بازگشت به صفحه اول

 

 
 

ميزگرد ماهنامه ايران مهر در روز دوشنبه چهارم ارديبهشت ماه با حضور سروران گرامي، سرهنگ بازنشسته نصراله توکلي نيشابوری، دکتر داوود هرميداس باوند، مهندس کورش زعيم، مهندس بهاء الدين ادب، رضا دلبری و عيسي خان حاتمي دربارۀ ((سياست خارجي و منافع ملي کشور))  برگزار گرديد.

ماهنامه ايران مهر

مقدمه: سياست خارجي ايران در دوران قاجار بويژه پس از آنکه  درزمان ناصرالدين شاه همگي اعتبار گذشته ايران را از دست دادند، توانستند با يک توازن بين منافع انگلستان و روسيه پادشاهي لرزان خود را از فروپاشي نگهداري نمايند. در دوران پس از ناصرالدين شاه هم اين نگرش که تحت عنوان موازنه مثبت در سياست خارجي کشورمعمول شد، که يک امتياز به انگلستان مي دادند و يک امتياز به روسيه که بدينگونه بتوانند استقلال کشور را حفظ نمايند. اين سياست تا واژگوني رژيم تزاري در روسيه ادامه يافت. پس از حکومت رضاشاه که سياست کشوريک مقدار نزديکي به انگلستان پيدا کرد و در مسائل کلان خارجي ما از سياست انگلستان پيروي مي کرديم. پس از واژگوني حکومت رضا شاه در1320 به بعد با توجه به تغيير نظام بين المللي و  بوجود آمدن نظام دو قطبي و جنگ سرد در کشور ما يک سياستي بوجود آمد که روانشاد دکتر مصدق بنيانگذار آن گرديد و آن سياست  به موازنه منفي معروف گرديد. يعني منافع ملي ايران را بدون دادن امتياز به خارجيان حفظ نمائيم. ندادن نفت شمال به شوروي و بيرون راندن ارتش سرخ از آذربايجان و بويژه ملي شدن صنعت نفت ناشي از اين سياست بود. پس کودتا برعليه مصدق در امرداد 1332 کشور ما  رسماً  سياست جديدي و آن نزديکي به امريکا بود را پذيرفت و اما در آن سياست تلاش نمودند در پاره اي مسائل منافع ملي را در نظر بگيرند متوليان حکومت اين سياست را سياست مستقل ملي ناميدند. پس ازانقلاب اسلامي سردمداران حکومت سياست نه شرقي و نه غربي را اساس سياست خارجي خود قرار دادند، اين سياست بر مبناي دشمني با آمريکا پي ريزي شده بود و از جريان گروگانگيري اين سياست رسمي کشور گرديد و تا امروز ادامه دارد.

حاتمي: با توجه به اين که امروز نظام  سلسله مراتبي اي در دنيا حاکم شده که آمريکا در رأس اين نطام سلسله مراتبي قرار گرفته است، بايد در کشور چه سياست خارجي را اتخاذ کنيم که منافع ملي ايران حفظ شود. آيا ادامه سياست دشمني با امريکا به صلاح منافع ملي ما است يا احتياج به تجديد نظر کلي دارد؟

 باوند: سياست خارجي را بايد بر اساس مقتضيات روز و امکانات و فن آوريهاي کشور مد نظر قرار داد- آنچه که اشاره شد در قرن 19 در شرايطي  ايران در قيد تاملات سياسي بين المللي کشانده شد که نهايتاً ما با دو قدرت همسايه به اصطلاح روبرو بوديم ما دو خط مشي را براي استقلال ايران در پيش گرفتيم يکي سياست بهره برداري از رقابتهاي بين دو قدرت و ديگري جلب قدرت سوم. در مورد قدرت سوم تلاشهايي کردند که ما به نتيجه نرسيديم ولي در مورد بهره برداري از رقابتها- در حدود اوايل قرن 19 تا حدودي ميتوان گفت سياست موازنه مثبت که در نيمه دوم تبديل شد به پديده متقابل قدرتهاي مطرح شده به اسم ناسيوناليسم درغرب؛  بنابراين با فرايند بسيار زيان باري براي کشور مواجه شديم حتي در انقلاب مشروطيت که براي تغيير چنان وضعيتي و رهايي از آن وضعيت آن هم به دليل جريانات خاص انقلاب مشروطه دچار اختلال شد و برخي از قدرتهاي خارجي از انقلاب مشروطه استفاده ابزاري مي کردند براي نيل به هدف خاصي که 1- خارج کردن دربار از نفوذ روسيه و 2- وادار کردن روسيه به تقسيم ايران در محدوده اي خاص که پيشنهاداتي دربارۀ تقسيم ايران بود که در سال 1998 پيشنهاد شده بود، که روسيه در آن تاريخ استقبال نکرد و درمرکز وشمال ايران منابع اقتصادي؛ تجاري داشت و دستش هم باز بود براي رسيدن به سمت جنوب. در نتيجه شرايطي که وجود داشت بخصوص شکست روسيه از ژاپن، انقلاب 1905، ناکامي روسيه در بالکان در مقابل اتريش وترکيبات سياسي که در اروپا وارد شده بود نهايتاً روسيه با ميانجيگري فرانسه تن به تقسيم ايران و مناطق حائل داد. انگلستان بدينگونه سلطه بلامنازعش در منطقه خليج فارس محفوظ ماند و بنابراين يکسال پس از انقلاب مشروطيت عهدنامه 1907 تقسيم ايران به مناطق نفوذ بين انگلستان و روسيه انجام گرفت

حال  اين سؤال مطرح مي شود که چرا اين دو کشوربه اين نتيجه رسيدند که انقلاب مشروطه را نابود کنند، چون مي ترسيدند براي اينکه قابل قبول نبود که يکسال از انقلاب مشروطه نگذشته بود که در همسايگي آن در روسيه يک انقلاب مشابه شکل بگيرد.

براي انگلستان اگرمشروطه در ايران شکوفا مي شد انقلاب مشروطيت به منزله يک جرقه اي بود براي اشتعال يک قيام و انقلاب در شبه قاره هند وبنابراين دوکشوربراي رسيدن به مقصود و منافع مشترک اين بود که پروسه مشروطيت تحقير شود و نتواند بالندگي خود را بپيمايد.

بعد از جنگ بين المللي اول که شرايط جديدي که در اثر دگرديسي بوجود آمده بود که مي توانست اثر مساعدي داشته باشد براي اينکه مشروطيت و ارزشهاي آنرا احيا کند-براي مقابله با آن يک نظام استبدادي بوسيله رضاشاه به کمک انگلستان بر ايران حاکم شد که اين نظام استبدادي آنچه مربوط به ارزشهاي مشروطه، مشارکت مردم بود که عقيم شد. ولي آنچه که مربوط به نوسازي بود، به نتيجه رسيد. ولي از نظر سياستهاي خارجي در مسائل حياتي و اساسي دقيقاً همسو با منافع انگلستان بود بخصوص که در سال1933 و همچنين عهد نامه 1937 مربوط به اروند رود دقيقاً ايران تسليم خواسته هاي انگلستان شد. بعد از دوران اشغال ايران براي تغيير اين وضع کشورهاي متفق و فضايي در کشور بوجود آمده بود که تداعي کننده ي اين باشد که در کشور استبداد وجود نداشته باشد. تا اينکه ما در دوران نهضت ملي- سياست موازنه منفي را در پيش گرفتيم. و يک موازنه در کشور فعال شده و با استفاده از تضادها و رقابتها- از امکانات بين المللي و همچنين اصول ملي شدن، به نفت به عنوان وسيله اي بود براي استقلال سياسي و اقتصادي کشور از دست خارجي ها نگاه مي کرديم.

ولي با کودتاي 28 مرداد جريان عوض شد که به آن جريان ناسيوناليسم مثبت نام نهاده بودند ولي گرايش ايران بود از آن سياست سنتي به ورود به دنياي غرب که البته اين مقوله تا دهۀ60 ادمه داشت که ايران دقيقاً در جهت طيف منافع غرب قرار داشت ولي بعد از تحولات، رابطه دو ابر قدرت براساس اين مؤلفه ها تنظيم شده است آزادي عمل نسبي براي کشورهايي مثل ايران، طرح هاي اقتصادي صنعتي خاص در کشور شکل گرفت. بنابراين اگر در اتيوپي  يک نظام چپ ايجاد  مي شود در سومالي حکومت از چپ به راست تغيير پيدا مي کند- لشکر کشي بوجود نمي آيد بخاطر مؤلفه هايي که قدرتها قبول کرده بودند و پروسه همزيستي مسالمت آميز بنابر رقابت شکل گرفته بود و فضاي جديدي شکل گرفته بود. بنابراين آن وابستگي تا حدودي تعديل شد. ولي اولويت در هر کار به سوي آمريکا بود و بخصوص مسئله ما در محدوده بازدارندگي محدود قرار داشت. بازدارندگي محدود عبارت از اين است که هر نوع اتکا به خود، غير ممکن بود ومنافع حياتي يکي از طرفها درگير درخليج فارس بود. براي روسيه بنابراين آمريکائيها يک tast fous داشتن که چند تا کشتي عقب افتاده در خليج فارس به عنوان علائم اين بود که در منطقه داراي يک سري علائم حياتي هستند که نسبت به تحولات منطقه نمي توانستند بي تفاوت باشند اين دقيقاً همان چيزي بود که ايران بايد استفاده ميکرد. پس از انقلاب اسلامي سياست نه شرقي نه غربي جمهوري اسلامي که دقيقاً يک سياست پيشتاز بود، چون در شرايط يک نظام انقلابي و نگرش تجزيه طلبانه نسبت به همه ي جهان در پيش مي گيرد و معتقد است روابط بين المللي ساخته، پرداخته قدرتهاي سلطه طلب است و سازمان هاي بين المللي ابزاري هستند در دست اينها، بنابراين ما در پرتو اين نوع تجزيه تحليل اعتقاد مان سياست نه شرقي نه غربي شده بود يعني نمي توانست به اين دليل که هر دو را در اين مقوله قرار مي داد مي توانست قدرت مانور کافي داشته باشد بهره برداري از امکانات و فرصتها را در رأس کار خود قرار دهيم. مثل هر حرکت انقلابي ابتدا به اين مقوله مي رسيد، ولي نهايتاً پيرو نظام بين المللي آن اثرات نفوذ ناپذير خويش را تحميل خواهد کرد که تبديل مي شود به يک تغيير تاکتيکي که يک تغيير استراتژيک بود. بخصوص جنگ هشت ساله مسائلي که در کشور بخاطر جنگ بوجود آمد . اين مرحله هم، همان طور که مستحضريد سه مرحله دارد- مرحله دوران جنگ- مرحله پايان جنگ و دوراني که ايران سعي مي کند وارد تعاملات بين المللي شود و سياست نه شرقي نه غربي را به عنوان فقط يک شعار سر لوحه کار خود قرار دهد مرحله بعدي دوران آقاي خاتمي که دوران تشنج زدايي در سياست خارجي و ورود جريانهاي بين المللي که بازتاب داخلي آن هم شعارهايي همچون جامعه مدني- مرد سالاري دموکراسي- و .... که بعدها تغيير ماهيت پيدا کرد. بنابراين در اين دوره يک فضاي جديدي باز شد و حتي غربيها هم نبايد که به ايران امتيازهايي بدهند که سياست گفتگوي تمدنها که خاتمي مطرح کرد، يکسال قبل صدراعظم آلمان هم همچنين مبحثي را مطرح کرده بود که هيچ گونه بازتابي نداشت. تعهد داشتن فضايي را ايجاد کنند و امتيازهايي هم بدهند تا ايران را بيشتر در تعاملات بين المللي وارد کنند، خاتمي فقط يک رأي آورد که آن هم رأي ايران بود. سالهاي بعد رأي نياورديم.

ولي در دوران آقاي خاتمي که فضاي جديدي به نفع ايران حاکم شده بود ايران رأي آورد و عضو کميسيون حقوق بين المللي شد. الان دوران آقاي احمدي نژاد مسئله اصلي عبارت از سياستي است که اتخاذ شده است بازگشت به دوران اول انقلاب و استمرار ارزشهاي انقلاب . من به اين باورم که چيزي به عنوان استمرارارزشهاي انقلاب وجود ندارد و يکبار يک تغييرات بنيادي اقتصادي- سياسي فرهنگي بوجود آمده و به دنبال آن يک بستر جديد ايجاد مي شود که منطق مشابهي دارد کساني که اين شعار را مطرح کردند و امروز آنرا احياء کردند صرفاً در جهت انبساط قدرت بوسيله گروه خاص خودشان مي باشد.

نظام بين المللي بر پايه دو ستون استوار است يکي پايه جزئي اش است برابري حاکميت کشورها که هر کشور در محافل و مجامع بين المللي يکي از بازيگران نمايشي ميشود. بنابراين وقتي سياست خارجي مي تواند موفق باشد يا قرين موفقيت باشد که توان همسويي داشته باشد با قدرتها. من در اين باره از رويداد فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد را مي گويم تمام اتفاقي که در حول وحوش منطقه ما اتفاق افتاد شرايطي به نفع ايران بود. مواضعي که درحقيقت از سوي برخي از قدرتها اتخاذ شد همسويي با منافع ايران داشت بخصوص بعد از سپتامبر من بر اين باورم که اقداماتي که در افغانستان شد همسويي منافع ايران بود آنچه که در عراق انجام شد در ابتداي امر همسويي با منافع ايران بود تبديل روابط حسنه آمريکا با کشورها يا رقباي منطقه اي ما تبديل به رابطه افغان همسو با منافع ما بود سرکوبي القاعده به نفع ايران بود و درکل فرصتهاي زيادي در اين دوران براي کشور بوجود آمد که ما از اين فرصتها نتوانستيم استفاده بهينه اي بکنيم.

در حال حاضر خط مشي سياستهاي خارجي که اتخاذ شده در کشور- يک خط مشي است که خارج از منافع ملي ايران، عاري از ارزيابي صحيح از وضع موجود نظام بين المللي و در هر حال هم اگر اقدامات منفي کوتاهي انجام شود که ممکن است يک نوع پيروزي تلقي شود و در صورتي محقق مي شود که  صرفاً به عنوان يک رويداد تاکتيکي و يک دريافت موفقيت تاکتيکي تلقي شود و مبنايي شود براي حل مسائل و مشکلات در اين 27 سال جامعه ما را به سوي مشکلات عديده امروزي کشانده است. من بدين باورم که تا مادامي که ما مسائل و مشکلات کشور را با آمريکا حل و فصل نکنيم ما مواجه با مشکلات عديده اي خواهيم بود و خط مشي که در مورد انرژي هسته اي اتخاذ شده و به عنوان يک دستاورد تلقي مي شود من آنرا تأييد مي کنم ولي معتقدم اين دستاورد بايد بر مبنايي باشد براي نيل به توافق نهايي و نه مبنايي باشد براي استمرار راديکاليسم و ادامه جريان کنوني که به طور حتم به يک نتايج فاجعه باري براي کشور و مردم تبديل خواهد شد. توکلي: بطور خلاصه ضمن تأييد بيشتر بيانات و نظرات استاد دکتر باوند، باستحضار ميرسانم که: تأمين منافع بزرگ ملي و مصالح دراز مدت مملکت و حفظ استقلال کشور و صيانت فرهنگ ملي، هيچکدام بدون تحقق دموکراسي ملي، دائمي و پايدار نخواهد ماند.

در واقع هر کشوري به هر پايه از شکوفائي و قدرت نظامي و حتي اقتصادي برسد، در صورت عدم وجود يک دموکراسي حقيقي، محکوم به زوال و سقوط  تدريجي و زودرس خواهد بود.

بطور اصولي منافع و مصالح ملي درازمدت خود ما، و شرايط و اوضاع و احوال کنوني منطقه و جهان، و بويژه شرايط و موقعيت ژئوپوليتيکي سرزمين ايران، اولين پايه و اساس هرگونه برنامه ريزي و اقدامات استراتژيکي معقول است که بايد در تنظيم و تدوين کليه سياست هاي داخلي و خارجي دراز مدت و دوربرد و همچنين کوتاه مدت و نزديک برد ما دائماً مورد توجه قرارداده  شود و هرگز از اين اصول منحرف نشويم. و هرزمان که شرايط زماني ايران زمين و اوضاع و احوال جهاني عوض شود و تجديد نظر در اين سياست ها را ايجاب کند، باز هم اين اصل اساسي و حياتي يعني توجه به مصالح و منافع ملي ميبايد پايه و اساس اين گونه تجديد نظرها باشد.

لرد پالمرستون نخست وزير سالهاي دهه 1860 بريتانيا، در مجلس آن کشور بطور رسمي اعلام کرده بود که ((بريتانيا، دوست و دشمن دائمي ندارد، بريتانيا فقط منافع ملي دائمي دارد)) ما هم بايد هميشه فقط منافع و مصالح ملي دائمي خودمان را مبناي کارها قرار دهيم.

کشور ما از نظر موقعيت ژئوپوليتيک در منطقه اي قرار گرفته که در جهان منحصر بفرد است، سرزمين ما، در شمال غرب کشور با اروپاي متحد و ناتو هم مرز است، در شمال با روسيه (کشورهاي مشترک المنافع روسيه ) ، در شرق با قدرت بزرگ چين 4/1 ميليارد نفري که به يکي از قدرتهاي اقتصادي، نظامي و صنعتي جهان مبدل گشته و با رشد اقتصادي 5/9 درصد درسال پيش بيني ميشود که در دهه 2010 تا 2020 ميلادي يکي از بزرگترين قدرت هاي اقتصادي و نظامي جهان خواهد شد، همجوار هستيم ...  کمي پائين تر در جنوب چين و در اقيانوس هند با کشور هندوستان که با توسعه سريع تکنولوژي و برداشتن گامهاي بلند علمي و اقتصادي ، پيش بيني شده است که در همان دهه 2010 تا 2020 به يکي از قطب هاي بزرگ اقتصادي و نظامي جهان مبدل خواهد شد.

همچنين در جنوب ايران، هزاران کيلومتر مرزهاي آبي ما با خليج فارس  و درياي عمان وجود دارد، که کليه قدرت هاي بزرگ جهان در حوزه هاي مزبور منافع اساسي و امنيتي دارند و بويژه آمريکا و انگلستان قدرتمند، در آن حضور نظامي و نفوذ کامل سياسي دارند.

در هر گونه بررسي و برآورد استراتژيکي قدرت ها و درمنطقه، هر کشوري  نفوذ عميق سياسي و اطلاعاتي و سلطه غير قابل انکار انگلستان را ، در سرتا سر خاورميانه و آسيا منجمله چين و روسيه ناديده و يا دست کم بگيرد، مرتکب بزرگترين اشتباه در برآوردهاي خود خواهد شد.

سرزمين ايران علاوه بر دارابودن درصد معتنابهي از ذخائر نفت وانرژي جهان در شمال در حوزه درياي خزر و ديگر مناطق شمال کشور مانند منطقه سمنان، و همچنين ذخائر بزرگي از نفت در جنوب کشور، از جمله حوزه خوزستان و فلات قاره خليج فارس و ذخائر عظيم حوزه نفتي بلوچستان ايران که گفته ميشود  اگر مورد بهره برداري قرار گيرد خواهد توانست براي ده ها سال  درصدبزرگي از نياز انرژي جهاني را تامين نمايد، درعين حال در شمال کشور با حوزه هاي ذخائرعظيم نفتي جهان در منطقه آسياي ميانه و درياي خزر، و همچنين در غرب و در جنوب کشور با کليه منابع عظيم نفتي خاورميانه همجوار ميباشد، و از نظر ژئواستراتژيکي به  مجموعه اين منابع عظيم انرژي در شمال و جنوب مرزهاي کشور، دسترسي استراتژيکي دارد و بويژه آنکه بعلت وجود مرزهاي آبي طولاني در خليج فارس و همچنين وجود گلوگاه و گذرگاه تنگه هرمز و جزاير ابوموسي و تنب کوچک و بزرگ، بطور بالقوه هميشه مي تواند روي نقل و انتقال نفت منطقه اثر مثبت و يا منفي بگذارد ويا با پيشرفت تکنولوژي امروز جهان بطور بالقوه و يا بالفعل منابع ياد شده را چه در شمال و چه در جنوب با مخاطرات گوناگون روبرو سازد.

مجموعه عواملي که تا اينجا بعرض رسيد، و تأثير اين عوامل، چه از جنبۀ مثبت و چه از جنبۀ منفي آن، مي تواند با رعايت اصل تأمين و حفظ منافع و مصالح ملي،بعنوان مبنائي براي تنظيم هرگونه سياست داخلي و خارجي هدف مند، مورد توجه قرار داده شود.

در مورد سؤال بعدي، بعقيده من کليه تشنجات فعلي جهان در واقع از برخورد و تضاد ريشه دار و عميق ژئوپوليتيکي منافع و مصالح امنيتي و استراتژيکي دوربرد قاره هاي اروپا و آمريکا در برابر يکديگر و همچنين برخورد منافع استراتژيکي دوربرد کشورهاي اروپا و آمريکا در برابر آسيا سرچشمه و نشئت ميگيرد و بحران فعلي و چندين ساله اخيرکشور ما  در حقيقت گوشه اي از اين برخوردها و تضادهاي بين اروپا و آمريکا است.

در حال حاضر آمريکا با صدور بيانيه هاي مربوط به استقرار دموکراسي و تغييرات مورد نظر در خاورميانه عملاً قطع سلطه و نفوذ جهاني اروپا روي مناطق آسيائي و افريقائي را نشانه گرفته است. و اگر سازش و توافقي  هم بين آنها و به تبع آنها با ديگران برقرار گردد. محققاً موقتي خواهد بود.

در محاسبات و مطالعات و برنامه ريزي ها و اقدامات استراتژيکي و امنيتي معمولاًبه استعداد هاي

بالقوه و يا پتانسيل قدرت ها  توجه ميشود و در اوضاع و احوال کنوني هم اقدامات دوربرد قدرت هاي جهاني با نگاه به امکانات بالقوه طرف مقابل جهت گيري ميشود، حداقل امتياز استقرار دموکراسي و مردم سالاري حقيقي در کشورهاي خاورميانه براي قدرت هاي بزرگ، آنست که تا اندازه اي براي آنها اعتماد سازي ميشود و مطمئن خواهند شد که بخاطر حفظ مصالح امنيتي ملت هاي مربوطه، حاکميت هاي  دموکراتيک و مردم سالار سعي خواهند کرد که خردمندانه عمل کنند و تحت تاثير نفوذ قدرت هاي متخاصم ديگر قرار نگرفته واز اقدامات نسنجيده و ماجراجويانه اي که با منافع و مصالح ملي و تماميت کشورشان مغايرت دارد، بپرهيزند.    

ادب: با توجه به اينکه سياست کشورما پس از انقلاب به نه شرقي نه غربي جمهوري اسلامي تغيير پيدا کرد و بحث مهم امريکا ستيزي در کشور شکل گرفت ما که در سالهاي اخير در مؤلفه هايي که به عنوان راهنما براي سياست خارجي شکل گرفتند به معناي قدرت مملکت و مصلحت مي باشد. سياستهاي کشور بر مبناي سراصل فوق شکل گرفته است با توجه به اين که در حال حاضر ديپلماسي ما آيا درجهت منافع ملي هست يا خير و چه کاري ما بايد انجام دهيم که منافع ملي ما محفوظ بماند. بايد عرض کنم که ابتدا ما بايد يکبار ديگر همه چيز را براي خودمان مجدداً تعريف کنيم. در حقيقت واژه ي ملت از نظر حاکميت با ملت از نظرمردم چه کساني هستند به عنوان مثال مسئولان مملکت مي گويند در مورد انرژي هسته اي همۀ مردم ايران متفق به اين روش هستند که آقايون پيش گرفته اند براي دسترسي به فناوري هسته اي و آيا اين ملت که حاکميت از آنها به عنوان ملت ياد مي کند واقعاً از نظر آقايون چه کساني هستند، چون ما که در بين مردم هستيم  بحث فناوري هسته اي و دسترسي به آنرا بدون اينکه بحث پيشرفت و توسعه علمي را رد کنند در حقيقت سوالي مي کنند که به چه قيمتي؟

و به چه صورت که چقدر منافع ملي ما از اين طريق که آقايان پيش گرفته اند تأمين مي گردد و چقدر هزينه ما بايد بپردازيم و چقدر منافع ملي ما به خطر مي افتد از سياست اتخاذ شده حاکميت در مقطع کنوني که بحث در اين مورد طولاني است و نيازمند جلسۀ جداگانه اي در اين مورد است وقتي که سياست آقايان مبني بر عزت، حکمت و مصلحت مطرح مي شود ابتدا بايد روشن شود که منظور از عزت، عزت چه کساني هستند عزت مردم ايران يا عزت حاکميت؟ که بيشتر به عقيده بنده بحث حفظ قدرت در دست عده اي خاص است که قدرت را در انحصار خود قرارداده اند و بحث منافع ملي کاملاً ناديده گرفته شده .چرا؟ براي اينکه اصل که در سياست مطرح است بحث استفاده از تهديدها و تبديل آن به فرصتها مي باشد آيا واقعاً در مقطع کنوني که جهان به اجماع رسيده به عليه کشور ما به بهانه ي فناوري هسته اي و ساخت ما بجاي اين که اين تهديد را تبديل به فرصت کنيم و مورد هجوم قرار بگيريم.

بايد از وقوع جنگ پيشگيري کنيم به عقيده بنده سياست کنوني آقايون در مقطع اجماع جهاني بر عليه ايران، ما مثل اين است که ما يک حلب بنزين را در آتش مي ريزيم که آتش شعله ور تر شود و بيشتر ما تحقير شويم و در جهان منزوي شويم و اين نشاندهنده ي چيست؟ بجز اينکه بعضي از کشورها با توجه به اينکه بدون بحران نمي توانند زنده بمانند و در حقيقت ما هرچه را مشغول انجام آن هستيم براي حفظ قدرت تعداد محدودي از افراد مي باشند که قدرت را در اختيار دارند و منافع ملي فراموش شده است. به عنوان مثال در بحث آمريکا ستيزي آيا غيرت ملي ژاپني ها کمتر از ما ايراني هاست؟ من به عنوان يک ايراني که مملکت و کشورم را دوست دارم اگر غيرت ملي ژاپنيها از ما بيشتر نباشد بدون ترديد کمتر نخواهد بود.

حال اين سؤال مطرح مي شود که امريکا به کشور ما بيشتر خيانت و ستم روا داشته يا به ژاپنيها بزرگترين ستمي که امريکا به ملت ايران تحميل کرده بي شک کودتاي 28 مرداد بود که منافع ملي ما به خطر افتاد ودولت ملي دکتر مصدق درايران عوض شده است. اما در ژاپن، تاريخ قضيۀ ناکازاکي را خوب به ياد دارد که امريکا چه بلايي سر آن ملت آورد امروز ژاپن به نوعي با امريکا مبارزه مي کند که نوع معقولانه و منطقي مبارزه است در حقيقت کشور ژاپن به نوعي بازار اقتصادي اروپا و امريکا را قبضه کرده است. در زمينۀ فولاد، صنعت اتومبيل سازي و ...  و در کل امروزه کشور ژاپن  چيزي کم از ابرقدرتها ندارد، امروز متأسفانه براثر نارواي ها، يک اجماع جهاني برعليه کشور ما صورت گرفته است و ما پناه برديم به اينکه براي دوست يابي و اينکه در معاملات بين المللي کشورهايي باشند که از ما حمايت کنند به نوعي ما رشوه مي پردازيم. به عنوان مثال در قضيه کمک به حماس کمک به افغانستان در حالي که کشورهاي ديگر ضمانت مي فروختند ما به بزرگترين کمک مالي و مادي را به افغانستان داشتيم ، حال چه بهره و منفعتي اين گونه حرکتها براي کشور ما داشته؟ قطعاً نه هيچ. ما در بحث حماس گوي سبقت را حتي از خود آنها هم ربوده بوديم. و بي شک ما بجاي استفاده از يک ديپلماسي نيرومند ما فقط به رشوه پردازي پرداختيم و اين چيزي بجز از کيسه ملت بخشيدن نبوده است! بحثي که از اوايل انقلاب مطرح بود به عنوان صدور انقلاب و در مقاطع مختلف مطرح ميشد بيشک اگر هر فکر و حرکتي درست عمل کرده باشد خود به خود در دنيا جا مي افتد. براي اينکه عرض خود را ثابت کنم اشاره مي کنم به تنها جنبش ملي ايران به رهبري دکتر مصدق که در تمام خاورميانه اثرگزار بود مثلاً در مصر در ملي شود کانال موثر و خود به خود اين انديشه ملي گرايانه تأثير گزار شده بود. و بحث را به اين صورت ادامه ميدهم:

امروز در عرصه سياست داخلي و خارجي شکاف بين حکومت و ملت يک شکاف اساسي است. بي شک حکومتي که از پشتوانه ملي مردمي برخوردار نباشد قطعاً در معادلات بين المللي و استراتژي داخلي با شکست مواجهه خواهد شد. بحثي که در اين مقطع کنوني مطرح شده است اين است که ما قصد داريم برگرديم به اول انقلاب و اين امري کاملاً غير عملي و غير ممکن مي باشد مثلاً همه پرسي که در 12فروردين 58 در کشور برگزار شد و حدود 98 درصد مردم ايران در آن شرکت کردند و رأي مثبت به جمهوري اسلامي مي دادند. حال اگر راست مي گويند اينها هم بيايند و درکشورهمه پرسي برگزار کنند. ببنيد که آيا همين ملتي که در آن مقطع 98 به اين قانون اساسي رأي مثبت داده اند حال 50% اين جمعيت به اين قانون اساسي رأي مثبت ميدهند. وقتي زمان و مکان تغيير پيدا کرده و همان ملتي که در آن مقطع انقلاب کرده اند مي بيني که در حقيقت شعاري و اهدافي که بخاطر آن انقلاب کرده اند به نوعي دور از دسترس ملت قرار گرفته و هيچ گونه منافعي براي ملت ندارد طبيعتاً روي گردان خواهند شد. حال در مورد سؤالي که فرموديد: حاکميت بايد چه استراتژي و راهبردي را پيش گيرد، عرض مي کنم که حاکميت بايد به نوعي دلجويي و معذرت خواهي از ملت نمايد و به نوعي بايد ملت را درجايگاه واقعي که دارد به حساب بياورد و در عرصه بين المللي هم تنها گزينه بيرون رفت از جو کنوني تعامل با دنيا مي باشد و ما بايد از فرصت ها استفاده کنيم و من مثالي از قول سفير کبير ژاپن براي شما عرض مي کنم که گفته بود : آمريکا به مثابه گاوي مي باشد که ايران با شاخش در افتاد و ما پستا نهايش را گرفته و شيرش را مي دوشيم. اين سياست درستي مي باشد و امريکا با به جاي گذاشتن فجايع اتمي هيروشيما و ناکازاکي در نماياندن اين سياست داخلي کشورش به نمايش گذاشته است بزرگترين مشت را به دهان امريکا زده است.

دلبري: براي اينکه بخواهيم در مورد سياست خارجي دولت و  منافع ملي بحث کنيم معتقدم که اين دو بخش بايد از هم تفکيک شوند و بحث اصلي که پيش مي آيد به عنوان مقدمه بحث دولت ملت است. من معتقدم بعد از انقلاب پروژه  دولت- ملت به يک شکل خاص ادامه پيدا کرد يعني دولت هرچه توانست حجم و قدرت خود را افزايش داد و در مقابل آن ملت بشدت ضعيف شد. و پروژه ملت سازي بعد از انقلاب روبه انحطاط رفت، بنابراين وقتي صحبت از سياست خارجي مي کنيم نمي توانيم بگوييم که آن سياست خارجي دولت که در جهت منافع خودش است آيا با منافع ملت هم راستايي دارد يا خير، بنايراين تفکيک را بايد انجام دهيم و در ادامه با اين تفکيک من جلو مي روم و معتقدم که منافع ملي و سياست خارجي دولت ممکن است کنار هم قرار نگيرد و مخصوصاً در دولت جديد تقريباً به اين شکل نيست وسياست خارجي که دولت اتخاذ مي کند و گمان مي كنم که نفع حاکميت و دولت فعلي عملاً در مقابل ملت قرار مي گيرد از اين رهگذر بايد بگوييم که سياست خارجي دولت با چند بحران در عرصه بين المللي روبه روست يکي مسئله هسته اي است و يکي مسئلۀ حقوق بشر و دموکراسي ، سوم مسئله تروريسم و چهارمين مسئله، مسئلۀ صلح خاورميانه است .

 دنيا در حال حاضر معتقد است که جمهوري اسلامي ايران در اين چهار موضوع  يک ناهمخواني هايي با سياست بين المللي دارد، يعني دنيا در مورد صلح آميزبودن، انرژي هسته اي اعتماد نميکند و اجازه نمي دهد كه دولت جمهوري اسلامي فناوري هسته اي داشته باشد، حتي صلح آميز و براي دستيابي به انرژي برق  زيرا که در نهايت ماحصل اين نيروگاه اتمي مي تواند ماده اوليه کلاهک هسته اي باشد، بنابراين اين اعتماد را به دولت جمهوري اسلامي نمي کنند. از طرفي در زمينه ي حقوق بشر و دموکراسي در داخل کشور ما با وضعيت نامطلوبي روبرو هستيم، بنابراين دنيا به اين نتيجه رسيده که با کشور هايي که از حاکميت دموکراتيکي برخوردار هستيد و حقوق بشر را رعايت مي کنند بهتر مي تواند رابطه برقرار کند و راحتتر مي تواند با آنها تعامل سياسي و فرهنگي و حتي تعاملهاي اقتصادي برقرار کند به عنوان مثال: اگر ما بخواهيم در خانه ي خودمان با آرامش و راحتي زندگي کنيم ، نمي توانيم همسايه اي را در جوار خودمان تصور کنيم که هر روز قمه به دست سرکوچه بايستد و همسايه ها را تهديد کند، عملاً آرامش با همچنين همسايه اي غير ممکن است و يا حتي در مسائل زيست محيطي با همسايه اي که مسائل زيست محيطي را تحمل نکند عملاً اين کارها براي ديگر همسايه ها معضل بوجود مي آورد. از اين منظردموکراسي و حقوق  بشر داخل کشورها در عرصه سياست خارجي مهم است و يکي از معضلاتي که با جمهوري اسلامي دارند همين مورد است سومين مسئله، مسئله تروريسم است که اتهامات زيادي به جمهوري اسلامي در اين زمينه وارد شده است و از طرفي حاکميت سعي نکرده که اين اتهامات را از خودش دور کند و به عکس عملاً کارهايي كه انجام مي شود در جهت تأييد اين اتهامات است به عنوان مثال اهداي کمک 50 ميليون دلاري از کيسه ملت به حماس درهفته هاي اخيرخودش مي تواند تشديد كننده اتهاماتي باشد که نسبت به دولت زده مي شود درزمينه تروريسم. بحث بعدي هم صلح خاورميانه است که معتقدم کشورهاي دنيا  معتقد هستند که بايد يک پايداري در خاورميانه بوجود آيد و مسئله فلسطين تا حدودي حل شود و تنها راه حلش اين است که معتقدم جمهوري اسلامي کم تر در زمينه فلسطين به اين شكل دخالت نمايد که به راحتي اين مسئله حل شود. بحث در مورد مسائل مطرح شده وقت زيادي را مي طلبد.

مقدمتاً عرض کردم که اين چهارمعضل در  عرصه سياست خارجي وجود دارد و اما جمهوري اسلامي اولويت اصلي را به انرژي هسته اي داده و از طرفي خودش هم دوست دارد که انرژي هسته اي به عنوان مهمترين مسئله اي باشد که بتواند يا جهان خارج رقابت را در اين زمينه قرار داده است. به نظر منا نيز تنها حالتي که جمهوري اسلامي مي تواند به يک اجماع داخلي حداقلي برسد و افکارملي گرايي را تحريک نمايد، مسئله انرژي هسته اي است. اين دولت به هيچ عنوان نمي تواند بگويد که دنيا دارد به من فشار مي آورد که حقوق بشر و دموکراسي، را رعايت کنيم .

اما وقتي قضيه انرژي هسته اي پيش مي آيد و براي مردم حالتي را بوجود آورده اند که احساس مي شود اگر مسئله انرژي هسته اي حل شود، تمام مسائل و مشکلات اقتصادي، سياسي وفرهنگي حل مي شود بنابراين يک اجماع و يک فضايي را در جهت حمايت از دولت بوجود مي آورد.

بنابراين دولت علاقمند است كه مساله انرژي هسته اي به عنوان اولويت اول مشكلات سياست خارجي اش مطرح باشد و آنرا به عنوان مهمترين مسئله رو در رويارويي با دنياي غرب قرار مي دهد و عنوان مي كند دولت دارد ازکيان کشور و منافع ملت دفاع مي کند. اما اگر داراي يک حکومت دموکراتيكي بوديم قطعاً مشکلات کنوني ما در عرصه بين المللي بسيار کمتر بود. دوم براي اينکه از انزواي سياست خارجي خارج شويم و نقش فعالي در عرصه بين المللي پيدا نمائيم اين است که اين سياست نه شرقي نه غربي را همانطور كه دکتر باوند هم مطرح نمودند را كنار گذاريم و اگر اين سياست در اول انقلاب كاربرد داشت و تبليغ ميشد، امروز دولت فعلي و احمدي نژاد يک حالت طنزآميز و کاريکاتوري از آن را تقريباً دارد به نمايش مي گذارد و غربيها گرچه مي دانند اين سياست طنزآميز و کاريکاتوري امکان واقعي شدنش وجود ندارد اما رسانه اي کردن و تبليغاتي کردن آن سياست خارجي به غربيها کمک مي کند تا يک اجماع جهاني بر عليه ايران بوجود آورند. ما بايد به دولت فعلي و حاکميت، سياستهايي را درجهت منافع ملي تحميل نمائيم و با فعاليت جريانهاي اجتماعي و نيروهاي سياسي طرفدار يک حاکميت ملي و دموکراسي، دولت را به عقب نشيني در مقابل خواست ملت واداريم و اجازه ندهيم که سياست هاي غلط و نادرست حاکميت و تنش زايي که درعرصه بين المللي بوجود مي آورد فجايع و شرايط احساسي را در کشور بوجود آورند که دودش به چشم مردم ايران رود، مهمترين اولويت را بايد اين مورد قرار دهيم و عملاً کار نداشته باشيم که دولت چه سياست خارجي را پيش مي گيرد.

يعني راهکارهاي ما با راه کارهاي حاکميت متفاوت است. ممکن است دولت امتيازهاي زيادي به چين، روسيه و هند بدهد که از نظر خودش سياست خارجي درستي را اتخاذ كرده اما عملاً آن امتيازها را که مي دهد منافع و موقعيت ما را زير سؤال برده و ما بايد کاري بکنيم که منافع دولت و ملت در يک راستا باشد و تنها راه حل اين موضوع اين است که دولت، يک دولت دموکراتيک باشد.

زعيم: در راستاي سياست خارجي ما در دولت هاي گذشته استرانژيک نداشتيم و سياست خارجي به ما تحميل شده بود متوسط دوتا دولت دوست که نزديک به ايران بودند و به علت بي کفايتي خاندان قاجار که بي کفايت بودند و اين سياست خارجي تحميل شده بود و حتي سياست خارجي را مي خواستند به سوي استقلال فکري سوق دهند به کار خودش ادامه دهد اگر در اين راستا اميد را از بين بردند که منجر شد به آن مدتي که به سياست امتيازات و بي خردي ناميده شد . بنابراين در اين مدت ملت ايران به اين توهم رسيده بودند که سياست ايران را خارجي ها تهيه مي کند و خودشان هيچ نقشي در سياست خارجي و حتي داخلي خودشان ندارند.

و اين در دوره هاي خفقان بويژه رضا شاه هم ادامه يافت تا زمان زنده ياد دکتر مصدق که براي اولين بار کشور را داراي يک حالت ملي و مردمي کرده بود براي حفظ منافع ايران سياست خارجي موازنه منفي پيش گرفت مصدق مي خواست تا ذهنيت ايراني که همه ي سياست هاي ايراني چه در عرصه داخلي و چه در عرصه سياست خارجي توسط خارجي ها انجام ميگيرد. را بشکند و براي اين کار بايد از نفوذ يک ابر قدرتي که به علت داشتن امتياز منابع نفت درهمه امور مسائل کشور( چه سياست خارجي و چه در عرصه داخلي) دخالت مي کرد، بايد دستش را از کشور کوتاه گردد بنابراين آن سياست موازنه منفي ندادن سياستي بود که در زمان قاجار اعمال مي شد او دقيقاً به مردم نشان داد که به راي مردم اعتماد کنندو اعتماد به نفس مردم ايران دوباره زنده شود. مردمي که از متمدن ترين ملتهاي دنيا بوده اند، پيشروترين در دانش و تکنولوژي در دنيا بودند، اين مردم را بتوانند اعتماد به نفس را به ايشان پس بدهند واين احساس حقارتي که ياد داشتيم و هنوز هم در قرن ما وجود دارد، اين را بشکند و مصدق نشان دهد چگونه مي شود بدون اتکا به هيچ قدرت خارجي يکي از بزرگترين قدرتهاي سياسي نظامي دنيا را بدون استبداد، بدون فحاشي، بدون بالارفتن از ديوار و سفارت شان در زمين خود شان با منطق با قانون و با رعايت قواعد بين المللي و احترام به حقوق بين المللي شکست دهد. و اين قدرتي بود که مصدق نتوانست به مردم ايران بازگرداند و در ضمن عزيز مردم دنيا هم بشود و مردم دنيا به وي احترام بگزارند و قهرمان دنيا هم بشود و اين يک تاکتيک بود احساس براي درمان يک بيماري اساس حقارت و عدم امنيت

پس از انقلاب اين سياست نه شرقي و نه غربي به نظر مي رفت که براي بيان استقلال کشور به کار مي آيد يعني اينکه کشور هميشه منافع ملي را ارجح خواهد دانست واستقبال خواهد شد از طرف مردم ولي در عمل تبديلشد به يک خارجي ستيزي و در زمانيکه مثلاً شوروي از دشمن همسايه آنها حمايت مي کرد. اينها از در دشمني با آمريکا به نقطه مقابل شوروي درآمدند و نتيجه اش جنگ 8 ساله به ما تحميل شد و امريکا هم به دشمنان ما کمک کرد و اون همه ضايعات و فجايع و عقب افتادگي و مشکلات بوجود آمد و در حال حاضر هم که در مسئله ي انرژي هسته اي ما با مشکل بين المللي مواجه شده ايم همين موضوع است که اين حاکميت هنوز براي نثبت موقعيت خودش قدرت خودش را در بيگانه ستيزي مي بيند و نکته ي اصلي سياست خارجي ما به امريکا ستيزي خلاصه شده است.

 حاتمي : با توجه به نظام بين المللي، توان وقدرت ملي ما و متحدان بين المللي مان، آيا توانايي ايستادگي در برابرنظم جهاني را داريم يا خير و اگر نداشته باشيم آيا امکان اينکه منافع ملي اساسي ما از جمله تماميت ارضي و استقلال ما آسيب ببيند، وجود دارد؟ و براي اينکه اين تقابل اتفاق نيافتد، چه بايد بکنيم؟

توکلي: به عقيده من همانطور که همگان استحضار دارند، سياست نه شرقي و نه غربي اعلام شده از طرف زعماي کشور (پس از 22 بهمن 1357)، از همان ابتداي کار جمهوري اسلامي، با يوزش و تجاوز به حريم ديپلوماتيک سفارت آمريکا و گروگان گيري ديپلمات هاي آن کشور به مدت 444 روز و ساير جهت گيري هاي خصومت آميزي که در طي 27 سال گذشته برعليه آمريکا و اسرائيل و به سود اروپا و شوروي و بعداً روسيه و کشورهاي چين کمونيست و غيره گرفته شده و يا بهتر بگوئيم با ايجاد روابط حسنه با کليه کشورهاي مخالف آمريکا از قبيل کوبا، کره شمالي، ونزوئلا و غيره، عملاً بکلي نقض شده، و سياست نه شرقي و نه غربي در واقع به سياست فقط شرقي تبديل شده است که ادامه آن بطور طبيعي نتيجه اي جز برخورد هاي سياسي، اقتصادي و نظامي در آينده نزديک و يا کمي دورتر نخواهد داشت و راهي را که حاکميت فعلي در طي 27 سال گذاشته طي کرده است، جز به جنگ ودرگيري نظامي نابودکننده، به جاي ديگري منتهي نخواهد شد. حالا هم که بيشتر امور به بن بست رسيده، هنوزهم به عقيده من ايران مي تواند با استقرار دموکراسي و ايجاد يک حکومت مقتدر ملي و ملي گرا، بطرف اتخاذ يک سياست و خط مشي بيطرفي و حفظ موازنه مثبت در منطقه گام بردارد.

شرايط  زمان با قرن نوزدهم و حتي قرن بيستم و دوران شوروي وجنگ سرد به کلي عوض شده، ما الان نه وضع دوران قاجار را داريم و نه وضع دوران شوروي و جنگ سرد را. بطور کلي  در اين شرايط دگرگون شده فعلي بدون ترديد موقعيت ايران در کانون استراتژي بزرگ Grand national strategy کليه قدرتهاي خارجي قرار گرفته است.از همان ابتدا هم اشاره کردم که قبل از استقرار دموکراسي واقعي و مشخص شدن هدفهاي ملي و تشکيل يک حکومت مقتدرملي گرا. همه اين برنامه ريزي ها و بررسي ها  بي نتيجه خواهد بود، و به طور کلي همانطور که بنده در پاسخ به سؤال اول هم عرض کردم استقرار دموکراسي بايد پايه ي همه اين راه حل ها باشد.

حقيقت آنست که ايران فعلي شرايط لازم براي تبديل شدن به يک ابر قدرت جهاني را دارا نمي باشد. ولي چنانچه يک حکومت مقتدر ملي برخاسته از راي واقعي ملت وجود داشته باشد، با به کارگيري استعدادها و امکانات بالقوه و شرايط ژئوپوليتيکي موجود و اتخاذ سياست موازنه مثبت و برقراري روابط حسنه با کليه کشورهاي جهان بطور قطع مي تواند به بزرگترين قدرت منطقه اي تبديل گردد. دراين شرايط اگر يک يا چند کشور و يا قدرت افزون طلب هم به موجوديت ما چشم طمع دوخته و قصد تعرض به کشور ما را داشته باشند، با توجه به شرايط جغرافياي سياسي سرزمين ما و وجود کليه قدرت هاي موجود و بزرگ جهاني د راطراف ما و منافع مشترکي که کليه قدرتهاي جهان در حفظ استقلال و موجوديت و تماميت قدرت ملي ما پيدا خواهند کرد( از جمله قدرت هاي بزرگي مانند آمريکا، بريتانيا، اروپاي متحد، روسيه، چين، هند، پاکستان، و حتي کوچولوهائي مانند شيخ نشين هاي همسايه ... ) در اين صورت اگر دولت مقتدر ملي کارت هاي خود را خردمندانه و معقول و درست بازي کند و اعتماد همگاني را نسبت به ملت و حاکميت صرفاً ملي ما جلب نمايد و ديپلماسي ما هم درست و به موقع عمل کند، بدون ترديد، در هرگونه تهاجم و مخاطره بزرگي که کشور ما را تهديد کند، پشتيباني هاي مؤثر و چتر حمايتي آمريکا و انگلستان و اروپاي متحد و يا چين و روسيه و هند که در اطراف کشور ما حضور نظامي و سياسي و منافع حياتي دارند، بمنظور حفظ موجوديت و حاکميت ما باز خواهد شد.

همچنين حاکميت مردم سالاري که فقط منافع و مصالح کشور و ملت ما را پايه و اساس سياست داخلي و خارجي خود قرار دهد، ميبايستي در جهت رفع کدورت ها و ايجاد روابط حسنه و متعادل با دولت و ملت اسرائيل گام هاي اساسي و مثبت بردارد، و خصومت هاي غير قابل توجيه را نسبت به اسرائيل کنار بگذارد.

ملت اسرائيل در طول تاريخ چندين هزار ساله ما هيچگاه به حريم منافع ملي ما تجاوز ننموده است. بلکه پيوسته براي ما که غالباً در مقابل دشمني ها و خصومت اعراب و سرزمين هاي غرب کشورمان قرار داشته ايم. بعنوان يک متفق طبيعي و استراتژيکي که با دشمنان بالقوه ما تضاد منافع دارد عمل کرده و امروز هم وجود آن کشور در پشت دشمنان بالقوه ما يک عامل ثبات دهنده و اطمينان بخش به حساب ميايد.

کنار گذاشتن جهت گيري هاي ضد اسرائيلي بدون ترديد به ايجاد دوستي و برقراري روابط حسنه و معقول و جلوگيري از هرگونه درگيري نظامي احتمالي با آمريکا هم کمک خواهد کرد.

ضمناً بد نيست توجه کنيم که هم اکنون کشورهاي چين و روسيه و هند و حتي پاکستان اسلامي و بسياري از کشورهاي ديگر هم ازهمکاري هاي سودمند اقتصادي و کشاورزي و فني و تکنولوژيک مستشاران اسرائيلي براي توسعه و بهبود و بالا بردن سطح کيفيت هاي کشورشان استفاده و بهره برداري مينمايند.

ادب: راجع به سؤالاتي که فرموديد، من عرض مي کنم در حقيقت چه بخواهيم و چه نخواهيم اتفاقات در دهه پاياني قرن 20 و اين چند ساله در حقيقت قرن 21 و هزاره سوم اتفاق افتاده است اين است که : در حقيقت يک دهکده کوچک جهاني به نوعي دارد محقق مي شود و به نوعي اين پيشرفت علم و فن آوري باعث شده که امروز ما شاهد هستيم که مثلاً شخصي  در نيويورک درخواست تاکسي مي کند و ترتيب رسيدن تاکسي به محلي که اون اسکان دارد در هندوستان انجام مي شود.

بحث ديگري که مطرح مي شود بحث اتحاد اروپا با توجه به اينکه همه مرزبنديهاي آن درحال از بين رفتن است و به يک کشور متحد تبديل شده اند. که دسترسي به اين مقاصد حتي اگر استفاده صلح جويانه دولت ولي در پرتو خط مشي هايي که اتخاذ  شده ما در جايگاهي قرار گرفته ايم و در هر صورت به عنوان تهديدي در مقابل امنيت جامعه بين المللي مطرح شده است. يعني مسئله ما به ابهاماتي که در رويه رفتارها به دليل ابهامات ما چه از لحاظ داخلي و چه از لحاظ  بين المللي . اين ابهام و پيچيدگي نمودار شد . فرايندش سبب شده که ما در اين اتهام قرار بگيريم که قصد و نيت ما صرفاً براي سلاح هسته اي است و از جايي که متهم شديم که يک دولت غير مسئولي هستيم و در عين حال اينجور القاء شده که احتمال دارد که اگر اين احتمال اتفاق بيافتد به نحوي از آنها منتقل شود به دست گروههاي تروريستي . و به ديگر سخن مسئله ايران را در مقابل جامعه بين المللي قرار داده شده و يک بسيج جهاني عليه ايران پديدار شده. بنابراين ما بايد مسئله را درشرايط و اوضاع و احوال خاص خودش بررسي کنيم. من معتقدم در چنين شرايطي مصلحت ما در اين است که به نحو معقولي  و خردمندانه بتوانيم اين موضوع را حل و فصل کنيم و همانطور که اشاره کردم اين دستاورد کوچک که جزو حداقل5/3 درصد غني سازي است اگر اين دستاورد مبنايي باشد براي اينکه از نظر داخلي شکست تلقي نشود يک پيروزي تبليغاتي از آن برداشت مي شود و مبنايي شود براي حل معقولانه ي اين معضل طبيعي مي تواند باشد ولي در صورتي که اين حرکت سرآغاز و راديکاليسمي باشد که جامعه ايران را در مضان مخاطرات سنگيني قرار دهد و صدماتي را به منافع ملي و نسل جوان وارد آورد.

ولي اولويت به نظر بنده براي، اينها منافع حاکميت است نه منافع ملي اگر ساختارجامعه برمبناي حقوق بشر و دموکراسي باشد من فکر مي کنم که ما هيچ مشکلي در سياست خارجي خودمان نخواهيم داشت.

بلکه به دليل امکانات بسيار بسيار قابل توجهي که ما از نظر منابع طبيعي، چه از نظر جايگاه ژئوپلتيک در منطقه داريم و نسل جواني که امروز اکثريت جامعه ما را تشکيل مي دهند ما بر اساس اين 3 اصل مردم سالاري- حقوق بشر و حکومت قانون مي توانيم در يک شاهراه بزرگي گام برداريم، مسائل و مشکلات بين المللي را به نفع مردم کشورمان حل و فصل کنيم و جايگاه مطلوبي  در نظام بين المللي داشته باشيم و در تصميم گيريهاي مربوط به مسائل بين المللي مشارکت مؤثر داشته باشيم، درغير اين صورت ما مواجه با مسائل و مشکلاتي خواهيم بود که نابخشودني خواهد بود از لحاظ نسل حاضر و نسل آينده و به گفته معروف به دليل عظمت و کوتاهي در حفظ منافع ملي نابخشودني خواهد بود. در حقيقت ايران در يک کانون استراتژيک انرژي قرار گرفته و در حقيقت در استراتژي کلان قدرتهاي بزرگ قرار گرفته ايم و بايد هرچه زودتر روشن شود و من به اين باورم همانطور که قبلاً اشاره کردم اين که اين نظام جهاني بايد بپذيريم واقعييت امر اين است که بايد ژئو پلتيکي اش اولويت پيدا کرده وبنيان گروهي آن لذا مصلحت هر کشوري اقتضا مي کند که خط مشي را در سياست خارجي به طور کلي در مسائل  مديريت جامعه خودش اتخاذ کند که بتواند تعاملات همه جانبه و مثبت با همه داشته باشد و از سياستهايي که جنبه تنش آفريني داشته باشد، بپرهيزد. شايد اين يک سياست خارجي درست باشد  که برمبناي قانون اساسي تهيه شده يک تعارض بنيادي دارد و با واقعيت منافع ملي ايران سازگاري ندارد با منطق نظام بين المللي همسويي ندارد و خط مشي هايي را هم که با الهام از آن اتخاذ شده بدون ترديد در راستاي منافع ملي نيست بلکه در جهت حفظ منافع جناحي و يا گروه خاصي است. بنابراين امروز تحولاتي که در حول محور مي يابد و بخصوص در اين 15 سال اخير همانطور که اشاره شده تحولاتي است که تصادفاً فرصتهاي جديد را به نفع ايران بوجود آورده که تحولاتي که در آسيا بوجود آمده چه رويدادهايي که بعد ازاين در حول و حوش همسايگي ما پديدار شد. همه به عنوان فرصتهاي است که قابل استفاده بوده ولي به دليل خط مشي هاي خارج از منافع ملي ما که بوسيله حکومت اتخاذ کرده که خود ما را هم با مشکلاتي روبرو کرده است اگر تاکنون نتوانسته ايم مشکلات را با ديد خردمندانه حل کنيم امروزمي گويم در فرصت کوتاهي در دست ما مانده بنا داريم اين موانع و مشکلات را از بين ببريم همانطور که آقاي دلبري اشاره کردند ما با چند معضل روبرو هستيم. يک مسئلۀ تکنولوژي هسته اي 2 مسئله ادعا يا اتهام به حمايت از تروريسم بين المللي هستيم 3 مسئله حقوق بشر و آزاديهاي اساسي است و 4 موضع گيري در مقابل مسائل عراق مي باشد. که از آخر شروع مي کنم من به اين باورم که ما هيچ منابع ملي و اساسي در مسائل اعراب و اسرائيل نداريم به دليل موضع نادرستي که اتخاذ کرده ايم بهاي بسيار سنگين را به جان خريده ايم و هنوز هم مي پردازيم. ما توان بازدارندگي و در صورتي که طرفهاي درگيريعني اعراب متحد ما راه سازشي را در پيش بگيرند توان بازدارندگي و جلوگيري از اين جريان را نداريم و دوم اينکه طرفهاي درگير به هيچ وجه کسب اجازه اي از ايران نخواهند کرد.

در مورد حمايت از تروريسم بين المللي به نظر بنده بر مي گردد به آن چيزي که ما در قانون اساسي پيش بيني شده تحت عنوان حمايت و همراهي با کشورهاي اسلامي و فراتر از همه حمايت از نهضتهاي آزادي بخش. من به اين باورم حمايت از اين پديده ها آنچه که در چهارچوب مجامع و محافل بين المللي به صورت قطعنامه ها و ... است ما هستيم. ما مي توانيم در چهارچوب روال هاي منطقي و حقوقي بين المللي از منابع ملي خود حمايت کنيم. ولي فراتر از اين ها اتخاذ اين راهکارها و صرف مبالغ بسيار گزاف از ثروت کشور از بين بردن انرژي نتيجه معکوسي را براي ما بوجود آورده است در مورد تکنولوژي هسته اي من به اين باورم همه تصور که قبلاً اشاره کردم به عنوان عضو NPT ما بايد اين حق را داشته باشم حداقل در بخش اقتصادي ما شاهد اين هستيم که ديگر اقتصادي ملي در اروپا دارد معناي خودش را از دست مي دهد. اينها همه نشانهايي از بحثي است که دنيا دارد به سمت و سويي حرکت مي کند که آن دهکده کوچک جهاني دارد به صورت يک واقعيت عيني در مي آيد. ولي معناي آن اين نيست که ما در حقيقت خود باخته باشيم و در حقيقت از منافع ملي و بخصوص بحث فرهنگ ملي خودمان به قول معروف دفاع نکنيم و دست و پا بسته تسليم اين قضايا شويم. کساني که به نظرمن مي توانند در اين عرصه حرفي براي گفتن داشته باشند و در حقيقت از منافع ملي کشورشان در عرصه بين المللي دفاع نمايند که در بازي باشند و قواعد بازي را رعايت نمايند و احترام  بگذارند به آنچه که مجامع بين المللي به عنوان کنوانسيون ها آمده را  رعايت کنند. به نظر بنده ما براي اينکه کمتر آزارببينيم و کمتر زيان ملي داشته باشيم باز تکرار مي کنم اولين قدم شکاف ملت دولت را به کار نمي برم بلکه شکاف ملت حکومت، شکافي که بين ملت و حکومت است و اين که اراده ي ملي امروز متجلي نيست در بحثهايي که بايد باشد نيست، عقيده بنده اين است که ما بايد اين شکاف را کم کنيم . و به ملت بها دهيم و همانطور که عزيزان و بزرگواران حاضر در بحث عنوان فرمودند بحث حقوق بشر و کليه ميثاقهاي بين المللي بايد رعايت شود و همه ملت با هر نژاد و آيين و تباري نقش خود را در حاکميت بايد تنبيه و تأثير گذاري خودشان را شاهد باشند لذا ما در درجه اول براي اينکه در مقابل اين همخواني بين المللي بتوانيم خودمان را حفظ کنيم به نظر بنده اول بايد کمربندي هاي داخلي را سفت کنيم. در اول بايد با ملت خودمان آشتي کنيم و اعتماد ملت را نسبت به حکومت جلب کنيم قبل از حضور در عرصه بين المللي هم همانطور که اشاره شد به هر حال امروز چالشهاي ما با جامعه بين المللي معطوف به چهار مورد است بحث اساسي در کشور ما حقوق بشر است و بخش دوم اين است که چه منافعي را ما تأمين مي کنيم در خاورميانه و در پي چه اهدافي داريم حمايت همه جانبه از بعضي از حرکات برادران و خواهران فلسطيني مي کنيم چه دستاوردي براي ملت خواهد داشت که اين سؤال بايد به ملت پاسخ داده شود. بحث سوم بحث تروريسم است و اينکه ما متأسفانه در دنيايي که تمام دنيا اين حرکت زشت و آدم کشي کور و به خطر افتادن جان انسانهاي بي گناه را محکوم مي کنند ما در اين شرايط داريم گردانهاي استشهادي تربيت مي کنيم داريم مي گوييم که اينها را آماده کرديم که بروند و درحقيقت با خود کشي يک عده ي  ديگر را هم بکشند آيا ما با اين حرکت خودمان چه چيزي را مي خواهيم ثابت کنيم و ما با اين حرکت چه کساني را مي خواهيم بکشيم آيا دسترسي به آن افرادي که ما در پي آنها از روي زمين و گرفتن زندگي و حيات آنها هستيم خواهيم داشت و آيا انسانهاي بيگانه ديگري در گوشه دنيا جان خود را از دست خواهند داد و ما بيشتر در جامعه بين المللي منفور خواهيم شد. به نظرمن اين بحثهاي اساسي در يک کلام بايد گفت ما در حقيقت با دنيا آشتي کنيم براي اينکه در دنيا همه دشمن ما نيستند. حالا ما ممکن است بعضي از کشورهاي زياده خواه و سلطه طلب را دشمن خودمان تلقي کنيم ولي همه دنيا که دشمن ما نيستند خيلي از کشورهايي که بهر حال عضو غير متعهدها هستند امروز هم  در مجامع بين المللي رأي به ضررما مي دهند، حداقل ما در گذشته ي نه چندان دوربا  اينها رابطه هايي داشتيم. ما در حقيقت به نظر بنده با اعتماد سازي  در سياست خارجي و در حقيقت به صورت معقول و منطقي همانطور که اشاره شد، مرحوم دکتر مصدق در زمين حريف توانستند بازي را به نفع کشور ما تمام کنند با تکيه بر رعايت قواعد بازي و قانون مند عمل کردند. ما مي توانيم از منافع ملي کشورمان دفاع کنيم ونگاهي ايدئولوژيکي که حاکميت دامن مي زند آنها را از صحنه اجتماع و سياست حذف کند ما بايد به دولت بفهمانيم که قدرتها بايد روي همديگر تأثير بگذارند و زماني که شما مي خواهيد مسئله فلسطين را با مسئلۀ خودتون حل شود و در مسائل لبنان و سوريه دخالت مي کنند عراق را به حال خودش رها نمي گذاريد. کشورهاي ديگر هم اين حالت را دارند و بايد ما تمام تلاش خودمان را بکار ببريم که اين از توان معنوي و فشارهاي قانوني و نهادهاي بين المللي استفاده کنيم که جريانهاي دموکراتيک داخلي را روبه پيشرفت و ترقي ببريم و امکان تهديد و توان سرکوب را از حاکميت سلب کنيم و فضاي امني را براي فعالين سياسي در داخل کشور بوجود آوريم. تنها راهي که ما مي توانيم در برابر سياستهاي تنش زاي دولت و حاکميت باشيم همين است .

حاتمي : سياست دشمن تراشي با اسرائيل چه اهدافي را دنبال مي کند و آيا رسيدن به آن در جهت منافع ملي است؟

ادب: من در ابتداي بحث عرض کردن که حاکميت روشن نکرده براي ملت چه اهدافي را دارد دنبال مي کند اگر بحث دفاع از مظلوم هست که در داخل کشور خيلي از آحاد مردم بخصوص قوميت ها مظلوم تر از فلسطيني ها هستند و چرا ما به داخل کشورمان نگاهي نمي اندازيم؟ به عنوان مثال الان چيزي حدود 15 ميليون اهل سنت که در ايران زندگي مي کنند! آيا در ميان اين 15 ميليون که يک آدم شايسته نسبت که در مديريت کلان و يا مديريت مياني مثل  وزارت خانه ها معاونت هاي رئيس جمهور و قضات عالي رتبه به هر حال سفير کبير و مديريت هاي مياني ديگر مثل استانداري ها و يا مناصب ديگر حضور داشته باشند. ما در اول اگر شعار عدالت را مطرح مي کنيم بايد عدالت همه جانبه را در کشور رعايت کنيم چه از نظر اقتصادي چه از نظر سياسي و چه از نظرمسائل اجتماعي در حال حاضر بخش قابل توجهي از کشور در حقيقت تحت ستم هستند. من اگر از ديدگاه مذهبي بخواهم به اين مسئله توجه کنيم و من باب مسلماني مي گويند چراغي که در منزل رواست به مسجد حرام است. ما در کشور هفته ي وحدت برگزار مي کنيم و در حاليکه 25 درصد از ملت ايران سني مذهب هستند چطور مي شود بين اين 25 درصد هشت تا استان توسعه نيافته داريم چهار تا استان کردنشين و چند تا هم استانهاي اهل تسنن نشين هستند که بيشتر مردمانشان سني هستند. اين بحث ها به نظر من بحث هايي است که دولت جمهوري اسلامي به عنوان يک تاکتيک از اين قضيه استفاده مي کند و در پي منافع ملي هم اين تاکتيک را بکار نگرفته است و چرا ؟ به تصور بنده جنگ را دور مي کند از نظام خودش و در حقيقت جامعه جهاني را در دنيا مثل لبنان و حمايت از گروهاي تحت حمايت ايران در مقابل اسرائيلي هاي و همينطور در کشورهاي ديگر دارد ادامه مي دهد. در اينجا تکرار مي کنم اگر بحث دفاع از مظلوم است در سودان هم اتفاقاتي که  در دارفور مي افتد اتفاق قابل توجهي است که چرا دولت جمهوري اسلامي ايران در مقابل اتفاقي که در سودان در حال اتفاق افتادن است سکوت کرده و يک موضع مشخصي اتخاذ نمي کند ولي بحث فلسطين را به شدت پي مي گيرد و در شرايطي که ( من به عنوان يک ايراني در، برادران همدين و همکيش ما در کشورهاي عربي بايد بزرگترين حامي فلسطينيان باشند امروزه به اندازه ي ما خودشان را به آب و آتش نمي زنند و درحقيقت اصلاً ما را قبول ندارند و به عنوان مثال در حقيقت خط اصلي اسرائيل در زمان جمال عبدلناصر کشورمصر بود و اسرائيلي ها اراضي مصر را غصب کردند و اشغال کردند و در حالي که کشور همسايه و هم مرز با اسرائيل هستند در حال حاضر با هم تعامل مثبت برقرار نموده اند و ما از اين گوشه دنيا داريم دخالت مي کنيم. بهر حال خود آقاي خالد مشعل که به تهران در دانشکده فني در جمع دانشجويان شرکت مي کنند و وقتي دانشجويان مطرح مي کنند ما اسرائيل را با خاک يکسان مي کنيم، او مي گويد مواظب باشيد ما هم در همسايگي اسرائيل هستيم ما را هم با خاک يکسان نکنيد . وقتي که خود فلسطيني ها، کسي که خودش در حال مبارزه با اسرائيلي ها هستند و اين حرف را مي زنند آيا ما کاسه ي داغ تر از آش هستيم و به نظر من ما خوب است به عنوان  يک عضو جامعه بين المللي همصدا با ديگر کشورهايي که در عرصه ي بين المللي کار مي کنند ما هم خود را در خط مقدم قرار ندهيم  بخصوص ما در اين قضيه چقدر غرامت داديم به فلسطيني ها و اعراب چقدرغرامت داديم وظايف و تکاليف آنها چيست و وظايف وتکاليف ما چيست در اين نوع برخورد با توجه به اينکه در دنيا ما چه بخواهيم نه اين ملت به قول معروف ديگر توان جنگ و ستيز با دنيا را دارد، چه به صورت جنگ نظامي و چه به صورت جنگ ديپلماسي، و نه اينکه به صلاحش است که اين کار را بکند، ما بايد در عرصه ي بين المللي هرچه بيشتر تعامل مثبت با دنيا داشته باشيم ولي در درجه اول آنچه که مهم است و هيچ کشوري به خودش اجازه ي نه تجاوز سياسي نه تجاوز نظامي به خودش را نخواهد داد، و در حقيقت جالب و جذاب براي ملت ايران، حاکميت اراده ي ملي بر مقررات کشور است.

دلبري: ما در حال حاضر مشکلي که در سياست خارجي کشورمان داريم اين است که سياست خارجي دولت به نفع ملت تمام نمي شود. به اين دليل من هيچ وقت حاضر نيستم کلمه سياست جمهوري اسلامي وسياست نيروهاي سياسي را در كنار هم قرار دهم و بر اين نكته تأکيد مي کنم. معتقدم سياست جمهوري اسلامي معضلات جدي و اساسي دارد يکي از مشکلاتش تعدد منابع تصميم گيري و تکثير منابع مشروعيت و قدرت است و اين تصميم گيري را براي کساني که در عرصه سياست خارجي فعال هستند و مديران سياست خارجي ايران بسيار سخت و مشکل کرده است. اگر چه حلقه ي اصلي تصميم گيري در درون نهاد رهبري، شوراي عالي امنيت ملي هست و تقريباً حتي دولت جديد کاملاً همسو با ساختار هاي اصلي و هسته ي اصلي قدرت است اما باز هم مي بينيم که پرونده ي انرژي هسته اي را ديگران در موردش تصميم مي گيرند.  از اين منظر اين تعدد منابع تصميم گيري مشکلات عديده اي را براي آنها بوجود آورده .( از طرفي همانطور در بخش اول حرفهايم به آن اشاره نمودم) نگاه طعنه آميزي که در سياست خارجي دارد و همان نگاه، مي توان گفت: سياست نه شرقي و نه غربي به جنگ 8 ساله منجر شد و تمام سرمايه هاي مادي  و معنوي و انساني ما از بين رفت.

دولت فعلي تلاش مي کند که خودش را به دولت رجايي نزديک کند و يک تقليد برداري از آن دولت و دولت هاي اول انقلاب داشته باشد . با توجه به اينکه شرايط جهاني به شدت تغيير کرده و شناخت پيش فرضهاي جهاني لازمه عمل دولت هاست ادامه اين روند مشكلات فراواني براي ملت فراهم مي كند. در حاليکه من معتقدم اين دولت به هيچ عنوان نه قصدي در جهت منافع ملي دارد و نه توان اين کار را دارد که بتواند منافع ملت را تأمين نمايد و اگر هم ما سياست خارجي را  به نقد مي کشيم بايد از منظر منافع ملي به نقد بکشيم و بايد بگوييم که سياست هاي تنش زايي که در عرصه بين المللي دولت فعلي دارد و تلاشي که در رويارويي با ابرقدرتهاي جهاني وجود دارد ، اجماع جهاني  قدرت هاي بزرگ را به وجود مي آورد كه به نابودي كشور منتهي خواهد شد. بايد دانست كه با شعار و با حرکت پوپوليستي ما نمي توانيم در برابر قدرتهاي خارجي بايستيم. قرار نيست ما دوباره وارد جنگ و تحريمي خانمانسوز شويم که دود آن به چشم ملت برود. متأسفانه دولت فعلي فکر ميکند با رويارويي با دنياي غرب مي تواند يک بسيج همگاني و توده وار در داخل کشور به وجود بياورد از آن طرف يک سرکوب داخلي بوجود آورد و تمام نيروهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي فعال و معترض به دولت را در آن فضاي پوپوليستي سرکوب کند تا به تداوم قدرت اقتدارگر بيانجامد.

