مافیای ارباب دین و مدافعانش

مجید محمدی

ناصحان مشفق چرا فقط نصایحشان شامل منتقدان دین سازمان یافته و کسانی می شود که قدرتی در عالم ندارند؟ چرا حتی یک نصیحت به ارباب دین سازمان یافته که از هر فساد و تقلب و دروغی برای ماندن در قدرت دریغ ندارند عرضه نکرده‌اند؟ تحلیل نویسنده در پی براندازی و تخریب نهادهایی مثل مافیا یا برده داری یا دین سازمان یافته و دستاوردهای مهم آنها یعنی تبعیض و تنفر و پنهانکاری است.

در سه یادداشت قبلی در باب دین سازمان یافته تلاش کردم مبانی، کارکردها و پیامدهای حضور اجتماعی دین سازمان یافته را توضیح دهم و از مواجهه‌ی شخصی با منتقدان آن مطالب پرهیز کردم. گرچه این نوع مواجهه توسط برخی از منتقدان آن مطالب به گونه‌ای دیگر تعبیر شده و بحث را شخصی کرده‌اند، اما نویسنده همچنان به همان مسیر بحث غیر شخصی ادامه می دهد. در این نوشته به روش‌های مدافعان دین سازمان یافته برای به حاشیه راندن و ساکت کردن منتقدان خود می پردازم. دین سازمان یافته برای قدرت نمایی در حوزه‌ی عمومی به تربیت و ترویج نیروهایی پرداخته که هنر آنها بی اعتبار کردن منتقدان برای برخورداری از منافع ارتباط با ارباب دین سازمان یافته است.

معلم اخلاق

مدافعان دین سازمان یافته به جای پاسخ به منتقدان دین سازمان یافته اولا خود را در مقام "ناصح و مشفق" (با ادعای محفوف برتری اخلاقی) می نشانند و ثانیا به مباحث فرعی و نا مربوط به یک بحث اجتماعی (و نه معرفت شناسانه یا فلسفی) مثل ذاتگرایی و فطرت و تعبیرگرایی و استقرا و مانند آنها می پردازند (هنر متکلمان مدافع دین) تا اذهان را از اصل بحث که جنایات دین سازمان یافته و منابن غیر انسانی و ظالمانه‌ی آن است منحرف سازند، گویی که تنها اعضای کاست حکومتی و وابستگان آنها به سلاح معرفت مجهز شده‌اند و غیر مرتبطان با کاست روحانی و نظامی نمی توانند در این گونه مباحث وارد شوند. مدافعان جنایتکار ترین نهادها و سازمان‌ها که حتی نمی توانند یک نقطه‌ی مثبت (شواهد ابطال کننده‌ی مدعای نویسنده) در پرونده‌ی دین سازمان یافته در جهت رفع تبعیض و تنفر را متذکر شوند خود را در مقام برتری اخلاقی نشانده و به دیگران درس اخلاق می دهند.

تبلیغاتچی‌های دانشگاهی دین سازمان یافته

در سه دهه‌ی گذشته مراکز آموزشی و رسانه‌های کشور در اختیار ارباب دین سازمان یافته و هواداران آنها بوده و همان‌ها بوده‌اند که تعیین می کرده‌اند چه کسانی می توانند سخن بگویند یا اگر جایی برای کسی باز می شد در چه محدوده‌ای سخن بگویند (جالب اینجاست که برخی از مدافعان دین سازمان یافته‌ی امروز ناچارند برای طرح باورهایشان از تریبونی استفاده کنند که به زعم ارباب دین سازمان یافته در ایران کارگزار سازمان اطلاعاتی امریکاست). خوشبختانه آن روزگار برای منتقدان گذشت و امروز موضوع بحث و محدوده‌ی آن و نحوه‌ی ورود و خروج به بحث را ارباب دین سازمان یافته و مبلغان منافع و دغدغه‌های آنها برای همگان تعیین نمی کنند تا بگویند چه کسی، از چه موضوعاتی و در چه محدوده‌هایی می تواند بحث کند. کسانی که تحمل این فضای باز را ندارند با نوعی نگاه تحقیر آمیز به ژورنالیسم (که ارج و قرب آن و مسئولیت پذیری اخلاقی آن بسیار فراتر از خدمت به ارباب دین سازمان یافته است) دیگران را به تبلیغات ایدئولوژیک متهم می کنند تا در برابر مواعظ خویشان و نزدیکان ارباب دین سازمان یافته از سخنان متفاوت و نقادی‌های ساختار شکن خویش بگذرند و امتیازات ویژه‌ی ارباب دین را در حوزه‌ی عمومی به رسمیت بشناسند.

پرسش من از معلمان اخلاق مدافع دین سازمان یافته آن است که کسانی که در مدافعه از دین سازمان یافته و منافع ارباب آن سنگ تمام می گذارند و در سی سال گذشته سخنی در باب حتی یکی از هزاران جنایات و نقض حقوق مردم توسط ارباب قدرت به زبان نیاورده‌ند تبلیغاتچی‌اند و نگرش ایدئولوژیک دارند یا آنان که پرداختن به نقض حقوق مردمان کوچه و بازار توسط ارباب ایدئولوژی و دین سازمان یافته کار هر روزه‌شان است؟

نقادان بدون نقد

مدافعان دین سازمان یافته همانند ارباب دین که اخلاق را انحصاری خویش می دانند در مقام "ناصح مشفق" ظاهر شده و مدام نصایح خویش را بر سر منتقدان می بارند. اگر منتقدان دین سازمان یافته می توانستند ناصحان مشفقی را که تا مرفق دست در خون و مال و آبرو و منزلت مردم دارند تحمل کنند یا در زندان صاحبان تجارت و کسب و کار دین ایام بگذرانند جلای زادگاه نمی کردند. منتقدان دین سازمان یافته بر این باورند که امروز به افراد روشنگر و منتقد نیاز داریم و نه ناصح و واعظ. ناصحان مشفق چرا فقط نصایحشان شامل منتقدان دین سازمان یافته و کسانی می شود که قدرتی در عالم ندارند؟ چرا حتی یک نصیحت به زمامداران جامعه که از هر فساد و تقلب و دروغی برای ماندن در قدرت دریغ ندارند عرضه نکرده‌اند؟ مدافعان دین سازمان یافته که لباس "عقلگرای نقاد" بر تن می کنند ما چرا یک سطر در نقد عقلانی نهاد دین در طول عمر حرفه‌ای خویش ننوشته‌اند و حتی در برای یک بار و نمونه نه به جنایات بلکه اشتباهات دین سازمان یافته (که باید اصلاح شود) اشاره‌ای نمی کنند؟

مدافعان دین سازمان یافته که از بورسیه‌های تحصیلی دولتی برای تحصیل در خارج کشور استفاده کرده (بدون شرکت در آزمونی رقابتی) و بعد در مقام استادی مراکز دانشگاهی در ایران (باز با استفاده از رانت‌های خانوادگی) نشسته‌اند (در کشوری که صرفا بر اساس رابطه می توان به این مقامات دست یافت و بر اساس سکوت می توان آنها را حفظ کرد) آیا برای یک بار از حقوق کسانی که از دانشگاه اخراج شدند و کتاب‌هایشان در اداره‌ی سانسور ماند یا دستگاه های دولتی از دادن پروژه‌ی تحقیق به آنها خودداری کرده‌اند یا خانواده‌هایی که فرزندانشان به دست ارباب دین سازمان یافته اعدام شده‌اند دفاع کرده‌اند؟ نظر این مدافعان در مورد محمد مختاری و جعفر پوینده چیست؟ چرا به ارباب دین سازمان یافته نصیحت نمی کنند که فتوای قتل مخالفان نظر خود را ندهند؟

حضور "ناصحان مشفق" در مباحث اجتماعی حوزه‌ی عمومی آن قدر نادر بوده که مخاطبان را به این گمان می اندازد که ورود آنها به نقد منتقدان دین سازمان یافته تنها برای ارتقای شغلی یا دریافت بودجه برای کارگاه‌های مطالعاتی یا عزیز واقع شدن در نزد مقامات جمهوری اسلامی (برای دریافت یک جایزه‌ی دیگر کتاب سال که فقط به از ما بهتران هدیه می شود) یا اثبات برادری به نظام نوشته شده باشد (یادمان نرفته که عطاء الله مهاجرانی برای تقرب به علی خامنه‌ای در اواخر دهه‌ی شصت، نویسنده و ابراهیم نبوی را در یکی از یادداشت‌هایش در روزنامه‌ی اطلاعات بی دین خواند). مدافعان دین سازمان یافته تنها با فروکوفتن منتقدان حکومت و دین سازمان یافته می توانند از مواهب حکومت دینی برخوردار شوند. دروس اخلاق مدافعان دین سازمان یافته برای رضای خدای دین سازمان یافته عرضه نمی شوند.

نویسنده بر این باور است که اگر لیبرال‌های دمکرات سخن خود در نقد ارباب دین سازمان یافته و مدافعانش در چهار دهه‌ی اخیر را فرو نمی خوردند امروز آنها در مقام نصیحت نمی نشستند. مدافعان دین سازمان یافته حتی برای یک لحظه حق ندارند دیگران را نصیحت کنند. کسانی که کوچک ترین حقی از آنها در نظام تحت حکومت ارباب دین سازمان یافته نقض شده آنها را فراموش نخواهند کرد و مرتبا آنها را به یاد مدافعان و متنعمان از حکومت ارباب دین خواهند آورد حتی اگر ناقضان حقوق بشر و مدافعان منافع آنها را پس از سقوط رژیم تحت حکومت ارباب دین سازمان یافته ببخشایند.

نسبت‌های نابجا

از نکات بسیار غیر اخلاقی در نوشته‌های مدافعان دین سازمان یافته آن است که سخن نادرستی را به طرف مقابل خود نسبت می دهند و بعد در پی نقد آن بر می آیند. در هیچ یک از سه نوشته‌ی من در باب دین سازمان یافته سخنی در باب ذات داشتن نهادها به میان نیاوردم. "ناصحان مشفق" نخست این سخن را به نویسنده نسبت داده و بعد آن را نقد می کنند. نویسنده سخن از چارچوب‌ها و مبانی رفتاری به میان آورد نه ذات به معنای فلسفی آن. کافی است آموزه‌ها و باورهای اعضای دین سازمان یافته (تک تک آنها) را مورد تحلیل قرار دهیم و تبعیض میان زن و مرد، مسلمان و غیر مسلمان، دگر جنس گرا و همجنسگرا، قریشی و غیر قریشی، و مانند آنها را در آنها عیان ببینیم. این متون حتی به تبعیض قانع نیستند بلکه تخم تنفر میان طرفین می پراکنند. کافی است به متون دینی نگاهی بیندازیم و تولی و تبری (نام دیگری برای دوست داشتن خودی‌ها و تنفر از غیر خودی‌ها) را در آنها مشاهده کنیم. این بحث هیچ ربطی به ذاتگرایی نداشت. مدافعان دین سازمان یافته برای گریز از پاسخگویی به این ویژگی‌ها و بزک کردن نهاد مدافع منافع و بقای خویش به عناوین نامربوط رو می کنند تا اصل قضیه را بپوشانند.

در هیچ جای مطالب من به بی نظیر بودن نهاد دین سازمان یافته در جنایاتش اشاره‌ای نشده است. ذکر برده داری که نهادی غیر دینی بوده است موید این مدعاست. در هیچ جمله‌ای از مطالب نویسنده سخنی از فطری بودن نهاد دین نیامده است که ناقد محترم این سخن ابلهانه را به نویسنده نسبت می دهد تا برای وی اشتباه بتراشد. در مطلب سوم به کتاب خود در این باب (دین علیه ایمان) که در اواخر دهه‌ی هفتاد خورشیدی نوشته و منتشر شد اشاره کردم که ایمان می تواند برای برخی از آدمیان یک نیاز فطری به نظر آید ئ امری شخصی است اما نهاد اجتماعی (مثل دین) اصولا نمی تواند فطری باشد. "ناصح مشفق" که تنها در پی اثبات و فخر فروشی دانش خود (کسب شده از طریق امتیازات قشر روحانی و اعضای خانواده‌ی آنها) از طرق غیر اخلاقی است در این عمل مرتکب یکی از تبه کاریهای آکادمیک شده است.

نسبت ناروای دیگر، ایدئولوژیک معرفی کردن باورها و آرایی است که با آرای مدافعان دین سازمان یافته همخوانی ندرد. اگر کسی نهاد برده داری، مافیا و دین سازمان یافته را مبتنی بر تبعیض و تنفر و لذا غیر قابل اصلاح معرفی کند حکم ایدئولوژیک صادر نکرده است. مدافعان بهتر است اندکی ادبیات ایدئولوژی را مرور بفرمایند. (بد نیست زمانی نیز مدافعان دین سازمان یافته به جای نشستن در مقام معلم اخلاق و فلسفه‌ی دیگران، به آموختن از دیگران مشغول شوند) ایدئولوژی مجموعه‌ای از باورهای نظام یافته جهت کسب قدرت سیاسی و دفاع از قدرت سیاسی مستقر یا در حل ظهور است. در نوشته‌های نویسنده هیچ گاه از هیچ قدرت مستفر یا در حال ظهوری دفاع نشده است، بر خلاف مدافعان دین سازمان یافته که سه دهه به تحکیم نظام تبعیض و تنفر در ایران مشغول بوده‌اند.

از کارهای ناصواب دیگر "ناصحان مشفق" (برای بی اعتبار کردن منتقدان دین سازمان یافته) آن است که تتابع دو تعبیر در نوشته‌ی نویسنده (ایمان و باور) را به معنی یکی گرفتن آنها نزد نویسنده می گیرند و بعد آن را اشتباه وی معرف می کنند. (در مورد تفاوت باور و ایمان نیز به توضیح نویسنده در این باب به کتاب دین علیه ایمان مراجعه کنید) "ناصحان مشفق" که خواندن آثار منتقدان وطنی دین را جایز نمی شمرند (و گر نه به این تذکرات سخیف و بالای منبر رفتن دست نمی زدند) خود را در مقام استاد ازلی و ابدی دیده و به منتقد خود تدریس می کنند. همه از همه می توانند بیاموزند اما مشکل ارباب و مدافعان دین سازمان یافته آن است که تنها دیگران باید از آنها بیاموزند و نه بالعکس.

همه جنایتکارند

"ناصحان مشفق" همانند دستگاه تبلیغاتی حکومت که برای تبرئه‌ی جمهوری اسلامی از جنایاتش همه‌ی دولت‌ها (غیر از جمهوری اسلامی، کوبا، کره‌ی شمالی، سوریه، سودان و روسیه‌ی سفید) را جنایتکار معرفی می کند نهادهایی غیر از دین سازمان یافته را نیز همانند دین سازمان یافته جنایتکار معرفی می کنند تا از زشتی جرائم ارباب دین بکاهند. این موضوع نیز در اصلِ استدلال نویسنده خدشه‌ای وارد نمی کند. هر نهادی که مبتنی است بر تبعیض و تنفر شایسته‌ی براندازی است، خواه دولت و دین و خواه حزب و سازمانی ظاهرا علمی. جنایتکار معرفی کردن دیگر نهادهای بشری جنایات دین سازمان یافته را نمی پوشاند و مخالفان این نهاد را به برتری اخلاقی ارباب و مدافعان آن رهنمون نمی شود.

متکلم وحده

بنای استدلال نویسنده مبتنی بود بر سه گزاره‌ی زیر:

1. دین به عنوان یک نهاد اجتماعی (و نه باور و ایمان که اموری شخصی‌اند، ناقد محترم لطفا از این که این دو را کنار هم آورده‌ام نتیجه گیری‌های اسکولاستیک قرون وسطایی نکنند) مروج و مبلغ تنفر و تبعیض بوده است؛

2. تنفر و تبعیض نه از امور اتفاقی و فرعی و جانبی بلکه از مبانی و بنیادهای دین سازمان یافته بوده‌اند؛ و

3. نه تنها در تاریخ ادیان سازمان یافته هیچ تلاشی برای زدودن تبعیض و تنفر صورت نگرفته بلکه از تنفر و تبعیض به صورت یک ابزار یا تکنولوژی (عبارتی که ناقد محترم بسیار بدان علاقه دارند) برای تقویت و بقا استفاده شده است.

مدافعان دین سازمان یافته نمی خواهند در باب نکته‌ای به این سادگی وارد بحث شوند که "مافیا، برده داری و دین سازمان یافته نیز برای گروه‌هایی که از آنها منتفع می شوند کارکردهای مثبت داشته‌اند و دارند اما برای جامعه‌ی بشری مضر و خطرناک بوده‌اند." برای فرار از این موضع به در و دیوار و آسمان و زمین می زنند تا خواننده را از بزرگترین جنایت دین سازمان یافته که ترویج تنفر و تبعیض است منحرف سازند. در ادبیات مدافعان دین سازمان حتی یک جمله در این مورد به چشم نمی خورد. اگر قرار باشد بحث از کارکردهای دین سازمان یافته را بر مبانی بی ربطی مثل فطرت بگذاریم باید بر اساس منطق فطرت گرایان بگوییم که "نیاز به خلسه نیازی فطری است بنا براین مافیای مواد مخدر را نباید از میان برد بلکه باید اصلاح کرد" یا "نیاز به نیروی کار ارزان در ذات سرمایه داری است بنا براین نهاد برده داری را باید احیا کرد."

مدافعان دین سازمان یافته حتی به نقد یکی از نکات سه گانه‌ی فوق نیز نمی پردازند بلکه صرفا با فطری معرفی کردن نیاز به دین و اصلاح پذیر بودن نهادها (بدون استثنا) همانند کسانی که به بحث طرف مقابل توجهی ندارند به عرضه‌ی سخنان یک طرفه‌ی خود با وانمود کردن به ناشنوایی می پردازند. اما در عین ناشنوایی و پرداختن صرف به مواضع خویش از دیگران انتظار دارند که صرفا در چارچوب نکات نامربوط ایشان بحث کنند. مدافعان دین سازمان یافته گویی از این گفتگوها انتظار ارتداد منتقدن به سوی طرفداری از دین سازمان یافته را داشته‌اند که چون این مقصود حاصل نشده منتقدان را متکلم وحده و دارای برخورد ایدئولوژیک در نوشته‌هایشان خطاب کرده‌اند. آنها معیار عقلانیت نیستند که اگر کسی خود را با آنان تنظیم نکرد لایق برچسب ایدئولوژیک باشد. متاسفانه نکته‌ای که در دین سازمان یافته به طرفداران نمی آموزند برابری در همه‌ی سطوح بحث است. اگر منتقدان دین سازمان یافته توانسته باشند مدافعان را به دیدگاه خود برگردانند ایشان نیز در همین هدف موفق بوده‌اند. مراد از گفتگو ارتداد و تغییر موضع نیست؛ روشن شدن مدعیات برای خوانندگان است.

مافیا و طالبان، بهترین مقایسه

ممکن است "ناصحان مشفق" بفرمایند تفاوت مافیا (که خود آن را نهادی غیر لازم برای جامعه و احتمالا اصلاح ناپذیر می دانند) و نهاد دین سازمان یافته چیست؟ اگر دین سازمان یافته به زعم آنان به نیاز فطری بخشی از افراد جامعه به دین پاسخ می دهد نهاد مافیا به دهها نیاز گروه‌هایی از جامعه (تامین نیاز به معیشت و قدرت و همبستگی درون گروهی) پاسخ می دهد. همان طور که مافیا بر اساس تنفر و تبعیض و پنهان روشی بنا گذاشته شده دین سازمان یافته نیز بر همین مبانی شکل گرفته است. چرا "ناصحان مشفق" به تحلیل کارکردهای مافیا یا فاشیسم نمی پردازند تا مشخص شود تا چه حد میان آن‌ها و دین سازمان یافته اشتراک مبانی و کارکرد وجود دارد؟

دین سازمان یافته در جوامع مختلف از حیث مبانی رفتاری چه تفاوت‌هایی با طالبان دارد که "ناصحان مشفق" به نابودی طالبانیسم حکم می دهند اما به عنوان مثال روحانیت شیعه یا دستگاه کلیسای کاتولیک را اصلاح پذیر می دانند؟ اگر امروز کلیسای کاتولیک با طالبان متفاوت است نه به خاطر تفاوت مبانی بلکه به خاطر مهار شدن آن توسط نهادهای عرفی است. جمهوری اسلامی از کدام یک از اقدامات طالبان که "معلمان اخلاق" ما از آنها یاد می کند (بمب گذاری انتحاری، تحميل صورتی قرون وسطايی از حکومت و يا نظام قضاوت، کشتار شهروندان، مغزشويی طلاب در مدارس دينی، يا ترويج آموزه‌های ضد انسانی به نام اسلام، يا حمايت تجارت مواد مخدر) پرهیز کرده است؟ طالبان حتی بخش کوچکی از جنایات روحانیت حاکم در ایران را مرتکب نشده است. طالبان حداقل در بیان اهداف و مبانی حکومت خویش با مردم افغانستان روراست بودند، بر خلاف روحانیت شیعه که با وعده‌ی جمهوری فرانسه آغاز کردند و به جهنم امروز حکومت سپاهیان و روحانیون رسیده‌ایم.

مافیا و فاشیسم که مثال‌های مدافعان دین سازمان یافته برای نهادهای غیر ضروری هستند همه نهادهای پیچیده‌ی بوده‌اند که پیچیده بودن به آنها مشروعیت نمی بخشد (مدافعان تصور می کنند که اگر موضوعی را پیچیده معرفی کنند شاگردان درس اخلاق آنها جا خورده و سر تعظیم فرود می آورند). بنا به نظر مدافعان کسانی که به براندازی نهادهای فوق معتقدند افراطی نیستند اما اگر کسی براین باور باشد که دین سازمان یافته نیز از جنس همین‌هاست با انواع اتهامات (افراطی، ایدئولوژیک، آنارشیست، ساده انگار، بدبین، مبتحج به خویش) مواجه می شود. غیر از آن که گروهی از منافع این نهاد (روحانیت شیعه نفت دارد و طالبان نفت نداشت) برخوردارند و زیر علم آن سینه می زنند دیگر چه تفاوتی میان روحانیت شیعه و طالبان وجود دارد؟ طالبان چه کردند که اینها نکردند؟ اگر کسی مبانی فکری مدافعان دین سازمان یافته را به چالش بگیرد و در پی براندازی این اساس ضد انسانی باشد شایسته‌ی عناوین بالاست و باید در برابر مدافعان دین سازمان یافته برای درس آموزی زانو بزند؟ نسل من یک بار با نصایح "مشفقان ناصح" در برابر روحانیت شیعه برای درس آموزی زانو زد (در ایام خامی و جوانی) و غیر از تحقیر و شهروندی درجه‌ی دومی و بازداشت به خاطر همراه داشتن چند جلد کتاب یا قدم زدن در خیابان با دوست دخترش نتیجه‌ای ندید. اتفاقا امروز جوانان ایرانی باید در برابر ارباب و مدافعان متکبر دین (که نقش معلمی اخلاق را بازی می کنند) با وقوف به همه‌ی حقوق خود ظاهر شوند. ذکر آشنایی نویسنده با علوم دینی و ارباب عمائم نه برای خود شیفتگی بلکه برای تبیین این موضوع بود که با علوم منسوخ (فقه)، دزدیده شده (اخلاق) و التقاطی (کلام) دینی نمی توان نسلی را که با مرارت آنها را فرا گرفته به اطاعت از ارباب دین و چشم پوشی از جنایاتش دعوت کرد و در برابر مخاطبان آنها را با اتهام نداشتن دانش تخطئه کرد.

معیارهای دوگانه

مدافعان دین سازمان یافته برای مقابله با تنفر و تبعیض موسی صدر و احزاب اسلامگرا در ترکیه را مثال می زنند (که مثال دومی اصولا خارج از چارچوب بحث ماست، چون احزاب سیاسی محل بحث ما نبودند). اما با فرض آن که هر دو مثال‌هایی از دین سازمان یافته و مبارزه علیه تنفر و تبعیض باشند رفتار هر دو موید دیدگاه نویسنده است. اعضای دین سازمان یافته به مبارزه علیه تنفر و تبعیضی که علیه خود آنها باشد اقدام می کنند (نگاه کنید به گزارش‌های رسانه‌های ارباب دین سازمان در ایران در باب نقض حقوق بشر در ایالات متحده و اسرائیل) اما خود از اِعمال تنفر و تبعیض علیه دیگران ابایی ندارند. بحث نویسنده این نبود که اعضای دین سازمان یافته علیه تنفر و تبعیضی که به ضرر خود آنها باشد اقدام نمی کنند بلکه آن بود که رفتارها و باورهای خود آنها متضمن تنفر و تبعیض علیه دیگران است. حال کدام سوی این بحث دو طرفه در پی بدفهمی است؟

همه‌ی عالم باید به دین سازمان یافته اجازه دهند موسساتش را تاسیس کند و پیام‌هایش را انتقال دهد اما ارباب دین سازمان یافته حق دارند مساجد و معابد دیگران را تخریب کنند و با استفاده از پارازیت و فیلترینگ و سانسور از انتشار پیام‌های دیگران جلوگیری نمایند. راستی چرا "مصلحان دین سازمان یافته" تا به حال سخنی علیه سانسور و پارازیت و فیلترینگ و نقض آزادی‌های دینی در ایران به زبان نیاورده‌اند؟

برانداز و مخرب

نویسنده از ابتدا در پی ارائه‌ی "تحلیلی راهگشا" برای تداوم دین سازمان یافته و تامین مدافعان آن نبود (در دهه‌ی شصت می گفتند انتقاد "سازنده" کنید تا مطالبتان منتشر شود؛ اکنون مدافعان دین سازمان یافته تحول یافته و از قید "راهگشا" استفاده می کنند). تحلیل نویسنده در پی براندازی و تخریب نهادهایی مثل مافیا یا برده داری یا دین سازمان یافته و دستاوردهای مهم آنها یعنی تبعیض و تنفر و پنهانکاری است. گرچه این هدف ممکن است دور و فعلا دست نایافتنی به نظر آید اما اگر ارباب و مدافعان دین سازمان یافته حقوق ما را در دوره‌هایی ستانده‌اند نمی توانند امید را از ما بستانند.

مضامین دروس اخلاق "ناصحان مشفق"، نویسنده را به یاد دروس اخلاق ارباب دین سازمان یافته در ایران می اندازد که دیگران (و فقط دیگران) را به مسئولیت اخلاقی یادآوری می کنند اما نه تنها خود به غیر اخلاقی ترین دستاویزها در گفتگو در می آویزند بلکه سه دهه است کلامی در باب نقض هر روزه ی حقوق میلیون‌ها هموطن و هم آیین خود به زبان نیاورده‌اند. اتفاقا ما در پی بر انداختن نهادهایی هستیم که زبان حق مدار افراد را با بورسیه‌های تحصیلی غیر رقابتی، استادی دانشگاه و مراکز تحقیقاتی دولتی، جایزه‌ی کتاب سال (برای کتاب‌هایی که بر اساس سرقت علمی از دیگران تدوین شده) و بودجه‌ی تشکیل کارگاه و دیگر مزایای وصلت با خانواده‌های روحانی در جمهوری اسلامی بسته‌اند و زبان "دین سازمان یافته" مدار آنها را گشوده‌اند. مباحث مربوط به فطرت و ذات و تعبیرگرایی و مانند آنها را متکلمان دینی (مدافعان و متکلمان فیلسوف نما که پس از سه دهه تجربه‌ی اسلامی کردن علوم در ایران و روشن شدن مبانی ایدئولوژیک آن هنوز "لیبرالیسم اسلامی" و "جامعه‌ی مدنی اسلامی" درس می دهند) برای دفاع از دین سازمان یافته و علم فروشی به کار می گیرند بماند برای فرصتی دیگر.

از: گويا

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به ديدگاه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران