بازگشت به صفحه اول

 

 
 

هالهُ سحابی را که کشت؟

دارا نیروئی

تیر اول را محمد علیشاه بقلب هالهُ سحابی نشانه رفت در هنگامی که مجلس تازه پای شورای ملی را به توپ قزاق بست.

تیر دوم را رضا خان سردار سپه هنگامیکه بکمک کودتای انگلیسی سلطنت را از آن خود ساخت و بدنبال آن بمدت بیست سال آزادیخواهان و وطنپرستان را روانهُ حبس وتبعید و قتلگاه نمود و منتقدان را قلم و دست شکست و لب دوخت,

تیر خلاص را اما محمد رضا شاه موقعی بقلب هاله رها کرد که در زمان خردسالی هاله سالهای سال پدر بزرگ و پدر او را در کنج زندان ببند کشید، قلب هاله در همان کودکی ترک برداشت.

تیر های پی در پی خلاص را نیز در قلب هاله محمد رضا شاه نشاند بوقتی که:

بدست استعمارهای کهن انگلیس و نوپای امریکا کودتای ضد مردمی براه انداخت و دولت ملی و قانونی دکتر محمد مصدق را سرنگون کرد

وسپس بمدت 25 سال با استبداد مطلق و دیکتاتوری سیاه همهُ احزاب وجمعیتها و گروههای سیاسی را تار و مارکرد

و نخست وزیران چاکر صفت و بله قربان گو و وزرای غلام طبیعت و نوکرصفت خانه زاد طینت را چون عروسکان بر صحنهُ ادارهُ مملکت نشانید وخود یکتنه برای تمام آنان تعیین تکليف و راه و روش مقرر فرمود و قانون مشروطه سلطنتی را مضحکه و بازیچهُ خود قرار داد و انتخابات فرمایشی و اراده فرمودند برپاکرد و مجلس را با افراد خاک پا بوس انباشت. و انقلاب سفید نمایشی را کارگردانی کرد تا بتواند قریب 6000 پارچه آبادی را که پدرش از مردم غصب کرده بود بپول نقد تبدیل و بخارج از ایران منتقل کند

و نیز مردان و زنان آزادیخواه مملکت را تحت نامهای واهی کمونیست، سوسیالیست، مائوئیست خرابکار، اخلالگر، لنینیست، مارکسیست و غیره دسته دسته روانهُ زندان یا کشتنگاه کرد.و خرافات را با زیارت دائمی اماکن مذهبی و اهرام بستن ترویج کرد، روضه خوانی های رمضان و محرم را در مسجد سپهسالار برپا نمود و در کتاب خاطرات خود از دست غیبی که او را وسط زمین و هوا نگهداشته بود سخن راند.و در حالیکه بهمراه داشتن یک جزوه پوشکین مکافاتهای سنگین میداشت، همین آخوندهای امروزی را در انتشار هر نوع مزخرفاتی آزاد گذاشت و دائما" بامقرری های رسمی و غیررسمی تحت حمایت خویش گرفت و خورانید و پرورید و پروار کرد..و بالاخره در قالب آفریدگار و مالک مردم برایشان حزب رستاخیز آفرید و همهُ آحاد ملت را اعضای آن قرارداد و در صورت استنکاف به خارج از کشور هدایت فرمود. 

هالهُ سحابی-بیژن جزنی –نداآقاسلطان-خسروگلسرخی- سهراب اعرابی – فرزاد کمانگر و هزاران هزار زن و مرد ایرانی پاکنهاد و نازنین در طی یکصد سال و اندی که از بیداری ایرانیان و از آغاز مبارزه آنان برای بدست آوردن آزادی و دمکراسی – حکومت مردم بر مردم – حکومت قانون – حقوق شهروندی – و تعیین سرنوشت از طریق انتخابات آزاد سپری شده است، جان شیرین خود را برسر اهداف و آرمانهای خود نهادند ولی افسوس که هنوز پس از سپری شدن قرنی طولانی، در راه تحقق این آرزوی دیرین کماکان قربانی میدهد.

راستی چرا و و چگونه وچه عاملی ریشهُ چنین خونریزی های غدار و ستمگریهای غیرانسانی است که خون پاک این فرزندان شایسته را بخاک ریخته و همچنان میریزد و آرزوی ناب و تمیز آنان را بر باد میدهد؟

یقینا" دست بیرحم و بازوی بیمروت دشمنان ملت که بدنبال ثروتهای طبیعی این سرزمین از نزدیک به دو قرن پیش تاکنون بقطع تازه نهال های استقلال وآزادیخواهی مردم پرداخته است. این بازو که تیغ تیز استعمار را در مشت دارد، همواره با همدستی و همکاری عوامل درونمرزی عمل میکرده است که مستقیم و غیر مستقیم از روی قدرت خواهی و ثروت اندوزی در جهت تخریب نهضت های بر آمده از قلوب بی آلایش آزاد اندیشان این مرز و بوم در خدمت مطامع بیگانگان قرار میگرفته است.

امپراطوری تزاری روس و فرزند خلفش استعمار سرخ از شمال و بریتانیای کبیر در قالب استعمار سیاه از جنوب ایران هر دو در این دوران چشم طمع بر ثروتهای خدادادی این مرز و بوم دوخته و طبیعی است که که آنها وبعد ها امریکا – این استعمارچی تازه نفس – دوست نداشتند سیستم و نظامی مردمی و دمکرات در این ملک برقرار گردد چرا که چنین حکومتی پایانگذار دست اندازیها و دست درازیهای آنان به سرنوشت و منابع مردم ایران میبود.

امروز اگر سهراب و ندا و فرزاد جان عزیز بر کف نهاده با سر باستقلال مرگ میروند حرکات فداکارانه و جانفشانیهای پدران و اجداد خود را دنبال میکنند که در طی دهه های گذشته درراه نیل بآرمان همیشگی آزادی و حرمت انسانی مبارزه کرده اند.

و از طرف دیگر اگر امروز خامنه ای و دار و دستهُ اوباش و قداره بندان او همچنان بجان مردم میافتند؛ آنها نیز همانا دنبالهُ همان قداره بندی اوباش اطراف محمد رضاشاه و شعبان بیمخ ها و طیب های او و پدرش و اسلاف آنها بر سر مردم میآورند.

آنروز شوم که نظامیان محمدرضاشاه بداخل دانشگاه تهران تجاوز واقدام بتیراندازی و کشتن دانشجویان میکند، مجوز تجاوزهای مکرر و وحشیانه تر بعدی را بهمان آخوند هائی که خود پرورانده است صادر میکند.

خامنه ای، رفسنجانی وبسیاری دیگر از مرتجعین مذهبی و شکنجه گران امروز، در زندان محمد رضا شاه و زیر مشت و لگد و شکنجه های آریامهری یاد گرفتند که چگونه میشود با جان مردم و شرف انسانی شان بازی کرد و چون فرصت خود نمائی یافتند، اهرم مذهب را در دست گرفته اینبار بنام دین و باتهام بیدینی و کفر صدها برابر معلمشان جنایتها مرتکب شدند.

اگر عوامل خائن بیگانه درداخل مملکت سد راه رسیدن آن مردان و زنان بآرمان ملیشان نشده بودند، اینک این آرمان از مرحلهُ اولیه گذشته و ودرفاز بهره دهی میبود وجوانان امروز تنها لذت خوشه چینی از درخت باروردمکراسی را میبردند که پدرانشان نهالش را کاشته و آبیاری کرده بودند.

پس اگر امروز سه تن یا سیصد تن و یا سی هزار تن از نورچشمان این آب و خاک هنوز قربانی راه خجسته و بمقصد نرسیدهُ آزادی میشوند، هم قربانیان وهم قاتلین گام در همان راهی مینهند که در گذشته پایه گذاری شده است. بعبارت دیگر، اینان که براحتی خون بیگناهان را بر خاک میریزند، در مسیری حرکت میکنند که جابرین و ستم پیشگان سلف آنان آن مسیر را برایشان صاف و هموار آماده کرده بودند.

 

بعبارت باز هم دیگر خمینی جانشین طبیعی و غیر قابل اجتناب محمد رضا شاه و راه روش خمینی زاده برحق و اولاد خلف راه و روش محمد رضا شاه میباشد.

برای ریشه یابی این پدیده که در نوع خود یکتاست، باید همه تابلو و تمام تصویررا با هم نگاه کرد. نمیتوان این سی سا ل اخیررا بی ارتباط وجدا ازپیش از آن سنجید چرا که سی سال پس از انقلاب دنبالهُ بیست و پنج سال قبل از آن و نیز حتی سالهای قبلتر یعنی اوان دمیدن نو غنچه آزادیخواهی ووزیدن نسیم مشروطه طلبی با ارتباطی مستقیم میباشد.

وچون چنین کنیم می بینیم که غنچهُ آزادیخواهی را محمد علیشاه از بیخ میکند، رضا شاه آنرالگد مال میکند و محمد رضاشاه بوته اش را از ریشه در میآورد. باز با همهُ حبس و بند وظلم و جور وستم، نمیتواند چراغ  آزادیخواهی را بطور کامل خاموش کند و جرقّه های آن بحیات خود ادامه میدهد تا آنکه مشعل نهضت ملی ایران را شعله ورسازد – با درایت مردی که دریافت که  "دستیابی بآزادی برای ملتی که استقلال نداشته باشد میسر نیست"  پس دست بکار میشود تا مملکت را از دخالتها و دست درازیهای دو قدرت مسلط زمان برهاند.

دکتر مصدق با سختی وبا سرسختی قانون انقلابی ملی شدن صنعت نفت را بکرسی می نشاند و غول استعماررا از مملکت اخراج میکند.  او با این حرکت متهورانه کینهُ خود را در دل امپراطوری متکبر بریتانیا که تا آنروز خویش را یکه تاز عرصهُ استثماریان و یکه بزن میدان غارتگری میدانست میکارد. وآن غول پیر مکار کمر مقابله با این پیر مرد نحیف پولادین اراده را میان میبندد و تاسرنگونی او بهمراه امپریالیسم نوپای امریکا و با دست محمد رضا شاه و دار ودسته اش و روحانیت ارتجاعی که شدیداً از استقلال راُی ملت بخوف و هراس افتاده بود از پای نمی نشیند.

محمد رضا شاه با این عمل خویش مهر تاُئید بر بمباران مجلس شورای ملی توسط محمد علیشاه و کشتن و حبس و تبعید میهن پرستان و منتقدین توسط رضا شاه میزند و قدم در راهی میگذارد که پایانش ضلال و ذلال خویش است و زوال کشور.

 

ضلالت و ذلالت محمدرضاشاه را بچشم عبرت و تجربه دیدیم. دیدیم که چگونه در نهایت زاری و خواری بخاک بیگانه از نوع عربی پناه برد ودر همانجا مدفون گردید.

زوال کشور را اما نخواهیم و نمیخواهیم دید که این ملت در خلال تاریخ پر فراز و نشیب خود بسیار ارین قبیل مراحل سخت و طوفانی دیده اما همیشه نیز با استواری از تنگهُ مخاطرات عبور کرده است.

اینک نیز ما ملت با فراگیری از گذشته همانگونه که در سال 1357 بساط ظلم و ستم آریامهری را بر چیدیم، اینبار هم مسلما باًتکای نسل جوان آگاه و زنان هوشیار افتخار آفرین خود طومار و کابوس بختک جور و جهل و جنایت را در هم خواهیم نوردید.

آینده از آن ملت ایران است

 

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به ديدگاه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران