اندر پايه گذاري حزب توده به دست ادارهء اطلاعاتِ ارتش شوروي*

خسرو شاكري**

سرهنگ شوروي با اشاره به نكته اي در سخن اسكندري در ملاقات روز پيش در مورد «نظم واقعي» در ايران اظهار داشت كه «مناسب مي بود اگر شما [اسكندري] مي توانستيد دلايل نارضايي خود را [در مورد اوضاع كنوني] و برنامهء بهبود آن را به روي كاغذ بياوريد.» او همچنين به اسكندري گفت كه چون در همان روز قرار بود در ساعت  ۴ او [اسكندري] با تني چند از هواداران خود جلسه اي برگذار كند و قصد داشت همراه آنان حزبي را ايجاد كند، «بايستي برنامهء حزب [پيشنهادي] خود را كتبي كنيد و نيز اينكه در آن جلسه چه مي خواهيد بكنيد.»
سليمان ميرزا با همهء اين ها موافقت كرد، و افزود تا ايجاد، حزب هواداران او «گروه حزبي» ناميده خواهند شد. او سپس نظر افسر ارتش سرخ را در مورد نام حزب جويا شد. افسر شوروي پاسخ داد كه «در حال حاضر [و] اصولاً نام حزب اهميت زيادي ندارد، اما ما در آينده به اين موضوع باز خواهيم گشت.»
نوشته ی زير چند ماه پيش، بنا بر درخواست روزنامه نگار ايرانی فرشاد قربانپور، برای انتشار به مناسبت سالگرد تأسيس حزب توده ارسال شد. متأسفانه، بدون اطلاع اين نويسنده تنها بخش نخُست اين نوشته همراه سه مقاله و مصاحبه در مجله ی شهروند امروز (ش. 69، 5 آبان 1387) به چاپ رسيد. نوشته های ديگر عبارت بودند از دو مصاحبه با علی شيرازی و قاسم نورمحمدی (هردو محقق و مؤلف کتاب در باره ی حزب توده) و همچنين مقاله ای به قلم بابک امير خسروی. متأسفانه، اين ايراد به مجله وارد است که، بجای نظرخواهی از محقق چهارمی، از يک عضو با سابقه ی حزب توده نظر خواست که جز دفاع بی امان از گذشته ی حزب توده چاره ای ندارد. آن هم باز به توسل به تحريف تاريخی، تا حدی که، برای رد روايت مستند تاريخیِ تأسيس آن حزب توسط يک افسر رکن دوم ارتش شوروی به نام سرهنگ سيلْيکوُف، متوسل به اين جعل می شود.
وی فيتين – مشاور استالين در امور خارجي ان. کا. و. د./کا.ژ.ب.و کارمند سازمان امنيت شوروی را، که برای نخستين بار در متن اصلی انگليسی اين مقاله معرفی شد و پس از اتمام کار سرهنگ سيلْيکوُف برای کمک به تأسيس حزب توده از طريق سليمان ميرزا اسکندری، گزارش کار را برای دبير کل کمينترن ديميتروف فرستاد، چون «نماينده ی کمينترن در ايران» معرفی می کند تا قضيه را وارونه جلوه دهدٰ. براستی که چنين جعل هايی تنها از يک شاگرد ورزيده ی کيانوری ساخته است. او در اين جعل تا آنجا پيش می رود که گزارش های يک افسر عالی رتبه و مسؤول رکن دوم شوروی را، که اين نويسنده در آرشيو کمينترن يافته است، «لاف و گزاف» می خواند، گويی رکن دوم ارتش شوروی هم حزب دموکراتيک مردم ايران بود که در آن لاف زنی کار روزمره بوده باشد! اما امير خسروی خود چنان لاف می زند که گويا وی اسناد کمينترن مربوط به گزارشات آن سرهنگ و فيتين را شخصاً ديده و مطالعه کرده است. براستی آدمی در می ماند که برخی تا کی می توانند برای تطهير گذشته ی ناپاک خود، که زندگی هزاران جوان ايرانی و خانواده های آنان را تيره ساخت و لطمه ای جبران ناپذير به نهضت ملی و جنبش چپ ايران وارد آورد، به نيرنگ و تزوير متوسل شوند. روشن است که چنين تقلا هايی راه بجايی نخواهند برد و واقعيت های تاريخی خود را، برغم چنين «مدافعان جنبش چپ،» که در عين حال از شرکت در مراسم هشتادمين بزم روز تولد يک وزير فاشيست رژيم ديکتاتوری شاه شرم ندارند،تحميل خواهد کرد. آشکار است که کسی که در روز روشن از شرکت در يک چنين جشنی شرم ندارد، نبايد هم از جعل و تحريف های تاريخی هراسی به دل راه دهد.
چپ راستين ايران، که هم دموکراسی، عدالت اجتماعی، و منافع ملی پايبند است، به چنين «مدافعانی» نياز ندارد، که روزی از نِــعــَم فرمان «سوسياليسم» به اصطلاح موجود فرمان و سود می بردند، و پس از دفن آن با شرکای جرم شاه هم مشرب و خم پياله می شوند.

بخش نُخُستين

تا كنون نظريه هاي گوناگوني در مورد پايه گذاري حزب توده در پائيز 1320، يعني پس از اشغال ايران توسط متفقين و استعفاي اجباري رضا شاه در آخر تابستان همانسال، عرضه شده اند. اصلي ترين تز مربوط به تأسيس حزب توده اين است که در جلسهء پايه گذاري آن در منزل سليمان ميرزا اسکندري رستم علي اُف، كه بعد ها در باكو خاورشناس شد، حضور داشت. اين نظريه هم توسط طرفداران و هم مخالفان حزب توده تبليغ شده است. اين نظريهء نينديشه توسط آخرين دبير اول حزب توده، نورالدين كيانوري كيانوري[1] و سپهر ذبيح در دانشنامه ايرانيكا هم عرضه شده است. ياد آوري اين نکته در مورد اين نظريهء افسانه آميز، ضروري است که رستم علي اف در سال 1930 متولد شد و در هنگام تأسيس حزب توده بيش از يازده سال نداشت![2]
با توجه به فضاي محدود اين مقاله، بس مهم است كه در باره ي تأسيس حزب توده به يکی از نوشته های منتشره در غرب رجوع داده شود كه اكنون مقام «مرجعيت» [3]در تاريخ حزب توده را كسب كرده است. اين اثر نكتهء زير را در مورد پايه گذاري حزب توده اظهار مي كند:
با پايه گذاري [حزب توده]، مؤسسان آن رياست آن را به سليمان ميرزا اسكندري سپردند - شاهزاده اي تُندرُو كه مورد احترام بود و در انقلاب مشروطيت رزميده بود، به تشكيل حزب دمكرات در مجلس دوم[4] مدد رسانده بود، كميتهء مقاومت ملي را طي جنگ جهاني اول[5] رهبري كرده بود، و از سال 1300 تا 1305 (سال تعطيل آن) در رأس حزب اجتماعيون قرارداشت.
نويسندهء اين سطور ازين بخت استثنايي، اما محدود، برخوردار شد كه در سال هاي 1992 و 1993 به بايگاني هاي بين الملل كمونيست در مسكو دست يابد. اكنون با تكيه به اسناد غير قابل انكار مي توان به اين موضوعِ مورد نزاع پرداخت، بويژه در پرتو روايت هاي متضاد و فصلي اي كه از سوي خود حزب توده عرضه شده اند. آنچه در پي خواهد آمد خلاصه ي شرح پايه گذاري حزب توده بر اساس اسنادي است كه در بايگاني هاي بين الملل كمونيست يافته ام. در ضمن، هرگاه كه لازم آيد، به اسناد منتشر شده نيز ارجاع داده خواهد شد. بخاطر ماهيت مورد نزاع اين موضوع از اسناد شوروي ها نقل قول هاي مفصلي آورده خواهد شد، تا هرگونه ترديدي زدوده شود.

دستِ ادارهء اطلاعاتِ ارتش شوروي در تأسيس و شكل دادن حزب توده
 
در گزارشي كه سرهنگ سِليُوكُف (رئيس ركن دوم ادارهء سوم اطلاعات ارتش سرخ) به مقام بالادستِ خود در بخش اطلاعات ارتش سرخ،[6] كميسرِ بريگاد ايلچِف نوشت، گفته شده است كه «بنابر خواست شما» با سليمان ميرزا اسكندري، دمكرات سوسياليست و با سابقه «ملاقات كردم.» اين ملاقات در ساعت شش عصر در روز 19 سپتامبر 1941/7 مهر 1320 در منزل وي صورت گرفت. سرهنگ ارتش سرخ توسط پِترُف، رايزن سفارت شوروي در تهران، به سليمان ميرزا معرفي شد. گفتگوي فارسي و روسي كه هشتاد دقيقه طول كشيد از طريق مترجم انجام گرفت.[7]

پس از اداي تعارفات مرسوم، افسر ارتش سرخ سِليُوكُف عقيدهء سليمان ميرزا را در مورد «رويداد هاي جاري و وضع كنوني ايران» جويا شد. پاسخ اسكندري چنين بود: در اين كشور «هيچ امر تازه اي رخ نداده است.» «ما شاهد هيچ رويداد مشابه آنچه در روسيه ] در1917 ] رخ داد نبوده ايم ... در اينجا شاه [كذا، مقام سلطنت] در جاي خود باقي مانده است. مجلس و دولت، براستي، همانند پيش اند، و- در حال حاضر- به هيچ بهبودي در اوضاع دست نزده اند. زندانيان سياسي هنوز آزاد نشده اند.»[8] سليمان ميرزا افزود كه رضا شاه «زير فشار روس ها و ارتش سرخ ايران را ترك گفت، و به نظر مي رسيد كه او داوطلبانه از ايران خارج شده باشد [تا] فرزند او [بتواند] به جاي او بنشيند.»[9]
روشن است كه در اينجا سليمان ميرزا مي خواست كه مخاطب روس خود را نوازش كند؛ در عين حال، واقعيت اين است كه رضا شاه مجبور شده بود زير فشار مشترك روسيه و بريتانيا از تخت و تاج صرف نظر كند، اما داوطلبانه ايران را ترك نگفت، زيرا، برغم هشدار هاي مكرر بريتانيا داير بر لزوم اخراج جاسوسان آلماني، او مناسبات خود را با آلمان نازي ادامه داده بود.[10]
سليمان ميرزا به مخاطب شوروي خود گفت كه «ما آزاديخواهان نمي توانيم در مطبوعات چيزي بنويسيم. بسياري در تهران فكر مي كردند كه، هنگامي كه ارتش سرخ وارد ايران شود، تريبون هاي سخنراني برپا خواهند شد و ايشان خواهند توانست آزادانه در همهء زمينه ها با مردم سخن بگويند و همهء لاشخور ها دستگير خواهند شد. اما چنين امري اتفاق نيفتاد. ژاندارمري و شهرباني برجاي مانده اندو دولت همچون گذشته حكومت مي راند، به نحوي كه بسياري ار مردم نا اميد شده، و از فعاليت [سياسي] مي هراسند.»[11]
در پاسخ او، سرهنگ ارتش شوروي تذكار داد - روشن است كه به زبان ديپلماتيك - كه «آزادي و انقلاب صادراتي نيستند، و مردم ايران مي توانند و بايد نظم و برنامه هاي مورد نظر خود را در كشورشان برقرار سازند.» او به قصد ترغيب شخص اسكندري افزود كه «شما، آقاي سليمان ميرزا، يك دولتمرد و فعال سياسي مهمِ ايران هستيد و خود بهتر از هر كس ديگر مي دانيد كه مردم ايران چه مي خواهند و براي بهبود وضع ايران چه بايد كرد، و چه خوب كه دست به اقدام بزنيد. حضور ارتش سرخ در ايران تاثيراتي بر حال مردم ايران و رهبران آنان مي گذارد و خواهد گذارد.»
سپس، سليمان ميرزا ياد آور شد كه فردي بنام خ (يا ه[12]) حزبي ايجاد كرده بود كه پيشاپيش پيامش را خطاب به مردم ايران منتشر كرده بود، و وعدهء بهبود وضع را داده بود. او خطاب به افسر شوروي همچين افزود كه:
البته ما هم مي توانستيم چنين حزبي ايجاد كنيم، اما هم شهرباني و هم ژاندارمري مانع از كار ما خواهند شد، در حالي كه كسي مزاحم آنان [حزب ديگر] نيست و آنان با آزادي از مطبوعات استفاده مي كنند.اين امر مطلقا آشكار است كه خود ما آزاديخواهان نخواهيم توانست بدون كمك شما [شوروي ها] كاري از پيش ببريم. [سِليُوكُف در جملهء معترضه اي نوشت: «اشارهء» سليمان ميرزا «به من است.»] ما به كمك نيازمنديم. بطور كلي، برهه اي كه ما اكنون از آن گذر مي كنيم، يعني به هنگام حضور ارتش سرخ در ايران، بايد براي بهبود وضع ايران مورد استفاده قرار گيرد.
افسر ارتش شوروي پاسخ داد كه وضع كنوني «مناسبترين وضع براي ايجاد حزب مورد نياز» بود و «به اقدام شما [اسكندري] كمك رسانده خواهد شد، به شرط آنكه [اهداف] آن [حزب] مغاير به منافع ما [شوروي ها] نباشد.»

در پايان سليمان ميرزا اعلام داشت كه
1. ما به سازماندهي خواهيم پرداخت تا بتوانيم آزادي هاي دمكراتيك و زندگي آسوده تري را براي مردم ايران تحصيل كنيم؛
2. شما [شوروي ها] بايد در اين اقدام به ما مدد برسانيد و به آزادي و اعادهء حقوق مدني زندانيان سياسي كمك كنيد.[13]
سرهنگ سِليُوكُف همچنين به مقام بالادست خود گزارش داد كه او و اسكندري موافقت كرده بودند كه فرداي آن روز، 8 مهر (30 سپتامبر 1941)، در نيمروز ملاقات خواهند كرد، و در اين فاصله سليمان ميرزا به مسائلي چند خواهد انديشيد و اينكه «او موافقت كرد كه با كمك ما كار كند.»
دومين ملاقات سِليُوكُف در منزل سليمان ميرزا انجام گرفت و نود دقيقه به طول انجاميد.
سرهنگ ارتش سرخ «به سليمان ميرزا هشدار داد كه هيچكس نبايد از ملاقات ديروز ما با خبر باشد.» در پاسخ سليمان ميرزا اظهار موافقت كرد. بعنوان مثال، او گفت كه برخي از زندانيان سياسي به او مراجعه كرده بودند و ازو خواسته بودند كه كه او ازسفارت شوروي براي آزادي آنان كمك بطلبد، اما او جواب داده بود كه "اين امر خود ما [ايراني ها] ست و سفارت شوروي نمي تواند در اين مورد دخالت كند."»[14]
سرهنگ شوروي با اشاره به نكته اي در سخن اسكندري در ملاقات روز پيش در مورد «نظم واقعي» در ايران اظهار داشت كه «مناسب مي بود اگر شما [اسكندري] مي توانستيد دلايل نارضايي خود را [در مورد اوضاع كنوني] و برنامهء بهبود آن را به روي كاغذ بياوريد.» او همچنين به اسكندري گفت كه چون در همان روز قرار بود در ساعت 4 او [اسكندري] با تني چند از هواداران خود جلسه اي برگذار كند و قصد داشت همراه آنان حزبي را ايجاد كند، «بايستي برنامهء حزب [پيشنهادي] خود را كتبي كنيد و نيز اينكه در آن جلسه چه مي خواهيد بكنيد.»
سليمان ميرزا با همهء اين ها موافقت كرد، و افزود تا ايجاد، حزب هواداران او «گروه حزبي» ناميده خواهند شد. او سپس نظر افسر ارتش سرخ را در مورد نام حزب جويا شد. افسر شوروي پاسخ داد كه «در حال حاضر [و] اصولاً نام حزب اهميت زيادي ندارد، اما ما در آينده به اين موضوع باز خواهيم گشت.»
سپس افسر شوروي اظهار داشت كه، در حالي كه او نسبت به «دولتمردي و توانايي هاي او [سليمان ميرز] اطمينان داشت، «اگر كار او به طريق مناسبي پيش رود، و با اهداف ما [شوروي ها] مطابقت داشته باشد، مي توان مطمئن بود كه، در صورتي كه تغييري در وضع دولت ايجاد شود، او خواهد توانست اميد به شركت در آن را داشته باشد.» سليمان ميرزا گفت كه او نمي توانست در دولت وقت فروغي شركت جويد، زيرا نمي توانست به كمكي از سوي او چشم بدوزد. «اگر دولت ديگري تشكيل شود، مطلب ديگر خواهد بود و او و هوادارانش در آن شركت خواهند كرد.»
هنگامي كه افسر شوروي در مورد وضع مالي او پرسيد، اسكندري جواب داد: «من در آمد كوچكي دارم كه بيش از 250 تومان در ماه نيست. اين براي من كافي است.
در طول اين دومين ملاقات، سرهنگ سِليُوكُف همچنين «مؤدبانه» از او خواست تا سرگذشت سياسي خود را بنويسد. در پايان ديدار، سرهنگ سِليُوكُف به اسكندري ياد آور شد كه بايد نكات زير را براي ملاقات بعدي به روي كاغذ بنويسد:

1. نگرش او نسبت به اوضاع حاكم و دولت وقت در ايران؛
2. نظرات او در بارهء تغيير اوضاع و احوالي كه مي توانست خواست هاي مردم ايران را ارضاء كند؛
3. برنامهء حزب و مسائلي كه او و هوادارانش در روز 30 سپتامبر در منزل او به بحث گذاشته بودند؛
4. سرگذشت خود.[15]

جلسه ي بعدي ملاقات با سليمان ميرزا قرار بود روز 6 اكتبر (14 مهر) انجام گيرد، اما پنج روز بعد، روز 11 اكتبر (19 مهر ماه) صورت گرفت.[16] در اين ديدار سليمان ميرزا به سرهنگ شوروي اطلاع داد كه برنامه اي كه او از طريق هوادرانش به او رسانده بود براي انتشار به سردبيران مطبوعات ارسال شده بود. هنگامي كه افسر شوروي ازو پرسيد كه اين نظر شخصي خود او بود يا نظر همهء گروه، اسكندري جواب داد كه اين نظر «اجلاس و هيئت رئيسهء حزب» بود - كه در ضمن هنوز نامش توده نبود - كه پانزده تن بودند، و در10 اكتبر (18 مهر1320) «انتخاب» شده بودند. افسر شوروي از جمله به سليمان ميرزا گفت كه پس از مطالعهء برنامهء حزب مي توانست به او بگويد كه «در اساس اين برنامه مطابق با نظر ما [شوروي] و موقعيت ايران است يا نه.»[17] اما در مورد انتشار آن و قانوني كردن حزب، افسر شوروي افزود كه او براي «تعمق» بروي آن ها به وقت بيشتري نياز داشت تا بتواند نظر خود را بيان كند. او گفت كه اين مسائل براي او «غير منتظره» بودند، چه در جلسهء پيشين سخن ازين رفته بود كه «شما و تظاهراتي بعدي [شما] نياز به افزايش نيروهاي [شما]، تقويت و تربيت حزب و همچنين مطالعهء نقاط قوت و ضعف دولت و مجلس دارد.» روشن است كه شوروي ها مايل نبودند تعادل كشتي اتحاد با بريتانيا را به هم بزنند.
گويي كه شوروي ها نارضايي خود را از بند چند از برنامه را بيان داشته بوده باشند، سليمان ميرزا اشاره كرد : «ما نكات برنامه پيرامون مسئلهء پليس و ملي كردن [زمين] را تغيير داديم تا متهم نشويم كه خواستار بي نظمي يا شورايي كردن كشور هستيم. در مورد پليس، برنامه به ترتيب زير تغيير يافته است: "همهء كساني كه به آزادي تجاوز مي كنند مجازات خواهند شد." و نكتهء راجع به ملي كردن زمين تقريبا به اين شكل است: "بايد به دهقانان فقير زمين داده شود."»"برنامه اي كه سِليُوكُف به مسكو ارسال داشت نكتهء مربوط به پليس را شامل نمي شد. اين نكته بايد با توصيهء شوروي ها حذف شده بوده باشد.
در اينجا سليمان ميرزا افزود كه «برخي از هواداران من بر اين عقيده اند كه من بيش از حد جلوي آنان را مي گيرم، اما ايشان اشتباه مي كنند. من وضع كنوني را كاملاً مي فهمم.» گويي كه با تاكتيك جبهه توده اي شوروي ها آشنا بوده باشد، او به نحوي سمبليك اضافه كرد كه «من عكس هاي ماركس و لنين را حفظ كرده ام، اما هنوز زمان آن فرا نرسيده است كه آن ها حتا در اين اطاق به ديوار بزنم. افسر شوروي به سليمان ميرزا گفت كه او ظرف دو روز پاسخ وي را خواهد داد. اما اين تاًخير به اين معنا نبود كه شوروي ها او را از «اقدام مستقل منع مي كردند،» يا اينكه او بايستي اقدامات خود را «محدود» مي كرد، اقداماتي كه «در حال حاضر با موضع ما يكسان» بود.

جلسهء بعدي ملاقات بين افسر شوروي سِليُوكُف و سليمان ميرزا اسكندري در 15 ماه اكتبر (23 مهرماه 1321) برگذار شد و با حضور مترجم مدت نيمساعت طول كشيد. او به مخاطب شوروي خود اطلاع داد كه از مجلس اجازهء نشر برنامه را كسب كرده بود، كه از آن هزار نسخه چاپ خواهد شد. پس از انتشار آن خواهد بود كه اجازهء نشر ارگان حزبي را خواهد خواست. او در مورد اعضاي هيئت تحريريه ارگان حزبي چيزي نگفت، اما از چند ياد كرد كه به عقيدهء او مي توانستند دبيري روزنامه را به عهده بگيرند. او همچنان قصد داشت در آينده اي نزديك محلي براي كلوب حزب تهيه كند.
افسر شوروي، سرهنگ سِليُوكُف، به بالادَستان خود گزارش داد كه «من خط مشي او [اسكندري] را در مورد چاپ برنامه و قانوني كردن حزب، تهيهء يك ارگان حزب و يك كلوب حزبي تاًييد كردم» در همان ديدار افسر شوروي توجه اسكندري را به اين نكته جلب كرد كه وظيفهء حزب او اكنون عبارت بود از گرد آوردن همهء نيروهاي دمكراتيك و مبارزه با همهء اقسام تفكر چپروانه در درون حزب، چون نظرات روستا. در مورد روستا، او افزود كه هيچ كس در سفارت [شوروي] به او اجازه نداده بود كه با حزب تماس برقرار كند چه برسد به اين كه چنين شرايط [تندرَوانه] اي را توصيه كند. » سرهنگ سِليُوكُف اين را هم به اسكندري توصيه كرد كه «اگر سليمان ميرزا روستا را، چنانكه مي گويد، مي شناسد، و او شخص ماجراجوئي است، سليمان ميرزا بايد بكوشد او را قانع كند كه نگرش و پيشنهاد هاي او اشتباه آميز اند. [چه] سودمند نيست كه [افرادي كه داراي] نگرش تندروانه هستند از حزب رانده شوند، بلكه بايد با پافشاري مواضع اشتباه آميز شان را به آنان توضيح داد.»[18]
بنا بر توافق پيشاپيش، اسكندري و افسر شوروي سرهنگ سِليُوكُف ديگر بار در 22 اكتبر 1941 (30 مهر 1320) در ساعت هفت و نيم غروب ديدار كردند. مذاكره از طريق مترجمي ابراهيم نام چهل دقيقه طول كشيد. اسكندري به مخاطب شوروي خود گفت كه دو روز پيش از آن يك افسرشهرباني به ديدن او رفته بود و به او هشدار داده بود كه از تجمع برخي افراد ( يعني افراد حزبي) در منزل او خبر داشت و اينكه، بخاطر وضعيت جنگ، چنين جلساتي ممنوع بود. اسكندري افزود كه «امروز فرمانداري نظامي اعلام كرد كه جلسات سياسي ممنوع هستند – اعلاميه اي كه هدفش حزب من است.» اسكندري همچنين اشاره كرد كه هنوز فرصت انتشار برنامه را نيافته بودند. اگرچه اجازه اي كسب شده بود، هنوز ده نسخه چاپ نشده بود كه پليس آن ها را توقيف كرد. در مورد ممنوعيت جلسات از سوي دولت، سليمان ميرزا قصد داشت اعتراضيه اي به نخست وزير بفرستد؛ وي مي خواست نظر افسر شوروي سِليُوكُف را در آن مورد بداند. افسر شوروي پاسخ داد كه «وضعيت حزب به پيچ بدي برخورد كرده است، اما اين بدين معنا نبود كه بايد از آن بابت اظهار تاًسف كرد. ... برعكس، كار بايد با كوشش هرچه بيشتري به پيش برده شود تا بر تعداد هوادارن افزوده شود.» در مورد اعتراضيه به نخست وزير، افسر شوروي گفت كه «من اكنون نمي توانم در مورد محتواي آن چيزي بگويم.» به ديگر سخن، همچون موارد پيشين، او مي خواست از مقامات بالا دست خود كسب تكليف كند.[19] در اين جلسه افسر شوروي مجددا از سليمان ميرزا خواست تا سرگذشت خود را بنويسد.
افسر شوروي سِليُوكُف بار ديگر در روز 11 نوامبر 1941 (20 آبان 1320) با سليمان ميرزا ملاقات كرد؛ اين ديدار 20 دقيقه به طول انجاميد. سليمان ميرزا به سِليُوكُف گفت كه «در جلسهء پيش سخن از ضرورت مطلق در مورد تماس با سفارت شوروي رفته بود.» او افزود : «چون آنان [همكاران او در حزب] در بارهء رابطهء ما هيچ نمي دانند، من [هم] چيزي به آنان نگفتم و اعلام كردم كه ما بايد برخود تكيه كنيم.» سپس در همان ديدار سئوالي در مورد سازماندهي در مناطق زير اشغال ارتش سرخ مطرح شد. سليمان ميرزا به رابط شوروي خود گفت:
ما مي خواهيم نمايندگان خود را به شهرهايي چون اهواز، تبريز، پهلوي [انزلي]، رشت، گرگان، مشهد و ديگر شهر ها ي تحت اشغال ارتش شوروي اعزام كنيم تا شعبات حزب را بطور قانوني ايجاد كنيم.[20] اما هراس دارم كه ازين لحاظ مانعي در راه كار شما باشم. ازين رو خواهان توصيهء شما هستم. من قبلا دو نفر را به تبريز اعزام كرده ام، و آنان از من مي پرسند چه كاري بايد بكنند، و من جواب گفته ام كه بايد صبر كنند.[21]
بازهم در پاسخ افسر شوروي سِليُوكُف، اسكندري اشاره كرد كه او «در جنوب ايران چند تن را دارد و قصد دارد گروهي را در آنجا سازمان دهد.» باز با لزوم پرسش در اين مورد از بالادست هاي خود، افسر شوروي به سليمان ميرزا گفت كه «اين نظر جالبي است، و من خواهم توانست ظرف چند روز جواب شما را بدهم.»
افسر شوروي در پايان گفتارش با اسكندري بر اين پاي فشرد كه «يكي از مسائل حزب سليمان ميرزا عبازت است از افزايش تعداد هواداران آن و تربيت ايرانيان با روحيهء دمكراتيك.»
افسر شوروي همچنين به مقامات بالادست خودگزارش كرد كه اسكندري موفق نشده بود كه بيش از 60 الي 70- نسخه از برنامه را چاپ كند.[22]
ديدار بعدي بين اسكندري و افسر شوروي، طبق قرار قبلي، در روز 13 نوامبر 1941/22 آبان 1320) با حضور رايزن سفارت شوروي كميسارُف برگذار شد.

افسر شوروي از قول اسكندري شرح زير را به مقامات بالا دست خود فرستاد:
دو روز پيش از آن [20 آيان ماه] اسكندري به ديدن نخست وزير محمد علي فروغي رفته بود تا نظر او را در مورد مجلس جديد و تركيب آن بخواهد. سليمان ميرزا مجلس «جديد» [سيزدهم] را مردود شناخته بود، چه انتخاباتي صورت نگرفته بود. آنان بين خود توافق كرده بودند كه همچون «دوست،» و نه سياستمدار با يگديگر سخن بگويند. ... .»
نكتهء ديگر اينكه سليمان ميرزا به افسر شوروي گفت كه او نامه اي از [ع.ا.] سرتيپ زاده و ابوالقاسم اسدي (حاميان اعزامي اش به تبريز) دريافت كرده بود داير بر اينكه «حزبي در آذربايجان تاسيس شده بود، يا داشت تاسيس مي شد، و اسدي نمي دانست نگرش او نسبت به آن چگونه باشد.» اين دو از اسكندري خواسته بودند كه بگويد چه كسي را براي نمايندگي از مجلس توصيه مي كرد. سليمان ميرزا «اين عقيده را بيان داشت كه اين حزب [در آذربايجان] بايد يك حزب دمُكراتيك باشد.» او از مخاطب شوروي خود خواست كه اين چه نوع حزبي بود و آيا مناسب مي بود كه همكاران او با آن حزب تماس برقرار كنند؟» اسكندري افزود كه بطور كلي در مناطق شمالي ما بايد در رابطه با (v kontakte) با شوروي ها كار كنيم؛ آنگاه اين امر براي ما سودمند خواهد بود (togda budet bol’she pol’zy).[23]
افسر شوروي سپس به مقامات بالادست خود گزارش كرد كه « من ملاقات» اسكندري« با نخست وزير را مورد تأئيد قرار دادم و به ضرورت روابط نزديك با دولت و مجلس اشاره كردم تا بتوان نقطه هاي ضعف و قدرت آنها را شناخت، در مورد آنها به من گزارش دهد، و بر آنها تاثير گذاشت» - نكته اي كه در توافق كامل با همكاري بين بريتانيا و شوروي در طول جنگ بود.
در مورد مناطق شمالي در اشغال شوروي «من [به اسكندري] توصيه كردم كه از سازماندهي گروه خود در آن نقاط تا زماني كه من مسئله را خوب مطالعه نكرده ام پرهيز كند. در مورد حزبي كه در آذربايجان در حال تاسيس است و مناسبات [اسكندري] با آن من پاسخي ندادم و قول دادم كه در جلسه ي بعد در جزئيات به آن بپردازم،» ظاهرا پس از مذاكره با مسكو. سرهنگ سِليُوكُف مذاكره اش با اسكندري را با اين «توصيه» پايان داد كه او «نفوذ خود را در جنوب و شرق ايران گسترش دهد،» كه مناطق مهم نفوذ بريتانيا و سرشار از نفت بودند. پس از اين گزارش به مقامات بالا دست خود در بخش اطلاعات ارتش شوروي، سرهنگ سِليُوكُف دو توصيه كرد:
1 - از طريق سليمان ميرزا ميسر است حزبي واحدي را [همچون] يك جبهه ي ضد-فاشسيم سازمان داد.[24] [در چنين صورتي] از طريق اين حزب ما اين امكان را خواهيم داشت بر دولت و مجلس شديدا تأثير بگذاريم. [از همان آغاز اين به معناي استفاده ي ابزاري سياست خارجي شوروي از حزب توده بود.] اين حزب همه ي احزاب و گروه ها را تحت رهبري سليمان ميرزا متحد خواهد ساخت. چون دولت [وجود] حزبي را مي خواهد، ميسر خواهد بود كه پس از رفع برخي موانع يك حزب ضد-فاشيسم را سازمان دهيم.
2- گروه هاي مشخص حزب سليمان ميرزا در مناطق اشغالي توسط ارتش سرخ بايستي به سازمانِ كميته ي مركزي [حزب كمونيست در آذربايجان شوروي، در ارتش سرخ؟] رجوع داده شود.[25]
بدين سان، ظرف شش هفته بين 29 سپتامبر و 12 نوامبر 1941، شوروي ها سليمان ميرزا و همكارانش را هدايت كردند تا سازماني را ايجاد كنند، كه نه تنها به خواست بخشي از جامعهء ايران براي فعاليت سياسي در چپِ مركز پاسخ گويد، بلكه همچنين، و مهمتر از آن، ايرانياني را كه در همان جهت از نظر سياسي مستعد بودند بنحوي شكل دهد تا بتوان جبههء ضد-فاشيستي را به وجود آورد كه در سطح سياسي در خدمت منافع جنگي شوروي باشد و، دست آخر، منافع پس از جنگ دولت شوروي را نيز ارضاء كند.
توصيه هاي سرهنگ سِليُوكُف به مقامات بالادستش، برنامهء «گروه حزبي،» كه در نامهء ديميتروف به استالين، مولوتُف، بِِِريا، و مالنكُف مورد تأييد قرار گرفت (نگاه كنيد به زير)؛ تأييد آن توسط استالين، چنانكه در دستورالعمل ديميتروف به عُمال كمينترن در ايران - آرتاشس اُوانسيان و رضا روستا - آمده است، خط مشي «گروه حزبي» را شكل داد - گروهي كه، پيش از ارسال نامهء ديميتروف مورخ 9 دسامبر 1941/18 آذر 1320 به استالين نام حزب تودهء ايران را اختيار كرد. سر انجام همهء اينها بر سرنوشت چپ و امر سياست در ايران به مدت چهار دهه تأثيري عظيم گذاشت.[26]

بخش دوم
نقشِ ديگر مقاماتِ شوروي در پايه گذاري حزب توده

در همين دوران بود كه يكي از مقامات «اِن.كا.وِ.دِ.» بنام پ.م. فيتين (كه مشاور امور امنيتي استالين در امور خارجي بود)[27] در نامه اي مورخ 5 نوامبر (14 آبان 1320) به ديميترف نوشت و اور را جريان تحولات تأسيس حزب توده[28] در ايران قرارداد. بنابر گفتهء فيتين، در حدود صد تن از اعضا و هواداران حزب كمونيست ايران از زندان آزاده شده بودند. شش فعال كمونيست «يك هستهء هادي» تشكيل داده بودند تا در «زير پوشش حزب به اصطلاح تودهء سليمان ميرزا اسكندري فعاليت كنند.» اين «هسته» از افراد زير تشكيل شده بود: آرتاشس اُوانسيان، رضا روستا، ايرج اسكندري، مرتضي يزدي، محمد بهرامي، و رضا رادمنش. فيتين يادداشت هاي كوتاهي در مورد سر گذشت هر كدام آنان ضميمه نامه ارسالي به ديميتروف كرده بود.[29] فيتين به ديميتروف اطلاع داد كه كه همهء آنان (به استثناي اُوانسيان) به عضويت گروه پانزده نفري «كميتهء مركزي غير رسمي» حزب توده در آمده بودند، و برنامهء حزب يك برنامهء «بورژوآ دمكراتيك و ضد فاشيست» بود.
برنامه ء حزب كمونيست زيرزميني در حال حاضر عبارت بو از :
1- بررسي تركيب حزب [توده] و پاكسازي آن از عناصر مشكوك، پرووكاتور و تروتسكيست؛
2- تقويت نفوذ آن [حزب كمونيست] در درون حزب توده، تا بتواند در زير پوشش آن [حزب] برنامهء مصوبهء خود را به مورد اجرا گذارد؛
3- تأسيس مراكز حزبي در نقاط كشور، بويژه آذربايجان؛ كادر هاي سازمان دهنده به تبريز، رضائيه [اروميه] ، سراب، رشت، و مشهد اعزام شده بودند.
افزون بر اين، فيتين به آگاهي ديميتروف رساند كه فعاليت هاي گروه تازهء رهبري كمونيستي به كُندي پيش مي رفت، چون اعضاي آن به لحاظ اسارت در زندان از زندگي كشور «دور مانده» بودند،» و بخاطر هراس از سركوب «محتاطانه» عمل مي كردند، زيرا مي دانستند كه پليس مراقب فعالان حزب كمونيست بود. فيتين همچنين يادآور شد كه بريتانيا در صدد بود از طريق عمال خود، بويژه رهبر حزب ليبرال مصطفي فاتح، در حزب كمونيست، بويژه رهبري آن، رخنه كند، با فعالان گوناگون كمونيست رابطه برقرار كند، به آنان كمك مادي برساند، و براي آنان شغلي دست و پا كند.[30] او همچين گفت كه «كادر هاي ما [«اِن.كا.وِ.دِ.»] در ايران» اين مسئله را با برخي كمونيست هاي برجسته در ميان گذاشته بودند و «به آنان پندهايي منتج از اوضاع و احوال حاكم [درايران] داده، كمك هاي مادي عمده اي به آنان رسانده اند.» او به ديميتروف گوشزد كرد كه در جلسهء دفتر ايالتي «حزب كمونيست» در تهران «تقاضانامه» اي براي عضويت در كمينترن تنظيم شده بود «با خواست داير بر دستورالعمل براي ادامهء كار.» او از ديميتروف خواست كه پاسخ را «از طريق كادر هاي ما [«اِن.كا.وِ.دِ.»] ارسال دارد.» آرتاشس اُوانسيان رابط با كميتنرن تعيين شده بود. فيتين اين را نيز به اطلاع ديميترف رساند كه «در كنار روابط بسيار سري (به روسي «توطئه گرانهء) كادرهاي ما [«اِن.كا.وِ.دِ.»]، با نمايندگان حزب كمونيست و حزب توده، افراد نامطمئن و مشكوكي در پُلپرِد (سفارت) و وابستهء نظامي اتحاد شوروي در ايران تماسي هم با حزب توده برقرار كرده اند، كه ممكن است، با توجه به ناتواني [آنان] در رعايت اصل مخفي كاريِ [ضروروي]، كار دست اين حزب بدهند.»[31]
در حالي كه اين مباحث بين اَركان شوروي رد و بدل مي شدند، عبدالحسين نوشين، نمايشنامه نويس كمونيست ايراني، در اواسط نوامبر 1941، از طريق دبير كل بين الملل كمونيست، گئورگي ديميتروف، نامه اي خطاب به مرتضي علوي[32] ارسال داشت و طي آن «دُرودهاي زندانيان سياسي ايران،» چون بزرگ علوي و محمد بهرامي، را به [رفقاي ايراني] مقيم شوروي ابلاغ كرد.» روشن است كه اين كوششي بود براي اينكه كمونيست هاي ايراني را كه از سال هاي 1920 و 1930 در اتحاد شوروي مي زيستند به بازگشت به ايران تشويق كند، بدون آنكه وي بداند شمار زيادي از آنان پيشاپيش در تصفيه هاي استاليني از ميان برده شده بودند.
همين كه امر حضور كمونيست هاي ايراني در اتحاد شوروي عنوان شد، بخش امور كادرهاي كمينترن اطلاعاتي در مورد آناني كه هنوز در اسارت «اِن.كا.وِ.دِ.» قرارداشتند فراهم آورد: محمد آخوندزاده، حسن حسن اُف (پورآفر)، عبدالحسين حسابي (دهزاد)، كامران (نصرالله اصلاني)، رضا اسفندياري (لادبن، برادر نيما يوشيج)، ابوالقاسم اسدي،[33] كريم بيك بين، و حسين رضايف (شرقي).[34] رئيس بخش كادرهاي كمينترن، گُليايِف در نامهء خود به ديميتروف ياد آور شد[35] كه «اكثريت» كساني كه «دُرود هاي زندانيان ايران» خطاب به آنان بود «تحت سركوب [اسارت] «اِن.كا.وِ.دِ.» قرار دشتند.» گُليايِف به اين هم اشاره كرد كه نامهء ارسالي دُرود از زندان تهران «به هيچ وجه شگفت انگيز» نبود، «چه بزرگ علوي و محمد بهرامي نمي توانستند دانسته باشند كه به سر رفقايشان چه آمده بود.»

گُليايِف، مسؤول بخش كادرها در كمينترن نكات زير را به ديميتروف توصيه كرد:
خوب است كه مسئلهء تسريع در بازبيني پروندهء برخي از ايرانياني كه در 1937 و 1938 دستگير شدند با مقامات «اِن.كا.وِ.دِ.» مطرح شود، و پرونده هاي كامران و حسابي با اُلويت كه در پرونده هاي شخصي شان بسياري نكات مثبت در مورد كارشان در زمينهء كار مخفي در ايران وجود دارد.[36]
در مورد «پيشنهاد نوشين پيرامون اعزام اعضاي حزب كمونيست ايران از اتحاد شوروي» يا فراخواندن نمايندگان كمونيست هاي ايراني به عشق آباد «براي بحث» پيرامون مسئلهء تأسيس دوبارهء حزب كمونيست ايران، بخش امور كادر ها در كمينترن بر اين نظر بود كه «تعجيل در اعزام [ديگر] رفقا كه آمادهء كار در ايران هستند و تأمين دستور العمل هاي لازم براي آنان اساسي است.» (نگاه كنيد به پائين تر مقاله.) مستقل از اعزام چنين گروه هايي، «مفيد خواهد بود كه رفقاي [مربوط به] هيئت اجرايي بين الملل كمونيست، رفقا رضا روستا (فرهاد) و اردشير اُوانسيان،[37] يا در صورت امكان هردو، براي ارائهء اطلاعات دقيق در بارهء اوضاع ايران، و بويژه كادر هاي حزب كمونيست، كه از نو پس از آزادي از زندان گرد هم مي آيند، [به شوروي] فراخوانده شوند.
گُليايِف افزود كه، بنابر مدارك موجود در بايگاني كمينترن،[38] «رفقا رضا روستا و آرتاشس اُوانسيان[39] در زندان به محكمترين وجهي [يعني همچون مؤمن ترين افراد به سياست شوروي در زمان استالين] رفتار كرد[ه بود]ند.[40] بخش امور كادر ها همچنين بر اين نكته انگشت گذارد كه «ضروري» بود به كمونيست هاي ايراني اطلاع داده شود كه «نظريه ايشان» داير بر پيوستن آنان به حزب تودهء سليمان ميرزا بعنوان يك پوشش قانوني «مورد تأييد است».
گُليايِف ضمن يادآوري شهرت سليمان ميرزا در »محافل دمكراتيك و ملي» و «مبارزات [گذشتهء وي] براي تغيير دمكراتيك در ايران» باز هم بر اين نكته تأكيد ورزيد كه حزب او (توده) مي توانست به «مركز توجه همهء عناصر مترقي در جامعهء ايران» بدل شود، و از اين راه به كمونيست هاي ايران مدد برساند، تا «زمينه را براي بسيج توده هاي مردم ايران بنابر برنامهء مبارزه با تهديد هيتلرسيم خون آشام و براي دوستي با خلق هاي شوروي، و همچنين مبارزه براي حقوق دمكراتيك مردم ايران و بهبود اوضاع و احوال مادي كارگران ايران آماده سازد.»
در هفتهء آخر نوامبر 1941 براي گُليايِف هنوز «بسيار سخت» بود كه در مورد «كميتهء مردم ايران» (كه اخير توسط كمونيست هاي ايراني آزاده شده از زندان، چون آرتاشس اُوانسيان و رضا روستا تشكيل يافته بود) و همچنين تأسيس دوبارهء حزب كمونيست ايران، «در وضعيت پيچيدهء كنوني، و در چنين صورتي، به كدام شكل» «به يك داوري قطعي» برسد. ازين رو، او اين امر را «ضروري» دانست كه در اسرع وقت كاملترين اطلاعات ممكن در مورد جهت و اَشكال جنبشي كه تحت رژيم [كذا، شاه] جديد در ايران در حال انكشاف بود، احزاب گروه هاي اجتماعي جديد التأسيس، و نيز نفوذ آنان در ميان توده هاي مردم ايران جمع آوري شود. افزون بر اين او
مفيد تر دانست كه در اوضاع و احوال كنوني نيروي كمونيست هاي ايران متوجه، نه تأسيس دوبارهء حزب كمونيست ايران، بلكه – در درجهء نُخُست – متوجه ايجاد و تقويت يك حزب گسترده و توده اي با شركت وسيع و فعال كمونيست هاي ايران گردد، كه در چارچوب آن و يك خط مشي واحد مورد توافق بين الملل كمونيست به فعاليت بپردازند. در چنين حالتي، كمونيست هاي ايران همچون يك فراكسيون در چارچوب حزب توده عمل خواهند كرد، اما آنان بايد تحت پوششي ديگر قرار گيرند، كه مناسب با مجموعهء قانوني عناصر چپ ملي باشد.[41]
با ياد آوري اينكه در دوران رضا شاه حتي «بورژوازي ايران» حق بهره گيري از سازمان متعلق به خود نبود، و حزب كمونيست ايران، طي يك حيات زيرزميني، تا سال 1936 (1315) جز از حمايت «لايه هاي بسيار محدود كارگران ايران» برخوردار نبود، گُليايِف توصيه كرد كه كه كمونيست هاي ايران در چارچوب حزب توده عمل كنند، موقعيت خود را در درون آن تقويت كنند، و با نيرويي مضاعف در تأسيس اتحاديه هاي كارگري و دهقاني بكوشند، و بدين سان پايه هاي تأسيس دوبارهء يك حزب كمونيست قوي و بانفوذ را بريزند. بخش امور كادرهاي بين الملل كمونيست «امكان بحث پيرامون اين مسائل را تا پيش از اعزام گروه به ايران مطلقاً ضروري» دانست،[42] يعني چهار نفري را كه مأمور كرده بود از فعاليت هاي كمونيستي در ايران مراقبت كرده، آن ها را تحت كنترل نگهدارند. (نگاه كنيد به پائين تر)

دستورالعمل هاي بين الملل كمونيست

همين كه برنامهء حزب نهايي شد، در 9 دسامبر 1941/18 آذر 1320[43] ديميتروف در بارهء آن به استالين و نزديك ترين همكارانش در آن زمان (مولوتف، بريا، و مالنكُف) گزارش داد، بدون ترديد براي اينكه تأييد شخص استالين را در مورد برنامهء جبههء واحد كمينترن در برابر اقدام كمونيستي برخي افراد، چون اُوانسيان و رضا راوستا، را بگيرد. نظر به اهميت تاريخي اين نامه، تمامي آن نقل مي شود.
گروه كمونيست هاي ايران، كه پيش ازين زنداني سياسي بودند، اقدام به تأسيس مجدد حزب كمونيست ايران كرده اند. آنان يك كميتهء موقت ايجاد كرده اند و يكي از رفقا، آرتاشس اُوانسيان، را بعنوان رابط با هيئت اجرايي بين الملل كمونيست تعيين كرده اند، و از ما [كمينترن] تقاضا ي دستورالعمل دارند. ايشان همچنين موافقت ما را براي اعزام نمايندگي خواستار شده اند. بنا بر مدارك بخش امور كادر هاي هيئت اجرايي بين الملل كمونيست، و بر اساس اطلاعات [تهيه شده] از جانب كادر هاي «اِن.كا.وِ.دِ.» كه در محل (تهران) با آنان در تماس هستند، مي توان اين كمونيست ها را انقلابيوني مطلقاً درستكار و عناصري هوادار شوروي دانست. در عين حال، حزب توده از طرف كوشندهء دموكرات سليمان ميرزا [اسكندري] در ايران با برنامه اي دمكراتيك ايجاد شده است. گروهي از كمونيست هاي ايران در اين حزب توده شركت دارند.
با توجه به اوضاع اجتماعي ايران (اشغال كشور همراه بريتانيا)، فعاليت عوامفريبانه و خرابكارانه توسط هيتلريون و عمال آنان، و همچنين نگرش عاري از اعتماد و دشمنانهء بخشي از هيئت حاكمهء ايران [نسبت به اتحاد شوروي]، به نظر ما تأسيس مجدد حزب كمونيست ايران، كه همواره يك گروه كوچك فرقه باز بود،[44] به سختي مي تواند در حال حاضر مفيد باشد و مطمئناً دشواري ها و دردسر هايي را موجب خواهد شد. اين [اقدام] سوء ظن و ناخشنودي را در ميان محافل حاكمهء ايران تشديد خواهد كرد، و اين امكان را براي عُمال آلمان فراهم خواهد آورد كه بورژوآزي را از امكان شورايي ساختن ايران بهراسانند، و بريتانيا نيز اين سوء ظن را خواهد برد كه اتحاد شوروي قصد دارد بازهم ايران را شورايي كند.
به اين دلايل، ديميتروف در ادامهء نامهء خود اظهار داشت كه «در وضعيت كنوني من عقيده ندارم كه بايستي حزب كمونيست را ازنو ايجاد كرد و كمونيست ها [ي ايران] بايد در چارچوب حزب توده و مطابق خط مشي زير كار كنند:

الف - مبارزه براي دموكراتيك كردن ايران؛
ب ـ دفاع از منافع گارگران؛
ج - تقويت منباسبات دوستانه بين ايران و اتحاد شوروي؛
د- از ميان برداشتن كامل عنصر فاشيم در ايران و نابود كردن تبليغات ضد شوروي [در آن كشور].
كمونيست ها بايد، در همراهي با اين [خط مشي]، براي تأسيس سنديكاهاي كارگري و سازمان هاي دهقاني بكوشند. من همچنين بيهوده مي دانم كه كمونيست هاي ايران نماينده اي نزد ما [در كمينترن] بفرستند. بر عكس، ما رفيق مناسب خود را تحت پوشش قانوني مناسب اعزام خواهيم داشت. او خواهد توانست به رفقاي ايراني كمك كند اين خط [مشي] را به اجرا در آورند. من قصد دارم همين خط مشي را به رفقاي ايراني توصيه كنم، مگر آنكه دستور غير ازين به من داده شود.[45]
ترديدي نيست كه پاسخ استالين،[46] يا يكي از همكارانش، بايد مثبت بوده باشد، چه تنها يك هفته بعد، در نامه اي كه ديميتروف به آرتاشس اُوانسيان نوشت به او دستور داد كه كمونيست هاي ايران چگونه بايستي رفتار كنند، يعني دقيقاً موافق برنامه اي كه او به استالين تقديم داشته بود و در چارچوب اوضاع و احوال جاري:
هيئت اجرايي بين الملل كمونيست بر اين نظر است كه در وضعيت كنوني ما نبايستي حزب كمونيست ايران را از نو ايجاد كنيم. كمونيست ها بايد در چارچوب حزب توده سليمان ميرزا [اسكندري] عمل كنند.وظيفهء آنان عبارت است از دنبال كردن يك خط مشي استوار و پايدار: الف) مبارزه براي دمكراتيك كردن ايران؛ ب) دفاع از منافع كارگران ايران؛ ج) تقويت مناسبات دوستانه بين ايران و اتحاد شوروي؛ داغان كردن كامل عنصر فاشيسم در ايران و مانع شدن از تبليغات ضد-شوروي. كوشش بايد كرد كه همهء نيروهاي دمكراتيك و مترقي ايران بر اساس اين برنامه متحد شوند. همراه اين كوشش، كمونيست ها بايد براي تأسيس سنديكاهاي كارگري و سازمان هاي دهقاني كار كنند تا بتوانند از منافع و خواست هاي روزمرهء كارگران و دهقانان دفاع كنند.
در مرحلهء كنوني، ما نبايد شعار هاي سوسياليستي يا شورايي را مطرح كنيم؛ ما نبايد چاچوب برنامهء دمكراتيك را رها كنيم. ضروري است كه تبليغات كرد، كار توضيحي با روحيهء ماركسيستي-لنينيست را انجام داد، بويژه در ميان نسل جوان ايران، اما با دقت و محتاطانه. چند تن كمونيست فعال درستكار و كاملا آزمايش شده [رد شده از صافي «اِن.كا.وِ.دِ.»]، با ورود به حزب توده، بايد به يكديگر متصل شوند - اما نه علناً - تا بتوانند برنامهء طرح شده در بالا را به اجرا در آورند. ايجاد دوستانه ترين مناسبات با سليمان ميرزا مطلقاً ضروري است. در حال حاضر اين را براي شما مفيد نمي دانم كه نماينده اي به اتحاد شوروي بفرستيد. چنين سفري مورد استفادهء دشمنان [ما] قرار خواهد گرفت و به كار ما ضرر خواهد زد. ما را مداوماً از وضعيت ايران و فعاليت در حزب توده باخبر نگهداريد. دريافت اين نامه را تأييد كنيد.[47]

برنامه براي يك جبههء متحد كمونيستي در ايران

همزمان، كمينترن برنامه اي را براي كمك به فعاليت هاي كمونيستي، نه تنها در ايران، و به حزب توده بمثابه يك «جبههء واحد ضد فاشيستي، بلكه همچنين به ديگر كمونيست ها در كشور هاي هميسايه تدوين كرد.
براي اجراي اين برنامه (كه متن كامل آن در بايگاني كمينترن موجود نيست)[48] گروهي از كادر ها مأمور شدند به ايران بروند. وظايف آنان به شرح زير بود:
- سازماندهي خطوط تماس با احزاب كمونيست در : الف) كشورهاي عرب (سوريه، فلسطين، مصر و عراق)؛ ب) هندوستان، مطابق يك يا دو روايت زير : نخست) از طريق بصره يا خاك عراق؛ دوم) از طريق بندر هاي ايران در خليج فارس؛ سوم) از طريق افغانستان؛ چهارم) از طريق بلوچستان بريتانيا [اكنون پاكستان]. ج) ايجاد روابط مستقيم با ايران (ايجاد فرستندهء براي آنان)؛ د) كمك هاي تشكيلاتي و فني به كمونيست هاي ايران براي ايجاد سازمان هاي توده اي و سپس تأسيس مجدد حزب كمونيست ايران.[49]
افزون بر اين ها، برنامه نكتهء زير را نيز در نظر داشت: به منظور به اجرا در آوردن وظايف تعيين شده براي گروه، اعضاي آن، متناسب با تقسيم وظايف خود را آموزش هاي ويژه لي خواهند ديد.
اين گروه مركب از چهار تن بود: 1) ك.؛ 2) آ.؛ 3) ش.؛ 4) ر. از ميان اينان تنها دو تن را مي توان از طريق مدارك موجود دربايگاني مشخص كرد: شماره 2 (الف)، يعني فتح الله آدِلُف (عادلف)؛[50] و 3 (ش.)، يعني زليخا شريف اسدي.[51] در حالي كه توضيح جزء به جزء وظايف شماره هاي 1، 2، و 4 را نمي توان در بايگاني باز شدهء كمينترن يافت، وظايف ز. شريف اسدي به اختصار موجود اند.
او تبعهء ايران است، نخست در ايران به مدرسه رفت، و صاحب گذرنامه اي ايراني است. قرار است او در آخر سال 1941 از طريق مرز تركمنستان رهسپار ايران شود، با اين قصد كه چون كه تحصيلات پزشكي خود را در اتحاد شوروي به پايان رسانده است ويك دورهء دوسالهء آزمايش عملي در بيمارستان را نيز گذرانده است، و اكنون عازم كشورش است. در تهران او يك «بيمارستان [درمانگاه] خصوصي» باز خواهد كرد. بودجهء اين اقدام بعضاً با پولي كه همراه خواهد بُرد و بعضاً با پولي كه پدرش در تهران در اختيار او قرار خواهد داد تأمين خواهد شد. [اين نيز اضافه شد كه] در واقع، ما بايد بودجهء ايجاد سازماندهي بيمارستان را در اختيار او قرار دهيم.

برنامهء ضد فاشيست

مطالعهء برنامهء گفته شده و دستورالعمل هاي مربوط به آن به فهم تاكتيك جبههء متحد شوروي ها در جنگ ضد فاشيست كمك مي كند.
در 8 نوامبر 1941/17 آذر 1320 سرهنگ سِليُوكُف رئيس ركن دوم ادارهء سوم اطلاعات ارتش سرخ برنامهء ضد فاشيستي سليمان ميرزااسكندري را ضميمهء گزارش مذاكرات خود با او كرد و به مقامات بالادست خود و كمينترن فرستاد. اين برنامه به شرح زير است:

درآمد

هنگامي كه استقلال ملي در تمام جهان توسط رژيم هاي ديكتاتوري و استبداد به خطر افتاده است، و در زماني كه آزادي فردي كه طي قرن ها به بهاي مبارزهء خونين انقلابي كسب شده است توسط ديكتاتور ها و برده داران از ميان برداشته مي شود، هنگامي كه ارتجاع بين المللي تمام آزادي هاي ملي را نابود و مضمحل مي كند، مردم ايران، كه طي بيست سال گذشته در چنگ استبداد و زورگويي اسير بودند، پس از تحمل بزرگترين شرارت ها و بدبختي ها، يك بار ديگر جام خوشبختي آزادي را چشيده اند. از يك طرف، به منظور كسب آزادي واقعي و اضمحلال كامل بقاياي استبداد و خشونتِ گذشته و، از طرف ديگر، براي محروم ساختن ارتجاع و استبداد از امكان سوء استفاده از وضعيت تا اينكه بتواند يك بار ديگر مردم را بردهء منافع جنايتكارانء خود سازد، گروهي از از ايرانيان در تهران تجمع كرده اند. اين گروه خو د را نمايندهء همهء ايرانيان آزاده و طبقهء زحمتكش ميداند، و از همهء مردم آزاديخواه، دمكرات، و ايرانيان در بند دعوت مي كند به دور آنان حلقه زنند تا تحقق مطالبات عادلانه شان ميسر شود، يك رژيم دمكراتيك ايجاد شود، و سقوط ارتجاع و استبداد متحقق گردد.

اهداف اساسي گروه
 
1 - حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران؛/div>
2 - ايجاد يك رژيم دمكراتيك و اعطاي همهء آزادي هاي فردي و اجتماعي به انسان ها، مانند آزادي بيان (كتبي يا شفاهي)، عقيده، و تجمع؛
3 - مبارزه با هر نوع رژيم ديكتاتوري و استبدادي؛
4 - [اجراي] اصلاحات ضروري با هدف استفاده از زمين. سازمان دادن يك روال عادي زندگي براي دهقانان و كارگران در ايران؛
5 - اصلاح تعليم و تربيت و حفظ الصحه و همچنين تأمين تحصيلات مجاني و اجباري براي همگان؛ تأمين مزاياي فرهنگ و حفظ الصحه براي توده هاي مردم؛
6 – برقراري نظام مالياتي عادلانه با در نظر گرفتن منافع تودهء مردم؛
7 - اصلاحات در اقتصاد و تجارت، عمران صنعت، منابع زيرزميني سودمند، و نيز نظام حمل و نقل، چون ساختن و نگهداري يك شبكه اي از جاده ها و بهبود بخشيدن به راه آهن؛
8 – ضبط املاك شاه سابق و حاميان او به نفع مردم، كه آنان از طرق استفادهء جنايتكارانه و استبدادي قدرت كسب كردند؛
تمام نكات بالا از طرف مؤسسان گروه حزبي مورد تأييد قرار مي گيرد و تا تشكيل كنفرانس حزبي اجرا خواهند شد. به منظور اجراي نكات فوق، و با توجه به وضعيت كنوني حاكم بر ايران، گروه حزبي [بعداً توده] وظايف زير را براي خود تعيين مي كند:
1 – سازمان دادن انتخابات جديد براي مجلس؛ تأمين انتخاب نمايندگان واقعي مردم و آزادي انتخابات؛ از بين بردن همهء توطئه ها.
2 – پايان دادن به خودسري تما كساني كه قدرت را در دست دارند و منحدم كردن حكومت پليسي.
3 – ارتقاء سطح زندگي تودهء مردم و تغيير قوانين كار تا حداقل حقوق ضروري براي كارمندان تأمين شود.
4 – مبارزهء مصممانه با سرقت اموال حكومتي، رشوه، و هر گونه سوء استفاده از مقام دولتي.
5 – جبران مالي و معنوي همهء كساني كه در دوران شاه سابق تحت تعقيب [نظام] استبدادي قرار گرفتند. مطالبه و پس دادن اراضي متعلق به زمينداران كوچك و دهقانان كه از آنان به زور غصب شده بود.
6 – تعقيب و مجازات قانوني كساني كه به كشور و آزادي زيان رساندند، و همچنين كساني كه حقوق فردي و اجتماعي انسان ها را سركوب كرده، از بين بردند.
7 – تأمين بيمه هاي اجتماعي براي مردم و تسهيل زندگي مادي و معنوي آنان. توجه خاص بايد به ايجاد مقادير زيادتر ارزاق با قيمت هاي نازل تر مبذول داشته شود. شديد ترين مبارزه بايد با احتكار و افزايش قيمت ها صورت گيرد.
8 – تأمين استقلال قضات و تفكيك قوه هاي مجريه و قضائيه.
9 – رفع همهء قضيه ها و احكام اجباري موجود در زمان شاه سابق كه به توده هاي مردم لطمه مي زد.
10 – تغيير قوانين و مقررات نظام وظيفه به نفع توده هاي مردم و پايان دادن به اعمال زور و بي نظمي در اين زمينه.[52]

ديدارهاي پسين بين مقامات شوروي و سليمان ميرزا
در ديدار دومي[53] بين سليمان ميرزا و آ.آ. كوزنتسُف، يكي از مقامات شوروي در ايران، در اواخر فوريه 1941 (اوايل اسفند 1321)[54] صورت گرفت و طي آن سليمان ميرزا ديپلمات شوروي را از ورود قريب الوقوع سيد ضياء الدين طباطبائي، سياست پيشهء بدنامي مطلع ساخت، كه همراه رضا خان كودتاي سوم اسفند 1299 را رهبري كرده بود[55] و چندي بعد به خاطر رقابت بين او و همفكرش رضا خان توسط شخص اخير از ايران تبعيد شده بود. سيد ضياء و چند سياست پيشهء دست راستي ديگر و حامي «سياست مشت محكم»، چون [محمد] تدين و سرلشگر [؟] امير احمدي، نامزد نخست وزيري بودند. افزون بر بحث پيرامون جسارت در حال رشد گروه هوادارنازيسم، كه به پخش اعلاميه هايي نظير «زنده باد ايران و آلمان» مبادرت مي ورزيدند، اسكندري ازين شكايت برد كه در «غياب يك حزب توده اي» ارتجاعيون براحتي خواهند توانست يك ديكتاتوري نظامي بر پا كنند.»
در زمينهء پيشرفت حزب توده، سليمان ميرزا افزود كه حوزه هايي در اراك، اصفهان، رشت، تبريز، كاشان و برخي محل هاي ديگر[56] ايجاد شده بودند. در تبريز تعداد اعضاي حوزه ها به 2500 رسيده بود. در مورد پرسشي كه نماينده اش در تبريز، سرتيپ زاده، ازو كرده بود، داير بر پيوند زباني آذربايجان[57] به تركيه يا آذربايجان شوروي، سليمان ميرزا گفت كه او پاسخ داده بود كه «اكنون زمان طرح اين سئوال نيست. ضروري است كه تماميت ارضي ايران حفظ شود، چون زبان مهمترين عنصر نيست؛ لازم است كه وضعيت سطح زندگي مردم را بهبود بخشيد و حزب را آماده ساخت تا در صورت لزوم از اقدام براي يك ديكتاوري نظامي ممانعت به عمل آورد.»[58]
سليمان ميرزا در دنبالهء صحبت خود گفت كه «وظيفهء [دوم] او عبارت بود از تأسيس روزنامه اي كه انتشارش را چون ارگان حزب توده او واجب مي دانست؛ او افزود كه او تصميم گرفت [ه بود] علنا و مصممانه عمل كند، :در غير اين صورت ما بمثابه يك حزب از بين خواهيم رفت."»
در گزارش هاي مسؤولان شوروي در باره ي تأسيس حزب توده و اقدامات اوليه ي آن نکاتي ديگري هست که بايد به انتشار کامل اصل مقاله واگذار شود.

ننتيجه گيري

مداركي كه در بالا مورد بررسي قرار گرفته اند بروشني نشان مي دهند كه حزب توده، با دخالت ادارهء اطلاعات ارتش سرخ، مخلوق حكومت شوروي بود. بدين سان، اين نظريه كه اين حزب همچون سازماني اصيل كه مستقلاً از جانب عناصر مترقي آزاده شده از زندان رضاشاه در فرداي اشغال ايران توسط متفقين تاسيس شد متلاشي مي شود. از سوي ديگر، با اينكه يك «همخواني» بين «تز علي اُف» و آنچه ما در اين مطالعه مستند كرده ايم وجوددارد، بس مهم است كه به اين افسانه پايان داد كه از سوي دستگاه ساواك پخش مي شد؛ چون اين تز دقيقاً افسانه اي بيش نيست، همچون تيغ دولبي كه از دو جهت مي بُرد، بويژه به هنگامي كه از سوي برخي كمونيست هاي نادم به كارگرفته مي شود، كه تكرار افسانه شان همراه ندامتشان توسط معتقدان حزبي افشا و طرد مي شود. اين را هم بايد بلافاصله افزود كه حزب توده، اگرچه ازطريق ارتش سرخ به وجود آمد، اما انعكاسي بود از خواست اصيل برخي - خواستي كه از آن استادانه بهره برداري شد- از زندانيان سياسي كه خواستار ايجاد و رهبري يك حزب سياسي مترقي بودند كه نقش مؤثري، اگرنه تعيين كننده اي، در سرنوشت كشورشان ايفاكند. مداركي كه مورد استناد قرار داده ايم نشان مي دهند كه اتحاد شوروي از همان آغاز از حزب توده در جهت تأمين منافع ملي خويش استفادهء ابزاري مي كرد. بررسي مدارك از نخستين تماس با سليمان ميرزا اسكندري تا لحظهء تأييد جزء به جزء برنامهء حزب، نه تنها توسط كمينترن تحت رهبري ديميترف، بلكه همچنين استالين و مشاوران نزديكش، بر ما هويدا مي كند كه حزب توده تحت هدايت شوروي در خدمت منافع آن كشور قرار داشت. نحوهء تأسيس حزب توده پيشاپيش نحوهء گسترش، برنامه هاي آن در سياست ايران، و سرانجام سرنوشت را نيز رقم مي زد.
اين نيز جالب توجه است كه شوروي ها تقاضاي نمايشنامه نويس كمونيست ايراني، ع. نوشين، و ديگران، داير بر بازگشت دادن برخي كمونيست هاي ايراني، كه از تصفيه هاي استاليني جان سالم به در برده بودند، را رد كردند و پس از آن، كساني را كه در اردوگاه هاي «اِ.كا.وِ.دِ.» اسير بودند به قتل رساندند. بسختي ترديد توان كردكه اين امر ازين رو بود كه نكند برخي- به گفتهء ديميترف در نامه به استالين، كمونيست هاي «فرقه گراي» حزب كمونيست منحل شدهء - سياست هايي را در ايران به اجرا گذارند كه كه آنان را در بُرههء خطيري در جامعهء ايران منزوي كند. اما دليل واقعي اين امر را بايد در ديگر جا جستجو كرد، يعني در دو دهه خط مشي مستقلي كه ح.ك.ا. كوشيده بود، برغم توصيه هاي شوروي، به مورد اجرا گذارد. آشكار است كه، با توجه به ائتلاف با قدرت هاي غربي در مبارزه اي بين مرگ و زندگي كه با دشمن سخت جان هيتلري در گير بود، شوروي ها به سختي مي توانستند اجازه دهند، در اين بُرههء تعيين كننده، كمونيست هايي را وارد پهنهء سياسي ايران كنند كه در گذشته نسبت به سياست هاي شوروي در ايران موضعي انتقادي داشتند؛ و حتي كمتر به صرفشان بود كه عده اي ازكمونيست هاي ايراني را آزاد كنند و در ايران پروبال بدهند، كمونيست هايي منتقدي كه حضورشان براي تأمين منافع شورويِ دوران پس از جنگ در ايران تهديد آميز مي توانست بود، بويژه از سوي آناني كه مزهء ميوهء «بهشت كمونيسم» براستي موجود را چشيده بودند./div>
ساده لوحي رهبران جوان حزب توده كه از همكاران و شاگردان دكتر تقي اراني[59] بودند و همراه او بسال 1316 دستگير و زنداني شده بودند، از يكسو، و عدم آگاهي آنان از تاريخچهء ح.ك.ا. و تجربهء آنان با شوروي، كه بعضاً ناشي از سركوب حاكم در ايران بود، از ديگر سوي، مانع از آن شد كه ايشان نور واقعيت و تله اي را كه به آن در مي افتادند ببينند، با اين اميد كه آرمان خود را براي نجات ايران از باطلاق سرمايه داري استعماري و ديكتاتوري بومي تحقق بخشند. از همين رو بود كه، هنگامي كه رهبران حزب توده با نخستين هماوردي خود در مسئلهء تقاضاي شوروي براي نفت شمال ايران (ميسيون كافتارادزه بسال 1323) روبروشدند،[60] و بكلي خام دستي به خرج دادند و محبوبيت روزافزون خود را به مخاطره انداختند - بويژه كه در اين مسئله رودرروي رهبر ميهندوست-دمكرات ايران، محمد مصدق، و نه ارتجاع ايران، قرار گرفتند. به هنگام تأسيس حكومت خومختار آذريايجان و جمهوري كردستان (1325-1324) نيز ايشان دچار اشتباهات سهمگين شدند و در چشم عموم مردم ايران حامي توسعه طلبي شوروي شناخته شدند.[61]
پس از تأسيس حزب توده به خواست و هدايت شوروی، آنچه سرنوشت آن حزب را مُهر کرد نامه ی دومی بود که – پس از نامه ی نخستين کميته ی مرکزی حزب توده به حز کمونيست شوروی که اسکندری شخصاً در مسکو به دفتر ح.ک. شوروی رساند – پس از ديدار برخی از رهبران آن حزب با سفير شوروی ماکسيم اُف و علی علی اُف، دو تن از رهبران حزب توده در سوم اکتبر 1945 به نام کميته ی مرکزی به مقامات ح.ک. شوروی نوشتند. در اين نامه گفته شد:

... بعد از ارسال گزارش قبلی [نامه ای که اسکندری به مسکو برده بود]، کميتيه ی مرکزی حزب [توده] مذاکرات مفصلی با رفقا ماکسيم اِف و علی اُف به عمل آورد. در نتيجه ی توضيحات آن ها، کميته ی مرکزی حزب توده ی متقاعد شد که فرقه ی دموکرات آذربايجان برای جنبش دموکراتيک ايران ضروری و مفيد است، و از اين رو، از آن پشتيبانی کامل به عمل خواهد آورد.

... حزب توده ی ايران اعلان می کند که در همه ی موارد و هميشه از حزب کمونيست اتحاد شورروی تابعيت خواهد کرد.[62]

بزرگترين هماوردي اي كه حزب توده با آن روبروشد همانا جنبش ملي-دمكراتيك تحت هدايت مصدق براي ملي كردن صنعت نفت ايران بود، كه از آغاز قرن در اختيار بريتانيا قرارداشت. رودررويي تندخويانهء حزب توده با مصدق و زدن برچسب «عروسك آمريكا» به وي- بدون ترديد خط مشي كه آموزگار، حزب، شوروي، توصيه مي كرد - به قيمت گزافي براي آن حزب تمام شد، و آن را بنحوي روزافزون پشتيبان منافع اتحاد شوروي مي شناساند. از آن زمان تاكنون اكثريت مردم ايران، از جمله بسياري از روشنفكران حزب توده، آن سازمان را ازين بابت مقصر مي دانند كه سهم مهمي در موفقيت كودتاي 28 مرداد 1332 داشت.[63] برخلاف آنچه معمولاً ادعا شده است، شكست حزب توده، و از جمله سازمان نظامي آن، حاصل كار حكومت نظامي مولود كودتاي سيا نبود، بلكه نتيجهء بحران آئيني و خط مشي بود كه گريبان كادرها و اعضاي حزب را در زمان مخالفت آن حزب با مصدق گرفته بود و آنان را از اعتماد به رهبراني محروم داشت كه بعضاً لاقيدانه در مسكو مي زيستند و بعضاً به زندگي مخفيانه در وطن ادامه مي دادند.[64] فرمانداري نظامي و سپس ساواك فقط تكه هاي شكستهء يك سازمان از درون ازهمه پاشيده را رُفتند، كه از داخل در مقابله با فرآيند همآوردي ميهندوستانه و دمكراتيك مصدق پيشاپيش مضمحل شده بود.

--------------------------------------------------------------------------------
* اين نوشته استخراج فشرده ايست از مقاله اي به زبان انگليسي که در مجلهء آكادميك زير به چاپ رسيد:
C. Chaqueri, «Did the Soviets play a role in founding the Tudeh Party in Iran ?” Cahier du monde russe et soviétique, juillet-septembre 1999.
ترجمه ي کامل فارسي آن در مجموعه اي دو جلدي در باره ي تاريخ حزب توده، و حاوي اسناد آن حزب، زير عنوان شالوده شکني يک افسانه. حزب توده از پس پرده ي اسناد نا شناخته، و تاريخنگاري چـپِ ايـران سه سال پيش آماده شد و توسط ناشر به وزارت ارشاد سپرده شد، اما دريغا که هنوز اجازه چاپ نيافته است.
**استاد بازنشستهء تاريخ (مؤسسهء تحقيقات عالي علوم اجتماعي، پاريس.
[1] نورالدين کيانوری، خاطرات، تهران، 1372 ، صص 73 و 78.
[2] او در سال 1949 وارد دانشگاه لنينگراد شد. اين نويسنده شخصاً علي اف را در سال 1993 در باكو ملاقات كردم. او چند سال پيش در اثر يك سكتهء قلبي در گذشت.
[3] E. Abrahamian, Iran Between Two Revolutions, Princeton, 1981, pp. 281ff.
[4] اسناد تاريخي اين ادعا را تأييد نمي كنند، اگرچه سليمان ميرزا جانشين برادرِ مقتولش شد كه رئيس گروه پارلماني حزب (فرقهء) دمكرات بود. نگاه كنيد به كتاب زير : خسرو شاکري، پيشينه هاي اقتصادي-اجتماعي جنبش مشروطيت و انکشاف سويال دموکراسي در آن عهد، تهران، اختران، 1385، فصل ششم، و نيز
C. Chaqueri, The Russo-Caucasian Origins of the Iranian Left. Social Democracy in Modern Iran, London & Seattle, 2001, chap. 6.
[5] او عضو جناح هوادار آلمان در دولت ملي كرمانشاه بود. نگاه كنيد به (C. Chaqueri, “Solayman Mirza Eskandari,” Encyclopaedia Iranica VIII, New York, 1998)
[6] نگاه كنيد به «صورت مذاكرات با سليمان ميرزا»: (“Transcription of Conversation with Solayman Mirza,” dated 8 November 1941, RTsKhIDNI, 495/74/192; this report was forwarded by Il’ichev to the Comintern Secretary-General G.M. Dimitrov on 8 November 1941.)
[7] مذاكرات توسط شخصي به نام اِركوش ترجمه مي شد.
[8] تاكيد در اصل است.
[9] «صورت مذاكرات با سليمان ميرزا،» همانجا.
[10] در مورد پروپاگاند نازي ها و موضع رضا شاه، نگاه كنيد به : (IOR/L/PS/12/3513 (London); Archives du Quai d’Orsay, Asie, Iran, 1930-1940, Doss. 98.)
[11] پيشين.
[12] من نتوانستم هويت اين شخص را بيابم. حرف روسي «خ» (X ) مي تواند معادل ه/ح فارسي نيز باشد، مگر آنكه مراد حزب «همراهان» بوده باشد كه مصطفي فاتح، اقتصاددان ايراني و عاليرتبه ترين كارمند ايراني شركت نفت ايران و انگليس به وجود آورد.
[13] اكثريت آنان كمونيست بودند.
[14] بايستي اشاره كرد كه تا از 25 شهريور مجلس در نشست هاي غيرعلني از جمله «آزادي زندانيان سياسي» را به بحث گذاشته بود. نگاه كنيد به: (Bullard to F.O., dated 18 September 1941, FO 371/27219.).
[15] صورت مذاكره با سليمان ميرزا، به تاريخ 8 نوامبر 1941، همانجا.
[16] اين تأخير ممكن است ناشي از انتظار شوروي ها براي انتخاب هيئت اجرايي حزب در دهم اكتبر بوده باشد.
[17] گزارش سفارت بريتانيا در تهران در مورد نخستين كنگرهء حزب توده (10تا 21 مردا 1323) اشعار داشت كه «اعتدال» برنامهء حزب توده «بروشني محصول نيازهاي تاكتيكي حزب در مبارزه اش براي قدرت بود، نه ملاحظات مرامي» نگاه كنيد به : (British Embassy Report dated 26 August 1944, FO 371/40187.)
[18] صورت مذاكره با سليمان ميرزا، به تاريخ 8 نوامبر 1941، همانجا
[19] صورت مذاكره با سليمان ميرزا، به تاريخ 8 نوامبر 1941، همانجا
[20] تأكيد در اصل روسي.
[21] تأكيد در اصل روسي.
[22] سرهنگ سِليُوكُف، صورت مذاكره با سليمان ميرزا، به تاريخ 8 دامبر 1941، ارسالي كميسر بريگاد ايليچف، رئيس ادارهء اطلاعات ارتش سرخ، به دبير كل بين الملل كمونيست، رفيق ديميتروف، همانجا. به هنگام ارسال گزارش سرهنگ سِليُوكُف، ايليچف از ديميروف خواست «او را از امكان انتقال واگذاري وظيفهء انجام شدهء او به شخص با صلاحيت تري مطلع كند.» همانجا. اين بدين معناست كه اكنون شخص با صلاحيت تري مورد نياز بود تا سليمان ميرزا و حزب او را «راهنمايي كند.»
[23] ظاهراً، اين حزبي با تمايلي آذري-شوونيست بود كه توسط باقروف، رئيس جمهور آذريايجان شوروي سازمان داده شده بود و در سال 1324 به حزب دمكرات آذربايجان تبديل شد.
[24] تأكيد در اصل روسي.
[25] سرهنگ سليُوكُف، صورت مذاكره با سليمان ميرزا اسكندري به تاريخ [؟] دسامبر 1941 در RTsKhIDNI, 495/74/192
[26] مقامات بريتانيا، با اينكه از درجهء علاقهء شوروي ها نسبت به سرنوشت حزب توده آگاه بودند ((British Embassy Report dated 26 August 1944, FO 371/40187))، كوچكترين تصوري ازين نداشتند كه در واقع شوروي ها آن را ايجاد كرده بودند. اين رَدِ اين تز حاكم در ايران است كه انگليسي ها همواره از همه چيزي كه در ايران روي مي داد با خبر بودند.
[27] اطلاعات در مورد مقام اين فرد را در سال 1992 از يكي از رؤساي آرشيو كمينترن كسب كردم؛ بعد ها همين اطلاعات در كتاب تحقيقاتي زير منعكس شد: A. Knight, Beria, Stalin’s First Lieutenant, Princeton, 1993
[28]اين نُخُستين باري بود كه اين نام در اسناد شوروي ذكر مي شد.
[29]دو نفر اول از اعضاي ح.ك.ا. و استالينيست هاي متعهد بودند كه از آغاز دههء 1930 در زندان رضا شاه بودند. چهار تن ديگر در سال 1316 دستگير و در 1317 به عنوان اعضاي گروه كمونيستي «53 نفر» محاكمه شدند.
[30] دو مورد شناخته شدهء آن عبارت بودند از نويسنده بزرگ علوي (و. برلين، 1997) و احسان طبري، بعد ها نظريه پرداز حزب توده (و. تهران، 1989)؛ هردوي اينان در (Victory House) زير نظر دوشيزه اَن ك.س. لمبتون كار مي كردند و زير فشار شوروي ها ناگزير از استعفا شده و، به ترتيب، در انجمن فرهنگي ايران و شوروي و خبرگزاري تاس به كارگرفته شدند. عامل كمينترن اُوانسيان در بخش خاطراتش كه تا حال منتشر نشده است (رهبريء حزب و رهبران او، نگاشته از ژوئن 1973 تا دسامبر 1975) از كوشش هاي خود براي اينكه اين دو تن شغل خود را در ويكتوريا هاس ترك گويند وبراي شوري ها كار كنند ياد می کند.
[31] نامهء فيتين به ديميتروف مورخ 5 نوامبر 1941 (RTsKhIDNI, 495/74/192). اين نكتهء آخر در مورد وابستهء نظامي شوروي به شكايت سليمان ميرزا از رضا روستا اشاره مي كند. اين نكتهء فيتين همچنين، از يكسو، تعداد تماس هاي شوروي ها با هوادارانشان و،از ديگر سوي، رقابت بين اَركان شوروي در ايران را آشكار مي كند.
[32] اين نامهء نوشين در پرونده هاي مربوطهء كمينترن كه اجازهء بررسي شان داده شد موجود نبود – پاکسازی شده بود؟
[33] او قبلاً اجازه يافته بود به ايران بازگردد و با سليمان ميرزا اسكندري همكاري مي كرد.
[34]. بيشتر كمونيست هاي ايران كه مقيم شوروي بودند در تصفيه ها از ميان برده شدند. برخي، چون شاعر كمونيست ابوالقاسم لاهوتي كه از زندگي نسبتاً راحتي در مسكو يا جمهوري هاي آسيايي شوروي برخوردار بودند (احسان طبري، از ديدار خويشتن. خاطرات نوشته در سال 1360، سپانگا، سوئد، 1997، صص 119 به بعد)، بدون ترديد اين امر را مديون همكاري خود با پليس سياسي شوروي برضد هموطناني بودند كه از سوي «اَن.كا.وِ.دِ. تحت تعقيب قرار داشتند.
[35] نامهء مورخ 21 نوامبر 1941 RTsKhIDNI, 495/74/192.).
[36] تأكيد در اصل روسي است. به نظر مي رسد كه اين كمونيست ها چند ماه بعد معدوم شدند، چه بدون ترديد باز گشت دادنشان به ايران اين مخاطره را داشت كه «تروتسكيست» يا «عامل پرووكاتور» بريتانيا شوند!
[37] تأكيد در اصل روسي است. اين بدين معناست كه اُوانسيان و روستا تا 21 نوامبر در تماس با بين الملل كمونيست نبودند، اما روستا با يكي از كارمندان سفارت شوروي به نام بلوشاپكين در تماس بود، كه در مورد عدم مخفي كاريش فيتين در 5 نوامبر به ديميتروف اطلاع داد.
[38] اين پژوهشگر نتوانست طي دو سفر خود به بايگاني هاي كمينترن به اين پرونده ها دست بيابد.
[39] تقريبأ همهء اقوال بر اين اند كه اين دو در زندان رضا شاه از خط مشي استالين در برابر تروتسكي يا ديگر رقباي استالين دفاع مي كردند.
[40] اين مطمئنأ بدين معناست كه شوروي ها در درون زندان به غير ازين دو خبرچين هايي داشتند كه آنان را در مورد رفتار ديگر زندانيان كمونيست مطلع مي كردند.
[41] تأكيد در اصل روسي است.
[42] نامهء گُليا يف به ديميتروف مورخ 21 نوانبر 1941 (RTsKhIDNI, 495/74/19).
[43] اين تقريبا دو ماه پس از تاريخي است كه حزب توده به عنوان تاريخ رسمي تأسيس خود اعلام كرده است.
[44] حزب كمونيست ايران در 1920 تأسيس شد، و رهبران آن از همان آغاز نسبت به شوروي ديدي انتقادي داشتند. انتقاد هاي آنان به بهاي جان داناترين و با تجربه ترين آنان در دورهء تصفيه ها تمام شد. نگاه كنيد به:
C. Chaqueri, “Communism, Early Phase, i,” Encyclopaedia Iranica VI, New York, 1992; idem, Victims of Faith: Iranian Communists and Soviet Russia, 1917-1940, forthcoming
[45] نامهء ديميتروف« به استالين، بريا و مالنكُف،» (RTsKhIDNI, 495/74/192).
[46] پاسخ استالين در بايگاني كمينترن نيست؛ به من گفته شد كه تمام مكاتبات او در بايگاني رياست جمهوري است و تاريخ شناسان را امكان دست يابي به اين بايگاني نيست.
[47]نامهء ديميتروف به اردشير اثوانسيان مورخ 15 دسامبر 1941 (RTsKhIDNI, 495/74/192
[48] اين سند كمينترن ناقص است. مطمئنأ جزئيات سياسي تر آن پيش از باز شدن آن آرشيو ها در دهه 1990 از پرونده حذف شده بود.
[49] بخش هاي ديگر اين سند در بايگاني وجود نداشتند.
[50] او در 1902 در بخش ايراني نشين سمرقند تولد يافته بود. او كه يك كادر تربيت شدهء كمونيست بود در كوتو و ربفاك (دانشكهء كارگري/ Rebfak) دوره ديده بود ، فارسي اوزبك، آذري، تاجيك، روسي و تركي ميدانست. او به عنوان كارگر، معلم، كارمند و مدير يك مؤسسهء آموزشي در سمرقند، و نيز همچون مسؤول آژيت پرآپ (تبليغات و تهييج) و مسؤول حزبي در تاجيكستان كار كرده بود. او هرگز از طرف حزب كمونيست شوروي «مجازات » نشده بود و جمهوري شوروي سوسياليستي تاجيكستان به او جايزه اي هم داده بود. گُليايف او را بمثابه شخصي صاحب «قابليت هاي با ارزش» معرفي كرد : فروتن، متفكر، محتاط، و رعايت كنندهء خوب مقررات در امور كار مخفي. او قرار بود كار خود در ايران را پس از ديدن يك «دورهء ويژهء» كارمخفي آغاز كند. Guliaev Report, dated 2 December 1941, RTsKhIDNI, 495/74/192.
[51] او در سال 1916 در تهران متولد شده بود. پدرش سوسيال دمكرات قديمي و عضو كميتهء مركزي حزب كمونيست ايران بود كه در سال 1930 از عضويت بركنار شده بود. اما وي همچنان هوادار شوروي باقي مانده بود. زليخا در شوروي طب تحصيل كرده بود و بين سال ها 1933 و 1937 عضو سازمان جوانان حزب كمونيست شوروي بود. او در سال 1933 از عضويت محروم شده بود چون در سال 1933 خلاف مقررات تشكيلاتي به عضويت پذيرفته شده بود. او به مدت دو سال در نظام پزشكي شوروي كاركرده بود. گُليايف او را شخصي معرفي كرد كه «به مردم اعتماد مي كرد؛ از همين رو، بايستي پيش از اعزام به مأموريت به ايران به عنوان يك «حلقهء ارتباطي» يك دورهء آموزشي مي ديد. او فارسي، روسي و كمي آلماني مي دانست. نگاه كنيد به گزارش گُليايف در مورد او در RTsKhIDNI, 495/74/192.
[52] ارسالي سرهنگ سِليُوكف به تاريخ 8 نوامبر 1941، .RTsKhIDNI, 495/74/192
[53] گزارش ديدار نخستين كوزنتسف با او در بايگاني موجود نبود. (در ضمن روشن مي شود كه كوزنتسُف شخص«صالح تري» بود كه جاي سرهنگ سليُوكف را گرفته بود.)
[54] تاريخ ديدار در سند ذكر نشده است؛ از سوي ديگر، ذكر شده است كه نسخه اي از اين گزارش در 21 فوريه 1942 تهيه شده بود.
[55] در مورد يك مطالعهء گسترده اي ازين كودتاي هوادار بريتانيا، نگاه كنيد به خسروشاکري، ميلاد زخم، جنبش جنگل و جمهوري شوروي سوسياليستي ايران، تهران، اختران، 1386 و
: C. Chaqueri, The Soviet Socialist Republic of Iran, 1920-1921. Birth of the Trauma, Pittsburgh, 1995, chap. 14
[56] بنابر يك گزارش سفارت بريتانيا، حزب توده تا پيش از برگذاري كنگرهء اول خود در شهرهاي اراك، رشت، قزوين و ايالت آذربايجان كميته هاي ايالتي داشت. نگاه كنيد به : (“Extracts from the Review of the Foreign Press,” no. 182, 16 April 1943, FO 371/35061.).
[57] سرتيپ زاده اين مطلب را از اسكندري پرسيده بود، چون با عناصر هوادار باقروف اختلاف نظر داشت كه مي خواستند وارد تشكيلات حزب توده شوند، و مسئلهء «خودمختاري» آذربايجان و زبان آذري را مطرح مي كردند. نطفهء حكومت خود مختار آذربايجان كه در سال 1324 ايجاد شد در دونامه از اسدي به روستا مطرح مي شوند. نگاه كنيد به (RTsKhIDNI, 495/90/218).
[58] صورت مذاكرات بين سليمان ميرزا و كوزنتسف، مورخ 21 فوريه 1944 RTsKhIDNI, 95/74/192))، ارسالي سرگرد كَلَشنيكُف 1942 (ظاهراً هماني كه مخترع مسلسل معروف است).
[59] بنگريد به خسرو شاکري، اراني در آينه ي تاريخ، تهران، اختران، 1387.
[60] براي شرحي ازين تقاضاي شوروي، نگاه كنيد به مذاكرات مجلس شوراي ملي، دورهء چهاردهم، 1325-1323، و از جمله سخنراني دكتر مصدق، تجديد چاپ در كتاب زير: حسين كي استوان، سياست موازنهء منفي، دو جلد، تهران 1327، مجلد يكم، صص 234-156.
[61] در مورد اين موضوع، نگاه كنيد به:
L. L’Estrange Fawcett, Iran and the Cold War, The Azerbaijan Crisis of 1946, Cambridge, 1992; see also its review by this author: MESA Bulletin, no. 1, July. 1993.
[62] نامه به امضای نوشين و نورالدين الموتی است. تأکيد افزوده. منبع:
“V tsentralnie komitet vsesouiznoye kommonisticheskoi parti,” RTsKhIDNI, 17/128/818-819/55/67.
[63] نگاه كنيد به: اميرخسروي، نظري از درون.به نقش حزب توده ي ايران، تهران، 1375.
[64] نگاه كنيد به كارنامهء مصدق، به كوشش خسرو شاكري، فلورانس، 1978، 1981.
از: احترام آزادی

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به ديدگاه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران