|
|
|||
کنفدراسيون محصلين و دانشجويان ايرانی و اظهارات بی ربط و کم مايۀ آقای دکتر همايون کاتوزيان
دکتر منصور بيات زاده
درنقد اظهارات و ادعاهای آقای دکترمحمدعلی همايون کاتوزيان
درنوشته:
«گفتوگویی متفاوت با
همایون کاتوزیان درباره زندگی سیاسی و فکری او/ از دوستی با خلیل ملکی
و جلال آلاحمد تا تجربه کنفدراسیون و همکاری با حمید عنایت»
در بخش دوم اين نوشته (١)، همچون بخش اول آن (٢)
سعی کردم با نقل قول از نوشته
ها و کتاب های که آقای دکتر محمدعلی همايون کاتوزيان
خود در تحرير و يا درانتشار آنها بنحوی سهيم بوده است،توضيح دهم
که آن استاد محترم دانشگاه آکسفورد ـ انگليس در گفتگو با
«شهروند امروز»
(٣) با سفسطه گری در مغشوش جلوه دادن گوشه هائی از تاريخ معاصر ايران
عمل کرده است. در اين بخش ها با اشاره به تعاريفی که در آن کتابها و
نوشته ها
درباره
خصوصيات و ارزشهای تشکيل دهنده
«نيروی سوم»
ذکر شده بود، نتيجه گرفتم که متهم کردن کوشندگان و فعالين جبهه ملی دوم
به
«نادانی»،
آنهم بدين دليل که آنان همچون خليل ملکی حاضر به پشتيبانی و حمايت از
نخست وزيری دکتر علی امينی ــ عاقد قرارداد کنسرسيوم، فردی که بنابر
خواست و دستور پرزيدنت
جان ـ اِف کندی، رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا بمقام نخست وزيری
ايران منصوب شده بود ــ، نشدند، حکمی غلط و بی ربط می باشد و نوشتم:
«
توجيه ادعای
«نيروی سومی»
بودن از يک سو و همچنين درميان مدافعين دولت مورد توجه
امپرياليسم آمريکا قرار گرفتن، از سوی ديگر، مشکلی است که آقای
دکترمحمدعلی همايون کاتوزيان و همفکرانش با آن روبروهستند! ولی روشن
است که
اين مشکل را بهيچوجه نتوان با فحاشی و توهين
به کسانيکه با چنين شيوه کار
و رفتار دوگانه
و دغلکاری
مخالف بودند، پاسخ گفت!».
من آن بخش از نوشته را با نقل قولی از
اطلاعيه ای که جبهه ملی در آذر ماه
١٣۴١ در رابطه با نشست های رهبری خود با اسدالله علم، نخست وزير
وقت( نخست وزير بعد از دکتر علی امينی)
انتشار داده بود پايان دادم. انتخاب آن نقل قول از آن اطلاعيه
هم بدين منظور بود تا برای خوانندگان نوشته ام، روشن کنم که اختلاف بين
جبهه ملی و خليل ملکی
در آن مقطع تاريخی برپايه چه مسائلی دور می زده است. خليل ملکی براين
نظر بوده است که از دولت دکترعلی امينی
در مقابله با شاه
بايد پشتيبانی نمود
ــ
يعنی، بجای کوشش در جهت خواست برقراری «حاکميت قانون » بخاطر مهار کردن
استبداد و عملکردهای خلاف قانون شاه، با شخص امينی که مورد تائيد رئيس
جمهور آمريکا بود، درجهت تضعيف شاه کوشيد
ــ
،
اما جبهه ملی در آنزمان همچون گذشته، خواست برقراری حاکميت قانون و
برگزاری انتخابات آزاد را در دستور کار خود داشت و برآن تاکيد
می نمود. درآن رابطه بايد باشد که آن سازمان حاضر نمی شود از دولت
دکترعلی امينی که بدون مجلس بمدت زمان چهارده ماه و نيم حکومت کرد،
پشتيبانی نمايد.
اطلاعيه ای که جبهه ملی درباره
نشست نمايندگان رهبری اش (الهيار صالح، دکترمهدی آذر...) با اسدالله
علم انتشار می دهد، بر خواست های محوری جبهه ملی ايران، مبنی براجرای
تمام اصول قانون اساسی، برگزاری انتخابات آزاد، دفاع از اصلاحات، بشرط
اينکه آن اصلاحات بصورت قانونی و باتائيد نمايندگان مجلس انجام گيرد
(۴) و همچنين برشعارمحوری نظام مشروطيت، يعنی:
«شاه بايد سلطنت کند و نه حکومت»،
اشاره می رود.مسائل و مواضعی که بهيچوجه در مُغايرت با اصول قانون
اساسی مشروطيت قرار نداشتند، ولی رژيم کودتا بهيچوجه حاضر نبود تن به
آن خواستها بدهد.
البته من در بخش دوم اين مجموعه، بعمد در باره مُوضع
«جامعه سوسياليستهای ايرانی در اروپا»
در باره دولت دکتر علی امينی که در آنزمان آن تشکيلات نيزهمچون جبهه
ملی،
با آن دولت مخالف بود، کوچکترين اشاره ای نکردم.
در رابطه با بيانات آقای دکتر کاتوزيان و حکم غلط و بی ربط وی مبنی بر
«نادان»
دانستن جبهه ملی، بدرستی اين سئوال مطرح است که اگر هدف آن استاد محترم
فقط تبليغات منفی عليه جبهه ملی در بين نيروهائی که تاريخ معاصر
ايران را نمی شناسند، نبوده است؛ چرا و بچه دليل بعنوان يک
«تاريخنگارمسئول»،
اتفاقات و نظرات گذشته را آنطور که اتفاق افتاده و مطرح شده بودند ،
توضيح نداده است؟
در آنزمان« جامعه سوسياليستهای ايرانی در اروپا» همچنين به ارزش های
«نيروی سوم»
پای بند بود، در چهارمين کنگرۀ خود که در فروردين ماه ١٣۴١(مارس ١٩٦٢)
در اتريش برگزار شده بود، فرمان نخست وزيری امينی از سوی شاه و
واگذاری امر
«قانونگذاری»
به وی را شديدأ محکوم می نمايد و در قطعنامه آن کنگره اعلام
می دارد که:
«...دولت امينی تحت فشار سياست خارجی به منظور انحراف مبارزۀ
اصيل ملت ايران عليه رژيم منحط کنونی و پشتيبانان امپرياليست آن شعار
تبليغاتی اصلاحات ارضی را به پيش کشيده است وبا هو و جنجال چنين وانمود
می سازد که تنها دولت اوست که می تواند مشکلات اجتماعی وارضی ايران را
از ميان بردارد... بستن دانشگاه تهران و سايردانشگاه های ايران و ضرب و
جرح وحشيانۀ دانشجويان در محيط علم و دانش و زندانی ساختن آنان و
همچنين فراهم آوردن وسائل تضييق و تهديد دانشجويان مبارز ايرانی خارج
از کشور از طريق عدم تمديد گذرنامه و قطع کمک هزينه های تحصيلی و ساير
اقدامات ضدملی و عليه آزادی دولت امينی، ماهيت حقيقی اين دولت ضدملی را
بخوبی آشکار ساخت... مابه رهبران جبههّ ملی ايران که هنوز در زندان
هيئت حاکمه بسر می برند، صميمانه درور می فرستيم و خشم و نفرت خويش را
نسبت به زندانبانان ضدملی اعلام می داريم و آزادی سران جبهۀ ملی ايران
و ديگر زندانيان سياسی را خواهانيم... تلاشهای مذبوحانه دستگاه هيئت
حاکمه و دولت امينی در مذاکرات جاری با کنسرسيوم بين المللی نفت جنوب
در مورد تکدی چندين ميليون دلار به ازای صرف نظر کردن از حقوق مسلم ملت
ايران و کوشش برای از کارانداختن تأسيسات نفت جنوب و توسعۀ استخراج و
صدور نفت خام، بهيچ وجه نمی تواند مورد موافقت ماقرار گيرد. ما تنها
ضامن استيفای منافع ملت ايران را درين مورد، اجرای کامل قانون ملی شدن
صنعت نفت و کوتاه کردن دست کنسرسيوم امپرياليستی از منابع نفتی ايران
می دانيم...»
(۵)
آقای دکتر همايون کاتوزيان هم اگر به ارزش های تز
«نيروی سوم »
که چيزی شبيه به دکترين
«سياست موازنه منفی»
دکترمصدق بود، بدرستی پی برده بود، حتمأ باين نتيجه می رسيد که
نمی توان بعنوان يک فرد
«نيروی سومی»
موضعی جز مخالفت با دولت دکترعلی امينی اتخاذ نمود، مگر اينکه برای
ارزشهای آن تز، ديگر ارزشی قاتل نبود. درچنان حالتی ديگرنمی شد خود را«
نيروی سومی»
ناميد!
استاد محترم بخوبی می داند که در هر کشوری که حاکمينش مستبد هستند و با
توسل بقهراهداف و خواست های خود را برمردم جامعه تحميل می کنند، تنها
راه مبارزه مسالمت آميز با استبداد، مبارزه برای برقراری حاکميت قانون
است.
در کشوری که نظام حکومتی اش، نظام مشروطه سلطنتی بود، روشن است که
منظور از برقراری حاکميت قانون، اجرای بدون چون و
چرای قانون اساسی مشروطيت بايد می بود. يکی از محورهای اصلی نظام
مشروطيت، برقراری حاکميت قانون است که از آن طريق، حقوق پادشاه مستبد
محدود می شود؛ آنهم بطوريکه پادشاه فقط سلطنت نمايد و چگونگی اداره
کشور و حکومت از حقوق ملت و نمايندگان منتخب آن باشد.شيوه حکومتی که در
زمان دولت دکتر علی امينی بهيچوجه مدّ نظر نبود!
متأسفانه اسناد تاريخی آن مقطع تاريخی بيانگر اين واقعيت تلخ هستند که
خليل ملکی بعد از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ گام بگام از تز«نيروی
سوم»
فاصله گرفته است و اصولا وی در دوران حکومت دکتر علی امينی برعکس
رهبران و کوشندگان جبهه ملی، کمتر برای برقراری
«حاکميت قانون»
و اجرای قانون اساسی، ارزش قائل بوده است.!
قبل ازاينکه در اين بحش نوشته (بخش سوم)
به نقد قسمت های ديگری از متن گفتگوی آقای دکتر محمدعلی همايون
کاتوزيان بپردازم ، ضروريست همچنين يادآورشوم، نقل قول از کتابها و
نوشته های آن استاد محترم دراين سلسله مقالات، بدين جهت نيست که محتوی
آن کتابها و نوشته ها راخالی از نقص، کمبود،اشتباهات و تحريف واقعيات و
رويدادهای تاريخی می دانم و يا اصولا وی را بعنوان
يک
«مرجع»
و
«صاحبنظر تاريخ»
معاصر ايران
قبول دارم! نقل قول ازآن کتابها تا حدود زيادی بدين خاطر است که چگونگی
شيوه کار استاد دانشگاه آکسفورد ـ انگليس، در امر تاريخنگاری را تا
اندازه ای روشن کنم و توضيح دهم، که وی حتی درتحريف و تقلب مسائل
تاريخی به نوشته ها و آثار خود نيز رحم نکرده و نمی کند؛ و تا کنون با
سفسطه گری درجهت مخدوش جلوه دادن تاريخ نهضت ملی و مبارزات دانشجويان
ايرانی عليه رژيم شاه
برهبری کنفدراسيون، عمل کرده است.
حال به بررسی ونقدآن
بخش از گفتگوی آقای دکتر کاتوزيان با
«شهروند امروز» که درباره سازمان
دانشجويان ايرانی ــ کنفدراسيون ــ است
می پردازم.
درآن متن می خوانيم:
« تجربه کنفدراسیون و آشنایی با حمید عنایت
«گویا شما مخالف تبدیل شدن کنفدراسیون به یک جریان مشخصا سیاسی
بودید. چرا؟
فضا به مرور رادیکال میشد من اما همچنان
به همان مشی آرام و اصلاحطلبانه اعتقاد داشتم.
در کنگره بعدی کنفدراسیون در لندن یادم هست که من و حمید [عنايت ـ
اضافه از منصور بيات زاده] گفتیم که دیگر در نشست شرکت نمیکنیم.
حمید بهانه آورد و گفت که من در بی.بی.سی کار
میکنم و برای همین نمیتوانم شرکت کنم. این
بهانه بود. من ولی به صراحت گفتم که در کنفدراسیون شرکت نمیکنم چون
مخالف تبدیلشدن کنفدراسیون از یک سازمان صنفی به
یک سازمان سیاسی هستم. مخالف فعالیت سیاسی نبودم
همچنانکه خودم در سیاست فعال بودم، اما میگفتم که این سازمان بهرغم
فعالیتش در سیاست اساسا باید صنفی باشد. آقای [فرج ـ ازسوی منصور بيات
زاده اضافه شده است] اردلان اصرار کرد که در کنگره شرکت کن و وقتی من
نپذیرفتم او گفت که ما صبح تا ظهر روز اول برنامهای میگذاریم با
عنوان پیش کنگره و تو بیا در اینجا حرفهایت را بزن. من هم نهایتا قبول
کردم. قرار شد من و هزارخانی در آنجا صحبتهای انتقادیمان را بکنیم. من
هم در آنجا گفتم که سازمان دانشجویی نباید تبدیل به حزب شود و من هم
چون چنین چیزی را پیشبینی میکنم از آن کنار میروم. همانطور که
پیشبینی میکردم در سالهای بعد، کنفدراسیون به یک حزب تبدیل شد،
اما آنچه من پیشبینی نمیکردم و رخ داد این بود
که کنفدراسیون به یک حزب ایدئولوژیک تبدیل شد.
شما اگر مارکسیست ـ لنینیست نبودید دیگر
نمیتوانستید عضو کنفدراسیون بشوید....».
( تکيه همه جا از منصور بيات زاده)
مطالبی که از اظهارات آقای دکتر کاتوزيان درباره کنفدراسيون نقل شد،
بيانگر اين واقعيت تلخ است که شيوه برخورد و توضيح آن استاد محترم
درباره مسائل تاريخی برپايه تقلب و تحريف پايۀ گذاری شده است. برای
روشن کردن مسائل مورد اختلاف و روشن کردن تقلبات آن استاد محترم، تفسير
و نقد خود را در ٢٣ بند جدا ازهم ، به ترتيب توضيح می دهم.
١ ــ
با توجه بمحتوی مطالبی که از گفتار
آقای دکتر همايون کاتوزيان در باره
«هويت»
و
« ايدئولوژی»
حاکم بر کنفدراسيون نقل شد، و مقايسه آن اظهارات با اساسنامه، نظامنامه
و مصوبات کنگره های کنفدراسيون و فدراسيونها و ديگر اسناد و مدارک آن
سازمان، می توان با صراحت بيان داشت که اظهارات آن «استاد» محترم
مقيم انگليس،تحريف
تاريخ است و اظهارات وی چيزی جز
،
دروغ و تحريف نيست؛ در واقع
شيوه غير منطقی استدلالی است که بی مايگی از خصوصيات آن می باشد!
اگر من با چگونگی شيوه تاريح نگاری
آن استاد محترم، تا حدودی آشنائی نداشتم ــ شيوه تاريخ نگاری که
تحريف تاريخ و وارونه جلوه دادن وقايع و رويدادهای تاريخی، بخشی از
چگونگی مِتد کارآن است ــ ، حتمأ می گفتم که وی در هنگام گفتگو با
همکاران
«شهروند امروز»
، احتمالا «مست» بوده و يا دچار بلاک اوت (فراموشی موقت) شده است!
٢ ــ حال ببينيم، چرا و
بچه دليل آقای دکترکاتوزيان در آن گفتگو دروغ گفته و همچنين ضروريست
متذکر شود که
«شهروند امروز»
با پخش آن دروغها و تبليغات خود درآنباره، به تحميق خوانندگان آن مطلب
دامن زده است و همچنين کمک به
پخش يکسری مطالب غلط و تحريف شده در رابطه با گوشه هائی از تاريخ معاصر
ايران نموده است.
آقای دکتر همايون کاتوزيان در آن گفتگو با بکاربردن
يکسری الفاظ بی ربط ، سعی
نموده است تا
«هويت»
واقعی کنفدراسيون را تحريف نمايد و بدين منظور در باره ارزش های هويتی
آن سازمان ، بغلط ادعا نمايد که:
«
کنفدراسیون تبدیل به یک سازمان ایدئولوژیک» شده بود؛
«جوانهای ضد حزب توده که همه مارکسیست ـ لنینیست شده بودند
مرا لیبرال ورشکسته میخواندند. » ؛
« شما اگر مارکسیست ـ لنینیست نبودید دیگر نمیتوانستید عضو
کنفدراسیون بشوید.».
٣ ــ آن استاد محترم دانشگاه آکسفورد درآن گفتگو کوشش نموده تا با
فحاشی به حزب توده به انحرافات فکری و بی عملی خود سرپوش بگذارد. حتی
درآن گفتگو و اظهارات بی مايه و بی ربط درباره کنفدراسيون،
با بميان آوردن نام حزب توده،
بدون اينکه به اين موضوع دقيقأ توجه داشته باشد، که هر فرد«نيروی
سومی»
که مُبلغ نفوذ سياست رئيس جمهور آمريکا در ايران بشود و نيروهای مخالف
نفوذ کاخ سفيد ايالات متحده آمريکا در ميهنمان ايران را
«نادان»
خطاب کند، نظرات آن شخص
«نيروی سومی»،
بهيچوجه بُرّائی گذاشته خود
را نخواهد داشت، آنهم بدين خاطر که چنان سياست و عملکردی، شبيه به
سياستی است که در بين ايرانيان مليگرا و استقلال طلب، به
«آمريکو فيل»
معروف است!
اما روشن نيست اين استاد محترم که خود را تاريخنگار نيز می داند، چرا و
بچه دليل بجای نقد و برشمردن اشتباهات ، کمبودها و نقائص سياست و
عملکرد کنفدراسيون، آنهم با توجه بشرائط سياسی ـ اجتماعی آن مقطع
تاريخی ــ امری که می توانست
آموزنده و مفيد باشد ــ ، متوسل به دروغ ، اتهام و وارونه جلوه دادن
واقعيات تاريخی شده است؟
آيا اين استاد محترم، تفاوتی بين واژه های
«نقد»
و
«تحريف»
قائل نيست و هر دوی آن واژه ها در فرهنگ سياسی وی، دارای معانی يکسان و
برابر هستند؟!
۴ ــ وی در آن گفتگو با همکاران کم اطلاع
«شهروند امروز» ،
بدون توجه به محتوی مصوبات و گزارش کنگره های کنفدراسيون، فدراسيونها،
بيانيه ها و اعلاميه های آن تشکيلات و کم بهادادن به فعاليتها و
روشنگری هائی که کنفدراسيون دردفاع از زندانيان سياسی و خواست اجرای
قانون اساسی و محترم شمردن حقوق ملت مستتر در قانون اساسی مشروطيت و
اعتراض به عملکرد های خلاف قانون و پايمال کردن حقوق ملت از سوی رژيم
شاه انجام داده بود، با بميان آوردن يک
«فانتوم»
(شبح ـ يک آدم فرضی) و بيان يکسری الفاظ بی ربط
و نسبت دادن آنها به کنفدراسيون، درجهت مخدوش نمودن تاريخچه
کنفدراسيون کوشش نموده و از آن طريق کمک به منفی جلوه دادن مبارزات و
فعاليت های افشاگرانه و روشنگريهای کنفدراسيون عليه رژيم سرکوبگرشاه و
متحدين آن نموده است!
اين استاد محترم در آن گفتگو با بيان جمله
«جوانهای ضد حزب توده که همه مارکسیست ـ لنینیست شده بودند مرا لیبرال
ورشکسته میخواندند.»،
که آنهم نتيجه گيری از
اظهارات و عملکرد يک
«فانتوم»
(شبح ـ يک آدم فرضی) است. وی با پيوند
دادن ادعاهای دروغين آن
«فانتوم»
به
« مارکسیست ـ لنینیست » و
کمک گرفتن از بازی معروف
«يه قل دوقل»
دوران کودکی، به اين نتيجه می رسد که
« شما اگر مارکسیست ـ لنینیست نبودید دیگر نمیتوانستید عضو کنفدراسیون
بشوید.»،
در نزد همکاران کم اطلاع و کم تجربه
«شهروند امروز»،
دست به
«لوده گری»
زده است، که در اثر سهل انگاری آن افراد، در جهت
«فريب»
افکار عمومی عمل کرده است.
متأسفانه اين استاد محترم در آن گفتگو روشن نکرده است
که در آن مقطع تاريخی مورد
بحث، از چه طريقی
«جوانهای ضد حزب توده که همه مارکسیست ـ لنینیست شده بودند»،
با نظرات و عقايد وی آشنا شده بودند؟ باتوجه باين واقعيت که:
ـــ آقای دکتر همايون
کاتوزيان، در آن گفتگو اظهار داشته است که
« از سال
۱۳۴۲
از کنفدراسیون بیرون آمدم» ــ
تاريخ برگزاری سومين کنگره
کنفدراسيون در لندن از تاريخ
١٠ تا ١٣ دی ١٣٤٢ / ٣١ دسامبر
١٩٦٣ تا ٣ ژانويه ١٩٦٤ بود ــ . وی از آنزمان ببعد هيچگونه رابطه و
تماسی با کنفدراسيون نداشته است،يعنی در جلسات سازمان شهری وابسته به
کنفدراسيون، کنگره ها، سمينارها، تظاهرات و آکسيونهای ضد رژيم شاه که
از سوی آن سازمان برگزار می
شده است، شرکت نمی کرده است؛
ـــ در مقطع تاريخی مورد
بحث، اينترنت و ماهواره هم وجود نداشته است؛
ـــ درخارج از کشورهم
هفته نامه هائی همچون کيهان چاپ لندن و نيمروز و... وجود نداشته است،
ـــ همچنين فاکس و تلفن
همراه نيز در آنزمان وجود نداشته است؛
ـــ مقالات گاهنامه
سوسياليسم، اُرگان«جامعه سوسياليست های ايرانی در اروپا» نيز بدون
امضاء چاپ می شده اند و کمتر کسی اطلاع داشت که چه کسی در آن مجله قلم
می زده است، وانگهی محتوی
آن مقالات بهيچوجه در دفاع از نظرات و انديشه ليبراليسم نبودند
ــ بعدأ درباره محتوی مقالات آن مجله اشاره خواهم کرد ــ ؛
ـــ «بی بی سی» هم
هنوز برنامه های خود را برای
«فريب
افکارعمومی ايرانيان»
گسترش نداده بود تا همچون امروز بخاطر اهداف شوم خود، عده ای از
ايرانيان را بعنوان کارشناس و متخصصين
امورسياسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی معرفی کند و در معروف کردن آن
عناصر مورد نظر بکوشد!
ـــ آقای دکتر همايون
کاتوزيان خود درهمين گفتگو با شهروند امروز، علت شرکت نکردن مرحوم
حميدعنايت در کنگره سوم کنفدراسيون که اواخرسال ١٣۴٢ ( ١٠ تا ١٣ دی
١٣٤٢ / ٣١ دسامبر ١٩٦٣ تا ٣ ژانويه ١٩٦٤) در لندن برگزار شد را، چنين
توجيه کرد که آن مرحوم در آن
زمان کارمند «بی بی سی» بود و صلاح نمی ديد در کنگره کنفدراسيون شرکت
کند.
با توجه به مسائلی که اشاره رفت، روشن نيست، اعضای کنفدراسيون،
«جوانهای ضد حزب توده که همه مارکسیست ـ لنینیست شده بودند»،
بچه نحوی امکان آشنائی با طرز تفکر آقای دکتر محمدعلی همايون کاتوزيان
را پيدا می کرده اند؟
حال چرا همکاران
«شهروند امروز»
از وی سئوال نکرده اند، کسی که بنابر اظهارات خود در هيچيک از کنگره
ها، سمينارها و آکسيونهای اعتراضی کنفدراسيون از سال ١٣۴٢ ببعد شرکت
نداشته است، در هيچ راديو و تلويزيونی در باره شخصيت سياسی، اجتماعی،
فرهنگی، نظرات و عقايد وی صحبتی در ميان نبوده است، از چه طريقی مابين
اعضاء و هواداران کنفدراسيون آنچنان معروف شده است
که آن افراد
بخاطر مبارزه با وی، او را
« لیبرال ورشکسته»
خطاب کرده اند؟!
آيا آقای دکتر کاتوزيان با بميدان آوردن آن
«فانتوم»
و سوء استفاده از کم اطلاعی همکاران«شهروند
امروز»،
سعی نکرده است بادروغ
برای خود يک
«شخصيت معروف»
در آن مقطع تاريخی دست وپاکند؟!
البته نمی دانم آن استاد محترم
و همکاران
«شهروند امروز»،
همچون من،
انسان های خود شيفته را،
«نارسيست»،
خطاب می کنند و يا معانی ديگری برای
تعريف خصوصيات چنان افرادی در نظر دارند.؟!
۵ ــ آقای دکتر کاتوزيان در آن گفتگو بغلط کنفدراسيون را
« یک سازمان ایدئولوژیک»
می نامد، بدون اينکه توضيح دهد که منظورش از
«ايدئولوژی»
چيست و با صادرکردن آن
«حکم غلط»
چه نتيجه ای می خواهد بگيرد؟
در رابطه با آن ادعا و حکم بی ربط و غلط وی، اين سئوال بايد مطرح شود
که آيا فقط
«مارکسيست ـ لنينيست»
ها طرفدار«
ايدئولوژی»
هستند و يا طرفداران
«فاشيسم»،
«ناسيوناليسم»، «ليبراليسم»، «کاپيتاليسم»، «سوسياليسم»، «کمونيسم»،
«مارکسيسم»، «اسلاميسم»
... نيز«ايدئولوژی»
دارند؟ که اگر چنين است و آنها نيز ايدئولوژی دارند؛
پس می بايستی اين
«استاد محترم »
در
«حکم»
خود درباره هويت
کنفدراسيون ــ صرفنظر از
اينکه آن حکم در آنباره صحيح و
يا غلط باشد ــ دقيقأ مشخص می
کرد که منظورش از
«ايدئولوژی»،
کدام ايدئولوژی است و استدلال
صدورآن«حکم»
را توضيح می داد!
٦ ــ برای من روشن نيست
که
چرا و بچه دليل آقای دکتر همايون کاتوزيان بعنوان يک استاد دانشگاه در
آن گفتگو باين موضوع توجه نکرده است و شايد اصولا اطلاع نداشته و
نميدانسته است که، علاوه بر احزاب و سازمانهای ايدئولوژيک، همچنين
سازمانها و تشکلات سياسی نيز
وجود دارند که صرفنظر از
وابستگی و طرفداری برخی ازاعضايشان به ايدئولوژی های متفاوت، دارای
هويت ايدئولوژيکی نيستند و آن نوع تشکلات نسبت به تمام ايدئولوژيها،
«موضعی بيطرفانه»
دارند.
تأسيس چنان سازمانهائی
نه بخاطر دامن زدن بمبارزات
طبقاتی، بلکه هدف از تأسيس آنها، دفاع از يکسری حقوق و خواست های سياسی
ـ اجتماعی ـ فرهنگی بوده و هست که آن مربوط به يک طبقه و قشر اجتماعی
نبوده، بلکه مسائل مشترک بسياری از افراد وابسته به طبقات و اقشار
مختلف سياسی ـ اجتماعی است.
اتخاذ تصميمات در آن نوع سازمانها و تشکلات سياسی نه برمبنای
ايدئولوژيک، بلکه بر پايۀ
مسائل ملی و ميهنی ، آنهم از طريق رأی گيری و محترم شمردن روابط
دمکراتيک اتخاذ می شود.
در آن نوع سازمانها، بخاطر همزيستی افراد طرفدار ايدئولوژيهای متفاوت و
متضاد، توافق می شود که سازمان نسبت به تمام ايدئولوژيها،
«موضعی بيطرفانه»
داشته باشد و تصميماتی که بنام آن سازمان و تشکل سياسی گرفته می
شود، برپايه مسائل و مواضع ملی و ميهنی باشد. چگونگی روابط و شيوه
عملکرد آن نوع سازمان، در اساسنامه و نظامنامه آن دقيقأ تعيين شده است.
کنفدراسيون محصلين و دانشجويان ايرانی از زمره چنان تشکيلات سياسی بود.
در آن زمانيکه برخی از اعضای کنفدراسيون به اصل بيطرفی نسبت به موضوع
«ايدئولوژی »توجه نکردند و
کوشش کردند تا ايدئولوژی مورد نظر خود را بر کنفدراسيون غالب کنند،
مابين اعضای کنفدراسيون اختلافات و مبارزات بالا گرفت، که دامن زدن بآن
اختلافات، انشعاب در کنفدراسيون را باخود بهمراه داشت. (٦)
ضروريست يادآور شود که انشعاب کنفدراسيون بعد از شانزدهمين کنگره
کنفدراسيون (دی ١٣۵٣ / ژانويه ١٩٧۵) ، بوقوع پيوست. از آن تاريخ ببعد
ما با تعدادی تشکلات روبرو بوديم که همگی خود را کنفدراسيون می
ناميدند.
٧ ــ آقای دکتر کاتوزيان
حتمأ می بايستی با اين اصل کلی آشنائی می داشت، بصرف اينکه افراد
طرفدار ايدئولوژی مشخص، عضو يک سازمان ملی و دمکراتيک می شوند، عضويت
چنان عناصری بتنهائی
نمی تواند دليلی باشد که آن سازمان را«
یک سازمان ایدئولوژیک»
ناميد؟
استاد محترم فراموش کرده است که عضويت در کنفدراسيون بصورت فردی بود و
ايرانيان می توانستند علاوه بر عضويت در کنفدراسيون، همچنين عضو احزاب
و سازمانهای سياسی ايرانی درخارج از کشور(سازمانهای ايدئولوژيک) باشند.
مگر درهمان کنگره لوزان (دومين کنگره کنفدراسيون) که خود آقای همايون
کاتوزيان که در آنزمان در انگليس تحصيل می کرد، با وجود اينکه عضو
جامعه سوسياليستهای ايرانی در اروپا بود، همچون آقايان حميد محامدی و
احتشام درخشان ...
بعنوان نمايندگان سازمان های دانشجوئی شهرهای محل اقامت خود در کنگره
لوزان شرکت نکرده بودند؟ و يا در همان کنگره لوزان، تعدادی از
نمايندگان کنگره از طرفداران حزب توده نبودند
که آنان نيز بعنوان نمايندگان سازمانهای دانشجوئی محل اقامت خود
و نه نماينده حزب توده، در
کنگره شرکت داشتند ؟
اصولا احزاب و سازمانهای سياسی ايرانی خارج از کشورعضو کنفدراسيون
نبودند. البته عده ای کناره گيری خود را
بنحوی بحساب کناره گيری
سازمان و حزب سياسی خود از کنفدزاسيون گذاشتند. اظهراتی که با بررسی
اسناد و مدارک کنفدراسيون غلط بودنش ثابت می شود.
٨ ــ اگر بنا باشد ادعای آقای
دکتر کاتوزيان را بخاطر
عضو بودن اعضای سازمانهای مارکسيست ـ لنينيست ،«
سازمان ایدئولوژیک»
بناميم، چرا و بچه دليل در آنزمانی که اعضای جامعه سوسياليست های
ايرانی در اروپا و حزب توده همچنين عضو آن بودند ــ و کسی خود را
«مارکسيست ـ لنينيست»
نمی ناميد ــ ، مثلا کنگره لوزان، که به کنگره وحدت هم معروف شد،
کنفدراسيون
«
یک سازمان ایدئولوژیک»
نبوده است؟ ولی پس از کناره گيری افرادی همچون آقايان همايون کاتوزيان،
هوشنگ وزيری، فرخ داداش پور ويا پرویز
مظفری...
به سازمان ايدئولوژيک تبديل می شود؟
٩ ــ در آن گفتگو
همانطور که قبلا اشاره رفت، آقای دکتر کاتوزيان با مطرح کردن عبارت
«ليبرال ورشکسته»
، آنهم بنام اظهارات يک
«فانتوم»
(شبح ـ يک آدم فرضی) و پيوند دادن آن
«فانتوم»
به کنفدراسيون، سعی کرده است برای خود هويت
« ليبرال»
سرهم کند، آنهم بدين خاطر که در مقطع کنونی
«ليبرال»
بودن
«مُد روز»
شده است
ــ و هرکس و ناکسی بدون اينکه
با ارزشها و ضد ارزشهای آن
نوع انديشه سياسی
آشنائی داشته باشد، خود را
«ليبرال»
می خواند. قابل تأمل است که حتی برخی از طرفداران کودتای ٢٨ مرداد
١٣٣٢، همان کودتائی که سازمان های جاسوسی اينتلجنت سرويس و سيا
در آن نقش محوری داشتند، خود را همچنين
«ليبرال»
می نامند!
١٠ ــ اما، آقای دکتر کاتوزيان حتی درباره
هويت سياسی خود و سابقه ليبرال شدن خود نيز واقعيت را بيان نکرده است.
وی در آن گفتگو سعی کرده است، با اظهارات دروغ و بی پايه، عليه
نيروهای چپ از جمله
«مارکسيست ـ لنينيست» ها ،جوّ
سازی کند.
و همچون برخی از سلطنت طلبان، يکی از ويژگيهای انديشه
«ليبرالی»
را در فحاشی و توهين به نيروهای چپ و وارونه جلوه دادن هويت نيروهای
مخالف و دگرانديش و از آن طريق کوشش در مغشوش جلوه دادن تاريخچه
مبارزاتی کنفدراسيون ارزيابی می کند. شيوه کاری که برازنده فردی که
ادعا دارد که دمکرات است و از نظام دمکراسی دفاع می کند، نيست!
دمکراتهای واقعی عليه
دگرانديشان جوّ سازی نمی کنند، بلکه با آنها به
رقابت نظری می پردازند. و
درباره آن بخش از نظراتی که غلط ارزيابی می کنند و قبول ندارند ، دست
بروشنگری می زنند و درباره مضرات آن نظرات و عقايد و برنامه سياسی آنها
توضيح می دهند و از آن طريق کمک به بالا بردن افکار عمومی می نمايند!
جالب اينکه آقای دکتر کاتوزيان در آن گفتگو همچنين کوچکترين اظهارنظری
درباره چگونگی برداشتشان از ليبراليسم نکرده اند؟ برای خواننده متن
گفتگو روشن نيست که آيا اين استاد محترم مابين«
ليبراليسم»
و
«نئوليبراليسم»،
تفاوتی قائل هستند، يا نه؟
آيا قبله گاهشان همچون
دوران دولت دکترعلی امينی، کاخ سفيد می باشد.متحدين و همکاران و
همنظرشان در بين ايرانيان سلطنت طلب و برخی از افراد باصطلاح «اصلاح
طلب» همسو با کاخ سفيد است ؛ و در همين رابطه است که بمخالفين دولت
دکتر علی امينی خصمانه حمله کرده و آنان را«نادان»
ناميده است؟ و یا اينکه قصد
دارد همچون مخالفين دولت دکتر علی امينی برای کسب حقوق ملت،
انتخابات آزاد و استقرار
حاکميت قانون و استقرار حاکميت ملت، مبارزه کند! که اگرچنين باشد، روشن
نيست پس چرا آن
نيروهائيکه حاضر نشده بودنداز دولت دکتر علی امينی پشتيبانی کنند را
«نادان»
خوانده است؟!
١١ ــ همانطور که اشاره
رفت آقای دکترکاتوزيان در آن گفتگو عليه نيروهای چپ و ايدئولوژی آن
نيروها، جوّ سازی کرده است، بدون اينکه کوچکترين توضيحی درباره هويت
سياسی گذشته خود در آن
مقطع تاريخی مورد بحث ارائه دهد، دگرانديشان چپ را مورد انتقاد قرار
داده است.در حاليکه اسناد و مدارک آن مقطع تاريخ ، بيانگر اين واقعيت
هستند که
«جامعه سوسياليستهای ايرانی در اروپا»
که آقای دکترمحمدعلی همايون کاتوزيان نيز يکی از فعالين آن سازمان بوده
است، سمت و سوی مبارزات و خواست هايش يکنواخت نبوده، بلکه تحت تأثير
فعل و انفعالات مبارزات نيروهای چپ جهانی ضد استالين قرار داشته است.
از جمله:
الف ـــ
آن «جامعه» مدعی بوده که
طرفدار«مارکسيسم»
است. و بر اين نظر بوده است که:
«جنبش سوسياليستی ايران می تواند و بايد اين دوران رکود را به
يک دوران گردآوری نيرو و يک دوران نفس تازه کردن بدل کند؛ و از آن برای
تعيين علمی مواضع ايدئولوژيک
خود به روشنی، تربيت کادرهای انقلابی، تبليغ هرچه وسيع تر، پی
ريزی يک حزب بزرگ مارکسيستی و کوشش در راه تشکيل و تقويت يک جبهه متحد
ملی ـ مرکب از تمامی عناصر و نيروها و سازمان های ملی و مترقی ــ سود
برد. بدون يک جنبش واقعی سوسياليستی در ايران نمی توان اميدی به پيشرفت
سريع نهضت داشت و اين واقعيت را همۀ مخالفان رژيم بايد بخوبی درک
کنند.»
(٧) (تکيه از منصور بيات زاده)
ب ـــ
آن «جامعه» همچون خليل ملکی ترجمه آثار مارکس و انگلس،
لئون
ترتسکی...
را در دستور فعاليتهای خود داشته است؛ اين تشکيلات سياسی جزو اولين
گروههای سياسی چپ ايرانی بوده که در آن مقطع تاريخی با ترجمه يکسری
آثار ترتسکيست های معروف جهان همچون ايزاک دويچر،
نظرات ترتسکی و اختلافات او با استالين را در بين ايرانيان تا حدودی
معرفی نموده و به آن
دامن زده است.
پ ــ خليل ملکی و آن
«جامعه»، روزی خود را همنظر و همسو با جنبش کمونيستی معروف به
«ارو کمونيست»
معرفی می کرده است؛
ت ـــ آن «جامعه» همچون
خليل ملکی، زمانی چين کمونيست ــ مادر
تمام «مارکسيست
ـ لنينيست»
های جهان ــ را جزو
«نيروی سوم»
مورد نظر خود فرض می کرد، و
مدت زمانی ازانقلاب چين طرفداری می نمود. «مجله سوسياليسم» ارگان جامعه
سوسياليست های ايرانی در اروپا،
«خوشوقت» بوده
است که مطالبی در باره انقلاب چين به نگارش درآورد و حتی ترجمۀ فارسی
مصاحبه تبليغاتی «چوئن لای»
نخست وزير جمهوری توده ای چين با هفته نامه «نوول ابسرواتور»
که در تاريخ ٢۵ مارس ١٩٦۵ در پاريس انتشار يافت را درگاهنامه
سوسياليسم در خرداد ماه ١٣۴۴ (ژوئن ١٩٦۵) انتشار داد. (٨)
ث ـــ
آن «جامعه»، روزی مبلغ انقلاب کوبا و فيدل کاسترو بود.از جمله
نوشته ارنست ماندل (ترتسکيست معروف بلژيکی) را تحت عنوان
«انقلاب کوبا به پيش می رود»
را به فارسی ترجمه و در سوسياليسم، ارگان آن «جامعه...»
چاپ نمود. (٩)
ج ـــ آن «جامعه»، روزی
طرفدار مبارزه مسلحانه و قهر آميز شده
و در نوشته ای تحت عنوان
«تحليلی از حوادث اخير ايران»
(١٠)
که آن تحليل دربرگيرنده شش درس بود، دربخش درس دوم آن تحليل که تحت
عنوان:
« قطع اميد توده ها از مبارزات مسالمت آميز و روی آور شدن آنها به
انواع مبارزات غير مسالمت آميز.»
تحرير شده بود، به توضيح اينکه چرا و بچه دليل بايد از مبارزات مسالمت
آميزفاصله گرفت، توضيحاتی داده بود.
بخاطر تبليغ شيوه مبارزه قهرآميز،
«قيام مسلحانه»
اثر چه گوارا را به فارسی ترجمه و منتشر نمود.
خليل ملکی طی نامه ای بتاريخ ٢٩
تير ١٣۴٧ / ٢٠ ژوئيه ١٩٦٨ که
در آن نامه خبر پايان يافتن ترجمه «انقلاب
ناتمام » تأليف ايزاک دويچر (ترتسکيست معروف ) را بدوستانش در
جامعه سوسياليست ها داده بود ــ کتابی که ساواک درآنزمان از انتشارآن
جلوگيری نمود ــ ؛ همچنين خطاب به دوستان جامعه سوسياليستهای ايرانی در
اروپا، که در آن زمان آقای دکتر هما کاتوزيان نيزيکی از فعالين و
کوشندگان آن بوده است، دراعتراض به مواضع جديدی که آن
«جامعه»
در تبليغ مبارزات چريکی اتخاذ کرده بود، می نويسد:
«دوست عزيز [ امير پيشداد ـ اضافه از سوی منصور بيات زاده]،
خبر رسيد که بسياری از دوستان دور و نزديک و دوستان جبهۀ ملی [سوم] از
انتشار رساله «قيام مسلّحانه» ترجمه از چه گوارا ناراحت شده و آن را به
باد مسخره گرفته اند، که از واقعيِات ايران بسيار بسيار دور و
ناآشناست. آقای [داريوش] فروهر توسط شما به آن دفتر که درحال تکوين است
توصيه می کند: کاری نکنيد که ما اينجا نتوانيم از شما دفاع کنيم.»
(١١)
ووو...
(من کپی برخی از مدارکی که در اين نوشته به آنها اشاره رفت ــ
«تحليلی از حوادث اخير ايران» ، «انقلاب کوبا به پيش می رود»
و
« مصاحبه
تبليغاتی "چوئن لای" نخست وزير جمهوری توده ای چين با هفته نامه "نوول
ابسرواتور"» ــ را
در شبکه اينترنتی قرار داده ام که در پانويس اين نوشته لينک آنها درج
شده است.)
١٢ ــ همانطور که
قبلابيان کرده ام، من هيچ اشکالی در اين امر نمی بينم که افراد نظرات و
عقايد خود را تغيير دهند، و چنين عملی را از حقوق دمکراتيک هر فردی
ازجمله آقای دکتر همايون کاتوزيان و
همفکرانش قلمداد می کنم.
انتقاد و اعتراض من به اين استاد محترم بهيچوجه بدين خاطر نيست، که چرا
وی در جوانی عضو
«جامعه سوسياليست های ايرانی در اروپا»
بوده است، سازمان سياسی که زمانی
خودرا طرفدار
«مارکسيسم»
می دانسته است و ترجمه آثار مارکس و انگلس، ترتسکی ... را در دستور
فعاليتهای خود داشته است؛ روزی
طرفدار
«اروکمونيست»
بوده، روزی به تبليغ انقلاب چين همت گمارده است، روزی بمعرفی انقلاب
کوبا پرداخته و يا قيام مسلحانه اثر
چه
گوارا را بفارسی ترجمه کرده و در آنباره دست به تبليغات زده است ...
بلکه من از چگونگی شيوه عمل وی که بر گذشته خود سرپوش
گذاشته ولی با توسل به دروغ و تحريف رويدادها و با بميدان آوردن
يک
«فانتوم» وحشی،
غير مسئولانه به جوّ سازی عليه دگرانديشان
و طرفداران
«مارکسيست ـ لنينيست»،
دامن زده و کنفدراسيون را يک سازمان ايدئولوژيک قلمداد نموده، بدون
اينکه کوچکترين انتقادی متوجه نظرات و عقايد خود در آن مقطع تاريخی
مورد بحث بنمايد.
اما استاد محترم ساکن انگليس در آن گفتگو با همکاران کم اطلاع
«شهروند امروز»،
مبهم و
گنگ گوئی و وقاحت و رذالت را به آن حد می رساند که نه تنها بر گذشته
خود سرپوش می گذارد و تاريخچه مبارزات و فعاليتهای کنفدراسيون را منفی
جلوه می دهد، حتی اظهار می دارد که:
«همانطور که پیشبینی میکردم در سالهای بعد، کنفدراسیون به
یک حزب تبدیل شد، اما آنچه من پیشبینی نمیکردم و رخ داد این بود که
کنفدراسیون به یک حزب ایدئولوژیک تبدیل شد».
١٣ ــ اينکه پس از
انشعاب در احزاب کمونيستی جهان و درآن رابطه انشعاب در حزب توده ايران
و شکل گرفتن جنبش مائوئيستی در بين ايرانيان و درآن رابطه تأسيس يکسری
احزاب و سازمان های طرفدار انديشه مائوتسه دون ـ که شديدأ در رقابت و
مخالفت با يکديگر عمل می کردند، گوشه هائی از تاريخ جنبش کمونيستی
وطنمان ايران است.
ولی عده ای از اعضاء و هواداران آن احزاب و سازمانهای مائوئيست
(مارکسيست ـ لنينيست) همچون برخی از اعضاء و طرفداران حزب توده و يا
بعضی از طرفداران و اعضای جامعه سوسياليستهای ايرانی در اروپا، عضو
کنفدراسيون بودند. همان کنفدراسيونی که بعضی از اعضاء و هواداران
«جامعه سوسياليست های ايرانی در اروپا»
و طرفداران حزب توده در تأسيسن آن سازمان در کنار طرفداران جبهه ملی
ايران نقش بسزائی داشتند.
ولی برای من روشن نيست که
«مارکسیست ـ لنینیست»
بودن آن افراد چه
ربطی به
«هويت» «کنفدراسيون»
داشت؟
چرا و بچه دليل
«مارکسیست ـ لنینیست»
بودن آن افراد را بايد بحساب
تغيير هويت کنفدراسيون گذاشت؟ کنفدراسيونی که خط مشی و برنامه های
سياسی اش در کنگره های کنفدراسيون، آنهم از طريق روابط دمکراتيک تعيين
می شد؟!
مگرعضويت افراد در کنفدراسيون بصورت فردی نبود؟
آنهم از طريق عضويت در سازمان
محلی ــ آن سازمان شهری که فرد مزبور محل اقامتش بود ــ؟
ضروريست يادآورشود که افرادی که طرفدار و يا عضو سازمانها و احزاب
طرفدار انديشه مائوتسه دون بودند، نيز همچون اعضاء و هواداران حزب توده
و
«جامعه سوسياليست های ايرانی در اروپا»
بصورت فردی، و نه بنام سازمان و يا حزبشان، عضو کنفدراسيون شده بودند و
همگی آنها اساسنامه و نظامنامه کنفدراسيون را قبول داشتند و در چارچوب
آن بنام کنفدراسيون عمل می کردند!
١۴ ــ برعکس بی عملی
آقای دکترهمايون کاتوزيان، بسياری از افراد
«مارکسیست ـ لنینیست»
که عضو کنفدراسيون بودند و در افشای ماهيت و عملکرد رژيم شاه صادقانه
در کنار اعضای ديگر کنفدراسيون که به ايدئولوژی
«مارکسیست ـ لنینیست»
باور نداشتند، عمل کردند. آن نيروها در مقابله و مبارزه با عملکردهای
سرکوبگرانه رژيم شاه، در آکسيونهای اعتراضی از قبيل اعتصاب غذا، مارش،
تظاهرات، اشغال کنسولگری و سفارتخانه های رژيم شاه که به لانه های
جاسوسی ساواک تبديل شده بودند شرکت می کردند و از آن طريق نقش مهمی در
افشای ماهيت سرکوبگررژيم فاسد شاه، ايفا کردند.
اما برای من روشن نيست که چرا
و بچه دليل آقای دکتر کاتوزيان مبارزه عليه
رژيم سرکوبگرشاه، و افشای عملکرد امپرياليسم آمريکا در وطنمان
ايران را سعی دارد تحت عنوان، کنفدراسيون تبديل به سازمان سياسی شده
بود، منفی
جلوه دهد
و اصولا چرا و بچه دليل در تظاهراتيکه کنفدراسيون همزمان با کنگره سوم
در لندن ( ١٠ تا ١٣ دی ١٣٤٢ / ٣١ دسامبر ١٩٦٣ تا ٣ ژانويه ١٩٦٤) عليه
رژيم شاه و در دفاع از مبارزات وخواست های آزاديخواهان ايران برگزار
کرد شرکت ننمود و در گفتگو با همکاران
«شهروند امروز»
بخود اين افتخار را داده است که کنفدراسيون
چون سياسی عمل کرده است، نمی خواسته است با آن سازمان همکاری داشته
باشد.
١۵ ــ اگر احزاب و
سازمانهای سياسی برای عضو گيری شرايطی قائل می شدند، از جمله قبول
ايدئولوژی و برنامه های سياسی و اهداف آن سازمانها و احزاب ، و احتمالا
شرکت در حوزه های آزمايشی و
تعليماتی که بصورت مخفی برگزار می شدند، اما آن شرايط را بهيچوجه نمی
توان و نبايد جزو شرايط عضو گيری کنفدراسيون محسوب نمود. شرايط چگونگی
عضويت در کنفدراسيون و
«هدف » مبارزات و فعاليتهای آن سازمان را
«اساسنامه کنفدراسيون »
دقيقأ تعيين کرده بود که هر دانشجوی ايرانی با ثبت نام و
قبول هدف کنفدراسيون می توانست بسادگی بعضويت آن سازمان درآيد و حتی
بدون ثبت نام در تمام جلسات آن سازمان که بطور علنی در سازمانهای محلی
بطور هفتگی برگزار می شد شرکت نمايد.و اين ادعا که :
« شما اگر مارکسیست ـ لنینیست نبودید دیگر نمیتوانستید عضو کنفدراسیون
بشوید.».
در واقع اظهاراتی سرتاپا دروغ می باشد که درحقيقت بيانگر شعور سياسی ـ
اجتماعی و دغلکاری اين استاد
محترم در تحريف
تاريخ مبارزات و فعاليتهای
ايرانيان مخالف رژيم محمدرضاشاه پهلوی می باشد.
من دراينجا بخش مربوط به«
شرايط عضويت»
و
«هدف»
کنفدراسيون را از اساسنامه آن
سازمان نقل می کنم، تا دقيقأ روشن گردد که اظهارات آن استاد محترم
چقدر بی ربط و در واقع دروغ
محض است و روشن نيست که وی با چنان گفتارهجوی چه خواست و هدفی را دنبال
می کند!
« در بخش اول ـ اساسنامه کنفدراسيون محصلين و دانشجويان
ايرانی می خوانيم:
ب ــ هدف ـ همآهنگ کردن کليه دانشجويان و محصلين ايرانی در خارجه و
ايران. انجمن ها و سازمان ها و اتحاديه های متحده بمنظور ايجاد و حفظ
استواری روح همکاری بين ايشان برای کسب حقوق و دفاع از منافع صنفی وملی
ايشان در خارجه و ايران. شرکت در سرنوشت و همگامی در مبارزات ملت
ايران و فعاليت در راه برقراری آزاديهای مطرح در قانون اساسی و همکاری
با سازمانهای دانشجوئی و کوشش در راه ايجاد و امکانات مساوی برای رشد
همگونه استعداد ها و چاره جوئی در باره مسائلی که بر قشر دانشجو و
تحصيل کرده ما طبق منافع کشوری و موازين نوع دوستانه ما مطرح است
تا از اين راه جامعه ايرانی طبق منافع ملی و ميهنی ارتقاء يابد.
ج ــ کنفدراسيون تشکيل ميشود از:
١ ـ فدراسيونهايی که در ايران يا در خارجه تشکيل شده باشند.
٢ ـ
اتحاديه های واحد محصلين و دانشجويان در يک کشور خارجی يا در ايران.
٣ ـ
سازمانهائی که هنوز دارای فدراسيون نيستند.
بند اول ـ شرايط عضويت:
١ ـ پذيرفتن اساسنامه ی کنفدراسيون.
٢ ـ همکاری در راه اجرای هدف کنفدراسيون.
٣ ـ پرداخت حق عضويتی که توسط کنگره تعيين ميشود.
تبصره ـ کليه واحدهای کنفدراسيون حداقل ده درصد از درآمد خود يا مبلغی
که توسط کنگره تعيين شده و به نسبت امکانات مالی واحدهاست به صندوق
کنفدراسيون پرداخت ميکنند.
بند دوم ـ حقوق عضويت:
1 ـ شرکت در کنگره و انتخاب کردن و انتخاب شدن در تشکيلات اداری
کنفدراسيون.
2 ـ ارجاع قطعنامه ها، پيشنهادات و اعلاميه ها به کنگره، شورای عالی و
هيأت دبيران.
3 ـ درخواست کمک از فدراسيون يا واحدهای آن.
4 ـ خروج از کنفدراسيون».
متن کامل اساسنامه کنفدراسيون در شبکه اينترنتی قرار دارد و با مراجعه
به «لينک» مربوطه می توان به آن دست يافت.
(١٢)
١٦ ــ اين واقعيتی است
انکارناپذير که در نشست هايدلبرک (فروردين ١٣٣٩ / آوريل ١٩٦٠)،
کنفدراسيون بعنوان يک
«سازمان صنفی»
تشکيل شد. در مرامنامه آن سازمان می خوانيم:
« هم آهنگ کردن تمام دانشجويان و محصلين ايرانی در اروپا و
انجمن ها، سازمانها و اتحاديه های محلی ايشان بصورت يک کنفدراسيون
بمنظور ايجاد و حفظ و استواری روح همکاری بين ايشان در فرنگ و
آگاهانيدن بيشتر آنها به حقوق و وظايف صنفی خويش و تدارک وسائط
تشکيلاتی بمنظور ارتباط با همه محصلين ايرانی و مطالعه در شرايط کار و
چاره جوئی درباره مسائلی که بر قشر دانشجو و تحصيل کرده طبق منافع
ميهنی ما مطرح است.»
(١٣)
١٧ ــ استاد محترم دانشگاه
آکسفورد، فراموش کرده است که وضع سرکوب و خفقان حاکم بر دانشگاه های
وطنمان، جوّ سياسی در ايران و خارج از کشور را شديدأ راديکاليزه کرده
بود، درچنان وضعيتی بود که کمتر کسی صحبت از فعاليت های
«صنفی»
می نمود.
برای آشناشدن بوضع خفقان آن زمان و عللی که سبب شدند تا کنفدراسيون
جهانی در
«مرامنامه»
ای که در کنگره هايدلبرگ تنظيم و تصويب شده بود، تجديد نظر نمايد و
دفاع از مسائل ملی و ميهنی را نيز جزو وظائف کنفدراسيون قرار دهد،
اسناد و مدارک و رويدادهای آن زمان را بکمک می گيرم.
ـــــ
خليل ملکی طی نامۀ سرگشاده
خطاب به اولياء امور( اول اسفند ١٣٣٩ ) به چگونگی عملکرد رژيم شاه با
دانشجويان دانشگاه تهران اشاره کرده و پرده از قانون شکنيهای هيئت
حاکمه بر می دارد. وی در آن نامه می نويسد:
«...ديشب يک دانشجوی پزشکی [هوشنگ سياح پور] در حالی که سرش را
تراشيده و شلاقش زده بودند پيش من آمد و شرحی از اوضاع زندانيان سياسی
دانشگاه و غيرآن داد که من در نتيجه مصمم به انتشار اين نامۀ سرگشاده
شدم. ...
من شما را متهم می کنم به اين که:
ــ مقدس ترين حق ملت ايران يعنی حق انتخاب کردن و انتخاب شدن
را دزديده ايد،
متهم می کنم به اين که:
ــ
ذخاير و اموال عمومی ايرانيان را در معرض
غارتگری قرار داده ايد،
متهم می کنم به اين که:
ــ
در يکی از حساس ترين دقايق تاريخ ايران، با
سرنوشت ملت و نسل جوان ــ يعنی با اميد آيندۀ ايران ــ بازی می کنيد.
(تاکيد بر کلمات از خليل ملکی است.)
من اين اتهمات را وارد می کنم تا عوض زندان و شکنجۀ جسمانی، يا
علاوه برآن، مرا به دادگاهی دعوت کنيد که سری نباشد. من از ملت ايران
تقاضای اسناد و مدارک می کنم و اطمينان دارم که دادگاه و دادرسان شما
در زير بار اسناد . مدارک و ادعانامۀ ملت ايران خفه خواهند شد.
قيام و اقدام دانشگاه ها و دانشکده های تهران و شهرستان ها
هنوز پيش درآمد آن انفجاری است که [ما] بارها آن را پيش بينی کرده ايم.
شما تصور می کرديد با ريختن خون سه دانشجوی دانشکدۀ فنی، اميد و ايمان
را از همه سلب کرده ايد. امروز هم با سر تراشيدن و شلاق زدن شروع کرده
ايد تا بعدها بخواهيد صحنۀ دانشکدۀ فنی [ يعنی تيراندازی و کشت و کشتار
دانشجويان] را تجديد کنيد. اما آنچه تاريخ معاصر کشورهای همسايه نشان
می دهد اينست که فرمان تيراندازی به طرف دانشجويان هدف گيری را در حدود
يک صدوهشتاد درجه تغيير می دهد. اين درس تاريخ است و آنچه که در اين
روزها ديديم و ديديد، مقدمه ای بيش نيست، زيرا: کاين هنوز از نتايج
سحراست.»
خليل ملکی بخاطرنگارش اين نامه سرگشاده بازداشت می شود. (١۴)
ـــــ
در سال
١٣۴٠
اعتصابات عمومی بر محور خواست های صنفی گسترش پيدامی کند. معلمين تهران
در ١٢ ارديبهشت ١٣۴٠ بخاطر خواست اضافه حقوق ... در ميدان بهارستان
تهران تجمع می کنند، اما تجمع مسالمت آميزآنان با شليک گلوله سرگرد
ناصر شهرستانی رئيس کلانتری ٢ بهارستان بهم می خورد و
«دکترابوالحسن خانعلی»
دبير دبيرستان جامی به قتل می رسد.
ـــــ
اوج گيری مبارزات دانشجويان درميهنمان ايران
در سال های ١٣٣٩ و ١٣۴٠ و
سرکوب جنبش دانشجوئی و دانش آموزی در اول بهمن ماه ١٣۴٠ که دانش آموزی
بنام
«مهدی کلهر»
به قتل می رسد و مأمورين ساواک، سربازان و کماندوهای ارتش شاهنشاهی،
بسياری از فعالين و کوشندگان دانشجوئی دانشگاه تهران را مجروح و
برای چندمين بار در آن دوسال بازداشت
می کنند، حتی در رابطه با فاجعه اول بهمن ماه ١٣۴٠ همچنين
بسياری از کوشندگان و رهبران جبهه ملی ايران بازداشت می شوند.
در رابطه با فاجعه اول بهمن ماه ١٣۴٠ ، حزب ايران، يکی از احزاب تشکيل
دهنده جبهه ملی ايران برهبری الهيارصالح، در مراسمی که آن حزب در
تابستان ١٣۴١ در باغ صالح واقع در شميران ـ قاسم آباد، برگزارمی کند؛
لوحی در قاب خاتم با خطی خوش مابين دانشجويان و دانش آموزان و کارمندان
آزادشده از زندان عضو حزب ايران توزيع می کند.
در متن آن «لوح» می خوانيم:
« هم مسلک عزيز آقای ...
در فاجعۀ اول بهمن ماه ١٣۴٠ زنجير استبداد بيش از پيش بردست و
پای آزادی پيچيد و بار ديگر صداقت، رادمردی و فداکاری آن هم مسلک شجاع
را به زندان افکند.
کميتۀ مرکزی حزب ايران فداکاريهای صادقانۀ و ازخود گذشتگيهای
مکرر آن هم مسلک عزيز را که هميشه بدون هيچگونه تظاهری در راه وطن، در
زير پرچم حزب ايران مبارزه کرده است مورد تقدير قرار می دهد و انتظار
دارد که اين تقدير را نمونه ای از قدردانی ملت در زنجير ايران تلقی
نمائيد.
جاويد باد ايران
دبيرکل حزب ايران
الهيار صالح»
(١۵)
١٨ ــ در اولين کنگره
کنفدراسيون جهانی (سومين کنگره کنفدراسيون اروپائی) در پاريس (دی ١٣۴١
/ ژانويه ١٩٦٢) درباره يکسری مسائل و مواضع مابين طرفداران جبهه ملی و
طرفداران حزب توده اختلافاتی بوجود می آيد، که سرانجام سبب می شود که
بخش بزرگی از طرفداران حزب توده و دکتر حميد عنايت ( يکی از فعالين
جامعه سوسياليستهای ايرانی در اروپا ـ عضو هيئت دبيران کنفدراسيون
اروپائی ) سالن کنگره را بعنوان اعتراض ترک کنند. (١٦)
اکثريت طرفداران «جامعه سوسياليستهای ايرانی در اروپا»
بهمراه طرفداران جبهه ملی و ديگر اعضای کنفدراسيون
که صحنه کنگره را ترک نکرده بودند و بکار کنگره ادامه دادند، در
رابطه با راديکاليزه شدن وضع سياسی حاکم بر وطنمان ايران، تصويب می
کنند که:
«اقرارکنيم که دراين مرحله از مبارزات ملی نقش دانشجويان و
جوانان روشن بين و رشيد ايرانی نقش حساسی است که پيروزی کوشش ها و
تلاشهای يک ملت درگرو پيروزی آن است. همزمان با دلاوری و رشادت کم نظير
دانشجويان دانشگاههای ايران که با درک کامل مسئوليت و وقوف همه جانبه
بشرائط کنونی مبارزه ملی همراه است، هزار دانشجوی ايرانی که در سراسر
اروپا و آمريکا پراکنده اند دست اندر کار نبرد دليرانه و کوشش خستگی
ناپذيری و برای حمايت از مبارزات هموطنانشان هستند و فريادهائی را که
بدست عوامل جور و ظلمت در داخل مرزهای ايران در حلقوم مجاهدان راه
آزادی شکسته می شود با صدای رسای هزارها هزار جوان ميهن پرست ايرانی در
اقطار گيتی بلند آوازه می گردد و غير از آن صنف دانشجو، بمنظور تقويت و
تحکيم همبستگی بيشتر از اين دانشجويان از کار و مجاهدت در زمينه های
صنفی غافل نمانده اند و کنگره کنفدراسيون دانشجويان ايرانی در اروپا و
آمريکا محصول و نتيجه اين کوشش است. اول ژانويه ١٩٦٢ برای همه
دانشجويان ايرانی ميتواند
روز بزرگ و نسيان نا پذير باشد...»
(١٧)
١٩ ـ و
کنگره های بعدی کنفدراسيون جهانی، ازجمله
کنگره لوزان (ديماه
١٣۴١ / ژانويه ١٩٦٣)
، تصويب می کند که موضعگيری در رابطه با
«مسائل ملی و ميهنی»
همچنين از وظايف کنفدراسيون محسوب می شود.
«قطعنامه دومين کنگره کنفدراسيون محصلين و دانشجويان ايرانی
بتاريخ ۴ ژانويه
١٩٦٣
برابر ١۴ دی
١٣۴١
منعقده در لوزان»:
« باشرکت روز افزون قشر آگاه دانشجو در کار و پيکار ملت ايران
براه آزادی و بهروزی، امروز ديگر مقام و مسئوليت اجتماعی سازمانهای
دانشجوئی حق و بلکه لزوم دخالت آنها در تعيين سرنوشت مردم ما مورد
انکار و ترديد هيچکس نيست.
چنين مقام و مسئوليتی ايجاب ميکند که سازمانهای متشکل ما و از
آنجمله کنفدراسيون محصلين و دانشجويان ايرانی، با ژرف بينی و پيش
انديشی در خور جوانان ميهن پرست به دگرگونيها و رويداد های ميهن ما و
روزگار ما بنگرند و بسهم خود راه و روال جنبش آزاديخواهانه ملت ما را
روشن کنند. بگمان ما روش يابی ما در مسائل ملی و جهانی بايد بر دواصل
خطير مبتنی باشد. نخستين اصل آن است که جنبش ملت ايران را پديده ای
اصيل و قائم بر ذات خويش برشماريم و گمانی بدل راه ندهيم که رستگاری
فرجامين مردم ما جز بکوشش و تلاش خودما تحقق پذير نتواند بود. دوم آنکه
به پيوند معنوی ميان اين جنبش و ديگر نهضت های رهائی بخش عصرخود اذعان
آوريم و وجود اين پيوند را خود حجتی بر درستی آن اصل زمان ناپذير تاريخ
انسانی بدانيم که در سير همگانی جوامع روی زمين بسوی سرمنزل آزادی و
سرافرازی هيچ جماعتی نمی تواند تا مدتی نامعين فرومانده و دربند باقی
بماند و هيچ نظامی قادر نيست برای ابد پايه های خويش را برستمگری و
بهره کشی و نامردمی بنيادگذارد....».
(١٨)
٢٠ ــ
فراموش نکنيم که آقای دکترکاتوزيان در آن گفتگو با
«شهروند امروز» اظهار کرده بود
که در کنگره لوزان، « قطعنامهای در دفاع از
مبارزه با بیسوادی در کوبا» را وی تنظيم و تحرير کرده
است که نمايندگان کنگره نيز آنرا تصويب نموده اند. متن قطعنامه مورد
نظر آقای دکتر کاتوزيان در مصوبات کنگره لوزان بنام
«پيام دومين کنگره کنفدراسيون دانشجويان و
محصلين ايرانی به فدراسيون دانشجويان دانشگاه
F.E.U
کوبا بمناسبت چهارمين سالگرد انقلاب کوبا ـ لوزان سوم ژانويه ١٩٦٣
»
درج شده است.
برای اينکه روشن شود که استاد محترم دانشگاه آکسفورد حتی در اينمورد هم
تمام حقايق را بيان نکرده است. من بخشهائی از آن قطعنامه مورد نظر را
در اين نوشته نقل می کنم و متن کامل آنرا نيزدر پخش پانويس همين نوشته
ذکر خواهم کرد.در آن قطعنامه علاوه بر «در
دفاع از مبارزه با بی سوادی در کوبا» ، همچنين، بدرستی
به مبارزه عليه
«بهره کشان و غارتگران بين المللی» و
پشتيبانی از
«اصل
حق حاکميت ملتها بر سرنوشت خويش»
و «در راه مبارزه ميهنی خود برای آزادی،
بياری شما و همه نيروهای مترقی نيازمنديم.
»
اشاره رفته است، مطالبی که
بهيچوجه نمی توان طرح و تصويب آنها را درچارچوب يک
«سازمان صنفی» تصور نمود.
در آن پيام می خوانيم:
« دوستان دانشجو!
دوستان ايرانی شما، درودهای آتشين خود را بشما ميفرستند و
دستهای شما راصميمانه ميفشارند و چهارمين سالگرد پيروزی انقلاب شکوهمند
شما را تبريک ميگويند. ملت کوبا در سالهای اخير نشان داده است که شرافت
و جلال بشری، هرچند دريکی از لحظات تاريخ مورد تاخت و تاز ترک
تازان و ستمگران واقع شود، از انسانهای آزاده و نيک نهاد قابل
انتزاع و تجريد نيست.
پيدايش انقلاب آزادی بخش کشورشما عليه بهره کشان و غارتگران
بين المللی از يکسو و دشمنان بيگانه پرست داخلی از سوی ديگر که علی رغم
برخوردهای سياست های بين المللی و تنها با پشتيبانی نيروهای پيشرو و
مبارز کوبائی کمال يافت، يک بار ديگر اصل حق حاکميت ملتها را بر سرنوشت
خويش بر کرسی حقانيت و اثبات نشاند. تاريخ به انقلاب پيروزمند و ملت
قهرمان کوبا حق داد و ثابت کرد که نيروهای آزاده بی زوال و قدرتهای
اهريمنی، فرجام پذيرند....
ما دانشجويان ايرانی که هم اکنون از چهارگوشه جهان در اين شهر
گرد آمده ايم تا در مبارزات پيگير ملت ايران عليه غارتگری و ستم سهمی
ناچيز و افتخاری بزرگ داشته باشيم يک بار ديگر پيمان ناگسستنی خود را
باشما دانشجويان مبارز و ملت قهرمان کوبا تجديد میکنيم
و
در راه مبارزه ميهنی خود برای آزادی، بياری شما و همه نيروهای مترقی
نيازمنديم. باشد که با همکاری و برادری گام بزرگ و مؤثری در شکست
بندگران برداريم.
چنين باد.»
(تکيه از منصور بيات زاده)
(١٩)
٢١ ــ مبارزات آزاديبخش
کشورهای دربند در آفريقا، آسيا و آمريکای لاتين تأثيرات بسزائی بر
کوشنگان و فعالين سياسی از جمله اعضای کنفدراسيون باخود بهمراه داشت،
بطوريکه در آنزمان عده ای از اعضاء کنفدراسيون از
«انقلابی»
بودن قشر دانشجو صحبت می کردند ــ البته چنان نظراتی مورد تائيد
کنفدراسيون قرار نگرفت ــ. در آنزمان همچنين عده ای از طرفداران
«جامعه سوسياليستهای ايرانی در اروپا»
که قصد داشتند بعد از اتمام تحصيلات خود به ايران برگردند بخاطر اينکه
تحت پيگرد ساواک قرار نگيرند
و «ساواک» برای آنها مشکلات بوجود
نياورد و همچنين فردی که قصد داشت از وزارت فرهنگ رژيم شاه يک برنامه
تحقيقاتی بگيرد ـ روشن بود که يکی از شروط رژيم شاه برای توافق با چنان
خواستی، فقط زمانی امکان پذيرمی بود که
آن افراد و يا آن فرد در
منظرعمومی عليه رژيم شاه عملی انجام ندهد ـ. در چنان وضعيتی بود که عده
ای برای توجيه کناره گيری خود از فعاليتهای افشاگرانه کنفدراسيون ،
موضوع اعتراض به «سياسی شدن کنفدراسيون» را مطرح کردند . در آن
رابطه
چند نفر
از هواداران و اعضای
«جامعه سوسياليستهای ايرانی در اروپا»
نيز عضويت خود را در کنفدراسيون تمديد ننمودند، در حاليکه بعد از کناره
گيری آقای دکتر همايون کاتوزيان از کنفدراسيون، تعدادی
از کوشندگان جامعه سوسياليست
های ايرانی در اروپا، ازجمله
آقای
فریدون دژدار
به فعاليتهای خود در در واحد های شهری گراتس و وين
فدراسيون اطريش ــ وابسته
به کنفدراسيون جهانی ــ همچنان
ادامه دادند.
من در
بندهای
١٧ تا ٢٠ همين نوشته عللی که
سبب شدند تا کنفدراسيون که با شروع فعاليت خود، فقط فعاليتهای صنفی را
در دستور فعاليتهای خود داشت، بخاطر مبارزه و اعتراض به سرکوب و اعمال
غير قانونی رژيم وابسته شاه، همچنين دفاع از مسائل ملی و ميهنی را با
تصويب نمايندگان کنگره های اول و دوم کنفدراسيون جهانی در پاريس و
لوزان بوظائف خود اضافه نمايد. در چگونگی آن روند، عده ای از اعضاء و
هواداران
«جامعه سوسياليستهای ايرانی در اروپا»،
«جبهه
ملی ايران»
و
«حزب توده ايران»
که در آنزمان از کوشندگان
کنفدراسيون بودند، نقش تعيين کننده ای
داشتند.
روشن نيست يک استاد دانشگاه ، فردی که در گفتگو ی مورد بحث ادعا داشته
که
« من در سال
۱۳۳۹
سیاسی نشدم بلکه قبل از آن هم از
۹
تا
۱۰
سالگی سیاسی بودم »
وبخاطر علاقه ای که به مسايل سياست داشته است، درسال ١٣٣٩ برای آشنا
شدن با نظرات سياستمداران معروف ملی و دمکرات ايران وکسب اطلاعات به
منازل آنها می رفته است، يکمرتبه در سن ٢٢ سالگی، خود را از مبارزات
سياسی علنی ،
آنهم آن بخش از مبارزاتیکه هدفش افشای عملکرد های سرکوبگرانه و غير
قانونی رژيم شاه بود بکنار می کشد، آنهم با چنين ادعای بی ربطی
که گويا کنفدراسيون بنام يک
«سازمان صنفی» عمل نمی کرد!
٢٢ ــ حتمأ آقای دکتر
کاتوزيان فراموش کرده است که در کنگره لوزان، از سوی
همان هيأت نمايندگی فدراسيون
انگليس، که وی يکی از نمايندگان آن بوده است، پيشنهادی در تقدير از
فعاليتهای هيأت دبيران کنفدراسيون تقديم کنگره میشود. در آن تقديرنامه،
تنها به کوشش در جهت برآورده کردن خواستهای
«صنفی» اشاره
نشده ، همچنين از خواستهای
«ملی»
در رابطه با
« افشاء ماهيت کثيف رژيم ديکتاتور ايران »
نيزنام برده شده است.
در مصوبات کنگره لوزان در آنباره می خوانيم:
« از طرف هيأت نمايندگی انگلستان پيشنهادی محتوی يک تقدير نامه
از هيأت دبيران کنفدراسيون رسيد. تقديرنامه مزبور که کوششهای هيأت
دبيران را در راه برآورده کردن خواستهای ملی
و صنفی دانشجويان می ستود و
از بُرندگی و پيگری هيأت در افشاء ماهيت کثيف رژيم
ديکتاتور ايران تمجيد ميکرد باتفاق آراء بتصويب
کنگره رسيد....»
(٢٠) (تکيه از منصور بيات
زاده)
بخش سوم نقد
اظهارات و ادعاهای آقای دکترمحمدعلی همايون کاتوزيان را با تفسير و نقد
بخش ديگری از گفتار وی پايان می دهم.
آن
استاد محترم مقيم انگليس، در ادامه گفتار خود در باره کنفدراسيون
همچنين اظهارمی دارد:
«...
بچههای جبهه
ملی در کنفدراسیون هم مارکسیست ـ لنینیست شده بودند. مائویست که ظهور
کرد جبهه ملیها کشف کردند که میشود عاشق مصدق و مخالف حزب توده بود و
با این حال تعلقات مارکسیستی هم داشت.
٢٣ ــ محتوی اين بخش از
گفتار آقای دکتر کاتوزيان، همچنين بيانگر اين واقعيت تلخ است که گويا
اين استاد محترم برپايه يک
برنامه ازقبل تعيين شده، تصميم داشته است تا درباره تاريخچه مبارزات و
فعاليتهای جبهه ملی و کنفدراسيون، يکسری اظهارات غلط
و دروغ را بيان دارد. در همين رابطه است که بيان می دارد:
«بچههای جبهه ملی در کنفدراسیون هم مارکسیست ـ لنینیست شده بودند»،
صرفنظر از درست و يا غلط بودن آن ادعا، برای من روشن نيست که
«مارکسیست ـ لنینیست»
شدن
«بچههای جبهه ملی»، اولا
چه گناه کبيره ای را مرتکب
شده است؟ وانگهی
«مارکسيست ـ لنينيست»
شدن آنها اصولا چه ربطی به
« کنفدراسیون»
داشته است.؟
اما اين استاد محترم فراموش کرده است، که خود در مقدمه خاطرات
سياسی خليل ملکی نوشته است که خليل ملکی به سران جبهه ملی
پيشنهاد تشکيل
«جامعه سوسياليست های ايران»
را داد، که پيشنهاد او مورد قبول آنها قرار نگرفت.
(٢١)
و در آن رابطه، خليل ملکی در
نامه مورخ بيست و دوم دسامبر ١٩٦٣ خطاب به دکتر امير پيشداد درباره
هويت سياسی
«جوانان جبهه ملی»
می نويسد:
« ١ ـ در مورد " جبهۀ ملّی [ دوّم ]" : از لحاظ واقعيّت، صرف
نظر از رهبران درجه اول معدود و رهبران و يا کادردرجه دوّم، افراد جبهۀ
ملّی ــ بخصوص جوان ها ــ همه دارای تمايلات سوسياليستی هستند.
٢ ـ روشنفکران، به نظرمن، درکشورهای درحال رشد (جهان سوّم)
دارای اهميّت زياد هستند. دراعلاميه ها بايد به اين نکته توجه بيشتر
کرد که جلب زحمتکشان به کمک آنها امکان پذيرست.
٣ ـ ما، درايران، وقتی صحبت از دولت ملّی می کرديم، منظورمان
دولت بورژوازی نبود، بلکه منظورمان خواهی نخواهی همين آقايان سران جبهۀ
ملّی بود. ناچار اين فرض را می کرديم که برنامۀ حکومت آنها بايد مشابه
برنامۀ ما سوسياليست ها باشد. يک سال پس از ٢٨ مرداد، من پيشنهاد تشکيل
جامعۀ سوسياليست ها را به آنها دادم و آنها با برنامه جامعۀ سوسياليست
ها مخالف نبودند، فقط رقابت و تنگ نظری بعضی از آنها مانع تشکيل جامعه
به معنايی که ما می خواستيم شد. وقتی ما اوّلين بيانيّه جامعه را بيرون
داديم(٢٢)،
دکتر سنجابی به من گفت: ماهم با مختصر تغييراتی بايد همين را قبول
کنيم. [ اگر] عملا نمی کردند، کار ديگری بود. منظور اين است [که]
سوسياليست های ايران، پس از ٢٨ مرداد، منظورشان از حکومت ملّی همان
حکومت مُلهم از سوسياليسم منطبق با شرايط مشخص (کونکِرت»
اي(٢٣)ران
بود. بالاخره ما در ايران تشکيل حکومت ملّی
را به معنايی تلقی می کرديم که
ار شرايط حاضر ايران رسالتِ اصيل سوسياليست
هاست.»
(٢۴)
با توجه به مطالبی که از نامه خليل ملکی نقل شد، روشن می گردد که استاد
محترم دانشگاه آکسفورد با الفاظ
«ظهور مائوئيسم»،
به يک پلميک بسيار ارزان دست زده است، تا از آن ط ريق بتواند مدعی گردد
که:
«برادران شاکری (خسرو و علی)، دکتر علی راسخ و حسن لباسچی که
برادرزاده قاسم لباسچی بود. از جبهه ملی به مائویسم رسیده بودند.»!!
آقای کاتوزيان بعنوان استاد دانشگاه آکسفورد، حتمأ بايد با اين اصل کلی
آشنائی داشته باشد که برخی از رويدادها و اتفاقات در جهان، می توانند
با خود تأثيرات مثبت و يا
منفی در سراسر دنيا بهمراه داشته باشند. انقلاب چين، يکی ازآن اتفاقات
بزرگ جهانی بود.
با توجه به اين اصل کلی که اشاره رفت، بايد قبول کنيم که انقلاب چين
برروی بسياری از ايرانيان صرفنظر از اينکه عضو کدام سازمان سياسی بودند
و از چه بينشی طرفداری می کردند، تأثيرات مثبت و يا منفی با خود بهمراه
داشته است. آن تأثيرات حتی سبب شد تا عده ای از کوشندگان جبهه ملی
ايران در اروپا و ايالات متحده آمريکا از صفوف سازمانهای جبهه ملی جدا
شوند و بصفوف سازمانهای مائوئيستی بپيوندند و يا خود در همراهی و
همکاری با عناصر ديگری، سازمان جديدی با هويت مائوئيستی تشکيل دهند.
اما
«برادران شاکری (خسرو و علی)، دکتر علی راسخ و حسن لباسچی»
جزو آن افرادی که تشکيلات جبهه ملی را ترک کردند و يا طرفدار خواست
تبديل جبهه ملی به يک تشکيلات مائوئيستی شده باشند،نبودند. با توجه
باين واقعيت که آقای دکترعلی راسخ افشار ، هميشه خود را فقط جبهه ای و
يا مصدقی می خواند، و برعکس بسياری از فعالين جبهۀ ملی در آن مقطع
تاريخی ازجمله شخص من (منصور بيات زاده)، اگرچه خود را مائوئيست نمی
دانستيم ولی در کنار هويت مصدقی خود همچنين «ايسمی» را داشتيم.
برای جلوگيری از هرگونه سوء تفاهم در باره نقل قولهائی که از خليل ملکی
شد، ضرورت دارد توضيح داده شود که، بنظر من مخالفت رهبران جبهه ملی با
پيشنهاد خليل ملکی در رابطه با تشکيل
«جامعه سوسياليست های ايران»،
عملی صحيح و اصولی بوده
است. آنهم بدين خاطر که اصولا بسياری از شخصيتها و فعالين و اعضای جبهه
ملی در آن مقطع تاريخی، بهيچوجه خود را سوسياليست نمی دانستند. برای من
روشن نيست که مرحوم خليل ملکی چگونه می خواست، مثلا با
شخصيتهای مذهبی همچون مرحوم آيت الله سيدرضا زنجانی، و يا تجاری همچون
مرحوم حاج قاسم لباسچی، تشکيلات
«سوسياليستی»
مورد نظر خود را تأسيس کند؟
با توجه به محتوی چنان گفتار و خواستی، اصولا روشن نيست مرحوم خليل
ملکی و استاد مقيم انگليس چه برداشتی از «سوسياليسم» داشته اند؟ در
هرحال بايد به هوش و ذکاوت رهبران جبهه ملی ، آفرين گفت که پيشنهاد غلط
و انحرافی خليل ملکی را در آنزمان نپذيرفتند!
اين واقعيتی است که جنبش
سوسيال دمکراسی، بخشی از نهضت ملی بود. اما اين نظر که نهضت ملی در آن
مقطع تاريخی می توانست دارای هويت سوسياليستی باشد، نظری انحرافی و غلط
بود؛
با توجه باين موضوع که ما
سوسياليستهای مصدقی
« به خليل ملکی ارج می نهيم، چونکه وی برای اولين بار در ايران به طرح
سوسياليسم و در آن رابطه انترناسيوناليسم از ديد سوسيال دمکراسی و دفاع
از منافع ملی و تماميت ارضی ايران اقدام نمود، چيزی که به «نيروی سوم»
در ايران معروف شد. خليل ملکی
در آن مقطع تاريخی کوشش نمود تا جنبش سوسيال دمکراسی ايران را به بخشی
از نهضت ملی ايران به رهبری دکتر محمد مصدق محسوب دارد.»
(٢۵)
از سوی ديگر خليل ملکی اشتباه کرده است که
«حکومت ملی»
را، مساوی و برابر با حکومت سوسياليستی تلقی کرده است. در حاليکه يک
حکومت سوسياليستی می تواند اگر به ارزشهای استقلال و دفاع از تماميت
ارضی اعتقاد داشته باشد، همچنين يک
«حکومت ملی»
باشد.
معيار حکومت ملی بهيچوجه قبول ارزشهای سوسياليستی نيست،
معيار چنان حکومتی را دکترمصدق در نظرات و عقايدش بدرستی توضيح داده
است. معيار اصلی چنان حکومتی «مستقل» بودن
و غير وابسته بودن آن به بيگانگان است. حکومت دکتر مصدق، حکومت
ملی بود!
ادامه دارد
دکتر منصور بيات زاده
چهارشنبه ۲٣ شهريور ۱۳۹۰
-
۱۴ سپتامبر ۲۰۱۱
پانويس:
١ ـ آيا مُوضع دکتر همايون کاتوزيان در
پشتيبانی از نخست وزيری دکترعلی امينی در سال
١٣۴٠،
درمغايرت با دست آورد های ملی شدن صنعت نفت و تز معروف به «نيروی سوم»
نيست؟
ـ دکتر منصور بيات زاده،
درنقد اظهارات و ادعاهای آقای دکترمحمدعلی همايون کاتوزيان درنوشته:«گفتوگویی
متفاوت با همایون کاتوزیان درباره زندگی سیاسی و فکری او/ از دوستی با
خلیل ملکی و جلال آلاحمد تا تجربه کنفدراسیون و همکاری با حمید عنایت»
ـ بخش دوّم ـ
٢ ـ آيا قوام السلطنه ديکتاتور نبود؟ ــ
دکتر منصور بيات زاده،
درنقد اظهارات و ادعاهای آقای دکترمحمدعلی همايون کاتوزيان درنوشته:«گفتوگویی
متفاوت با همایون کاتوزیان درباره زندگی سیاسی و فکری او/ از دوستی با
خلیل ملکی و جلال آلاحمد تا تجربه کنفدراسیون و همکاری با حمید عنایت»
ــ
بخش اول
٣ ـ گفتوگویی
متفاوت با همایون کاتوزیان درباره زندگی سیاسی و فکری او/ از دوستی با
خلیل ملکی و جلال آلاحمد تا تجربه کنفدراسیون و همکاری با حمید عنایت
به نقل از سايت ندای آزادی
http://nedayeazadi.org/interviews_cur.php?id=220
ــــ متن گفتگوی دکتر محمدعلی همايون کاتوزيان (هما کاتوزيان)
استاد دانشگاه آکسفورد ـ انگليس، با «شهروند
امروز» تحت عنوان:
گفتوگویی متفاوت با همایون کاتوزیان درباره زندگی سیاسی و فکری او/
از دوستی با خلیل ملکی و جلال آلاحمد تا تجربه کنفدراسیون و همکاری با
حمید عنایت/ اصلاح طلبان و تأثيرپذيری آنها از نظرات او/ خاتمی و مصدق
و امينی از يک تبار بودند ـ رضا خجسته رحيمی ، سياوش
رنجبر دائمی
به نقل ازسايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه
مصدق:
http://www.ois-iran.com/2011/mordad-1390/ois-iran-5707-shahrvand_Katuzijan.pdf
۴ ـ «اصلاحات آری ـ ديکتاتوری نه» ـ شعار سازمان دانشجويان دانشگاه
تهران وابسته به جبهه ملی
۵ ـ
به نقل از
مجله سوسياليسم، اُرگان جامعه سوسياليست های ايرانی در اروپا ـ
شماره چهارم ـ ارديبهشت ١٣۴١ مه ١٩٦٢
www.ois-iran.com/2011/shahrivar-1390/ois-iran-5737-ghatnamah.pdf
٦
ـ
مجموعه ای از مقالات درباره مبارزات دانشجويان ايرانی
وکنفدراسيون جهانی بقلم دکتر منصور بيات زاده
به نقل ازسايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه
مصدق:
http://www.ois-iran.com/10-00-ois-iran-1155-majmuah_ie_az_maghalat_dr_mansur_bayatzadeh.htm
٧ ـ تحليلی از حوادث اخير ايران
«...برای اکثريت قريب به اتفاق مردم ايران ــ ثابت و روشن نمود
که رژيم کنونی از پای تا به سر آنچنان فاسد و پوسيده و تباه گشته که
برای هميشه قابليت و استعداد هرگونه اصلاح ــ حتی اصلاح جزئی و از بالا
ــ را از دست
داده است. اين رژيم سراز پا دچار تعفن و
گنديدگی شده و بوی تعفن و گنديدگی آن فضای ايران را مسموم ساخته است.
ورشکستگی اين تلاش ها، ورشکستگی آخرين
سياستی بود که برای ارتجاع ايران متصور بود،
ورشکستگی آخرين راهی بود که برای استقرار و تحکيم رژيم شاه باقی مانده
بود. جنبش توده ای پانزدهم خرداد، ترور منصور و بالاخره حادثۀ
تيراندازی به سوی شاه نشانۀ اينست که رژيم ارتجاعی ايران به سرکردگی
شاه با آنهمه وسايل اختناق و ارگان های تبليغاتی گوناگون، با آنهمه
تظاهرات انقلابی (!) . روش های مزورانه، موفق به گمراه ساختن و فريب
دادن مردم ايران و کور نمودن وجدان سياسی آنها نگشته است...
بنابراين طبيعی است که مردم هنگامی که راه هرگونه فعاليت آرام،
مسالمت آميز و قانونی را به روی خود بسته ببينند و هر اعتراض سادۀ آنها
وقتی با خشونت سرکوب گردد، به راه ها و روشهای غير مسالمت آميز مبارزه
روی آورند...
(تکيه از منصور بيات زاده)
... ولی کيست که نداند رژيم ايران از سالها پيش گروه های
((رنجر)) ضد انقلابی، مجهز به مُدرن ترين تعليمات و سلاح های جنگی،
تشکيل داده است تا بتواند هم با قيامهای تند و تيز خيابانی و جنگ های
پارتيزانی و امثال آن مقابله نمايد و هم درصورت لزوم خود دست به
تظاهرات و جنگهای ضد انقلابی بزند. مدتهاست که سازمان امنيت ديگر تنها
يک سازمان ساده اطلاعاتی و جاسوسی نيست، بلکه درعين حال به صورت يک
تشکيلات سهامی و سازمان حزبی ضدانقلابی درآمده است که درپشت صحنه تمام
سياست مملکتی را به رهبری شاه اداره می نمايد و کارگردانان امور ايران
از وزراء کابينه گرفته تا نمايندگان مجلس، فرماندهان نظامی، فرماندارها
و بخشدارها و غيره... همه از اعضای رسمی يا همکاران صميمی آن هستند...
... اين نِق نِق های روشنفکرمآبانه
بورژوائی
که گويا ((توده های ايران قابليت فهم مسائل
سياسی را ندارند)) لجن متعفنی است که بسيار انقلابی نماها در آن فرو می
روند،...
جنبش سوسياليستی ايران می تواند و بايد اين دوران رکود را به
يک دوران گردآوری نيرو و يک دوران نفس تازه کردن بدل کند؛ و از آن برای
تعيين علمی مواضع ايدئولوژيک خود به روشنی، تربيت کادرهای انقلابی،
تبليغ هرچه وسيع تر، پی ريزی يک حزب بزرگ مارکسيستی و کوشش در راه
تشکيل و تقويت يک جبهه متحد ملی ـ مرکب از تمامی عناصر و نيروها و
سازمان های ملی و مترقی ــ سود برد. بدون يک جنبش واقعی سوسياليستی در
ايران نمی توان اميدی به پيشرفت سريع نهضت داشت و اين واقعيت را همۀ
مخالفان رژيم بايد بخوبی درک کنند.
وظيفۀ تمامی سوسياليست های ايران در اوضاع و احوال کنونی اينست
که بيش از پيش مطالعه کنند، تبليغ کنند و تشکيلات بدهند...
(تکيه از منصور بيات زاده)
مارکسيسم ابزار علمی لازم برای شناخت و سرانجام تغيير سيستم
اجتماعی ايران را در اختيار ما می گذارد. استفادۀ علمی از اين ابزار به
عهدۀ ماست. برماست که درپرتو تعاليم مارکسيسم به درکی انقلابی از تحول
جامعۀ ايران دست يابيم و براساس آن جنبش سوسياليستی مان را توسعه دهيم،
مستحکم کنيم، آن را در عمل بيازمائيم و برای انتقال انقلابی جامعه
آماده سازيم. اينست نخستين و عمده ترين وظيفۀ ما درحال حاضر و هرچيز
ديگر را بايد در رابطه با اين الزام تاريخی سنجيد.»
(تکيه از منصور بيات زاده).
به نقل از مجله سوسياليسم ـ
دوره دوم ـ شماره ۴ ـ صفحات ١ تا ٦ ،خرداد ١٣۴۴/ ژوئن ١٩٦۵
لينک متن کامل اين نوشته در سايت سازمان سوسياليست های ايران
www.ois-iran.com/2011/shahrivar-1390/ois-iran-5733-tahlili.pdf
٨ ـ
مصاحبه با چوئن لای
ترجمۀ
فارسی مصاحبه «چوئن لای» نخست وزير جمهوری توده ای چين با هفته نامه
«نوول ابسرواتور» که در
تاريخ ٢۵ مارس ١٩٦۵ در پاريس انتشار يافت را درگاهنامه سوسياليسم در
خرداد ماه ١٣۴۴ (ژوئن ١٩٦۵) انتشار داد.
به نقل از مجله سوسياليسم ـ
دوره دوم ـ شماره ۴ ـ صفحات
۵٨
تا ٦۴ ،خرداد ١٣۴۴/ ژوئن ١٩٦۵
لينک متن کامل اين نوشته در سايت سازمان سوسياليست های ايران
www.ois-iran.com/2011/shahrivar-1390/ois-iran-5734-mosahebah_Tschu_En-lai.pdf
٩
ـ انقلاب کوبا به پيش می رود ـ ارنست ماندل
به نقل از مجله سوسياليسم ـ
دوره دوم ـ شماره ۴ ـ صفحات
٣٣
تا ٣٩ ،خرداد ١٣۴۴/ ژوئن ١٩٦۵
لينک متن کامل اين نوشته در سايت سازمان سوسياليست های ايران
www.ois-iran.com/2011/shahrivar-1390/ois-iran-5735-kuba.pdf
١٠ـ «تحليلی از حوادث اخير ايران» ـ
به نقل از مجله سوسياليسم ـ
دوره دوم ـ شماره ۴ ـ صفحات ١ تا ٦ ،خرداد ١٣۴۴/ ژوئن ١٩٦۵
لينک متن کامل اين نوشته در سايت سازمان سوسياليست های ايران
www.ois-iran.com/2011/shahrivar-1390/ois-iran-5733-tahlilipdf
١١ـ
نامه های خليل ملکی، امير پيشداد، محمدعلی همايون کاتوزيان ، تهران، ٢٩
تير١٣۴٧
برابر با ٢٠ ژوئيه ١٩٦٨ ، صفحه ۴۴٢ ـ نشرمرکز، چاپ اول ١٣٨١ ، خطاب به
دوست عزيز. دريادداشت صفحه ۴۴٢ ، توضيح داده شده که مخاطب امير پيشداد
است.
١٢ ـ
اساسنامه کنفدراسيون محصلين و
دانشجويان ايرانی
در ضمائم بخش پنجم نوشته
« کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان ـ بخش چهارم»
ـ بقلم دکتر منصور بيات زاده
منبع: سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه
مصدق
www.tvpn.de/sa/sa-ois-iran-1048.htm
١٣ ـ مرامنامه کنفدراسيون اروپائی ـ کنگره هايدلبرگ (فروردين ١٣٣٩ /
آوريل ١٩٦٠)
١۴ ـ نامه خليل ملکی به
اولياء امور
خاطرات سياسی خليل ملکی، با مقدمه محمدعلی همايون کاتوزيان ـ صفحات ۴٩٩
تا ۵٠٦ ـ چاپ دوم ١٣٦٠
اروپا
١۵ ـ الهيار صالح ـ زندگی نامه، بقلم: خسرو سعيدی، چاپ اول: زمستان
١٣٦٧، نشر طلايه
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه
مصدق
www.ois-iran.com/2011/shahrivar-1390/ois-iran-5736-loh_hezbe_iran.pdf
١٦ ـ در کنگره پاريس مابين طرفداران جبهه ملی و طرفداران حزب توده در
رابطه با يکسری مسائل و مواضع اختلافاتی بوجود می آيد، که سرانجام سبب
می شود که بخش بزرگی از طرفداران حزب توده و دکتر حميد عنايت ( يکی از
فعالين جامعه سوسياليستهای ايرانی در اروپا ـ عضو هيئت دبيران
کنفدراسيون اروپائی ) سالن کنگره را بعنوان اعتراض ترک کنند. برای کسب
اطلاعات بيشتر اينمورد به
صفحات ١٢ و ١٣
مقاله « کنفدراسيون،
جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان ـ بخش دوم» ـ بقلم دکتر
منصور بيات زاده ،درسايت سازمان سوسياليست های ايران، مراحعه کنيد.
http://www.ois-iran.com/ois-iran-1045-confedration-bakhshe_dowom.pdf
١٧ ـ
کنگره پاريس ـ
به نقل از « کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان ـ
بخش دوم» ـ بقلم دکتر منصور بيات زاده
منبع: سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه
مصدق
www.tvpn.de/sa/sa-ois-iran-1045.htm
http://www.ois-iran.com/ois-iran-1045-confedration-bakhshe_dowom.pdf
ـــ
جنبش دانشجوئی ايران قبل از انقلاب بهمن ١٣۵٧ ـ چگونگی تأسيس و شکل
گرفتن کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی (اتحاديه ملی) ـ
دکتر منصور بيات زاده
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه
مصدق
١٨
ـ
کنگره لوزان ـ
به نقل از « کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان ـ
بخش سوم» ـ بقلم دکتر منصور بيات زاده
منبع: سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه
مصدق
www.tvpn.de/sa/sa-ois-iran-1046.htm
http://www.ois-iran.com/ois-iran-1046-confedration-bakhshe_dowom.pdf
ـــ
جنبش دانشجوئی ايران قبل از انقلاب بهمن ١٣۵٧ ـ چگونگی تأسيس و شکل
گرفتن کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی (اتحاديه ملی) ـ
دکتر منصور بيات زاده
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه
مصدق
١٩ ـ «پيام
دومين کنگره کنفدراسيون دانشجويان و محصلين ايرانی به فدراسيون
دانشجويان دانشگاه
F.E.U
کوبا بمناسبت چهارمين سالگرد انفلاب کوبا ـ لوزان سوم ژانويه
١٩٦٣
»
« دوستان دانشجو!
دوستان ايرانی شما، درودهای آتشين خود را بشما ميفرستند و
دستهای شما راصميمانه ميفشارند و چهارمين سالگرد پيروزی انقلاب شکوهمند
شما را تبريک ميگويند. ملت کوبا در سالهای اخير نشان داده است که شرافت
و جلال بشری، هرچند دريکی از لحظات تاريخ مورد تاخت و تاز ترک
تازان و ستمگران واقع شود، از انسانهای آزاده و نيک نهاد قابل
انتزاع و تجريد نيست.
پيدايش انقلاب آزادی بخش کشورشما عليه بهره کشان و غارتگران
بين المللی از يکسو و دشمنان بيگانه پرست داخلی از سوی ديگر که علی رغم
برخوردهای سياست های بين المللی و تنها با پشتيبانی نيروهای پيشرو و
مبارز کوبائی کمال يافت، يک بار ديگر اصل حق حاکميت ملتها را بر سرنوشت
خويش بر کرسی حقانيت و اثبات نشاند. تاريخ به انقلاب پيروزمند و ملت
قهرمان کوبا حق داد و ثابت کرد که نيروهای آزاده بی زوال و قدرتهای
اهريمنی، فرجام پذيرند.درست است که کوشش های پيوسته شما در زمينه
مشکلات اجتماعی و اقتصادی زوال قطعی روزگار تيره روزی و نا بسامانی را
در آينده نزديک نويد ميدهد.ليکن پيشرفت شما در حل مشکلات فرهنگی، خاصه
مبارزه با بيسوادی عمومی در نظرما
ارزشی ويژه دارد. سرچشمه اين ويژگی از آنجاست
که فرد فرد شما در اين مبارزه مقدس ملی شرکت جسته ايد و در سختتر کردن
بنيان دانش در کشورتان سهمی بزرگ داشته ايد. هرچند اين جنبش عظيم از
انقلاب کوبا قابل تفکيک نيست ليکن از آنجا که بخودی خود پديده ای است
که در تاريخ بشريت همتا و همانند نداشته است ما را به ستايش غير قابل
بيان برانگيخته است. همکاری بيدريع شما با ساير افراد ملت کوبا در
پايان دادن به نادانی که سرآغاز بدبختی و تيره روزی هاست سهم شما را در
پيکار برای روز خوشبختی و برادری و روزهای پس از آن بی اندازه بزرگ
ميسازد و همزمان با آن ما را به تعظيم شما بر ميانگيزد. رزمندگان
گمنامی که
يک بيک در جنگ عليه نادانی شرکت فعال داشته
اند در دلهای ما گراميند. بيشک مبارزه پيروزمندانه شما در اين راه مورد
توجه و اعتنا همه کسانی است که چون ما برای تحقق چنين برنامه های عظيم
و انسانی عليه بيداد و غارتگری در کشورخود قيام کرده اند. نقش
روشنفکرانه دانش در مبارزه برای خواستهای انسانی بشريت داغ باطله
خورده، که امروز از خواب کهن برميخيزد و بندگران را بهراس مرگ ميفکند
برهيچکس پوشيده نيست.از اينجاست که اهريمنان غارتگر پيوسته کوشيده اند
تا جمع بزرگی از فرزندانخانواده بشر را از روشنگری دانش محروم سازندو
بدبختانه بايستی اذعان کرد که تا پاسی پيش در انجام اين توطئه زيرکانه
توفيق داشته اند. ليکن بيدارباش زمان به فرزندان آزادی اعلام ميدارد که
خواب دزدان دانش شيطانی است.
ما دانشجويان ايرانی که هم اکنون از چهارگوشه جهان در اين شهر
گرد آمده ايم تا در مبارزات پيگير ملت ايران عليه غارتگری و ستم سهمی
ناچيز و افتخاری بزرگ داشته باشيم يک بار ديگر پيمان
ناگسستنی خود را باشما دانشجويان مبارز و ملت قهرمان کوبا
تجديد میکنيم
و در راه مبارزه ميهنی خود برای آزادی، بياری
شما و همه نيروهای مترقی نيازمنديم. باشد که با همکاری و برادری گام
بزرگ و مؤثری در شکست بندگران برداريم.
چنين باد.»
به نقل از مصوبات دومين کنگره کنفدراسيون در لوزان/ بتاريخ ۴ ژانويه
١٩٦٣
برابر ١۴ دی
١٣۴١
٢٠ ـ
پيشنهاد تقديرنامه هيئت دبيران کنفدراسيون
از سوی هيئت نمايندگان فدراسيون انگليس ـ به نقل از مصوبات دومين کنگره
کنفدراسيون در لوزان.
٢١ـ مقدمه کتاب خاطرات خليل
ملکی
ـ صفحه ١٢٦
٢٢ ـ بيانيه جامعه سوسياليست
های نهضت ملّی ايران در شهريورماه ١٣٣٩ به صورت جزوه مستقلی منتشر شده
است.
٢٣ـ مشخص ـ نامه های
خليل ملکی ـ صفحه ١۵٩
٢۴ـ نامه های خليل ملکی
ـ صفحه ١۵٦
٢۵ ـ مقدمه اصول و اهداف
سازمان سوسياليست های ايران ـ صفحه ٣
به نقل از سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليستهای طرفدار راه
مصدق
www.ois-iran.com/aadaf/ahdaf.pdf
|
||||