بازگشت به صفحه اول

 
 
 

گفتگو با دكتر بختيار

به مناسبت 16 ديماه سالگرد آغاز حکومت او

(بخش  پنجم)

ديدار با خمينی

سئوال - آقای بختيار شما گفتنيد كه ميدانستيد كه در صورت پيروزی خمينی چه بروز كشور خواهد آمد و ميدانيم كه شما قصد داشتيد با خمينی قبل از پيروزيش، قبل از تثبيت فتنه اش،‌ ديدار بكنيد مقصودتان از اين سفر چنانچه با ملاقات موافقت ميكرد چه بود؟

آيا توافق بخصوصی ميخواستيد با او داشته باشيد ؟

دكتر بختيار - بايد عرض كنم كه اين فكر شخص خود من بود. هيچكس در اينكار،‌ نه مشاورين من،‌ نه وزرای كابينه نه دوستان من، هيچكس مرا در اين راه ترغيب نكرد. اين يك عمل سياسی صحيحی بنظر خود من بود كه انجام دادم و دليل اش هم اينست كه عرض ميكنم: يك مردی بناحق سواريك عده ای مردم بدون آگاهی سياسی و ستم كشيده و محروميت ديده شده بود، عده كثيری از مردم به خمينی اعتقاد پيدا كرده بودند. همانطور هم كه اشاره كرديم خارجيها هم مخصوصاً ماههای آخر از دامن زدن باين فتنه كوتاهی نميكردند. من فكر پنجاه سال ديگر را ميكردم كه مردم تاريخ را كه ميخوانند بگويند اگر اين آقای بختيار، كه از نظر سن تقريباً جای پسر آقای خمينی بود، اگر ميرفت به پاريس بعنوان يك ايرانی و با اين مرد، همانطور كه عده ای ميرفتند و ميآمدند، مسائل ايران را مطرح ميكرد.

ميگفت گرفتاريهای ما اينست كه مردم در عذابند، من سوابقی دارم با اين شرايط آمده ام، اينكارها را ميخواهم بكنم. اگر اينكار را ميكرد چه عيبی داشت ؟ آيا اين خود خواهی نبوده ؟ اين آقای بختيار زياد از خودش راضی نبوده كه نيامد يك از خود گذشتگی بكند، بگويد ببينم اين سيد چه ميگويد؟ روی اين فكر من اين تصميم را گرفتم و يك متنی تهيه كردم. روز جمعه ای بود، يادم هست. يكی از دوستان آقای بازرگان را خواستم. بالاخره ما با بازرگان سالها همزندان بوديم و با وجود اختلافات سليقه و طرز تفكری كه داريم و اختلافات راجع به دخالت مذهب در سياست، من او را آدم فاسدی هيچوقت نديدم. كج سليقگی ها و ضعفی هم كه دارد مديون همان دردی است كه دارد كه همه چيز را ميخواهد با معادله مذهب حل كند. باين شخص گفتم من حاضرم بروم به اروپا و با آقای خمينی مذاكره بكنم راجع به مسائل و مصائب كشور و اينكه در خارج كشور بعنوان دو ايرانی ما بايستی قبل از هر چيز به منافع مملكت فكر كنيم. غافل از اينكه اين مرد چيزی كه برايش مطرح نيست مملكت است.

من آنوقت راجع باين موضوع تا اين حد روشن نبودم. با وجوديكه اغلب ميگويند بختيار روشن ديد. ولی اينجا را ديگر من نديده بودم. البته شقاوتش را ميدانستم ولی درجه اش را نميدانستم. بالاخره باين شخص گفتم بدون اينكه من تعهدی بسپارم يا استعفا بدهم و ايشان بخواهد بعنوان رهبر ملت ايران با من صحبت بكند، ما بعنوان شاپور بختيار و روح الله خمينی، صحبت بكنيم.

اين موضوع مذاكره شد و اين مذاكره رسيد به سطح بهشتی، بهشتی و مطهری با اصل اين موضوع تا آنجائيكه من اطلاع دارم، موافقت كردند. موضوع را

منعكس كردند و متنی هم كه تهيه شده بود باين مفهوم بود. من تقريبا از حافظه كمك ميگيرم: من، شاپور بختيار كه ساليان دراز برای آزادی، استقلال، و حكومت قانون در اين مملكت مبارزه كرده ام، اكنون كه مملكت در وضع بسيار اسفناكی گرفتار شده، سعی كردم تا ميتوانم حكومت را حكومت قانون بكنم، آن بی عدالتی ها را از بين ببرم و غيره ... تقاضا ميكنم كه وقتی تعيين كنيد كه من به پاريس بيآيم و با آيت الله راجع به آينده ايران و راجع به مسائلی كه هست با هم تبادل نظر بكنيم، و اگر نظری داريد راجع به بعضی مسائل، چون اينهم بر ميگردد به قانون اساسی، با كمال احترام من گوش خواهم داد و در حدود قانون اساسی انجام خواهم داد.

پس تصويب شده بود كه من به پاريس حركت كنم. باز بر ميگردم به قسمت اول كه اگر من اينكار را نمی كردم آن ايراد از طرف پسر شما نسبت بمن حتمی بود كه چه ميشد اگر بختيار اينكار را ميكرد.

نامه كه رسيد - با نظر موافق بهشتی و مطهری، از اين دو نفر اطمينان دارم - بازرگان تلفن كرد بمن، گفتم آقای بازرگان خود شما هم بيآييد به نظر من صلاح است. حالا اگر طياره ای نيست با طياره نخست وزيری ميرويم هر دو نفر تا شهر نيس، از آنجا شما با يك طياره ديگر ميتوانيد مستقيماً برويد پيش آقای خمينی و من ميروم منزل يكی از نزديكانم و روز بعد به پاريس ميآيم و با ايشان صحبت ميكنم. يك مقداری تنها يك مقداری هم با حضور شما، هر طوری كه خود شما ترتيبش را بدهيد ولی بودن شما در آنجا مانع صحبت من نخواهد بود.

بازرگان گفت كه من هم نظر موافق دادم و موضوع را به آقای بهشتی گفتم. من تلفن كردم به وزارت خارجه كه برای من و دو تا از وزرای كابينه و دو سه نفر هم كه يك گرفتاری داشتند كه طياره پيدا نمی كردند، كه پاسپورت هايی كه لازم است صادر بكنند. و حتی يك مقداری پول هم فرستادم از بانك آوردند، سی چهل هزار فرانك برای اينكه مخارج رفتن و آمدن آنجامان تأمين بشود.

ساعت 12 شب، من اطمينان داشتم كه فردا شنبه حركت ميكنم و با اين فكر خوابيدم. صبح كه بيدار شدم ديدم كه گفتند كه آقا قبول كرده بود ولی عدول كرده است. من ميدانم كه بهيچ عنوان با خمينی نميتوانستم توافق كنم. من ميدانستم و حالا بيشتر از آنوقت ميدانم، كه ما به دو زبان و از دو چيز مختلف صحبت می كنيم. من از ملت و ايران صحبت می كنم، او از امت و اسلام صحبت ميكند. ما با هم نميتوانيم وجه مشتركی داشته باشيم. من از ترقی وتكنولوژی دنيای روبه تمدن صحبت ميكنم، او ميخواهد ما را برگرداند به 1400 سال پيش، خيلی بعيد ميبود، ولی اينكار كه نشد من حداكثر استفاده را كردم برای همان منظوری كه عرض كردم.

وقتی كه تاريخ نوشته خواهد شد همه خواهند گفت: بختيار خواست بيآيد. با وجود تمام فحش هائيكه ميخورد. با تمام مرده بادها كه می شنيد خواست بيآيد يك گرهی را اگر ميتواند با يك شانس در هزار شانس، باز كند. حالا كی مانع اين ملاقات شد.

مسلماً اسم سه چهار نفر قطعی است. يكی از افتخارات آقای ابوالحسن بنی صدر اينست كه من مانع شدم. ديديم كه بآنجا رسيد كه بايد برسد. يكی خانم سنجابی و آقای سنجابی، اينها را ميگويم خانم و آقا به جهت اينكه نفوذ اول مال خانم است و بعد مال آقا. سوم خانم فروهر و آقای فروهر، اينها روی آن كوته نظری، روی حقارت و تنك مايگی كه دارند، نتوانستند ببينند كاری انجام بشود و آنها سهمی نبرند. بنی صدر بيك روزنامه نويس فرانسوی، كه خودش بمن گفت، گفته بود: اگر نفس بختيار به خمينی ميرسيد امكان داشت كه آقا خيلی از اين شدتی كه داشت كاسته بشود و جا بزند، و نفع ما در اين نبود. انقلاب اسلامی بايستی ميشد و لازم بود كه ما اين ملاقات را بهم بزنيم. اين آقا برای اينكه رئيس جمهوری بشود آن بدبخت هم برای اينكه، چه عرض كنم. پس اين سفر پاريس هم باين دليل بود كه عرض كردم. يا موافقت ميكرد و من به پاريس ميآمدم، كه من برنده بودم، يا مخالفت ميكرد و من نمی آمدم، من ميگفتم سعی خودم را كردم او قبول نكرد. در اين صورت من چيزی از دست نمی دادم بهر حال اگر می آمدم 50 سال هم با او بحث ميكردم او يك چيز می گفت، بنده هم يك چيز ديگر، ولی اقلا ًاين راحتی وجدان برای من بود كه خواستم حداكثر تلاش خودم را برای اينكه اينقدر بدبختی و نكبت به مملكت ما نرسد بكنم. نشد تقصير اوست و وقتی كه وارد ايران شد، يك جمله ای گفتم كه متأسفانه توی روزنامه ها نديديم، نه اروپايی، نه ايرانی، گفتم : شاه كه رفت، قانون كه اجرا ميشود با نهايت آزادی، منبعد اگز يكنفر ايرانی كشته شد خون آن يكنفر را من بحساب آقای خمينی می گذارم، همانوقتی كه در ايران بود. و آنوقت من خيال ميكردم كه به يك چيز مختصری سروته موضوع تمام ميشود ولی امروز می بينم كه نه اصلاً برنامه قساوت و آدمكشی از آن مقياسی كه من فكر ميكردم خيلی فراتر رفته است.

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به دکتر بختيار