|
|
|||
چه دير فهميدند! نگذاريد ديرتر شود محمد ملکی گويا: جناب آقای محمد خاتمی؛ بياييد با هم کمی صادقانه صحبت کنيم. راستی شما فکر میکنيد اگر وضع مانند ۱۰ - ۱۲ سال پيش شود و شما رئيس جمهور با بيش از ۲۰ ميليون رأی شويد و مجلسی مانند مجلس ششم هم در اختيار شما باشد با چنين قانون اساسی جنابعالی در پايان کار نخواهيد فرمود من يک تدارکاتچی بيشتر نبودم؟ جناب استاد؛ چرا از گذشته درس نمیآموزيم؟ شما هنوز متوجه نشدهايد مشکل کار در کجاست؟ با آن هوش و استعدادی که در شما هست من باور نمیکنم! میدانم و میدانيد که گره کور در چه نقطهایست بسم الحق تقديم به زندانيان سياسی وقايع بعد انتخابات سال ۸۸ و آن تظاهرات بزرگ، نشاندهنده آگاهی، آزاديخواهی و ظلم ستيزی مردمی بود که چون اخگر فروزان زير خاکستری از صبر و تحمل و مقاومت، خود را از نگاه ظالمان پنهان کرده بودند تا با وزش نسيمی شعله ور گردند و کردند آنچه را بايد کرد. و آن تظاهرات بزرگ که از شناخت و آگاهی نسلی نشانه داشت که بسياری از آنها نسل پس از تغيير نظام بودند و با تمام تلاشی که حاکميت در شستشوی مغزی آنها انجام داد، از آنجا که آزاديخواهی، برابری طلبی و ظلم ستيزی در عمق جان آنها نفوذ کرده بود، توانستند آن حوادث عبرت آموز و فراموش نشدنی را با پرداخت هزينه های سنگين خلق کنند و در حقيقت، تاريخ تحولات اجتماعی را به گونه دگر بنويسند. من که حدود پنجاه سال در انتظار چنين تحولی در نسل جوان و دانشجو بودم، تحولی که ريشه در ۳۰ سال قبل از انقلاب داشت و خونهای بسيار در پای درخت آزادی، آگاهی و برابری خواهی ريخته شده بود، وقتی در سنين پيری و بيماری شاهد به بار نشستن نهالی که حدود صد سال پيش بوسيله ی پدران و مادران ما در خاک ايران زمين کاشته شده بود و امروز می ديدم چگونه آن نهال کوچک به درختی تنومند تبديل شده که ميتواند در برابر خشن ترين و بی رحم ترين طوفانها برپا ايستد و آن را بادی بداند که تنها قادر است چند برگ از آن را به زمين بريزد، خدا را سپاس گفتم از اينکه مردم ما پس از عبور از گردنه های خطرناک خود را آماده ی صعود به قله کرده اند تا بزودی پرچم آزادی را بر فراز آن به اهتزاز درآورند و ندای آزادی و برابری سردهند و ثمره ی خونها، مقاومتها و آگاهی های خود را شاهد باشند. در چنين موقعيتی احساس کردم ديگر حرفی برای زدن ندارم. مخاطبين و دانشجويانم به حدی از درک و آگاهی رسيده اند که در روزهای پايانی عمر بايد شاگرد آنها باشم و از آنها بياموزم آنچه را نميدانم، بياموزم صبر و مقاومت را، بياموزم ايثار و از خودگذشتگی را، بياموزم... برآن شدم يادداشتی وصيت گونه خطاب به پيشقراولان جنبش که جز دانشجويان و جوانان و مردم کوچه و بازار نبودند بنويسم. در همين انديشه بودم که خون های بيشتری در "خيابان" و "بيابان" ريخته شد. اواخر مرداد سال گذشته نوشتم وصيت نامه ای را که بايد مينوشتم و دست نويس آن آماده شد. چند بار جملات و کلمات را بالا و پايين کردم. آماده شدم آنرا منتشر کنم. روزهای سختی بود، يک لحظه خون نداها و سهراب ها که ريخته شده بود آرامم نمی گذاشت. وضع روحی و جسمی ام هر روز خرابتر می شد تا آنکه صبح شنبه ۳۱ مرداد ۸۸ به خانه ام ريختند و آن نامه و بسياری از نوشته هايم را همراه با ۸۵ جلد کتاب و وسايل ديگر به يغما بردند و من را هم که در بستر بيماری افتاده بودم به اسارت گرفتند و به زندان اوين بند ۲۰۹ در سلول انفرادی ۱۲۸ منتقل کردند. سه ماه در سلول انفرادی و در مجموع ۱۹۱ روز اسارت در زندان اوين بر من چه گذشت که مجبور شدند چند بار جسم بيمارم را به بيمارستانهای خارج زندان بفرستند، مقوله ايست که بايد در جای ديگر به آن پرداخت. بالاخره روز دهم اسفند ۸۸ به دليل فشارهای داخلی و خارجی من را به مرخصی فرستادند تا در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به محاکمه کشيده شوم. در اين مدت که در خارج از زندان، در زندانی به وسعت ايران، به سر می برم از دور شاهد گفته ها و نوشته ها و حوادثی که در ايران می گذرد تا حدودی هستم. اما آنچه موجب شد که باز دست به قلم ببرم و با هموطنانم دردل کنم موضوع مهمی ست که فکر ميکنم اگر خاموش بنشينم گناه است. بعد از قيام مردم بدنبال اعلام نتيجه ی انتخابات و دستگيری تعدادی از سران گروه معتقد به اصلاحات، مشاهده شد بسياری از اين افراد در گفته ها و نوشته هايشان، بعد از گذشت بيش از سی سال از برپايی نظام ولايی و آنهمه برهان و استدلال که مشکل نظام در کجاست، تازه متوجه شده اند که با اين قانون اساسی و اختيارات بيش از حد يک فرد، وجود نظارت استصوابی از سوی منتخبين آن مقام در "شورای نگهبان قانون اساسی" و جاری بودن حکم حکومتی و قدرت بلامنازع ولی فقيه، صحبت از آزادی و انتخابات آزاد و مردمسالاری و قانون گرايی حرفی بی معنی است که بيشتر به طنز می ماند، و آنچه دلسوزان به حال ملک و ملت بارها و بارها گفته و نوشته اند واقعيتی بوده که اين دوستان کمتر به آن توجه ميکردند و حتی گويندگان آن را خائن، ضدانقلاب و منافق و .. می ناميدند؛ اما امروز جای شکرش باقيست که در هر حال جمعی از آنها پذيرفتند آنچه را عموم مردم سالهاست به آن رسيده بودند. براستی مگر ميشود جز با يک همه پرسی آزاد و با همه لوازم آن و زير نظر سازمانهای بين المللی و حقوق بشری و پذيرش نتيجه آن به آزادی و مردمسالاری رسيد؟ من بار ديگر اين اعتقادم را که سالهاست فرياد کرده تکرار ميکنم که تنها راه نجات ملت، بدون خشونت و کشت و کشتار، مراجعه به آرای عمومی است و لاغير. باز هم نگوييد نميشود. اگر همه با هم باشيم، نشدنی ترين کارها را ميتوان انجام داد. همانگونه که اخيرا ديديم وقتی مردم تونس برای تغيير دست به دست هم دادند و کسی در دل آنها بذر ترديد و نا اميدی نکاشت، چگونه به پيروزيهای بزرگی دست يافتند. همچنين شنيدم و خواندم که آقای خاتمی رييس جمهور سابق برای شرکت مردم در انتخابات آينده باز يه ميدان آمده اند و اظهار نظر فرمودند. از شروط ايشان برای شرکت در انتخابات آينده "آزادی زندانيان سياسی" و "اجرای قانون اساسی" بوده است. ابتدا بايد از جناب خاتمی پرسيد شما از طرف چه کسانی شرايط شرکت در انتخابات را تعيين می فرماييد: از طرف جنبش سبز، اصلاح طلبان، دانشجويان، روحانيت، مردم کوچه و بازار؟ آيا اين جريانات حق دارند از شما بپرسند که شما اصولا شرايط کنونی جامعه ايران را چگونه تحليل می کنيد و آيا می پنداريد اگر بر فرض محال اين پيشنهادهای شما پذيرفته شد، با وجود افرادی مثل جناب جنتی در راس شورای نگهبان و با وجود نظارت استصوابی، آيا امکان يک انتخابات آزاد در ايران وجود دارد؟ ديديد که آقای جنتی چطور آب پاکی را روی دست شما ريخت و گفت اصلا نيازی به حضور شما نيست که برای نظام شرايط تعيين می کنيد. جناب آقای محمد خاتمی؛ بياييد با هم کمی صادقانه صحبت کنيم. راستی شما فکر ميکنيد اگر وضع مانند ده دوازده سال پيش شود و شما رييس جمهور با بيش از بيست ميليون رای شويد و مجلسی مانند مجلس ششم هم در اختيار شما باشد با چنين قانون اساسی جنابعالی در پايان کار نخواهيد فرمود من يک تدارکاتچی بيشتر نبودم؟ جناب استاد؛ چرا از گذشته درس نمی آموزيم؟ شما هنوز متوجه نشده ايد مشکل کار در کجاست؟ با آن هوش و استعدادی که در شما هست من باور نميکنم! ميدانم و ميدانيد که گره کور در چه نقطه ايست. يا نمی خواهيد يا نمی توانيد بگوييد آنچه بايد گفت را. جناب آقای خاتمی من مشفقانه به شما ميگويم ديگر اين چنين حرفها و موضعگيريها دردی را دوا نميکند. اگر می خواهيد به جبران کم کاريها و فرصت سوزيهای گذشته برای مردم کاری انجام دهيد، همراه بسياری از دوستان تان که به واقعيت های امروز جامعه رسيده اند بياييد همه با هم و دست در دست هم و با يک صدا فرياد کنيم که ما فقط در يک همه پرسی آزاد پس از گذشت قريب ۳۲ سال ميخواهيم شرکت کنيم و "آری" يا "نه"ی خود را تکرار نماييم. والسلام
|
||||