تفسیر عطاالله مهاجرانی از استقلال جمهوریاسلامی
کاظم علمداری
http://www.kazemalamdari.com
اخیرا آقای دکتر عطاالله مهاجرانی مطالبی دربارهی استقلال نظام
اسلامی و مبرّا بودن خامنهای از فساد مالی بیان کردهاند که بلافاصله
با واکنش مثبت و خشنودی اکثر قریببهاتفاق رسانههای دولتی و البته
با نقدهای گوناگونی از طرف مخالفان دولت نیز روبرو شده است. این نوشته
هم یکی ازآن نقدهاست که تنها به یک جنبه از سخنان ایشان در مورد
«مفهوم استقلال» میپردازد. و در مورد دیگر تنها به طرح چند پرسش و
نکات حاشیهای بسنده میکند.
پرسش از دکتر مهاجرانی این است که
آیا میشود حکومتی فاسد باشد، ولی رأس آن، باقدرت مطلقه، فاسد نباشد؟
یا در انتخابات تقلب کند، ولی بالاترین مقام نظام از آن بیخبر باشد؟
آیا آقای مهاجرانی نمیداند که میلیاردها دلار زیر نظرخامنهای و و
زیرمجموعه نهاد رهبری هزینه میشود، ولی کسی از میزان آن با خبر نیست و
ایشان رسما مانع شدهاند که درمورد آنها حسابرسی و نظارت شود؟ دولت
خاتمی بسیار تلاش کرد که حتی بخشی از آن هزینهها حسابرسی شود، ولی
خامنهای اجازه نداد. مگر فساد مالی جز این است که کسی ازاموال عمومی
برای منافع شخصی و حفظ قدرت خود استفاده کند؟ آیا این مطب در مورد آقای
خامنهای صادق نیست؟
استقلال رژیم جمهموری اسلامی
به گمان من دکتر مهاجرانی در قضاوتشان نسبت به مفهوم استقلال،
در همان چهارچوب نگرشهای بسیط و دوقطبی دوران جنگ سرد، گرفتار
ماندهاند. به خصوص در بحث اخیرشان که متاسفانه از عامیانهترین
تعاریف در توضیح استقلال، استفاده کردهاند. ایشان گفتهاند: «رژیم
ایران، رژیمی مستقل است». و در ادامه اضافه کردهاند که استقلال یعنی:
«حفظ این تکه زمین». که منظورآقای مهاجرانی از «تکه زمین»، سرزمین
ایران است!
در اینجا نخستین پرسشی که بلافاصله به ذهن
میآید این است که: آیا جنگ و جدالهای سی و دو سالهی گذشته در
ایران، این همه اعدامها، زندانیکردنها، تبعیدها و شکنجه
زندانیان سیاسی و عقیدتی واقعاَ به خاطر حفظ سرزمین ایران بوده است؟
پرسش دوم اینکه آیا خود آقای مهاجرانی جریانی را میشناسد که بخواهد
تکهای از سرزمین ایران را به کسی ببخشد؟ مگر محمدرضاشاه میخواست یا
اجازه میداد حتی یک وجب از خاک ایران به تصرّف شخص یا دولتی درآید؟
مگر او برسر «مالکیت اروند رود» تا آستانه جنگ با صدام حسین پیش نرفت؟
همچنین مگر حسنی مبارک که آقای مهاجرانی او را نماد فساد اقتصادی و
وابسته، خوانده است وجبی از خاک مصر را به کسی فروخته یا بخشیده بود؟ و
مگر آقای مبارک برای پس گرفتن صحرای سینا با ارتش اسرائیل نجنگید؟ و یا
مردم مصر، تونس، لیبی، یمن، سوریه و سایرکشورهای خاورمیانه جنگشان با
رژیمهای دیکتاتوری این بوده یا هست که رژیمها مثلا خاک کشورشان را
به کسی بخشیدهاند؟
از سوی دیگر باید پرسید که در جبههی
مقابل (جبههی مردم) وضع چگونه است، یعنی آیا جنبشهای اعتراضی که
اکنون در مقیاس میلیونی در جوامع دیکتاتور زدهی خاورمیانه تا شمال
آفریقا بر علیه استبداد بهپا خاستهاند قصد فروختن یا بخشیدن وجبی
از خاک کشورشان را دارند؟
به نظر میرسد این برداشتهای
تقلیلگرایانه از مختصات تاریخی و مفهوم «استقلال» از آنجا ناشی
میشود که آقای مهاجرانی استقلال یک جامعه را برابر با استقلال یک
«تکه خاک» پنداشتهاند، یا حداکثر استقلال رژیم. طرح قضاوتهایی چنین
بیبنیاد در حالی صورت میگیرد که میدانیم دلایل مبارزه
صدسالهی مردم ایران با رژیمهای خودکامه عمدتاَ استقرار قانون و
احقاق حقوق و آزادیهای انسانی متناسب با شأن و شرافت مردم ایران بوده
است؟ مگر شعار تودهی مردم در انقلاب ۵۷ استقلال و آزادی نبود؟ با
گذشت ۳۱ سال، اکنون میتوان از خود پرسید که آیا استقلال رژیم،
واقعاَ برای مردم آزادی به ارمغان آورد؟ به تحقیق، پاسخ این پرسش، منفی
است زیرا استقلال بدون آزادی معنی ندارد. ولی اگر مردم به آزادی دست
مییافتند به طور قطع استقلال هم با آن، همراه بود.
نگاهی گذرا
به حوادث تاریخی و اغلبخونبار سرزمینمان آشکارا به ما میگوید
که تمام مهاجمان خارجی که در طول تاریخ، خاک ایران را تصرف کردند نیز
برای حفظ این خاک با دیگران جنگیدند و خون دادند ولی نه برای استقلال
مردم. طی همین دورهی کنونی نیز مردم ایران برای آن انقلاب نکردند که
محمدرضاشاه خاک این سرزمین را به کسی فروخته بود، و اعتراضشان به رژیم
جمهوری اسلامی نیز برسراین نیست. حداقل یازده میلیارد دلار ذخیره ارزی
ایران در بانکهای آمریکا را شاه «وابسته» نبخشیده بود، بلکه جمهوری
اسلامی «مستقل» آنرا فدای شعاردهیها و ماجراجوییهای خود کرد.
خلاصه اینکه: استقلال یعنی استقلال مردم از هر سلطهای، حالا چه سلطه
داخلی یا سلطهی خارجی باشد، و نه لزوماَ استقلال جغرافیایی خاک، یا
صرفاَ استقلال رژیم.
دیگر اینکه آیا شهروندان کدام یک از
کشورها مثلا «کره شمالی» که رژیماش با غرب رابطه ندارد از استقلال و
حقوق شهروندی و کرامت انسانی برخوردارند یا «کره جنوبی» که افزون بر
رابطه گسترده با غرب، بالغ بر ۳۵۰۰۰ سرباز آمریکایی نیز در آنجا مستقر
هستند؟ وضع استقلال کشور ترکیه چگونه است که عضو پیمان نظامی «ناتو» هم
است. آیا ترکیه مستقل نیست؟ این در حالی است که بخش وسیعی از مردم و
جوانان ایران حتی برای انتخاب نوع لباس و پوشش خود استقلال ندارند. با
چنین محدودیتهای تأسفآوری آیا استقلال رژیم برای مردم ایران واقعاَ
ارزشی دارد؟ به عنوان مثال اگر رژیم، مستقل نبود آیا مردم را بیش از
این مورد اذیت و آزار قرار میداد؟ ستمگریهایی که در جمهوری اسلامی
«مستقل» رخ داده است در زمان شاه «وابسته» رخ نداده بود.
