در شرايطی که استبداد سلطنتی همه راههای بقای خود را آزمايش و شکست خورده بود و در آستانه فروپاشی سلطنت؛ نخست وزيری شاپور بختيار؛ سياستمداری دمکرات با گرايش سوسيال دمکراسی بر رژيم شاه تحميل شد و استبداد سلطنتی از سر اجبار به اين تحول تن سپرد. شاپور بختيار پست نخست وزيری را ــ در ۳۷ روز باقيمانده از حيات رژيم سلطنتی ــ با قبول تمامی شرايط اش از طرف شاه برعهده گرفت و بدين ترتيب ؛ تمام اعتبار سياسی خود را به قمار خطرناکی گذاشت که خودش بعدا" در اين باره گفته بود : من آبرو و اعتبار سياسی ام را برای ثبت بر سنگ گورم حفظ نکرده ام ؛ اگر به کار نجات وطن نگيرمش به چه کار آيد ؟
شاه برای خروج از ايران و نجات جانِ خود و خانواده اش از توفانِ خشم
مردم و انقلاب تمام شرايط بختيار برای پذيرش پست نخست وزيری پذيرفت
(اختيارات و شرايطی که حتی دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ضد استعماری مردم
ايران در اوج محبوبيت خود از آن برخوردار نشده بود ) . شروط بختيار
برای پذيرش پست نخست وزيری عبارت بودند از : انحلال ساواک ؛ آزادی تمام
زندانيان سياسی ؛ لغو سانسور و آزادی کامل مطبوعات ؛ انتقال بنياد
پهلوی به دولت ؛ حذف کميسيون شاهنشاهی ؛ خروج شاه از ايران و عدم دخالت
شاه در انتخاب وزيران و .... . بختيار در دوران کوتاه نخست وزيری ساواک
را منحل ؛ هر نوع سانسوری را از ميان برداشته ؛ آزادی کامل مطبوعات را
بر قرار ؛ تمام زندانيان سياسی را آزاد نمود و وعده سريع محاکمه عوامل
فاسد رژيم شاه را داد.
بختيار از
ياران صديق دکتر مصدق و از مبارزان ضد استبدادی دوران رژيم سلطنتی
بود که سالها از عمر خود را در زندانهای شاه سپری کرده بود . از
اعضای بر جسته جبهه ملی و سو سيال دمکراتی معتقد به آزادی و عدالت
اجتماعی . وی در آستانه تحويل گرفتن پست نخست وزيری گفته بود :
ساليان زيادی اعضای جبهه ملی برای اجرای قانون اساسی مشروطه مبارزه
کزده اند و اکنون که شرايط سياسی مسند " نخست وزيری مشروطه " را در
اختيارشان قرار داده است ؛ در پذيرفتن آن نبايد ترديد کنند .
بختيار پست نخست وزيری را در شرايطی
قبول کرده بود که خمينی در تناسب قوای سياسی موجود دست بالا را
داشت و بختيار چون پر کاهی بر بال های بلند موج های طوفانی که
خمينی ايجاد کرده بود سرگردان بود . ضمن اينکه تفکر حاکم بر جامعه
تفکری راديکال بود و هر نوع اصلاح و تغيير در درون نظام را قبول
نداشت ؛ با نا کام ماندن شاپور بختيار ( بعد اعلام بی طرفی ارتش در
۲۲ بهمن ۵۷ ) راه برای حاکميت بلامنازع خمينی در رأس يک دولت دينی
( آنهم در شرايطی که جامعه ايران در حدی از تحول مدنی قرار داشت که
تشکيل دولت دينی امر مشکلی به نظر ميرسيد ؛ در آن زمان جامعه ايران
از نظر فرهنگی بسيار پيشرفته تر از کشورها منطقه بود ) هموار گرديد
.
اگر
چه اصلاحات انجام شده بوسيله بختيار و ساير اصلاحات مورد نظر وی
همان تغيير نظام بود و در نهايت راه به انقلاب و سرنگونی رژيم شاه
می برد . ولی اين اقدامات نتوانست مردم را راضی نمايد و دولت ۳۷
روزه بختيار سقوط کرد .
