از همسنگران مؤمن و با ارزش خود به مسابقه برخاستند تا اجر و پاداش خود را دريافت دارند!

٢ـ دکتر بختیار و حزب ایران: متعاقب اقدام عجولانه و تند جبهه ملی در مورد اخراج و تقبیح دکتر بختیار هیات اجرایی موقت حزب ایران در محظور قرار گرفت و سرانجام به موجب اعلامیه ای که در اخبار جبهه ملی منتشر شد او را از سمتهای خود درحزب منعزل شناختند ( دبیر کلی موقت حزب که در شرایط سخت و در روزهائی که اثر محسوسی از حزب نبود آن را با جمع و جورکردن دوستان برای فعالیتهای تازه پذیرفته بود) و در همان اعلامیه اخراج وی از حزب به نظر پلنوم حزبی موکول شد اما در حدود دو ماه بعد در گردهمایی اعضاء حزب برای تجدید انتخاب کمیته مرکزی گفته شد که تصمیم در این مورد به دادگاه حزبی محول گردیده است.

 نقطه نظر هیات اجرایی در اتخاذ تصمیم مذکور علی الاصول تکروی و اقدام خود سرانه از جهت قبول سمت نخست وزیری ذکر می شد که قاعدتاً نگارنده دفاعی ندارد و از یک فرد حزبی منضبط در چنین اقدام خطیری نمی توان پذیرفت که یاران حزبی خود را دقیقا در جریان نگذارد و از« تشکیلات » کسب نظر ننماید. این ایراد اصولی درست، اما بطور کلی و به ویژه در پاسخ عده معدود تازه از گرد راه رسیده که فریاد می زنند: دکتر بختیار با این کار آبروی حزب را برد و کمر آن را شکست، می خواهم بپرسم رفقا در آن لحظات و موقعیتی که سپری شد و ظاهرا آن برهوت خالی از همه چیز از نظرها محوگردیده است شما از کدام « حزب » و کدام « تشکیلات » مستحکم صحبت می کنید؟ به قول یکی از هم مسلکان کارگر که دریایی از ایمان در بیاناتش وجود دارد اگر درآن روزها حزب و تشکیلات به معنی واقعی وجود می داشت و نظرش این بود که دکتر بختیار نخست وزیری را نپذیرد، حتی اورا در حزب بازداشت می کردیم و مانع از اقداماتش می شدیم. پس باید قبول کنیم که به هر علت چیزی در بین نبود. به علاوه در آن اوضاع و احوال که عده کثیری در حال خوف و واهمه از سایه خود برای شرکت در اجتماع حزبی حرکت می کردند و با دعوتهای مکرر تنها تعداد معدودی حاضر می شدند، به همت بختیار و معدودی از یاران بود که حزب تجدید حیاتش را شروع کرد. البته این حرفها دلیل نمی شود که عدم اطلاع و کسب نظر بختیار از حزب را ( آنچه که تا حدی وجود داشت)- چنانچه این کار صورت نگرفته باشد- موجه جلوه گر سازیم. ولی واقعیت این است که عده ای ریاکارانه سنگ حزب را به سینه می زنند و گریبان چاک می دهند. در آن روزها این متعرضین پرحرارت هرگز معلوم نبود که مخلصانه عضو حزب بودنشان را اعلام دارند. اما در مورد این که اقدام دکتر بختیار آبروی حزب را برده است، باید گفته شود که هرگاه در آینده سهم بختیار در تسریع حرکت انقلاب به سوی هدف و به ثمر رسیدن مبارزات از لحاظ برداشتن مانع اصلی، درست ارزیابی و داوری گردد و در این میان قضاوت منصفانه به عمل آید آنوقت موجبی برای شرمساری حزب نخواهد بود، جز این که در چنان مقطع زمانی و لحظات تحول که همه محاسبات و تصمیمات می بایستی استثنایی و جدا از ضوابط عادی باشد از کمترین یاری دکتر بختیار دریغ ورزید ( البته حزب برای عدم اقدام خود عضویت در جبهه ملی و پوزیسیون جبهه در این مورد را دلیل می آورد!) . وانگهی دکتر بختیار درعین اظهار اخلاص به معتقدات جبهه ملی و حزب ایران صریحا بیان کرد در قبول مسوولیت نخست وزیری شخصا قدم پیش می گذارد و اگر شکست خورد تنها او است که شکست خورده است. در اینجا بار دیگر لازم است موقعیت باریک و استثنایی مملکت که تصمیم گیری غیر عادی را فوق همه چیز ساخته بود و عدم تشکیلات واقعی حزبی را در نظربگیریم. ایرادهای دیگری به اقدام دکتر بختیار وارد است که گفته خواهد شد اما ایراد غمخواران حزبی به این مضمون که او با این عمل کمر حزب را شکسته است بی پایه و ناله ای کاذب است. در زمان قبول نخست وزیری دکتر بختیار از نظر یک میهن پرست بقا یا اضمحلال ایران و سرنوشت سی و پنج ملیون ایرانی مطرح بود نه تایید یا تکذیب گروهی بسیار معدود که قطعا تعدادی حسن نیت هم داشتند، لذا مصلحت « وطن » می بایست فوق همه چیز قرار گیرد، مسئله ای که نگارنده در گردهم آیی حزبی مورخ دهم ویازدهم اسفند ماه ١٣٥٧ نیزبه صورت سوال در حضور جمع مطرح نمود این است که چه دلیل دارد یک اقدام مشابه از جانب نفر حزبی در مرجع تصمیم گیری حزب سبب اتخاذ تصمیمهای متفاوت شود؟ هرگاه مجازات قبول سمت نخست وزیری از جانب دکتر بختیار این است که او را از سمتهای خود عزل و عضویتش در حزب را هم به نظر پلنوم یا دادگاه حزبی محول نمایند و این تصمیم را رسما اعلام می دارند، به چه علت عین این تصمیم در مورد دکتر کریم سنجابی، علی اردلان، دکترحبیب داوران به ترتیب برای قبول وزارت امورخارجه، وزارت اقتصاد و دارائی و استانداری گیلان در دولت موقت انقلاب اتخاذ نمی شود و ظاهرا پس از مدتی فقط به آقایان تذکر می دهند تا در مورد اقدام خود به حزب توضیح بدهند!؟ لابد پاسخ این است که قبول نخست وزیری در رژیم طاغوتی با قبول وزارت و استانداری در دولت موقت انقلاب فرق دارد! اما آیا این تفاوت به فرض ثبوت، نحوه عمل و رفتار هیات اجرایی موقت و نفس بی انضباطی راموجه می سازد؟ امیدوارم سوال مطروحه در گردهم آیی که با توضیحات بیشتری بیان شد و جواب قانع کننده ای به آن ندادند لااقل در صورت جلسات دقیقاً ثبت شده باشد.

باری، به نظر میرسد مردان صاحب فکر و عقیده و سازمانهای سیاسی اصولا به قصد در اختیار گرفتن حکومت و به منظور اجرلای مقاصد و اهداف خود فعالیت می نمایند و هر گاه بی موقع و بی دلیل تتها هوس ریاست و حکومت مدعیان را نفریبد و آنان دقیقاً سربزنگاه تاریخ تصمیم خود را بگیرند می توان بی انضباطی حزبی آنان را در برابر عظمت تحولی که ایجاد کرده اند (مشروط بر اینکه نتیجه عملی حکومت واقعاً تحول باشد) ندیده گرفت.

آن روزها کارها و تصمیمها ضابطه و قاعده بردار نبود و بی مناسبت نمی دانم از خود سوال نمایم آیا مهندس بازرگان در آن هنگامه قبول نخست وزیری انقلاب ابتدا از حزب و یاران خود کسب اجازه نموده یا خیر؟ و هر گاه این کار را کرده باشد در صورت احتمال مخالفت دوستان از قبول سمت نخست وزیری امتناع می ورزید؟

تصور و عقیده نگارنده بر آن است که دکتر بختیار نیز پس از سالها مبارزه  و دنبال کردن هدف  در انواع شرایط  در دوراهی سرنوشت خویش قرار گرفته بود و با اعتقاد به موقعیت انفجارآمیز مملکت به ظاهر رضایت تعدادی از یاران حزبی را به قیمت فداکردن خود موقتاً رها ساخته است. او در اقدام خود آنچنان اثر بی نظیر و افتخار آمیزی می دیده که ناچار گناه بی انضباطی حزبی را به جان پذیرفته است و حقاً در مورد نتیجه واقعی قبول مسوولیت بختیار باید در زمان مناسب و پس از فرو نشستن گرد و غبار اغراض و تعصبها و جانبداریها محققین به داوری بنشینند.

٣ـ دکتر بختیار و روحانیون قشری و متعصبین مذهبی: به دنبال اعلامیه و نظرات جبهه ملی که مسلماً گشاینده راه حملات و تخطئه دکتر بختیار بود یورش همگانی روحانیت نیز با شدت آغاز شد: « حکومت غیرقانونی و غاصب »، « نخست وزیری که از شاه فرمان گرفته است »، « شخصی که مجلس رستاخیزی به او رای اعتماد داده » از عناوین روزنامه ها و اعلامیه های صادره از مراجع مذهبی و متظاهران به طرفداری از انقلاب اسلامی بود. در تب تند احساسات و از نظر مردم زخمی و خونین، هیچ شکی نمی توان داشت که اعتراضات درلباس جملات بالا و بسیاری از مطالب از این قبیل نشانی از منتهای نفرت مردم به رژیم حاکم بود و تا حدودی منطقی و صحیح به نظر می رسید و اصولا نمیشد در شرایط غیر عادی و اوج تنفر مردم، فرمان نخست وزیری شاهی  منفور و غدار در لحظات ضعف و احتضار را به خصوص که فرمان گیرنده شخصی چون بختیار باشد، فرمانی قابل قبول و مستحکم و اقدامی خوش آیند دانست و از بوی تعفن مجلسی آنچنانی و افتضاحی که طی سالها به پا کرده بود هم چیزی نگفت. اما مسئله این است که در آن روزهای تعیین سرنوشت و موقعیت حساس مملکت چه می شد کرد؟ من استدلال خود دکتربختیار را به کار نمی برم که : « دکتر مصدق هم از این شاه فرمان نخست وزیری گرفته بود » جه، باید قبول کرد که این شاه قطعاً آن شاه توطئه گر آلت دست ٢٥ سال پیش آمریکا نبود بلکه بکلی جانی و غارتگر دیگری بود. اما می پرسم در لحظات مورد بحث راه مملکت کدام راه بود؟ تا هم رفتن شاه که خواست همگان بود عملی شود و هم به هر حال بر خلاف روش حاکم بر مملکت سمت نخست وزیری برای کسی که آماده  پذیرش این سمت می باشد « قانونی » تلقی گردد؟ البته با دید و قضاوت بعد از سقوط رژیم و سپری شدن بیش از دو ماه ار تاریخ قبول سمت نخست وزیری بختیار می توان خیلی تند و ساده قضاوت نمود و عناوین « غیر قانونی » و « غاصب » را بر زبان جاری سلاخت اما آیا در دهه اول دی ماه  ١٣٥٧ نیز حتی مطلعین صاحب نظر می توانستند پیش بینی کنند که وقایعی که بعدها پشت سرهم اتفاق افتاد و صحنه ها عوض شد دقیقاً و به همان صورت می بایست اتفاق بیفتد؟ مگر نه اینست که پس ار سرعت گرفتن چرخهای انقلاب گفته می شد یک دولت ملی باید زمام امور مملکت را به دست بگیرد و « شاه باید برود »؟  در حالی که هنوز انقلاب به آن درجه از اوج خود نرسیده بود که تکلیف شخص شاه با قتل یا خلع یکسره گردد و همه جا صحبت از مقاومت سرسختانه و تعیین کننده ارتش تا دندان مسلح در میان بود و خبر کودتایی بسیار خونین برای قلع و قمع واقعی مخالفین حتی با بمباران و از بین بردن چند صد هزار انسان روز و شب شنیده می شد، آیا میسر بود برای انتقال قدرت و یا آغاز مقدمات آن به خاطر اجتناب از خونریزی  فوق العاده از راه دیگری وارد شد؟ بطوری که قبلا هم اشاره کردم در روزهای قبل از صدور فرمان نخست وزیری زعمای قوم به این علت با عمل بختیار مخالف بودند که می گفتند امکان ندارد شاه  ولو برای مدت کوتاه مملکت را ترک نماید و از فرماندهی مستقیم ارتش و رهبری توطئه بر علیه انقلاب مردم دست بردارد، پس در چنین اوضاعی صدور فرمان نخست وزیری از طرف شاه چگونه یکباره عنوان « غیر قانونی » به خود می گرفت، اگر این فرمان غیر قانونی بود  کدام فرم و کدام فرمان می توانست قانونی و صحیح تلقی شود؟

در روزهای نهم یا دهم دی ماه ١٣٥٧ که خبر تکان دهنده نخست وزیری دکتر بختیار در همه جا پیچیده بود یکی ار ایرانیان مقیم فرانسه از پاریس طی مکالمه تلفنی مفصل نقطه نظرهای خود را می گفت و ظاهراً از چند و چون شرایط و ماندن  و رفتن شاه  از بختیار می رسید و از قرار معلوم می گفت باید اقدام تندی صورت بگیرد ( نظیر تمام در خارج مانده ها یا از فرنگ بر گشته ها که در فضای امن و آزاد از انقلابیهای دو آتشه بودند و هستند و از داغ دل مردم مملکت و وارد در گود بدبختیها بی خبر) بختیار پس از حدود بیست و پنچ دقیقه مکالمه در پاسخ این شخص گفت:

آقاجان توجه کنید، من که هنوز نیامده یکباره نمی توانم پس گردن شاه را بگیرم و او را از مملکت بیرون کنم! باید تحمل داشته باشید ( من به کسی که کنارم نشسته بود گفتم لابد این مکالمه ضبط می شود و گزارش می گردد و به صفحات پرونده قطور بختیار یکی دیگر اضافه می شود! ) اوضاع چنان ابهامی داشت و باوجود ترک برداشتن سقف و ستون « قدرت » هنوز نمی شد از فروریختن کامل آن به سرعتی که دیده شد مطمئن بود. نقشه ها و توطئه های کشتار و کودتا که بعد از به ثمر رسیدن مرحله اولیه انقلاب کشف شد نیز نشان داد که هشدار بختیار در زمینه وجود برنامه کودتا و باز گرداندن قدرت به شاه صد درصد وجود داشته، واین هشدار حرفی برای ترساندن مردم نبوده است ( البته محتمل نیزهست که می خواستند قدرت را بدون شاه به یکی از ژنرالها بسپارند).

بنابراین، استدلال گروه متعصبین و معتقدین به بروز وقایع غیبی و بازیهای خود به خود سرنوشت، مضحک مینماید که : شاه در همان موقع و به همان ترتیب بدون علل و اسباب مجبور کننده «می بایست»

برود و ارتش به همان سادگی و بدون خونريزی وسيع «می بایست» تسلیم شود و ... خلاصه آن که بختیار بود یا نبود فرقی در وقایع حاصل نمی شد!

از لحاظ سیر تاریخی قضایا و وقایعی که در سراشیبی سقوط پهلوی پشت سر هم ظاهر می شد این حرفها و پیش بینیها را می توان توجیه کرد، اما بحث بر سر این است که آیا بدون یک سلسله مقدمات و فراهم کردن اسباب می شد خود به خود و یکباره به همان نتایج رسید؟ یعنی میتوان حکم کرد قبل از آزاد شدن واقعی روزنامه ها( بعد ازاعتصاب دو ماهه ) و افشاگریهای فراوان درباره جنایات رژیم که در هیات حاکمه برسرکار و جامعه عصبانی تاثیرات بی چون و چرا داشت، آزادی زندانیان سیاسی و مصاحبه های آنها و ايجاد تزلزل روحی و بی اعتمادی در ارتشيان بطور اعم و انجام مصاحبه ها و گفتگوهای دکتر بختیار که به هر حال رنگ و هوایی غیر از دوران آموزگار و شریف امامی  و ازهاری داشت هر گاه کودتای خونین و دیوانه وار ارتش صورت می گرفت درست به همان نتایج می رسیدیم  که در پایان روز٢٢/١١/١٣٥٧ رسیدیم؟  و اساساً هر گاه آنهمه فشار و تزریق مداوم اطرافیان شاه در مورد انصراف از خروج از مملکت در این آدم خود باخته و روحیه از دست داده موثر می افتاد و او به این سفر دست نمی زد وقایع بعدی باز به همان ترتیب اتفاق می افتاد؟

این مطالب را هر گاه در قسمت مربوط به خدمات مثبت و تاریخی بختیار بحث کنیم و سهم او را در جهش انقلاب بشناسیم مناسب تر خواهد بود، غرض این است که در چنان حال و هوایی حضرات منتقدین مذهبی  و به تبع آنها جبهه ملی و دیگران لقب  « دولت غیر قانونی » را به بختیار بخشیدند و نویسنده این سطور نفهمید در حالی که ملت ستم کشیده و آزادی از کف داده ایران بیست و پنچ سال به هزاران هزار اقدام غیر قانونی آشکار واهانت آمیز تن در داده بود، که انقلابیون بعدی عملا این اقدامات را در موقع خود صحیح شمردند، چگونه در این میان فقط به غیر قانونی بودن نخست وزیری دکترشاپور بختیار انگشت گذاشتند و چه علت داشت که پس از پیروزی انقلاب و سقوط رژیم که قاعدتا می بایستی اثری از آثار قوانین گذشته نباشد فی المثل وقتی که به فعالیت حزب توده ایران رسیدند گفتند این حزب در مملکت غیر قانونی شناخته شده است و همان قانون هنوز باقی است ولی « قانون اساسی » ( که البته به معنی واقعی هیچوقت وجود نداشت) و ترتیب انتخاب نخست وزیر و صدور فرمان به صورت مذکور در قانون اساسی قبل از الغای آن و به طرفة العینی « غیرقانونی » شده بود!

اما مخالفت مذهبیون با حکومت و برنامه های بختیار با شناختی که از او داشتند از دیدگاه خاص آنها صحیح و واقع گرایانه بود، زیرا مسلم بود که در صورت اجرای برنامه های دموکراتیک  و غیرمذهبی (نه ضد مذهبی) دکتر بختیار و در حالی که او می گفت روحانیون باید به قم و مساجد و منابر خود باز گردند و در سیاست مداخله ننمایند، خواه ناخواه در نظرات گروههای میهن پرست و رادیکال و لیبرال به نفع او تغییرات شگرف حاصل می شد و چون هدف مشترک و اصلی مردم به پاخاسته یعنی رفتن شاه عملی شده بود و او به هر صورت به وعده خود وفا کرده بود، استقبال از برنامه های بعدی در زمینه آزادیخواهی  و آزادزیستن  وبرقراری دموکراسی  وحکومت برگزیده مردم آگاه و مسوول نیز عملی میشد و اینجا بود که دیگر جایی برای حکومت مذهبی و اجرای یک سلسله مقررات انعطاف ناپذیر مذهبی باقی نمی ماند. در نتیجه به حکم تنازع بقا و با توجه به خود خواهی شدید، در عین تظاهر به درویشی و عدم اعتنا به امور غیر معنوی و به علت حقی که از لحاظ مبارزات اسلامی و راه پیماییها و شهید دادنها برخود قائل بودند ( البته این ادعا نیز مانند بسیاری از ادعاهای دیگر خودخواهانه و دور از واقعیت است و طبقه روحانی تلاش تمام مردم مسلمان و ایرانیان مبارز را بناحق بحساب خود میگذارند) می بایست با ادامه حکومت بختیار و حرفهای او همچنان مخالفت نمایند. البته این جماعت در انحصار طلبیهای خود و قائل نشدن هیچگونه سهمی برای دیگران به کلی فراموش می کردند و یا به روی خود نمی آوردند که در گذشته های نزدیک و در طول تاریخ تا چه حد در تثبیت و قوام و دوام حکومتهای جبار وامثال آریا مهرها مستقیما سهیم بودند و دخالت داشتند!

 

٤ـ دکتر بختیار و چپهای وابسته: در این میان تعجبی نداشت هرگاه صدای رادیوی ملی ایران و چپهای وابسته ( به قول بعضیها این احولها!) هم برای وطن سینه چاک دهند و به عنوان این که شاپور بختیار می خواهد نقش تثلیت کننده رژیم سلطنت را بازی کند او را با شدیدترین وضعی سرزنش و ترمزی برای انقلاب مردم معرفی نمایند. آنها همیشه حکومتهای ملی واقعی یا حکومتهایی را که به نحوی راهگشای مقاصد آنها نبوده اند، در نامناسب ترین زمانها کوبیده اند. مگر با حکومت ملی دکتر مصدق چه کردند؟ چه فایده که استغفار و اقرار به اشتباه آنان در مورد دکتر مصدق و طرز برخورد با حکومت او بعدها اعلام شده باشد. انسان زمانی به ریا و تزویر و سیاست بافی این گروه غیر مستقل بیشتر شک می برد که می بیند حزب توده ایران در اعلامیه ها و دستورات کتبی (که مردم ظاهر آنها را می بینند و از قضایای پشت پرده خبر ندارند) از دستورات آیت الله خمینی تبعیت نموده ومخصوصاً اعلام می دارد که در رفراندوم به ( جمهوری اسلامی) رای مثبت خواهد داد و آنگاه با دکتر بختیار که لااقل فردی باتعصبات مذهبی نبوده و اعتقادات سوسیالیستی دارد از سر ستیز برمی آید. اینجا است که نگرانی عده ای واقع بین مصداق پیدا می کند که چپهای غیرملی و مجری سیاستهای جهانی خود را زیر پوشش مذهبیون مخفی نموده اند تا پس از کسب قدرت و با استفاده از نقاط ضعف آشکار، با نهایت زیرکی برنامه های اصلی خود را پیاده نمایند و طبیعی است برای چنین گروهی  حکومتی نظیر حکومت بختیار با همه نقطه ضعفها به علت داشتن خصوصیات یک حکومت کمابیش ملی نمی تواند خوش آیند و قابل طرفداری باشد، چه به هر حال سد راه است.

برای نویسنده، روی تصوراتی که از چریکهای فدائی خلق داشتم تاثرانگیز بود که اعلامیه مفصلی از آنها دیدم پر از هتاکی به بختیار و اطلاعات غلط در باره مبارزات گذشته او و حزب ایران. این جوانان جویای نام که گویا می اندیشند تمام مسائل با چند تفنگ و چندین ترور حل می شود لااقل زحمت تحقیق کامل در مورد تاریخ عضویت بختیار در حزب ایران، تاریخ تشکیل حزب ایران، نقش ایل بختیاری و تعدادی از بختیاریها در وقایع مملکت ( که ازجهات منفی دکتر بختیار راهم در آن سهیم کرده بودند) را به خود راه نداده بودند. اظهار نظر این گروه چپ مدعی استقلال (که معلوم نیست با حزب توده واقعا مخالفند یا جنگ زرگری راه انداخته اند!) هم متاسفانه مغرضانه و خالی از آگاهی و حس نیت بود.

٥ـ دکتربختیار و ارتشیهای طرفداررژیم: در برابر تمام مطالب و مخالفتهایی که گفته شد حرفهای گروهی از ارتشیها و ژنرالها که دوام مملکت و بقای ملت و مردم را در بقای وجود و اقتدار شخص شاه تصور می کردند از همه شنیدنی تر است و به عبارتی منطقی تر و صحیح تر! اینها نیز بختیار را خیانتکار می دانند چرا که وسایل اخراج شاه از مملکت را فراهم کرده و اورا به سفر بی بازگشت راهی نموده است و به حق می گویند که هرگاه بختیار به هر صورت شاه را از کشور روانه دیار خارج نساخته بود، آن جشن و پایکوبی و زلزله ناشی از هیجان مردم به وجود نمی آمد و تمام محاسبات را درهم نمی ریخت. این دفعه شاه با تزویر و نقشه ٢٥ مرداد ١٣٣٢ از مملکت فرار نمی کرد تا در پشت سرش کودتای  سی. آ. ا. آمریکا انجام شود و او را باردیگر با سلام وصلوات به کشور بازگرداند. رفتن این بار آنچنان ذلت و اثرات روحی ویران کننده ای داشت  که حتی قویترین طرفداران او را دگرگون می ساخت، چه رسد به آنهایی که منتظر وزش اندک نسیم حاکی از تزلزل رژیم بودند تا به سختی روی بر گردانند. شاید هیچکس مصاحبه یکی از عوامل درجه اول رژیم یعنی سرلشکر خسروداد یکی از افسران معدوم را فراموش نکرده باشد که با اطلاع از نظرات بختیار در مورد ضرورت مسافرت شاه از سرخشم و غضب به یکی از روزنامه های خارجی گفته بود چنانچه  دکتر بختیار شاه را وادارد به مسافرت از مملکت بنماید به دست خود گور خود را کنده است و منظور از این اولتیماتوم آشکار این بود که هرگاه دکتر بختیار به این اقدام دست بزند آنها او را راحت و زنده باقی نمی گذارند و عجبا طرحهایی که بعدا آشکار شد و وقایع بعدی، حقایق پشت پرده این تهدید را بر ملاکرد و به اثبات رسانید. قطعاً به این دلیل بود که حوالی ساعت یک بعداز ظهر ١٦ دی ماه ١٣٥٧ در فرودگاه تهران چند نفر از ژنرالها و نزدیکان با چشمان پر اشک پای شاه را بغل می کردند و التماس می نمودند که او از کشور نرود و همچنان در مسند قدرت باقی بماند.

اینجا است که انسان بی طرف در برابر سیل اتهامات از خود می پرسد دکتر بختیار چگونه آدمی بوده است که از نظر عوامل درجه اول شاه سابق جنایتکار است و مستوجب مجازات، از نظر مذهبیون تشکیل دهنده دولتی غیر قانونی و غاصب است که می خواهد سلطنت محمد رضا پهلوی راحفظ نماید و از نظر توده ایها فردی است که سد راه انقلاب مردم و تحقق آزادیخواهی آنان بوده است؟  آیا حقایق کشف شده بعدی و ماجراهایی که به وقوع پیوست (البته هنوز تمام اسرار و حقایق آشکارنشده است) نیات خدمتگزاری دکتر بختیار و سوء ظن و اتهام بی دلیل مدعيان و مخالفانش را مشخص نمی نماید؟  وآن اتهامات ناروا را مردود نمی سازد؟

بعد ازاین جناحها و گروههای مخالف که به اختصار به نظرات آنها در مورد دکتر بختیار اشارت رفت و می توان با ظن قریب به یقین چنین پنداشت که نزدیک به چهل روز پس از سقوط رژیم پهلوی (درتاریخ نگارش این یادداشتها) حتماً در تصورات و توهمات قبلی خود تجدید نظر نموده اند، لازم است از جامعه  دیگری صحبت کنیم که تشکیل دهندگان این جامعه خواستها و ایده الهای خود را درحکومت بختیارمی دیدند. فکر می کنم اگر این جامعه را جامعه روشنفکران آزاد بنامیم اشتباه نکرده ایم. این گروه را ایرانیان ناسیونالیست، روشنفکران وطن پرست وآزاداندیش، یعنی کسانی که در عین اعتقاد راسخ به ضرورت تغییر رژیم هرج ومرج بیش از حد را به زیان غیرقابل جبران مملکت می دانستند، افرادی که یا اصولا تعصب مذهبی ندارند و همیشه به «انسان» می اندیشند یا تعصب مذهبی معقولی دارند و خانمهای تحصیلکرده و خانه دارتشکیل می دادند (و میدهند) از نظر این افراد در رفتار وگفتار و وعده های بختیار آنچنان صداقت و صميميتی وجود داشت که شنونده را جذب و مطمئن سازد. اينها باور داشتند که در زیر رگبار قطع نشدنی اتهامات وکارشکنیها بختیار به وعده هایی که قبل از تصدی نخست وزیری داده است بدون اهمال و وقفه عمل می کند و اینکارها در زمانی صورت می گیرد که متاسفانه ارگانهای موثر و اصلی مملکت تماماً و واقعاً در اختیار او نیست و در واقع او تنها ویک تنه درمیدان کارزار می جنگد. در مصاحبه ها و نطقهایش مطالب و نکات بسیار تازه ای می یافتند که در دوران ٢٥ سال گذشته نشنیده بودند. وسعت اطلاعاتش و فصاحتی که در بیان داشت، بالاخص شجاعتش در اظهار عقیده، برای این گروه دلنشین و امیدوارکننده بود و همه احساس می کردند که او دردی، اعتقادی و پرنسیبی خاص دارد.

یک خانم فرانسوی که شوهر ایرانی دارد می گفت در فرانسه بختیار را از لحاظ مصاحبه ها و رفتار با ژنرال دوگل مقایسه می کنند و او را فردی بسیار قوی و مطلع می دانند. یک از خانمهای فرهنگی ایرانی که فریفته آزادیخواهی و قاطعیت دکتر بختیار بود می گفت من از آن جهت او را بیشتر تحسین می کنم که سر انجام یکنفر را شناختم که به هرقیمت در برابر زور وفشار و خودخواهی مقاومت کرد و استعفاء نداد.

من این شهامت را می ستایم.

دانشجوی جوان با حرارتی که به حزب ایران آمده بود مخاطبان خود را شماتت می کرد که شما مگر چند نفر نظیر دکتر بختیار در مملکت و در حزبتان داشتید که او را اخراج نمودید؟!

راننده تاکسی با تاسف از درهم ریختگیها و نابسامانیها میگفت آقا مگر شخصی به قاطعیت بختیار بیاید و کارها را سروصورتی بدهد.

موج فزاینده طرفداری از دکتربختیار مدتها بعد ظاهرشد، یعنی زمانی که بسیاری از حرفهای او مصداق پیدا کرد و به قول عوام سبزشد. زمانی که تعصبات افراطی مذهبیها یا عمالی که درجرگه مذهبیها وکمیته ها و پاسداران نفوذ کرده بودند آزادیها و زندگی افراد را در معرض خطرات ولطمات بی امان قرار داده بود و نغمات تجزیه طلبی و هرج ومرج  و در مقابل این بلاها تبلیغ فقط یکنوع طرز فکر خشک وافراطی شنیده می شد. شاید با ملاحطه این موج بود که در یکی از مصاحبه ها آیت الله خمینی و به تبع او امثال صادق خلخالی از دکتر بختیار به عنوان یکنفر جنایتکار(!) که باید بازداشت ومجازات شود نام بردند!

به تصور گروه هواخواهان دکتر بختیار که بر تعداد آنها مرتباً افزوده می شود وبیشتر از کسانی هستند که او را تنها در دوران بسیار کوتاه نخست وزیری اش شناخته اند، از لحاظ قضاوت عمومی زمان به نفع بختیار است و آینده نشان خواهد داد که او اولا در انقلاب و به ثمر رساندن آن از لحاظ برداشتن مانع اصلی سهم عمده ای داشته است، ثانیاً در بیان عقاید و پیش بینیهای خود کاملا محق بوده است.

این نکته نیز قابل ذکر است که تا مدتها عده ای تصور می کردند میان آیت اله خمینی  و دکتربختیار در پشت پرده توافقهایی به عمل آمده است و برای کندن ریشه سلطنت طرفین باید نقش خاص خود را بازی نمایند و هرکس برای توجیه تصور خود قراین و اماراتی راذکر می کرد. البته چنین تصوری صحبت نداشت، ولی شاید آن دو می توانستند اقدامات بعدی وپیشرفت مسیر انقلاب را برمبنای توافق و همکاری یکدیگر استوار سازند. در این راه آنچه سعی بود از جانب دکتربختیار به عمل آمد لکن به قول او چند نفر از اطرافیان مغرض و بی حقیقت آیت اله مانع از به ثمر رسیدن توافقها و نزدیکیها شدند و عمدا لطمات هولناک و غیر قابل جبران بر پیکر مملکت وارد ساختند.

باری از دیدگاه گروه طرفداران و علاقمندان بختیار او مظهر آزادیخواهی، استقلال، دموکراسی وبالاخص شهامت و شخصیت بود و این صفات ارزنده با پیاده کردن برنامه های سوسیالیستی خاص مملکت ما می توانست و می تواند از او یک چهره ملی و از دولتش دولتی مقبول ساخته، روشنفکران آزاده را عمیقاً خوشنود نماید.

در مورد مخالفت افکار عمومی با دکتربختیار و نبودن پایگاهی برای او در میان مردم خیلی حرفها گفته شده است. شک نیست که طوفان و کولاکی از مخالفتها وجود داشت و هیاهوی فراوان پرده گوشها را پاره می کرد، اما تاکنون کسی به کیفیت افکار عمومی (!)  وارزش و پختگی این افکار در جامعه ما که چگونه گاهی بطور غیر طبیعی و در اثر کم اطلاعی طبقات مردم ساخته می شود دقت نکرده است و مثلا از خود نپرسیده است آیا این طومارسازیهای چند صد متری به نفع برادر! صادق قطب زاده مبین افکار عمومی معتبر و با ارزش و آگاه است وسکوت یا طومار نساختن یا در و دیوار را از شعار موافق بختیار پرنکردن نشانه عدم پایگاه مردمی او؟ و این ملاک و معیار قضاوت نه تنها برای تاریخ که ورای این حرفها عقیده خود را رقم می زند، حتی برای حال کفایت می کند؟

در اینجا لازم است پس از ذکر اجمالی نظراتی که در مورد دکتربختیار وجود داشت وهمچنان وجود دارد عیوب ومحاسن کابینه او و اقداماتی را که این کابینه انجام داد بیان کنیم، اول به مشکلات و انتقادات میپردازیم:

مشکلات و انتقادات

الف - آیا زمان برای تشکیل دولت بختیار مناسبترین زمان بود؟

خود دکتر به این سئوال پاسخ داد وبارها گفت چنانچه وضع مملکت به این درجه از فلاکت و فساد وفنا نرسیده بود هرگز از او برای تشکیل کابینه دعوت نمیکردند. اما آیا دکتر بختیار در قبول این مسئولیت تمام خطرها و موانع و ناتوانیها رادرست ارزیابی کرده بود؟ قاعدتاً اولین سؤال دکتر بختیار می بایست این باشد که چرا مانع از تلاش دکتر صدیقی برای انتخاب وزراء و تشکیل کابینه اش شدند؟ زیرا مسلم بود که او را در نیمه راه یا بهتر بگوئیم در قدمهای اول رها کردند و ماموریتش را پایان یافته خواندند. مطلب دیگر اینکه چرا برای انتخاب همکاران برای دکتر بختیار فرصت کافی قائل نشدند یا خود او این مهم را با تامل و حوصله بیشتری دنبال نکرد، مگر چهره های همکاران حائز اهمیت درجه اول نبود؟

و سوال مهمتر آن که چرا دکتر بختیار قبل ازاین که قطعاً نخست وزیری را بپذیرد کوشش وسیع سیاست مدارانه ای برای فراهم کردن زمینه در افکار عمومی و دردرجه اول جلب نظر موافق رهبری انقلاب به عمل نیاورد؟ قبول دارم که برسر اصول و معتقدات نمی توان سازش کرد به ویژه که دو نفر در دوقطب متضاد قرار گرفته باشند، اما در عالم سیاست و در موقعیت استثنایی آن زمان تلاش برای جلب موافقت آیت الله چه ایرادی داشت؟ آیا زمان می گذشت؟ نمیدانم. (خواننده گرامی توجه دارد که این مطلب مغایر با آنچه که در مورد تلاش دکتر بختیار در زمان نخست وزیری برای تماس و توافق با آیت الله گفتم و بعد بیشتر توضیح خواهم داد نیست. منظور من دقیقاً توافق قبل از نخست وزیری است).

بهرحال باید پذیرفت که در قبول مسئولیت نجات کشتی مملکت از غرقاب، مقدمات لازم فراهم نگردید و بختیار در حالی این وظیفه را به عهده گرفت که جناحهای مبارز وارد میدان، هیچکدام او را تائید نمی کردند و او صرفاً با اعتقاد به تغییر الزامی افکار در مراحل بعدی و گرفتن رای اعتماد از مردم این خطر را به جان خریدار شد.

ب - صرفنظر از جهات مخالفت جبهه ملی و حزب ایران که قبلا اشاره شد ومشکل زمان نخست وزیری ايرادی که عده ای با توجه به توقعات فراوان منتظران می گرفتند ترکیب کابینه و عدم تجانس کامل وزراء و بطور کلی ضعفی بود که از این لحاظ در کابینه احساس می شد. و کاری به این موضوع ندارم که وزرای کابینه موقت انقلاب در مقایسه با این کابینه در سطح بسیار پائین تری می باشند و با وزرای بختیار ابدا نمی توانند مورد سنجش قرار بگیرند، ولی موج احساسات عمومی و افکار عامه (از آن نوعی که گفتم) به ضعف و عدم تجربه و کاردانی آنها بکلی پرده میکشد. همجنین شک نیست تعدادی از شخصیتهای پاک و خوشنام و وطن پرست و متخصص در کار خود در کابینه بودند که مردم آنها را نمی شناختند و با این وجود در مدت کوتاه لیاقت و شرافت خود را ثابت کردند اما به نظر من چنانچه دکتر بختیار چنین تصمیم بزرگی را گرفته و لحظات قبول مسئولیت نخست وزیری را پیش بینی کرده بود می بایست تیم همکار خود را تا حد امکان بطور قطعی ویکدست قبلا انتخاب نموده باشد. می دانم که خواهید گفت وقایع چنان سریع و پشت سرهم و برخلاف انتظار پیش آمد که همه غافلگیر شدند، اما می پرسم آیا به هر شکل و محتوا می بایست کابینه تشکیل شود؟ نکته قابل ذکر و دارای اهمیت فراوان دیگر این است که دکتربختیار پیش خود وروی محاسباتی که می کرد چنین می پنداشت که تعدادی از دوستان و شخصیتهای حزب ایران و جبهه ملی عضویت در کابینه و همکاری با او را رد نخواهند کرد، ولی در عمل اینطور نشد و او به نحو عجیبی تنها ماند. از طرفی خود دکتربختیار گفته بود در یک کابینه ملی ومتفاوت با کابینه های گذشته باید کسانی شرکت کنند که در مسئولیتهای 25 سال اخیر سهمی نداشته اند و از آنهایی که می توانستند به کابینه دعوت شوند کمتر کسی بود که این ایراد را نداشته باشد. در نتیجه در هیات دولت کسانی وارد شدند که یا مردم آنها را خوب نمی شناختند، یا موج بلند شایعه و تبلیغات شک و شبهه ای از آنها بر دلها افکنده بود. مردم حتی یکی دو نفر را دارای احساسات موافق رژیم می پنداشتند که در کابینه شرکت کرده بودند. قطعاً دکتر با نقشه هایی که در سر داشت و شروع کار و اخذ پاره ای تصمیمات سیاسی را بسیار مهم و فوری تشخیص داده بود، اهمیتی به این ایرادها نمی داد و فکر می کرد در اولین فرصت می تواند این عیبها را برطرف نماید.

اسامی وزرای کابینه دکتر بختیار :

دکتر شاپور بختیار نخست وزیر و سرپرست وزارت کشور - یحیی صادق وزیری وزیردادگستری - احمد میرفندرسکی وزیرامورخارجه - دکتررستم پیراسته وزیردارایی و اقتصادی - سپهبد شفقت وزیر دفاع ملی (جنگ) - دکترمحمد امین ریاحی وزیر آموزش و پرورش - دکترمنوچهرکاظمی وزیر کشاورزی - دکتر منوچهررزم آرا وزیربهداری و بهزیستی - مهندس جواد خادم احمدآبادی  وزیرآبادانی و مسکن - دکترعباسقلی بختیار وزیر صنایع و معادن - دکترسیروس آموزگار وزیر اطلاعات - مهندس لطفعلی صمیمی وزیر پست وتلگراف وتلفن - منوچهرآریانا وزیر کار واموراجتماعی.

محمد مشیری یزدی معاون نخست وزیر و فتح اله معتمدی نیز به عنوان معاون نخست وزیر( در آخرین روز کابینه) معرفی شد.

اعضای شورای سلطنت :

سید جلال تهرانی (رئیس) - دکترشاپوربختیار نخست وزیر - دکتر محمد سجادی رئیس مجلس سنا - دکتر جواد سعید رئیس مجلس شورای ملی -  محمد علی پیراسته (وزیر دارائی دکترمصدق) - دکتر محمد حسین علی آبادی - تیمسارارتشبد قره باغی رئیس ستاد.

در مورد مسائل مربوط به ترکیب کابینه و شورای سلطنت یک نکته و چند کناره گیری را که در تضعیف کابینه کاملا موثر بود باید یادآوری نمود.

قبل از اعلام اسامی وزراء بطور رسمی پاره ای از روزنامه ها صحبت از افرادی به میان آوردند که از شخصیتهای ملی و وزین و مورد توجه مردم بودند و چنین افرادی وزن سیاسی کابینه را بسیار زیاد میکردند به این ترتیب سطح توقع منتظران خود به خود بالا و بالاتر رفت. بعد اسم یکی از شخصیتهای نظامی برای وزارت دفاع برده شد که می توانست به کابینه از لحاظ اوضاع نظامی، امیدواری ودلگرمی خاصی ببخشد و احتمالا ارتش را تحت فرم خاصی درآورد. این شخصیت ارتشبد فریدون جم بود که متاسفانه پس از آن که موضوع در اذهان وعمل قطعیت پیدا کرد عدم شرکت خود در کابینه را اعلام داشت. بعد یحیی صادق وزیری که به عنوان وزیر دادگستری وزنه سنگینی بود و از لحاظ خوش نامی و محاکمات بزرگ آینده انتظارات بسیاری برمی انگیخت و روز قبل از انتخاب به این سمت در منزل بختیار دونفری مدتها با هم خلوت کرده بودند، پس از اعلام رأی اعتماد مجلس استعفاء کرد و حالت یأسی پدید آورد. ضربه سوم از لحاظ کناره گیری استعفاء پر سروصدا و اهانت آور سید جلال الدین تهرانی هنگام پذیرفته شدن به حضور آیت الله خمینی در نوفل لوشاتو از ریاست شورای سلطنت بود.

این وقایع مردم آشفته ظاهربین را جری تر ساخت و پنداشتند در مخالفتها و کارشکنیها با دولت بختیار حق دارند و راه درست می پویند.

ج - دکتربختیار مرتباً از تسلط بر ارتش حرف می زد و مسئولیتهای عده ای از امرای خائن و مزدور را که در جهت خرابکاری ومقابله با مردم اقدام می کردند به عهده می گرفت. درحالی که با وجود کلکهای پشت پرده شاه همه می دانستند که او نه آن تسلط را بر سطح بالای ارتش دارد و نه دستور آدم کشیها وتخریبها را می دهد. اینجا هم شاید تصور می کرد به تدریج این تسلط را به دست خواهد آورد و از لحاظ اصولی نمی تواند ادعا نماید نخست وزیر مسئول ومقتدر و با اختیارمی باشد. اما ارتش ازاو تبعیت نمیکند و می دانیم که در خفا و در جلساتی که تشکیل می شد دائماً با امرای فرمانبردار شاه که نقشه های کودتا و تسلط مجدد برکشور را در سر داشتند در جنگ وجدال بود.

به هر حال این ضعف وعیب یعنی عدم تسلط بر ارتش (همچنان که قبلا پیش بینی می شد ارتش در اختیار دولت نخواهد بود) در بسیاری موارد مردم را از قدرت دولت نا امید کرد و آشکارا دیدند چماق بدستها و اوباشان به عنوان طرفداری از شاه  دقیقاً از طرف ارتش حمایت و هدایت می شوند. در اینجا باید از وقایع پشت پرده و آنچه که منجر به حوادث وانقلاب روزهای ٢١و ٢٢بهمن ١٣٥٧ شد و در واقع ارتش متلاشی گردید بیشتر صحبت کنیم اما این وقایع و حقایقی که هنوز نمی دانیم به علت عدم حضور بختیار و عدم دسترسی به او همچنان در پرده استتار است. تنها مطالبی از درگیریهای امرای مأمور کودتا مانند رحیمی، خسروداد و بدره ای با نخست وزیر و مجادله شدید دکتر بختیار با آنها، که همچنان از اطاعت از شاه صحبت می کردند، واسلحه کشیدن یکی از آنها به روی بختیار و اصرار بختیار در زمینه اعلام جمهوری و خلع شاه و سرانجام مأموریتی که برای کنترل و در صورت لزوم قتل بختیار داده شده بود، شنیده شده است که جزئيات مطالب محتاج بر رسيهای بيشتری است. منظور اين است که بگوئیم در زمان نخست وزیری بختیار تعدادی از فرماندهان ارتش بدون آگاهی از پوسیدگی درون ارتش یا برنامه ای که طراحان و اربابان اصلی ریخته بودند همچنان سرگرم پیاده کردن نقشه های خود و بازگرداندن قدرت به شاه بودند و قطعاً گزارش های غلط احمقانه نیز به نخست وزیر می دادند که از جمله آنها می توان به موضوع عکس بزرگ رژه همافران با یونیفورم از برابر آیت الله خمینی اشاره کرد که در روزنامه کیهان چاپ گردید. این عکس واقعی را تیمسار مرموز قره باغی مونتاژ شده از طرف روزنامه اعلام نمود، و متاسفانه دکتر بختیار هم این اداعای ناصحیح را به اتکاء گزارش ارتش، تائید و تکرار کرد.

د - تظاهرات به طرفداری از قانون اساسی را که بطور ضمنی حفظ و حمایت شاه منظوربود همان ارتشیها راه می انداختند و به خیال خود می خواستند در مقابل مردم جبهه ای تاره بگشایند. اما از محتوای قانون اساسی و بیان آن در چنان موقعیتی برای مردم فقط حقوق مطلقه شاه وسلطنت که بی جهت و به زور کسب شده بود تداعی می شد و مردم بهیچوجه قبول نمی کردند که منظور بختیار اجرای صحیح قانون اساسی یا قبول قانون اساسی منهای شاه با تجدید نظرهای لازم درآن است. در واقع قانون اساسی آنچنان با لجن وکثافت رژیم سلطنت آلوده شده بود، که هیچکس نمی توانست اسم قانون اساسی را بشنود و یادآوری اسم و جنایات شاه حالت تهوع نگیرد. در نتیجه اوضاع و احوال به کلی با یکسال ونیم پیش فرق کرده بود که آن زمان ایراد جبهه ملی و دیگران به عدم اجرای قانون اساسی می توانست « مطلبی » برای گفتن و آغاز مبارزه باشد. در بهمن ماه ١٣٥٧ دیگر حربه قانون اساسی را که بسیار کند و کهنه شده بود نمی شد بکار بست!

ه - دکتربختیار چند بار به مردمی که در کوچه وخیابان تظاهر می کردند و قربانی می دادند حمله کرد و آنها را بیکار و اجتماعشان را ناشی از تعطیل سینماها، مدارس و محلهای تفریح دانست. او تحریک احساسات افراطی مردم عامی و فلج کردن بیش از حد کارها را زیان بار می دانست و در این موارد هم قبل از نخست وزیری عقاید خود رابیان نموده و بالاخص به علت بروز آثار انحصار طلبی ها وکجرویها در بعضی اجتماعات شرکت نکرده بود.

اظهارات فوق در مورد تظاهرکنندگان روزانه اگر چه حاوی حقایق و نکات صحیحی بود، از طرف کسی که خود سالها در این طرف خط و با همین مردم شعار می داده است، انتظار نمی رفت لذا سبب عکس العملهای بیشتر مخالفین گردید. البته بسیار بدیهی است که در این قبیل اجتماعات خیابانی و فریادهایی که صرفاً از طریق تحریک احساسات به آسمان بلند می شود حقایق یا خواستهای صد درصد منطقی وجود نداشته باشد و تکرار فریادها و جمع شدنها همه (غیر از متظاهرین حرفه ای) را بستوه آورد، اما هیچکس ازیک نفر مبارز معتقد به سوسیال دموکراسی این نحوه برخورد بااجتماعات آنهم د رچنان شرایط هیجانی،

انقلابی و شوریدگی غیر عادی را دوست ندارد.

و - دکتر بختیار همزمان با حمله به اعتصابیون رادیو و تلویزیون و ساواکی خواندن پاره ای گردانندگان آن، با توجه به لطمه ای که اعتصاب به کار و برنامه های دولت میزد، مطلبی به مخبرین جراید گفت که مدتها وسیله تبلیغ برعلیه او شد. از آنجا که آنروزها مهمترین مسئله دوام دولت بختیار تائید آیت الله خمینی بود واین توفیق به هر حال بدست نیامده بود، او اظهار کرد نه دهم (١٠/٩) روحانیون مملکت از دولت من حمایت می کنند ولی جرأت اظهار صریح مطلب را ندارند!

من نمی دانم این ادعا تا چه حد به واقعیت نزدیک بود اما اظهار آن سبب شد روزنامه های نان به نرخ روز خور میکروفون خبرنگاران خود را دم دهان حضرات بگیرند وتمام روحانیون و مراجع درجه اول این مطلب و ادعا را تکذیب کنند و بر «غیر قانونی و غاصب» بودن دولت او مجدداً تاکید نمایند. پس از این تکذیبها بود که خواننده روزنامه ای شوخی کرده بود که حتماً: منظور دکتر از روحانیها امثال گلوریا روحانی، انوشیروان روحانی ( و ٦ نام روحانی دیگر...) بوده است! همچنین دکتر بختیار عصبانی از سمپاشیهای پاره ای از دوروبریهای آیت الله چند بار به حق ولی به دور از فوت وفن سیاست به آنان حمله کرد وعبارات تندی در موردشان بکاربرد.(باید یاد آوری کنم که قطعاً روحانیون واقعی با ملاحظه اوضاع مملکت، دراظهارات آنروز خود تجدید نظر کرده اند و صحت مطالب بختیار در مورد پارهای اطرافیان آیت الله هم باثبات رسیده است).

اینک پس از بررسی مشکلات و اشاره به انتقادات باید به خدمات و اقدامات مثبت دولت دکتر بختیار، در آن زمانی که در حد چشم برهم زدن بود، بپردازیم. کمان می کنم مخالفین سرسخت و انعطاف ناپذیر دکتر بختیار نیز هرگاه خدمات او به انقلاب را بطور آگاهانه و از روی برنامه قبول نداشته باشند، این اندازه انصاف خواهند داشت که بپذیرند دولت بختیار به هرحال موجد آثار ودگرگون کننده زیربوده است:

اول - ازاولین روزهای آغاز به کاردولت بختیاراعتصاب روزنامه ها پس از شصت و دوروز شکست.

این خود خیلی مهم نبود ولی آزادی واقعی آنها از آغاز انتشار مجدد برای درج مطالب کاملا بی سابقه بود و هیجان وافزایش اطلاعات مردم را سرعت بی اندازه بخشید. در این دوره زندانیان سیاسی زجر و شکنجه های وصف ناپذیر خود و خاطرات دوران سیاه آریامهری را بی پروا در روزنامه ها انتشار دادند. من نمی دانم کسان دیگری اثرات ویران کننده کاخ ستمگری وسیله این مطالب وانتشارات را بررسی کرده اند یا خیر؟ اثر این مطالب در التهاب انقلاب بی شباهت به باد تندی که درجنگل آتش گرفته بیفتد وشعله ها را تا آسمانها ببرد، نبود. باید انصاف داد که تا آن زمان مردم از آنچه که بر خانواده ها، جوانها از دختر وپسر و پدران ومادران گذشته بود یکی از هزار می دانستند واین اخبار و اطلاعات بود که داغ دیدگان و شکنجه گران رامنقلب کرد وبه همان اندازه که قربانی داده ها، ستم کشیده ها و مظلومان به خشم وهیجان آمدند، گردانندگان رژیم و عاملان کشتارها و شکنجه ها هم برخود لرزیدند. تکذیب پشت سر تکذیب بود که از طرف مقامات امنیتی و انتظامی برای خنثی کردن مطالب منتشرمی شد. بطور خلاصه آزادی مطبوعات و در خدمت انقلاب قرارگرفتن آنان اولین اقدام مهم وچشمگیر دولت بختیاربود. حالا می گذریم از اين که این آزادی هرگاه وبالی داشت بیشتر دامن خود دولت بختیار را گرفت. سانسور و کنترل از جانب دولت و سازمان امنیت از بین رفت ولی سانسور سخت وبی رحمانه دیگری از جانب متعصبین داخل روزنامه ها از کارگر چاپخانه گرفته تا فلان ژ-٣ به دست یا دستور دهندگان خارج، جانشین سانسور قبلی گردید! جالب این بود که این روزنامه ها نه از روی اعتقاد، بلکه برای هماهنگی با موج کوچه و بازار بیش از هرکس به شخص دکتر بختیار و دولت او بد وبیراه می نوشتند و پاسخ به تهمتها وافتراها را نیز چاپ نمی کردند و به این مناسبت عده ای مأیوس از آزادی و به علت فراهم نبودن امکانات دفاع از دکتر، دست به قلم نمی بردند! شاید مجموع مقالاتی که به له دکتربختیار منتشر شد از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نکرد! ویکی از آنها مقاله تحسین برانگیز و «مردانه» خانم مهشید امیرشاهی در روزنامه آیندگان بود.

دوم - دکتر بختیار گفته بود همه زندانیان سیاسی را آزاد خواهد کرد، غیر از این هم از او که سالها زندانی رژیم  چه در زندانهای کوچک و چه در زندانی به پهنای مملکت بوده انتظار نمی رفت. البته تعدادی از زندانیان قبلا آزاد شده بودند ولی محکومین اصلی و شناخته شده همچنان در زندان به سر میبردند. باری زندانیان معروف ومحبوب بیرون آمدند و به میان خانواده ومردم رفتند و از آنها سپاسگزاری کردند که با مبارزات خونین و پیگیر سبب آزادی آنها شده اند. حق هم همین بود. بعد سخنرانیها، مصاحبه ها و گفتگوهای زندانیان روز به روز تب هیجانات را بالاتر برد.

دکتر بختیار وعده دیگری هم در مورد زندانیان و مصدومین و بازماندگان شهدا داده بود - به این معنی که مقرر بود برای آنها به جبران لطمات مالی مستمری برقرار کند. به این نیت وقصد او مغرضانه تاختند که مبارزان و بازماندگان شهدا نیازی به این مرحمت دولت ندارد! ولی دولت موقت انقلاب عیناً این فکر را که اقدامی ضروری بود دنبال کرد و به نام خود نیز ثبت نمود. ضمناً تاکنون هیچ مسلمان منصف یا رجل ملی آگاهی جرأت نکرده است به سهم بزرگ بختیاردرآزادی زندانیان سیاسی و اقدامات بعدی اواشاره ای بکند.

سوم - دکتر بختیار همچنان که به عنوان مهمترین اقدام وعده کرده بود، ولی کسی انجام آنرا باور نداشت، با لطایف الحیل «طاغوت» را در تابوت نهاد و روانه گورستان تاریخش کرد. این واقعه تاریخی در ساعت یک و چند دقیقه بعد از ظهر روز ٢٦/١٠/١٣٥٧ در فرودگاه مهرآباد تهران صورت گرفت در آن روز روزنامه های کیهان و اطلاعات با درشت ترین خط ممکن که به نظرم مخصوص تیتر روزنامه ساخته بودند با عنوان « شاه رفت » منتشر شدند و عده ای خوش ذوق نیز بلافاصله جمله را به « شاه دررفت » تبدیل کردند.

تهران و شهرستانها جشن و پایکوبی همگانی به معنی واقعی را طی قرون در همین روز دیده اند وبس. بدون شک مشکل بتوان جزییات حرکات و انفجار احساسات مردم از پیر و جوان را تشریح نمود. در آن روز با وجود عدم تکافوی بنزین وکیمیا بودن آن سیلی از ماشین با سرنشینان خوشحال از عمق باطن در خیابانها جاری بود واز هر طرف از جانب مردم گل، نقل وشیرینی به درون ماشینها پرتاب می شد. مردم به هم تبریک می گفتند وشعارهای مرگ برشاه روی دیوارها را به مرگ بر شاه سابق تبدیل می کردند. شیشه پاک کن ماشینها که اغلب به آنها گل ونوارهای رنگین نصب شده بود می رقصیدند و صدای بوقها یک لحظه قطع نمیشد. کاریکاتورها و عکسهای مضحک با جملات «ممد دماغ رفت»، «ساواک بی پدرشد» همه جا به چشم میخورد. راننده ها به سپر پشت ماشین قوطی حلبی و زنگوله بسته بودند. روی ماشینهای بزرگ باری آنها که (تا حد گنجایش) سواربودند، می رقصیدند. چهره ها فاتحانه باز بود و چشمها ولبها واقعاً می خندید. آری آن روز بختیار شاه را به هر تدبیر و بدون خونریزی روانه سفر بی بازگشت نموده بود و به این ترتیب ضربه نهائی و متلاشی کننده را به روحیه هواداران رژیم و آنها که رفتن شاه را فاتحه ای بر پایان هستی شاهنشاهی وحکمرانی خود می دانستند نواخته بود. مجسمه های میدانها فرو میريخت. هرگز نمیشد جلو سیل جمعیت خروشان برای پایین آوردن مجسمه ها را سد کرد. البته بختیار نیز که قند توی دلش آب می شد به هیچوجه قصد چنین مقابله ای را نداشت وشاید با هرمجسمه ای که فرو میافتاد یکذره روح پر از نفرتش به شاه آرام تر می گردید. نیروهای انتظامی به کلی کنار کشیده بودند وتماشا می کردند.

به این مناسبت است که هر گاه رفتن شاه از ایران توفیق عظیمی برای به ثمر رسیدن مرحله اول انقلاب باشد، تاریخ سهم بزرگ بختیار در این موفقیت را به خوبی خواهد شناخت، علیرغم این حرف مهمل که شاه به هر حال رفتنی بود، چه بختیار قبول مسئولیت می کرد یا نمی کرد! معلوم نیست هر گاه این اتفاق مانند نتیجه یک عمل ریاضی می بایست حاصل شود آن همه داد و فریادهای اولیه در مورد این که دکتر بختیار حصول نتیجه انقلاب را به عقب انداخته، سد راه شده است، یا او می خواهد سلطنت را تثبیت نماتید، یا امکان خروج شاه از ایران به هیچوجه وجود ندارد برای چه بود ؟

آیا با این قیاس میتوان بگوییم انقلاب و هم بستگی مردم به همان صورت که دیدیم در هر حال به وقوع می پیوست چه حضرت آیت الله خمینی یا شخصی مانند او به عنوان سمبل وجود میداشت چه نمی داشت؟!

آنروز سه ساعت در میان شور و هلهله مردم تهران درخیابانهای مختلف گشتم واین روز بی نظیررا تماشا کردم. باید اضافه کنم که پس از شادمانی تاریخی و استثنایی بعد از ظهر روز ٢٦/١٠/١٣٥٧ با وجود بروز وقایع شادی آور زیادی در مملکت، آن وجد ونشاط متأسفانه تکرار نشد!

چهارم - دکتر بختیار با همه اظهاراتی که ممکن بود به ظاهر در مورد عدم نیاز به روحانیت بکند با بخواهد در برابر نفوذ روحانیت عظمت مصدق بزرگ و پیروی از او را سپری برای خویش بسازد، پس از قبول مسئولیت نخست وزیری عمیقاً معتقد بود که باید حمایت روحانیت و آیت الله خمینی جلب شود وبا سلیقه و روش خود و با حفظ شخصیت ذاتی صمیمانه در این راه تلاش نمود. شاهدان عادلی چون آقای حسن نزیه روزی شهادت خواهند داد که تا چه حد دکتر بختیار سعی کرد با آیت الله در نوفل لوشاتو دیدار و مذاکره نماید. از جالب ترین اسناد و یادگارهای این تلاش آن نامه معروف به آیت الله بود که عین آن را ذیلا می آورم.

« حضور مبارک حضرت آیت الله العظمی سید روح اله خمینی »

پس از عرض سلام وتقدیم احترام به حضور مقدس آن پیشوای بزرگ روحانی که به الطاف الهی به فضیلت مجاهدت در راه حق آراسته است اجازه می خواهد به اختصار چند نکته قابل توجه آن رهبر عالیقدر اسلامی را به استحضار خاطر شریف برساند. امیدوارم بیاری خدای بزرگ بتوانم آنچه را که به عنوان یک ایرانی مسلمان مبارز به عهده دارم به روشنی بیان کنم مبادا که به سبب تردید در بیان حقیقت نزد بندگان حق پرست و حقیقت جوی خدا شرمسار شوم.

١ - آن حضرت واقفند که برنامه این دولت از صدر تا ذیل کلا و چزعاً همان مطالبی است که طی سالیان دراز دوران اخافه و ارعاب و اختناق مورد نظر آن وجود مقدس وسایر مبارزان راه حق و آزادی بوده است و به محض تصدی نخست وزیری بلافاصله با توکل به خدای متعال باکمال شوق و اخلاص شروع به اجرای آن کردم و جای هیچگونه تردید نیست که اگر مهلت معقولی داده شود به خاطر صيانت حقوق حقه ملت مسلمان و مبارز ایران و به حرمت روان پاک شهیدان راه آزادی و به حکم بیست و پنچ سال سابقه مبارزات سیاسی و برای حفظ استقلال و تمامیت خاک میهنم و به خواست خدای متعال تمام این برنامه را مردانه و مخلصانه به موقع اجراء خواهم گذاشت، این کار البته در گرو توفیق الهی است. امیدوارم  در این راه از برکت انفاس قدسیه آن حضرت و دعای خیر همه نیکخواهان این مرز وبوم برخوردار شوم.

٢ - هرچند زیارت آن پیشوای بزرگ روحانی سعادتی است که من نیز مانند بسیاری از فرزندان ایران که هواخواه آزادی و استقلال ایران و مؤدب به آداب اسلام در تجلیل مقام علمای اعلام و آیات عظام در آرزوی آنم ولی اجازه می خواهد به عرضتان برسانم که به تصور اینجانب در شرایط کنونی به سبب تحریکات گوناگون و حالت عصیانی که در گروههای موافق ومخالف وجود دارد بازگشت آن وجود مغتنم موجب تشنجات واختلالاتی خواهد شد که دولت را از ادامه برنامه ای که متفق علیه هم آزادیخواهان خداپرست ایرانست بازخواهد داشت لذا تمنی دارم استدعای ارادتمند را در تأخیر عزیمت به ایران به سمع قبول تلقی فرمایید.

٣ - اگر پس از تشریف فرمایی مبادرت به اعلام یک سازمان سیاسی بفرمایند که با قانون اساسی کنونی کشور سازگار نباشد یقیناً دولت را در وضع بسیار دشوار و خطرناکی قرار خواهند داد که اینجانب نمی خواهد مسئولیت عواقب آن را بپذیرد.

٤- امیدوارم با توجه به موقعیت اینجانب به حکم درایت حکیمانه ونیت مخلصانۀ خیرخواهانه ای که برای سعادت مردم ایران داشته و دارید اجازه فرمایید که هر تغییر در نظام مملکت از راه صلح وسلم و آرامش بر طبق سنن دموکراتیک معمول در تمام جهان انجام گیرد، مبادا خدای ناخواسته پس از بکربع قرن سیطره خودکامگی و درنده خویی مطلق و فساد عام و شامل دو باره گرفتار مصیبتی عمیقتر و بلایی بزرگتر گردیم که در آن صورت باید بگویم مسکین من ورنجهای بی حاصل من!

حضرت آیت اله

از خدا دان خلاف دشمن و دوست

که دل هر دو در تصرف اوست

من بحکم همین ایمان عمیق آرزومندم که آن پیشوای بزرگ در این لحظه خطیر نیز بالهامات ربانی ملهم شود تا علیرغم اخبار فعلی صمیمیت و اخلاص من در راه حق و آزادی برای آن وجود مقدس آشکار گردد وبه علم الیقین موقن گردند که این استدعا صرفاً به خاطر اجتناب از پیش آمدهایی است که در صورت بروز آن برای من نیز جز نهایت تأسف نتیجه ای نخواهد داشت و کوه اندوهی که از آن حوادث بر دل ما فرود خواهد آمد همه مبارزان راه حق وآزادی را سالیان دراز سوگوار خواهد کرد و روح پاک شهدای راه آزادی را تا ابد متألم خواهد ساخت.

والسلام علی من التبع الهدی

ارادتمند: شاپور بختیار

٣/١١/١٣٥٧

 

این نامه که در سوم بهمن ماه ٥٧ نوشته شد ساعت ٨ بعد از ظهر روز ٥/١١/١٣٥٧ از رادیو ایران پخش گردید و چه امیدها که برانگیخت. دکتر بختیار قبلا سید جلال تهرانی رئیس شورای سلطنت را به منظور مذاکره و توافق به پاریس فرستاده بود ولی بدبختانه آب جوی آمده و غلام برده بود. بعد از این ماجرا تنها به عنوان «شاپوربختیار» خواست به دیدارش بشتابد و به صورت دو « ایرانی » با هم مذاکره نمایند که مقدمات امر و توافقهای اولیه فراهم آمد تا آن حد که دکتر بختیار خوشحال از توفیق آتی چمدان سفر خود را بست. اما در آخرین لحظات به روایتی چند نفر از اعضای جبهه ملی و چند مغرض دیگر که قطعاً با وجود بختیار به حیات خود نمی توانستند ادامه دهند، برنامه را ناجوانمردانه بر هم زدند و شاید به این مناسبت بود که او تعدادی از اطرافیان آیت اله را جانوران وحشی خواند!

دکتربختیار در الغای سلطنت منحوس پهلوی واعلام جمهوری مصمم بود، منتها از مقاومت ارتشیها و توسل آنان به کودتا و خونریزی واهمه داشت و می خواست به نحو آرامی این کار را انجام دهد و مقاومت ارتشیها راخنثی سازد. بناراین لازم بود این مسائل پشت پرده را مستقیماً به آیت اله بگوید، مطالب و اسراری که به هیچوجه در تلفن و نامه نمی گنجیدند و با پیک منتقل نمی شدند. با نهایت تأسف این ملاقات که می توانست فوق العاده با ارزش و ثمربخش باشد صورت نگرفت، اما افتخار تلاش صادقانه برای حفظ منافع ملک وملت با پیش بینی مفاسد درهم ریختگیها و هرج ومرجها که می شد از طریق این ملاقات مانع گردید، برای بختیار باقی ماند.

پنجم - در میان اضطراب و هیجان تمام مردم و با وجود خطرات مسلم ولمس شدنی و در برابراهانتها وادعاهای مبنی بر « غیرقانونی بودن دولت » آیت اله خمینی  را به سلامت و بدون هیچگونه برخوردی وارد مملکت نمود ومانع ازاین شد که درمیان آنهمه شایعات درمورد وجود تروریستهای اسرائیلی و نقشه ربودن « آقا » از فرودگاه وانفجارهواپیما اتفاق ناگواری به وجود آید. شک نیست که مخالفین دکتر بختیار این به خیر گذشتن ماجرا رانیز امری عادی وصرفاً ناشی از قدرت مردم وطرفداران آیت اله (که دراثرات و وجود این قدرت فی نفسه تردیدی نیست) تلقی و آرامش و ورود بدون خطرمشارالیه راحادثه ای محتوم خواهند دانست، و قبول نخواهند کرد که بعدها آنان که قدرت این دیوانگی یعنی هر نوع خرابکاری عظیم را داشتند و از این کار بازداشته شدند و به دست انقلابیون معدوم گردیدند چقدر از اشتباه(!) خود متأسف شدند و بختیار را نفرین نمودند.

ششم -  دکتربختیار دو لایحه مهم را که از روز نخست وزیری اش وعده کرده بود تهیه کرد و به تصویب رسانید: انحلال ساواک ومحاکمه وزراء و چپاولگران بیست وپنچ سال گذشته.

اگر چه وقایع ٢٢ بهمن ماه و واژگون شدن رژیم مملکت این لوایح وآثار آن را چون سیلی خروشان شست و باخود برد و مقایسه اتفاقات و دگرگونیهای بعد از ٢٢/١١/١٣٥٧ با موقعیت مملکت پیش از آن تاریخ که مبنای تصمیمات بر قاعده و قانونی می بایست قرار گیرد، درست نخواهد بود ولی می خواهم یاد آوری کنم که وعده ها انجام گردید. نمی دانم انحلال یک سازمان مخوف ریشه دار و کوتاه کردن چنگال خون آشام آن از سر وسینه ملت با برنامه های منطقی و با نظارت مردم به صلاح نزدیکتر بود یا به زیرزمین فرستادن چندین هزار مأمور کارآزموده مسلح وآشنا به انواع تحریکات و آدم کشیها ؟

( متأسفانه در حال نگارش این یاددشتها هر روز از تحریکات و دسیسه های ساواکیها اطلاعاتی انتشار می یابد و روزی نیست که جوانان پاسداربی تجربه به دست عوامل مخفی کشته نشوند. میدانیم که تا این تاریخ تعداد معدودی از ساواکیها گرفتار شده اند، و شک نیست که در آینده چنانچه سازمانی بیابند به هر اقدامی در بطن کمیته ها و در لباس مقامات عالی و دانی قادر خواهند بود!!) در مورد محاکمه منطقی ودنیا پسند آدم کشان و دزدان و رجاله های مملکت برباده نیز به همین ترتیب می توان استدلال کرد. آیا بهتر نبود محاکمات به صورتی درمی آمد که مشتی خائن وطن فروش قیافه مظلوم پیدا نکنند واعدام قانونی و به حق آنان صورت کشتار ناشی از انتقام شخصی یا بستن دهانهایی که زیادی می دانستند را به خود نگیرد ؟

جواب لابد این است که خیر تنها چاره درد و راه برطرف ساختن فساد وآثار جنایات همین مقابله انقلابی بی محابا و سوزاندن خشک وترباهم وبه دست امثال شیخ صادق خلخالیها بود وبس واقدامات دیگر کارساز نبود!!

هفتم - دکتربختیار تسلط به مسائل مختلف و وسعت اطلاعات و دانش خود را در پیامها ومصاحبه های متعدد طی مدت بسیار کوتاه حکومتش به اثبات رسانید و از این راه بود که تعداد کثیری او و حرفها و برنامه هایش را ایده آل خود شناختند و مجذوبش شدند. در او بدون تردید یک « منش » و « شخصیت » خاص متجلی بود که دشمنانش نیز این صفات رامی شناختند. زمانی که در میان آشفتگیهای مملکت و نافرمانیهای ارتشیان عده ای او را بختیار بی اختیار لقب دادند به خوبی می دانستند که در مورد شخص او بی انصافی میکنند! البته هنوز آنموقع « اختیار »، « قدرت »، و « تسلط » دولت موقت انقلابی را تجربه نکرده بودند تا دستگیرشان شود که این آقای بازرگان و وزرایش هستند که دولت با اختیار(!)اند یا کمیته فلان و حضرت حجت الاسلام بهمان ؟

او در گفتگوها و مصاحبه ها اگر از کلمانسو، دکتر مصدق، دوگل و سایر بزرگان تاریخ نقل قول نمی کرد وشاهد مثال نمی آورد لااقل از کلثوم ننه نمی گفت.

قطعاً در این مورد مخبرین خارجی و آنهایی که نخست وزیران زیادی را با حرفهای قالبی تکراری و تذبذبهای مشمئزکننده دیده بودند می توانستند بهتر قضاوت نمایند. اما دکتربختیار با روش همیشگی خود در این مصاحبه ها بی پروائی ها و حقیقت گوئی های زیاده از حدی را مرتکب شد و فراموش کرد که به قول یکی از دوستان حزبی انسان، به ویژه مرد سیاستمدار، مرغ «حق گو» نیست که مدام حق حق بگوید!.

در این مصاحبه ها با مخبرین داخلی و خارجی بود که کلمات قصاری از او به جای ماند نظیر این گفته ها که: « در اصول نه با شاه سازش می کنم نه با خمینی » ، « یک مملکت یک دولت »، « در زندگی لحظاتی پیش می آید که باید ایستاد و گفت نه »، « از چنگال یک رژیم پوسیده وسانسوریک ساواک رها شدیم اما متأسفانه اختناق جدید و ساواکهای جدیدی جانشین وضع گذشته می شود »، « حضرت آیت اله پس از بازگشت به میهن از آن حالت افسانه ای خارج می شود »، « من تاکنون کتابی در مورد جمهوری اسلامی نخوانده ام وچیزی از آن نمی دانم، دیگران هم بیش از من نمی دانند! »، « ازنزدیکان آیت اله که او را احاطه کرده اند تعدادی نظیر جانوران وحشی هستند »، « حضرات روحانیون می توانند دور قم را دیواری بکشند و در آنجا واتیکانی برای خود بسازند » و ...

دکتربختیار بعد از ظهر ٢٢/١١/١٣٥٧ در حالیکه ناهار مختصر خود را نخورده بود، در میان دود و خون و آتش حاکم بر تهران و با ملاحظه تغییر بازیها و سرنوشت از نخست وزیری خارج شد و به نقطه نامعلومی رفت و در زمانی که به قدرت رسیدگان انقلابی! وروزنامه نویسان در خم رنگ تغییر چهره داده، برای خوش خدمتی فحش نثارش می کردند و معدودی روزنامه نویس با شخصیت وصاحب عقیده با احتیاط اشاراتی به خصوصیات و پیش بینهای او می نمودند، از نظرها غایب شد.

من این مقال را به همین جا تمام می کنم و رقم زدن کامل خوب وبد دولت مستعجل دکترشاپوربختیار را به زمانه که دارای ورق و دفتر و دیوانی است وامیگذارم. اما دلم می خواهد همچنان که در حدود هفت ماه پیش او در مقدمه کتاب « برای آگاهی نسل جوان » نوشته احمد خلیل اله مقدم پیرامون شخصیت دکتر محمد مصدق بیتی را نوشت، من هم همان بیت را در اینجا بیاورم . آن بیت این است:

نقش تودر زمانه بماند چنانکه هست               تاریخ حکم آینه دارد هر آینه ،.

٢٩ اسفند ماه  ١٣٥٧ -  شیراز

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به نهضت مقاومت ملی ايران