استقلال و آزادی
استقلال از نوع جمهوری اسلامی هیچ ارزشی
ندارد. زیرا به بهانه آن آزادی خواهان را متهم به وابستگی به خارجیها،
آنها را زندانی و شکنجه میکنند. در دوره کنونی استقلال بدون آزادی
معنا ندارد. استقلال به معنای زیر سطله نبودن است. چه سلطه خارجی و چه
سلطه داخلی. دیکتاتورهای مادام العمری مانند معمر قذافی و رابرت موگابه
نیز مستقلاند. این استقلال چه سودی برای مردم داشته است؟ تصادفی نیست
که حتی در قانون اساسی جمهوری اسلامی (در اصل ۹) استقلال و آزادی را دو
اصل تفکیک ناپذیراعلام کردهاند. توجه داشته باشید دو اصل تفکیک
ناپذیر. در حالیکه آقای مهاجرانی استقلال را از آزادی منفک
کردهاند و آن را امتیازی برای رژیم شمردهاند.
فرهنگ لغات
«عمید» استقلال را «آزادی داشتن، به آزادی کار کردن، مستقل بودن» تعریف
کرده است. استقلال و آزادی ملت به معنای حق تعیین سرنوشت خود بهدست
خود و ایجاد حاکمیت مردم است. به همین دلیل مردم ایران مستقل نیستند.
رژیم آزاد و مستقل از هر قدرت است که هر چه میخواهد با مردم و ثروت
ملی بکند. آنها ایران را ملک شخصی خود پنداشتهاند. ایرانیان زیر سلطه
هیچ کشورخارجی نیستند، ولی به طور آشکار زیر سلطه مستبدان جمهوری
اسلامیاند و حقی برای تعیین سرنوشت و حاکمیت خود ندارند. هیچ قدرت
خارجی مردم را زندان و شکنجه نمیکند یا اموال مردم را نمیبرد، ولی
حکومت مستقل داخلی چنین میکند. زندان و شکنجه کردن زندانی و به یغما
بردن ثروت ملی بد است چه به دست قدرت خارجی صورت بگیرد و چه به دست
حکومت داخلی. آنطور که آیتالله مصباح یزدی گفته است در رژیم جمهوری
اسلامی مردم حق ندارند که حکومت خود را تعیین کنند. به زعم ایشان این
حق از جانب خداوند به فقها داده شده است. بنابراین، مردمان ساکن
همان «تکه زمین» مورد نظر آقای مهاجرانی، عملا و قانوناَ استقلال
ندارند که در باره سرنوشت خود تصمیم بگیرند.
زیرسلطه بودن
بداست، نه خارجی بودن آن. شکنجه بد است، چه به دست شکنجهگران خارجی
صورت گیرد و چه به دست نیروهای داخلی. اگر مردم ایران خواستار زندگی
مستقل و آزاد باشند حکومت به اصطلاح مستقل، آنها را عامل خارجی
میخواند و چنانکه تجربه کردهایم بهطور خونین مردم آزادیخواه را
سرکوب میکند. مردم ایران حتی استقلال ندارند که نوشته یا کتابی را
که دوست دارند بخوانند یا آزاد بیاندیشند. رژیم به جای مردم و برای
سرنوشت آنها تصمیم میگیرد. این نیست که ما در ایران حزب و اتحادیه و
انجمن نداریم، داریم، ولی مستقل نیستند، وابسته به رژیماند. این نیست
که ما در ایران نمیتوانیم تجمع و تظاهرات داشته باشیم، داریم، ولی
مستقل نیستند و این بسیج تودهای زیر سلطه آمرانهی حکومت است و
ابزار نمایش اقتدار حکومتاند. به همین دلیل، بیارزشاند. این نیست
که ما در ایران انتخابات نداریم، داریم، ولی منهدسی شده و تقلبی است.
حال رژیم مستقل چه ارزشی دارد وقتی مردم مستقل نیستند؟
مردم
ایران حتی اسقلال ندارند که دین و مذهب مورد علاقه خود را داشته باشند
یا نداشته باشند. اعتقاد به دین وابسته به دولت، امتیاز دارد و دین
مستقل از دولت مجازات. حتی زمان شاه «وابسته» هم چنین نبود. در یک
عبارت، در استبداد دینی که به گفته آقای مهاجرانی، مستقل هم است، مردم
باید تابع و مطیع رژیم بمانند تا از یک زندگی نیمه انسانی برخوردار
باشند. فرق چنین حکومتی با رژیم مبارک و بن علی ـ که آقای مهاجرانی
آنها را وابسته میخواند ـ چیست؟ البته که رژیم ایران مستقل است. ولی
ارزش و نفع این استقلال برای مردم ایران واقعاَ چیست؟
آیا این
نکات روشن نمیکند که استقلال بدون آزادی معنی و ارزش ندارد و اصل نهم
قانون اساسی تصادفی نوشته نشده است؟ سران رژیم از استقلال و آزادی مطلق
برخوردارند که هرکاری با این ملت و مملکت و ثروت آن بکنند. آیا مردم از
این نوع استقلال حکومت و آزادی مطلق سران رژیم چیزی جز زیان عایدشان
شده است؟
داستان وابستگی
داستان وابستگی به طور
تاریخی از بلوک بندی بینالمللی و ناآگاهی جریانات سیاسی ناشی شده
که امروز به صورت گزکی در دست مستبدان حکومت قرار گرفته است که مخالفان
و منتقدان دیکتاتوری و دروغ و تقلب حاکم را عامل خارجی بنامند. کمی
انصاف و تفکر به ما میآموزد که داستان وابستگی هم مربوط به دوره
استعمار و جنگ سرد بوده است. امروز دیگر «تئوری وابستگی» اعتباری ندارد
ولی گویا کسانی هنوز در فضای پنجاه سال پیش تنفس میکنند. به نظر
میرسد که تفکرآقای مهاجرانی نیز از همین فضا ریشه میگیرد. اغلب
کشورهایی که «وابسته» خوانده میشدند مانند برزیل، مکزیک، کره جنوبی،
ترکیه، سنگاپور، مالزی اکنون از پیشرفتهای قابل توجهای برخوردار
شدهاند. این تفکررا نیروهای چپ ـ چه مذهبی و چه غیر مذهبی ـ در دوران
جنگ سرد فرا گرفته بودند، ولی برخی هنوز آن را رها نکردهاند.
دیکتاتورها نیز از همین فضای روشنفکری منجمد شده درگذشته استفاده
میکنند و مخالفان خود را به «عامل خارجی» و «برانداز نرم» متهم
میکنند. این فقط روش نظام اسلامی ایران نیست که میرحسین موسوی و مهدی
کروبی را عامل بیگانه میخواند و آنها را متهم میکند که از
بیگانگان پول و دستور میگیرند و میخواهند ایران را به آمریکا و
اسرائیل وابسته سازند، بلکه این شیوهی رایج تمام دیکتاتوریها است.
حسنی مبارک، معمرقذافی و بشار اسد نیزاز همین سیاست عوامفریبانه
استفاده کرده و میکنند.
به واقع این عوامفریبیها از آنجا
ناشی میشود که سیاسیون با تجربهای مانند آقای مهاجرانی راه نادرستی
را به مردم نشان میدهند وفضا را به سود رژیم استبدادی فراهم
میسازند. آنها لحظهای به ریشههای عمیق استقلال کشور همسایه
ایران (ترکیه) نمیاندیشند با اینکه ترکیه عضو پیمان نظامی ناتواست.
همچنین در ژاپن و کره جنوبی هزاران سرباز آمریکایی حضوردارند و کسی به
استقلال این کشورها شک نمیرکند. حتی حسنی مبارک که آقای مهاجرانی
ایشان را نماد وابستگی معرفی میکند در واقع با زیرکی سی سال غرب را
تابع سیاست دیکتاتوری خود کرده بود و به جای بخشیدن ثروت مصر به آنها
سالانه مبلغ ۳/۱ (یک و سهدهم) میلیارد دلار هم از آمریکا باج میگرفت
و دربرابر خواستهای اصلاحی غرب «لولو» ی بنیاد گراها را به رخ
غربیها میکشید و آنها را میترساند و گیجشان میکرد و نیروهای
دمکراسی خواه را سرکوب میکرد. درحالیکه جمهوری اسلامی غیر وابسته،
به دلیل سیاستهای نابخردانهی خود سالانه میلیاردها دلار به
گروههای ضدآمریکایی ورقبای آمریکا باج داده است و در واقع به منافع
ملی ایران زیان رسانده است.
باید پرسید فرق حسنی مبارک وابسته
با بشار اسد و سرهنگ قذافی مستقل، برای مردم این کشورها چه بوده است؟
آنچه در همه این کشورها غایب بوده است آزادی است. نه وابسته بودن
مبارک و نه استقلال اسد و قذافی برای مردم این کشورها منفعتی نداشته
است. حال که مردم مصر رژیم مبارک را به سقوط کشاندهاند قرار نیست که
رابطه مصر و غرب به دشمنی کشیده شود. حتی در جریان مبارزات
دمکراسیخواهی اخیر، بر خلاف آرزوی رژیم ایران، مردم مصر و تونس و
لیبی نه یک شعارعلیه آمریکا و اسرائیل سردادند و نه پرچم این کشورها
را به آتش کشیدند.
انقلاب ۵۷ ایران هم اینگونه آغاز شد، ولی
جمهوریاسلامی آنرا به وضعیت مخاطرهآمیزکنونی (دشمنی سی و دو ساله
با آمریکا) کشانده و ایران را دردنیا منزوی کرده است. این سیاست تخاصمی
بهطرز دردناک و تأسفآوری ایرانی را بد نام و میلیاردها دلار به
منافع کشور زیان رسانده است. این سیاست عوامگرایانه نه برای منافع
ایران، بلکه حتی برای منافع خود جمهوری اسلامی نیز فاجعه بار بوده
است.
در حال حاضر، تنها حدود ۲۰ دیکتاتوری ریز و درشت در دنیا
باقی ماندهاند. مردم تمام این کشورها با حکومتهایشان برای کسب
آزادی و حقوق مدنی و کرامت شهروندیشان مقابله میکنند نه استقلال
خاکشان. عربستان سعودی نه به دلیل وابستگی مورد نظر دکتر مهاجرانی،
بلکه به دلیل استبداد قبیلهای رژیم فاسد و عقب ماندهی آلسعود
است که در برابر مردم قرارگرفته است. وگرنه در ترکیه و کره جنوبی و
ژاپن هم نیروهای نظامی آمریکایی هستند. این درحالی است که عربستانِ
فردا (عربستان آزاد) هم ناگزیر است که نفت خود را به غرب بفروشد.
اقتصاد این کشور ـ چه آزاد و چه وابسته خوانده شود ـ همانقدر به غرب
وابسته است که غرب به نفت این کشور.
جالب است که دولت
«ونزوئلا» به رغم اختلاف سیاسی شدید با دولت آمریکا بیشترین میزان نفت
خود را به آمریکا صادر میکند. ایران به اصلاح مستقل هم اگر یک روز
نتواند نفت خود را بفروشد حتی نان کافی هم برای ادامه زندگی و امرار
معاش نخواهد داشت. اگررژیم عربستانسعودی در برابر پول نفت، اسلحه
دریافت میکند، به آن دلیل است که میخواهد دیکتاتوری خود را تقویت
کند و درآمد نفت را به تاراج ببرد. اگر کسی هم به خاک عربستانسعودی
چشم داشته باشد، در وهلهی نخست دیکتاتورهای دیگر منطقه مانند صدام
حسین و امثال او بودهاند، نه دولتهای غربی. چرا که عصر اشغال و
الحاق سرزمینها (به قول آقای مهاجرانی: «تکه زمین»ها) دیگر گذشته
است. غرب حتی اگربخواهد خاک دیگر کشورها را ضمیمه کند، توان آنرا
ندارد. دوره استعمار ۴۰ سال است خاتمه یافته است. هیچ کشور مستعمرهای
در دنیا وجود ندارد که ایران دومی آن باشد. این در حالی است که ایران
از قضا هیچ زمان مستعمرهی دیگری، نبوده است.
مردم اکنون
بیدار شدهاند و به حقوق خود پی بردهاند. اوجگیری جنبشهای مردم
عرب علیه دیکتاتورها، ناشی از بیداری و آگاهی فزایندهی مردم ـ به
خصوص جوانان ـ است. در ایران نیز چنین است. بشاراسد (و حزب حاکم سوریه)
نیز تا دوهفته قبل واقعاَ فکر میکرد که پنجاه سال اعمال زور و
اختناق و نگهداشتن جامعه زیر سایهی «وضعیت اضطراری»، کار مردم را
یکسره کرده و ثبات و سکوت گورستانی سوریه، استثناء است و شباهتی به
سایر دیکتاتوریهای در حال سقوطِ منطقه ندارد. اما قیام مردم در سوریه
نشان داد که چنین نیست. بشاراسد هم برای مهار آزادیخواهی مردم راه و
روش سایر دیکتاتورها، یعنی سرکوب خونین و نمایشهای مسخره تلویزیونی و
اعتراف به جاسوسی و عامل خارجی بودن مخالفان را برگزیده است.
یک نکته حاشیهای
آقای دکترمهاجرانی گفتهاند که
نباید برای «آزاد زیستن» از خارجیها کمک گرفت. البته هزاران تن مثل
اینجانب و خود ایشان برای آزاد زیستن نه تنها از امکانات دموکراتیک در
جوامع «خارجیها» کمک گرفتهاند، بلکه به کشور خارجیها پناه
بردهاند و احتمالا نگران برگشت به وطن خود هستند. اما میدانیم
که همه ایرانیها نمیتوانند به کشورهای غرب مهاجرت کنند پس آنها
در پی آنند که در مملکت خود آزادی را بسازند.
اگر کمک گرفتن از
خارجیها بد بود چرا آیتالله خمینی از دولت فرانسه کمک گرفت و از
پاریس انقلاب ایران را رهبری کرد؟ آیا برای مردم تونس ومصر بد بود که
از غرب بخواهند به زینالعابدین بنعلی و حسنیمبارک فشار بیاورند
که قدرت را رها کنند؟ آیا فشار آمریکا بر بنعلی و مبارک به زیان
مردم این کشورها بود؟ یا در برابر این کمکها آنها، «تکه خاک» خود
را به آمریکا بخشیدند؟ آیا برای مردم لیبی بد است که از جامعه جهانی
بخواهند که به هر وسیله که میتوانند سرهنگ قذافی، دیکتاتور
دیوانهای که ۴۱ سال برملت بیدفاع لیبی ظلم کرده و اکنون با بمب و
تانک و خمپاره به جان پیر و جوان افتاده است را متوقف کنند؟ و بالاخره
آیا برای مردم سایر کشورهای منطقه و دیکتاتور زده بد است که از غرب
بخواهند بر رژیمهای دیکتاتوری فشار بیاورند و از آزادیخواهان دفاع
کنند؟
به گمان من، افکار عمومی و وجدانهای بیدار به غرب
اعتراض نخواهند کرد که چرا به کمک مردم لیبی شتافته است بلکه اتفاقاَ
برعکس، به این دلیل معترضاند که چرا همان سیاست را در مورد بحرین و
یمن و سایر کشورها به کار نمیبرند. با این استدلال چرا برای مردم
ایران بد است که از جامعه جهانی کمک بگیرند تا مستبدان را وادار کنند
که به جای خشونت و سرکوب، به خواستهای بهحق و مشروع مردم، گردن
بگذارند، به شکنجه وزندان پایان دهند. تا سرانجام از پرتو این حمایت
بشردوستانه، عمر رژیم استبدادی کوتاه شود و مردم بتوانند آزاد زندگی
کنند؟
اگر ایران دموکراسی به دست آورد دلیلی ندارد که غربیها
بتوانند رابطهای ناعادلانه با ما بر قرار سازند و استقلال و آزادی
ایران را خدشه دار نمایند. مگر مردم ایران علیلاند که نتوانند و یا
نخواهند از حقوق خود دفاع کنند؟ آقای مهاجرانی باید نشان دهند که کدام
کشور دموکراتیک درجهان زیر سلطه قدرت خارجی است یا منابع ملی خود را به
رایگان در اختیار آنها گذاشته است که ایران نمونه دوم آن باشد؟ فقط
رژیمهای خودکامه و سرکوبگر ممکن است به خارجیها بذل و بخشش کنند
تا تابع مردم خود نشوند. آیا این معادله در مورد جمهوری اسلامی صادق
نیست؟
|