بازگشت به صفحه اول

 

 
 

"مامان من می‌تونم يک نفر رو کور کنم!"، تأثير نهادينه‌شدن انتقام بر بچه‌های ما

مژگان کاهن روانشناس

Mojgankahen44@yahoo.fr

گويا: زمانی که يک نظام افرادش را به عامل آسيب بدنی (اسيد پاشيدن به قصد کور کردن) يا مرگ ديگری (کشيدن صندلی از زير پای محکوم به اعدام) تبديل می‌کند اين پيام را برای کودکان و نوجوانان ما به‌همراه دارد که می‌توان حس انتقام‌جويی و خشم را با عملی خشونت‌بار تسکين داد و اين همان "خشونت خوب" است

خبر تصميم گيری دادگاه برای کور کردن فردی متهم با اسيد، عکس العمل های بسياری را در وسايل ارتباط جمعی بدنبال داشت. سرنوشت درد بار آمنه بحث های بسياری را در باب اينکه آيا اين مجازات قابل توجيه است يا نه در وب لاگ ها و سايت های ايرانی بوجود آورد.

اما من در اينجا سعی دارم قضيه را از بعد ديگری بررسی کنم و آن اينکه اثرات اين مجازات و مجازات هايی از اين دست بر روان بچه های کشوری که قانون قصاص بر آن حکومت می کند چيست؟ قانونی که از لوحه ی همورابی متعلق به بيش از سه هزار و هفت صد سال پيش (و حتی بسيار پيش از آن) برای ما به ميراث گذاشته شده است.

در حقيقت بزرگ ترين خطر به اجرا در آوردن اين قانون، توجيه خشونت است و يکی از عواقب اصلی آن می تواند اين باشد که خشونت را در افراد جامعه بخصوص کودکان و نوجوانان "درونی" کند. پيامی که اينگونه مجازات ها برای بچه های ما دارد، ترسيم کردن دو مدل خشونت است: "خشونت بد" و "خشونت خوب". در اين مدل ذهنی که می تواند ناخودآگاه باشد، در کنار تمام آموزش هايی که در خانه و مدرسه بر ضد اعمال خشونت بار داده می شود، تبصره هايی بزرگ باز می شود. در اين تبصره ها حس انتقام جويی به عنوان موتوری برای" خشونت خوب" مورد تاييد قرار می گيرد. اين حس انتقام حتی می تواند فرای قوانين قرار بگيرد و نهايتا نه قانون، بلکه اين خشم ونفرت قربانی است که تعيين کننده و تصميم گيرنده برای مبادرت به خشونت می شود.

به نوعی، زمانی که يک نظام افرادش را به عامل آسيب بدنی ( اسيد پاشيدن به قصد کور کردن) يا مرگ ديگری (کشيدن صندلی از زير پای محکوم به اعدام) تبديل می کند اين پيام را برای کودکان و نوجوانان ما به همراه دارد که می توان حس انتقام جويی و خشم را با عملی خشونت بار تسکين داد و اين همان "خشونت خوب" است. به عبارتی وقتی فردی احساس قربانی بودن می کند، عکس العمل خشونت بارش برايش مشروع می شود. در عين حال از اقدام به خشونت بعنوان "ابزاری برای تسکين روان قربانی" استفاده می شود. اين به نوعی نه تنها ارزش گذاری حس انتقام جويی است بلکه تشويقی است برای اقدام به خشونت در جهت رسيدن به رضايت درونی .

اين ارزش های(يا ضد ارزش ها) درونی شده می توانند وارد زندگی روزمره ی بچه های ما شوند و به آن ها اجازه دهند که " حس انتقام" را بعنوان " مامور اجرای قانون" تلقی کنند و دست به اعمال خشونت آميز بزنند.

حال، اينکه چه زمانی احساس قربانی شدن يا مورد ظلم واقع شدن بهشان دست بدهد بستگی به تجربه ی درونی شان دارد. يعنی قادر خواهند بود اين قانون درونی شده را در موقعيت ها و دعواهای بسيار عادی تر بکار گيرند.

