|
|
|||
دکتر شاپور بختيار در سال ۵۷ ف. م. سخن "...باری،
به نظر من، بختيار نماد مشروطيت نبود، نماد جنبش ملی شدن نبود، نماد
جبهۀ ملی هم (که بصورتی معنی دار از آن اخراج شد چرا که تن به نخست
وزيری شاه داد و در مقابل خمينی ايستاد) نبود. او نماد ايران شجاع و
سکولارـ دموکراتی بود که می توانست قطبی از جهان پيشرفته باشد و،
غافلانه، فرصت متحقق کردن توانائی های خود را نيافت؛ همچون شعری
سمبوليک و ناتمام که می تواند، بجای خداحافظی، حامل سلام های آيندۀ ما
باشد..." «دکتر
اسماعيل نوری علا، خبرنامه گويا»
بيست سال از ترور ناجوانمردانه ی دکتر شاپور بختيار گذشت. در مورد او
بسيار گفته اند و نوشته اند و من قصد تکرار آن سخنان را با کلماتِ ديگر
ندارم. آن چه می خواهم بنويسم، درباره ی تصوير شاپور بختياری ست که در
سال
۵۷
در ذهن ف.م.سخنِ
جوانی وجود داشت، و نيز تصوير شاپور بختياری ست که سی و سه سال بعد در
ذهن همان ف.م.سخن وجود دارد. وَه که اين دو تصوير چه قدر با هم تفاوت
پيدا کرده است! سخن امروز من بر سر همين تفاوت است.
در سال
۵۷
شاپور بختيار سمبل
توقف و جلوگيری از تغيير بود؛ سمبل جلوگيری از انقلاب و محافظت از رژيم
در هم شکسته ی شاهنشاهی. شاپور بختيار يک تنه در مقابل سيل ميليونی
جمعيت ايستاد تا همه ی ارکان مملکت به يک باره ويران نشود ولی اين سيل
او را مانند پر کاهی از جا کند و به پاريس افکند. آقای خمينی برای
جمعيتِ ميليونیِ به جنبش در آمده، سمبل تحول و تغيير و نوآوری بود، و
شاپور بختيار، سمبل سکون و در جا زدن و ماندگاری ظلم.
اين ذهنيت از کجا آمده بود؟ سوال مهمی که حاکمان امروز اگر ذره ای عقل
در سرشان باشد بايد به پاسخ آن توجه کنند. رژيم شاهنشاهی، جلوی تغيير
را تا آن جا گرفت که مردم به خروش آمدند و يک تن و ده تن و صد تن تبديل
به ميليون ها تن شدند که هيچ نيرويی را يارای ايستادن در مقابل شان
نبود. نه تصوير ترسناک ساواک، نه مانورهای مرعوب کننده ی گارد جاويدان،
نه تانک های چيفتنِ وسط خيابان، هيچ کدام نمی توانست مردم جان به لب
رسيده را ساکت کند. رژيم شاهنشاهی، تغيير را دير شروع کرد. دکتر بختيار
دير آمد. کار از کار گذشته بود. ذهنيت ها، دگرگون شده بود.
امروز اما بختيار سمبل آزادگی ست. سمبل ايستادگی در مقابل خروش و رای
غلط ميليون ها مردم. تصوير او بعد از سی سال در ذهن ما دگرگون شده است
چنان که تصوير مهندس بازرگان، تصوير ابوالحسن بنی صدر، تصوير دکتر
شريعتی و تصوير تنی چند از شخصيت های سياسی و فرهنگی. برخی در جهت
مثبت؛ برخی در جهت منفی. دکتر شريعتیِ محبوب، امروز مطرود شده است.
جلال آل احمد تيزگو، امروز به خاطر همان شيوه ی گفتن که روزگاری
انقلابی به شمار می رفت، زير تيغ نفی و نقد است. ليبرال بودن ديگر مايه
خجالت و سر افکندگی نيست بلکه افتخار است.
آيا اين دگرگونی در ديدن تصاوير، بيرونی ست يا درونی؟ چيزی در مفاهيم
تغيير کرده است، يا چيزی در درون ما؟ قطعا مفاهيم همان است که بود.
ليبراليسم همان ليبراليسم است، "مدير
مدرسه"
همان مدير مدرسه
است، ابوذر غفاری خداپرست سوسياليست همان ابوذر غفاری ست. به عبارت
ديگر آن کسانی که روزگاری نفی شان می کرديم و امروز تائيدشان می کنيم
يا تائيدشان می کرديم و امروز نفی شان می کنيم همان ها هستند که سی سال
پيش بودند. تغييری اگر هست در درون ماست. پس، به اين نتيجه می رسيم که
همواره ممکن است اشتباه کنيم. خوب را بد ببينيم و بد را خوب؛ حتی همين
امروز.
نگاه ما به خاتمی، نگاه ما به موسوی، نگاه ما به کروبی، بايد با احتياط
توام با منطق باشد. سی سال بعد را هم نه، لااقل چند سال بعد را در نظر
بگيريم. فريب موج ميليونی مردم را نخوريم. بر آن چه معتقديم پايدار
بمانيم حتی اگر ميليون ها تن نظر مخالف ما را داشته باشند.
زندگی
۷۷
ساله دکتر شاپور بختيار، حاصل اش هر چه بوده باشد، يقيناً بزرگ ترين
ثمره اش همين پايداری در عقيده ی صحيح حتی به قيمت لعن و نفرين مردم و
غرق شدن در سيل خروشان ميليون ها انسان است. اگر به سال پنجاه و هفت
بدون در اختيار داشتن تجربه ی امروز بازگرديم شايد باز
"مرگ
بر بختيار"
بگوييم و او را نوکر بی اختيار بخوانيم،
ولی با تجربه ای که در طول سی سال گذشته کسب کرده ايم و امثال دکتر
بختيارها جان خود را بر سر اين کسب تجربه نهاده اند، مرگ بر مشابهان
بختيار گفتن، نشان خردمندی نخواهد بود؛ اگرچه حرکت ميليونی مردم جان به
لب رسيده به خاطر اين تجربه ها و به کارگيری منطق و خِرَد باز نخواهد
ايستاد و طومار ظلم را از جانب هر که باشد، حتی به قيمت از دست دادن آن
چه امروز در اختيار است، در هم خواهد پيچيد.
روانِ دکتر بختيار شاد از: گويا
|
||||