یک بچه کافر کمتر

فریبا داوودی مهاجر

دوشنبه ۷ آذر ۱۳۹۰

روز جهانی مقابله با خشونت علیه زنان را پشت سر گذاشتیم و مسئولان کشور ما که فعلا درگیر جابه جا کردن پولها و خالی کردن جیب ملت و زد و بندهای سیاسی هستند ککشان هم از کتک خوردن و خودسوزی و تحقیر و تبعیض در قانون و ختنه دختر بچه ها و قتل های ناموسی و خشونت هایی که علیه زنان در گوشه و کنار این کشور اعمال میگردد نمی گزد.

خشونت رفته بر زنان، رسوایی حاکمان جمهوری اسلامی است که از هر چه اختلاس و ارتشا که امروز بر این مملکت حاکم شده فضاحت بار تر است. در چنین روزی به جای نوشتن دلیل و تاثیرات و منابع خشونت مایلم از چند زن تحت خشونت یاد کنم. انها که گاهی تیتر خبرها می شوند و پس از چندی به بایگانی سایت ها و آرشیو روزنامه ها می پیوندند.

شاید بهتر باشد از زهرا بنی یعقوب با نام عروس آرزوها یاد کنیم؛ دکتری جوان که در خانواده ای متوسط و مذهبی و هوادار انقلاب ودر جنوب شهر تهران متولد شد. پدر و برادری که در سپاه پاسداران و نهادهای وابسته به آن مشغول فعالیت بودند و شاید هرگز تصور نمیکردند که روزی جگر گوشه شان در یکی از همین دخمه های وابسته به نظام بدون هیچ گناهی و در سنین جوانی و با هزاران آرزو بر داررود و پیکر بی جانش تحویل مادر و پدر داغدیده گردد . زهرا به جرم راه رفتن با نامزدش در پارکی در همدان که محل خدمتش بود دستگیر شد. فردبازداشت کننده به دلیل بی سوادی پای برگه بازداشت را انگشت زد. زهرا به برادرش زنگ زد تا با سندی برای آزادی او به همدان برودولی پس از رسیدن خانواده، مسوول مربوطه با پوزخندی خبر خود کشی زهرای عزیز کرده آنها را مانند خبر یک تصادف ساده یا گزارش روزانه آب و هوا به انها داد تا تکرار حکایتی باشد که سالهای سال بر زنان و مردان جوان این مرز و بوم رفته که قربانی قتل های خاموش شده و در تسلط استبداد حاکم بر فضای خبری، بی صدا و گاهی در قبرستانهای بی نشان دفن شده اند.خانواده زهرا تحت فشار قرار گرفتند تا اطلاع رسانی نکنند، تا آنکه برای متهمین رضایت بدهند و یا وکیل خود را عوض کنند. خانواده ای که تا امروز از خون دختر خود کوتاه نیامده اند.

اوج این رسوایی را زمانی فهمیدم که با مادری مسن و در هم تکیده به گفت و گو نشستم. مادری که در راه بازگشت ازمزار دو فرزندش در خاوران دستگیر و به دلیل ندادن تعهد برای اینکه بر مزار فرزندانش به خاوران نرود در کمال ناباوری، 5 سال را در زندان به سر برده بود. زنی که برا ی دیدن دختر دیگرش به آمریکا آمده بود و باز تصمیم داشت پس از بازگشت به تهران دوباره به دیدار دختر و پسربه قتل رسیده اش به خاوران برود.

من در اینجا از زنانی که به دلیل عقاید سیاسی شکنجه و یا اعدام شدند سخن نمیگویم که به تعداد آنها روایتهای دردناک وجود دارد. من از زنانی صحبت میکنم که تنها به دلیل زن بودن و اینکه دختر و یا همسر و یا مادر یک زندانی هستند و یا به دلایل غیر سیاسی گرفتارسربازان به ظاهر گمنام امام زمان می شوند و به دلیل جنسیت، تحقیر و یا تهدید و یا مورد هتاکی قرار میگیرند و به عبارتی مورد آزار و شکنجه قرار میگیرند. از دوست کمپینی خودم رضوان که به دلیل برگزاری مراسم برای همسر اعدام شده اش دستگیرشد و وقتی در انفرادی برای فرزند نوزاد تب دارش یک لیوان درخواست کرده بود با پاسخ بازجو مواجه گشته که: بمیرد یک بچه کافر کمتر.

من از کودکانی می گویم که در زندانها به همراه مادرشان دوران کودکی خود را گذرانده اند چرا که مادرانشان برای فروختن تنها یک روزنامه یا داشتن عقیده سیاسی محکوم به زندان شده بودند.

یک روز در شعبه 26 دادگاه انقلاب اسلامی تهران در انتظار بازجویی بودم که مادر جوانی برای پسرش که در بازداشت موقت بود وثیقه آورد. من و یک نفر دیگر از دانشجویان تحکیم در انتظار بازجویی بودیم. معاون شعبه در مقابل ما به زن جوان گفت که پسرتان به خودتان شبیه نیست. ماشالله خودتان خیلی زیبا هستید و معلوم نیست یک پسر 21 ساله داشته باشید و کلی جوان مانده ای. این معاون شعبه در چنان چتر امنیتی قرار داشت که در مقابل ما هیچ ابایی از زدن حرفهایی که برای یک زن به مانند تجاوز محسوب می شود نداشت. بارها در آن شعبه در زمانهای متعدد بازجویی شاهد بکارگیری حرفهایی که فحوای جنسی داشت بودم و همیشه فکر میکردم اگر مقابل دیگران از چنین ادبیاتی برای آزار یک زن استفاده میکنند در پشت درهای بسته با آنها چگونه رفتار میکنند.

اتهامات جنسی یکی از شایع ترین ابزارهای فشار بازجویان دین دار و به ظاهر خدا جو به خانواده های زندانیان است که متاسفانه بسیاری از زنان ما به دلیل سنت های حاکم از صحبت کردن در باره آن ابا میکنند. اتهاماتی به خانواده در مقابل زندانی که گاه به دلیل حفظ ابرو موثر واقع میشد و زندانی را به همکاری و اعتراف میکشید. من خود شاهد تهمتهای اخلاقی نابجا به یکی از خانمهای مسوول در دوره اقای هاشمی بودم که در نهایت این زن را از ترس آبرو وادار به همکاری و تمکین از درخواستهای آقایان آطلاعاتی نمود.

در موردی دیگر پس از آنکه اطلاعات دوست کمپینی شهرستانی من را بازداشت نمود، نامزد این دختر جوان را به شدت تحت فشار قرار داد و با زدن اتهامات اخلاقی به این دختر و در اختیار گذاشتن این اطلاعات به خانواده پسر که مدتی هم از نامزدی آنها میگذشت انها را وادار به انصراف از نامزدی کردند تا به این وسیله دختر را وادار به همکاری نمایند که در نهایت اگر چه موفق نشدند اما این دختر را با شکست عاطفی روبرو کردند. تهدید به قتل یا بازداشت فرزندان دیگر، افشا مسایل خصوصی، اتهام روابط نامشروع و حرفهای رکیک جنسی به متهم سیاسی و غیر سیاسی و یا خانواده های متهمان از موارد شایعی است که در برخوردهای نهادهای امنیتی با زنانی که به صورتی گذارشان به چنین اماکنی می افتد صورت میپذیرد؛ رفتارهایی که مصداق بارز خشونت دولتی علیه دختران و زنان محسوب می شود و اتفاقا بوسیله مدعیان اسلام خواهی و حفظ ارزش های اسلامی صورت می پذیرد.

مسوول چنین رفتارهایی شخص رهبری و علی خامنه ای است که با سکوت به تداوم چنین رفتارهایی در سیستم قضایی کشور چراغ سبز نشان داده و به گسترش آن کمک میکند. جا نماز آب کشیده هایی که بر سجاده های آکنده از نجاست نماز ریا میخوانند و با مقدس نمایی قدرت و ثروت درو میکنند.

جمهوری اسلامی پیشگام چنین خشونتی بر علیه زنان خانواده های زندانیان سیاسی و زنان زندانی با هر اتهامی است. مادرانی که با جرایم غیر سیاسی بچه های خود را گاه در زندانها به دنیا آورده و در شرایط بسیار نامساعد بزرگ میکنند و گاه مجبور به هر عملی برای اندکی حمایت از فرزندان خود می شوند.

آیا باز جویی همسر سعید امامی را بخاطر می آورید؟ زنی که بدلیل جرائم همسرش تحت شدید ترین شکنجه های روحی و جسمی قرار گرفته بود تا اعتراف کند که با دوستان همسرش ارتباط داشته و یا با اعضا بدنش به قران توهین کرده است. زنی که "جواد آزاده "بازجوی او که راست راست در خیابانها می چرخد و به پاداش چنین بازجویی مجوز آژانس هوایی دریافت نمود، از او میخواست که شرح روابط جنسی اش را با همکاران شوهرش با جزییات و ریز به ریز تعریف کند تا عقده های سرکوب شده جنسی وی را اندکی التیام بخشد.

هاله سحابی را بخاطر می آورید که در مراسم تشییع جنازه پدرش در اثر ضربات وارده به قتل رسید و آب از آب تکان نخورد.ویا مادران پارک لاله که هم اکنون دو تن از آنها هنوز در زندانها به سر میبرند و با انواع و اقسام فشارها برای مصاحبه نکردن و ممانعت از هر گونه پیگیری و خونخواهی فرزندانشان روبرو هستند.

مادرانی که پس از شهادت فرزندانشان می بایست تهدید های مکرر نهادهای امنیتی را تحمل کنند تا مراسمی برای عزاداری فرزندانشان برگزار نکنند و دهها روایت نوشته شده و نوشته نشده که مسولان امنیتی کشور بر سر چنین زنانی هوار میکنند و تازه ادعای دین داری شان هم سر به آسمانها زده است.

در سالگرد منع جهانی هر گونه خشونت علیه زنان از خشونت دولتی نمیتوان به راحتی گذشت. از زنانی که برای اندازه روسری تا رنگ مانتوهایشان زیر نگاه مردم داخل مینی بوسها نشانده می شوند و مزه تحقیر را میچشند . زنانی که به همین دلایل عنوان روسپی و فاحشه را با خود یدک می کشند. دخترانی که به دلیل شرکت در یک مهمانی و از ترس نیروی انتظامی خود را از بالای ساختمان به پایین پرتاب کردند. دختر بچه هایی که باید از سنین قبل از بلوغ، حتی شرعی، در مدارس مقنعه سر کنند. دخترانی که تصوری از دوچرخه سواری در کوچه محل زندگی شان ندارند و اعمالشان مصداق تبرج محسوب می شود.

من از دهها نابرابری دیگر که مصادیق متفاوتی داشته و بوسیله دولت اعمال و تشویق میشود سخنی نمیگویم و در آخر سخن باز یاد میکنم از عروس آرزوها، زهرا بنی بعقوب که بی گناه سر به دار شد و نه تنها مادر و خانواده اش را، که مادران و زنان زیادی را در سوگ ظلم رفته بر این دختر نشاند. و پدران و مردانی که خود دختران و خواهرانی چون زهرا دارند.

از: روز

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به ديدگاه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران