بازگشت به صفحه اول

 

 
 

بالاخره عيار احمدی‌نژاد مشخص شد

پدرام فرزاد

گويا: حالا می‌توان گفت در دعوای قدرت در رژيم جمهوری اسلامی ايران، جبهه جديدی باز شده است. البته اين امر قبلا اتفاق افتاده بود ولی تا اين حد علنی نشده بود. يک طرف اين جبهه اصولگرايان سنتی (راست‌های هميشگی) و طرف ديگرش کسانی هستند که با نردبام ساختن از اين اصولگرايان به قدرت رسيده و سپس آنان را فراموش کردند و هم‌اکنون حتی عليه زيرساخت‌های وجودی آنان فعاليت می‌کنند (احمدی‌نژاد و حلقه يارانش)

آيت‌الله مصباح يزدی (عضو مجلس خبرگان رهبری) گفت: «خطری که من احساس می‌کنم، شديدترين خطری است که تا به حال اسلام را تهديد کرده است و آن هم از سوی نفوذی‌هايی است که در بين خودی‌ها در حال رشد هستند. جای تعجب نيست اگر برخی از ياران امام، روزی عليه اسلام و انقلاب به پا خيزند (همان‌گونه که سران فتنه گذشته اين چنين کردند)، و جای تعجب نخواهد بود اگر برخی از کسانی که امروز دم از رهبری می‌زنند و از ياران رهبری هستند، فردا فتنه بزرگ‌تری را به وجود آورند».

کاملاً پيداست که مخاطبان مصباح يزدی، احمدی‌نژاد و مشايی هستند؛ احمدی‌نژادی که با حمايت سفت و سخت همين آيت‌الله (مصباح يزدی) و رهبر فعلی نظام (خامنه‌ای) بر سر کار آمد و درصد بسيار بالايی از مشروعيتِ ظاهریِ خود را وامدار اين دو آيت‌الله (خامنه‌ای و مصباح يزدی) می‌باشد که در قامت دو مدافع قدرقدرت (از نظر جايگاه سياسی و فقهی؛ البته باتوجه به حصر خانگی مرحوم منتظری، آيت‌الله صانعی و ...)، حتی اشتباهات او را نيز به نام «مصلحت‌انديشی» لاپوشانی کردند و در تنبيه او لب از لب نگشودند.
اما هم‌اکنون و در کمال تعجب، کار به جايی رسيده که وقتی احمدی‌نژاد در اولين کنفرانس مطبوعاتی‌اش در سال ۱۳۹۰ با خونسردی و اطمينان کامل، دم از اين می‌زند که «من پادشاه اردن را جهت برگزاری جشن‌های نوروزی دعوت کردم و پشيمان هم نيستم»، به غير از خامنه‌ای (که شايد او نيز در خفا، گوش احمدی‌نژاد را کشيده باشد)، بقيه مراجع و آيت‌الله‌های طرفدار اين «معجزه هزاره سوم» لب به شکايت باز کرده و کاملا فاش و بی‌پرده وی را طرف شکايت خويش قرار می‌دهند که چرا پادشاه اردن؟

پس از انتخابات خرداد ۱۳۸۸ و اعتراض‌های خونين پس از آن، آيت‌الله خامنه‌ای تمام قد در برابر مخالفان احمدی‌نژاد ايستاد، تمام هنجارهای يک رهبر مردمی را شکست و حتی بسيار زودتر از آنچه که قانون معين کرده بود،‌ پيروزی‌ احمدی‌نژاد در انتخابات را به او تبريک گفت. البته نبايد از خاطر دور داشت که همين رهبر حامی احمدی‌نژاد، چند ماهی قبل از برگزاری انتخابات و در سفرش به استان کردستان، نتيجه انتخابات رياست جمهوری را مشخص و حجت را بر همگان تمام کرده بود و در جلسه‌ای که با هيئت دولت (دولت نهم) داشت به آنان اطمينان خاطر داد «چنان کار کنند که گويی ۵ سال ديگر نيز بر مسند وزارت تکيه زده و بر صندلی آن جلوس کرده‌اند» اما به محض اين که انتخابات خردادماه ۸۸ برگزار و به لطايف‌الحيلی که هنوز بر خيلی از ما پوشيده مانده، نام احمدی‌نژاد را از صندوق‌های رای درآوردند، جناب رئيس جمهوری منتصب (و نه منتخب) شروع به جفتک‌پرانی برای همين رهبر (به قول خودش معظم) کرد و اولين حرکتش نيز ناديده انگاشتن و به هيچ حساب کردن نامه معروف عزل اسفنديار رحيم‌مشايی از سمت معاون اول رياست جمهور بود که پس از يک هفته خاک خوردن در دفتر رئيس جمهوری، تنها با استعفای رحيم‌مشايی از منصبی که احمدی‌نژاد برايش در نظر گرفته بود، احمدی‌نژاد نيز رغبتی کمرنگ برای جواب دادن به رهبرش پيدا کرد که «امر جنابعالی انجام شد».

نيز به خاطر داريم که سيل مشاغل عديده و ناهمگون بود که پس از آن به سمت اسفنديار رحيم‌مشايی روانه گشت و انواع و اقسام مناصب و عناوين را (بدون داشتن تحصيلات، صلاحيت و لياقت لازم) عهده‌دار شد. لابد اين هم يک نوع دهن کجی به تصميم آيت‌الله خامنه‌ای بود از طرف محمود احمدی‌نژاد که نشان داده درمورد «چشم اسفنديار» دولتش، با احدالناسی شوخی ندارد؛ حتی رهبر جمهوری اسلامی ايران. البته تا الان.

با اين تفاصيل و ذکر اين تفاسير، هرچند احتمال برخورد جدی با احمدی‌نژاد بعيد به نظر می‌رسد، اما ظاهراً چالش بر سر چگونگی سپردن مشاغل به اسفنديار رحيم‌مشايی به مراحل حساسی رسيده است. چالشی که اگر ادامه يابد و در مسيری خلاف مسير فعلی قرار گيرد،‌ احتمالا بايد شاهد حذف وی از صحنه سياسی جمهوری اسلامی ايران باشيم. به خصوص اين که در ميان حوزويان نيز ديگر جايگاه خود را از دست داده و بلندپايه‌ترين حامی حوزوی احمدی‌نژاد (مصباح يزدی) نيز چشم ديدن رحيم‌مشايی را ندارد. جنتی که جای خود دارد.

تحولات گوناگون و بسيار سريعی که اين روزها در دولت دهم رخ می‌دهند و بيشتر شبيه به يک پوست‌اندازی سريع ايدئولوژيک هستند، حول محور يک نام در جريان می‌باشند؛ اسفنديار رحيم‌مشايی.

اظهارنظر جسورانه و بی‌سابقه احمدی‌نژاد درباره دعوت از شاه اردن، ورود حميد بقايی (مشاور جوانی که در آب‌نمک «سازمان ميراث فرهنگی» خوابانده شده بود) به حلقه اصلی قدرت دولت، راه‌اندازی و تجهيز نشريات و روزنامه‌های متعدد برای عمليات رسانه‌ای حاميان مشايی و بالاخره عزل کاوه اشتهاردی از مديريت موسسه ايران (آن هم از طريق دريافت SMS و نه ابلاغ کتبی) تازه‌ترين تحرکات در پروسه پوست‌اندازی دولت دهم بود.

احمدی‌نژاد که هنوز بر بسياری از مردم معلوم نيست چرا اينک خود را از حاميان سابقش (علمای قم و حتی شخص خامنه‌ای) بی‌نياز می‌بينيد، بدون هيچ واهمه‌ای تمام رمز و رازهای قدرت دولت را در اختيار مشايی قرار می‌دهد و شاهد آنيم که کل مجموعه دولت با گرفتن گاردی کاملا انتخاباتی و هوشمند در خدمت مشايی و رياست جمهوری او (يا شخص مورد نظرش) درآمده‌اند.

در اين حيص و بيص، حتی با بيرون کشيده شدن نام محمدرضا رحيمی (معاون اول احمدی‌نژاد) از ليست خلافکاران اقتصادی، او را نيز برای مشاوره يا اعمال قدرت، حاضر و آماده نگه داشته‌اند. تداوم مخالفت‌های شديد اصولگرايان با مشايی هم تاکنون کوچک‌ترين خلل يا ترديدی در اراده احمدی‌نژاد برای سپردن قدرت به مشايی وارد نکرده است.

ظاهراً سود اين حرکت آنچنان برای احمدی‌نژاد زياد و مهم است که ابايی از پرداخت هر نوع هزينه‌ای جهت اين امر ندارد، تا جايی که حتی از حمايت موثر فردی چون آيت‌الله مصباح يزدی نيز محروم گشته و برای اولين بار طعم هشدار شديد اين آيت‌الله را عليه خود چشيد؛ هشداری که به وضوح می‌توان گفت يکی از دلايل تغيير سرنوشت اصلاح‌طلبان در سال‌های واپسين دهه هفتاد شد.

حالا می‌توان گفت در دعوای قدرت در رژيم جمهوری اسلامی ايران، جبهه جديدی باز شده است. البته اين امر قبلا اتفاق افتاده بود ولی تا اين حد علنی نشده بود. يک طرف اين جبهه اصولگرايان سنتی (راست‌های هميشگی) و طرف ديگرش کسانی هستند که با نردبام ساختن از اين اصولگرايان به قدرت رسيده و سپس آنان را فراموش کردند و هم‌اکنون حتی عليه زيرساخت‌های وجودی آنان فعاليت می‌کنند (احمدی‌نژاد و حلقه يارانش).

انصافاً در اين زمينه نبايد زيرکی اين «رئيس جمهوری منفور در ايران» را رد کرد، بدين دليل که با کنار کشيدن از مسير ترکش‌های پس از انتخابات و انداختن توپ آن در زمين آيت‌الله خامنه‌ای و سپس حوزه علميه قم، خود را (به ظاهر) سرگرم امور مربوط به کشورداری نشان داد و سفرهای استانی‌اش را از سر گرفت و دانه پاشيدنش برای يار غار خود (مشايی يا شخصی شبيه به او)‌ را آغاز کرد، در حالی که پشت سرش ميدان جنگی را باقی گذاشته بود که هنوز هم جريان‌های همراه با گدازه‌اش تلفات می‌دهند.

باز حداقل جای شکرش باقی است که احمدی‌نژاد با خط‌کشی بين خود و اصولگرايانی که او را به قدرت رساندند به ايشان نشان داد چه ماری را در آستين پرورانده بودند و اين طرفی‌ها نيز چنان داغی بر دست خود نهادند که ديگر به هيچ کسی شبيه او جهت پر و بال گرفتن، ميدان ندهند. حداقل تا احمدی‌نژاد بعدی!!

می‌ماند يک سوال اساسی و آن، اين است که: آيا در اين ميان، احمدی‌نژاد حاضر است به خاطر مشايی، جبهه‌ای تشکيل دهد که او و يارانش در يک سو و آيت‌الله خامنه‌ای و طرفدارانش در سوی ديگر آن باشند؟

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به ديدگاه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران