راه را گم نکنید
م. ن. شباویز
راه خود گوید که چون باید رفت. جامعه ایران از انقلاب مشروطه راه خود
را جست اگر افتاد مشکلها. باید به «کودتاها» موانع فرهنگی تا تمدنی،
دخالت همسایگان شمال و جنوب تا مواردی دیگر چون جهل وفقر رجوع نمود.
اینها بود که راه را «خط خطی» کرد. تا که امروز از شاه و...
گذشتهایم. در انقلاب مشروطه «سلطنت» مشروط شده بود احمدشاه پادشاه
مشروطه بود چون قرارداد نفت را درلندن امضا نکرد که گفت «ما مجلس
داریم»، از «سلطنت» با کودتای رضاخان سردارسپه در همان زمان خلع شد.
کودتا هم بخاطر شکست طرح تحت الحمایگی ایران توسط انگلستان، با مبارزات
مدرس و مصدق و... که انجام نشد طرح بعدی شد، طرح کودتا با سرهنگهای
انگلیسی بازگشته از جنگ جهانی اول انجام، سیدضیاورضاخان را به قدرت
رساند، کودتای ۲۸ مرداد هم بخاطر نفت بود چرا که «با مصدق نخست وزیر
ملی ایران و ملی کردن نفت، ملی کردنها درمنطقه آغاز گردیده بود.
(پیرسالینجر مفسرسیاسی ومشاورکندی) و انقلاب اسلامی هم واکنشی در برابر
همه اینها بود و... که «تاریخ زنجیره حوادث است». پروسه ای که نیاز به
تحلیل «حال» دارد که با هیچ مقطع تاریخ ما مشابهتی ندارد، که جهان و
زمان دیگر شده است. مقاله آقای "مزدک بامدادان" و حتی بعضی دیگر از
دوستانی که در این موارد "شاه - رضاشاه - انقلاب تا پانزده خرداد و
ایدئولوژی و... را در نقد و یا تکذیب تا تایید آنها قلم زده اند، بنظر
من از زمان دور افتادهاند. توجه نداشته اند که اولا زمان به عقب
برنمیگردد، از سویی امروز با شهروند و حقوق او روبروییم که هرگز سابقه
نداشته است. بیهوده در میان صفحات تاریخ جستجونکنیم. «شرایط امروز جدید
است»(۱) در جهانی که اعراب خفته بیدار شدهاند و ما یک قرن است. منتها
اکثریت هنوز در خواب قرنها بود در نظام «خدایگان و بنده» یا در سلطنت
شاهان و یا سران قبایل چون سلسله قاجار و... که بخش بزرگ تاریخ ما
«ایلیاتی» بوده است. ثانیا در مورد رضاشاه و کارهایش که مجلس را
بعد از انقلاب مشروطه طویله نامید، یعنی راهی را که امیرکبیر به سوی
دموکراسی بازکرد بدینگونه بست، و کسانی چون فروغی را خانهنشین، فرخی و
عشقی را کشت تا داور را بهبهانه اشتباهی که بدو مربوط نبود وادار به
خودکشی با یک پدرسوخته کرد، شخصی که با تمام سابقه روشنفکریاش درمجلسی
که رضاشاه را شاه کرد، در برابر مصدق که شجاعانه گفت "در زنگبارهم چنین
چیزی کسی ندیده است که همه قدرت در یکنفر جمع باشد" ایستاد، جان کلام
درهمین یک سخن است، امری که فرهنگی و تمدنی است. داور، کسی که
بنیانگزار قوه قضاییه مدرن ایران بود، سرنوشتش چنان شد، اگراندک توجهی
رضاشاه به دیدگاههای حتی طرفداران خود یا مشروطه خواهان میکرد مسیر
تاریخ عوض میشد منتها استبداد در فرهنگ ما متاسفانه در « فرد» نهادینه
شده بویژه با "متملقین و بتسازان و بتپردازان" که در هر دورهای وجود
داشتهاند. در انقلاب اسلامی خواستیم بتهای تاریخی ا را بشکنیم منتها
هنوز بخشی از جامعه در جستجوی بت و قهرمان بود و «بدبخت ملتی که دنبال
قهرمانست»(برشت). بخشی که اکثریت را داشت که هنوز در گذشههای تاریخی
بخاطر اختناقهای شاهان مستبد «بنده» بود در نظام «خدایگان و بنده» که
هنوزبرای عدهای «نوستالوژی» است. ولی امروز این اکثریت کم کم شهری شده
است و در جستجوی مطالبات «حقوقی» و قانونی خود که از دست رفته است.
«چشمها را باید شست» (سهراب سپهری) که ما در جهان و زمان دیگریم.
بهعلاوه رضاشاه چنان سیستم "بوروکراسی" بسته و خشنی درست کرد که تا
مدتها بعد از او هرکه آمد آن سیستم بوروکراتیک پابرجا و مبارزان
دموکراسی خواه را از سر راه خود برداشت. به همین دلیل انگلیسها بعد از
جنگ بسرعت اورا از ایران خارج کردند که به دست مردم نیفتد، مردمی که
زمینهاشان را غصبکرده بود (هارولد ورلد پژوهشگر آمریکایی) (۲).
رضاخان بجای توجه به مدرنیته که دراصل هدف مشروطه بود، که در آن
"انسان" عمده است، به مدرنیزاسیون ساختارها پرداخت که با یک هجوم
متفقین فروریخت و شاهد قحطی و هجوم لشگر بیکاران به تهران شدیم تا
جاییکه در ۱۷ دی که در سال ۱۳۲۲ در میتینگی انجام شد بسیاری کشته شدند،
در تظاهراتی که شعارش "ما نان - کار میخواهیم" بود. همان ارتش رضاشاهی
با همه ادعاها ازهم پاشید حتی اندک مقاومتی جز تیمسار بایندر در خلیج
فارس که شهید شد با ناوگان کوچک خود، کسی دیگر نکرد، دیگران گریخته و
مقاومتی نکردند. چرا که کودتای رضاخان ابتدا با کمک انگلیسها،
سیدضیاءالدین طباطبایی "انگلوفیل" و سرهنگ آیرن ساید ار افسران انگلیسی
بود که از قبل در جهت منافع انگلستان بود، و بعد هم که تیمورتاش
نزدیکترین، یار رضاخان بود بیرحمانه و ناجوانمردانه فدای "نفت" شد و
با خانوادهاش بدترین رفتار که فراموش نخواهد شد که او یکی از رهیران
کودتا و روحیه بخش به رضاشاه بود اگرچه اوهم در قلدری از رضاشاه کم
نداشت، چرا که «دیکتاتور از سایه خودهم میترسد» (کتاب مکتب
دیکتاتورها). در مورد دانشگاه و راه آهن و کارهای مثبت که نیاز
زمان بود... کسی انتقادی هرگز نداشته است چه جمهوری اسلامی هم ممکن است
کارهای اینچینی کرده باشد چون دانشگاه آزاد و... که در هر ده کورهای
یک دانشگاه تاسیس کرده است، همه را به حساب یکنفر نباید گذارد، پس مردم
و طبقه تکنوکرات چه کاره هستند؟ بویژه که روشنفکرانی ابتدا رضاخان را
حمایت کرده اگرچه بعد همه سرکوب گردیدند. رضاشاه قرارداد نفت را مدت
شصت سال دیگر تمدید کرد، که چنانچه گفتهاند خود گفت «سی سالست ما
عاقدین قرارداد قبلی را نفرین میکنیم و از این بهبعد تا سی سال دیگر
مرا نفرین خواهند کرد». « البته یک میلیون پوند همان زمان به حسابش
درلندن رفت»(کتاب جامع ملی شدن نفت - خلیل اله مقدم). در مورد
محمدرضا بدتر. درزمانی که ما تازه داشتیم جبران گذشته را کرده و قدرت
را مشروط و محدود میکردیم، ناجوانمردانه از پشت به مصدق این پیر قهرمان
و وفادار حداقل به شاه، خنجر زد که او گفته بود مطابق قانون اساسی «شاه
باید سلطنت کند نه حکومت». هنوز هم مجبوریم متأسفانه همین سخن را
بگوییم، در کودتا شاه با کودتاچیان خارجی و اوباش و فواحش علیه کشور
ومنافع ملی همراه شد. راه را گم نکنیم. تیر باران دکتر فاطمی با چهل
درجه تب فراموش شدنی نیست. کسی که سربازان شاه در شب کودتا به گفته او
"با زن جوانش و بچه یازده ماهه بدرفتاری نمودند" بعد هم تیرباران های
همه روزه تا محاکمات فرمایشی و نمایشی تا پرکردن زندانها و
شکنجهگاهها که غالب زندانبانان امروز همان زندانیان آنروزند و این
بار مردم ایران علیرغم کودتاها خود تاریخ ساز شدند. بدینگونه با انقلاب
ملت ایران بر تاریخ «شاهنشاهی - ایلی» خط پایان کشیدند. منتها زنجیره
حوادث تاریخی ما را رها نکرد. آزمونی که ناکام ماند زیرا که راه دیگری
نمانده بود. چه با کودتا و ادامه سلطنت محمدرضا کشور و منافع نفت در
قر ارداد با کنسرسیوم مجددا از دست رفته بود. فضا ازهیشه بستهتر
گردیده، بعد هم انتخاباتهای فرمایشی با وکلای آنچنانی. واکنش بدینها
انقلاب اسلامی شد، چرا که فساد ها از حد گذشت و مورد اعتراض
امریکاییها حتی قرار گرفت. بخشهای زیادی از مردم در گذشتههای تاریخی
باقیمانده بودند. خوب است قدری عینک ایدئولوژیک را به اصطلاح خودتان
ایده "تاریخ" را کنار بگذارید. در مورد انقلاب سفید، مثل اینکه
یادمان رفته است فشار امریکا و غرب در زمان کندی بود که امینی آمد و
بعد ارسنجانی که اصلاحات ارضی پیشنهاد و کار او بود. کاری که
غیرکارشناسی بود و روستاییان را به شهرها کشاند و بعد هم لشگر بیکاران
که در انقلاب حاشیه نشینان بودند و انقلابی در انقلاب اسلامی. چرا که
فئودالها پول زمین هارا گرفتند ولی روستاییان که باید دولت حمایتشان
میکرد نکرد. درعین حال که جبهه ملی اعلامیهاش بود "اصلاحات آری
دیکتاتوری شاه نه". بارها سران جبهه ملی به شاه نصیحت کردند که ما را
بهطرف انقلاب نبر که گوش شنوایی نبود. درمورد پانزده خرداد در
برابر فشار کندی رییس جمهور دموکرات امریکا فشار برای یک انتخابات آزاد
بود که اصل اول اصلاحات باید میبود، منتها این میان شاه میدانست با
یک انتخابات آزاد قافیه را باخته است. ازینرو تدبیری اندیشید "شب هنگام
آیت اله خمینی را بازداشت و صبح از سه راه سیروس منزل آیت اله درباری
"بهبهانی" توسط ساواکی ها و اوباش طرفدار او شبه انقلابی راه انداختند.
در پارک شهر کتابخانهها را آتش زدند. البته در جامعه سنتی و مذهبی
مردم را به خیابانها کشید و... "بعدهم اعلام حکومت نظامی، بعد هم
انتخابات فرمایشی زیر سایه حکومت نظامی، بعد هم فضای بسته وخفقان سیزده
ساله. در زمانیکه احزاب و دمکراسی نیم بند حداقلی زمان کندی تعطیل و
مساجد افزون و فضا فضای مذهبی شد که روشنفکران دینی فضا را گرفتند و
دمکراسی و... را از دین با تفاسیر تازه بر آوردند. ایدهای که تابع
شرایط شد ولی بعدازانقلاب به حاشیه رفت.
بعد هم زندان ها پرتر از قبل تا دهه پنجاه که کشتارهای بیشتر در برابر
مقاومتها، که "نهضتی"ها به زندان رفتند و بازرگان گفت "ما آخرین گروهی
هستیم که از قانون سخن میگوییم". و بازهم شاه راه خود میرفت. طبیعی
بود در چنین شرایطی گروههای رادیکال سر بر میآورد. مردم دیگر بعد از
اینهمه فشارها مرده نبودند. مردمی که چند حرکت و انقلاب را تجربه
کرده. زیانهای دیکتاتوری همین هاست هر که میخواهد باشد. زنجیرهای که
ما در این صدساله بعد از قاجار با درآمد نفت شاهد بودیم. امری که ادامه
دارد، و بازرگان بار دوم گفت "انقلاب راشاه کرد" که میدانست و دید که
شاه ما را از چاله دیکتاتوریاش به چاه استبداد دینی انداخته بود؟ که
نامهای بنام "رشیدی مطلق" را در نفی رهبری انقلاب از سر کینه توزی
منتشر کرد بویژه و در بدترین زمان مردم را به خیابان ها کشید و خشونت
را حاکم کرد. لطفا دیدگانتان را به این زنجیره حوادث، نبندید. درحالیکه
آقای "مزدک بامدادان" یک جا میفرمایند «نیروی جایگزین» که شاهان
قدرقدرت ما اجازه نمیدادند بویژه پهلویها، ولی امروز دورهی دیگری
است. در همه جای دنیا برای رهایی از معضل شاهان و نیروهای مطلقه به
نیروهای متعدد جایگزین اجازه رشد داده و میدهند. آیا ما غیر از
دیگرانیم؟ یعنی باید بگوییم "چه فرمان یزدان چه فرمان شاه"؟ شما خود
میفرمایید "ایده"ای را مطلق نکنید که چریکهای.... نمودند ولی چرا
تاریخ را مطلق میکنید؟ در ضمن ما از اسطورهها گذشتهایم "فردوسی"
را وارد دعواهای سیاسی امروز نکنیم بگذارید ستاره های ادبیات ما همچنان
بدرخشند که زمان دیگر شده است. مگر غیر از چریکهای مطلق نگر کس دیگر و
نیروهای دیگری نبود؟ شاه نیروهای پخته تر را سرکوب کرده بود. از احزاب
ایران تا خلیل ملکی تا نهضت آزادی و سوسیالیستهای خداپرست و... که همان
زمان برای آزادی و دموکراسی حتی "سوسیال دموکراسی" تلاش شده بود... تا
در دهه چهل که فضا بسته تر شد بویژه بعد از ترورکندی که او راحت شد،
ودر زمانی مختنق تر که "راهی دیگر نماند جز پناه به خدا" که نماینده اش
در زمین کشیش و آخوند بود (آندره فونتن سردبیر سابق لوموند
دیپلماتیک)(۳). امروز "حوادث روز" جدید است و ربطی به گذشته
ندارد(هابرماس). در دنیایی که دهکدهای کوچک شده است، در دنیایی که
امروز "معلوم شده همه تاریخ بویژه انقلابها واکنشی در برابر "شرایط"
بوده است"، اگر بد یا خوب این زنجیره باید از یک جا قطع شود، هرگونه
توجیه گذشته و حکومت شاهان بههر نام یعنی "امروز" که ما هر کدام به
صورت فردی یک شاهیم مستبد. "هرکه نامخت از گذشت روزگار - هیچ ناموزد
زهیچ آموزگار" نیاز نیست از سلطنت دفاع شود ولی تنها خدمات را عمده
کردن آب به آسیاب تاریخ شاهان نفتی است که فضا را پیوسته بستند. در
فضای بسته رشد فرهنگی متوقف میشود و شد. در ثانی سلسله پهلوی با تکیه
به خارجی قدرت گرفتند در نتیجه از تاریخ ایران هم مشروعیت نمیگیرند
امری که اگر فردوسی هم زنده بود جزو تاریخ ما نمیتوانستند محسوب شوند
بویژه که هر دو به هنگام خطر فرار را بر قرار ترجیح دادند. «چه شاه که
فرار نمیکند». تعصب نباید داشت که تعصب متعلق به زندگی قبیلهای
است. در کشوری که امروز همه به "جدایی دین از حکومت تا خرد جمعی و..
رسیدهاند" اگر چه هنوز هم جنگ سنت و مدرنیته در این کشور ادامه دارد
که بسیاری نمیخواهند بفهمند. اینک همه به خرد جمعی رسیدهاند که همه
به «حقوق شهروندی» نظردارند، تجربه انقلاب نقاط ضعف بسیاری را نشان داد
که لازم بود. با اینحال امروز جهان عرب و مسلمان منفجر شده است که
واکنشی در برابر نظامات بسته و مستبد است. و جامعه ما وعرصه عمومی با
تمام فشارها دراین مدت سی سال بویژه در دوره اصلاحات بکلی «پوست
انداخته» نسل تحصیلکرده، در حدود یک سوم جامعه را در برمیگیرد و نسل
جوان اکثریت را دارد. پیران قوم از همینها وحشت دارند، رشد اطلاعات
هرگز تا این حد نبوده است. من بارها در دانشگاه آزاد و سایر دانشگاهها
که گاهی در دفاع از پایان نامهها حضور دارم میبینم که سطح آنها چقدر
جلو رفته است، درحوزهی کتاب «بسیاری خورجینی کتابها را میخرند»
(مرحوم گلشیری)(۴) – ترجمههای فراوان دراین مدت که افق آینده را همه
اینها روشن نشان میدهد دورهی گذاری که اگر چه سخت ولی پایان
خودکامگی و حکام فردی را بشارت میدهد به همین دلیل همه بنبست ها را
احساس، تنافضات در قدرت را حس کرده که «پایان شب سیه سپید است» و تلاش
میکنند به خشونت کشیده نشود و فرصت طلبها باز سوارموج نشوند. و
اما در باره "ایدئولوژی". تمام جهان مدرن اگر امروز به مواردی از رشد و
پیشرفت و توسعه رسیده حاصل آرمان و آرمانگرایی توسط کنشگران فرهنگی تا
اجتماعی است که با آزادی اندیشه، به پیشرفت و توسعه تا علم و تکنولوژی
رسیده است. اگر در بعضی مواقع با شکست روبروشده بخاطر مطلق کردن یک
ایده بوده است. چه، «ایدئولوژی باز با ایدئولوژی بسته متفاوت است» (رنه
سدیو فیلسوف) وگرنه هر کس برای خود آرمانی در حوزه های مختلف داشته است
که ما ایرانیان در آخرین دیدگاههای تاریخی مان هنوز "ایدلوژی مشروطه "
بود (فریدون آدمیت) که اولین گام آن انتخابات آزاد است که هنوز یک
آرزوست. متاسفانه گروههایی از ما هنوز اسیر گذشتهایم. یک روز شاه و
تاریخ و یک روز دین و سنت که بیشتر با خرافات همراه است. هنوز خود را
باور نداریم، در حالیکه هرکدام - تاریخ- دین - دولت- ملت - فرد- جمع با
وظیفه و حقوق، باید درجای خود بنشیند، و انسان حاکم بر سرنوشت خود شود.
بهشتی که باید خود با کنشهای آگاهانه این بار و نه با شتاب بسازیم که
سخت از جهان، و زمان عقبماندهایم. درهر صورت از سلطنت گذشته و
جمهوری که صد سال پیش «کفر» بود امروز بدون پسوند و پیشوند مورد نظر
همه است و البته دین حافظ «اخلاق» نه ابزار سیاست که دوره ای حاکم شد.
مواظب باشیم «آب را گل نکنیم» که باز فرصت طلبهاه سوار موج شوند.
---------------- پانوشتها: ۱- هابر ماس درکتاب «مبانی فلسفی
مدرنیته» ۲- کتاب - دموکراسی مدرن تا حکومت جهان وطنی ۳-
درلوموند دیپلمایک - دردهه های ۱۹۹۰ درباره کشیشی که در لهستان درجنبش
همبستگی کشته شد وانقلاب راهمگانی وپیروز کرد. ۴- مرحوم گلشیری در
پاریس این جمله را در کنفرانسی که از سوی رادیوفرانسه بود گفت. ۵-
رنه سدیو فیلسوف و اندیشمند فرانسوی
از: ايران امروز
|