بازگشت به صفحه اول  
 
 

محمد مدیر شانه چی (سنگ صبور راه آزادی)

زنده یاد محمد مدیر شانه چی را به جرات می­توان از مردان استثنائی ایران دانست که سراسر وجودش عشق به ایران و عظمت آن بود چنانکه در حالیکه چهار فرزندش توسط دولت­های قبل و بعد از انقلاب به شهادت رسیدند اما باز هم جز به ایران فکر نمی­کرد و سهل است خواهان آن بود تا کسانی که فرزندان او را به شهادت رسانده­اند با پشیمانی به خدمت به ایران بپردازند و جای خالی فرزندان او را پر کنند و بی دلیل نبود که او را سنگ صبور نام نهادند و باید در برابر اوج عظمت این مرد بزرگ و پاکدامن سر تعظیم فرود آورد که چیزی جز درستی  انسانیت وپاکی و ایران دوستی در وجود او راه نداشت.

وی که از تجار و بازاریان خوب و پاکدامن تهران بود از هواداران و پویندگان راستین راه مصدق بزرگ بود و تا به آخر عمر ذره­ای از این راه منحرف نشده و جز در مسیر درستی و پاکی پای ننهاد و به درستی در وصف او گفتند که حاجی شانه ‏چی از زمره معدود آدم‏هایی بود که معتقدند سعادت در درون آدم‏هاست و سعادتمند ترین آدم‏ها آنهایی هستند که در درونشان از آن‏چه می‏کنند سرافراز باشند و خوشا به حال این مرد بزرگ که در درون و وجدان خود بسیار راحت و  سرافراز بود و سرافراز زیست و سرافراز دیده از جهان فرو بست شاید در وصف شرافت و پاکی این مرد بزرگ همین بس که با وجود سن زیادش در یک آپارتمان در محله فقیر نشین پاریس زندگی کرده و برای امرار معاش گاهگاهی به آلمان میرفت و در بازارهای دست دوم فروشی آلمان مقداری لباس خریده و در پاریس می‏فروخت. از او نقل می‏کردند، آن‏زمان که با شورای ملی مقاومت کار می‏کرده، دوستی از او پرسیده که مجاهدها که وضع مالیشان خیلی خوب است، تو چرا با این همه مشقت برای چندرغاز در این سن و سال آنقدر به خودت زحمت می‏دهی. از آنها بخواه،کمی به تو پول بدهند تا تو بیشتر به کارهای سیاسی برسی و او پاسخ داده بود، "نه، پسر جان، من این کار را نمی‏کنم. وابستگی اقتصادی، وابستگی سیاسی را بدنبال می‏آورد." و همچنین وی که فردی خیر و وطن دوست بود مدرسه­ای هم در جنوب مشهد به نام مدرسه راهنمايی شانه چی ساخته است.

وی متولد 1301 مشهد بوده و پدرش هم از مبارزان به نام مشروطه بوده است و آنگونه که از خاطرات او هم برمی­آید وی از بعد از شهریور 1320 هم به دلیل استقلال طلبی مخالف حزب توده بوده و به شدت مخالف این بود تا این بار که ایران زیر یوغ شوروی رود و همچنین عضو کانون نشر حقایق اسلامی بود که به رهبری استاد محمد تقی شریعتی تاسیس شده بود.

این انسان شریف در عین مسلمان بودن نمونه کامل پاک و آزاد اندیشی بود چنانکه 4 فرزند او با  تفکرات چپ به مبارزه پرداخته و به شهادت در راه مردم رسیدند اما از آنجا که او آزاد اندیش بود هرگز از این بابت هم مشکلی ایجاد نشده و او هرگز اصالت مبارزه آنها را منکر نشد و همین راه او هم ثابت می­کرد که یک مسلمان به شدت معتقد هم می­تواند با هر کس که برای دفاع از حقوق مردم تلاش کند متحد بوده و هر دو در راه انسانیت با هر عقیده­ای تلاش کنند و شاید هم به همین دلیل بود که وی از علاقه­مندان حضرت آیت­الله طالقانی مجاهد نستوه و ابوذر زمان بود چرا که او را نیز همه چریک­ها پدر طالقانی خطاب می­کردند و او نیز فرزندانی داشت که گرایشات چپ داشتند و جالب آنکه شادروان شانه چی در اوائل انقلاب مدیر دفتر آیت­الله طالقانی بود.

او یک بازاری شریف بود که نقش موثری هم در حمایت بازار از دکتر مصدق و نهضت ملی داشت اما بر سر اصول خود هرگز اهل چانه زنی و معامله بازاری نبود و به صراحت لهجه و طهارت اخلاقی شهره بود و سر بر آستانه ی هيچ قدرتی خم نکرد اما تا مغز استخوان نسبت به آمران خوشبختی و رهايی مردم وطن خود وفادار و فداکار باقی ماند چنانکه تا آخرین روزهای عمر ستایشگر مصدق و طالقانی بود.

شادروان شانه چی بعد از شهريور 1320 از زادگاه خود مشهد به تهران کوچ کرد و در آن جا مقيم شد و با انديشمندان و پاکان آن روزگار، نظير آيت الله طالقانی، آيت الله زنجانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و رهبران جبهه ملی، همانند شادروانان، دکتر صديقی و الهيار صالح محشور بود.

در دوران نهضت ملی ايران به رهبری دکتر مصدق، با تمام وجود و توان خود از نهضت ملی حمايت می کرد و جانبداری او از دکتر مصدق، رهبر نهضت ملی ايران با عشق و دلباختگی توام بود به طوری که بازاريان و کسبه او را يک مصدقی تمام عيار می دانستند و تا به آخر عمر به این راه وفادار مانده و بعد از قیام سی تیر 1331 هم به تهران عزیمت نموده و در آنجا ساکن شده بود و کماکان خانه­اش پایگاه آزادی خواهان بوده و درب آن به روی مبارزان باز بود و و پس از کودتای  آمریکائی – انگلیسی  28 مرداد 1332 او  به زندگی مخفی و نیمه مخفی  روی آورد و در نهضت مقاومت ملی  به فعالیت ادامه  داد و از آن پس  تا انقلاب  بهمن  1357 بارها  توسط رژیم کودتا بازداشت  شد.  

وی در دوران تجدید فعالیت جبهه ملی  سالهای 1339 تا 1341 در این جبهه به فعالیت پرداخته و مدتی هم  مسئول  کمیتۀ بازار جبهه ملی بود تا در بهمن ماه 1341 وی را مانند بیشتر سران و فعالین  جبهه ملی  به زندان انداختند و در آنجا به همراه کسانی چون آیت­الله طالقانی، محمد حنیف نژاد، برخی سران جبهه ملی از قبیل داریوش فروهر، دکتر سنجابی، عباس شیبانی و حاج محمود مانیان و ... تا مدتی در زندان ماندند.

وی در جریان قیام خرداد 1342 هم از آیت الله خمینی دفاع کرده و به همراه بازاریان دیگر همواره به وی کمک مالی هم می­کردند

گفتنی است این بزرگمرد در قبل از انقلاب همواره در خط مبارزه قرار داشت و خانه او میزبان مبارزان و روحانیون برجسته بود چنانکه حتی رهبر دوم جمهوری اسلامی ایران آیت­الله خامنه­ای هم همواره به منزل او آمده و در آنجا اسکان داشته است. و همواره در راه مصدق بزرگ و نهضت ملی به فعالیت مشغول بود.

در انقلاب هم شادروان شانه چی به حمایت از زندانیان سیاسی پرداخته و کماکان منزل او خانۀ امید زندانیان سیاسی از بند رسته بود.

به هنگام پیروزی انقلاب هم وی در بطن امور بوده  و مسئول دفتر مرحوم طالقانی بوده و دربارۀ اعدام های، روزهای اول انقلاب می گوید:

« ... آقای  رضائی (خلیل رضایی پدر رضاییها از مجاهدن خلق) بود، آقای  حاج غفار آلادپوش  بود و آقای  آهنگران.  که من  دخترم را کشته بودند، از آقای  رضائی  چهارتا اولادش را کشته بودند و آقای آلادپوش سه تا  از بچه هایش یا دوتا از بچه هایش را کشته بودند و آقای آهنگران یک چیزی داشت مقدمش  پیش وندی هم داشت  چی چی آهنگران.  ایشان هم سه تا بچه اش را کشته بودند.  ما آنجا آمدیم. آنجا گفتند  که خوب  شما ها  اولائید که می توانید قصاص  کنید! من گفتم من قصاص نمی کنم و الان هم دارم می گویم من الان این قاتل بچه هایم را هم الان  بیاورند، (منظور جنایتکاران بعد از انقلاب که سه فرزند دیگرش را کشتند) من الان از آنها می گذرم. واقعا قصاص نمی کنم. چون کشتن درد را دوا نمیکند. من بجای اینکه بکشم، اگر قابل هدایت باشد، می گویم آقا این را تربیتش کنید برود جبران کمبود بچه من را بکند. اگر من این را کشتم دوتا کمبود داریم. ولی الان بچه من نیست. اگر این را درست تربیتش کردم، خودش که کار می کند هیچی، بگوئیم آقا یک قدری هم بیشتر کار کن که کمبود بچه من  را هم تو اقلا جبران  کرده باشی. ولی وقتی  من او را  کشتم، چه نتیجه ای  می برم ؟ ...»

...

«من در محاکماتشان هم اغلب بودم. آن محاکمات اولیه، محاکمات اولیه که می شد، اغلب من در محاکماتشان هم بودم  ولی دقیقا یادم نیست که محاکماتی  که می کردند، آنهائی که می گفتند البته محاکمات را خیلی کوتاه جواب می دادند. چون آنها خودشان هیچ احتمالی که بکشند نمی دادند که کشتن و این حرفها باشد. و خود ما هم این احتمال را نمی دادیم که اینجوری باشد و هیچکس هم راضی نبود. من خیلی  ناراحت بودم که چرا می کشید؟. باید اینها آبروریزی بشود. کسیکه آمده یک عمر جنایت کرده، آبرویش را باید ببریم. باید بیاید اعتراف کند از کجا دستور می گرفته؟ کی تحریکش می کرده؟، کی پول می داده؟، اینها را باید  ما این مطالب  را از آنها بگیریم. از آنها بکشیم. الان من اعتقادم همین است. »

و با تمام این تفاسیر حاجی شانه چی می گفت: «از شاه و خمینی، هیچ کینه ای بدل نگرفتم. ولی آنها با خودکامگی باعث از بین  رفتن استعدادهای  جوان و فعال ایران زمین شدند».

مدتی پس از انقلاب هم او نیز مشابه سایر ملیون در خرداد سال 1360 با حاکمیت دچار درگیری شده و به پاریس عزیمت کرده و حدود دو دهه در آنجا ساکن شده بود و در ایران، خانه، به اضافه دیگر اموال منقول و غیر منقول او را مصادره کردند و پاسداران در آن خانه سکونت گزیدند و خانه اش را خرید و فروش کردند ولی او در تبعید در عین تنگدستی ولی با بزرگی طبع، به جمع مبارزان پیوست.

جالب است بدانیم حتی در کلبۀ محقر او در پاریس هم کماکان خانۀ او خانۀ امید و محل رفت و آمد خیل ایرانیان بود و افراد با گرایشات فکری مختلف باز هم به نزد او می­رفتند و او نیز گرچه مسلمانی معتقد بود اما برایش گرایش فکری افراد فرقی نداشته و هر کس درمقام انسان بودن برایش ارزش داشته و با روئی گشاده از او استقبال می­کرد و نقل است کمتر شبی بوده که بر سفره او چند مهمان حضور نداشته باشند.

و تاثر آور آنکه او به هر مناسبتی که سخن میگفت خواه نا خواه خاطره ای از فرزندان به خون تپیده اش به میان می آورد وبویژه هرگاه از دخترانش یاد میکرد بشدت متاثر و قطرات اشک بر گونه هایش جاری میشد ودر همام حال با صدای مصمم خطاب به حاضران   باقید سوگند چنین میگفت : شاهد باشید من از خون فرزندانم درگذشته ام و بانیان و قاتلان آنها را بخشیده ام چراکه باید این چرخه کشت و کشتار و انتقام کشی و خشونت در جائی قطع شود والا تا قیامت ملت ایران روی خوش نخواهد دید.  

چهار فرزند وی که به شهادت رسیدند به ترتيب تاريخ شهادت عبارتند از :

الف : زهره مدير شانه چي دانشجوي سال دوم علوم قضائي، زنداني سياسي رژيم سلطنتي، عضو سازمان چريک هاي فدائي خلق، در برخورد مسلحانه با مأموران ساواک به تاريخ ارديبهشت 1354 جان باخت.

ب: حسين مدير شانه چي دانشجوي سال دوم علوم آزمايشگاهي و پتروشيمي در تاريخ آبان 1360 در حمله شبانه پاسداران انقلاب اسلامي، با آرپي جي به خانه مسکوني اش به خاک و خون غلطيد.

ج_ محسن مدير شانه چي فارغ التحصيل علوم آزمايشگاهي، زنداني سرشناس رژيم سلطنتي، از رهبران سازمان چريک هاي فدائي خلق (اقليت) در تاريخ 29 آذر به هنگام خروج از خانه تيمي از پشت سر به مسلسل پاسداران انقلاب اسلامي از پاي درآمد.

د- شهره مدير شانه چي دانشجوي سال اول علوم رياضي در اوايل دي ماه 1360 در خيابان بازداشت و در اواخر بهمن 1360 در زندان اوين تيرباران شد.

 و گفتنی است که غم دختر کوچکش بیش از سایرین همواره به شدت وی را آزار می­داده است و متاسفانه هیچ یک از روحانیونی هم که در قبل از انقلاب همواره از کمک او بهره مند بودند در این مواقع حساس کمترین کمکی به او نکرده و همه چیز را فراموش کرده بودند.

پس از پیروزی خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری وی دعوتنامه­ای از طرف حجت الاسلام سید محمد دعائی برای بازگشت به کشور دریافت کرده و به ایران بازگشت اما در فرودگاه بازداشت شد و یک سر به زندان منتقل شد ( در بین راه موفق به دیدن مجسمه فردوسی شده بود که بعدها با شعف تمام از این حادثه یاد می­کرد) و بعد به فرانسه بازگردانده شد که همین حادثه هم به شدت موجب ناراحتی او شده و مدتی هم در بیمارستان بستری شده و خطر شدید او را تهدید می­کرد اما به لطف خدا بهبود یافته و اما مدتی بعد باز به ایران برگشت و بدون مشکل در ایران ساکن شده و به زادگاه خود در مشهد بازگشت و زندگی آرامی را آغاز کرد.

در پايان بايد گفته شود که علاقه و ارادت شادروان نسبت به دو شخصيت تاريخ معاصر ايران واقعا استثنا بود: طالقانی و مصدق. و گوينده شاهد و گواه اين مقوله بود و کم تر ديدم کسانی را که تا اين حد به اين دو شخصيت تاريخ معاصر ايران عشق بورزد . هر وقت و به هر مناسبت که ياد اين دو شخصيت؛ اين دو انسان سمبل شرف و پايداری و دلسوزی به خلق خدا به ميان می آمد، حالتی خاص به شادروان شانه­چی دست می داد.

او در باره دکتر مصدق می گوید:« از دوستان و پیروان  راه مصدق بودیم. و الان هم من افتخار می کنم به وجود  مصدق که مصدق، مرد بسیار  روشن و آگاهی بود. و اگر  مردم ما آن زمان واقعا می فهمیدند و مرحوم دکتر مصدق می ماند، ما این شرایط و وضعی که الان داریم و این نابسامانی که الان داریم، مسلمآ ما نداشته بودیم. چون مرحوم دکتر مصدق مردی بسیار روشن، بسیار آگاه، و بسیار عمیق فکر میکرد و به وطنش علاقه مند بود، به مردمش علاقه مند بود، مملکت را می خواست ترقی بدهد، ارتقاء بدهد، از جهت اقتصادی واز هرجهت...»

و باز هم دربارۀ جناحی از روحانیون که راه خیانت به نهضت ملی را پیمودند می­گوید: « ما در آن کودتای 28 مرداد، آقای کاشانی  را مقصر می دانیم. همچنانی که سایر علمایی که همکاری داشتند، ما آنها را مقصر می دانیم. »

و باز هم در مورد سایرین معتقد است که روحانیون قشری از یک خائن بیشتر به نهضت ملی ایران لطمه زده­اند

تا اینکه سرانجام این مجاهد نستوده که به حق سنگ صبور نام گرفته بود در روز پنج‌شنبه بيست و هشتم آذر ماه 1387، در مشهد جان به جان آفرين تسليم نمود و تنها پس از مرگ او بود که بسیاری از ملیون و مبارزان قدیمی ارزش این بزرگمرد را بهتر شناختند.

روحش شاد و راهش پر رهرو

دربیانیه دعوت به مراسم ختم این بزرگمرد چنین گفته شده بود :«

اين آسمان غم زده غرق ستاره هاست.

در سوگ حاج محمدمدير شانه چی

قلبی تپنده برای استقلال، آزادی و اعتلای کشور در طول بيش از ۷۰ سال، در کنار دکتر مصدق بزرگ در زمان ملی شدن صنعت نفت؛ همراه با نهضت مقاومت ملی بعد از کودتای ۲۸ مرداد؛ عضو جبهه ملی و نهضت آزادی ايران؛ يکی از بنيان گذاران مکتب توحيد؛ هم گام با مردم در جامعه اصناف و پيشه وران بازار تهران از ۱۵ خرداد تا ۲۲ بهمن؛ از اعضای دفتر مجاهد نستوه، حضرت آيت الله طالقانی؛ محکوم به تبعيد ناخواسته و دوری از وطن؛ که در دوران سخت کهولت پس از بازگشت به مام ميهن بدون اعضای خانواده گذران زندگی کرد، و در نهايت به ملکوت اعلا پر کشيد.

مجلس يادبود اين فقيد سعيد

روز يکشنبه ۸ دی ماه از ساعت ۱۵ تا ۱۶:۳۰

در مسجد حجت ابن الحسن (ع) واقع در خيابان سهروردی شمالی »

شعری برای سنگ صبور راه آزادی

سنگ صبور، شعری برای محمد مدير شانه چي، برگرفته از کتاب «به هواي ميهن» مجموعه اشعار نعمت آزرم

شعر زیر را نعمت آزرم سال ۱۳۶۱ در پاریس برای او سروده بود:

اي سنگ صبور اين زمانه

اي تير زمانه را نشانه

با جسم نحيف و رنج بسيار

چون قامت قرص استوانه

با آنهمه داغ کوه افکن

خم زير غمان نکرده شانه

با روي گشاده همچنان صبح

لبخندزنان درين شبانه

يک عمر به رهگذار توفان

با عشق بنا نهاده لانه

بسيار کشيده رنج زندان

با تنگي آب و نان و دانه

ارزاني خلق هرچه بودت

بي هيچ توقع و بهانه

چل سال به راه حق تپيدي

آن راه که نيستش کرانه

با همسر همرهت که مي بود

همواره تو را چو پشتوانه

در دامن تو چهار فرزند

باليد يکان يکان يگانه

در راه نجات خلق کردي

دو دختر و دو پسر روانه

آن «زهره» و «محسن» و «حسين»ات

وان «شهره» که بود نازدانه.

گشتند شهيد در ره خلق

بي هيچ تفاخر و نشانه

هر چند که هر کدام بودند

در زمره خويش بي همانه

جلادي شاه کشت يکتن

جلادي شيخ اين سه گانه

هر قاتل پاره دل تو

بودت چه بسا به سفره خانه

يک عمر به ميزیاني تو

بودند صباح تا شبانه

بي شرمي شيخ را گواهي

بهتر ز تو نيست در زمانه

هرچند که گرده اي نمانده ست

کز شيخ نخورده تازيانه

در باغ وطن فکنده آتش

بر ريشه و ساقه و جوانه

هرگاه به چهره تو بينم

آتش کشد از دلم زبانه

ويران شده است آشيانت

اي مرغ جدا ز آَشيانه

رو سوي تو کرد چرخ پرتاب

هر تير که داشت در خزانه

تو چهره روزگار مائي

بي هيچ گزافه و فسانه

رسوائي اين شب ستم را

اين روز تو بهترين نشانه

بيهوده گمان زده ست ضحاک

کاو جان ببرد از اين ميانه

هر تير که سوي خلق افکند

رو سوي خودش کند کمانه

بنگر که نبرد خلق با او

شد کوچه به کوچه خانه خانه

تا گام دگر فتند به دوزخ

استاده کنون بر آستانه

ميهن برهد ز ننگ ضحاک

از يمن قيام کاويانه

کابوس شب ستم بدرد

خندد لب صبح، با ترانه

نابود شود دروغ و ماند

ايران بزرگ جاودانه

پاريس – شهريور ۱۳۶۱

از کتاب «به هواي ميهن» نعمت آزرم

 منابع:

1- مقاله آقای مهدی فتاپور در مورد زنده یاد محمد مدیر شانه چی

2- خاطرات یوسفی اشکوری

3- سخنراني طاهر احمدزاده در مراسم ترحيم مرحوم محمد مدير شانه چي

4- مطالب آقای علی اصغر حاج سيد جوادی

5- خاطرات آقای مهدی ممکن

5- نشریه انقلاب اسلامی در هجرت

6- شانه چی در گفتگو با «تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران» در مارس 1383

به کوشش حمید رضا مسیبیان

hamosaieb@yahoo.com

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به ياران مصدق