هر چند عنوان می شود که هدف، درس عبرت به "ضاربان بالقوه" است، اما ذکر اين نکته ی مهم لازم است که اغلب افراد، خصوصا کودکان و نوجوانان خودشان را بيشتر به "قربانی ماجرا" هويت سازی می کنند تا به مجرم و دقيقا همين هويت سازی آنها به قربانی است که می تواند باعث اقدام آنها به خشونت را ذهنشان توجيه کند.

اين درونی کردن خشونت به اين معنی است که در دستگاه روانی فرد، اعمال خشونت به ديگری کار بدی به شمار نمی رود. فقط کافيست اين حس انتقام جويی دليلی کافی برای عملی شدن داشته باشد. به عبارتی" من هم می توان نصميم بگيرم چشم کسی را کور کنم."

Akers روانشناس اجتماعی در نتايج تحقيقاتش در زمينه ی "مکانيسم های آموزش اجتماعی" به دو عامل مهم برای بروز رفتار خشونت بار در کودکان و نوجوانان اشاره می کند:
- مشاهده ی اين نوع رفتار ها در گروهی که کودک به آنها تعلق دارد.(خانواده، مدرسه، جامعه...)
- ارزش گذاری اخلاقی و قضاوت مثبت عمل خشونت آميز توسط اين گروه ها.
در مجموع روانشناسان اجتماعی در اغلب تحقيقاتشان به اهميت الگو برداری به عنوان يکی از دلايل اصلی درونی کردن خشونت صحه می گذارند.

تذکر يک نکته در اينجا مهم است: به همان اندازه که خشونت در بسياری موارد می تواند آموختنی باشد "پرهيز از خشونت" نيز از طريق خانواده، نظام آموزشی و اجتماعی به کودک انتقال داده می شود. اين به اين مفهوم است که در انسان نيز مثل بسياری از جانوران رانش های مخرب از جمله خشونت وجود دارد و اين نظام تربيتی-اجتماعی است که پرهيز از خشونت را به کودک می آموزد. وقتی کودک در اطرافش شاهد خشونت های کلامی و بدنی و توجيه آنها توسط مراجع(پدر، مادر، مدير مدرسه، رهبر يا نظام حاکم) باشد احتمال ظهور اين اعمال در او نيزافزايش ميابد.

در اين حکم قصاص اخير مشاهده می کنيم همان ابزار مجرم (اسيد) برای مجازات او انتخاب می شود و در حقيقت بنوعی از مدل خشونت فرد مجرم الگوبرداری می شود. به عبارتی همه کار مجاز است حتی پاشيدن اسيد در چشم آدم ها. فقط بستگی دارد تو کدام طرف ماجرا باشی؟ قربانی يا ظالم؟ قربانی نه تنها حق انتقام گرفتن را دارد بلکه می تواند ازهمان روش جنايتکارانه ی فرد مجرم بهره جويد.

نکته ی ديگر اينکه قربانی ديگر تنها نيست تمام سيستم او را برای به تحقق پيوستن اين حس انتقام جويی ياری می دهد: حتی پزشک متخصص بيهوشی هم فرد را برای اجرای اين " خشونت خوب" ياری می دهد. اينکه حتی پزشکی هم که نقشش درمان و نجات انسان هاست می تواند از دانشش برای راحت تر کور کردن آدم ها بهره جويد قبه خشونت را از فرزندان ما سلب می کند.

اين نوع قصاص ها فاجعه های بزرگی هستند که در جامعه ی ما رخ می دهند. رژيم با ايجاد حس ترحم مردم نسبت به فرد قربانی به گونه ای می خواهد ازآن ها دستيارانی برای اعمال خشونت بار خود بسازد. بر ماست که با آگاهی دادن افراد جامعه، آنها را از نتايج اسفبار سيستم قصاص مطلع کنيم.

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به ديدگاه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران