مبارزه برای کسب آزادی در کشوری که حاکمانش اعتنایی به نشانه های عاقبت
اندیشی ندارند بسیار سخت تر از بر چیدن بساط ظلم در کشور هایی چون لیبی
خواهد بود. چرا که فرق است بین بیدار کردن کسی که خواب است با کسی که
خود را به خواب زده است.
وقتی فیلم
دستگیری معمر قذافی توسط مردم جان به لب رسیده و انقلابی لیبی از
بی بی سی پخش می شد با خودم گفتم چه خوش اقبالند ساکنین این عصر از
تاریخ، خاصه مردم خارمیانه پر تلاطم امروز که تا کنون سر نگونی چند
دیکتا تور را به چشم دیده اند ، گویی که قرن ، قرن پایان دیکتا
توری زمامدارانی است که جانمایه رابطه آنهاد با مردم بر پایه ”
النصّر بالّرعب ” بنا نهاد ه شده است.
به شهادت
تاریخی که همواره در حال تکراراست ، تا بوده همین بود که حتی
آنانکه با چهره مرشد کامل چون شاه اسماعیل با مریدانی از جان گذشته
که به فرمان مرشد خود آدمیزاد راهم زنده زنده می خوردند ، روزی از
اریکه قدرت پائین کشیده میشوند، و دیگرنه مرشد خواهند بود و نه
سلطان ، و سرنوشتی همانند همه دیکتاتوران از بدو تاریخ تا به
امروزخواهند داشت، یا شاه سلطان حسین صفوی می شوند که چهاربرده
افغانی درکاخهای صفوی، او را با 33 بچه سادات صفوی یک جا سر می
برند و اب از اب تکان نمی خورد آنچنانکه در روایت تصویری بی بی سی
از اعدام انقلابی دیکتا تور لیبی نشان داده شد و یا حدا کثرشاه
عباس می شوند که وقتی میمیرد هفت تابوت از هفت دروازه شهر به نام
او خارج می کنند که دشمنان ندانند استخوانش را کجا دفن کردند تا
مبادا ان را از خاک بیرون کشند و بسوزانند.
می گویند
وقتی معمر قذافی درآخرین سنگر خود یعنی شهر " سرت " همچون صدام
حسین در سوراخی پنهان شده بود وقتی به همراه دو فرزندش، معتصم و
سیف الاسلام در برابر مردم انقلابی قرار گرفت ، ملتمسانه از مردم
خواسته بود تا به او شلیک نکنند اما مردم جان به لب رسیده لیبی ،
اعتنایی به عجز و لابه او نکرده و عاقبت با همان اسلحه طلایی که
همیشه در پر شال کمر خود پنهان می داشت به ضرب گلوله کشته شد وبدن
نیمه جانش را هم چون لاشه ی مردار، بر زمین کشیدند.
بی شک سقوط یک نظام جابر و دیکتاتور درهر
نقطه ازجهان، نه تنها باعث ایجاد بارقه ای از امید دردل
آزادیخواهان می گردد، بلکه تلنگری بر همه نظام های دیکتاتوری می
تواند باشد، اما گویی باور چنین سرانجامی در مخیله سران حکومت
اسلامی نمی گنجد و هرگز به خود نمی آیند که اگربنا بر گرفتن عبرت
بود باید پیش از این با محاکمه صدام حسین و سقوط حکومت جابرانه اش
گرفته می شد، از این رو مبارزه برای کسب آزادی در کشوری که حاکمانش
اعتنایی به نشانه های عاقبت اندیشی ندارند بسیار سخت تر از بر چیدن
بساط ظلم درکشور هایی چون لیبی خواهد بود. چرا که فرق است بین
بیدار کردن کسی که خواب است با کسی که خود را به خواب زده است و
این همان نکته ای است که زمانی حبیب بورقیا پدر استقلال تونس می
گفت "ما در شرق نا شنوایی را دوست داریم و بیشتر می پسندیم که صدای
تحولات جهان را نشنویم، چرا که شنیدن آنها به دنبال خود اعمالی طلب
می کند که برایمان سخت و جانفرساست".
گزارش 21 صفحه
ای احمد شهید در بخش وضعیت حقوق بشردر ایران نمونه اخیر از بخواب
زدگی سران جمهوری اسلامی است و نشان از بی اعتنایی رهبری نظامی
دارد که امروز دیگر ردای سلطانی را بر خود می پسندد و هر روز با
سرکوب مخالفان خود مست از باده قدرت می گرددغافل که آنچه درهمسایگی
او بر سرهم مسلکانش می اید روزی گریبانگیرش خواهد شد و به حکم آن
ضرب المثل معروف، این شتری است که جلوی درب خانه هر دیکتا توری به
زمین خواهد نشست واو نیزاز این قانون مستثثنی نخواهد بود.
اما نکته
قابل توجه در تداوم رویه دیکتاتورگونه رهبری نظام کنونی ایران، از
باور برگزیده شدن وی از سوی کائنات سرچشمه می گیرد و به صرف
زمامداری حکومت دینی، تحمیل هر گونه ظلم رابه مردم تخت سلطه نظام
دینی خود ساخته اش مجاز می شمارد و این چون مرض مسری در زیر دستان
او هم سرایت کرده آنچنانکه در اعتراض به گزارش احمد شهید از وضعیت
نا بسامان حقوق بشر در ایران، رئیس قوه قضائیه نظام که او هم ملبس
به روحانیت است بنا بر ادعای برقراری حکومت دینی در ایران، از
پذیرفتن موارد نقض حقوق بشرکه در گزارش احمد شهید آمده است مخالفت
می ورزد و آن را خارج از مبانی حکومت دینی خود ساخته رهبری نظام می
داند و حاضر به قبول رواج ظلم و اعمال خشونت در عدالتخانه تحت
مدیریت خود نیست که با چنین ادعای بی اساس از سوی رئیس قوه قضائیه
که ناحق از سوی رهبر دیکتاتور جمهوری اسلامی براین مسند گمارده شده
است، نقل حکایت میرزا شفیع خراسانی معروف به میرزای عالمیان را در
ذهن تداعی می سازد که می گویند این والی گیلان پس از یازده سال
حکومت جابرانه بر مردم، هنگام مرگش با افسوس گفته بود هیهات، هیهات
چندین سال وزارت کردم و چندین خانه را غارت نمودم و دل ها به درد
آوردم که یک دل (یعنی دل شاه عباس) را از خود راضی کنم، ودر این
رابطه چه خوب گفت شاعر لر دشتستانی محمد خان خور موجی که:
هزاران خانمان بر باد دادم/ که تا
بنیاد یک خانه نهادم
از این دست استدم ،زآن دست دادم / ستم
کردم کرم نامش نهادم