بازگشت به صفحه اول

 

 
 

قابل توجه خوانندگان محترم : این مصاحبه مربرط به سال گذشته(1386) میباشد، بمناسبت چهلمین سالگرد "درگذشت" غلامرضا تختی.

مصاحبه از سایت رادیو زمانه اقتباس شده است.                      http://radiozamaaneh.com/Mohebbi/2008/01/print_post_15.html

تغییرات فقط شامل اضافه نمودن عکسها و حذف تاریخ سالگرد میباشد.

مصاحبه گر: فرنگیس محبی

گفتگو با بابک تختی، فرزند غلامرضا تختی به مناسبت سالگرد درگذشت پدرش

مهم، زندگی تختی بود؛ نه دلیل مرگش

۱۷ دی‌ماه، سالگرد درگذشت غلامرضا تختی است. او در شهریور ماه ۱۳۰۹ در تهران متولد شد و در سن ۳۷ سالگی در سال ۱۳۴۶ بدرود حیات گفت.

تختی در دوران ورزشی‌اش مدال‌های زیادی برای ایران به ارمغان آورد که از آن جمله به ۹ مدال طلا، قهرمانی در المپیک و بازی‌های آسیایی و حضور او در چهار دوره‌ی المپیک می‌توان اشاره کرد.

اما جدا از موفقیت‌های ورزشی تختی در صحنه‌های بین‌المللی، این شخصیت ویژه و روحیه جوانمردی اوست که نام تختی را تا کنون زنده نگاه داشته. کوشش او در جمع‌آوری پول برای زلزله‌زدگان بویین‌زهرا در دهه‌ی ۴۰، نمونه‌ای از خصوصیات مردم‌دوستی او و حمایت مردم از او در این امر و نشان‌گر محبوبیت او در میان مردم بود.

درازمدت بودن دوران قهرمانی تختی، خصوصیات والای او و قهرمانانه ایستادن در برابر حکومت وقت، اسطوره‌ی افسانه‌ای از این کشتی‌گیر ایران ساخت. مرگ تختی در زمانی که هنوز قادر بود به عنوان کشتی‌گیر و مربی خدمات زیادی به ورزش ایران بکند، ضایعه‌ی بزرگی برای کشور بود.

غلامرضا تختی، تا چند سال قبل از مرگش مورد مهر و محبت محمدرضاشاه پهلوی قرار داشت که به ورزش و ورزشکاران علاقه‌ی زیادی نشان می‌داد. اما نزدیکی او به شخصیت‌های وابسته به جبهه ملی و هواداران دکتر محمد مصدق و عضویت او در جبهه ملی، رفته رفته او را از نظام حاکم بر ایران دور کرد و سرانجام شرکت او در یک میتینگ جبهه ملی در میدان جلالیه تهران، او را مورد بی‌مهری کامل دستگاه قرار داد.

از این رو، پس از مرگ تختی در اتاق هتلی به نام آتلانتیک - که علت آن خودکشی اعلام شد - این شایعه بر سر زبان‌ها افتاد که او به دست رژیم و دستگاه امنیتی آن کشته شده.

غلامرضا تختی در سال ۱۳۴۵ با شهلا توکلی ازدواج کرد که حاصل آن فرزندی به نام بابک است که در سال ۱۳۴۶ متولد شد. در مورد شخصیت ویژه‌ی غلامرضا تختی با بابک پسر او گفتگویی داشتیم.

بابک تختی، فرزند غلامرضا تختی: مهم‌ترین چیزی که در زندگی تختی به نظرم وجود داشته و خب خیلی متمایز است و همیشه خودش را به روشنی به رخ آدم می‌کشد، این است که در آن دوره که یک دوره شکست است بعد از کودتای ۲۸ مرداد (بود) و ورزشکاران، شاید در آن‌جا اثری داشت، تختی آمد و خودش را به حکومت نفروخت و در واقع جانب مملکت را گرفت. فکر می‌کنم که این راز زندگی تختی بود و از همه چیز مهم‌تر در زندگی تختی به چشم من آمده است .

۴۰ سال است که از مرگ تختی می‌گذرد و نام تختی همچنان زنده است و روحیات پهلوانی تختی بر سر زبان‌هاست. شما این رابطه جاودانی تختی با مردم را که خیلی از آن‌ها در زمان مرگ تختی هنوز به دنیا نیامده بودند، چگونه توجیه می‌کنید؟

بگذارید اشاره کنم به چیزی که در صحبت و سؤال خودتان است. شما اشاره به پهلوانی کردید. چندین سال پیش هم‌زمان با زلزله بم، فدراسیون کشتی از من دعوت کرد که در جلسه‌ای شرکت کنم که برای سالمرگ پدرم می‌خواهند بگیرند. جلسه‌ای مقدماتی برای چگونگی برگزاری آن مراسم بود و وقتی من وارد فدراسیون شدم، کمی دیر رسیده بودم و همه‌ی دوستان نشسته بودند. من نمی‌دانستم که فرض بفرمایید خبرنگاری هم هست یا نه.

آن‌جا از من نظر خواستند و من گفتم از این حالت کلیشه‌ای این مراسم را در واقع بیرون بیاوریم. مثلاً از بزرگان و اندیشمندانی دعوت کنید و راجع به مسائل فرهنگی که در واقع تختی و یا از تبار تختی با آن مرتبطند، حرف زده شود. بعد هم به این اشاره کردم که گفتم مثلاً این واژه‌ی «جهان‌پهلوان» که به تختی می‌گویید غلط است و تختی قهرمان است.

این البته حرف یک بزرگی است که من در آن موقع اسمش را نیاوردم؛ چون جو بعد خیلی به هم ریخت که جهان‌پهلوان واژه‌ی درستی برای توصیف کسی است که ما مثل تختی می‌شناسیمش. حرف آن بزرگ این است که در واقع این واژه، ترجمه‌ی «world champion» است که در شاهنامه‌ هم به رستم اطلاق می‌شود. در صورتی که تختی برای ما قهرمان است.

من صحبت این را کردم؛ و آن‌جا یک خبرنگاری بود و این یک بازتاب خیلی گسترده‌ای پیدا کرد و در واقع من را تقبیح کردند که چرا چنین حرفی را زده‌ای و من دیگر نگفتم که این حرف چه کسی است؛ در صورتی که تختی، جهان‌پهلوان ما نیست؛ رستم جهان‌پهلوان ماست که زور بازو دارد. ولی تختی به خاطر زور بازویش نیست که تختی است؛ تختی قهرمان دوران ماست.

ما می‌گوییم مصدق قهرمان دوران ماست و نمی‌گوییم که مصدق جهان‌پهلوان ماست. این هم خیلی به نظر من بحث مهمی نیست. اگر من می‌دانستم که به فرض خبرنگاری هم هست، آن موقع بیشتر این را توضیح می‌دادم. بعدش هم آن قدر آشوب شد که من ترجیح دادم سکوت کنم.

ببینید، بیشتر بار سیاسی همه چیز در ایران به چشم می‌خورد یا من فکر می‌کنم که در این یکی کاملاً سیاسی بود و البته سؤال شما را اصلاً جواب ندادم.

من فکر می‌کنم بیشتر از همه، زمانی بود که در آن فضای روحیه شکست‌خورده‌ی مردم بعد از ۲۸ مرداد و آدم‌هایی مثل شعبان جعفری که قداره می‌کشیدند و مثلاً دکتر فاطمی را که به ضرب چاقو زدند، تختی آمد و شکل و شمایل دیگری از ورزشکاران نشان داد.

چرا فکر می‌کنید که این قدر جوان‌ها به تختی علاقه‌مندند؟

اتفاقا این برای خود من هم حیرت‌انگیز است. خود من و نسل من هم تختی را ندیدیم و دیگر از ما کوچک‌ترهم که هیچ چیزی در ذهنشان ندارند. من فکر می‌کنم که گم‌شده‌‌شان را در تختی پیدا می‌کنند. این به نوعی تعریف اسطوره است که ما آرزوهایمان را در یک نفری متبلور می‌بینیم.

سؤالی که پیش می‌آید که پس از گذشت ۴۰ سال، شاید دیگر خیلی مهم نباشد، این است که بعد از این همه سال راجع به ابهام در مرگ تختی صحبت می‌شود. شما خودتان هم اگر درست یادم باشد، تحقیقاتی در این مورد کردید و کتابی در این مورد نوشتید. کتاب شما هم به این ابهامات پایان نداده. آیا در فکر شما هنوز علت مرگ تختی روشن نیست؟

من چنین کتابی در مورد تختی ننوشتم. قصد داشتم که این کار را بکنم؛ ولی بعد به دلایلی منصرف شدم. من پاسخ مشخص بله یا خیر نمی‌توانم به این سؤال بدهم. به دلیل این‌که برای هیچ کدامشان سند ندارم. نه می‌توانم سندی بدهم که تختی را کشتند و نه می‌توانم سندی بدهم که تختی خودکشی کرده. دلایلی برای هر دویش هست که مثلا برای خودکشی‌اش می‌توان این را تعبیر کرد به این که تختی خودکشی کرده؛ چون (با وجود) سن و سال کمی داشته، چرا وصیت‌نامه نوشته.

ولی از آن طرف هم دلایلی برای مرگش هست که دلایلی برای این هست که او را کشتند. حتی همین سند را بعضی از دوستان سیاسی تختی که متأسفانه حالا در بین ما نیستند، می‌ گفتند که آدم‌هایی که فعالیت سیاسی می‌کردند و مقداری آشکار شده بود تضاد تختی با دولت وقت طبیعی بود که مثلاً وصیت‌نامه داشته باشد.

مثلاً یک ابهام دیگر که من خودم در چیزهایی که بعد از مرگش دیدم به جا مانده، یک نامه به دادستان است. حالا من خودم کم دستم به قلم است، اگر می‌خواستم خودکشی کنم، هیچ وقت به دادستان نامه نمی‌نوشتم و به جای این نامه، برای زنم می‌نوشتم که به این دلیل خودکشی کردم. یک دفتری که خاطرات یک سال گذشته‌اش در آن بود، همه‌ی آن با خودکار یک‌رنگ است.

برای همین من نمی‌توانم مسجل کنم و بگویم که تختی را کشتند یا خودکشی کرده. این را بارها گفتم که واقعاً برای من اهمیت ندارد که به چه شکلی این اتفاق افتاده. مهم زندگی خود تختی بود که آن خیلی آشکار است و در واقع در نسل خودش که خوب شناخته شد و بعد هم انتقال پیدا می‌کند و نشانه‌اش هم همین علاقه‌ی جوان‌ها به تختی است.

آن عده‌ای که معتقدند تختی خودکشی کرده؛ حالا به دلایلی که آن‌ها اعتقاد دارند چه مالی بوده و چه خانوادگی و چه منزوی شدن بوده، با این وجود، هنوز رژیم سابق را در مرگ تختی مسئول می‌دانند. نظر شما چیست؟

ببینید این بی‌تردید درست است و من قبلاً این را گفتم. کشتن آدم‌ها فقط گلوله در سرشان خالی کردن نیست. وقتی که تختی را در استادیوم‌ها راه نمی‌دادند و اجازه نمی دادند که کشتی بگیرد یا به زور می‌فرستادندش، یعنی زمینه‌چینی می‌کردند که مجبور شود در مسابقات جهانی شرکت کند؛ ولی اجازه نمی‌دادند که حریف تمرینی داشته باشد. بقیه حریفانش را منع می‌کردند که با ایشان تمرین کنند. این‌ها در واقع یک جور کشتن است.

آن اتفاق معروف که او را در سالن راه ندادند، این برای کسی که همه‌ی عمرش را در سالن ورزشی گذرانده است، خیلی دردناک است. طرد و منفورش کنند، بدون تردید این خودش یعنی کشتن دیگر.

از این مسأله که بگذریم، چند سال پیش که من با شما صحبت کردم، دلتـان

می‌خواست که بنیادی به نام بنیاد تختی درست شود و مثل این‌که تا آن‌جایی که به خاطر دارم، صحبت‌هایی هم در این مورد کرده بودید. آیا به جایی هم رسید و یا برنامه‌ی دیگری را در این زمینه دارید؟

نه این بنیاد هم به جایی نرسید و اتفاقاً من یک مطلبی به مناسبت درگذشتش امسال نوشتم که در ایران چاپ شد و به این هم اشاره کردم. خیلی تغییر شکل پیدا کرد و در واقع آن بنیادی که ما می‌خواستیم و مد نظر من بود، بیشتر برای همین بود و همین تأکید در وجودی از تختی بود که شاید امروز نیاز به آن بیشتر حس می‌شود و من بیشتر منظورم به وجوه فرهنگی تختی است که با پادرمیانی تختی می‌توانیم از پتانسیل‌ها استفاده کنیم.

چیزی که من در پی آن بودم و قرار بود شهرداری دوران آقای کرباسچی که این کار را تقبل کرده بود انجام دهد، این بود که خانه‌ی تختی بازسازی و تبدیل به موزه شود. هم آرشیوی از ورزش کشور باشد، هم به بقیه مسائل بپردازد که منتهی آن خانه خراب شد و آن گرفتاری‌ها برای آقای کرباسچی پیش آمد و این معلق ماند.

بعد هم یکی از دلایلی که من این بنیاد را تعقیب نکردم، این بود که حفظ استقلالش از لحاظ سیاسی بسیار سخت بود و این چیزی بود که برای من اهمیت داشت و خب، این کار دشواری است.

آیا چیزی است که خودتان مایل هستید از تختی بگویید؟ دوست دارید از تختی چه طور یاد بشود، چگونه در خاطره‌ها بماند؟ آیا گفته‌ای از گفته‌های تختی هست که در ذهن شما نقش بسته باشد؟

در واقع آن جمله ای که این روزها خیلی به یادم می‌آید، این است که در مسابقه آقای احتشام‌زاده با حریف ژاپنی در باشگاه دانشگاه تهران از پدرم دعوت می‌کنند یا گذرش از آن‌جا می‌افتد و سری به آن مسابقه می‌زند. وقتی وارد سالن می‌شود دانشجویان خیلی تشویقش می‌کنند و از او می‌خواهند که حرفی بزند.

می‌گوید من امیدم به شما دانشجویان است. با این فشاری که این روزها در ایران به دانشجویان وارد می‌شود و با اخباری که من این روزها در این باره می‌خوانم، خیلی صدای این جمله‌اش را می‌شنوم.

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به نهضت ملی