نام بختيار ياد آور دوران کوتاهی از
تاريخ ايران است که در آن يکی از چهره های سياسی آزاديخواه برای
نجات کشور ــ از استبداد سلطنتی حاکم و استبداد دينی در راه ــ قد
علم کرد . در مقابل ؛ هم جريانات روشنفکری مدعی دمکراسی و هم
گروهها و سازمان های سياسی مخالف رژيم سلطنتی نه تنها وی را حمايت
نکرده و تنها گذاشتند بلکه به کمک رقيب وی يعنی ارتجاع و استبداد
دينی شتافتند و متقابلاً بختيار را متهم به خيانت و وابستگی نمودند
. بختيار در باره کسانی که وی را به خيانت محکوم می کردند گفته بود
: خيانت از آن روشنفکرانی بود که تشخيص ندادند که وقتی انسان
طرفدار دمکراسی و آزادی واقعی باشد ؛ وقتی بخواهد مملکت را از
ديکتاتوری و از متحجّر بودن بيرون بکشد نبايد دست به دامن آخوندها
بزند .
اگر چه نفوذ گسترده شبکه روحانيت و
مساجد ؛ فرهنگ مذهبی جامعه ؛ غيبت نهادها و احزاب سياسی چپ ؛ ملی و
سکولار ؛ تثبيت رهبری خمينی ــ در هنگام پذيرش پست نخست وزيری از
سوی بختيار ــ و شرايط و حمايت های بين المللی عامل اصلی پيروزی
خمينی ) اسلام گرايان ) و ناکامی دولت ملی شاپور بختيار در ايران
بود ولی نمی توان بر بی عملی ؛ جفا و دشمنی نسبت به بختيار و بعضا"
حمايت ها از خمينی ؛ که توسط نخبگان سياسی و روشنفکران جامعه صورت
گرفت ــ و موضوع اين مقاله است که به مناسبت سالگرد کودتای
استعماری عليه دولت ملی دکتر مصدق نگاشته شده ــ چشم فرو بست . اما
قبل از ورود به بحث اصلی ضروری است که به نکاتی در باره مواضع
سياسی بختيار اشاره شود :
الف
ــ مواضع سياسی بختيار
شاپور بختيار
از رهبران جبهه ملی و از ياران وفادار دکتر محمد مصدق بود . وی به
تبع مواضع و مصوبات جبهه ملی با استقرار يک حکومت دينی در کشور
مخالفت کرد . در مواجه با انقلاب اسلامی و بدنبال آن حکومت دينی ــ
که مورد تائيد و پشتيبانی اکثريت مردم بود ــ مانند ديگر رهبران
جبهه با دو گزينه مواجه بود . يا همراهی با انقلابی که هويت دينی
داشت و تبعيت بی چون و چرا از خمينی يا سکوت و عزلت سياسی . بختيار
بر خلاف بسياری از ياران خود در جبهه ــ که راه حمايت و پشتيبانی
از خمينی و حکومت دينی را در پيش گرفتند ــ راه سومی را بر گزيد و
وارد کار زاری شد که اميد پيروزی در آن بسيار اندک بود .
بختيار در زمانی که بسياری از مدعيان
سياسی ؛ نخبگان و روشنفکران جامعه مسحور " امام " و " انقلاب "
بودند با شهامت تمام بر جدائی بدون چون و چرای مذهب و سياست پای
فشرد و از يک حکومت ملی در برابر استبداد سلطنتی دفاع کرد . وی در
باره جمهوری اسلامی گفت : هيچ کس نمی داند جمهوری اسلامی خمينی
چيست و اگر کسی به متون گذشته مراجعه کند پشتش به لرزه در می آيد .
خمينی نه تعهد گروههای سياسی را می پذيرد نه دمکراسی را ؛ می خواهد
روحانيت قانون الهی را اجرا کند ؛ همه چيز اينجا شروع می شود و
اينجا تمام می شود ( ۱۴ بهمن ۱۳۵۷ ) .
وی همچنين در
دوره زمامداری ۳۷ روزه اش در باره خمينی و دخالت هايش در سياست
خطاب به مردم گفت : خمينی مانند هر ايرانی می تواند به وطنش باز
گردد ؛ اما دولت اجازه نمی دهد وی با بر خورداری از مصونيت لباس
روحانيت در سياست دخالت کند .
در زمانی که " اصلاحات " واژه شناخته
شده و مطلوبی نبود و صحبت از اصلاحات در آن شرايط هيجانی و جو زده
؛ شجاعت ويژه می طلبيد . بختيار می خواست هر گونه تغييری در چارچوب
قانون و از طريق صندوق رأی و در انتخابات آزاد صورت گيرد . وی
سياستمداری آزاديخواه ؛ با پرنسيب و مظهری از شجاعت فکری بود .
از ويژه گی های بارز بختيار که باعث
شده در حافظه تاريخی مردم ايران جاودانه بماند و در فرهنگ سياسی و
مبارزاتی مردم به فراموشی نرود ؛ شهامت و ايستادگی وی در برابر
ايلغار دينی آخوندها و تأکيد بر جدائی دين و سياست بود خواسته ای
که امروزه و بعد از ۳۲ سال تجربه خونبار حاکميت دينی به گفتمان
رايج تبديل شده و در جريان اعتراضات مردم با شعار " نسل ما آرياست
دين از سياست جد است " به کرات و با صدای بلند از طرف مردم و
جوانان کشور فرياد می شود .
ب ــ بر خورد نيروهای سياسی ؛
روشنفکران جامعه ؛ ليبرال ها و ... با بختيار
در آن مقطع ؛
بخش اعظم نيروی روشنفکری جامعه و مدعيان عرصه سياست نا توان از
تشخيص درست و بدون درک درست از مسير عمومی تکامل و تمدن بشری
دنباله رو سياست و فضای ايدئولوژيک حاکم شده و به مخالفت با بختيار
پرداختند .آنها فکر می کردند که مردم قبل از اينکه به آزادی و
صندوق رأی نياز داشته باشند به زندگی ساده و سالمی و به رهبری که
شور مردم به عدالت را پاسخ بدهد نياز دارند . آنها در واقع در
برابر حرکات خيابانی توده های بی شکل ؛ غير سياسی و مردمی که مسحور
کاريزمای خمينی شده بودند خود را باخته و به دليل فقر فرهنگی و
شيفتگی به برخی مفاهيم پوپوليستی نتوانستند از شور و شوق و هيجانات
انقلاب فاصله بگيرند و با ديده عقل و خرد به رويدادها بنگرند .
جريانات سياسی چپ و انقلابی که بعد از سالها سرکوب و خفقان پا به
عرصه فعاليت علنی گذاشته بودند . در حاليکه برای گسترش فعاليت های
خود به دمکراسی نياز داشتند و می بايست با حمايت از بختيار به
توسعه دمکراسی در جامعه کمک کنند و با استفاده از فرجه بختيار به
تشکيل بلوک مستقل و قدرت مندی از دمکراسی خواهان در مقابل استبداد
سلطنتی و خود کامگی دينی بپردازند ؛ بر عکس به مخالفت با بختيار و
تضعيف وی و حمايت تلويحی از اسلام گرايان روی آوردند .
خلاصه اينکه
؛ اکثريت قريب به اتفاق جريان روشنفکری در آن زمان تسليم جذابيت و
کاريزمای خمينی شده و با ارائه کاذبِ چهره مطلوب و مقبول از وی و
با نوشتن مقالات آتشين در ستايش از او سعی می نمودند قرابت های
بيشتری بين او ــ جريان فکری خمينی ــ و جريان سياسی خود بيابند در
حاليکه بطور واقعی هيچ قرابتی وجود نداشت .
اما چرا صدای
شاپور بختياری که تمام خواسته های سياسی ــ تاريخی مردم ايران و
آزاديخواهان از صدر مشروطه تا به آن روز را را پاسخ داده بود شنيده
نشد ؟ مگر بختيار در همان روزهای اول نخست وزيری اش با انحلال
ساواک ؛ آزادی تمام زندانيان سياسی ؛ لغو سانسور و آزادی کامل
مطبوعات ؛ اخراج شاه از کشور و ... اولين گام های استوار در راه
استقرار دمکراسی در کشور را بر نداشته بود ؟ دليل مخالفت خمينی و
آخوندها با بختيار به خاطر مرز بندی قاطع وی با قدرت گيری خمينی و
دار و دسته اش ــ سودای قدرت ــ روشن است . همچنين عدم همراهی مردم
با بختيار و پشتبانی بی دريغ آنان از خمينی را می توان در رابطه
ذهنی مردم با رهبران سياسی و در مقايسه خمينی به عنوان رهبری
کاريزمات و قديسی نجات بخش با سياستمداری نا شناخته ــ که البته با
بی مهری ياران و طرد وی از جبهه ملی و با مخالفت روشنفکران و
سياسيون نيز مواجه است ــ جستجو نمود . اما ريشه مخالفت هایِ
نيروها و احزاب سياسی با بختيار به خاطر چه بود ؟ چرا و چه شد که
در هم آميختن شعار " آزادی ؛ استقلال " با اسلام گرائی و جمهوری
اسلامی در ميان احزاب و سازمان های چپ و انقلابی که پرچمدار انقلاب
ضد ديکتاتوری بوده و بار اصلی انقلاب را بر دوش کشيده بودند هيچ
واکنش جدی را بر نيانگيخت ؟
يکم ــ جبهه ملی:
بعد از قبول پست نخست وزيری از جانب شاپور
بختيار ؛ جبهه ملی در تاريخ ۹ دی ۱۳۵۷ طی اطلاعيه ای وی را به خاطر
رعايت نکردن انضباط سازمانی از جبهه ملی اخراج کرد . شورای مرکزی
جبهه ملی در اين اطلاعيه که در روزنامه اطلاعات در تاريخ ۹ دی ۵۷
منتشر گرديد نوشته بود : با وجود نظام سلطنتی غير قانونی ....
تشکيل دولت از طرف ايشان ــ شاپور بختيار ــ به هيچ روی با مصوبات
آرمانی و سازمانی جبهه ملی ايران سازگاری ندارد . بعد از اخراج
بختيار از جبهه ملی ؛ اعضای باقيمانده جبهه ملی بدون ارائه
آلترناتيو سياسی خود و يا راهکاری های مشخصی برای آن شرايط در
برابر اسلام گرايان به زير قبای خمينی خزيدند و به صف نيروهای
هوادار خمينی و دار و دسته آخوند ها پيوستند و در کار شکنی و ابراز
دشمنی با بختيار از هيچ چيز فرو گذار نکردند .
دوم ــ
طبقه متوسط شهری ؛ روشنفکران و ليبرال ها:
به دليل تمايل نسبی اين طبقه به حدی از
مدرنيته و دمکراسی ؛ بختيار احتمالا" با اميد بستن و حساب کردن روی
حمايت لايه هائی از اين طبقه ؛ روشنفکران و گرايش های آزاديخواه و
ليبرال آن ؛ پست نخست وزيری را قبول کرده بود . اما متأسفانه در آن
بزنگاه تاريخی از آنجا که اين طبقه نماينده و سخنگوی مستقلی برای
خود نداشت ( بدليل آنکه استبداد سلطنتی همه نهاد های سياسی و
اجتماعی به جز روحانيت را سرکوب و نابود کرده بود ) نتوانستند به
وظيفه خود عمل نمايد و به جای همراهی با بختيار و استفاده از فرصت
نخست وزيری برای تحکيم پايه های دموکراسی نو پا و تشکيل اتحادی
نيرومند با وی برای مقابله با استبداد سلطنتی و تهديدات اسلام
گرايان ؛ زمان را به نفع استبداد دينی از دست دادند .
سوم ــ بر
خورد احزاب و سازمانهای سياسی با بختيار:
نيروی های
سياسی چپ و انقلابی عموماً ( مذهبی و غير مذهبی ) هراسان از ريسک
کردن روی نام و سابقه سياسی خود ؛ با کوله باری از آرمان خواهی و
راديکاليزم شکست خورده در طوفان انقلابی که خمينی ايجاد کرده بود ؛
حيران و سرگردان در حالی نظاره گر شکل گيری انقلاب اسلامی خمينی در
لحظه ها بودند که خود برای ابديت نقشه و برنامه تنظيم می نمودند.
در حاليکه درست آن بود ( البته الان روشن و مشخص شده ) که در آن
شرايط مشخص دستور العملی وجه العين اين نيروها قرار گيرد که بر
اساس آن مردم و نيروهای سياسی ترغيب شوند تا با افشا و ترسيم خصلت
ارتجاعی خمينی و خطر دخالت دين در سياست و همزمان ياری و تقويت
بختيار تدارک يک انقلاب واقعی را ببينند . آنها نه تنها به اين
تشخيص نرسيدند بلکه آنهائی هم که همان موقع می دانستند چه چيزی
درست است و چه بايد بکنند از آنجا که پيروزی بختيار را پيروزی خود
نمی دانستند متأسفانه افعال را فراموش کرده و از طريق اسامی مجرد
اعمال را بيان می کردند . الغرض زمان در بی عملی و باری به هر جهت
رفتن اين نيروها به هدر رفت و در نهايت مردمی که ديوانه وار حق را
می خواستند ــ ولی نمی دانستند که خمينی و اسلام گرايان حق نيستند
ــ و برای آن از هيچ گونه فداکاری دريغ نکرده بودند انقلاب را به
پيروزی رساندند و کسانی که ديوانه وار قدرت را دوست داشتند ــ و با
حق عداوت و دشمنی ذاتی داشتند ــ به قدرت رسيدند.
۱) سازمان های سياسی چپ و انقلابی که در
گذشته سعی می نمودند ؛ برای تحليل رويدادها و وقايع از شيوه شناخت
ديالکتيکی استفاده و باين اسلوبِ شناخت وفادار بمانند . وقايع
دوران نخست وزيری بختيار و مثلث " شاه ؛ خمينی ؛ بختيار " را
واقعيتی ساده و تک بعدی نگاه نموده و به عمق و محتوا و پيچيدگی
رويداد ها و وقايع توجه نکردند و در حاليکه خمينی و دار و دسته
آخوند ها " آنتی تز " محتوائی و واقعی استبداد سلطنتی نبودند به
ياری و کمک وی شتافته و با پشت کردن و تنها گذاشتن بختيار ؛
کاتاليزور " سنتزی " بنام جمهوری اسلامی شدند که اکنون و بعد از
اينهمه جنايت و تباهی معرف حضور همگان می باشد .
۲) معتقدين به مبارزه طبقاتی که خرده
بورژوازی را متحد نزديک خود در جريان مبارزه طبقاتی و ضد
امپرياليستی ميدانستند به ناچار می بايست شرمگينانه همراه و همگام
با اسلام گرايان به رهبری خمينی در بسيج کارگران در کارخانه ها و
گسترش اعتصابات به حمايت از انقلابی بر می خاستند که بعداً قاتل
جانشان شد . بنابراين اين نيروها خمينی را که نماينده خرده
بورژوازی بود بر بختيار که او را نماينده " بورژوازی " می دانستند
ترجيح دادند .
ج ــ نتيجه
شاپور بختيار
در آن زمان بزرگترين شانس و تنها اقبال ايران برای گذار به دمکراسی
و دگرگون ساختن کل نظام استبدادی ــ استبداد سلطنتی و حکومت دينی
ــ در ايران و تغيير اوضاع به نفع حاکميت مردمی ؛ تأمين عدالت
اجتماعی ؛ رعايت حقوق بشر ؛ مدنيت و کوتاه کردن دست مذهب و
ايدئولوژی در حکومت و مديريت جامعه بود . بختيار در رساله دکترای
خود گفته بود : فهم اينکه قدرت سياسی با به خود بستن گوهر الهی بر
آدميان فرمان براند و بنام مشيت الهی يا زير عنوان حکم تقدير ؛ بی
امان اجبارهای گوناگون را بر مردم تحميل کند ساده است .
شگفتا بختيار
تنها رهبر سياسی دوران اخير بوده است ــ در دوره کوتاه ۳۷ روزه
حاکميت خود ــ که به هر آنچه وعده داده بود عمل کرد .
اگر نيروها و احزاب سياسی ؛ روشنفکران
و ليبرال ها و ..... به جای همراهی با موج مسلط آن روز و سر دادن
شعارهای " کابينه بختيار نابود بايد گردد - جمهوری اسلامی ايجاد
بايد گردد " و " مرگ بر بختيار - نوکر بی اختيار " پيروزی بختيار
را پيروزی خود می دانستند و آن را ارج می گذاشتند و از او در برابر
موج خمينی گرائی حمايت می کردند و اگر اين نيروها در آن موقع از
قطب ديگر جامعه به رهبری خمينی فاصله می گرفتند و با تشکيل يک
ائتلاف نيرومند و ارائه يک قانون اساسی دمکراتيک در برابر خمينی و
حکومت اسلامی می ايستادند اوضاعِ امروز مردم و کشور ما بگونه ديگری
بود . چرا که ؛ حتی اگر چنين قطب نيرومندی نمی توانست باعث
ماندگاری بختيار بشود ولی اين بلوک سياسی می توانست مانع دست درازی
سريع حکومت دينی به دست آورد های انقلاب و آزاديهای سياسی بدست
آمده در جريان انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بشود .
اگر سازمان
ها و احزاب سياسی چپ و سکولاری که در بهترين حالت هر کدام ؛ از
آرمانها و بعضا" از جزم های رويايی خود دفاع می کردند به جای جريان
اسلام گرائی ؛ به جريان بختيار ــ که عناصر بيشتری از دمکراسی و
حقوق بشر را داشت ــ خود را نزديکتر حس می نمودند و به آن متعهد می
شدند ؛ دمکراسی ؛ عدالت اجتماعی و حقوق بشر فرصت اجرا می يافت .
اگر کلمات آزادی ؛ دمکراسی و حقوق بشر
در آن روزهای طوفانی ارزشهای بورژوازی تلقی نمی شدند و اگر نيروهای
سياسی به ياری بختيارِ مدافع اين ارزش ها می شتافتند و دولت او را
به يک دولت مقتدر ملی ارتقاء می دادند تا به سلطنت شاه ( بعد از
خروج شاه از ايران ) همانگونه که بختيار می خواست پايان داده شود و
دولت بختيار با يک سياست راديکال ملی و اجتماعی تقويت و اداره می
شد . در آن صورت خمينی و دار و دسته آخوندها نمی توانستند چنين
ضربات هولناکی به روند آزاديهای سياسی در ايران بزنند .
ولی متأسفانه و صد افسوس که جريانات
سياسی مخالف ديکتاتوری سلطنتی عليرغم کوله باری از تجربهِ مبارزه
با استبداد ؛ نتوانستند با دفاعی يکدست و همه جانبه از آزادی ؛
حقوق بشر و انديشه جامعه مدنی ؛ که در آن مقطع بختيار مبشّر و
نماينده آن محسوب می شد ــ و امروزه در شعار های جوانان و مردم
کشورمان طنين می يابد ــ در مقابل انقلاب اسلامی و موج اسلام گرائی
بايستادند و از دست آوردهائی که در دولت بختيار محقق شده بود
پاسداری نمايند.