احسان رمضانیان
در دنیا کشورهای گوناگون با نظام ها و ایدئولوژیهای مختلف وجود دارند که هر کدام به شیوه ای توسط حکام خود اداره می شوند. در بعضی از این جوامع، حاکمان پس از طی مدتی به ناچار و با رای و نظر مردم، جای خود را به دیگری می دهند و در برخی هنوز پادشاهان حکمرانی می کنند. در بعضی ممالک، روسای جمهوری حضور دارند که مدت زمامداریشان مادام العمر است و در برخی دیگر نظامیان افسار قدرت را در دست دارند. در تمامی و یا دست کم، اکثر این کشورها، حاکمان، سیستم حکومتی کشور متبوع خود را نوعی دموکراسی می نامند، چه آنکه تا آخر عمرش بر مسند حکومت تکیه زده و چه آنکه بواسطه انتخاباتی آزاد و با رای شهروندان به قدرت رسیده است. مشکل چیست؟ آیا مفهوم دموکراسی اینقدر وسیع و گسترده است که حتی رژیم های توتالیتر و فاشیستی هم می توانند تحت لوای آن آرام بگیرند؟ آیا با اضافه کردن پسوندی ناهمگون به دموکراسی، می توان از آن معجونی حیات بخش برای الیگارش های حاکم در نظام های خودکامه ساخت تا در پناه این نام، قدرت را قبضه کنند؟ نامهای به ظاهر زیبایی چون دموکراسی خلقی، دموکراسی اسلامی، مردمسالاری دینی و ... آیا صرف برگزاری انتخابات می تواند مبنای دموکراتیک بودن رژیمی قرار گیرد؟ برای مثال باید عقب گردی داشته باشیم به دوران سیاه دیکتاتوری صدام حسین در کشور عراق و به خاطر آوریم انتخابات ریاست جمهوری را در آنجا که به طور متناوب برگزار می شد. به یاد داریم که در تمامی این نمایشهای مضحک، قائد اعظم با 100% آرا برگزیده می شدند که البته این رای قاطع بدون حضور رقیب به دست می آمد و بیشتر شبیه به یک همه پرسی برای ادامه حکومت ( سلطنت ) شخص صدام به انجام می رسید و نیز نشان دادن این نکته به جهانیان که در کشور عراق، دموکراسی برقرار است و رئیس جمهور با رای مستقیم مردم برگزیده می شود. باید اذعان کرد که صدام در به صحنه آوردن مردم، از تمام حربه ها استفاده می کرد و با اجبار و زور و تهدید، اکثر قریب به اتفاق مردم را به پای صندوق ها می کشاند. او کشورش را دموکراتیک می دانست. و این اتفاقات در زمانه ای روی می داد که در دنیای آزاد و پیشرفته، مفهوم دموکراسی به چیزی فراتر از اراده اکثریت تبدیل شده بود و دموکراسی به مفهوم روسویی آن دیگر اعتبار چندانی نداشت. دموکراتیک بودن نظام ها از دیدگاه کشورهای لیبرال دموکرات، به رعایت حقوق اقلیت منوط می شد. و چه خنده دار بود این نمایش های انتخاباتی در عراقی که هنوز فرسنگ ها با همان دموکراسی روسویی فاصله داشت. شاید این تقدیر مردمانی چون مردم عراق است که همواره مصرف کننده کالاهای بدلی جهان متمدن باشند که کالای دموکراسی هم مشمول این قاعده شده است.
از بد حادثه، ما نیز همواره مصرف کننده جنس مرغوب نبودیم و معمولا استفاده از آلیاژ را به طلای خالص ترجیح داده ایم. یکی از این اجناس، آلیاژیست ناهمگون و نچسب به نام مردمسالاری دینی یا دموکراسی دینی. نوعی حکومت که اگر دینی باشد، قطعا دموکراتیک نیست. غیر دموکراتیک بودنش به قول علما، اظهر من الشمس است. این را با بهره اندکی از دانش سیاست به فراست می توان دریافت. اما در مورد اینکه دینی هست یا نیست، باید صاحبان فن اظهار نظر کنند که البته از موضوع بحث در اینجا خارج است. در دموکراسی دینی هم انتخابات برگزار می شود، اما همه شهروندان حق و امکان انتخاب شدن ندارند. نه بواسطه علم، که از قضا بسیاری از بی صلاحیت ها(!)، دارای مدارک علمی بالایی هستند. در دموکراسی از نوع دینی، پسوند اضافه شده، شهروندان را به دو دسته یا بهتر بگویم، درجه، تقسیم می کند. درجه 1 و درجه 2. و این خاص نظام های ایدئولوژیک است. در ایران، ما با اکثریت شهروندان درجه 2 مواجه هستیم که از حق انتخاب شدن محرومند. آنها تنها می توانند انتخاب کنند و چه جالب است که زعمای قوم این را منتی بر سر آنان قلمداد می کنند.
اکنون شاید از خود بپرسیم که چرا حکومت های غیر دموکراتیک، سعی در نشان دادن چهره ای دموکراتیک از خود دارند. پاسخ به این پرسش بسیار ساده است. تفوق بی چون و چرای لیبرال دموکراسی، که عصاره ناب تحول فکری بشری از بدو آفرینش انسان تا به امروز است و نیز پیشرفت های شگرف و توسعه همه جانبه کشورهای لیبرال دموکرات، از فرانسه و آلمان و انگلستان گرفته تا کانادا و ایالات متحده، دموکراسی را تبدیل به ارزشی بی بدیل نموده که نظام های توتالیتر، خودکامه، سلطانی و ... را چاره ای جز مصادره این نام نمانده است. دو نمونه از دموکراسی های صوری خاورمیانه ای را در بالا دیدیم. اکنون نمونه ای از یک لیبرال دموکراسی را با هم به نظاره بنشینیم:
این روزها روزهای گرم و پر التهابی برای دو حزب عمده امریکاست، از این جهت که باید نامزدهای نهایی خود را برای انتخابات ریاست جمهوری آینده معرفی کنند. تا پنجم فوریه، نامزدهای جمهوریخواه و دموکرات فرصت دارند که تمام تلاششان را بکنند تا اعتماد تعداد بیشتری از هواداران حزب متبوع خود رابه خود جلب کنند. دیدنی بود لحظه ای که " مایک هاکبی" – از کاندیداهای جمهوریخواه – از مردم ایالت نیوهمپشایر ملتمسانه خواهش می کرد که به او فرصت رئیس جمهور شدن را بدهند. او از مردم خواهش می کرد، نه از نهاد یا مرجعی دیگر. او تایید صلاحیت خود را از شهروندان کشورش می خواست نه شورای نگهبان امریکا (!). اما اوج این رقابت های با شکوه را باید در اردوگاه دموکرات ها جستجو کرد. جایی که " باراک اوباما" ی سیه چرده با قدرت به پیش می رود و در کنار " جان ادواردز"، رقابتی تنگاتنگ را با سناتور با سابقه نیویورک، " هیلاری کلینتون" آغاز کرده است. اوبامایی که فرزند پدری کنیایی الاصل و مسلمان است. فقط چند دهه از ترور مارتین لوتر کینگ می گذرد و ای کاش او بود و حاصل مشقت ها و کوشش های خستگی ناپذیرش در احقاق حقوق سیاهان امریکا را با چشمانش می دید. می دید که اوبامای سیاه پوست در ایالتی توانست نفر اول دموکراتها شود که 95% ساکنان آن سفید پوستند. و ای کاش لینکلن ها، واشینگتن ها و جفرسون ها زنده بودند و می دیدند آن نهال دموکراسی نابی را که کاشتند، این روزها به چه درخت تناوری تبدیل شده است. بدون شک آنان به میراث داران خود درود می فرستند. فارغ از مواضع سیاسی " اوباما"، صرف حضور یک سیاه پوست در این مرحله از انتخابات امریکا تحسین برانگیز است. این مهم نیست که او برنده این رقابت می شود یا نه. پیروز انتخابات، نظامی است که از دل آن یک سیه چرده به آنجا رسیده که داعیه اقامت در کاخ سفید را دارد: لیبرال دموکراسی.