 کاري که ما مي توانيم انجام دهيم در عين حاليکه نسبت به رفتارهاي تند بين المللي در مورد ايران نقد داريم تلاش کنيم تا از فشار جامعه جهاني و در جهت تحولات دموکراتيک استفاده کنيم. بايد بدانيم که الان جامعه جهاني تبديل شده  به يک دهکده جهاني و عملاً با توجه به رشد روابط پيچيده اقتصادي، سياسي، فرهنگي و انفجار اطلاعات و فضاي رسانه اي شديد که در دنيا بوجود آمده، کشورها از همديگر متأثر هستند و به يکديگر تأثير مي گذارند و اين بديهي  است. نپذيرفتن آن  مثل ماهي است که از واقعيت آب فرار کند. اگر دولت ايران به کشورهاي همسايه خودش و به گروههاي فعال در کشورهاي ديگر کمک مي کند و خودش از حساب ملت از سرمايه هاي مادي و معنوي ملت به کشورهاي مثل فلسطين وحتي گروههاي داخلي آن کمک مي کند و تلاش مي کند که يک گروه را در برابر گروه ديگر قرار دهد. خوب طبيعتاً اين حق همه ي کشورهاي دنياست. که اگر دولت ايران اين حق را براي خودش به رسميت مي شناسد بايد اين حق را براي سايرکشورها هم به رسميت بشناسد و عملاً جريانهاي داخل نبايد هراس داشته باشند که با برچسب وطن فروشي و خيانت از صحنه داخلي حذف شوند. متاسفانه اسرائيلي ها در کشورهاي  بزرگ دنيا لابي هاي قوي دارند و اگر مستقيماً به ما حمله نکنند مي توانند به منافع ما در جاهاي ديگر به صورت هاي سياسي لطمه وارد کنند و تدوام سياست خصمانه ايران به سياستهاي اسرائيل كمك مي كند.

حاتمي:  اگر به غني سازي اوارنيوم و شايد هم داشتن ساخت بمب اتمي دست يابيم آيا در جهت منافع ملي کشور تغييراتي در نظام بين المللي بوجود مي آيد يا خير؟

ادب: به تصور بنده اولويت کشور ما در حقيقت ساختن بمب اتم نيست و طرفدار پيشرفت و توسعه علم هستيم و عرصه هاي زيادي هستند که اگر ما بخواهيم در آن عرصه ها فعاليت کنيم و توسعه علمي کشور را محقق کنيم. د رحقيقت بنده تصورم به اين است که دسترسي حتي به ساخت بمب اتمي هم منافع ملي ما را تأمين نخواهد کرد. به عنوان يک ايراني وفعال سياسي معتقدم که ما بايد به دنبال جامعه عاري از سلاح اتمي باشيم نه تنها در خاورميانه بلکه در تمام دنيا زراد خانه هاي بزرگ کشورهاي سلطه گر هم کشورهاي صنعتي هم بمب هاي اتمي  موجود خود را هم به نوعي بايد از بين ببرند. ما از همه بيشتر از اين سلاح کشتار جمعي ضررهاي زيادي ديده ايم، يکي از جرياناتي که بيشترين خسارت و ضرر را از اين بمبها ديده ما هستيم. کردها چه در ايران چه در عراق چه در ترکيه و چه در سوريه. هيچ کس فاجعه حلبچه را از ياد نمي برد که ديکتاتور عراق چگونه از اين سلاح برعليه کردهاي خودش استفاده کرد ودر داخل کشورها ما هم مجروحين شيميايي در سردشت داريم  و پس از گذشت چندين سال هنوز هم آثار و تاثيرات بمباران زمينهاي کشاورزان  ما گذاشته داره تلفات خودش را به صورت امراض سرطان و امثالهم ازما مي گيرد و لذا به عنوان يک کرد ايراني عرض خودم روتکرار مي کنم بنده ايده آل و آرمانم و کليه کساني که صلح را پي گيري مي کنند بايد به دنبال اين باشند که جامعه بين المللي عاري از سلاح هاي اتمي باشد و کشورهايي که به فن آوري بمب اتم دست پيدا کرده اند چه در خاورميانه و چه در سايرکشورهاي بايد جنگ افزارهاي هسته اي را از بين ببرند.

دلبري: مسئله انرژي هسته اي در دنيا به اين مناسبت که کشوري که به دليل پيشرفت تکنولوژي در سطح بالا قرارداد صرفاً به دنبال انرژي هسته اي باشد، چون انرژي هسته اي يک انرژي بسيار گران و پر هزينه و در عين حال آلوده کننده است. کشورهايي به دنبال انرژي هسته اي مي روند که از منابع طبيعي نفت و گاز و منابع انرژي ديگر کمتربرخوردار باشند و تقريباً صرفه جويي اقتصادي مناسبي براي ايشان داشته باشد.

به نظر بنده نگاه ما به مسئله انرژي هسته اي نبايد نگاه  ايدئولوژيک باشد بايد ببينم اگر انرژي هسته اي براي ما منفعت اقتصادي دارد، سود تجاري دارد و امکان بالابردن يک فن آوري علمي داشته باشد بايد به سمتش برويم و تا زماني که انرژي هسته اي براي ما صرفه جويي اقتصادي ندارد. اصلاً شعار داشتن انرژي هسته اي حق مسلم ماست و زماني ما مي توانيم انرژي هسته اي را به عنوان يک حق مسلم تلقي کنيم که سود براي ما داشته باشد و سود آن  منافع ايدئولوژيک  نمي تواند  باشد. صرفاًَ  بايد سودش عيني- عملي و اقتصادي باشد  و بايد حساب هزينه فايده اقتصادي را بکنيم الان به لحاظ اينکه ايران از منابع بسيار گسترده نفت و گاز برخوردار است و دومين کشور جهان در زمينه ي منابع نفتي و ذخاير گازي است، دستيابي به انرژي هسته اي نه تنها براي ما سود اقتصادي ندارد بلکه به شدت داراي ضرر اقتصادي است از طرفي ايران منابع و معادن اورانيوم بسيار ضعيفي داريم و معادني که هست و از لحاظ در صد اورانيوم بسيار در سطح پائيني  قرار گرفته اند و از اين لحاظ غني سازي اورانيوم براي ما سود ندارد و به طور کل ما اين مسئله را بايد به دو قسمت تقسيم کنيم يک قسمت غني سازي اورانيوم است که در دنيا خودش يک صنعت خاص دارد. و بحث دوم استفاده از انرژي هسته اي که توسط اورانيوم غني شده تأمين مي شود، ما در هر دو حالت آن، سود نمي کنيم و حالت اول منابع و معادن غني اورانيوم نداريم و حالت دوم  به اين دليل که از طريق صحيح و منطقي با دنياي خارج  ارتباط برقرار نکرديم، کشورهاي مانند روسيه از اين شکاف ايران با کشورهاي صنعتي دنيا سوء استفاده مي کنند و به شد ت هزينه هاي گزاف اقتصادي را به کشور ما تحميل مي کنند و عملاً قيمتي که براي ما تمام ميشود انرژي برقي که اگر به وجود آيد (انرژي برق بوشهر) چنين کار درستي نيست و از طرفي اگر حاکميت فکر مي کند دستيابي به بمب اتم جهت صلح بکار مي رود که يک دوقطبي وجود داشته باشد در حالي که  در منطقه خاورميانه بين ايران و کشورهاي خاورميانه دوقطبي وجود ندارد و اگر ايران فکر مي کند دوقطبي که وجود دارد دوقطبي ايران و امريکا در منطقه خاورميانه است. عملاً با دستيابي ايران به بمب هسته اي تبديل مي شود به کره شمالي که نه تنها از انزواي فعلي بيرون نمي آيد، بلکه به يک انزواي بيشتر و نهايي که به سمت انحطاط کامل پيش مي روند خواهيم رفت.   

نتيجه گيري: پس با توجه به مطالبي که بوسيله سروران بزرگوارگفته شد ما بدين نتيجه کلي رسيديم  که :

دموکراسي، حقوق بشر، حکومت قانون و عدالت اجتماعي بعنوان مهمترين نياز جامعه امروزي ايران است و براي رسيدن به اين اهداف ما نياز به يک دولت آشتي ملي داريم که بتواند نهادهاي لازم جهت تحقق اهداف بالا تشکيل بدهد و اين دولت آشتي ملي بايد بوسيله افرادي خوشنام  که پيشينه مخالفت با دموکراسي  و حقوق بشر نداشته باشند و مردم ايران و جهان بتوانند به آنان اعتماد نمايند. بوجود آيد. در صورت بوجود آمدن اين دولت و تحقق شروط بالا – اينان سياست خارجي اي اتخاذ خواهند کرد که :

الف: با سامانه نظم بين المللي تضاد نداشته باشند

ب: منافع ملي ما را با منافع نظم جهاني همسو نمايند          

ج: به عنوان يک کشور که در آن تمامي ايرانيان بدون توجه به جنسيت و رنگ و گويش و مذهب با هم برابر باشند و وحدت ملي بدينگونه در جامعه ما تحقق پيدا کند.

د: در اين شرايط کشور، دولت وملت ايران مورد احترام جامعه جهاني قرار مي گيرد و مي توانيم با توجه به موقعيت استراتژيک و داشتن جامعه اي با فرهنگ و باهوش جايگاه واقعي خود را در نظم جهاني بيابيم و منافع ملي خود را حفظ نماييم.  بدون تحقق اين اهداف به بيراهه مي رويم و هرگونه تقابل با نظم جهاني به ضرر ماست و آنان که چنين اهدافي دارند دانسته يا ندانسته در جهت اهداف دشمنان ايران عمل مي نمايند

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به اپوزيسيون دموکرات